mardi 31 juillet 2012

جمال صفری : زندگینامه دکتر محمد مصدق، قسمت بیست و پنجم


به روایت جان فوران: «ریشه‌های کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ (۱۹۲۱) که سرانجام دودمان پهلوی را در۱۳۰۴ ش/ ۱۹۲۵ م به قدرت رساند را باید در خرابی‌های ناشی از جنگ جهانی اول و سامان نیافتن نظام جهانی پس از این جنگ و سرخورده شدن جبهه مخالف استبداد در ایران به دلیل روند معکوس انقلاب مشروطیت جستجو کرد. از سال ۱۲۹۰ تا ۱۲۹۳ مناطق شمالی ایران زیر سلطه روسیه و مناطق جنوبی تحت سیطره انگلستان بود. روسیه نفوذ عظیمی بر کابینه داشت و تجارت خود را با ایران به طور گسترده‌ای افزایش داده بود؛ آن چنان که حجم داد و ستد ایران- روسیه در سال۱۲۹۳ سه برابر آن در سال ۱۲۷۹ بود.»
«ایران در جنگ جهانی اول اعلام بی‌طرفی کرد اما به رغم این بی‌طرفی صحنه درگیری‌های قوای روسیه، عثمانی و بریتانیا شد. جنگ تاثیر مستقیم و مخربی بر اقتصاد ایران داشت، ارتش‌های مهاجم، محصولات کشاورزی و دامی را مصادره کردند، طی نقل و انتقال آنان شبکه آبیاری ویران شد، دهقانان به زور به جاده‌سازی و سایر بیگاری‌های نظامی واداشته شدند و روستاها خالی از سکنه شد، به طوری که ایران حتی تا سال ۱۳۰۴ به سطح تولید کشاورزی ما قبل جنگ بازنگشت. اثرات ناشی از اشغال ایران توسط نیروهای متخاصم در جنگ جهانی اول تنها محدود به حوزه کشاورزی نبود، داد و ستد و پیشه ‌وری در سطح محلی باقی ماند و گسترش نیافت. واردات بر صادرات پیشی گرفت و در شمال کشور نیز رکود تجارت وضعیت بدی به وجود آورد. اوج مشکلات زمستان ۱۲۹۷ بود که قحطی شدیدی به علت پایان یافتن مازاد محصولات و ذخیره مواد غذایی بروز کرد.»
در دوره ما بین ویرانگری های جنگ جهانی اول تا کودتای ۱۲۹۹ کشمکش فزاینده‌ای میان دولت مرکزی و جنبش‌های داخلی و قدرت‌های بیگانه به وجود آمد. هیچ یک از این قدرت ها نمی‌توانستند در ایران تفوق کامل پیدا کنند اما هر یک می‌توانستند دیگری را از مقاصد خود باز دارد. در این وضعیت گویی همه طرف‌های کشمکش در صحنه شطرنج قدرت، ایران و ملت ایران را مات کرده بودند. روسیه تزاری و دولت انگلستان در مسابقه استعماری و تجاوز به حقوق مردم ایران به همکاری و همزیستی مسالمت‌آمیزی دست یافته بودند، ولی این همکاری در اواخر جنگ جهانی اول خاتمه یافت. در سال ۱۹۱۷(۱۲۹۶) انقلاب بلشویکی روسیه رخ داد و آن کشور را با مشکلات داخلی فراوانی مواجه کرد. به همین دلیل روسیه با کناره‌گیری از جنگ، نیروهای خود را از ایران فراخواند. انگلستان که دیگر رقیبی در صحنه سیاسی ایران برای خود نمی دید فرصت را غنیمت شمرد و یکه تاز میدان شد. بدین منظور قرارداد ۱۹۱۹ را تنظیم کرد. در این قرارداد کلیه امور نظامی، اقتصادی، اداری و طرق حمل و نقل ایران در اختیار متخصصان انگلیسی قرار می‌گرفت. موارد مندرج در این قرارداد به نوعی ایران را تحت الحمایه انگلیس می‌کرد و در صدد بود سرنوشت مردم ایران را یک سره به دست انگلیس بسپارد.» (۱ )
«ولی این قرارداد ننگین به دنبال اعتراضات و تنفر ملت ایران عملی نشد و سیاست انگلیس با ناکامی مواجه شد. انگلیسی‌ها دیدند قراردادی که با وثوق الدوله بسته‌اند به آن صورت اجرا شدنی نیست. لذا نقشه دیگری را طرح کردند، زیرا ایران اهمیت سوق الجیشی برای انگلیس داشت. بر این اساس آن دولت به اجرای سیاست نوینی همت گماشت که برخلاف روش مالوف آن دولت، دایر به تضعیف حکومت مرکزی در ایران نبود. این سیاست به استقرار حکومت مرکزی مقتدری که در عین حال خدمتگزار انگلستان باشد، مبتنی بود. لذا امپراتوری بریتانیای کبیر درصدد انجام کودتا و تغییر سلطنت برآمد.»
 جان فوران ادامه می دهد: از طرف دیگر، جنبشها و شورشها« در چند منطقه  و بخش دیگر کشور نیز دولت مرکزی در معرض  تهدید بود. جنبشهای خود مختاری در آذربایجان به رهبری شیخ محمد خیابانی، در خراسان به رهبری کلنل محمد تقی خان پسیان و دمکراتهای محلی، در کرمانشاه به رهبری امیر افشار دموکرات که با زمینداران محلی متحد شده بود و نیز  در چند ایالت جنوبی خاصه در خوزستان به رهبری شیخ  خزعل، شیخ محمره آغاز شد. شورشهای شهری و یا ایلی در کردستان دهۀ ۱۹۲۰ / ۱۳۰۰ نیز فعال بود و تقریباً می توان گفت خود مختاری قبیله ای در همه جای ایران رواج داشت. در مناطق شهری،  جنبش اتحادیه های کارگری در ۱۹۱۷ – ۱۹۱۸ / ۱۲۹۶- ۱۲۹۷از سرگرفته شد و اعتصابها و تظاهراتی از سوی نانوایان و کارگران چاپخانه برگزار گردید. یک شورای  متحد مرکزی  با پیوندهای  غیر رسمی  که با حزب کمونیست ایران و اتحاد شوروی داشت در ۱۹۲۱ /۱۳۰۰ تشکیل شد. این شورا ۱۶ اتحادیه را در بر می گرفت و روزنامۀ حقیقت ارگان آن حساب  می شد. در مجموع در سال ۱۹۲۱ / ۱۳۰۰ همۀ این جنبشها – جنگلی، آذربایجان، خراسان، مناطق عشایری و اتحادیه ها – تا حد زیادی موجودیت دولت را تهدید می کردند. عامل خنثی کنندۀ این جنبشهای اجتماعی – بیش از آن که دولت ایران باشد – حکومت بریتانیا بود که به منظور حفظ موقعیت برتر  نسبت به اتحاد شوروی  و تغییر حکومت در  ایران، تلاش گسترده ای را آغاز  کرد. سیاست بریتانیا در ایران بعد از  سال ۱۹۱۸ / ۱۲۹۷ دوهدف را دنبال می کرد. بریتانیا می خواست از میزان تعهدات نظامی در خارومیانه بکاهد اما لرد کرزن معاون وزارت امور خارجۀ کشور که اطلاعات زیادی در مورد ایران داشت و به قول نیکلسون« در رؤیای  ایجاد یک رشته دولت های دست نشانده از کناره های دریای مدیترانه تا  فلات پامیر بود، تا بدین وسیله نه تنها مرزهای هندوستان را مورد محافظت قرار دهد بلکه ارتباطات ما با امپراطوری گسترده ترمان را برقرار سازد و توسعه دهد...(برآن بودکه بود) در این زنجیرۀ « دولتهای حایل» ایران ضمن آنکه ضعیفترین حلقه محسوب می شد حیاتی ترین حلقه نیز بود، ابزار  ادغام ایران در این زنجیره، قرار داد ۱۹۱۹ / ۱۲۹۸بود که بموجب آن بریتانیا به هزینۀ دولت ایران « مشاوران متخصص... برای چند بخش از دستگاه« اداری ایران » و خاصه افسر مهمات برای ارتش کشور فراهم می نمود. در قرار داد، اعطای وامی به مبلغ دو میلیون پوند استرلینگ به دولت پیش بینی  شده بود و مقرر بود گمرک جنوب و در صورت لزوم تمامی گمرکات کشور به عنوان تضمین وام به دولت بریتانیا واگذار شود. مفاد قرار داد بطور محرمانه با وزیران کابینه مورد بحث  قرارگرفت و  بخشی از وام به عنوان « پیش  پرداخت»
( یعنی رشوه) به آنان داده شد اما به محض افشای مفاد آن در ایران با مخالفت گسترده مردمی روبرو  گردید. به رغم اعتراض مطبوعات ایران و تظاهرات عمومی علیه آن و به رغم اعتراضهای دولتهای  فرانسه، ایالات متحده آمریکا و شوروی، دولت بریتانیا منتظر تصویب آن از سوی مجلس شورای ملی (مجلس چهارم که هنوز انتخابات آن برگزار نشده بود) نشد و هیئتی را برای تحویل گرفتن مسئولیتهای  اداری، مالی و نظامی به ایران گسیل داشت. دولت بریتانیا در ۱۹۲۰ / ۱۲۹۹ یک پیمان تعرفه ای جدید را به ایران تحمیل کرد که به موجب آن کالا های انگلیسی ارزانتر وارد کشور شوند، در آمدهای وارداتی  ایران بدین  ترتیب کاهش می یافت و  در عوض کالاهای روسی با توجه به تعرفه های سنگین تر در بازار ایران گرانتر عرضه می گردید. وثوق الدوله نخست وزیر و عاقد قرار داد ۱۹۱۹ / ۱۲۹۸در ژوئن ۱۹۲۰ (  خرداد – تیر ۱۲۹۹ ) ناچار به کنارگیری شد. جانشین او مشیر الدوله اعلام کرد تا زمانی که قوای  روسیه و بریتاینا از کشور خارج نشوند قرار داد  ۱۹۱۹ / ۱۲۹۸به حالت تعلیق در می آید اما او نیز در پائیز ۱۹۲۰ / ۱۲۹۹از نخست وزیری کنار گذاشته شد و سپهدار که گرایشهای انگلیسی بیشتری داشت جای وی را گرفت. سپهدار، افسران انگلیسی را به فرماندهی فوج قزاق منصوب کرد اما او هم به رغم  میلش نتوانست قرار داد را به تصویب مجلس برساند. دولت بریتاینا با ۲۲۵۰۰۰ پوند استرلینگ به یاری دولت ایران شتافت در حالی که امید به تصویب قرار داد را از دست داده بود و در صدد تخلیۀ ایران از قوای نظامی خویش برآمد هرچند نگران بود که میدانهای نفتی جنوب ایران بود که با چه تعهدی از خطر  شوروی حفظ کند و چگونه راه نفوذ شوروی  به خارج را ببندد.
 در اواخر  سال ۱۹۲۰ / ۱۲۹۹ و اوایل سال ۱۹۲۱ / ۱۳۰۰ وضعیتی بحرانی و رکود سیاسی بر تهران حکمفرما بود. جنبش گیلان به صورت یک تهدید نظامی احتمالی علیه تهران ادامه داشت. شاه قادر به تشکیل کابینه نبود، انگلستان نتوانست قرار داد خود را به تصویب مجلس شورای ملی برساند، هنوز  مجلس جدید تشکیل نشده بود، ایالات و عشایر در همه جا خود مختار بودند و  فوج قزاق در حال عقب نشینی از سواحل دریای ایران بود. اقتصاد از قرضۀ خارجی، کسری تراز  بازرگانی  و سایر  بیماریها و نا بسامانیها رنج می برد. حالت مات بر عرصۀ شطرنج میان بریتانیا، دولت  ایران،( تا حد کمتری  آمریکا و شوروی ) و چند جنبش مخالف داخلی حکمفرما بود که وضعیت بسیار  بی ثباتی را پدید می آورد. در یک چنان  اوضاع دشواری  یک  افسر نظامی که تنها آن زمان نسبتاً گمنام مانده بود به نام رضا خان در فوریۀ ۱۹۲۱  ( بهمن – اسفند ۱۲۹۹ ) فوج قزاق را از قزوین به تهران آورد و قدرت را به دست گرفت. جالبترین سئوال ( که پاسخی بمراتب دشوارتر دارد) در مورد کودتا و حد و حدود نقش  بریتانیا در آن است. اما بی آنکه به راه  افراط و تفریط برویم باید بگوییم بریتانیا نقش  مهمی  در کودتا  داشت. شواهد موجود مؤید آنند که وزارت خارجۀ بریتانیا نقش چندانی در کودتا نداشت ( و در واقع در این مقطع حساس سیاست بریتانیا در مورد ایران روشن نبود) اما مقامهای برجسته نظامی  و پرسنل سفارتخانۀ بریتانیا در ایران، در تدارک کودتا نقش تعیین کننده ای داشته اند.
 حالا به حقایقی که در این مورد روشن و بدیهی اند می پردازیم. رضاخان که مدارج  نظامی را در  فوج قزاق طی کرده بود از میر پنجی در ۱۹۱۲  / ۱۲۹۱به درجۀ سرتیپی در ۱۹۲۰ / ۱۲۹۹ رسید و هنگامی  که افسران روسی فوج قزاق از کار برکنار شدند، افسران انگلیسی به فرماندهی سرلشکر ادموند آیرونساید جای  آنها را گرفتند. در  فاصلۀ نوامبر ۱۹۲۰ ( آبان – آذر ۱۲۹۹ ) و فوریه ۱۹۲۱ ( بهمن – اسفند ۱۲۹۹ )  رضا خان با حمایت آیرونساید به مقام فرماندهی  فوج قزاق  رسید و در زمستان آن سال آیرونساید و سرهنگ هنری اسمایس مهمات و آذوقۀ فوج قزاق را تأمین کردند و حقوق آنها را پرداخت نمودند. قزاقها بدین ترتیب روحیه ای کسب کردند. در ژانویۀ ۱۹۲۱ ( دی – بهمن ۱۲۹۹ ) آیرونساید در خاطراتش می نویسد « یک  دیکتاتوری نظامی می تواند مشکلات ایران را حل کند و ما امکان پیدا  می کنیم بی هیچ دردسری قوایمان را از ایران بیرون ببریم.» روز  ۱۴ فوریۀ ۱۹۲۱ ( ۲۵ بهمن ۱۲۹۹ ) آیرونساید به بغداد  فراخوانده شد و به رضا خان یادآور شد که از آن پس او فرمانده قوای  قزاق  است و می تواند هر طور مناسب می داند عمل کند و تنها از رضا خان قول گرفت که احمد شاه را از سلطنت خلع نکند. در این اثنا اسمایس با  دو تن از افسران رضا خان و سید ضیاء الدین طباطبائی روزنامه نگار ۳۴ سالۀ تهرانی و تحصیل کردۀ فرانسه در تماس  بود سید ضیاء مردی  هوادار اصلاحات و تاحدز یادی  طرفدار بریتانیا بود. اسمایس به رضا شاه توصیه  می کرد که کودتا را رهبری  کند. هرمن نورمن وزیر مختار بریتانیا در تهران ظاهراً یک هفته پیش  از وقوع کودتا از طریق آیرونساید اطلاع پیدا کرده(۱۴ یا ۱۵ فوریه / ۲۵ یا ۲۶ بهمن) و به قرار معلوم نگران حال شاه بوده است. والتر اسمارت کاردار سفارت بریتانیا دقیقاً در جریان اقدامهای آیرونساید و اسمایس بود. عصر روزی که کودتا به وقوع پیوست سرتیپ هیگ از سفارت بریتانیا به فرماندۀ سوئدی ژاندارمری تهران گوشزد کرد مقاومت در برابر قزاقان بی فایده است و روز  بعد نورمن به احمد شاه توصیه کرد  به خواست کودتاگران تن  در دهد.  بعد از  وقوع کودتا، نورمن به دولت متبوع خود توصیه کرد از رژیم جدید حمایت کند، زیرا «  برای  منافع بریتانیا مناسبترین دولتی است که می توانست پدید آید .» چرا افسران انگلیسی مقیم ایران با کودتا موافق بودند؟ در این مرحله دولت کودتا بهترین گزینه در برابر قرار داد غیر قابل عملی ۱۹۱۹ / ۱۲۹۸  بود، کودتایی که دولت مقتدر را به عرضۀ قدرت رهنمون می کرد و این دولت می توانست هم با  جنبشهای رادیکال داخلی مقابله کند و هم جلوی پیشروی احتمالی قوای شوروی را بعد از تخلیۀ کشور  از نیروهای انگلیسی بگیرد. آیرونساید در خاطراتش می گوید:« کودتا  از هر چیز دیگر برای ما بهتر  است.» رضا خان در ۱۹۲۴ / ۱۳۰۲ گفت: « انگلستان مرا به قدرت رسانید تنها به آن سبب که نمی  دانست با چه کسی معامله می کند.»
