mercredi 29 août 2012

جمال صفری : زندگینامه دکتر محمد مصدق، قسمت چهل و چهارم

جمال صفری :
حکومت قوام و تصدی پست وزارت مالیه از طرف دکتر مصدق
26 خرداد، بمناسبت صد و بیست ونهمین سالگرد تولد دکتر محمد مصدق



795 1 Safari-Jamal
«چند روزی ازتوقف مصدق در«دهکرد» (چهارمحال وبختياري) نگذشته بود که کابینه سید ضیاءالدین سقوط کرد و قوام السلطنه مأمور تشکیل کابینه شد و مصدق را به عنوان وزیر مالیه(1) به شاه معرفی کرد. مصدق پس از ورود به تهران به علت وجود «آرمیتاژ اسمیت» مستشارانگلیسی مالیه در آن وزارتخانه، از قبول خدمت امتناع کرد. پس ازرفتن اسمیت، درآبان 1300با گرفتن اختیاراتی از مجلس شورای ملی به منظور اصلاح آن وزارتخانه، قبول خدمت کرد .» (2 )
 هیئت دولت آقای قوام السلطنه
   
ملک الشعراء بهاردرکتاب «تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران» درباره حکومت قوام می نویسد: بعد ازظهرروزجوزا ( خرداد 1300) شمسی مطابق 27 رمضان 1339 ده روز بعد از سقوط  دولت نود روزه  سید ضیاء، قوام السلطنه هیئت دولت خود را به قصر فرح آباد  برده بشاه معرفی کرد.  
قوام السلطنه: رئیس الوزرا و وزیر داخله. 
- میرزا اسدالله خان مشارالسلطنه (وزیر خارجه )
ـ رضاخان سردارسپه (وزیر جنگ)
ـ دکترمحمد خان مصدق السلطنه (وزیرمالیه) 
- سید ابراهیم خان عمیدالسلطنه (وزیرعدلیه)
ـ شاهزاده اسدالله میرزا شهاب‌الدوله (وزیر پست و تلگراف)
ـ دکترامیرخان امیراعلم (وزیر معارف)
ـ مصطفی نیرالسلطان ( وزیرفواید عامه).
دولت روز بعد ازمعرفی بیانیه ای که حاوی یک قسمت از برنامۀ او بود انتشار داد (3 )، و مقدمتاً به سرعت افتتاح مجلس و لزوم توسعۀ  قوای نظامی اشاره  کرد و روح برنامه چنین بود: 
1- توجه به رفاه طبقۀ سوم و رفع بیکاری و اصلاح حال زارع و توجه به بهبود امر فلاحت.
2- براه انداختن بانک استقراضی ( بانکی که دولت شوروی آنرا با کلیۀ محاسباتش به ایران واگذار کرده بود، بموجب معاهده) و کلیۀ شعب آن در مرکز و ایالات بعنوان بانک دولتی ایران تهیۀ  سرمایه  از منابع داخلی.
3- بکار انداختن معادن وسایر منابع ثروت بوسیلۀ تأسیس شرکتها وتحصیل کار برای کارگران و سایر بیکاران.
4– تهیۀ منابع واعتباراتی برای استقراض داخلی وتحصیل سرمایه های کافی برای تأسیسات  ضروریۀ مملکت.
5 – حذف مخارج غیر ضروری برای افزایش مصارف جدید، تکمیل قوای نظامی و ایجاد موازنه تعادل در بودجۀ جمع و مملکتی، که حتی الامکان کسر بودجۀ مملکت را از منابع و استقراضات داخلی تأمین نماید.
6 – توسعۀ معارف بوسیلۀ دولت وتوانگران که به معارف کمک کنند.
7 – اصلاح عدلیه و نسخ کاپیتولاسیون.
8 – ایجاد تأسیسات صحی در ایالات و ولایات که فواید آن به طبقۀ زارعین برسد.
  
 هجوم به سید ضیاءالدین
 بعد از سقوط سید ضیاءالدین محبوسین آزاد شدند. و چنانکه گفتیم در مسجد شاه و مجلس متینگ ها دادند، و یکی ازین متینگ ها روزی بود که هنوز سند عزل او منتشر نشده بود، من در«دزاشوب » بودم که شنیدم حضرات در مجلس جمع شده اند، و یکی دو نفر را هم نزد من فرستادند که به شهر بیایم، لیکن دل و دماغ حضور در آن مجمع برایم نبود و نیامدم، شب شنیدم که قوام السلطنه از حبس آزاد شده و فرمان ریاست وزرائی او نشر می شود (4)، و فرمانفرما از فرمانیه فرستاد که نزد او بروم، او هم خبر قوام السلطنه را تائید کرد و اصرار کرد که به شهر بروم و با آقای قوام السلطنه ملاقات کنم، در شهر آقای نخست وزیر را در عمارت شخصی ایشان دیدار کردم، و حرکت سریع و عجیبی از فردا در شهر پدیدار گردید، و احساسات عمومی شدیداً بر ضد سید همه جا دیده می شد، خاصه در خانواده های محبوسین که خود اکثریتی را بوجود می آورد و حاجت به تبلیغات تازه نبود.
مردم از آزادی و رهائی سید ناراضی بودند، و معتقد بودند که باید شاه و دولت مسببین کودتا را و سید را محاکمه کند، و وجوهی را که به حوالۀ سید در اینمدت از بانک اخذ شده و خرج گردیده (مبالغی ازین بابت صورت می دادند که اغراق به نظرمی آمد!) تحت دقت و رسیدگی قرار گیرد و سند خرج ازو مطالبه شود، و بیحد عصبانی بودند که چرا در حین رفتن مشارالیه بیست و پنج هزار تومان پول دستی از محل عایدات بلدیه به او داده شده است!
ولی ظاهرآً شاه نمی توانسته است این خواهشهای عمومی را صورت بدهد. و در جواب جمعی از رجال گفته بود که: آقایان بگذارید برود و تا همین حد هم راضی باشید که او رفت! مستر بلفور نام انگلیسی که کتابی در اوضاع سیاسی آن ایام تألیف کرده بود در این باره چنین گفته است:« فاتح این جنگ چون چنان دید حکم داد او( سید) را در قزوین نگهدارند، ولی پس از مطالعۀ اطراف قضیه راضی شد حکم  مزبور را الغا سازد».
 در تاریخ سه شنبۀ 14 شهر شوال  1339 مطابق با اول سرطان ( خرداد) بیانیه ای به امضای جمعی از رجال و اعیان و علما و از نمایندگان مجلس چهارم تحت عنوان ( بیان حقیقت) انتشار یافت که مستقماً به سیاست  آنروز دولت انگلیس حمله می کرد و من برای تکمیل تاریخ، قسمتی از آنرا نقل می کنم؟
  بیان حقیقت
« وقایع غیرمترقبۀ نود روزۀ اخیر ایران، یعنی دورۀ حکومت نامشروع سید ضیاء بدرجه ای غیر مکشوف و مورد اشتباه واقع شده و به اندازه ای سیاست خارجی ذینفع درین وقایع، افکار و جراید را مشوب نموده است که کشف حقایق برای اعادۀ حیثیات و حفظ شرافت ملی ایران لازم آمده و رفع شبهه و موکول کردن حکمیت وقایع به افکارعمومی دنیا و جمهور ملل متمدنه از وظایف اولیۀ ایرانیان شمرده می شود!
 به ملاحظۀ اینکه مبادا بوسیلۀ نیرنگ دیگری باز آزادی شکایت از دست ایرانیان برود(چنانکه رفت و آزادی طول نکشید! مؤلف) اعلام می داریم....که ایران در چه حال تأسف آوری واقع شده و با نهایت نفرتی که از مداخلات اجنبی در کارهای داخلی خود دارد بواسطه ابراز همین نفرت چگونه مورد تضییقات و سختیهای گوناگون واقع می گردد!
درک حقیقت و پی بردن بعلل اصلی فجایع حکومت سید ضیاء محتاج بذکر تاریخچۀ مختصری است.
چندی از سقوط کابینۀ آقای مشیرالدوله که بواسطه درخواست سفارت انگلیس راجع به خارج کردن صاحبمنصبان روسی از دیویزیون قزاق اعلیحضرت همایونی واقع شد و تعیین آقای سپهدار اعظم بریاست وزراء که این مقصود سفارت انگلیس را انجام داد. 
سفارت مزبور در شهر ربیع الاول 1339هجری درین یادداشت مشروحی که به دولت ایران داد، رفتن قشون خود را از ایران در بهار وعده کرد، ضمناً تکلیف نمود که دولت ایران از حضور قشون انگلیس استفاده کرده یک دیویزیون قشون ایرانی در تحت ریاست صاحبمنصبان انگلیس در حدود قزوین که مرکز توقف قشون دولت بریتانیا بود تشکیل دهد. در صورت تخلف از این تکلیف، ایران را مخاطرات انقلابی و زوال ملیت تهدید می نماید. 
حکومت وقت حل قضیه را به جمعی مرکب از وجوه علما و محترمین و وکلاء و سایر سیاسیون مملکت محول نمود.
مجلس مزبور در تاریخ 16 ربیع الاول در عمارت سلطنتی منعقد گردید و همانطوری که قبلاً هم پیش بینی می شد حضار رد و قبول تقاضای سفارت انگلیس را از حد صلاحیت خود خارج دیده و موکول به ارادۀ مجلس شورای ملی نمودند.
در این موقع اکثریت نمایندگان حاضر در مرکز در ضمن پروگرام آتیۀ خود الغای قرارداد انگلیس و ایران را گنجانده و آن پروگرام را طبع و منتشر نمودند و بالنتیجه قراردادی که اعتبار آن فقط منوط به تصویب مجلس بود و زمامداران ایران و انگلستان بالسویه حاضر در تهران ملغا شده و خالی ازهر نوع اعتباری گردید. از همین اوقات یعنی پس از یأس از اسارت ایران بوسیلۀ دسایس عادیه نقشۀ کودتای سید ضیاء و توسل به جبر و مشت قطعی شد. این بود که درشب دوازدهم جمادی الثانی (20 فوریۀ 1921 ) در تحت حمایت تاریکی و مسامحه کاری عمدی و یا سهوی حکومت وقت، دست جنایتکار فرزند ناخلف ایران سید ضیاء مدیر«روزنامه رعد» برای سرقت دراز گردید، یک عده از دیویزیون قزاق شاهنشاهی را که در قزوین متوقف و موقتاً در تحت ادارۀ یکنفر صاحبمنصب انگلیسی(اسمایس) بودند بعنوان احضار از طرف اعلیحضرت مشتبه نموده بطرف تهران حرکت، در نزدیکی پایتخت روزنامه نویس مزبور که معروف به مزدوری .... است. به این قوه الحاق، و اداره کردن سیاست آنرا عهده دار گردید.
فرمانده ایرانی این قوه(رضا خان) - قوۀ خود را برای اجرای اوامر سید ضیاء حاضر نمود و سید ضیاء بوسیله دسیسه و فشار موفق به تحصیل فرمان ریاست وزرائی خود گردید. در پایتخت و سایر نقاط حکومت نظامی را با نهایت شدت برقرار نمود، مخابرات تلگرافی و پستی بین پایتخت و سایر ولایات مدتی مقطوع و بعلاوه تحت سانسور شدید واقع گردید.
عدۀ کثیری از محترمین و روحانیون و وکلاء و آزادیخواهان که گناه آنها هواخواهی استقلال ایران و تنفر از سلطۀ اجنبی و مزاحمت در پیشرفت نقشۀ نامشروع او بود توقیف و در پایتخت و ولایات در زوایای تاریک محبس افتادند، قوانین اساسی مملکتی پایمال و مجلس شورای ملی که باید مفتوح می شد، تعطیل گردید، خیانتکاران داخلی به همدستی عده ای ارمنی و غیره و دستیاران خارجی آنها طوری گلوی ایران را فشردند که حتی قدرت بلند کردن صدای پروتست از ایرانیان سلب گردید و در هر موقعی هم که صدای ضعیف مخالفتی در گوشه ای بلند می شد فوراً عدۀ دیگری بر محبوسین و تبعید شدگان اضافه می شدند. 
بدینرو در ایران سکوت قبرستان، خاموشی مرگ و بهت عمومی برقرار گردید و مسببین خارجی این قضایا این سکوت و خاموشی ایران را در اروپا  بعنوان رضایت از استقرار حکومت مزدور اجنبی جلوه دادند و جرائد را پر از اشتباه کاریهای گوناگون نمودند!.
برای مزید اغفال افکارعامه و پوشانیدن عقاید باطنی خود و تقلیل سوءظن وعدم اعتماد ملت ایران که از دیرگاهی وی را اجیر و خریده شدۀ اجنبی می دانست، سید ضیاء شروع به انتشار بیانیه های دروغین خود نموده، در صدد برآمد که به حکومت خود رنگ حکومت اصلاح طلب، حکومت انقلابی ملی، حکومت حامی رعایا بدهد، در بیانیه های خود می نوشت که ایران را از شر مداخلات اجانب خلاص خواهد کرد، دشمنان خارجی و داخلی را به حساب دعوت خواهد کرد.
قرارداد انگلیس و ایران را که عملاً از درجه اعتبار ساقط  شده بود صورۀ الغاء نمود ولی دیری نگذشت که حقایق عمل غالب بر تلفیق عبارات و الفاظ گردیده، نیات سوء باطنی و تصمیمات خیانتکارانۀ او هویدا و مواد مضرۀ قرارداد مزبور عملاً اجرا گردید.
(795 2 Safari-Jamalاینجا شرحی انتقادی از حکومت سید و اشاراتی به سردارسپه و شاه دارد) اینست حالت ایران در قرن بیستم که ملل عالم برای حفظ آزادی و حقوق نوع بشر تاریخ مدنیت دنیا لکۀ بدنامی است که باقی و برقرار خواهد بود، ما می خواهیم که در سایه عدالت دنیا حق حیات خود را حفظ  کنیم، ما می خواهیم که زیر بار مداخلات اجنبی نرفته در وطن خودمان بمیل خود زندگانی بکنیم، ما منافع کسی را تهدید نمی کنیم و با کسی کاری نداریم، ولی می خواهیم که ما را خفه نکنند و برای سلب آزادی ما ترویج خیانت وحمایت از خیانتکاران ننمایند، ما می خواهیم سید ضیاء و همدستان او را در تأسیس این خیانت ایران برباد ده محاکمه و مجازات بنمائیم و فقط می خواهیم که نسبت به قضایای داخلی ما بیطرفی محفوط مانده حمایت های غیر مشروع   از میان برود....» (5 ) 
    بهار می نویسد: در پایان این فصل عیب ندارد اشاره کنیم که هجوم به سید و به کودتا دوام یافت تا آنکه سردار سپه از بهت خارج شد و جای پای خود را بعد از افتتاح مجلس در وزارت جنگ مستحکم ساخت، سپس معاملاتی با جراید کرد که به چوب بستن و دندان شکستن و حبس و دشنام، سلام و تعارف مقدماتی بود. از طرف وزیر جنگ اعلام شد که: «عجب است با بودن من مردم درصددند که مسبب کودتا را بدست آورند، مسبب کودتا منم...» و بالاخره حالی کرد که کسی منبعد حق ندارد در باب کودتا و اسباب و موجبات آن هرزه درائی کند! و رفته رفته چنانکه بباید فریادها خاموش گردید و خصمان حرون] سرکش و متمرد [رام شدند!..  (6 )  