 بدین ترتیب روز ۱۸فوریۀ ۱۹۲۱( ۲۸  بهمن ۱۲۹۹ ) دوهزار قزاق از قزوین در ۱۴۰ کیلو متری  پایتخت به فرماندهی رضا خان رهسپار  تهران شدند. آنها روز  ۲۱  فوریه ( سوم اسفند  ۱۲۹۹ ) وارد تهران شدند. رضاخان در ۲۰ فوریۀ ۱۹۲۱ ( ۲ اسفند ۱۲۹۹ ) به هیگ  یکی از افسران انگلیسی  گفت:
« درحال پیشروی به سوی پایتخت و استقرار حکومتی است که پیش  از دل  مشغولی  به مجلس، مشروطه و قانون اساسی و موضوعهای بی ربطی از این قبیل، قدری، به نظم و ترتیب خانۀ خود بپردازد.» .(۲)

نظر هوشنگ صباحی بر اینستکه: «  وزارت جنگ ( انگلیس ) خواهان  آن بود  که در اسرع  وقت شمال ایران را تخلیه کند. پس از عقب نشینی قوای انگلیس از قفقاز در تابستان ۱۹۱۹  (۱۲۹۸) ، ادامۀ اشغال شمال غربی ایران به بهانۀ محافظت از مسیر  تدارکاتی  به روسیه،  دیگر  از لحاظ  نظامی  توجیه پذیر نبود. لیکن  وزارت جنگ بدواً موافقت کرده بود که نیروی شما ل ایران را به منظور احتراز از تضعیف سیاست ایران کرزن و سعی در جلوگیری از تجاوز  بلشویکها« با بلوف زدن»، نگه دارد.  دیری  نپائید که کمبود پول و نفرات وزارت جنگ را بر آن داشت تا تعهدات نظامی در ایران را دوباره ارزیابی کند. لوید جرج و آستن چمبرلن، وزیر خزانه داری، دائماً چرچیل را تحت فشار قرار  می دادند تا هزینه های نظامی را تقلیل دهد. لغو سریع بسیج عمومی تعداد سرباز در اختیار  ویلسون را به شدت کاهش داده بود. او نوشت، سربازان انگلیسی، « در سرتا سر  دنیا پراکنده اند، همه جا ضعیف، همه جا  بی قدرت، و ذخیره ای هم در کار نیست.» او می خواست منابع رو به کاهش وزارت جنگ را در مناطقی که برای دفاع از بریتانیا و امپراتوری حیاتی می انگاشت، متمرکز  سازد. ایران در رأس این فهرست الویتها قرار نداشت.«من صحنه های عملیاتی مان را به ترتیب اهمیت قرار می دهم، که عبارت اند از: انگلستان، ایرلند، مصر، بین النهرین، راین، فلسطین، ایران، قسطنطنیه.» او می خواست که نیروها از « مناطقی که قرار است به آرای عمومی مراجعه شود، قسطنطنیه، فلسطین و سرتاسرایران، و بخش اعظم بین النهرین بیرون بیایند.» به عقیدۀ او:« فکر حفظ قوا در بین النهرین یا ایران برای دفاع از هند، به کلی  نا معقول است.»
 از این گذشته، در اوایل مه (  اردیبهشت)  وزارت جنگ از حملۀ گستردۀ شوروی به ایران هراس  افتاد.  ویلسون به چرچیل نوشت،« چنانچه دولت اعلیحضرت آمادگی جنگ با روسیه را نداشته باشد، شانسی  برای باز داشتن آنان از این کار نداریم.» چرچیل قبلاً  به صراحت  اظهار  داشته بود که منابع نظامی به من اجازه نمی دهد« مقاومت مؤثری در برابر پیشروی بلشویکها نشان دهیم مگر در مرزهای اصلی هند.» او مؤکداً گفته بود که دولت ( بریتانیا)« نباید خود را در برابر  دولت ایران  متعهد سازد، یا مردم  ایران را امیدوار به حمایتی سازد که در صورت بروز خطر واقعی عملاً از قدرتش خارج است.» بنابراین ویلسون قویاً خواست که قوای  انگلیس  ایران را تخلیه کند تا  به دست  روسها  خوار نشود.
 پیاده شدن  قوای شوروی در انزلی در ۱۸ مه ۱۹۲۰( ۲۸ خرداد ۱۲۹۹) استدلال وزارت جنگ را برای  فراخواندن نیروی شمال ایران تقویت کرد.
چرچیل به کرزن نوشت، پادگان انگلیس در بندر ( انزلی )« ابتدا جمع آوری شد و سپس  اجازه یافت با وضعی بسیار خفت بار برای ارتش انگلیس، عقب نشینی کند.» ویلسون که پنج روز پیش از پیاده شدن قوای شوروی قویاً خواهان تخلیه فوری شده بود، « نمی توانست خود را از نوشتن نامه ای خصوصی از نوع – من که به شما عرض کردم- »، به کرزن باز دارد. او  به کرزن نوشت، « شاید  این رویداد قابل  تاسف در انزلی، که اینک رخ داده است و رویدادهای دیگری را متعاقبا در پی خواهد داشت سبب شود که شما تغییر عقیده بدهید و حتی، کمی به توصیه های مستشاران مسئول نظامی اعتماد کنید.» کرزن در پاسخ زننده اش « مستشاران مسئول نظامی » را به گمراه کردن وزارت  خارجه  با بی اهمیت شمردن خطر نظامی  شوروی متهم کرد.
وارد کردن اتهمات متقابل و محکوم کردن دوجانبه صحنه را برای رویارویی های  متعدد در کابینه در تابستان ۱۹۲۰ ( ۱۲۹۹ ) بین کرزن و میلنر، وزیر مستعمرات، که محافظت از ایران را در برابر  بلشویکها برای امنیت امپراتوری ضروری می انگاشت، از یک سو، و چرچیل و ویلسون ( که غالباً در جلسات در مقام کارشناس نظامی شرکت میکرد) از سوی دیگر، آماده کرد. ویلسون نوشت،« ماههاست که از کابینه خواهش کرده ام اجازه دهند ( قوا) را از ایران بیرون بکشانم.» اینک او معتقد بود که وزارت خارجه « باید برای احتراز از فاجعه های دیگر پافشاری کند.» در ۲۱ مه ( ۳۱ خرداد )، که  کابینه برای بحث در بارۀ پیاده شدن قوای شوروی در انزلی، تشکیل جلسه داد،چرچیل و ویلسون بر تخلیۀ ایران پافشار کردند. لیکن در نتیجۀ مخالفت سرسختانه کرزن و میلنر، کابینه فقط تصمیم گرفت که نیرو را در قزوین، ۲۰۰ کیلو متری جنوب انزلی، متمرکز  کند. در ۱۸ ژوئن ( ۲۸ خرداد) ویلسون مجددا از کابینه خواست که دستور فراخواندن نیروی شمال ایران را صادر کند. پیشنهاد ویلسون« مخالفت شدید کرزن و میلز را برانگیخت. به وضوح آشکار بود که  در صورت تحقق چنین عملی آنها استعفا می دادند. بنابراین لوید جرج به دفع الوقت پرداخت و گفت که او منتظر ورود پرسی  کاکس از بغداد می شود.» بیش از یک ماه طول کشید تا کاکس وارد لندن شود و کابینه را در جریان اوضاع  ایران قراردهد. در این ضمن وزارت جنگ فعالیت خود را برای فراخواندن قوا از ایران تشدید کرد، مباحثات کابینه به (روزنامۀ) دیلی اکسپرس متعلق به لرد بیوربروک درزکرد و این روزنامه کابینه را به سبب تصمیم به حمایت نظامی از ایران مورد انتقاد قرار داد، آن هم نه« برای مقاومت در برابر تهاجم خارجی یا تضمین امنیت ایران در برابر تجاوز خارجی، زیرا بلشویکهای روسی که به انزلی  آمده  بودند آنجا را ترک کرده اند، بلکه به خاطر حفظ دولت شاه در برابر عناصر انقلابی کشور خودش.»( این) روزنامه نوشت، این تصمیم یک پیروزی برای کرزن محسوب می شود که « مظهرامپریالیسم گستردۀ پالمرسون است، بدون در اختیار داشتن منابعی که پالمرسون تدارک دیده بود.» سیاستهای کرزن با ندیده گرفتن « محدودیتهای خزانه و نیروی انسانی بریتاینا این خطر را در بر دارد که « امپراتوری را به نابودی کشاند.» این روزنامه افزود « موجب کمال تأسف است که نخست وزیرهم باید به طرفداری ازاین ماجراجوییهای بلند پروازانه بپردازد.« درعین حال، چرچیل ویلسون به لوید جورج متوسل شدند تا از تخلیۀ ایران حمایت کند.
با فرا رسیدن اوت ( شهریور) کاکس  به لندن آمد.  در ۶ اوت( ۱۵ مرداد) کابینه مذاکره در بارۀ نیروی  شمال ایران را از سرگرفت. کرزن و میلز یک بار دیگر « صراحتاً اظهار داشتند که اگر  از ایران  بیرون بیاییم استعفا خواهند کرد.» کاکس هم مخالف فراخواندن نیروی شمال ایران بیرون شمال ایران بود، و چنین استدلال می کرد که امر مشکلات نظامی در بین النهرین را افزایش  می دهد و « هیچ چیز   بیشتر از ترک ناگهانی سیاستمان در ایران و تخلیۀ آن کشور از  قوای  انگلیس وجهۀ ما را خدشه دار نمی کند.» از سوی دیگر، چرچیل و ویلسون سعی کردند« با شدت هرچه تمامتر خطرات ناشی از پراکندگی نیروها در صحنه های  مختلف را» به کابینه بقبولانند. استدلال آنها این بود که « اگر چه این نیروها در ایران و سایر جاها کافی نیستند، لیکن در جمع کل نیروی  ما را جذب  می کنند، و نیروی ذخیره ای باقی نمی گذارند.» در  ۱۲ اوت ( ۲۱ مرداد )  کابینه سرانجام به تصمیم دست یافت. به رغم « مخالفت شدید با حفظ نیروهای انگلیس در ایران از لحاظ  نظامی ،» لوید جورج به این نتیجه رسید  که آنها « باید  به میزان فعلی شان حفظ  شوند تا  نتیجۀ مذاکرات مجلس  ایران در بارۀ تصویب  قرار داد ایران و انگلیس  معلوم شود.» کرزن با حمایت نخست وزیر حرف خود را به کرسی نشاند.  واقعیت این است که لوید جورج مصر بود. مسائل مهم اروپایی را شخصاً با استفاده از « دیپلماسی از طریق مشورت» اداره کند، و بدین ترتیب وزیر خارجه اش  را نادیده بگیرد. لیکن  او دست  کرزن  را در ادارۀ مسائل شرق که بیش از همه چیز مورد علاقه اش بود باز می گشت. او بخصوص مایل نبود کرزن را با  تضعیف طرح دست پرورده اش  - یعنی سیاست ایران، به کلی کنار بگذارد. هنگامی که ویلسون از او خواست از فراخوانی ( قوا) از ایران حمایت کند پاسخ داد « کرزن تحمل آن را نخواهد داشت.» بنابراین او، به رغم مخالفت شخصی با تعهدات نظامی در ایران، جانب کرزن را  گرفت. در پایان جلسۀ کابینه به کرزن نوشت، « اگر احساس نکرده بودم که فراخواندن ( نیرو) از ایران موقعیت شما را متزلزل نمی سازد، با توجه به ( مشکلات) شدید مالی مان، یقیناً به نفع فراخواندن رأی می دادم.» تصمیم کابینه بدین معنا بود که فراخوانی نیروی شمال ایران پیش از بهار  آینده، به دلیل شرایط  جوی  در شمال ایران امکانپذیر نیست. در ایران، ژنرال چمپلین، پس از دو سال فرماندهی نیروی شمال ایران، و بخصوص پس از مشکلاتش در انزلی، احساس « فرسودگی » کرد، و تصمیم به باز نشستگی  گرفت. ادموند « تاینی » آیرونساید در اوایل اکتبر ( مهر) جانشین او شد. او که  در ۱۸۸۰ متولد شده بود، جوانترین سرلشکر در ارتش انگلیس بود. ویلسون او را چنین توصیف کرد:« بدون شک یکی از افسران جوان درخشان ارتش، یا شاید درخشانترین افسر ارتش، فردی با هوش، زبان دانی خارق العاده، با قدرت بدنی عالی، و شجاعت و ابتکاری بی همتا.» با وجود این موقعیت شغلی ژنرال آیرونساید از زمان پایان جنگ اول رو به افول نهاده بود، که بازتاب شکاف روز افزون بین  اهداف سیاسی بریتانیا و منابع نظامی اش بود. اتفاقاً او در مناطقی خدمت کرده بود که این شکاف بارزتر  بود. او فرماندهی  قوا  را در روسیه ( آرخانگل، اکتبر ۱۹۱۸ –سپتامبر ۱۹۱۹ ) و ترکیه ( ازمیر، ژوئیه -  اوت ۱۹۲۰ )، که کابینه بیهوده امیدوار بود به ترتیب بلشویکها را عقب بزند و ملی گرایان را سرجای خود بنشاند، به عهده داشت. در آن زمان او خود را در موقعیت مشابهی می یافت. وزارت جنگ دیگر نه تمایل و نه توانایی حمایت از سیاست ایران کرزن را داشت. او خاطرات خود نوشت،« پس از ترک مخاصمه، این سومین بار بود که خود را در رأس نیروهای نامحبوب نظامی در قسمتهای بسیار جدا افتادۀ دنیا می یافتم ، به سرعت تبدیل به پرونده ای  بد یمن می شدم.»
 انتخاب آیرونساید نشاندهنده اهداف وزارت جنگ در ایران بود. پس از فرماندهی  تخلیۀ شمال روسیه تحت شرایط خطرناک، آیرونساید به عنوان « فرماندهی متبحر در عقب نشینهای خطرناک » معروف  می شد. او می بایست تا زمان تصمیم گیری کابینه به فراخواندن نیرو از ایران مواظب  اوضاع باشد و از درگیر کردن نیروهایش در این کشور احتراز کند. در این ضمن، « می بایست نفوذ شخصی خود را براستاروسلسکی و دیگر نیروهای ایرانی تحکیم  کند، به طوری که بتوان قوای آنها را به نحو احسن به کار  گرفت تا  خواستهای  مقامات سیاسی  را در تهران بر آورد سازند.» به  عبارت دیگر، قرار  بود  او مساعی خود را به کار برد تا نیروهای نظامی  محلی  را به جای  نیروی  شمال ایران به صورت آلت دست  سفارت در آورد. (۳)

نامزدهای کودتا
حسین مکی می نویسد: "فکر، کودتا در ذهن سیاستمداران بریتانیا قطعی و پخته شده بود. دیدۀ کارکنان سفارت بازیگر این کمدی  را جستجو می کرد. از روزی که این تصمیم قطعی شد  تا روزی  که انتخاب عملی گردید و پرده بالا رفت، چند نفری نامزد این نقش شدندکه نامزدی هریک مواجه با مشکلاتی گردید. سید ضیاءالدین شاید آخرین کسی بود که نامزد این بازیگری شد، ولی ظاهراً استعداد و صلاحیت کامل او این جامه را به قامت او برازنده تر از دیگران ساخته است. شاید هم ( این حدس ضعیف است) دلالان و مأمورین سفارت می خواسته اند چند نفر را به این امید و آرزو  آرام نگاهدارند و از روز  اول نظرشان قطعاً متوجه سید ضیاء بوده است".
اینک  در بارۀ هرکدام  از نامزدان و داوطلبان کودتا، مختصری  می نگاریم.
اولین کسی را که نامزد کودتا کرده بودند (طبق یادداشتهائی که نویسنده نزدیکی از دانشمندان و محترمین معاصر بختیاری دیده است) سردار اسعد بختیاری بود که جریان تاریخی آن بدین شرح بوده است:
از چند نفر مطلعین شنیده که تقریباً اواخر کابینۀ وثوق الدوله موقعی که بختیار یها بعنوان کمک با اردوی دولتی برای رفع غائله و تعقیب رضای جوزدانی برخاسته بودند، با آنکه تقریباً دوسه ماه هم از  واقعۀ قتل رضای جوزدانی گذشته بود، معهذا بنام اینکه در تعقیب رضای جوزدانی خواهند رفت، دسته دسته وارد اصفهان شده در آنجا متمرکز گشتند. تا آنکه شبی در عمارت چهل ستون اصفهان مجلس مشاوره ای بین تمام سران بختیاری تشکیل یافت و موضوع فرماندهی این اردوی چریک بختیاری مطرح گردید؛بالاخره سردار اسعد نامزد فرماندهی اردو شد، ولی رأی بتصویب نرسید.
 برای تعیین سرکردگی این اردوی چندین هزاری، بین آنها اختلاف نظر پیدا شد، حتی کار به نزاع و مناقشه کشید؛ در اثر این اختلاف، صبح هر یک از سران بختیاری قسمتهای خود را برداشته روانۀ خاک بختیاری گردیدند و بالنتجه نتوانستند به ایجاد اتحاد موفق گردند تا بر اثر آن بتوانند مقدمات حملۀ به تهران و کودتا را  فراهم سازند( شاید این موضوع هم مقرون  بصحت نباشد).
گویا بر اثر همین نامزد بودن سردار اسعد بود که وی پس از آنکه  سالها از این مقدمه گذشته و سردار  اسعد نهایت درجه خود را به شاه سابق نزدیک و بی اندازه اعتماد به او پیدا کرده بود، ناگهان گرفتار دژخیمان مرگ گشته با فجیع ترین وضعی در زندان قصر شربت شهادت را نوشید. یکی دیگر از نامزدهای کودتا، سالار جنگ پسر بانو عظمی می باشد، که خودش هم داوطلب بود، یک ماه پیش از کودتای سید ضیاء دست بکار شد، با قوای مسلح چریک که از یک عده ارمنی و مقداری  سوار بختیاری  و عده ای از نفرات جنگجوی روز مزد تشکیل یافته بود، از اصفهان حرکت کرده در حدود سیاه کوه ورامین به یاغیگری برخاسته بود و چنین تصمیم داشت که با عدۀ خود تهران را تصرف نماید، ولی  پایداری سخت عده ای از نیروی ژندارم، مانع از پیشرفت وی بطرف تهران گردید. برای  دفع شر او بود که در تاریخ ۶ برج دلو  ۱۲۹۹ کلنل گلروپ رئیس تشکیلات ژاندارمری شخصاً برای  سرکشی پستها و بازدید و دادن دستورات به اردوی ژاندارم و دفع غائله از تهران بطرف ورامین حرکت کرده و سالار  جنگ را در سیاه کوه شکست داد. خودش به کاشان فرار کرد و چهار نفر از همرانش  دستگیر شدند.
 یکی  دیگر از کودتاچیها استاروسلسکی فرمانده روسی قزاقخانه بود که می خواست پیشدستی نماید و قبل از انگلیسها رسیده و به بهانۀ سستی و اختلاس اموال دولت برای عزل او اقدام کرده اند.(۴)

 اینک جریان این داستان را از زبان فرمند ( آقای ضیاء الملک قراگوزلو) که در دورۀ چهاردهم مجلس  شورای  ملی موقع طرح اعتبارنامۀ  سید ضیاءالدین گفته است، بشنوید:
« در اواخر پائیز ۱۲۹۹بنده بامیرزا اسماعیل نوبری(۵)که یکی از انقلابیون دورۀ مشروطه بود و همیشه یک شخص انقلابی بود؛ آقایان تبریزیها مخصوصاً آقای دکترشفق آن مرحوم را می شناسند، ایشان یک نفر وطن پرست حقیقی بود؛ مخصوصاً از آن وطن پرستهائی که بنده به ایشان کاملاً معتقد بودم؛ در رشت متجاسرین بقول مرحوم مشیرالدوله آمده بودند به بندر پهلوی؛ از آنجا هم جاده ها را قطع کرده بودند وسعی کرده بودند تا به شش فرسخی قزوین برسند؛ درآنوقت نیروی ارتش انگلیس در قزوین بود و اجازه مبارزه نداشت؛ به آنها امربعقب  نشینی از قزوین داده شده بود. 
 بنده و مرحوم میرزا اسماعیل نوبری  وارد قزوین شدیم؛ تمام مأمورین دولت از ترس  متجاسرین شش فرسخی  قزوین فرار  کرده بودند و متجاسرین منتظر بودند وارد شهر شوند.
وقتی  ما وارد تهران شدیم، قزوین بکلی از مأمورین دولت و قشون انگلیس  تخلیه شده بود. در این ضمن کابینۀ مشیرالدوله در تهران تشکیل یافته بود و یک عده قزاق فرستاده بود به آنجا. وقتی ما به تهران می آمدیم، آنها را در راه می دیدیم که به قزوین برای دفع متجاسرین می رفتند، آنها به قزوین رفتند و جلو متجاسرین راهم گرفتند و البته یک امر سیاسی که مرحوم مشیرالدوله اعمال کردند، این بود که میان میرزا کوچک خان و متجاسرین را بهم زدند و میرزا کوچک خان را بطرف خود کشیدند و  متجاسرین را هم نگذاشتند از قزوین جلوتر  بیایند.
 مرحوم میرزا اسماعیل نوبری و بنده وارد تهران شدیم؛ در این  وقت سه جریان کودتائی در تهران بود  که شاید آقایان اطلاع داشته باشند.
 یکی همان مرحوم مدرس بود که در تهران یک جریان داشت و دیگری مربوط به نوبری بود که به اقدامات مجددانۀ خود « استاروسلسکی » را از مقام خودش  خلع کرد.
 و جریان آن این بود که روزی در منزل بنده آقای میرز ا اسماعیل نوبری تشریف داشتند؛ کسی آمد با ایشان صحبت کرد که در اثر آن رنگ رویشان پرید و بعد فرمودند دو ساعت دیگر می آیم؛ وقتی که برگشتند خیلی گرفته و پکر بنظر  می رسیدند و بعد  اشخاصی که آنجا بودند، رفتند.
مرحوم میرزا اسماعیل نوبری فرمودند که «استاروسلسکی» به من می گفت که راجع به سیاست خارجی، انگلیسها مشغول و در فکر کودتائی هستند؛ شما بیائید من قزاقخانه را در تحت نظر شما قرار  می دهم و شما یکنفر  انقلابی هستید، بیائید کودتا کنید.
مرحوم میرزا اسماعیل نوبری جواب داده بود که من به دست خارجی مخصوصاً به دست نظامی، انقلاب نمی کنم و اگر بخواهم انقلاب کنم، بدست افرادی انقلاب می کنم که وطن پرست و انقلابی باشند. چون خودش وطن پرست بود، به وطن پرستها اهمیت می داد و می گفت با کارد و طپانچه انقلاب نمی کنم. من به دست یکنفر خارجی و یک میسیونی که بعداً معلوم نیست، در تحت اختیار من باشد یا نه و مطیع من بشود یا نه، انقلاب نمی کنم؛ و قبول نکرده بود که کودتا  بکند.
بعد آمده بودند و صحبت کرده بودند که ممکن است بروند یکی دیگر را پیدا کنند، که به مقام ریاست علاقه داشته باشد و این کار را بکند و او گفته بود، من باید بروم به مرحوم مشیر الدوله اطلاع دهم و او از این امر آگاه سازم.مرحوم مشیر الدوله در این وقت نخست وزیر بود؛ وقت گرفته، رفت منزل او،  آقای نوبری که خدا رحمتشان کند، به مرحوم مشیر الدوله چگونگی را گفت. مرحوم مشیر الدوله فرمودند که ما با  انگلیسیها در مذاکره هستیم که یک ماده از قرار داد را لغو کنیم و آنهم ماده ایست که مربوط به صاحب منصبان قشونی و نظمیه است و از یک مملکت خارجی  برای ایران مستشار می آوریم؛ ولی هنوز  مذاکرات ما تمام نشده است؛ مرحوم مشیر الدوله فرموده بودند که من خیلی خوشوقت هستم که شما  مرا مستحضر کردید و بهمین جهت فوراً اقدام کردند و گویا سردار همایون را در قزاقخانه گذاشتند و دست آنها را از آنجا کوتاه کردند و یکعده زیادی را هم به جاهای دیگر  گذاردند و از آن خیالی که استاروسلسکی در سرش پخته بود؛ جلو گیری کرد.مرحوم مدرس راهم که البته شنیدید که وارد  بودند و یک کمیته ای بود در ایران، به نام کمیتۀ آهن که آنها هم مشغول بودند؛ در صدد کودتا بودند و  البته آقایانی که آن زمان بودند، اطلاع دارند که کودتا بدست کمیتۀ آهن اجرا شد مکرر این لقب را شنیده اند، آنهائی که سنشان اقتضا دارد، آن موقع در سیاست وارد بودند، می دانند ) عمادالسلطنه فاطمی - همه سنشان اقتضاد دارد.(۶)
مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران در فروردین ماه سال ١٣٧٥با آقای حسین آقای مکی  گفت و گویی داشته است که در اینجا آن بخش که در رابطه  با کودتا ۱۲۹۹ است در دسترس  خوانندگان قرار می دهم:
•"آقای مکی! جنابعالی از پیشکسوتان تاریخنگاری معاصر در کشور ما هستید و سهم بزرگی به عنوان مورخ دارید. اگر تاریخ بیست ساله و مدرس قهرمان آزادی شما نبود نسل امروز ما شناخت کافی از دوران بیست ساله اول پهلوی پیدا نمی کرد. با توجه به اینکه شما در جلدهای نخستین تاریخ بیست ساله خود سنگ بنای معرفی کودتای ١٢٩٩ را گذاشته اید، نظرتان درباره خاطرات اردشیرجی ریپورتر، که اخیراً منتشر شده چیست؟ ظاهراً اردشیرجی تا سالهای اخیر چندان شناخته شده نبود و اسمی از او مطرح نبود.
 اولین مرتبه رائین اسم او را در کتاب فراماسونری خود آورد.
•فقط اسم او را جزو اسامی کسانی که عضو لژ بیداری ایران بوده‌اند خیلی مختصر در کنار بقیه آورد نه به گونه‌ای که ایجاد حساسیت کند.
چند نکته به نظرم می‌رسد که عرض میکنم: یک نکته این که آیرونساید هم یک چنین چیزی نوشته و تاکید کرده تا زمانی که سلسله پهلوی حکومت می‌کند، این مطالب منتشر نشود و گویا محمدرضا پهلوی آن یادداشت‌ها را می‌گیرد. قبل از آیرونساید، ژنرال دنسترویل بود که پدر بزرگ کودتا محسوب می‌شد و اساس کودتا را او چیده بود. وقتی از ایران می‌خواست خارج شود منصب او به آیرونساید واگذار می‌شود. کتابی هم ادوارد گری، وزیرخارجه انگلیس، دارد که به زبان انگلیسی است و بعد به فرانسه ترجمه شد. مطلب مهمی که در این کتاب دیدم این بود که بر طبق نظر دولت انگلستان چون نفوذ روسیه در ایران بر اساس قرارداد ترکمانچای زیاد شده بود، و دربار محمدعلی شاه را می‌بینیم که تقریبا به روس‌ها خیلی نزدیک شده بودند، انگلستان متوسل به «نفوذ غیرمرئی» می‌شود. نویسنده در این کتاب این عبارت را به کار برده و می‌گوید به این جهت ما مشروطیت را در ایران ترویج کردیم. مشروطیت را در اصل ما به ایران دادیم. مرحوم مدرس هم در یکی از نطق‌های خود به این مطلب اشاره دارد که وقتی مشروطیت می‌خواست پا بگیرد ما هنوز استعداد آن را نداشتیم ولی خیر از هر کسی برسد خیر است، چون چیز خوبی بود ما هم قبول کردیم.
یک مطلب دیگر این که انگلیسی‌ها با استاروسلسکی خیلی مخالف بودند و در مورد او به دولت ایران خیلی اعتراض می‌کنند و مشیرالدوله هم در نتیجه قضیه استاروسلسکی از کار کناره گرفت. مشیرالدوله یادداشت‌هایی در این مورد از خود به جا گذاشته که پیش همسرش بود و داود پیرنیا این یادداشتها را ازمادرش گرفت و به من نشان داد. مطلب خیلی جالبی که در یادداشت‌ها دیدم این بود که مشیرالدوله نوشته بود من می‌خواستم با روس‌ها ارتباط برقرار کنم و ضمن ملاقاتی با سفیر انگلیس، این مطلب را با اودرمیان گذاشتم. او نه رد کرد و نه قبول؛ گفت: راجع به این مساله من دستوری ندارم. من هم فوری ۶۰۰ تومان به یحیی ریحان، مدیر روزنامه گل زرد، دادم که تو برو در روزنامه‌ات به من اعتراض کن که چرا با روس‌ها تجدید رابطه نمی‌کنید؟ شب که منزل آمدم همسرم اوقاتش تلخ بود؛ روزنامه را جلوی من انداخت و گفت: ببینید این مرد بی همه چیز چه نسبت‌هایی به ما داده؟ اول خیال کردم همان انتقاداتی است که من به او گفته بودم بکند، ولی وقتی نگاه کردم دیدم خیلی هتاکی هم به من کرده؛ در صورتی که من پول داده بودم تا قدری انتقاد کند. به خانم گفتم: اینها جزو مسائل سیاسی است؛ شما اینقدر ناراحت نباشید، بگذارید ما فعلا روابط سیاسی را برقرار کنیم.
•در مورد لیاخوف و استاروسلسکی گفتنی است که وقتی از ایران می‌روند هر دو بعد از مدتی کشته می‌شوند. لیاخوف به مسکو نرسیده در قفقاز کشته می‌شود، استاروسلسکی هم از راه عراق می‌رود و گم می‌شود.