 حزب سوسیالیست
درین بین حزب جدید از موتلفین قصرشیرین یعنی دموکرات و اعتدال قدیم در تهران چنانکه گفتیم موجود شد و نام خود را«سوسیالیست» نهاد، انقلابیهای قدیم و اعتدالیهای پیشین با هم گرد آمدند و جوانانی متجدد نیز با آنها یکی شدند و این حزب تقریباً جای دموکراتهای قدیم را گرفت زیرا دموکرات قدیم بدست خودش خفه شده و دفن گردیده بود و این آقایان  روی آن خاک ریخته بودند!
اینجا دو حزب طبعاً پیدا شد:1- سوسیالیزم متمایل بمسلک و سیاست کمونیزم روسیه، 2- باقی افرادی که بعنوان نمایندگی مجلس چهارم در تهران گرد آمده بودند و به سیاست خارجی و شمول در طرفداری روس یا انگلیس به نظر احتیاط نگاه می کردند، و غالب رجال سیاسی و بسیاری از نویسندگان و دموکراتها و اعتدالیهای قدیم درین دسته بودند و اکثریت مجلس را چنانکه دیدیم بنام « اصلاح طلبان، بوجود آورده و در خارج مجلس هم نفوذ حقیقی و کاملی پیدا کرده بودند.
اقلیت مجلس را عناصری از حزب تازۀ سوسیالیست و عده ای از رفقای قدیم من بوجود آورده، و اکثریت مجلس را اصلاح طلبان در دست گرفته بودند. و این اکثریت و اقلیت هم چون پایه اش بر مسلک و مرام نبود بعد از یک سال گاهی بهم می خورد، یعنی اقلیت با دستۀ دیگری سازش می کرد و به آنها قر می زد و از ناراضیان استفاده کرده، دولت را می انداخت، باز افراد اکثریت قدیم دست و پا کرده رفقای قر زدۀ سابق را جلب کرده و از افراد موتلف با اقلیت هم چند تائی ربوده، دولت افتاده را بروی کار می آورد. تشنجی عظیم پس از یکسال در مجلس چهارم از این راه پیدا شد، نامزد اصلاح طلبان آقای قوام السلطنه و مرحوم حسن پیرنیا بود و نامزد سوسیالیستها مرحوم مستوفی الممالک یعنی لیدر حقیقی و دموکراتهای قدیم و رقیب ناصر الملک بود. خلاصه در مجلس چهارم سال 1301- 1300حزبی بنام « سوسیالیست» از جمعی لیدرهای دو حزب دموکرات و اعتدال بوجود آمد، ائتلافی که در مهاجرت(با کمال عداوتی که ایندو حزب باهم داشتند) بین آنها منعقد گردید، در این تاریخ منجر به ایجاد این حزب شد. اما چنان نبود که تمام آزادیخواهان شامل این حزب شوند، چه در آنوقت بعضی از عناصر عاقل و درس خواندۀ ملی، طالب اصلاحات فوری اداری از قبیل قشون و مالیه و معارف شده بودند و اصول حزب سازی و فرقه بازی و جار و جنجال لیدرها و پادوها و هتاکی جراید که ببدترین وضعی به اشارۀ حزب سوسیالیست به راه افتاد همه را خسته کرده بود، ایجاد مرکز ثقل برای مملکت و بوجود آوردن حکومت نافذ الکلمۀ مقتدر و بسط امنیت و رونق تجارت و کشاورزی منتهای آمال و مرام وطنخواهان قرار داشت.
 بنابراین آزادیخواهان بطور عموم توجهی به حزب جدید بروز ندادند وحتی سزاوار ندانستند که در قبال آن حزب یک حزب دیگری بسازند، چه اکثریت مجلس و اکثریت مردم از تجار و کسبه و طلاب و معلمان مدارس و حتی رنجبران متمایل برجالی بودند که برای اصلاحات مذکور آماده  می شدند و مردم از حرکتها و ظاهرسازیهای مرامی خسته شده بودند.
اما این حقایق مانع از آن نیامد  که حزب سوسیالیست تشکیل شود، جمعی از رفقا نشسته آن حزب را ساختند و سیاست خارجی خود را هم برطبق مرامنامۀ مزبور تعیین کردند و به روسها نزدیک شدند و جرایدی هم راه  انداختند و در مجلس نظر به اینکه در اقلیت بودند شروع به انتقاد نمودند و بدیهی است که پایۀ انتقاداتشان به مناسبت حزبی که ساخته بودند بر خلاف «اشرافیت» بود و بدین نغمه به مخالفان خود حمله می کردند و بار دیگر این روال بازار جنجال و هجوم جراید گرم گردید!
در واقع دوباره دو حزب قدیم دموکرات و اعتدال پیدا شد، ولی ایندفعه طبیعی نبود، زیرا انقلاب این دو حزب را بوجود نیاورده بود بلکه انقلاب روسیه موجب تغییرعقیدۀ عده ای از حزب بازان قدیم شده بود و از طرف دیگر سایر ملیون از اعتدال و دموکرات هم دست از خصومت قدیم برداشته و چنانکه گفتیم بنام اصلاحات فوری که خیلی هم دیر شده بود گرد هم جمع گردیده همکاری می کردند، بهمین سبب حزب مزبور تنها ماند و در قبال او حزبی درست نشد، فقط سوسیالیست مؤسس دعوائی گشته بود که مدعی علیه واقعی نداشت، زیرا هم خود آن حزب و هم دیگران می دانستند که مطلب از چه قرار است و چه کسی گلوی مملکت را گرفته است، شاید اگر این آقایان آن روزهائی که دموکراتها را نگذاشتند کاری صورت بدهند.(1336– 1335) در تهران این حزب را تشکیل داده بودند، بجائی می رسید و همۀ احرار با آنها همدست می شدند، اما قدری دیر بود و در واقع اسباب و ابزار کاری برای سردار سپه درست می شد.
روابط علمای روحانی وطبقۀ بازاری باحزب « سوسیالیست» بهم خورد و دودستگی بزرگی در شهر بوجود آمد و پیداست که « اصلاح طلبان» از این موضع به نفع خودشان و بر زیان « سوسیالیستها» استفاده می کردند.
 اینجا باید اقرار کرد که فاصلۀ بین یک نهضت مرتجعانه(روحانی) و«اصلاح طلبی » بسیار قلیل می نمود، استعداد قسمتی از افراد اکثریت برای قبول حلیه واستعمال این سلاح قدیمی برضد حریف خیلی شدت داشت و سهلترین وسیله ای برای خرد کردن حریف بود، اما مرحوم مدرس اعلی الله مقامه که جزء سردستگان حزب « اصلاح طلب» قرارداشت، اهل این حرف ها نبود، وسعت مشرب او در سیاست او را از طبقۀ «فناتیک» بکلی جدا ساخته بود، مدرس خود را مرد سیاسی و عالم برموز تمدن می دانست، بنابراین یکبار هم اجازه نداد که رفقای اواین اسلحۀ کهنه را بکار بزنند، نطقهای مدرس در آرشیو مجلس ملی موجود است، او هیچوقت متوسل بحربۀ دین و سلاح مذهب نگردید، وکمال ملاحظه را در این باره مبذول می داشت، خاصه که اعتماد او در مجلس چهارم و در میان افراد اکثریت باکسانی بود که با انفکاک قوۀ سیاسی از روحانی موافق بودند و نمی توانستند به خلاف عقیده آنها سیاستی بدست گیرند و خودش هم چنان که گذشت اینکاره نبود، یعنی از مجلس سوم مزۀ مضار این سیاست را درک کرده بود...
معهذا رفقایی « سوسیالیستها، مضایقه نداشتند که با حربۀ « آزادی » بر ضد «ارتجاع» مبارزه کنند و جراید آنها هم به بهانۀ هجوم به« آخوند بازی» و «کهنه پرستی» به اکثریت نیش بزنند، یا آنها را انگلوفیل به خوانند.
باری دو حزب «سوسیالیست» و «اصلاح طلب» که نخستین، ترکیبی از لیدرهای دموکرات قدیم و اعتدال، و ثانی هم از دموکراتها و باقی ماندۀ اعتدالی ها و بی طرفها بودند، در مجلس چهارم مشغول کار شدند و اکثریت مجلس با «اصلاح طلبان» بود که اشخاص فعال و مهمی که بعدها دیدم مانند مرحوم «مدرس» و «آشتیانی» و«بهبهانی» و«تیمورتاش» و«فیروز» و«داور» و غیره در میانشان یافت می شد.