احمدشاه قبل از حرکت استاروسلسکی یک شمشیر مرصع به او می‌دهد؛ انگلیسی‌ها هم اعتراض می‌کنند. آنها قرار بود طبق قرارداد ۱۹۱۹دو میلیون لیره به ایران کمک بدهند و آرمیتاژ اسمیت و سایکس و چند نفر دیگر هم در ارتش ایران باشند. مشیرالدوله این میسیون را به رسمیت نمی‌شناسد و چون اسمیت استخدام شده بود او را به لندن می‌فرستد تا در مورد مسائل نفتی که بین ما و انگلستان اختلاف وجود داشت موضوع را حل کند، و او هم گزارشی به نفع ایران می‌‌دهد. مطلب دیگر در مورد رابطه رضاخان با انگلیسی‌ها قبل از وقوع کودتاست. سرهنگ مویان معروف به سرهنگ باقرخان بمبی برای من تعریف کرد و گفت به هنگام عقب‌نشینی از رشت به قزوین، رضاخان به من گفت بیا مقداری راه برویم. در ضمن راه با من صحبت می‌کرد که اوضاع خراب است و باید این وضع را آباد کرد. همین‌طور که راه می‌رفتیم به گراند هتل سابق رسیدیم. در آنجا رضاخان به من گفت شما در خیابان بایستید تا من برگردم. من هم مدت سه ربع ساعت ایستادم. چون هوای آن موقع قزوین سرد بود و پاهایم سرد شده بود ناچار وارد ساختمان هتل شدم و دیدم در طبقه دوم رضاخان با چند افسر انگلیسی مشغول صحبت است.
•محمود محمود راجع به واقعه کودتا چیزی نگفته، چون یادداشت‌های ایشان سرنوشت فجیعی پیدا کرد ظاهرا به این جهت که همسر ایشان آلمانی بود و خیلی شوهرش را به خاطر مسائل مالی اذیت می‌کرد، تمام اسناد و مدارک محمود محمود را بر می‌دارد و با خود به آلمان می‌برد. دوستان محمود تلاش زیادی برای گرفتن اسناد می‌کنند، ولی این خانم آنها را پس نمی‌دهد و محمود ناچار مطالبی با تکیه به حافظه خود می‌نویسد وگرنه یادداشت‌هایش در اصل بسیار هم محققانه بوده است.
مرحوم محمود هیچ چیز در مورد کودتا ننوشته ولی مطالب زیادی در مورد روابط خارجی ایران نوشته و من در کتاب تاریخ بیست ساله از مطالب او خیلی نقل قول کرده‌ام. ایشان مهندس وزارت پست و تلگراف بود. نکته دیگری را ارسلان خلعتبری برایم تعریف کرد و آن این که هاوارد یاترات در دوران سردارسپهی و قبل از به سلطنت رسیدن رضاشاه در خانه‌ای در خیابان آب مقصودبک با رضاخان ملاقات می‌‌‌کند. ارسلان خلعتبری، که منزلش پایین‌تر بود، از این مطلب اطلاع داشت. این که او خود دیده بود یا به نقل از کسی دیگر می‌گفت؟ نمی‌دانم.
در مورد حافظه بسیار قوی رضاخان، که اردشیرجی به آن اشاره می‌کند، مطلب درست است. شما اگر یادداشت‌های سلیمان بهبودی را بخوانید در آنجا مطلبی هست راجع به چای و سیگار. به این ترتیب که وقتی در سوم اسفند قوطی سیگار او را می‌آورند یک نخ از آنها کم بود و می‌گوید من یک سیگار فلان جا کشیدم چرا یکی از آنها کم است؟ این نشان می‌دهد که حافظه‌ای قوی داشته است. بعد بهبودی در جواب می‌گوید چون قوطی سیگار روی میز بوده ممکن است یکی از افسران برای یادگاری و افتخار یکی از آنها را برداشته باشد.
پسر او محمدرضا هم حافظه خوبی داشت. زمانی که من مسئول تشکیلات غرب ایران در حزب دمکرات بودم محمدرضا شاه می‌خواست به خوزستان برود که هوا خراب شد و هواپیما در اراک نشست. چون من در غرب ایران تشکیلات حزب توده را نابود کرده بودم، شاه در فرودگاه سراغ مرا گرفته و پرسیده بود: مکی کجاست؟ از فرودگاه فرستادند سراغ من که شاه تو را خواسته. وقتی رفتم، دیدم روی بال طیاره، سه قابلمه کوچک قرار دارد که یکی، خوراک کبک و یکی خوراک مرغ و دیگری نان و پنیر و سبزی بود و داشت غذا می‌خورد، او در همان حال با من صحبت‌هایی کرد. بعد از واقعه ۲۸مرداد، من با این که جزو غیرمستعفی‌ها بودم ولی هیچ ‌وقت در سلام‌ها شرکت نمی‌کردم. در بند سر بودم که آمدند و گفتند اعلیحضرت می‌گویند مکی حتما بیاید. وقتی رفتم، خطاب شاه به من بود. گفت یادتان هست در فرودگاه اراک به شما چی گفتم؟ تمام مطالبی را که آنجا به من گفته بود اینجا تکرار کرد. لذا حافظه بسیار قوی داشت. در مورد آمدن بلشویک‌ها به ایران و تشکیل محافل مخفی بلشویکی در پایتخت، که در وصیت‌نامه اردشیرجی آمده، باید بگویم که کالامیتسف هنگامی که به عنوان اولین سفر لنین در ساری پیاده می‌شود، استاروسلسکی به آنجا می‌رود و در یک محاکمه صحرایی هر ۱۷ نفر را تیرباران می‌کند که اینک قبر آنها در ساری است. او جواهراتی با خود آورده بود که به رجال این مملکت اهدا کند و قسمتی از جواهرات را هم بفروشد و خرج خودشان را در آورند و سفارتخانه دایر کنند. باقرخان بمبی به من گفت که وقتی جواهرات را روی میز گذاشتند از تلالو جواهرات، اتاق روشن شد.
•از دورانی که سیدضیاء در فلسطین بود چه اطلاعاتی دارید؟ مشهور است زمانی که موج ضد یهود در فلسطین ایجاد شد، ایشان به عنوان مسلمانی موجه، زمین‌ها را از اعراب مستقر در فلسطین می‌خرید و با کمک عین‌الملک، پدر امیر عباس هویدا، اسناد زمین‌ها را به یهودی‌ها منتقل می‌کرد. می‌گویند منبع ثروت سرشار او همین معامله‌ها بوده است.
 این را می‌دانم که وقتی از ایران رفت پولی نداشت و مبلغی در حدود ۲۵۰ تومان پول به او می‌دهند.
•سندی موجود است که انگلیسی‌ها بیست هزار تومان به او پول می‌دهند تا خرجی راه داشته باشد.
در فلسطین هم می‌دانم مدت‌ها بوده و باغات مرکباتی در آنجا داشته. بعد هم که به اینجا آمد در نهر کرج، بالاتر از بیمارستان یوسف‌آباد، در همین جاده پهلوی یک زمین وسیعی را خرید و در آن مرغداری درست کرد. بعدها به سعادت‌آباد رفت.
•نکته جالبی درباره سیدضیاء وجود دارد. او در زمان محمدعلی‌ شاه که سن و سالی نداشته به جرم بمب‌گذاری دستگیر می‌شود و شارژدافر اتریشی در بازجویی او شخصا حاضر می‌شود و نظارت می‌کند که سیدضیاء اقاریری نداشته باشد و بعد هم او را به خارج می‌فرستند.
سیدعلی آقایزدی، پدر سیدضیاء، از طرفداران محمدعلی شاه بود.
این قضیه قدری مشکوک است چون مدتی با آنها بود، بعدا جزو مخالفان قرار می‌گیرد.
به هر حال استبعادی ندارد که سیدضیاء در خارج هم به نحوی ارتزاق می‌شده است. اما در باره احمدشاه مطلبی را نصرت‌السلطنه، که عمو و همبازی و همشاگردی احمد شاه بود، برای من نقل کرد. او می‌گفت وقتی فهمیدم انگلیسی‌ها می‌خواهند احمد شاه را از سلطنت خلع کنند، ما، سران قاجار، جمع شدیم. قرار شد دو نفر بروند و با وزیر خارجه انگلیس صحبت کنند. من و عضدالسلطان رفتیم. وزیر خارجه انگلیس به ما گفت پرونده این کار نزد مدیرکل وزارت خارجه است که فعلا مرخصی است، من یادداشتی برای او می‌نویسم، شما بروید با او صحبت کنید. ما به اسکاتلند رفتیم و سراغ منزل آن شخص مدیرکل را گرفتیم. وقتی در منزل او را زدیم، با حوله حمام آمد در را باز کرد. ما یادداشت وزیر خارجه را به او نشان دادیم. یک دفعه دیدیم برگه یادداشت را به طرف ما سر داد و گفت ما دیگر این خانواده [قاجار] را که در طول ۱۵۰ سال ما را در یک قدمی جنگ با روس‌ها قرار داده نمی‌توانیم تحمل کنیم. ما این ماجرا را برای ناصرالملک نقل کردیم. وقتی ناصرالملک شنید گفت: انالله و انا الیه راجعون. نصرت‌السلطنه در ادامه صحبت خود گفت: وقتی هم از راه بندر پهلوی به ایران برگشتیم بین رشت و قزوین ما را سخت لخت کردند و ما به همان وضع به کنسولگری انگلیس رفتیم. فردای آن روز همه آن چیزهایی را که غارت کرده بودند آوردند و به ما پس دادند.
- در مجلس ششم، مرحوم مدرس می‌فرمایند: خدا شاهد است من یک لفظ توهین‌آمیز نسبت به موافقین قرارداد [۱۹۱۹] نگفتم زیرا این یک اختلاف نظر سیاسی بود و باز در همان نطق می‌گوید من یک دفعه اسم وثوق‌الدوله را به بدی نبردم. بعضی‌ها شبهه‌ای را درباره مرحوم مدرس عنوان می‌کنند که چرا مدرس با جمهوری رضاخانی مخالفت کرد، در صورتی که اگر بپذیریم رضاخان انگلیسی بود حداقل در ایران مثل ترکیه نهاد جمهوری تاسیس می‌شد. مدرس می‌گفت من با جمهوری مخالف نیستم، حکومت صدر اسلام هم جمهوری بوده، ولی با جمهوری‌ای که خارجی‌ها بخواهند برای ما تعیین کنند مخالفم. ایشان پس از این که مدتی بیمار شد رضاخان [به ظاهر] خیلی سعی کرد دکتر امیراعلم و دیگران در معالجه‌اش تسریع کنند ولی او با همه محبت‌هایی که رضاخان بظاهر به او کرد، تسلیم نشد.
•به نظر شما اگر قرارداد ۱۹۱۹ اجرا می‌شد بهتر از کودتای ۱۲۹۹رضاخان نبود؟
به هر حال هر دو شق بد بود، ولی با اجرای قرارداد ۱۹۱۹ جامعه ما گرفتار یک حکومت دیکتاتوری به آن صورت که پیش آمد نمی‌شد. هند مستعمره انگلیس بود، ولی هیچگاه دیکتاتوری خشنی که رضاخان ایجاد کرد در هند پیدا نشد.
در کتاب بنده [زندگانی احمدشاه] دو سند وجود دارد: یکی نامه‌ای که نورمن به وزیر خارجه انگلیس نوشته و به نایب‌السلطنه انگلیس در هند رونوشت آن را داده و یک نامه دیگر که به نایب‌السلطنه هند نوشته و به لرد کرزن رونوشت داده. در آنجا گزارش می‌دهد و می‌گوید تاکنون اگر ما نتوانستیم مواد قرارداد ۱۹۱۹ را عملی کنیم رضاخان همان کارهایی را می‌کند که ما در قرارداد ۱۹۱۹ می‌خواستیم انجام دهیم منتها آن موقع قرار بود با پول ما صورت گیرد و حالا با پول ایران این خواسته تحقق پیدا می‌کند.
•یعنی در واقع جوهر قرارداد ۱۹۱۹به شکل کودتای ۱۲۹۹ عملی شد. اگر آن قرارداد عملی می‌شد فقط ظاهرش فرق می‌کرد. چندی پیش در یکی از نشریات آمده بود که ورثه سر پرسی لورن می‌خواهند اسناد خانوادگی خود را در لندن بفروشند.
هیچ وقت به اسناد سیاسی وزارتخانه‌های خارجی اعتماد نکنید. در جلد سیزدهم یا چهاردهم اسناد وزارت خارجه انگلیس، که مختارالملک صبا مقداری از آن را ترجمه کرد، تلگراف‌های زیادی است که در آن می‌گوید «به عرض رسیده» یا «به اطلاع رسیده» و اصل تلگراف در کتاب نیست؛ بعد هم شش هفت سطر نقطه‌چین کرده و می‌گوید: عجالتا مصلحت نیست که منتشر شود. در یک تلگرافی از این اسناد، وزیر مختار به وزیر خارجه انگلیس نوشته مشاورالممالک با ما خیلی مخالف است و به روس‌ها هم تمایل دارد. خوب است شما ]مطلبی به[ روزنامه‌های انگلیس بدهید [تا] از او تجلیل کنند تا ایرانی ها بدانند او مورد توجه ماست و از او تنفر پیدا کنند.(۷)
توضیحات و مآخذ:
۱ -  جان فوران، مقاومت شکننده (تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سالهای پس از انقلاب اسلامی)، ترجمه: احمد تدین، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۷۸ ص ۲۹۷  - ۲۹۵  
۲- پیشین – ۳۰۲ - ۲۹۹
۳ - سیاست انگلیس و پادشاهی رضاشاه، نوشتۀدکتر هوشنگ صباحی، ترجمۀ پروانه ستاری -  نشر گفتار – ۱۳۷۹ )  صص   ۸۴ – ۷۹ )
۴ - حسین  مکی – تاریخ  بیست سالۀ ایران – انتشارات امیر کبیر – ۱۳۵۸  -  ص   ۱۴۷ – ۱۴۳ )
۵ -   میرزا اسماعیل نوبری، فرزند حاج محسن، تاجر تبریزی، چون از محله نوبر تبریز بود معروف به نوبری شد. به سال ۱۲۹۰ ه.ق در تبریز متولد شد.
پس از انجام تحصیلات مقدماتی به تحصیل علوم حوزوی پرداخت، صرف و نحو، منطق و معنای بیان، کلام و قواعد و اصول را فرا گرفت . احمد کسروی او را همراه با ستارخان ، باقرخان ، خیابانی و... که در دو ره مشروطه  «پایداری نمود  »  یاد می کند  .
پس از خلع محمد علی شاه از حکومت، انتخابات دوره دوم مجلس ‍ شورای ملی آغاز شد. میرزا اسماعیل نوبری به همراه خیابانی، نماینده دیگر مردم تبریز، راهی مجلس شورا شد.
در قیام شیخ محمد خیابانی بر علیه خودکامکی‌های وثوق‌الدوله آنگلوفیل و به ویژه قرارداد ننگین ۱۹۱۹  شرکت داشت. میرزا اسماعیل نوبری در این جنبش فعالانه شرکت می‌کند و بعد از خیابانی شخص دوم به حساب می‌آید.