 مرام این دو حزب چه بود؟
چنانکه گفته شد« اصلاح طلبان» نظرشان روشن ساختن روابط ایران با روسیۀ شوروی و سایر دول متحابه و آوردن مستشار برای وزارت دارائی از امریکا و حفظ بیت المال از دستبردهای احتمالی و وضع قانون استخدام و نظام اجباری بود و بدین مسائل نیز موفق شدند.
این جمعیت بدون تشکیلات منظم حزبی و بدون تناسب مسلکی از افراد متفرق و بقایای احزاب قدیم بوچود آمده بود، در مرکز و ایالات تشکیلاتی نداشت، ولی در مجلس و در تهران با کمال عقل خود را اداره کرده بود. (7)  

    فکر قشون  متحدالشکل
 در کتاب قابوسنامه تألیف کیکاوس عنصرالمعالی نبیرۀ شمس المعالی قابوس وشمگیر در باب چهل و دوم در آئین پادشاهی چنین آمده است:
«لشکر همه از یک جنس مدار که هر پادشاه که لشکر همه از یک جنس دارد همیشه اسیر لشکر خویش بود و دایم زبون بود. از آنکه یک جنس مشفق یکدیگر باشند، ایشان را بیکدیگر نتوان مالیدن، و چون از هر جنسی بود این جنس را بدان جنس مالیده توان داشت و آن قوم از بیم این قوم و این قوم از بیم آن قوم نافرمانی نکنند، و فرمان تو بر لشکر تو روان باشد و جد تو سلطان محمود (مراد سلطان محمود بن سبکتگین است که دخترش  در حکم عنصر المعالی بود.)، چهار هزار غلام ترک داشتی سرائی، و چهار هزار هندو ورأی سرائی داشتی، و دایم هندوان را به ترکان ترسانیدی و ترکان را به هندوان، تا از بیم یکدیگر هر دو جنس اطاعت کردندی....»
 این فکر فکریست قدیمی و در ایران همه وقت لشکریان به اقسام بوده اند. در عهد هخامنشی لشکر جاویدان از سایر سپاهیان مجزا بوده است، در عهد اشکانیان هفت خانوادۀ قدیمی، هفت قسم لشکر داشته اند و در تحت فرمان هفت خانواده اداره می شدند و در زمان ساسانیان نیز علاوه بر خانواده ها چهار سپهبد (عهد خسرو اول) در چهار ایالت ایران، چهار صنف لشکر داشته اند عند الحاجه یکی یا دو تا از آن سپهبدان و لشکریان ابوابجمع ایشان در پایتخت حاضر می شده اند، و رقابت شدیدی بین آنان  وجود داشته است، منجمله رقابت فارسیان و پهلویان در عهد « بوران» را « طبری » نقل کرده است. (قابوسنامه طبع تهران صفحه 209 – 208 ) 
صفویه نیز وقتیکه دیدند طوایف و ایلات ممکن است با یکدیگر گامی بر ضد شاه اتفاق کنند، در عهد شاه عباس اول، بار نخست عشیرۀ یا به عبارت صحیح تر لشکری بنام « شاهسون» از اهالی و افراد متفرق تشکیل گردید و بتدریج به آنهم اکتفا نکرده قشون منظم و مشق دیده ای مطابق اصول جدید آن عصر بوجود آورد.
همچنین نادر شاه در سالهای اخیر به این خیال افتاد و قشون خاصی از افغانان تحت ریاست احمد خان ابدائی تمشیت داد و سعی داشت که بین ایرانیان و افغانان رقابتی ایجاد کند، معروفست که روزی به صاحبمنصبان بزرگ ایرانی گفت: افغانها مثل شمشیرهای خود راستند و شما مانند شمشیرهای خود کجید!
یکی از صاحبمنصبان در جواب عرض کرد: قربان شمشیرهای کج ما افغانها را راست کرد! و ظاهراً نادر دیر به این خیال افتاده بود، چه در همان شبی که روزش چنان گفته بود، بدست همان صاحبمنصبان شمشیرکج، به قتل رسید!
قاجاریه نیز دو صنف لشکر داشتند: یکی قشون «بنیچه» و مشق دیده و منظم، دیگر قوای چریک و سواران پایتختی و پا رکابی و سواران صاحب تیول در ایالات ولایات و سرحدات، بعلاوه قوای ایلیاتی که در نقاط مختلف با رعایت احتیاطات لازمه جایگزین بودند، و هر ایلی را به ایل دیگر که در جوار او بود می ترسانیدند!
بعد از مشروطیت نیز احمد شاه مرحوم، قزاق را مقابل ژاندارم نگاهداشته بود، و علاوه بر این سواران چریک از عشایر بختیاری و غیره نیز در پایتخت نگاه می داشت، و از زمان مهاجرت به بعد تا وقتیکه محبوبیت او پس از سال قحطی چنانکه اشاره کردیم روی بفتور نهاد از ژاندارم بد گمان شد و به ترتیب بریگاد قزاق همت گماشت و نیز دستور داد سربازان تازه ای بنام بریگاد مرکزی، در دولت سپهسالار تنکابنی بوجود آورند، و تقریباً خیال کرد ژاندارمری را که محبوبیت ملی داشت از میان ببرد، و عاقبت هم به این خبط بزرگ کامیاب گردید، و بریگاد مرکزی نیز پا نگرفت، و ژاندارمری هم از بین رفت!
قوام السلطنه درحکومت خود ملتفت این نکته بود، زیرا زمزمۀ «قشون متحد الشکل» بعداز قرار داد  1919ورد زبانها شده بود، و حتی در این باره از طرف کمیسیون مربوطه چنانکه دیدم عمل شده بود، و در جراید و افکار عمومی نیز بدون آنکه ملتفت عیب کار باشند این فکر نفوذ یافته بود، و سید ضیاءالدین هم بر آن سر بود که همین کار را انجام دهد و مجال نیافت.
 بعد از افتتاح مجلس نخستین قدمی که  سردار سپه برداشت این قدم بود.
 او میدانست که تا قوای مسلحۀ کشوریک کاسه ویکدست نشود ودرزیرفرمان او متمرکز نگردد مقاصد عالیۀ او انجام پذیرنخواهد بود.بنا براین شروع  به اقدام کرد.
 ولی قوام السلطنه که خود تقویت کننده ژندارمری بود در دولت خود بنای تقویت از این اداره را گذارد. اما مثل همه کارها بی نقشه و با کندی، در عوض حریف که همه کارهایش متکی به نقشه و با جدیت پیش می رفت درکار هم از قوام جلو افتاد، بازیهائی که فرمانده قوی برای جلب صاحبمنصبان ایرانی ژاندارم کرده زیاد است، و از قضا سرکردگان مذکور هم از بازی آگاه بودند و تا ممکن بود خود داری می نمودند، اما عاقبت ضعف دولتها و غفلت شاه و رجال و قدرت سردارسپه موجب آن گردید که بتدریج ژاندارم که یک قوۀ وفادارایرانی وتربیت شده صاحبمنصبان سوئدی بود جزء قزاقخانه شد و بتدریج ازلحاظ بدبینی ورشکی که صاحبمنصبان ارشد قزاق ژاندارمها داشتند، آنها را نفله کردند؛ و پرورش ملی اجتماعی این جوانهای رشید آرام آرام در ضمن پرورش جدید ضعیف گردید؛ و هرکس که توانست  خود را زودتر برنگ محیط درآورد توانست زیادتر دوام بیاورد و خودش را حفظ کند.
بالجمله با تحلیل رفتن ژاندارم در قزاق، فکر قشون « متحدالشکل » و ایجاد « سپاه یک دست » به جامعه رفت، و بتدریج اسم ژاندارم هم که لغتی اجنبی بود از میان رفته « امنیه» جای آنرا گرفت.
 نابود شدن این قوه که قزاقها تا همه جا ازو چشم میزدند، کار فرمانده قوی را آسان کرد، و هنوز دورۀ چهارم مجلس شورای ملی به نیمه نرسیده بود که اقتدار سردارسپه فوق تمام اقتدارها شناخته شد و با از بین رفتن فتنۀ گیلان و آشوب خراسان و انحلال اسپیار( پلیس جنوب) و تدابیر که عبدالله خان امیر طهماسبی در آذربایجان بکار برد و قدرت دولت و فرمانده کل قوا را در شمال غرب و کردستان تا صفحۀ مغرب ایران بسط داد، سردارسپه معنأ و حقیقتاً فرمانروای مملکت ایران معرفی گردید، معهذا هنوز نسبت به شاه وفادار است و شاه و ولیعهد هم لباس نظام پوشیده و رتبه نظامی گرفته و ظاهرأ با سردارسپه می جوشند و گرم می گیرند.
 تشنجات درمجلس چهارم
  اکثریت مجلس از دموکراتها و غیرهم که بنام « جمعیت اصلاح طلبان» گرد هم آمده بودند، دارای قیافۀ جدی و ثابت بود و بکابینۀ قوام السلطنه رأی اعتماد داد، و در موقع گذشتن پروگرام دولت از او دفاع کرد.
وزیر مالیه، دکتر« محمد مصدق السلطنه» مادۀ واحده ای به مجلس  آورد و اختیاراتی خواست، و با مخالفت شدید « سوسیالیست ها » مواجه گردید، و او اولین و آخرین وزیریست که در برابر هجوم شدید سلیمان میرزا لیدر سوسیالیست و نمایندۀ نطاق و زبر دست مجلس، بشدت بر ناطق حمله کرد و از خود و عقیدۀ خود و دولت دفاع نمود و کاری را که باید وکیل مجلس انجام  دهد و از وزیری دفاع کند با کمال شهامت خود انجام داد ولی از فرط تأثر در پشت  تربیون غش کرد!
 و نیز مدتی عده ای از وکلای اکثریت با رئیس دولت شبها در خانۀ ییلاقی قوام السلطنه اجلاس میکردند و نخستین چهار دیواری بودجۀ مملکتی را که بعدها دکتر«میلیسپو» آنرا بصورت عمارت ساخته درآورد ترتیب دادند و بنام«چهاردیوارهای اعتباری برای تطبیق دخل و خرج» به مجلس بردند و باز با هجوم اقلیت برابر افتاده از آن دفاع کردند، و نطقهای معجز آثار ناطقین اکثریت بر اقلیت در آن تاریخ از جنبۀ دفاع ملیت و هجوم منفی جزء شاهکارهای خطایی و فنی بشمار می آید! باری بعللی که خواهد آمد، قوام السلطنه بدون دخالت مجلس افتاد و مشیرالدوله آمد و او هم افتاد و باز قوام السلطنه آمد. و فعالیت سردارسپه و دسیسۀ بعضی از وکلا که بعدها از عمال سردارسپه بودند عامل این بازیها گردید.( 8 )  

 آغاز  ضعف  دولت قوام
 دولت قوام در مجلس چهارم نقش های بزرگی بازی می کند که از آن جمله واگذاری امتیاز نفت شمال ایران به کمپانی « استاراویل » امریکائی است، که یکی از شاهکارهای بزرگ دولت بشمار می رفت و ممکن بود باب سعادت بروی ایران باز شود، و شکی نبود که این عمل در دل دو همسایه تأثیر خوشی نخواهد بخشید!
هرچند در ازاء آن معاهدۀ روس و ایران را هم از مجلس ملی گذرانیده بود، لیکن از مراسلات و اعتراضات حضرات شمالیها عدم رضایت آنها آشکار می گردید و جنوبیان نیز باطناً از این عمل خوششان نیامد.
مسائل پیاپی دیگری نیز روی می داد که دلالت بر وجود برودت و عدم رضایت در مناسبات خارجی قوام می نمود.
بعد از واقعۀ خراسان، قضایای انحلال پلیس جنوب پیش آمد و ادعای دولت بریتانیا دایر به مطالبۀ مبلغی از بابت وجوهیکه بتناوب بمصرف امنیت جنوب رسید و بدولتها متناوباً داده شد مثل صد وسی هزار لیره ای که در موقع انعقاد قرارداد 1919 توسط وزیر مالیه «صارم الدوله» اخذ و بین وثوق الدوله و صارم الدوله و نصرت الدوله تقسیم شده بود و پولهای دیگر کلا بمبلغ دومیلیون وکسری لیره از دولت ایران مطرح گردید و دولت این مراسله را نپذیرفت و نیز نتوانست طوری با حضرات کنار آید که مطابق وعده ایکه کرده بودند مهمات پلیس جنوب را به ایران واگذارنمایند و یا از وجوهی که در حین جنگ به مصارف سیاسی رسانده بودند صرف نظرکنند، و خلاصه این بود که دولت بریتانیا به دولت قوام السلطنه به نظر صمیمانه نگاه نمی کرد و علت آنهم بعقیدۀ ما عدم دقت کامل و خبطهای مربوط به احساسات شخصی مأمورین انگلیس در ایران بود و شاید احساسات شخصی مستر نرمان و مستر هاوارد بانی این سوء مناسبات محسوب شود و گویا آقایان از تحت تأثیر شکستی که بیرون رفتن آقا سید ضیاءالدین بر آنها وارد آمده بود بیرون نرفته بودند و پاره ای انتقادات که در جراید انگلستان و محافل سیاسی در این مسائل از آنها می شد مزید انگیزۀ روحی ایشان شمرده می شد...البته عین این اعتراض به رئیس الوزرای ایران و بعضی از نمایندگان اکثریت وارد است، و می توان باورکرد که آنها هم هنوز از تحت تأثیر حبس و بخاطر اینکه بزعم خود مربوط بنمایندگان سیاسی مزبور می دانستند بیرون نرفته و به حضرات با دیدۀ خصومت نگاه می کردند... در نتیجۀ این دو تأثیر و تحریک مختلف بود که دولت نتوانست از مهمات و ساز وبرگ پلیس جنوب استفاده کند - نه آنها را طبق پیشنهاد دولت انگلیس خود یاری کرد و نه هم آنها حاضر شدند بما واگذار نمایند و همه چیز حتی چهارواهای مزبور را نابود کردند ویک قبضه تفنگ و یک قاطر به ایران ندادند! از طرف دیگر رفیق « روتشین« نمایندۀ شوروی هم در زیر  نفوذ حزب سوسیالیست و روزنامه ای تند شهری و رجالی مانند مرحوم مستوفی و سلیمان میرزا و طباطبائی و غیرهم کاملا مستهلک شده بود، و مقالات با حرارت جراید سوسیالیست را که همه بر ضد قوام السلطنه و طرفداران او انتشار می یافت و تهمت« نوکر انگلیس » و« خائن!» بیت القصیدۀ نوشته های ایشان بود خوانده و ترجمه کرده به مسکو می فرستاد و هرچه ممکن بود از سخت گیری و اشکال تراشی در بارۀ دولت مضایقه نمی کرد و این مقدمات مورد ضعف قوام و رفقای او گردید!
  سردار سپه  چه می کند؟
سردارسپه درین بینها به جلب دوستان تازه مشغول بود، اما هنوز کسی از سر زندگان حاضر نشده بود به مشارالیه نزدیک شود ولی او کار خود را می کرد و تفنگ و توپ دست و پا می نمود و جای پایش  را در جلو رفتن محکم  و محکم تر می نمود و گاهی هم طاق و طرمی راه انداخت!
پیش ازهمه کار مشغول تکمیل قوای نظامی واستقرارامرای لشکردرایالات و بسط قوۀ شخصی خود بود – وادارۀ ژندارمری را نیزرفته رفته تحلیل برده وجزء قوای متحد الشکل خود درآورده بود- واقعۀ محمد تقیخان درخراسان وواقعۀ لاهوتی درآذربایجان نیزاین داستان یعنی انقراض ژاندارم ایران را تکمیل نمود. ( 9)  