از جمله قدمهای موثری که توسط میرزا اسماعیل نوبری و چند نفر شخص خیر دیگر برداشته شد کمک‌کردن به مردم بی چیز در مورد تأمین آذوقه و ایستادگی در مقابل سرمایه دارانی بود که می‌خواستند با ایجاد قحطی مصنوعی گندم و جو را به قیمت گرانتر بفروشند. این مبارز آزادیخواه و سازش ناپذیر، پس از به قدرت رسیدن رضاخان میرپنج و آشکار شدن ماهیت ضد مردمی وی مبارزه با او را آغاز می‌کند و بالاخره به دست وی به شهادت می‌رسد. رضاشاه او را به همدان تبعید می‌کند و در سال ۱۳۰۱ شمسی مأموران نظمیه به خانه‌اش ریخته و او را  به زندان می‌برند. سه روز پس از آزاد شدن حالش به هم می‌خورد  و جهان را بدرود می گوید.

۶ -  حسین کی استوان، سیاست موازنه منفی در مجلس چهاردهم (جلد اول ) ، تهران، مصدق، ۱۳۲۷، صص ۶۵ – ۶۴
۷-  تاریخ معاصر  ایران- سال اول . شماره اول بهار ۱۳۷۶ – مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران – صص ۸۶ – ۷۷

ادامه دارد

جمال صفری : زندگینامه دکتر محمد مصدق، قسمت بیست و چهارم

۲۶ خرداد، بمناسبت صدو بیست وهشتمین سالگرد تولد دکتر محمد مصدق
جمال صفری
۵,۰۲,۱۳۹۰
774_Safari-Jamal_2
زندگینامه دکتر محمد مصدق (۲۴)
۱۳۲۰
در سحرگاه روز بیست و پنجم اوت ۱۹۴۱(سوم شهریور۱۳۲۰) دقیقاً پانزده روز بعد از انتشار منشور آتلانتیک که طی آن چرچیل و روزولت، آزادی و استقلال و حق تعیین سرنوشت را برای کلیه ملل جهان به رسمیت شناختند، کشور بی‌طرف ایران از شمال و جنوب مورد تجاوز قرار گرفت. نیروهای شوروی از شمال و نیروهای بریتانیا از جنوب به ایران با توسل به همان شیوه هایی که به دشمنان خود نسبت می دادند، به ایران حمله کردند. (۱ ) پانزده لشگر ارتش ایران تقریبا بدون هیچ مقاومتی در مقابل یورش خارجی تسلیم شدند و شهرهای اصلی ایران از جمله تهران به اشغال قوای متفقین در آمدند. هم زمان با آن سفرای شوروی "اسمیرنوف" بهمراه "سر ریدر بولارد" سفیر( یا وزیر مختار) انگلیس به خانه نخست وزیر علی منصور رفته و طی یاد داشتی حمله و اشغال کشور ایران توسط شوروی و انگلستان را اعلام داشتند.
رادیو لندن پس از سوم شهریور ۱۳۲۰ صریحاً اقرار کرد که دولت انگلیس در کودتای سوم حوت ۱۲۹۹ و تقویت سردار سپه دست داشته است:
« پس از آن که دیدیم ملت ایران نسبت به قرار داد ۱۹۱۹ بدبین است و آن را مبنی بر غرض فاسد می داند قرار داد را الغاء کردیم و در عوض آن دولت ایران را تقویت و مساعدت کردیم که نظم و اقتدار را در کشور ایران بر قرار نماید. تمام تقویت و مساعدت ما از رضا شاه پهلوی روی این اصل بود و باید انصاف داد که در چند سال اول زمامداری پهلوی به اصلاح امور کشور پرداخت و ما از او راضی بودیم.
لیکن متأسفانه آن پادشاه به مرور زمان هر چه قدرتش بیشتر می شد از راه صحیح بیشتر منحرف می شد و به کارهای بی قاعده دست زد. تا وقتی که باز دیدم شیطنت آلمان ها و غفلت شاه منافع ما را در خطر می اندازد. این بود که بر خلاف میل خودمان از ناچاری این اقدام را کردیم ( رضا شاه را از سلطنت برداشتیم) ». (رادیو لندن بخش زبان فارسی گفتارهای شهریور تا آبان ۱۳۲۰ ) یکی از پیامدهای اشغال ایران به دست متفقین، سقوط رژیم استبدادی رضاخان و به قدرت رسیدن فرزندش محمدرضا بود. روز پنجم شهریور ۱۳۲۰ نیروهای انگلیس و شوروی به سوی تهران حرکت کردند. در همین زمان رضاشاه استعفا داد.( ۲ )
مقدمه کودتای ۱۲۹۹
این فصل از نوشته را بمناسبت سقوط رضا شاه از سلطنت، به کارنامه وی اختصاص می دهم زیرا رضا خان محصول سیاست انگلیس در ایران بود و از کودتای ۱۲۹۹تا شهریور۱۳۲۰ بر مردم ایران تحمیل شده بود. او بنام "امنیت و تجدد " قانون اساسی را زیر پا گذاشت و راه را بر تجدد واقعی که یافتن فرهنگ دموکراسی و موفق شدن تجربه مشروطیت بود، بست. قرار داد ننگین ۱۳۱۲ را با خفت و خواری قبول کرد، به دزدی و غارت اموال مردم و ثروت ملی دست زد، مثل تمامی دیکتاتورهای دست نشانده، وقتی تاریخ مصرفش تمام شد، همانهائی که او را آورده بودند، بردند. وی ابتدا به جزیره موریس و سپس به ژوهانسبورگ تبعید شد و در ۴ مرداد ۱۳۲۳ در همانجا در گذشت. طنز تاریخ این است هواداران پهلویها ( پدر و پسر ) و بعضی از مورخین متمایل به انگلستان و سلطه خارجی بیش از ۸۰ سال است که با جعل و تحریف تاریخ عصر معاصر تجدد گری را به پای رضاخان می نویسند! همانطورکه خمینی تاریخ مبارزات اجتماعی ایران را بنام روحانیت شیعه به ثبت رساند. این تاریخ نگاری خواست مستبدین و منش و روش دیکتاتوری ها است. درصورتیکه تجدد و نوگرائی از زمان عباس میرزا"، نایب السلطنه و ولیعهد، فرزند فتحعلی شاه قاجار، آغاز شد و او پرچمدار آن بود. و میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی وزیر عباس میرزا نائب السلطنه و صدر اعظم محمد شاه قاجار و میرزا تقی‌خان امیرکبیر آن را ادامه دادند و به انقلاب مشروطیت انجامید. با این انقلاب، مردم ایران بودند که تجدد خویش را خود برعهده گرفتند. کودتای رضاخانی، فراگرد تجدد را متوقف کرد و به قول مخبرالسلطنه هدایت، کسی که در حدود ۶ سال و سه ماه ( خرداد ۱۳۰۶ تا شهریور ۱۳۱۲ ) نخست وزیر او بود، «تمدن بولواری بر تمدن لابراتورای غلبه کرد وآن تمدن ناچیز.» را جانشین آن کرد.» ( ۳ ).
۱۲ ژانویۀ ۱۹۲۱ ( ۲۲ دی ۱۲۹۹ ) آیرونساید (( Edmund Ironside (۴ )در خاطراتش می نویسد « در واقع فقط دیکتاتوری نظامی مشکلات ایران ما را حل خواهد کرد و به ما فرصت خواهد داد تا بدون هیچ گونه دردسری کشور را ترک کنیم.». (۵) روز ۱۴ فوریۀ ۱۹۲۱ ( ۲۵ بهمن ۱۲۹۹ ) آیرونساید به بغداد فراخوانده شد. پیش از رفتن، به رضا خان گفت: از این پس، شما فرمانده قوای قزاق هستید و می توانید هر طور مناسب می دانید عمل کنید. او از رضا خان قول گرفت احمد شاه را از سلطنت خلع نکند!
ولی «هاوارد» هم که رایزن سفارت بود و درکودتا دست داشت چند سال بعد در نامه ای به لورن، که در آن موقع مدیر کل وزارت خارجه بود، در باره دیکتاتوری بنام رضاخان که بر مردم ایران تحمیل کردند چنین می نویسد:
« شاه بسیار منفور مردم شده است. شاه از نظر پول دوستی و عشق به زمین ( تصرف املاک مردم) به مراتب بدتر از احمد شاه است. به طوری که در مدت دو سالی که از پادشاهیش می گذرد ثروت بسیار کلانی برای خود فراهم کرده است.» (۶ ) در ۲۰ نوامبر ۱۹۲۰دست نوشته ژنرال ادموند آیرونساید از قول اسمایس که رضاخان را «این مردک» می نامد، بخوبی روشن می کند که رضاخان را قبل از اینکه برسرکار بیاورند، شناسائی کرده و ضعفهای اورا بررسی کرده بودند. یکی از آن ضعف ها، آلودگی او به دزدی بوده است. آیرونساید می نویسد :
« دیکسون را از تهران برداشته ، با خود به روستای آقا بابا که تمامی قزاقهای ایرانی درآنجا گرد آمده اند، بروم. مراسم و تشریفات نظامی کامل که جنبۀ نمایشی داشت، به عمل آوردم . دیکسون کمی روحیه گرفت ( قزاقها) در مجموع در حدود ۱۰۰۰ نفر بودند. مدتها بود که موجوداتی به این مفلوکی ندیده بودم. اکثر آنان پابرهنه بودند و پارچه ای مندرس به دور خود پیچیده بودند. تنها گروهی که در میان ایشان ظاهری مناسب داشت، « آتریاد تبریز» بود. همگی افراد فوج کوهستانی آن اسلحه کمری و دشنه داشتند. آنان به شیوۀ ایرانی آموزش دیده اند و هنگامی که از مقابل ایشان عبور می کنی با چشم دنبالت می کنند. این حالت اگر با آن آشنا نباشی بسیار زننده به نظر می رسد. پس از رژه نظامی با تمامی افسران به گفتگو پرداختم. به آنها گفتم که افسران انگلیسی جانشین افسران ایرانی نخواهند شد. یکی دو نفر از آنان از من خواستند حقوقشان را پرداخت کنم. آنها فقط یک بار از سرهنگ اسمایس حقوق گرفته اند و حالا می دانند که روسها در پرداخت حقوق آنها تا چه اندازه خست داشته اند.
من تمامی خصوصیات مردم ایران را مطالعه کرده ام. رضا خان فرمانده آتریا تبریز بی تردید یکی از بهترینهاست. اسمایس رضا خان را فرمانده واقعی صحنه قلمداد می کند. او زیر دست یک مافوق سیاسی که از تهران نصب شده است، کار می کند.
اسمایس می گوید این مردک برای دست یافتن به بودجه شدیداً تلاش می کند. ولی بنا به دستور من او حق دست زدن به بودجه را ندارد. چونکه درآن صورت به قول فرانسویها برای خود کیسه خواهد دوخت». اسمایس به من گفت که کم کم علاقه اش را از دست می دهد. ( ۷)
در تائید این ضعف بزرگ رضا خان در خاطرات محمد رضا آشتیانی زاده آمده است که « پدرم، داستانی نقل کرد از مدرس ، و اولین و آخرین ملاقات با هاوارد – مستشار عالی سفارت امپرا توری انگلستان در تهران ، پدرم گفت: « در آن ایام من و مدرس با هم همکاری نداشتیم، من از راه خود می رفتم و او راه خود را می پیمود. به منزل من می آمد و یا من او را در منزلش ملاقات می کردم، و همچنین در منزل دوستانمان.
یک روز مدیر الملک جم(۸) به منزل من تلفن کرد و از من وقت ملاقات خواست و به دیدارم آمد و گفت:« من حامل پیامی از جانب آقای هاوارد هستم.» مدیر الملک ادامه داد که « آقای هاوارد مایل اند چند دقیقه ای با جنابعالی و آقای مدرس ملاقات کنند. مخصوصاً ایشان متذکر شدند که اگر برای شما و آقای مدرس مانعی وجود دارد که درمنزل یکی از شما، دو مرد محترم، این ملاقات انجام پذیرد، ما دراطراف تهران، اعم از شمیرانات، کن وسولقان، لواسانات وهرکجا مایل باشید،جایی برای ملاقات با شما داریم، که بتوانیم چند دقیقه ای با هم خلوت کنیم و بدون مزاحم به گفتگو بنشینیم.»
پدرم گفت: من پیام مدیر الملک را به مدرس رساندم. مدرس گفت:« چرا کن و سولقان یا لواسانات یا جابلقا و جابلسا!! هاوارد بیاید همین جا منزل خود من . من از هیچ کس پنهان پسله ندارم. نخیر، همین جا بیاید!»
خلاصه قرار شد که یک روز "هاوارد" به منزل مدرس برود و من نیز حضور یابم. وبا هم چند دقیقه ای مشغول به صحبت شویم. من به منزل مدرس رفتم و هاوارد نیز از راه رسید. به ما گفت:« شما این مرد، که در حال حاضر پادشاه مملکت شماست می شناسید؟ و از سوابق او آن طور که شاید و باید اطلاع دارید؟»
مدرس تبسم کنان گفت:« ما که او را پادشاه نکرده ایم! شما بر سر او تاج نهاده اید. و مسلماً شما از همۀ سوابق او آگاهید. شما از سوابق او اگر چیزی می دانید بگویید تا ما هم بدانیم.»
هاوارد گفت: « این مرد، در آن ایام که وکیل باشی قزاقخانه بود، همراه عده ای قزاق فرماندهی یک صاحب منصب قزاقخانه، مأمور حفاظت از سفارت هلند و اسکورت کالسکۀ وزیر مختار هلند شده بود. یکی از شاهزادگان هلندی، زینی مرصع و جواهر نشان به عنوان هدید برای شاهزاده ظل السلطان فرستاده بود، که برطبق رسوم و آداب هلندیها، هر هدیه برای هر شخصی که فرستاده می شد، بنا به مقام و منزلت آن شخص، آن هدیه یک شب در اتاق گارد سفارتخانه ، نگاهداری می شد. و یک نفر قزاق یا گارد سفارت، مأمور حفاظت از آن هدیه می گشت. در آن شب ، با آنکه رضا خان وکیل باشی بود، حفاظت از آن زین مرصع را شخصاً بر عهده گرفت. اما دیرگاه، در شب ، قمه را از نیام بیرون کشید و هر چه طلا و جواهر بر آن زینت بود، کند و به جیب زد! صبح وقتی آن زین مرصع را نزد وزیر مختار بردند، و او آن زین را در آن حال و وضع دید، صاحب منصب فرماندۀ رضاخان را احضار کرد. و بعد از تحقیقات لازم، دستور داد که به همین رضاخان یا پادشاه فعلی مملکت شما ، سی ضربه شلاق بزنند. این مرد که اکنون پادشاه مملکت شماست، چنین آدمی است و سوابقش از این گونه.» (۹)
شناسایی میزان شجاعت و شهامت رضاخان و در باره روحیه فردی و شخصیت نظامی او در مقابله با تهدیدات خارجی آنچه در خاطرات مهندس جعفر شریف‌امامی- استاد اعظم لژ فراماسونری و از وابستگان و وفاداران جدی به رژیم پهلوی، نخست وزیر و رئیس مجلس سنا پهلوی دوم - بیان شده است خود بیانگر کنه ترس و واهمه رضاخان از تهدیدات خارجی می باشد . شریف امامی می گوید: «روزی موقع خروج دیدم که سرگرد لئالی، معاون پلیس راه‌آهن، در ایستگاه راه‌آهن یک گوشی تلفن به دست راست و یک گوشی دیگر را به دست چپ گرفته و مطالبی را که از یک طرف می شود به طرف دیگر بازگو می‌کند. چند دقیقه ایستادم. دیدم می‌گوید که روسها از قزوین به سمت تهران حرکت کرده‌اند و ایستگاه بعد نیز مطلب را تایید کرده و بدون (تحقیق) موضوع را به رئیس‌شهربانی با تلفن اطلاع می‌دهد و او موضوع را به هیئت وزیران و از آنجا به دربار و به اعلیحضرت خبر می‌دهند که روسها به سمت تهران سرازیر شده‌اند. ایشان (رضاشاه) دستور می‌دهند که فوراً اتومبیل‌ها را آماده کنند که به طرف اصفهان حرکت کنند... زودتر رفتم به منزل. ولی از آنجا به راه‌آهن تلفن کرده و خط قزوین را گرفتم. پس از بررسی و پرسش از ایستگاه‌ها، معلوم شد چند کامیون عمله که بیل‌های خود را در دست داشتند به طرف تهران می‌آمده‌اند و چون هوا تاریک بود، نمی‌شد درست تشخیص داد، تصور کرده‌اند که قوای شوروی است که به طرف تهران می‌آید. لذا بلافاصله مطلب را به اعلیحضرت گزارش (دادم تا) از حرکت خودداری شود.» (۱۰)
شادروان دکتر مصدق در ۱۶ اسفند ۱۳۲۲ در مجلس چهاردهم در هنگام مخالفت با اعتبارنامه سید ضیا طباطبائی گفت: بخاطر دارم سردار سپه رئیس الوزراء وقت در منزل من با حضور مرحوم مشیرالدوله و مستوفی الممالک و دولت آبادی و مخبرالسلطنه و تقی زاده و علا اظهار کرد که مرا انگلیس آورد و ندانست با کی سرو کار پیدا کرد. آن وقت نمیشد در این باب حرفی زد ولی روزگار آن را تکذیب کرد و بخوبی معلوم شد همان کسی که او را آورد چون دیگر مفید نبود او را برد.