      توضیحات و مآخذ:    
1 - دکتر مصدق در خاطراتش می نویسد: «از این نظر که قوام السلطنه در رأس دولت قرار گرفته بود و من والی فارس بودم و می بایست گزارش حوزه  مأموریت خود را به او بدهم از من دیدن نکرد. در صورتیکه من سه ماه قبل از تشکیل دولت او استعفا داده بودم و در آن دولت هم که مرا برای پست وزارت مالیه به شاه معرفی کرده بود نمی خواستم شرکت کنم و از این سوء تفاهمی که به او دست داده بود استفاده نمودم و ملاقاتی بین ما دست نداد.
 یکی از علل عدم قبول کار این بود که « آرمیتاژ اسمیت » مستشار مالی قرارداد تحت الحمایکی ایران در وزارت مالیه کار می کرد. دیگر اینکه سلیقه ما در طرز کاربا هم فرق داشت. تا اینکه چندی بعد از ورودم به طهران نامه ای از او رسید ومرا برای حضوردریکی از جلسات هیئت وزیران دعوت کرد و چون موضوع مذاکرات معلوم نبود می خواستم قبلاً استحضارحاصل کنم تا اگرمقتضی نبود معذرت بطلبم. ولی ازنظرحفظ نزاکت تصمیم گرفتم درجلسه حاضرشوم، چنانچه موضوع  مذاکرات با نظریاتم تطبیق ننمود خارج گردم که بر حسب اتفاق همینطور پیش آمد.
  جلسه تشکیل شده بود از نخست وزیر و سردارسپه وزیرجنگ وسایر وزرای آن دولت که قوام شروع به صحبت نمود وگفت گمان نمی کنم کسی باشد که با نظریات آقای وزیرجنگ راجع به اصلاحات آن وزارت موافق نباشد، ولی با نهایت تأسف باید گفت که اجرای نظریاتشان تصادف با زمانی کرده است که درخزانه وجهی نیست وتهی است وبا فقدان وجه هم نمی توان کاری کرد وتنها راهی که به نظر رسید این است که علی الحساب با کمک و مساعدت شما وجهی برای وزارت جنگ تهیه کنیم تا بتوانند وظایف عادی خود را انجام دهند وبعد ببینم چطورمی شود وسایل کارایشان را برای انجام نظریات کلی فراهم کرد. وزیرجنگ هم که تا آنوقت مرا ندیده بود تمام نگاهش متوجه من شده بود، برای اینکه بیانات نخست وزیردرمن تأثیرکند وشانه ازکارخالی نکنم. تا اینکه پس ازیک سلسله بیانات قوام گفت انتظار ما ازشما فوق العاده نیست. نظربه اینکه می خواهیم بوسیله طبع ونشراوراق خزانه ( بون دوترزور) وجهی بدست آوریم و دارندگان وجه هم وقتی برای خرید اوراق حاضر می شوند که بدانند روز وعده می توانند طلب خود را از خزانۀ دولت وصول کنند، این است که  تصور کرده ایم از نظر تأمین داخلی امضای شما و نظر سیاست  بین المللی امضای «آرمیتاژ اسمیت» ما را به انجام مقصود موفق بدارد و یقین داریم تا آنجا که بتوانید از این کمک و همراهی دریغ نخواهید نمود و بعضی از وزراء هم که اکنون خاطرم نیست در این زمینه بیاناتی کردند.
نظربه اینکه شهرت یافته بود با مستشار قرارداد نمی خواهم همکاری کنم این نقشه که صورتآ برای تهیه پول و معناً برای تکذیب آن اشتهارات ترسیم شده بود آن چنان در من تأثیرنمود که با نهایت شدت و عصبانیت گفتم این کار از من ساخته نیست و از جا برخاستم و موضوع بدین طریق خاتمه یافت.آرمیتاژ هم که یقین کرد تا در آن  وزارت کار می کند من کار قبول  نخواهم کرد و افکار(عامه) هم با دخالت او در امور مخالف است، تدریجاً از کار خود داری نمود تا اینکه دیگر بوزارت مالیه نرفت و چون موقع ورود من از شیراز بدیدنم آمده بود از او برای بازدید وقت خواستم که درباغ مخبرالدوله محل کنونی بیمارستان شماره 2 آرتش منزل داشت و ناخوش روی زمین خوابیده بود و از من با همان حال پذیرائی کرد و در ضمن صحبت گفت چه خوب کردید کاری قبول نکردید، چونکه وضع طوری خواهد شد که کارها بیشتر دوام کند و آنوقت است که شما می توانید بهتربه مملکت خود خدمت کنید که از این بیانات چیزی درک ننمودم و بعد که دکتر «میلسپو» آمد و متصدی کار شد فهمیدم که مقصود آرمیتاژ این بیانات چه بود.
 با اینکه مستشار مالی قرارداد رفته بود چون قوام می دانست علت دیگری هم هست که نمی خواهم در آن دولت شرکت کنم وزیر جنگ بخانه من آمد و گفت من می خواهم در وزارت جنگ اصلاحاتی بکنم و آن را توسعه بدهم، شما نمی خواهید مالیه را بصورتی درآورید که من از کار و عمل شما بنفع مملکت استفاده  نمایم؟ این بیانات و همچنین اصرار بعضی از دوستان و خیرخواهان که می گفتند آرمیتاژ اسمیت ها وقتی نخواهند توانست در مالیه مملکت دخالت کنند که مالیه اصلاح شود سبب شد که خود را برای قبول کار حاضر کنم وچون پست وزارت فوائد عامه هم متصدی نداشت آن را برای نوائی نیرالسلطان که یکی ازمبارزین با قرارداد بود پیشنهاد نمایم که به این سمت منصوب گردید و دیگر کاری نبود مگر اینکه مجلس شورای ملی بمن اختیاراتی دهد و شروع باصلاحات کنم که برای اینکار لایحه ای پیشنهاد کردم و ضمن بحث در لایحه از مذاکرات بعضی از نمایندگان حس کردم  که مقصود از آن همه اصرار این نبود که من وارد کار بشوم و اصلاحاتی بکنم بلکه می خواستند با من مخالفت کنند و کاری انجام نشود تا زمینه برای ورود مستشاران خارجی فراهم گردد. این بود که قبل از تصویب لایحه می خواستم خود را از دامی که برایم گسترده شده بود خلاص کنم که گردانندگان سیاست خارجی مساعی خود را بکار بردند و با تصویب ماده واحده راه کناره گیری از کاروعدم شروع باصلاحات را به رویم بستند و دیگر چاره نبود جز اینکه بکار شروع نمایم و نتیجه کارم این بشود که خویش و بیگانه همه را با خود دشمن کنم.
1 -  موازنه بودجه  
2 – رسیدگی بسوابق کارمندان وزارت مالیه
 3 - تنظیم لایحه تشکیلات و بعد از آزمایش پیشنهاد آن به مجلس  شورای ملی که شرح وقایع آن ایام بواسطه فقدان مدارک ویا یادداشت هایم که در28مرداد ازبین رفته متعسراست وبا مراجعه به جراید می توانند درک کنند که رفتاراکثریت وبعضی ازنمایندگان اقلیت درآن مجلس چقدرناجوانمردانه بود و بهترین دلیل اینکه مادۀ واحده مربوط به اختیارات سه ماه بمن وقت میداد که لوایح خود را به مجلس پیشنهاد کنم که پس از65 روزدست ازپشتبانی دولت کشیدند، که ناچار شد استعفا دهد وبعد هم نگذاشتند دردولت بعد من پست وزارت مالیه را تصدی کنم و کارناتمام خود را تمام نمایم.
 مجلس به شادروان مشیرالدوله اظهار تمایل نمود و راجع به شرکت من در دولت در جلسه خصوصی مجلس مذاکراتی کرد که بعضی از نمایندگان مخالفت کردند و گفتند چنانچه من در پست سابق خود ابقاء شوم، به برنامۀ دولت رأی نخواهند دادرئیس دولت با من مذاکره نمود، پست دیگری را قبول کنم که چون مخالف با حیثیتم و در حکم این بود از عهده گفته های خود برنمی آیم از شرکت در دولت خود داری کردم
منبع- خاطرات وتألمات مصدق‌: با یادداشت غلامحسین مصدق وتوضیح ایرج افشار، تهران، انتشارات علمی، چاپ اول ۱۳۶۴، صص 141 –   139  
**  دریادداشتهای جلیل بزرگمهر، مصدق بخشی ازخاطرات خود را برای او شرح کرده است، مصدق می گوید: «روزی رئیس الوزراء ( قوام السلطنه) مرا به هیئت وزرا برای مذاکره در مطلب مهمی دعوت  نمود. من هم ناچار پذیرفتم و رفتم. پس از ورود، که آقای سردار سپه وزیر جنگ هم حضور داشت، آقای قوام السلطنه اظهار نمود که « مملکت دچار بی پولی شدید شده است. این بحران را به هیچ وجه نمی توان رفع نمود، مگر با کمک و همراهی شما. مخصوصاً متذکر می شوم که این همراهی شما نه تنها نسبت به من، بلکه نسبت به شخص وزیرجنگ هم هست، که انتظار دارند شما به هیچ وجه مضایقه نکنید» این اظهارات تقریباً ازنظر وزیر جنگ، یک جنبۀ تهدید هم داشت.
گفتم بفرمائید ببینم که از من چه خدمتی ساخته است تا آن را انجام دهم.
گفتند نظر این است که اوراق قرضۀ خزانه منتشر کنیم، و این اوراق را دو نفر امضا کنند که مردم به اطمینان امضای آن دو، وجهی به مالیۀ دولت برسانند. یکی خود شما هستید، نظر به اینکه مردم به شما اطمینان کاملی دارند. ودیگری آرمیتاژاسمیت که از نظربین المللی هم امضای ایشان موجب تأمین خیال مردم و افکار جامعه است.
من بلاتأمل ازجا برخاستم وگفتم من به هیچ وجه نمی توانم این پیشنهاد را قبول نمایم. مخصوصاً توجه داشتم که آقای وزیر جنگ، با یک نگاه غضب آلودی متوجه من بود.
 مدتی بعد، شبی ازشبها که من درمنزل سردارسپه بودم و مذاکره ازهرطرف درمیان بود، ایشان به من گفتند« من آن روز می خواستم برخیزم و با شما کتک کاری کنم» گفتم پس چرا برنخاستید؟ خندید و جوابی نداد.
بالاخره مادام که آرمیتاژ اسمیت درمالیه بود ونتوانستند به وسیلۀ من او را درمملکت تثبیت کنند، به هیچ وجه حاضر برای قبول وزارت مالیه نشدم. و چون دیدند که از وجود آرمیتاژ اسمیت نمی توانند دیگر در مملکت  ایران استفاده کنند، نقشه دیگری کشیدند. آن این بود که یک مستشاری از امریکا برای مالیه بیاورند. من از این نقشه به هیچ وجه اطلاع نداشتم.  برای اجرای این نقشه، اول لازم بود که به مردم ثابت کنند ایرانی  نمی تواند مالیۀ مملکت را اداره کند. مثل اینکه می گفتند ایرانیان  نمی توانند نفت را اداره کنند، و فقط می توانند یک لولهنگ بسازند. پس از آنکه عدم لیاقت ایرانیان به اثبات رسید، آنوقت نقشۀ خود را اجرا نمایند.
آرمیتاژ اسمیت درپائیر1301از ایران رفت. قوام السلطنه هم برای اینکه مرا متقاعد کند، کابینه خود را ترمیم نمود و عده ای از کابینۀ او رفتند. بعد به من پیغام دادکه «اشکال شما به کلی رفع شده و دیگر آرمیتاژ اسمیت درمالیه نیستبنابراین انتظار دارم که با من مساعدت و همراهی کنید، و از قبول پس وزارت مالیه خوداری ننمائید»  
* « رنجهای سیاسی دکتر مصدق » یادداشتهای جلیل بزرگمهر به کوشش عبدالله برهان- نشر ثالث – 1377 – صص 83 – 82 
2 - غلامرضا نجاتی «مصدق سالهای مبارزه و مقاومت» جلد اول ) – مؤسسه خدمات فرهنگی رسا – 1378 ص -  8   
3 - احمد قوام در برنامه حکومت خود در باره اصلاحات مالیه در مجلس شورای ملی در ۲ آبان ۱۳۰۰به هنگام معرفی کابینه خود می گوید
«در این ‌جا لازم می‌دانم خاطر نمایندگان محترم را به فقر و پریشانی عمومی متوجه نمایم که علاوه بر این‌که کمی کار و زیادی روز افزون عده بیکاراززمان متمادی به این طرف از جمله دردهای صعب‌العلاج مملکت بوده بر اثر جنگ بین‌المللی تجاوز عساکر اجنبی و توالی امراض مسریه و قحطی و مسدود شدن طرف و ابواب تجارت و بالجمله نقصان زراعت و فلاحت این درد مهلک را به اقصی درجه تصور و تحمل رسانده است.
علاج این وضعیت ازدیاد محصولات مملکتی و توسعه و استخراج منابع ثروت است و امروز موقعی که دولت اقدام جدی در این موضوع نموده برای توسعه فلاحت و ثروت‌های ارضی و مملکت نقشه‌های مفیده طرح و به مجلس شورای ملی تقدیم نماید لیکن بدیهی است برای مقاصد فوق تهیه پول و سرمایه لازم است و تهیه آن کاملاً مقدور نخواهد شد مگر به‌وسیله اصلاحات مالیه و جلب سرمایه‌های خارجی زیرا بدون این دو ایجاد و اصلاح راه‌ها و توسعه فلاحت و استخراج منابع ثروت و بستن سدها و مزروع نمودن اراضی لم یزرع که به توسط متخصصین فنی در نظراست مقدورنخواهد بود اینک باید دید مقصود از اصلاحات مالیه چیست و تهیه سرمایه‌های خارجی برای چه مقصود است؟ آقایان نمایندگان محترم شاید مثل من به وخامت وضعیات مالیه مسبوق نباشند در سنوات اخیر دولت همه ساله مبالغی علاوه بر عایدات خود خرج نموده و کسر عایدات را به‌وسیله مساعدت‌های خارجی جبران کرده است البته این ترتیب را بیش از این نمی‌توان مداومت داد باید مخارج زاید حذف و تخفیفات کلی در مخارج مملکتی داده شود و منظور ما باید موفقیت به تعادل جمع و خرج در اسرع اوقات باشد به این معنی که از یک طرف در تقلیل مخارج سعی کنیم و تا حدی که جریان چرخ‌های اداره دولت اجازه دهد از مخارج زاید کسرنماییم وازطرف دیگردر تکثیرعایدات اقدام کنیم ودر این باب امید است قریبا لوایح مفیده به مجلس شورای ملی پیشنهاد شود که بعون‌ا... تحصیل این موفقیت ممکن گردد بدیهی است ازدیاد عایدات را تنها به ‌وسیله وضع مالیات‌های جدیده انتظار ندارم بلکه یکی از مقاصد عمده دولت اصلاح ادارات مالیه در مرکز و ولایات است که در نتیجه حسن اداره آنچه از مالیات‌دهندگان دریافت می‌شود از حیف و میل مصون بوده کلاً به خزانه دولت عاید گردد و برای تکمیل اصلاحات تجدید نظر در قانون تشکیلات مالیه لازم خواهد شد.
برای اصلاحات مالیه دولت لازم می‌داند که به وزیر مالیه از طرف مجلس شورای ملی موقتاً اختیاراتی مطابق پیشنهادی که خود وزیر مالیه خواهد کرد داده شود تا بتواند در مدتی که برای مطالعه و آزمایش پیشنهادهای اصلاحات وزارت مالیه لازم است از حدود عادی و ترتیب فعلی وزارت مالیه تجاوز نماید و نیز یکی ازاهم و الزام احتیاجات فعلی تسویه و تصحیح عدم مساواتی است که نسبت به مالیات‌ دهندگان مجری و معمول است و یقین است چنانچه تحمیلات مالیاتی اعم از قدیم و جدید با احتراز از تحمیل بر فقرا و ضعفاً بیش‌تر از روی عدالت مجری گردد و مالیات اراضی که مبنای مالیات ما است تعدیل شود و بر املاک جدیدالنسق که مالیات بسته نشده است مالیات وضع شود عایدات به مراتب زیادتر خواهد شد و همچنین وقتی که طرق و شوارع اصلاح و امنیت کامل در راه‌ها استقرار یابد و مسافرین و تجار به راحت و سهولت مراوده و حمل مال‌التجاره نمایند عایدات گمرکی و پستی نیز محسوساً اضافه خواهد گشت به علاوه در وصول بقایا و سایر مطالبات دولت نیز سعی وافی به عمل خواهد آمد و از این راه کمی نسبت به مصارف دولت خواهد شد.....» 
منبع: مجلس شورای ملی مجموعه قوانین دوره قانونگذاری چهارم - ۱ تیر ۱۳۰۰تا ۳۰ خرداد ۱۳۰۲- چاپخانه مجلس - ص. ۳۷۹-۳۸۶
حمید رضا مسیبیان درمقالۀ « دکتر مصدق قبل وبعد از نخست وزیری» به دوران وزارت مالیه مصدق اشاره می کند که: « ازجمله وی درآن سمت به سوابق افراد وزارت مالیه رسیدگی کرده و برخی افراد متخلف وزارت مالیه را به دیوان محاکمات فرستاده بود وهمچنین اقدامات فراوانی هم در جهت تعدیل بودجه کشورانجام داده بود چنانکه 10 هزار تومان از 40 هزارتومان بودجه دربارو همچنین 4 هزار تومان از حقوق 14 هزارتومانی ولیعهد هم کم کرده وبا این اقدامات بودجه را تنظیم کرده بود. (رنجهاي سياسي دكتر مصدق ص84) و در آن سمت حتی به توصيه مرحوم مدرس و قوام السلطنه هم براي نگرفتن بدهی سردارمنصوررشتي به وزارت مالیه گوش نداده که به این لحاظ مدرس حتی قهر کرده و قوام هم به منزل او آمده وگفته بود آنجا خواهد نشست تا مصدق این کاررا بپذیرد اما مصدق گفته بود تشریف داشته باشید!( تقریرات مصدق درزندان/ ص77او دراین مورد در خاطرات خود اشاره دارد که تا مدت‌ها بعد از سقوط دولت از ترس حتي از منزل خارج نشده و تنها يكبار براي شركت در مراسم ترحيم برادروزير فرهنگ دولت قبلي،كه با اوهمكار بود به مجلس ترحيم رفته بود که آن هم به این شرح بوده: « درپيچ هر پله يكي ازاخوان او ايستاده واز واردين پذيرائي مي‌كرد وهركدام كه مرا مي‌ديد روي خود را به طرف ديگرمي‌كرد وعلت اين بود كه يكي ازاين برادران دررياست ماليه‌ يك محلي متهم به سؤ استفاده شده بود و در انتخابات دوره چهارم تقنينيه هم كه در زمان نخست وزيري وثوق‌الدوله صورت گرفت به عنوان نمايندگي مردم وارد مجلس گرديده بود كه براي اولين بار در عصر مشروطه سلب مصونيت او را از مجلس خواستم. از پيچ و خم پله ها كه گذشتم وارد مجلس شدم و در محلي كه بين صمصام‌السلطنه و حاج فخرالملك اردلان خالي بود قرار گرفتم كه آنها نيز روي خود را به طرف ديگر نمودند و علت اين بود كه صمصام مالك ملكي بود در دهستان غار تهران موسوم به «ايرين چيچكلو»كه مي‌خواست گندم آن را به نرخ روز در بازار آزاد معامله كند ولي «مولي تور» رئيس اداره غله آن را براي مصرف نان شهر گرفت و قيمت آن را به نرخ رسمي دولت پرداخت. حاج فخرالملك هم كه يكي از دوستان من بود مثل بعضي اشخاص از دو محل حقوق مي‌گرفت، يعني دويست تومان در هر ماه از دربار و دويست تومان از دولت كه چون هر دو از خزانه مملكت داده مي‌شد يكي از آن دو حقوق از بين رفته بود.» (خاطرات و تالمات مصدق / ص142) و آقای «علی رضا قلی» در کتاب ارزشمند «جامعه شناسی نخبه کشی» چه زیبا در این مورد نوشته که: «اي كاش ذره‌اي از شرافت و غيرت اين مرد را بين تمام سياستمداران ايران پخش كرده بودند...»