دیکتاتور با پول ما و به ضرر ما راه آهن کشید و بیست سال برای متفقین امروز با تدارک مهمات، دین عقیده و ایمان و رجال مملکت را از بین برد، املاک مردم را ضبط و فساد اخلاق را ترویج و اصل ۸۲ قانون اساسی را تغییر داد و قضاوت دادگستری را متزلزل کرد و برای بقاء خود قوانین ظالمانه وضع نمود. چون به کمیت اهمیت میداد، برعده مدارس افزود و به کیفیت عقیده نداشت. سطح معلومات تنزل کرد، کاروان معرفت به اروپا فرستاد ،نخبه آنها را ناتوان و معدوم کرد.
اگر بتدریج که دختران از مدارس خارج میشدند، حجاب رفع میشد چه میشد. رفع حجاب از زنان پیر و بی تدبیر چه نفعی برای ما داشت. اگر خیابانها اسفالت نمی بود چه میشد و اگر عمارتها و مهمان خانه ها ساخته نشده بود، بکجا ضرر میرسید. من میخواستم روی خاک راه بروم و وطن را در تصرف دیگران نبینم، خانه ای در اختیار داشتن به از شهریست که دست دیگران است. این است کار سیاستمداران وطن پرست. اما آنها کسی را آلت اجرای مقصود قرار می دهند و پس از اخذ نتیجه از بردن او بر مردم منت میگذارد. بر فرض که با هواخواهان این رژیم موافقت کنیم و بگوئیم دیکتاتور به مملکت خدمت کرد، در مقابل آزادی که از ما سلب نمود چه برای ما کرد؟
اگر موجب ارتقاء ملل، حکومت استبدادیست، دولت انگلیس و آمریکا روی چه اصلی حائز این مقام شده اند و اگر رژیم دیکتاتوری سبب ترقی ملل بود، چرا دول محور از بین میروند؟ هیچ ملتی در سایه استبداد بجائی نرسید. آنها که دوره بیست ساله را با این دوره که از آزادی فقط اسمی شنیده ایم مقایسه میکنند و نتیجه منفی میگیرند در اشتباهند، زیرا سالها لازم است که بعکس العمل دوره ۲۰ ساله خاتمه داده شود. دیکتاتور شبیه به پدریست که اولاد خود را از محیط عمل و کار دور کند و پس از مرگ خود اولادی بی تجربه و بی عمل بگذارد. پس مدتی لازم است که اولاد او مجرب و مستعد کار شوند یا باید گفت که در جامعه افراد در حکم هیچند و باید آنها را یکنفر اداره کند. این همان سلطنت استبدادیست که بود. مجلس برای چه خواستند و قانون اساسی برای چه نوشتند و یا باید گفت که حکومت ملی است و تمام مردم باید غمخوار جامعه و در مقدرات آن شرکت نمایند. در اینصورت منجی و پیشوا مورد ندارد. اگر ناخدا یکی است هر وقت که ناخوش شود کشتی در خطر است و وقتی که مرد کشتی به قعر دریا میرود. ولی اگر ناخدا متعدد شد ناخوشی و مرگ یکنفر درسر نوشت کشتی مؤثر نیست. آقا اگر غمخوار این ملتند به ترقی و تعالی وطن معتقدند و نمیخواهند بعناوین هیچ و پوچ به آتش نفاق دامن بزنند، باید خود را فوق دیگران ندانند و بگذارند که در سایه آزادی، جامعه خودش کشتی متلاطم را به ساحل نجات برساند. ما نمایندگان قبل از هر چیز باید به ایران نظر کنیم و منافع عموم را بر منافع شخصی خود ترجیح دهیم. ما همه اهل یک مملکت و زاده یک وطنیم. ما باید کاری کنیم که قوای مملکت صرف خیر و صلاح شود. ما باید بدانیم که نفاق برای ما بسیار مضر و گران است. یک وقتی از فرط نادانی و جهل در شیخی و متشرعی اختلاف داشتیم زمان دیگر در استبداد و مشروطه مباحثه نمودیم، پس از آن اختلاف در آزادی و دیکتاتوری و بعد تغییر فرم بود. اکنون باز برای اصلاح معنویات دچار تغییر کلاه شده ایم. آقا وقتی میتوانندکارکنندکه در مجلس را ببندند و یا آن را قرق کنند و مثل ایام کابینه سیاه خرابه را تعطیل کنند، با این مجلس که میخواهد ثابت کند طلیعه آزادیست کار آقا بسیار دشوار است. بعقیده من باید از خود رفع زحمت کند و از مجلس برود و غیر از این راه دیگری ندارد. آنهایی که میگویند در نهم آبان ۱۳۰۴ من توانستم اوضاع وخیم بیست ساله را پیش بینی کنم و دیگران نتوانستند بیان واقع نیست. من از جان خود گذشتم و همقطارانم از دادن یک رای نخواستند امتناع کنند. باز من آتیه را میگویم خدا کند که این دفعه با من همراه باشند. آقا مثل نهر کوچکی است که به رود تیمس متصل شده باشد هر قدر که آب از نهر بیشتر برود بر توسعه نهر می افزاید و آب زیاد مساحت زیادی را فرا میگیرد. اگر امروز با خاک میشود از عبور آب جلوگیری نمود اعتبارنامه ایشان که تصویب شد و حزب حلقه که بر شعبات خود افزود و قوت گرفت با توپ جدید الاختراع این جنگ هم نمی شود مقاوت کرد. او امروز از آزادی مطبوعات صحبت میکند و از اصلاح معنویات که نمیدانم مقصودشان چیست، سخن میراند ولی میخ خود را که محکم نمود، زمینه دوره شوم دیگری را تهیه و جامعه را گرفتار خواهد کرد. چه ضرورت دارد که ما امروز خود را گرفتار کنیم و چه لزومی دارد که هموطنان را نگران نمائیم؟ آقایان نمایندگان بیائید دوره بدبختی را تکرار نکنید! بیائید به جامعه ترحم نمائید بیائید جوانان روشن فکر مملکت را دچار شکنجه و عذاب ننمائید! بیائید علمداران آزادی را بدست میرغضبان ارتجاع نسپارید! بیائید ثابت کنید که این مجلس خواهان عظمت و بزرگی ایران است".(۱۱)
• محمدقلی مجد در کتاب «قحطی بزرگ» در باره جنایت بزرگ انگلیسی‌ها پیش از کودتای ۱۲۹۹در ایران می‌نویسد: «برای بازشناسی جنگ جهانی اول در ایران ۴ مرحله شاخص وجود دارد؛
در مرحله اول ـ نوامبر ۱۹۱۴ تا پایان ۱۹۱۵ ـ انگلیسی‌ها، ترک‌های عثمانی و روس‌ها بی‌طرفی ایران را نقض کردند. بریتانیا و روسیه برای تقسیم جدید ایران به توافقی پنهانی رسیدند و ایرانی‌ها نیز به کمک آلمانی‌ها برای بیرون راندن روس و انگلیس منفور شجاعانه تلاش کردند.
در مرحله دوم ـ دسامبر ۱۹۱۵تا مارس ۱۹۱۷ـ ایران بار دیگر مورد تهاجم روسیه و انگلیس قرار گرفت؛ تلاش عثمانی به سرانجامی نرسید و روسیه و انگلستان بخش‌های وسیعی از خاک ایران را به کنترل خود در آوردند. انگلستان که پیشتربخش‌های جنوب‌ غرب ایران (خوزستان) را در نوامبر ۱۹۱۴ اشغال کرده بود. از سال ۱۹۱۵ استیلای خود را بر دیگر مناطق جنوب و غرب ایران گسترش داد؛ اشغال بوشهر در سال ۱۹۱۵، تأسیس پلیس شرق ایران در سال ۱۹۱۵ و ورود هیأت سایکس به فارس درسال ۱۹۱۶.
در مرحله سوم ـ آوریل ۱۹۱۷ تا ژانویه ۱۹۱۸ـ انقلاب روسیه رخ داد؛ ارتش روسیه در ایران از هم پاشید و کشور را ترک کرد. ایالات متحده به نفع متفقین وارد جنگ شد. انقلاب روسیه، ورود ایالات متحده به جنگ جهانی اول به نفع متفقین در بهار ۱۹۱۷ و موفقیت انگلستان در بین‌النهرین ـ ازجمله خارج شدن بغداد از کنترل ترک‌های عثمانی در مارس ۱۹۱۷ ـ اوضاع را در ایران کاملا تغییر داد و وضعیتی به وجود آورد که انگلستان توانست تمام خاک ایران و نیز بخش وسیعی از خاور نزدیک را به تصرف درآورد. روسیه تزاری ـ رقیب تاریخی انگلستان در ایران ـ از صحنه خارج شد و ۲ قرارداد تقسیم ایران ـ اوت ۱۹۰۷ومارس ۱۹۱۵ ـ بی‌اثر شد. با ورود ایالات متحده به نفع انگلستان و فرانسه، متفقین از پیروزی خود اطمینان یافتند. ورود نیروهای آمریکایی به اروپا، انگلیسی‌ها را قادرساخت تا نیروهای بیشتری درقالب نیروی موسوم به دنسترفورس به خاورنزدیک و ایران منتقل کنند. افراد این نیرو از جبهه‌های غرب اروپا به ایران گسیل شده و در بهار ۱۹۱۸ به این کشور هجوم بردند. با این وضعیت تا ژانویه ۱۹۱۸، تنها بخش کوچکی از نیروهای روس در ایران باقی ماند.
مرحله چهارم، از ژانویه ۱۹۱۸ آغاز شد که طی آن نیروهای انگلیسی به غرب، شمال و شرق ایران حمله کردند و مناطقی را که پیشتر در اختیار روس‌ها بود، به اشغال خود درآوردند. تهاجم تمام‌ عیار انگلیسی‌ها و اشغال بخش‌هایی از ایران که در قرارداد پنهانی ۱۹۱۵ به روس‌ها واگذار شده و پیش از آن در اشغال آنها بود، موضوعی است که تاکنون بسیارگذرا به آن پرداخته شده است. از همان آغاز کار، بریتانیا خبر تهاجم به غرب ایران را بشدت پنهان می‌داشت؛ به‌گونه‌ای که دنسترفورس به نیروی «هیس ـ هیس» معروف شده بود. (۱۲)
مجد، در ادامه آن به موقعیت ایران در آن زمان «بر اثر قحطی و بیماری در ابعادی فاجعه‌ آمیز از بین رفته‌اند، می گوید: «...همان ‌طور که در گزارش‌های دیپلماتیک آمریکایی‌ها آمده، شمار جمعیت ایران در سال ۱۹۱۴حدود ۲۰ میلیون نفر بوده است. با یک روند طبیعی، این شمار باید در سال ۱۹۱۹ دست‌کم به ۲۱ میلیون نفر می‌رسید، اما شمار واقعی در سال ۱۹۱۹، یازده میلیون نفر بوده است که نشان می‌دهد دست‌کم ۱۰ میلیون نفر بر اثر قحطی و بیماری در ابعادی فاجعه‌آمیز از بین رفته‌اند. شاخص دیگر در میزان تلفات قحطی، کاهش جمعیت تهران است. در سال ۱۹۱۰ ـ بنا به نظر شوستر و منابع روسی ـ جمعیت تهران ۳۵۰هزار نفر بوده است. از نتایج انتخابات سال ۱۹۱۷ نیز که در آن ۵۶هزار رای برای ۱۲ نامزد پیروز ثبت شده، در می‌یابیم که جمعیت تهران دست‌کم ۴۰۰هزار نفر بوده است. در سال ۱۹۲۰ این شمار به ۲۰۰هزار نفر کاهش یافته است. در مجموع تا سال ۱۹۵۶شمار جمعیت ایران به ۲۰میلیون نفر، یعنی به میزان سال ۱۹۱۴نرسید. این اعداد بشدت تکان‌ دهنده است...»(۱۳)
«...انگلیسی‌ها برای این‌که بتوانند کشتار مردم ایران را بپوشانند، هم در دوره جنگ و هم پس از آن سانسور شدیدی را بر مطبوعات و کتاب‌های خاطراتی که در آن دوره منتشر می‌شد، اعمال می‌کردند، به‌ گونه‌ای که حتی اسناد این جنایت‌ را تا اندازه زیادی از بین برده و در برخی مواقع مانع از منتشر شدن آن نیز شده‌اند. پژوهش‌های انگلیسی که در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ منتشر شده‌اند، جمعیت ایران را در سال ۱۹۱۴ تنها ۸۹/۱۰میلیون نفر ذکر می‌کنند... افزودن ۲رقم اعشار به عدد ۱۰نیز برای القای حس دقت علمی است. بنابراین قحطی و بیماری ناشی از آن که مسبب اصلی آنها انگلیسی‌ها بودند، حدود ۱۰میلیون ایرانی را به کام مرگ برد و کسی هم از آن دم نزد. افسران انگلیسی‌ در خاطرات و یادداشت‌های خود به این موضوع اشاره کرده‌اند.