منبع: وبلاک نقد دکتر مصدق
 4-  خسروشاکری پژوهشگر تاریخ معاصرایران درنوشتۀ تحقیقی خود « «جناب اشرف،» احمد قوام السطنه،گَرده اي ازسرگذشت» درباره قوام می نویسد: نخست وزيري قوام: مخالفت والي خراسان قوام با رئيس دولت كودتا، سيد ضياء (دولت آبادي، ج 4، ص 239)، كه منجر به دستگيري او توسط كلنل پسيان شد از روي مخالفت او با سيد ضياء به عنوان دست نشانده بريتانيا نبود، بلكه همانند مخالفت همه صاحبان مكنت در ايران بود كه ازو در هراس بودند، چه اعلام كرده بود كه مي خواست بر اموال بادآورده آنان چنگ اندازد (دولت آبادي، ج 4، ص 247). از همين رو، هم بريتانيا و هم رضا خان خواستار آزادي دستگير شدگان بودند. تنها كسي كه از روي ميهن دوستي و دمكراتيسم با سيد ضياء در افتاد دكتر مصدق بود، كه تاريخش بسيار شناخته شده است و نيازي به تشريح ندارد. پس از دستگيري او توسط كلنل محمد تقي خان پسيان و اعزامش به زندان در تهران، قوام با مداد نامه اي به روي كاغذي كاهي خطاب به وزير مختار بريتانيا نوشت، و از وي طلب كمك كرد. متن اين نامه كه در زير به چاپ مي رسد در خدمت او به منافع بريتانيا آنقدر گوياست كه نيازي به تشريح ندارد.
پس از اينكه رضاخان شريك نا برابر خود سيد ضياء طباطبايي را مرخص كرد، با مأمور اطلاعاتي بريتانيا سرگـرد گْــْرِي (Grey) مشورت كرد و ازو پرسيد: «چه كسي بايستي نخست وزير آينده شود؟» گري برادر وثوق، احمد قوام، را پيشنهاد كرد، كه گري گفت «بسيار خوب مي شناسم» و «مطمئن» بود كه، اگر كسي مي توانست ادامه كار مشاور مالي بريتانيا در ايران، آرميتاژ اسميت (Armitage-Smith)، را تأمين كند، قوام مي بود. اما گري به رضاخان گفت كه قوام در زندان تهران بود. ديكتاتور نظامي جديد رضاخان اظهار داشت كه او را بلافاصله آزاد خواهد كرد، و سپس او را به مقام نخست وزيري منصوب كرد.[8] نامه عاجزانه قوام به وزيرمختار بريتانيا در تهران اثر «مثبت» خود را گذاشت و او را به صدرات اعظم رساند.
نامهء قوام السلطنه به وزير مختار بريتانيا در تهران
پس از دستگيري و زنداني شدنش توسط كلنل محمد تقي خان پسيان*
فدايت شوم، پس از عرض ارادت و تأسف از اينكه از سعادت ملاقات محروم هستم، زحمت افزا مي شوم. قريب 50 روز است كه بدون هيچ گونه تقصير و گناه خودم را در حبس، و كسان و بستگانم قسمتي در مشهد محبوس و قسمتي متفرق، تمام اموال و علاقه، حتي اثاثيهء منزل كه همراه بوده است ضبط و غارت شده. يقين دارم كلنل پريدكس شرح حال و گزارشات مرا در ايام حبس كاملاً به عرض نرساند، زيرا ازداخل محبس وطرزفشاروسختي مأمورين البته بي اطلاع بوده است. اجمالاً از بيشرفي و بي احترامي آنچه ممكن بود نسبت به من و خانواده من فروگذار نشد و فعلاً بعد از تحمل صدمات و مشقات يك هفته است وارد طهران و در عشرت آباد محبوس هستم و با كمال حيرتي كه از اين پيشآمد دارم اين مختصررا به جناب مستطاب عالي عرض مي كنم هر چند ممكن است بفرماييد مداخله در امور داخلي ايران نخواهيد فرمود ليكن نظر به درستي و روابط صادقانه و صميمانه كه در اين سه سال با مأمورين دولت فخيمه داشته و درهيچ موقع از حفظ منافع آن دولت كوتاهي نكرده ام وازطرف ديگر هم تصور نمي كنم اقدام جناب مستطاب عالي در اين مورد حمل بر مداخله شود زيرا آن چه بدون جهت و دليل بر من وارد شده است جز بر اشتباه و عدم تحقيق محلي [حمل] نمي تواند كرد و در اين صورت اقدام جناب عالي براي رفع اشتباه است نه براي مداخله. اين است [كه] با كمال اميدواري ازمراتب شفقت وخيرخواهي جناب مستطاب عالي مسئلت مي كنم اقدام مؤثري درجبران و اصلاح اين احوال كه اساس زندگي مرا به كلي پاشيده است بفرمائيد كه زودتربه منزل خود رفته باتوجه و مساعدت عالي ترتيبي در زندگاني من داده تا بلكه بتوانم با خانواده و بستگانم از ايران مهاجرت نمايم و از اين احسان و شفقت جناب مستطاب عالي مادام العمر رهين امتنان و تشكر باشم.
خواهشمندم اين مكتوب در خدمت عالي محرمانه بماند و هر اقدامي مي فرمائيد مستقيماً از طرف خودتان باشد زيرا در صورتي كه معلوم شود در اين حال با جناب عالي مكاتبه كرده ام بيشتر بر فشار مأمورين و گرفتاري من افزوده خواهد شد.
با ارادت سرشار احترامات فائقه را تقديم مي دارم.
احمد قوام
[اواسط مه 1921]
*) منبع: اصل خط قوام با مداد در آرشيو وزارت خارجه بريتانيا: (FO 248/1346)
براي تشكيل كابينه خود، قوام السلطنه يكي از شخصيت هاي خوشنام دكتر محمد مصدق را، كه با كودتاي سيد ضياء الدين مخالفت كرده بود، به همكاري دعوت كرد. بايد توجه داشت كه پيش از آن مشيرالدوله در تابستان 1299از مصدق خواسته بود وزارت عدليه را در كابينه او بپذيرد، اما وزير مختار بريتانيا با انتصاب او مخالفت ورزيده بود. مصدق، نظر به حضور مشاوران مالي بريتانيا در آن وزارتخانه(يعني آرميتاژ-سميت [Armitage-Smith] و همكارانش، كه از زمان دولت وثوق در آن وزارت خانه مشغول بودند)، از قبول سِمَت پيشنهادي سرباز زد و پذيرش خود را به بركناري مشاوران انگليسي منوط ساخت، يعني درست مخالفت با دليلي كه موجب شده بود افسر اطلاعاتي بريتانيا گري قوام را به جانشيني سيد ضياء به رضا خان توصيه كند.
بنابراين، به هنگام معرفي كابينهء جديد به احمد شاه درنهم خرداد ونيزبه مجلس چهارم دراول تيرماه1300، مصدق حضورنداشت. اين كابينه كه طي كارش بين رضاخان سردارسپه ونخست وزيرش قوام اختلاف افتاد، درشهريور 1300استعفا داد. اما قوام مجدداً مأمور تشكيل كابينه شد و دولت جديد خود را در16 مهرماه به مجلس معرفي كرد، و اكنون كه آرميتاژاسميت كنارگذاشته شده بود، مصدق سرانجام سمت وزير ماليه را پذيرفت. در اينجا نيز بايد ياد آورشد كه پذيرش اين سمت از سوي وي به دنبال ديداررضاخان سردارسپه ازو و اصرار بسيار سردار سپه به مصدق داير بر لزوم قبول وزارت ماليه در جهت فراهم آوردن اصلاحات در وزارت جنگ و بخاطر «استفاده از كار و عمل [مصدق] به نفع مملكت» صورت پذيرفت، آنهم به شرط اعطاي اختيارات سه ماهه براي اجراي اصلاحات مالي پيشنهادي وي به مجلس چهارم. اعطاي اختيارات اصلاحگرانه به او با مخالفت برخي از نمايندگان محافظه كار و «مترقي» رو به رو شد، و اين عقيده را در ذهن او ايجاد كرد كه مخالفت با او به اين لحاظ صورت مي گرفت كه نگذارند او به رفرم در ماليه دست زند.
يكي از مخالفان سرسخت مصدق سليمان ميرزا اسكندري «سوسياليست» بود. او در جلسهء آبانماه 1300 مجلس شوراي ملي اظهارداشت كه نمي بايستي اختيارات دايربرتعليق مقررات حاكم بر وزارت ماليه به مصدق اعطا مي شد. اوعوامفريبانه افزود كه درچنين صورتي وزير عدليه عميد السلطنه نيزخواهان اختيارات مشابهي خواهدشد ودرنتيجه مجلس بايستي درمدت زمان اختيارات تعطيل مي شد. روشن است كه اين بحث جزبهانه اي ظاهري درمخالفت با مصدق واصلاحات پيشنهادي او نبودمصدق، كه با استخدام مستشاران خارجي مخالف بود، گفت كه به عقيدهء او نبايستي روي استخدام آنان اصرار مي ورزيدند، «چه ملتي كه نمي تواند خانه خود را بدون كمك ديگران اداره كند، شايسته زندگي نيست. درحالي كه موفقيت مستشاران بستگي به مدت قراردادشان دارد، بايد اعتراف كنيم كه مستشاران هنگامي به سود ما كار خواهند كرد كه ما خود وزارتخانه ومجلس خوب و هم چنين افكار عمومي هوشمندي داشته باشيم. من عقيده دارم كه يك متخصص ايراني، درصورتي كه از حمايت كافي برخوردارباشد، خواهد توانست به همان خوبي از عهدهء كاربرآيد. اما چون حمايتي دركارنيست (چه اگروجود داشت، آن ايراني هايي كه براي اصلاحات تلاش مي كنند با اين همه مخالفت روبرونمي شدند)، مستشاران مجبورمي شوند ازكشورهاي خارجي حمايت بطلبند، و لذا بر ضد منافع كشورما كار كنند. من براين عقيده ام كه مادامي كه اين وضع ادامه دارد، نه يك مستشار خارجي و نه هيچكس ديگري نخواهد توانست در امراصلاحات توفيق حاصل كند
دراين زمان رهبراپوزيسيون سليمان ميرزا اظهارداشت كه اعطاي اين اختيارات«خلاف قانون اساسي است.» اواين اختيارات را«ديكتاتوري» خواند. در11 آبان 1299، هنگامي كه مصدق دريافت كه مخالفت رو به شدت مي رفت، ازسمت خود استعفا داداستعفاي او پذيرفته نشد، و سرانجام در 22 آبان اختيارات به وي تفويض شد. پس ازكسب اين اختيارات مصدق دو كميسيون سه نفره تعيين كرد تا هركدام به درآمدها و مخارج دولت نظارت كنند. او سپس همه حقوق هاي (مواجب) غير ضروري (درباريان و شاهزادگان) را قطع كرد. آنگاه به كارمندان ماليه اخطار كرد كه، در صورتي كه تقلا كنند با تكيه به دوستان «با نفوذ» مقام خود را حفظ كنند يا ترفيع بگيرند، بلافاصله از كار بركنار خواهند شد. او كه خود شخص پركاري بود و مي ديد كه كارمندان ماليه وقتي براي كاركردن نمي يافتند، ده نفر از فعال ترين كارمندان را انتخاب كرد و، با ترتيب دادن وسايل تغذيه وخواب آنان درساختمان وزارتخانه، آنان را به كار مداوم براي اصلاحات دعوت كرد. اين اقدامات به محبوبيت او در ميان كارمندان وحاميان با نفوذ آنان نيفزودازهمين رو، حملات شاهزاده سليمان اسكندري تشديد شد و مناسبات اين دو روبه وخامت گذاشت، تا اينكه در8 ديماه به اوج خود رسيد. بنابرگزارش سفارت آمريكا، درآن روز مصدق، دربرابرتوهينات سليمان ميرزا درمجلس واينكه اورا ديكتاتورخواند، سليمان ميرزا را «عوامفريب و بيشرف» (demagogue and dishonorable) خواند. سليمان ميرزا با حمله به مصدق در سرسراي مجلس چنان كشيده اي به گوش وي نواخت كه مصدق نقش بر زمين شد و از حال برفت و با كمك طبيب وضع او به حال عادي بازگشت.
پس از اينكه سر انجام، برغم مخالفت هاي سرسختانه محافل وابسته به بريتانيا، مجلس چهارم ناگزير از موافقت با اختيارات پيشنهادي او شد، اصلاحات سه گانه مصدق در ماليه (يعني موازنهء بودجه، رسيدگي به سوابق كارمندان آن، و تنظيم لايحه تشكيلات)، نه تنها موجبات دشمني خودي ها (سليمان ميرزا) را، كه بويژه بيگانگان (انگليسيان) را با او فراهم آورد. با اينكه سفارت آمريكا در تهران از «بهبود» وضع وزارت ماليه گزارش مي داد، دشمني بريتانيا با او آنقدر شديد بود كه پس از گذشت سال ها سفارت بريتانيا در ايران نتوانست از اظهار نظر زير خودداري كند:
مصدق، [پس از] انتصابش به وزارت ماليه درژوئن [كذا] 1921 وطي شش [كذا] ماه وزارتش،كوشيد اجازه تصفيه و اصلاح وزارتخانه خود را به دست آورد و چنين نيز كرد. او به اخراج دستجمعي برخي [از كارمندان] دست زد، اما در باز سازي آنچه ويران كرده بود كاملاً ناتوان بود.
شبيه همين اظهارنظرها سال ها بعد نيزتكرارشد، كه نشانه ايست ازكينه سيراب ناشدني مأموران بريتانيا نسبت به مصدق. با اين همه، وزيرمختاربريتانيا درآن زمان نتوانست ازذكردرستكاري مصدق در مقام وزارت ماليه خودداري كند.
بدين سان، ديده مي شود كه اعطاي وزارت به مصدق بخاطراستفاده ازنام نيك او بود، وهنگامي كه او براصلاحات خود پافشرد، قوام حاضرنشد حمايت خود را تا به ثمررساندن پيشنهادهاي اصلاحي او ادامه دهد.
خسروشاکری(زند)-« «جناب اشرف،» احمد قوام السلطنه گَرده اي ازسرگذشت»- 28 مرداد 1386
*منبع: سايت سازمان سوسياليستهای ايران
 5 -  ملک الشعرای بهار. تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران. چاپ چهارم. تهران: امیرکبیر، ۱۳۵۷ تا ۱۳۷۱. ۸. ص 129  - 125
6 -   همانجا- ص 130  
7 -   همانجا - صص 135 –130
8 -   همانجا  - ص 140
9 -   همانجا- ص 169