قرارداد ۱۹۱۹: حضور و نفوذ انگلیسی‌ها در ایران در غیاب قدرت روسیه، این کشور را به این صرافت انداخت تا ایران را هر چه بیشتر در کنترل خود داشته باشد. مبتکر این کار لرد کرزن، وزیر امورخارجه وقت انگلیس بود که پیش از آن فرمانروای هند نیز بود و سفرهایی به ایران داشت و ایران را از نزدیک می‌شناخت و موقعیت راهبردی ایران را درک کرده بود. کرزن به این منظور به سفارت این کشور در تهران دستور داد تا با حسن وثوق‌الدوله، نخست‌وزیر وقت ایران وارد مذاکره شود و مقدمات این توافق‌نامه را شکل دهد. انگلیسی‌ها برای پیشبرد خواست‌های خود و امضای این قرارداد علاوه بر دادن رشوه‌های هنگفت به نخست‌وزیر، وزیر امورخارجه و (صارم الدوله ) برخی دیگر از مقامات دولتی به آنها نوعی مصونیت سیاسی نیز دادند. این قرارداد در ۹ اگوست ۱۹۱۹/ ۱۳۳۷ه . ق به امضای نخست‌وزیر ایران و سر پرسی کاکس، وزیرمختار انگلیس در تهران رسید. به موجب این قرارداد که تا یک سال بعد صدای آن هم درنیامد، نظارت بر تشکیلات نظامی و مالی ایران منحصراً در دست مستشاران انگلیسی قرار می‌گرفت و در مقابل دولت انگلستان متعهد می‌شد قرضه‌ای به ایران بدهد و خسارت وارده به این کشور در زمان جنگ را جبران و احداث راه‌آهن و تجدید نظر در تعرفه‌های گمرکی را بپردازد. این قرارداد آنقدر مخالف داخلی و خارجی پیدا کرد که خود به خود اجرای آن لغو و بالاخره پس از کودتای اسفند ۱۲۹۹رسما ملغی شد. (۱۴)
مجد در کتاب «تاراج بزرگ » با اشاره به اینکه دولت فخیمه انگلیس از طریق حکومت استبدادی نظامی با کودتای ۲۱ فوریه ۱۹۲۱ تسلط کامل بر ایران ممکن گرداند و خاطر نشان می سازد: «انگلیسی‌ها پس از تصرف نظامی ایران، بر این کشور و منابع نفتی آن تسلط کامل و دائم یافتند. تسلط کامل بر ایران از طریق حکومت استبدادی نظامی با کودتای ۲۱ فوریه ۱۹۲۱ ممکن گردید. با توجه به مدارکی که وزارت امور خارجه به تازگی منتشر کرده مشخص شده است که با وجود انکار انگلیسی‌ها، آنها کودتا را برنامه‌ریزی و هدایت کرده‌اند و نیروهای نظامی و سفارت انگلستان در این کودتا نقش داشته‌اند. کودتا را رضاخان میرپنج که افسر قزاق گمنام و بی‌سوادی بود برپا کرد. او پس از این کودتا به رضاخان سردار سپه و پس از آن به رضاشاه پهلوی معروف شد. با حمایت نظامی، سیاسی و اقتصادی انگلیسی‌ها رضاخان عملاً به خودکامۀ نظامی ایران در سال‌های ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۵ تبدیل شد. کودتای انگلیسی دیگری در دسامبر ۱۹۲۵ باعث شد که رضاخان حکومت قاجار را براندازد و خود به پادشاهی برسد. با توجه به این که رضاخان با مجموعه‌ای از کودتاها به قدرت رسید و در قدرت باقی ماند و از مشروعیت و حمایت مردمی برخوردار نبود، برای ادامۀ دیکتاتوری نظامی خود کاملاً وابسته به حمایت خارجی بود. به همین دلیل در مقابل فشارهای سیاسی خارجی کاملاً ضعیف و شکننده و نگران تبلیغات خارجی مخالف بود. دولت‌های انگلیس، آمریکا، روسیه و حتی فرانسه با آگاهی از این نقطۀ ضعف رژیم پهلوی، از شرایط بهرۀ کامل بردند و امتیازاتی گرفتند که رژیمی مستقل با پشتوانه مردمی هرگز حاضر به اعطای آنها نبود.
774_Safari-Jamal_1مهم‌ترین امتیازی که دولت ایران در این دوره اعطا کرد موافقتنامۀ نفت ۱۹۳۳ (دارسی ) بود. امتیاز دیگر، شیلات دریای خزر بود که در سال ۱۹۲۷به روسیه داده شد. امتیازهای دیگری که به همان اندازه مهم است ولی شناخته شده نیست، امتیازهای باستان‌شناسی است که در فاصلۀ سال‌های ۱۹۳۱ تا ۱۹۴۱ به موزه‌های آمریکایی داده شده است. ما در این مورد هیچ‌گونه مدارک کتبی پیدا نکرده‌ایم؛ ولی به نظر می‌رسد که در اصل توافقی بین قدرت‌های سه‌گانه بر سر با ارزش‌ترین منابع ایران یعنی آثار باستانی، نفت و خاویار برقرار شده بود. در حالی که آمریکائیان با دقت زیاد خود را از تجارت خاویار و نفت کنار کشیده بودند، انگلیس‌ها و روس‌ها هم متقابلاً دخالتی در کاوش‌های باستان ‌شناسی آمریکاییها در ایران نداشتند. در مقایسه با کاوش‌های باستان‌ شناسی بزرگی که آمریکاییها در ایران انجام می‌دادند، فقط باستان‌شناس مهم انگلیسی به نام "سر اورل استین" در دهه ۱۹۳۰ در ایران کار می‌کرد و بخشی از کار "استین " هم به نمایندگی از طرف دانشگاه هاروارد بود. تصادفی نبود که آمریکاییها هیچگاه با تسلط انگلیسی‌ها بر امور نفتی ایران به چالش برنخاستند و برای انگلیسی‌ها هم هیچگاه برتری آمریکاییها در مسائل باستان‌شناسی ایران مورد تردید واقع نشد. در حالی که کنترل سیاسی و نظامی ایران در دست انگلیسی‌ها بود، باستان‌شناسی ایران بعد از سال ۱۹۲۵ کاملاً به انحصار آمریکاییها درآمد. برخی بر این باورند که اعطای امتیاز باستان‌شناسی در ایران به آمریکاییها در برابر ممانعت انگلیسی‌ها از اعطای امتیاز نفت شمال ایران به آمریکا بود. انگلیسی‌ها مصمم بودند که جلوی نفوذ آمریکاییها به مسائل نفتی ایران را بگیرند و برای جبران عدم دسترسی آمریکاییها به نفت ایران، دسترسی انحصاری آنها به آثار باستانی ایران را فراهم کردند. روس‌ها هم برای این که کاملاً بی‌بهره نمانند، در نهایت اختیار شیلات دریای خزر را در دست گرفتند که شامل صادرات پرسود خاویار بود. همانگونه که آرتور چستر میلسپوی آمریکایی، مستشار کل مالی ایران تا سال ۱۹۲۷، توضیح داده و براساس شواهدی که ارائه کرده، اعطای امتیاز شیلات ۱۹۲۷ به روسها به معنای فروش کامل حقوق و منافع ایران بود. ایران تا پایان دوره امتیاز شیلات در سال ۱۹۵۲ یعنی زمان نخست‌وزیری دکتر محمد مصدق، نتوانست اداره شیلات دریای خزر را باز پس گیرد. اعطای چنین امتیازهایی به معنای حیف و میل کامل منابع ثروت ایران بود. آن گونه که میلسپو می‌گوید رضاشاه در این دوره تا جایی که توانست ایران را «دوشید». به مدت ۲۰ سال از ۱۹۲۱ تا ۱۹۴۱ بیشتر درآمد نفت ایران صرف خرید تسلیحات شد و حداقل ۶۰ تا ۶۵ درصد بودجه سالانه دولت (که منحصراً از درآمدهای نفتی بود) برای ارتش و پلیس هزینه شد. حیف و میل منابع در این دوران حیرت‌انگیز بود. اگر این منابع مالی صرف آموزش، زیرساخت‌ها و پیشرفت‌های صنعتی و کشاورزی می‌شد، امروز ایران در میان کشورهای جهان سوم نبود. در سال ۱۹۴۱ که رضاشاه ایران را ترک کرد، ۸۵ تا ۹۰ درصد جمعیت ایران بی‌سواد بودند. ۴۰ سال بعد، وقتی پسر و جانشین او کشور را ترک کرد، با وجود «تمدن بزرگ» دو سوم مردم کشور بی‌سواد باقی مانده بودند. با توجه به چنین مسائلی می‌توان دریافت که چرا ایران با وجود فرهنگ، تاریخ و منابع عظیم طبیعی و نفتی پیشرفت نکرده است.
در ۲۵ آگوست ۱۹۴۱، نیروهای روسیه و انگلستان به ایران حمله و آن را اشغال کردند. بهانه متفقین برای هجوم به ایران، حضور اتباع آلمان در ایران و تهدید احتمالی آنان بود. حال آنکه حداکثر تعداد آلمانیهای حاضر در ایران در سال ۱۹۴۱، ۵۰۰ تا ۶۰۰ نفر بود. این رضاشاهی که هرگز مدرکی دال بر اینکه او «طرفدار آلمانها» بود پیدا نشده، به دست انگلیس‌ها به قدرت نشانده شد و ۲۰ سال در مسند قدرت نگاه داشته شد؛ و دست آخر هم مبلغ هنگفتی پول در بانک لندن پس‌انداز کرد. قوای متفقین که ایران را به اشغال خود در آوردند بیشتر انگلیسی بودند تا روسی.
همانگونه که در جای دیگری اشاره شده است، با توجه به این که حکومت رضاشاه با انقلابی احتمالی و پر آشوب مواجه بود و کارایی‌اش را از دست داده بود، رضاشاه با کودتای انگلیسی دیگری عزل شد و پسرش در سپتامبر ۱۹۴۱ به جای او بر تخت نشست. رضاشاه در سپتامبر ۱۹۴۱ در یک کشتی انگلیسی و با حمایت انگلستان ایران را ترک کرد و سالهای باقی مانده عمرش را تحت‌نظر انگلیس‌ها سپری کرد.(۱۵)
• مجد در گفتگو با عبدالله شهبازی تاکید می کند: «در خاطرات پدرم خوانده بودم که پس از سقوط رضا شاه، بعضی از مردم، به ویژه دکتر محمد مصدق، گفته بودند که تمام درآمدهای نفتی ایران در دوره رضا شاه عملاً به بهانه خرید مهمات و اسلحه به حساب های بانکی شخصی شاه در لندن و آمریکا ریخته می شد. تصمیم گرفتم که این ادعا را نیز مورد بررسی قرار دهم. تنها یک نگاه ساده به اسناد مربوط به نفت و مالیه ایران و ارقامی که در این اسناد ذکر شده بود کافی بود تا ثابت کند که ادعای مصدق کاملاً درست بوده است. بله، عملاً تمامی درآمدهای نفتی ایران در دوره رضا شاه، یعنی رقمی در حدود ۲۰۰ میلیون دلار، به حساب های شخصی او انتقال یافته بود. برای این که عظمت این رقم را دریابیم باید توجه کنیم که کل بودجه دولت ایران در سال ۱۹۲۵ میلادی حدود ۲۰ میلیون دلار بود. جالب تر از همه، اکنون فاش شده که صدام حسین و پسرانش میلیاردها دلار در بانک های سویس ذخیره مالی دارند. منشاء این ثروت انتقال درآمدهای نفتی عراق به حساب های بانکی شخصی است. پیشگام این کار، در هشتاد سال پیش، رضا شاه بود. » (۱۶)
توضیح اینکه، با توجه به این که در ۱۹۴۱، بهای هر انس طلا، ۳۵ دلار بوده است، اگر رضا خان ۲۰۰ میلیون دلار ثروت دزدیده را طلا می خرید و این طلا، در ۳۱ مارس ۲۰۱۱، که بهای هر انس طلا ۱۴۴۷ دلار است بفروش می رسید، بطور تخمینی حدود ۸۲۰۰ میلیون دلار می گشت و اگر ارزش امروزی یک دلار سال ۱۹۴۱ را بر مبنای متوسط نرخ تورم در آمریکا مبنا قرار دهیم، ثروتی معادل ۲۰۰ میلیون دلار در سال ۱۹۴۱ برابر ثروتی حدود ۳ میلیارد دلار امروز است.
شهبازی در ادامۀ گفتگویش با مجد از وی سئوال می کند: در بارۀ ثروت رضا خان در خارج از کشور نیز تصویر روشنی در دست نیست. برخی از مورخین مدعی اند که گویا رضا شاه، به رغم حرص او در غصب اموال مردم در داخل ایران، اندوخته قابل توجهی در خارج نداشت. کتاب جنابعالی عکس این قضیه را نشان می دهد و ثابت می کند که رضا شاه به طور مدام در حال انتقال بخش مهمی از ثروت خود به بانک های خارج بود.
مجد در پاسخ به آن می گوید: رضا در یک خانواده فقیر روستایی در منطقه سوادکوه مازندران به دنیا آمد. طبق اسناد آمریکایی، رضا در نوجوانی به عنوان مهتر (نگهبان اسب) در هیئت نمایندگی بریتانیا مستخدم بوده است. طی دوران بیست ساله ای که او بر ایران حکومت کرد، بدون تردید به یکی از ثروتمندان درجه اوّل جهان تبدیل شد. این موفقیت بزرگی است برای شخصی که زندگی خود را به عنوان یک روستایی بی سواد شروع کرده است. اثبات این که رضا شاه یکی از ثروتمندان بزرگ جهان در زمان خود بود نسبتاً ساده است. اجازه دهید به میزان ثروت رضا شاه اشاره کنم:
رضا شاه، شش الی هفت هزار روستا را در ایران به زور تملک کرد. این املاک از فریمان در استان خراسان شروع می شد و تا لاهیجان در استان گیلان امتداد داشت و عملاً بیشتر اراضی لرستان، شمال خوزستان و بیشتر کرمانشاهان، بخش مهمی از کرمان و تمامی مناطق جنوبی تهران، به ویژه ورامین، جزو املاک شاه بود. تمامی هتل های شمال ایران به رضا شاه تعلق داشت. مناطق پهناوری …در تهران و شمیران از مالکین بی دفاع آن ها به زور گرفته شد و در مالکیت شخصی شاه قرار گرفت. به این ترتیب، رضا شاه نه تنها بزرگترین زمین دار قاره آسیا بلکه بزرگ ترین زمین دار در سراسر جهان بود. رضا شاه تعدادی کارخانه های قند و شکر، ابریشم و نساجی احداث کرد. این کارخانه ها به دولت ایران تعلق نداشتند بلکه ملک شخصی شاه بودند ولی هزینه احداث آن ها به وسیله دولت ایران پرداخت شد. ما بر اساس منابع متعدد، از جمله گزارش های آمریکائیان، می دانیم که در سال ۱۹۴۱ رضا شاه ۷۵۰ میلیون ریال در بانک ملّی تهران پول نقد داشت. این رقم برابر است با ۵۰ میلیون دلار زمان خود. من بر اساس اسناد وزارت خارجه و وزارت خزانه داری آمریکا نشان داده ام که رضا شاه حدود ۲۰۰ میلیون دلار در حساب های بانکی خود در خارج از کشور پول نقد داشت.
این پول از کجا به دست آمد؟ مهم ترین منبع ثروت رضا شاه درآمدهای نفتی ایران بود که طی سالیان سال به حساب های بانکی او در لندن، نیویورک، سویس و حتی تورنتو واریز می شد. اسناد آمریکایی مکانیسم انتقال این پول را به روشنی نشان می دهند. این مکانیسم ساده بود. سهمی که کمپانی نفت انگلیس و ایران به دولت ایران می داد هیچگاه وارد ایران نمی شد. این پول در بانک های لندن ذخیره می شد و هر سال مجلس به اصطلاح تصویب می کرد که درآمدهای نفتی خرج خرید تسلیحات شود. از این به بعد اتفاق عجیبی می افتاد و پول نفت ناپدید می شد. طبق گزارش وزارت خزانه داری آمریکا و بانک جهانی، طی سال های ۱۹۲۱ -۱۹۴۱ کمپانی نفت انگلیس و ایران ۱۸۵ میلیون دلار به ایران پرداخت کرده است. این پول چه شده است؟ طبق گزارش وزارت خارجه آمریکا در سال ۱۹۴۱، رضا شاه در این زمان ۱۰۰ میلیون دلار در حساب های بانکی خارج پول داشت. گزارش های تکمیلی نشان می دهد که او فقط در بانک لندن ۱۵۰ میلیون دلار پول داشت. طبق گزارش وزارت خزانه داری آمریکا در همین سال، رضا شاه در نیویورک ۱۸ میلیون و ۴۰۰ هزار دلار پول داشت که ۱۴ میلیون دلار آن به صورت پول نقد و طلا و ۴/۴ میلیون دلار آن به صورت سهام و اوراق بود. این گزارش ها نشان می دهد که رضا شاه مبالغ هنگفتی در بانک های سویس اندوخته شخصی داشت و همین طور در تورنتوی کانادا. طبق این گزارش های کاملاً رسمی و معتبر، در سال ۱۹۴۱ مجموع ثروت رضا شاه در بانک های خارج به رقم ۲۰۰ میلیون دلار رسیده بود. یعنی در عمل تمامی درآمدهای نفتی ایران طی سال های ۱۹۲۱-۱۹۴۱ به سرقت رفته بود.