mardi 28 août 2012

جمال صفری : زندگینامه دکتر محمد مصدق، قسمت چهل و سوم

جمال صفری
حسن علی فرمند: با نظامی در ریاست مملکت نشستن کار مشکلی است

خرداد، بمناسبت صد و بیست ونهمین سالگرد تولد دکتر محمد مصدق »
 توضیح اینکه، مجموعه کودتا ۱۲۹۹ با این بخش به یایان می رسد، برای اینکه  دفاع  دکتر مصدق  از استقلال و آزادی و حقوق ملی ایران و افشای کودتای سوم اسفند۱۲۹۹ در مجلس چهاردهم شورای ملی توسط او برای خواننده زمینه داشته باشد و انتزاعی نشود، مقدمه کودتای ۱۲۹۹ و چگونگی کودتا را از زاویه ها و نظر گاههای مختلف بنا براسناد داخلی و خارجی و کسانی که دست اندر کار یا در کودتا شرکت فعال داشته اند و همچونین  گزارشها، پژوهش هائی که به  روشن کردن کودتای انگلیسی ۱۲۹۹ کمک می کند، بصورت سلسله مقالات (زندگینامه مصدق بخشهای ۲۴ تا ۴۲ نشریه انقلاب اسلامی) آوردم.  دراین بخش دروغ های آشکار سید ضیاء را بنا بر آن اسناد، گزارش ها و مقالات و... می آورم که گویای منش و روش  سید  ضیاء  می باشد. این منش و روش، بنام خط سید ضیاء معروف است. پهلوی اول و دوم بر همین خط  و ربط بودند. نظام  ولایت فقیه نیز برهمین خط  و ربط است.
 زنده یاد حسین کی استوان، محقق و پژوهشگر دوره چهاردهم مجلس شورای ملی راجع به تصویب  اعتبار نامه سید ضیاء چنین  اظهارنظر  کرده است: اعتبار نامه آقای سید ضیاء الدین با خصوصیاتی  که خوانندگان عظام ملاحظه فرمودند به تصویب رسید ولی باید متوجه بود که رأی و قضاوت اکثریت مجلس در این باب متکی بدلیل و بر اساس رعایت  منافع ومصالح مملکت نبود و آنچه نتیجه امر را به این صورت در آورد، احساسات شخصی واغراض خصوصی و حاصل توطئه و دسته بندی اکثریت نمایندگان بود- یک نظر دقیق به بیانات دکتر مصدق و ضیاء الملک فرمند و پاسخ سید ضیاء الدین حقیقت را به خوبی آشکارمی کند که آقای طباطبائی نتوانست دلیل مقنع وکافی برای مشروعیت کودتا و بیگانه نبودن آن اقامه  کند و یا به قول خود نخواست که پرده از روی اسرار بردارد!! اظهارات ایشان راجع به اینکه رد اعتبارنامه او پایه سلطنت و تشکیلات حاصله از کودتا را سست و متزلزل می کند وهمچنین ترس پاره ای از نمایندگان از تقویت «حزب توده» که مخالف جدی سید بود در تصویب  اعتبار نامه تأثیر بسزائی داشت و برتر از همه وجود وکلای دوره دیکتاتوری بود که انتخاب آنان با نظرهمان مقاماتی انجام شده بود که سید ضیاءالدین در کنف حمایت آنان قرار داشتوهمین وکلا بودند که رأی به اعتبار نامه عامل کودتا دادند و بهر حال وقایع وحوادث جریان بعدی نشان داد که اگر اولین اقدام نماینده اول تهران درمجلس چهارده توأم با موفقیت نگردید لامحاله این اثر را داشت که سید را به نسل جوان مملکت معرفی نمود و پایه تبلیغات و اقدامات آینده او را سست کرد و اگر با آنهمه فعالیت و دوندگی، سید ضیاءالدین به مقصود نرسید و دچار شکست شد، نباید سهم دکتر مصدق را در این شکست نادیده انگاشت. این بود جریان نخستین مبارزه نماینده اول تهران( در مجلس چهاردهم شورای ملی ).(۱)
 پس از نطق سید ضیاءالدین طباطبائی، آقای حسن علی فرمند« ضیاء الملک» (۲) نماینده همدان  رشته سخن را بدست گرفت و اطلاعاتی که از جریان کودتا داشت بدین قرار اظهار نمود: 