غارت ایران به وسیله رضا شاه واقعاً عظیم بود. طبق اسناد آمریکایی، محصول زراعت روستاهایی که رضا شاه غصب کرده بود هر ساله به روسیه و آلمان صادر می شد و پول آن به حساب های بانکی شاه در لندن، سویس و نیویورک واریز می شد. درآمد صادرات تریاک ایران به هنگ کنگ و چین هم در حساب های بانکی شاه در لندن و نیویورک ذخیره می شد. حتی گله های گوسفند و چوبهای منطقه دریای خزر هم به روسیه صادر و به دلار تبدیل شده و در بانک های خارج ذخیره می شدند. توجه کنید که در سال ۱۹۴۱ کل گردش پول بانک صادرات و واردات آمریکا صد میلیون دلار بود. در این زمان رضا شاه دویست میلیون دلار پول نقد داشت. من تصوّر نمی کنم که راکفلر هم در آن زمان چنین پول نقدی در اختیار داشت. ما همچنین به طور مستند می دانیم که رضا شاه بهترین قطعات جواهرات سلطنتی ایران را خارج کرد و فروخت. به این ارقام اضافه کنید هفت هزار روستا، هتل ها و کارخانه ها و غیره را.
در اینجا معمایی مطرح می شود که باید مورد بررسی قرار گیرد. هفت هزار روستا یعنی هفت هزار ملک ششدانگی که رضا شاه از مردم و خرده مالکین ایرانی غصب کرده بود، در طول دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ فروخته شدند ولی پول های نقد رضا شاه در بانک های خارج چه شد؟ ما می دانیم که در سال ۱۹۵۷ پول نقد محمدرضا پهلوی در حساب بانکی اش در لندن حدود ۲۰ میلیون پوند استرلینگ بود. ولی این همه پول نیست. ثروت نقدی رضا شاه واقعاً به کجا رفت؟ و نیز این مهم است که بدانیم اداره این سرمایه عظیم با چه کسی و با چه مؤسسه خارجی بود؟ (۱۷)
• امیل اوسوئر در کتاب «زمینه‌چینی‌های انگلیس برای کودتای ۱۲۹۹ » در باره کودتا ۳ اسفند ۱۲۹۹ بر این نظر است: انگلیسی‌ها منافع سیاسی ـ اقتصادی و نظامی در ایران داشتند که در آن شرایط بحرانی حاکم بر ایران، فقط سلطه و نفوذ بدون منازع آنان کشور می‌توانست تضمین کننده این منافع باشد. در این راستا راه‌اندازی کودتا و سپس تشکیل حکومت مرکزی منسجم و صاحب اقتداری که حیطه سلطه‌اش را تا اقصی نقاط ایران گسترش دهد، بیش از هر گزینه دیگری می‌توانست بر مقاصد انگلیسی‌ها جامه عمل بپوشاند. در این میان تضمین امنیت منابع عظیم نفت ایران در بخش‌های جنوب غربی و غرب کشور، که بریتانیا سلطه بدون مانع و رادعی بر آن‌ها داشت، بیش از هر زمان دیگری موضوع روی کار ‌آمدن حکومتی مقتدر را در تهران الزامی ساخت. بدین ترتیب تمام قراین، شواهد و اخبار حاکی از نقش بدون انکار انگلستان در طرح کودتا در ایران بود.
به ویژه این که دولت‌ های وقت ایران عهدنامه مودت میان ایران وشوروی را که متضمن پایان روابط استعماری روسها در کشور ایران بود، با مقامات نظام انقلابی جدید به امضا می‌رسانیدند و این امر موقعیت بریتانیای استعمارگر و بدنام را در ایران باز هم تضعیف می‌کرد. بدین ترتیب: «انگلیسی‌ها همین که احساس کردند دارد زیر پایشان خالی می‌شود به فکر افتادند تا آخرین تلاش خود را هم بکنند و آن تدارک کودتایی بودکه در۲۱ فوریه ۱۹۲۱ انجام گرفت... سید ضیاءالدین روح ملعون هیأت نمایندگی انگلیس قدرت را در دست گرفت و بدون قبول کمترین وارسی و اعمال نظر به اعمال قدرت پرداخت ... این دیکتاتور برای از میان برداشتن مقاومت مردم بیدرنگ حکومت نظامی اعلام کرد و همه آ‌زادی‌های عمومی را از میان برداشت...» (۱۸)
در این راستا انگلیسی‌ها برای این که جو عمومی را برای پذیرش حرکت کودتا آماده کنند، شایع کردند که نیروها و اتباع آن کشور به زودی ایران را ترک کرده و به دنبال آن نیروی بلشویک (نیروهای انقلابی روسیه) وارد ایران خواهند شد. انگلیسی‌ها جهت ایجاد فضائی دلخواه برای راه‌اندازی کودتا پیشاپیش از هیأت‌های نمایندگی اروپایی مقیم در تهران خواستند (به بهانه پیشروی قریب الوقوع بلشویک‌ها به سوی ایران) خاک ایران را ترک کنند. امیل بوسوئر فرانسوی که در ‌آن روزگار در ایران به سر می‌برد در این باره چنین نوشته است: «انگلیسی‌ها با تشویق خارجیان به ترک تهران در ماههای دی و بهمن [۱۲۹۹] آشکارا هدفی دیگر منهای حفظ جان انسان‌ها و منافع مادی آنها را داشتند: آنان می‌خواستند که میدان در برابرشان خالی باشد و تمامی صاحب‌منصبان اروپایی را از صحنه دور کنند تا در هنگام وقوع حوادثی که در حال تدارک ‌آنها بودند از اقدام به کنترلی که ممکن بود اسباب زحمت بشود جلوگیری کنند. تصمیم ما [فرانسوی‌ها] مبنی بر عدم ترک تهران نقشه‌های آنان را بر هم ریخت اما برای آنان عقب‌نشینی و عقب انداختن زمان اجرای نقشه‌ها [راه‌اندازی کودتا] دیگر دیر شده بود. آنچه اجتناب ناپذیر بود سرانجام روی داد...»(۱۹)
لوسوئیر در تأیید و اثبات نقش انگلیسی‌ها در راه ‌اندازی کودتای ۱۲۹۹ می‌نویسد:
«قزاق‌ها از قزوین که مهمترین پایگاه نیرهای نظامی انگلیس در شمال ایران است، به راه افتادند. در این شهر که همه چیز، حتی نام خیابان‌ها انگلیسی‌ است، به چه کسی می‌خواهند بقبولانند که مقامات ایرانی و صاحبان قدرت از حرکت بیش از ۲۵۰۰ نفر نظامی مسلح و مکمل بی‌خبر بوده‌اند.؟ و یا از نیات واقعی ایشان اطلاع نداشته‌اند؟ و یا این که نتوانسته‌اند جلوی اجرای نقشه‌‌های ایشان را بگیرند؟ از این مهمتر و جالب‌تر این که چند روز پیش از حرکت شورشیان به سمت تهران سه هزار سرباز انگلیسی به قزوین فرا خوانده شده بودند تا خلاء ایجاد شده از حرکت قزاق‌ها را پر کنند. دیکتاتور به گرفتن دستورالعمل از سفارت انگلیس ادامه می‌دهد. او هیچ چیز را پنهان نمی‌کند...» (۲۰)
و بدین ترتیب کودتای سوم اسفند چنانکه دلخواه انگلیسی‌ها بود به مورد اجرا درآمد و دیری نپایید که همگان دریافتندکه الغای قرارداد ۱۹۱۹ اقدامی کمابیش ساده‌لوحانه برای تغییر افکار عمومی بوده است. اما هیچ یک از افراد ملت دیگر فریب این امر را نمی‌خورد، زیرا انگلیسی‌ها عملاً قدرت را در دست داشتنند و به زودی از آن برای تحمیل سلطه خود بر سراسر کشور و دور کردن رقبایشان بهره گرفتند. قشونی که در تحقق کودتا نقش عمده ایفا کرده بودند، به گونه‌ای متفق‌الرأی به اربابان تازه پیوستند و لذا از تمامی الطاف آنان برخوردار شدند و زمانی هم که موضوع تجدید سازمان آن مطرح گردید همان طرحی که وابسته نظامی انگلیس از قبل تهیه کرده بود، به اجرا درآمد...» (۲۱)
توضیحات و مآخذ:
(۱ - عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران از ابتدای دوران صفوریه تا پایان جنگ دوم جهانی،‌تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۸۳، ص ۴۰۵
۲ - خاطرات دکتر نصرالله سیف پورفاطمی-« آئینه عبرت» مصحح : على دهباشى – ناشر سخن چاپ اول، - ۱۳۷۸ - ص ۱۵۷
۳ - هدایت،حاج مهدیقلی (مخبرالسلطنه):«خاطرات وخطرات»–انتشارات زوار- ۱۳۶۳، چاپ چهارم - ، ص ۴۹۲،
حاج مهدیقلی خان هدایت «مخبرالسلطنه» سومین پسر علیقلی خان مخبرالدوله و نوه رضاقلی خان هدایت، در هفتم شعبان ۱۲۸۰ه.ق. در تهران متولد شد. هدایت قریب سی سال در صحنه سیاسی ایران، در غالب کابینه­ها عضویت داشت. سه بار والی آذربایجان و یک بار والی فارس شد. از همه مهمتر، متجاوز از شش سال در اوایل سلطنت رضاشاه، رئیس الوزرای ایران بود و در تمام بازی­های سیاسی آن زمان، نقش اول را بر عهده داشت. تمدید قرارداد ۱۹۳۳م نفت، در دوران نخست وزیری او انجام گرفت وی یکی از هفت تن از وزرای دوران قاجاریه بود که در سلطنت پهلوی به نخست وزیری رسیدند. او در شهریورماه سال ۱۳۳۴ش. در سن ۹۴ سالگی در تهران درگذشت.
۴ - «سرادموند آیرونساید» Edmund Ironside Sir جوان‌ترین سرلشگر انگلیسی تا آن زمان در ارتش بریتانیا بود. وی که در ۱۸۸۰ میلادی متولد شد در ۳۹ سالگی بالاترین رتبه شوالیه‌گری خود را در ارتش بدست آورد. نخستین مأموریت مهم او نظارت بر عقب نشینی نیروهای بریتانیائی از لشکرکشی نافرجام به «آرخانگلسک» پس از انقلاب بلشویکی روسیه بود. عقب‌نشینی سربازان انگلیسی و یونانی در آسیای صغیر (ترکیه) در تابستان ۱۹۲۰ نیز زیرنظر او انجام گرفت. آیرونساید از شهریور ۱۲۹۹ تا اردیبهشت ۱۳۰۰ مامور خدمت در ایران و هدایت کودتای رضاخان پهلوی بود.
پس از این مرحله که موضوع مقاله‌ حاضر است وی به ریاست دانشکده افسری انگلستان منصوب شد (۲۶ ـ ۱۹۲۲) و تا درجه ارتشبدی ارتقاء مقام یافت و در ۱۹۴۰ رئیس کل ستاد ارتش بریتانیا گردید. «وینستون چرچیل» در همان سال او را بازنشسته و عضو مجلس اعیان انگلستان کرد. آیرونساید خاطرات خود را در طول دوران خدمت در دفتر یادداشت روزانه‌ای می‌نوشت که بعدها پسرش آن را منتشر کرد. وی در ۱۹۵۹ در ۷۹ سالگی درگذشت.
۵ - خاطرات سری آیرونساید: به انضمام ترجمه متن کامل شاهراه فرماندهی. تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی و مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۷۳، ص ۱۵
۶ - خاطرات دکتر نصرالله سیف پورفاطمی-« آئینه عبرت» ص ۱۵۷
۷ - خاطرات سری آیرونساید: صص ۳۳۶ – ۳۳۵ .
۸ - محمود جم (۱۲۶۴ در تبریز- ۱۳۴۸ در تهران)، در حکومت کودتای سید ضیاءالدین طباطبایی، وزیر امور خارجه گردید. طی سال‌های بعد، عهده‌دار سمت‌های وزارت مالیه در حکومت مشیرالدوله، وزارت مالیه در دو حکومت رضا خان سردار سپه، معاونت نخست‌وزیر در حکومتهای محمدعلی فروغی و میرزا حسن مستوفی‌الممالک، استانداری کرمان و خراسان (۱۳۰۸‌)، وزارت فواید عامه در دولت مخبرالسلطنه هدایت، و وزارت داخله (کشور) در حکومت دوم محمدعلی فروغی از ۱۳۱۲ تا ۱۳۱۴ بود. و در اواخر استبداد رضا شاه ، محمود جم از ۱۳۱۴ تا ۱۳۱۸ نخست‌وزیرشد. محمود جم در زمان پهلوی دوم تا پایان عمر در دوره‌های سوم، چهارم و پنجم در مجلس سنا عضویت داشت .
۹ - خاطرات محمد رضا آشتیانی از کتاب تاریخ معاصر ایران – کتاب سوم – ناشر مؤسسه پژوهش مطالعات فرهنگی – ۱۳۷۰ - صص ۱۱۵ - ۱۱۴ )
۱۰ - خاطرات مهندس جعفر شریف امامی، انتشارات سخن، تهران، ۱۳۸۰، ص ۵۳-
۱۱ - صورت مشروح مجلس چهاردهم شورای ملی روز سه شنبه ۱۶ اسفندماه ۱۳۲۲
۱۲ - ـ مجد؛ محمدقلی، قحطی بزرگ، ترجمه محمد کریمی، موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، تهران، ۱۳۸۶. ـ مجد، پیشین، صفحات ۱۷- ۱۵.
۱۳ - ـ همان، صفحات ۲۰-۱۹.
۱۴ - عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۴، ص ۳۶۰
۱۵ - تاراج بزرگ، دکتر محمدقلی مجد، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، صص ۲۹ تا ۳۲.
۱۶ - منبع: سایت عبدالله شهبازی : گفتگوی زیر مدتی پیش با دکتر محمدقلی مجد انجام گرفت و اخیراً در فصلنامه تاریخ معاصر ایران، شماره ۲۵، بهار ۱۳۸۲، صص ۱۸۱- ۲۰۰ منتشر شد.
۱۷ - منبع: سایت عبدالله شهبازی : گفتگوی زیر مدتی پیش با دکتر محمدقلی مجد انجام گرفت و اخیراً در فصلنامه تاریخ معاصر ایران، شماره ۲۵، بهار ۱۳۸۲، صص ۱۸۱- ۲۰۰ منتشر شد.
۱۸ - امیل اوسوئر-« زمینه چینی های انگلیس برای کودتای ۱۲۹۹» ترجمه ولی الله شادان، تهران، انتشارات اساطیر، چاپ اول، ۱۳۷۳ - ص ۲۷
۱۹ - امیل لوسوئر، پیشین، صص ۱۳۴ ـ ۱۳۵
۲۰ - امیل لوسوئر، پیشین، صص ۱۴۱ـ ۱۴۲
۲۱ - همانجا، صص ۱۴۳ ـ ۱۴۴
این مطلب توسط دوستان ارسال شده