رئیس – آقای فرمند فرمایشی داشتید؟
هاشمی – مورد ندارد.
طباطبائی – آقای فرمند اجازه داشتند. باید ایشان حرف بزنند.
 رئیس – آقای فرمند بفرمائید.
 فرمند – چون مسئله سیاست خارجی مطرح است، بنده قبلاً میخواهم از نقطه نظر سیاست خارجی عقیده شخصی خودم و سیاست خودم را بعرض مجلس شورای ملی برسانم. ما امروز با متفقین محترم خودمان اتفاق جنگی داریم و وحدت کامل داریم. (صحیح است) ما ایرانیها عموماً بهر سه دولت معظم بیک نظر محبت و بیک نظر سیاسی مینگریم و اینجا اگر قضایای سیاسی مطرح میشود از نظر تاریخی است و این قضایای تاریخی در روزنامه های خود آن ممالک مطرح شده و گفته شده است این است که اگر یک صحبتی پیش بیاد که یک گوشه داشته باشد، این را از نقطه نظر تاریخ باید گرفت، نه اینکه خیال کرد یک سوء نظری درکار است. امروز ما وکلا باید قضاوت کنیم که این آقای سید ضیاء‌الدین که باید وکیل مجلس شورای ملی بشود، این شخص کودتا را انجام داده، خودش گفت که کودتا را من کردم در چند دقیقه پیش فرمودند که آقای رضاخان سردار سپه موقعیکه قزاقخانه بودند ایشان بیانیه صادر کردند که کودتا را من کردم. بعد دراین قسمت در هر دو تردید برای ما حاصل شد که اولی و دومی کدام صحیح است. بعد این قضیه مطرح شد که این کودتا آیا با توافق نظر خارجی بوده است یا نه و این قضیه حل نشد و امروز ما باید اطلاع داشته باشیم که این قضیه، قضیه ای بوده است که با سیاست خارجی ارتباط داشته یا نداشته است؟ این در رأی ما و در قضاوت ما ارتباط دارد. بنده یک عقیده ای دارم به افکارعمومی که در مجلس خصوصی هم بعرض آقایان رساندم. افکار عمومی شهر تهران یک افکار عمومی خیلی دقیق و خیلی حساس است. (صحیح است) پایتخت ما افکار عمومی شان کمتر میشود که بغلط برود. بدبختانه در شهرهای دیگر ما افکار عمومی خیلی شدتش کم است و قوتش کم است و متکی بضعف اراده است. از این افکار عمومی این شهر که پایتخت ایران و ملت ایران است، استفاده نمیکنید. در صورتیکه وطن پرستی شان سست نشده است و فقط بواسطۀ‌ توسریهائی که خورده اند، روحیه شان سست شده است. این است که ما امروز وظیفه مندیم که اطلاع حاصل کنیم بر اینکه آیا این وکیل محترم و این همکاری که میخواهیم برای خود به پسندیم و با خود همقطار کنیم، آیا اسباب دست بوده است یا نبوده است؟
فاطمی – تعلیق به امر محال میکنید.
 فرمند – بلی تعبیر بامر محال نیست آقا (بعضی از نمایندگان بفرمائید بفرمائید ) بنده مجبورم برای روشن شدن تاریخ عرض کنم و این عرض بنده راجع بسیاست خارجی و مخالفت  با آقای سید ضیاء الدین نیست. ما میخواهیم روشن بشود این قضیه، برای اینکه وکلای امروز خیلیشان جوان هستند و وارد قضایای سابق نیستند. بنده در آنوقت در سیاست داخل بودم و میدانستم که چه جریاناتی بوده است و اگر آقایان اجازه بفرمایند، بنده مفصل این قضایا را عرض کنم. (بفرمائید. بفرمائید)
 مقدمات کودتا را اجازه بفرمائید عرض کنم برایتان. در اواخر پائیز ۱۲۹۹ بنده با میرزا اسمعیل نوبری که یکی از انقلابیون دورۀ مشروطه و همیشه یک شخص انقلابی بود و آقایان تبریزیها مخصوصاً آقای دکتر شفق آن مرحوم را میشناسند. ایشان یکنفر وطن پرست حقیفی ایران بود، مخصوصاً از آن وطن پرستهائی که بنده بایشان کاملاً معتقد بودم. در رشت متجاسرین بقول مرحوم مشیر الدوله آمده بودند بندر پهلوی و از آنجا هم جاده ها را قطع کرده بودند و مساعی کرده بودند و آمده بودند تا به ۶ فرسخی قزوین و قشون انگلیس هم در آنوقت در قزوین بود و اجازه مبارزه نداشت بآنها امر به عقب نشینی قشون انگلیس در قزوین شده بود. بنده و مرحوم میرزا اسمعیل نوبری وارد شدیم بقزوین و تمام مإمورین دولت فرار کرده بودند از ترس متجاسرین که به ۶ فرسخی قزوین رسیده بودند و منتظر بودند وارد شهر بشوند، ما وارد تهران شدیم و قزوین بکلی خلاص شده بود از قشون انگلیس و مأمورین دولت. در ضمن کابینه مشیرالدوله در تهران تشکیل شده بود و یکعده قزاق فرستاده بود بآنجا که وقتیکه ما میآمدیم به تهران، آنها را دیدیم که میرفتند بقزوین که  جلوی متجاسرین را بگیرند. آنها رفتند و جلوی متجاسرین را هم گرفتند. در قزوین و البته یک امر سیاسی که مرحوم مشیرالدوله اعمال کردند این بود که میانه میرزا کوچک خان و متجاسرین را بهم زدند و میرزا کوچک خان را بطرف خودشان کشیدند و متجاسرین را هم نگذاشتند که از قزوین باین طرف بیایند. مرحوم میرزا اسمعیل نوبری و بنده وارد تهران شده بودیم و در تمام جریانات این شهر به تهران وارد شدیم. سه جریان کودتا در تهران بود که آقایان شاید اطلاع داشته باشند. یک جریان همان مرحوم مدرس است در تهران و یک جریان دیگر مربوط به نوبری بود، که یک شخصی بود در آن موقع که او را مرحوم میرزا اسمعیل نوبری خلعش کرد و آن شخص استراتویسکی است. یک روز در منزل بنده که آقای میرزا اسمعیل نوبری تشریف داشتند یک کسی آمد و با ایشان صحبت کرد، بعد رنگ و رویشان پرید و فرمودند دو ساعت دیگر میآیم ولی وقتی که برگشتند خیلی گرفته و پکر بنظر میرسیدند و بعد اشخاصی  که آنجا بودند آنها رفتند و مرحوم میرزا اسمعیل نوبری فرمودند که استراتویسکی بمن میگفت یعنی در جای مناسبی رفتیم که استراتویسکی بمن میگفت که راجع به سیاست خارجی انگلیس ها مشغول و در فکر یک کودتائی هستند، شما بیائید من قزاقخانه را در تحت نظر شما قرار میدهم و شما که یک نفر انقلابی هستید بیائید و کودتا بکنید. میرزا اسمعیل نوبری جواب داده بود که من بدست خارجی مخصوصاً بدست نظامی انقلاب نمی کنم و اگر بخواهم انقلاب کنم بدست یک افرادی انقلاب میکنم که وطن پرست و انقلابی باشند. چون خودش وطن پرست بود بوطن پرستها اهمیت میداد و میگفت با کارد و طپانچه انقلاب را تا پیش ببریم، من بدست یکنفر خارجی و یک قشونی که بعداً معلوم نیست در تحت اختیار من هست یا نه و مطیع من خواهد بود یا نخواهد بود، انقلاب نمیکنم و قبول هم نکرده بود. بعد آمده بودند و صحبت کرده بودند که این ممکن است برود یک نفر دیگر را پیدا بکند، یک شخص دیگری که بمقام ریاست علاقه داشته باشد، او این کار را میکند و گفت که من باید بروم مرحوم مشیرالدوله را از این امر آگاه کنم. مرحوم مشیرالدوله در این وقت نخست وزیر بود وقت گرفت و رفت منزل مشیرالدوله آقای نوبری که خدا رحمتشان کند و بمرحوم مشیرالدوله گفت مرحوم مشیرالدوله فرمود که ما با انگلیسها در مذاکره هستیم که یک ماده از قرارداد را لغو کنیم و آن ماده ای است که مربوط به صاحبمنصبان قشونی و نظمیه است و از یک مملکت خارجی برای ایران مستشار بیاوریم، ولی هنوز مذاکرات ما تمام نشده است.
دیدیم قضایا اینجوری است و ایشان خیال کودتا کرده اند، اطلاع داریم و ایشان فرمودند که من خیلی خوشوقت هستم که شما مرا مستحضر کردید، این بود که فوراً اقدام کردند و گویا سردار همایون را در قزاقخانه گذاشتند و دست آنها را از آنجا کوتاه کردند و یک عده زیادی را هم بجاهای دیگر گذاردند و از آن خیالی که استراتویسکی در سرش پخته بود جلوگیری کرد. مرحوم مدرس را هم که البته شنیدید که وارد بودند و یک کمیته ای بود در ایران باسم «کمیته آهن» که آنها هم مشغول بودند و در صدد کودتا بودند و البته آقایانی که آن زمان بودند اطلاع دادند که کودتا بدست «کمیته آهن» اجرا شد و مکرر این لقب را شنیده اند آنهائی که سنشان اقتضا دارد و آن موقع در سیاست بودند (فاطمی – همه سنشان اقتضا دارد) حالا موضوع میرسد به کودتای سوم حوت کودتای. سوم حوت از نقطه نظر سیاست خارجی میتوان گفت مداخله ای بوده است و در روزنامه های خارجی هم نوشته شده است که ژنرال آیرونساید در اینکار مداخله داشته است و این را روزنامه های اروپا البته میدانید که بی ربط نمی نویسند، در آنموقع نوشته و خود ما ایرانیها هم در آن زمان شنیدیم و بحد شیاع رسید که «ژنرال دیکسن»( (Dicksonکه مستشار وزارت جنگ بود و کلنل اسمیت که برای ژاندارمری استخدام شده بود. این شخص و آقای سید ضیاء الدین را گفته اند (البته ممکن است تهمت باشد) که ۵ یا ۶ مرتبه مسافرت کرده اند بقزوین و البته مقدمه کودتا از قزوین فراهم شد و قزاقها در میدان جنگ بودند، یک مقداری و یک مقداری در قزوین بودند و بیشترین میدان جنگ مبارزه با متجاسرین در رشت بوده و سردار سپه رضاخان هم، درهمان موقع در فرونت بود. این مقدمات که ما می شنیدیم، همگی انتظار یک انقلاب کودتائی در تهران را داشتیم و آن شبی که قزاقها وارد شدند البته آقا سید ضیاء الدین میدانید و ما شنیدیم که آقای سید ضیاء الدین در شاه آباد عمامه شان را به کلاه تبدیل کرده بودند و با قزاقها وارد طهران شدند. در اینجا بیک نکته حقوقی و قضائی برمیخوریم که در آن شب ایشان در قزاقخانه بودند و همه ایرانیها ایشان را در قزاقخانه دیده بودند که مشغول کار هستند و تا روزیکه میفرمایند رئیس الوزراء شدند… چون میفرمایند که احمد شاه از روی استیصال میخواست فرار کند، برود اصفهان، برای اینکه متجاسرین نیایند، ایشان را رئیس الوزراء کردند! در آن زمان اینها را ما نشنیدیم که چنین باشد، جور دیگر شنیدیم که احمد شاه معتقد شده بود که یک حکومت مقتدری باید باشد و صحبت روی این بود، صحبت اصفهان رفتن و تغییر پایتخت دادن نبود. ما شب خوابیده بودیم که صدای توپ بلند شد و‌آقای سید ضیاء الدین و رضاخان مشغول شدند بگرفتن مردم و توی خانه های مردم فرستادن و اسلحه بیرون آوردن و در ضمن چادر و اسلحه بیرون آوردن، بسیاری از اشیاء را قزاقها بجیب زدند و در آن موقع بود که سه روز طهران بی حکومت بود و یک عده در این شهر، در این مدت دو سه روز آقای سید ضیاء الدین یا قزاق ها هر کار که میخواستند میکردند و از خانه مردم اسباب میکشیدند، اسلحه میکشیدند و آن سه روز ایشان رئیس الوزراء ‌نبودند و رضاخان هم سمتی نداشته و یک صاحب منصبی بود. این موضوع حالا از نظر حقوقی برای ما اهمیت دارد، زیرا این موضوع که برخلاف شئون ملی و حکومت ملی عمل شده است، در آن دو سه روز بوده است. بعد هم ما نمیدانیم که آیا احمدشاه به میل و رغبت و با آزادی تمام این فرمان ریاست وزرائی ایشان را داد یا اینکه مجبورش کردند و ترساندند. این را نمیدانیم و در این موضوع هم شک هست، باید حل شود و روشن شود. او که مرحوم شده است و وزیر دربارش هم که مرحوم شده است و ما نمیتوانیم حل کنیم که این حکم ریاست وزرائی ایشان از طرف احمدشاه برغبت داده شده یا اینکه جبراً گرفته شده و غصب کرده شده (صحیح است) ممکن است بگوئیم که ایشان رئیس الوزراء بودند برای مدت سه ماه ولی اگر به زور شده باشد، آن سه ماه ریاست وزرائی را ایشان غصب کرده اند، باید قضایا را روشن کنید تا بفهمیم چه جور باید رأی بدهیم و حالا هم گذشته است، اگر چنانچه ایشان شجاعت اخلاقی بخرج بدهند و قضایای گذشته را از روی صداقت بیان کنند، ممکن است کار وکالت ایشان در خطر نیفتد، ولی از طرف دیگر مقام اخلاقی ایشان و صداقت ایشان را ما معتقد خواهیم بود. (خنده نمایندگان)… بلی آقایان بخندید بلی. ایشان فرمودند که من وقتی که رئیس الوزراء بودم یک عده را توقیف کردم، یک عده از دوله ها و سلطنه ها را توقیف کردم، ولی آنها را توقیف نکرده بودند، بلکه حبس کرده بودند. البته در زنجیر و کند، نگذاشته بودند، ولی در حبس بودند و علت این امر هم بواسطه گرفتن پول بوده است، چون خود ایشان نوشته بودند که این زالوها را باید رویشان نمک پاشید تا خونهائی را که خورده اند پس بدهند. از طرف دیگر، یک عده از آزادیخواهان، روزنامه نویسها را هم که اینطور دفاع از روزنامه نویسها میکنند، گرفته بودند و حبس کرده بودند، از آن جمله آقای دشتی که از رفقای خودمان هستند، در حبس ایشان بودند و روزنامه نویس هم بودند و مدرس هم در حبس ایشان بود. خلاصه یک عده در حدود ۱۰۰ یا ۱۵۰ نفر در حبس ایشان ماندند و عجب این است که یک نفر روزنامه نویس و آزادیخواه را گرفته بود و حبس کرده بود و این چیزی نبود، جز برای اینکه این آزادیخواهان برضد ایشان بودند و ایشان رئیس  را کابینه سیاه میدانستند و شخص ایشان را مرتبط با مقامات خارجی میدانستند و ایشان میخواستند بااین وسایل که اعمال کرده بودند، قدرت خودشان را باین مملکت تحمیل کنند، چنانکه این اشتباه را هم کرده بودند که با نظامی در ریاست مملکت نشستن کار مشکلی است، چون قدرت دست نظامیها بود و هر ساعت ممکن بود برخلاف ایشان عمل کنند و البته این اشتباه را کرده بودند و در آنوقت ایشان تاریخ نخوانده بودند و درست نفهمیده بودند که بدست نظامی نمیشود انقلاب کرد، انقلاب باید بدست اشخاص باشد که معتقد و با ایمان باشند، نه با افراد نظامی، اینها انقلاب نمیتوانند بکنند، اینها روح انقلاب را میکشند و اتفاقاً همینطورهم شد و این روح انقلاب، درآن موقع، در ایران خاموش شد و متجاسرین که آمده بودند ویک روح انقلابی در ایران ایجاد شده بود.
اقبال – بلندتر بفرمائید.
رئیس – یک قدری بلندتر صحبت بفرمائید تا همه آقایان بشنوند.
فرمند- پس حالا بر آقا است که برای ما یک توضیحات مفصلی بدهند و ما را قانع کنند  که  آیا خودشان شخصاً مسبب بوده اند؟ و این موازین قانونیش چه بوده است که ما بتوانیم رأی بدهیم. دیروز در مباحثاتی که شد ایشان اینطور فرمودند که عهدنامه دولت شوروی و ایران در دورۀ ‌ریاست وزرائی ایشان امضاء شده و ایشان فرمودند که من تلگراف کردم، برای اینکار بنده علم و اطلاع دارم که این کار را مرحوم مشیرالدوله در زمان کابینه خودش تلگراف کرده و تلگراف را هم فرستاده است به تلگرافخانه آستارا و اکنون هم دوسیه این کار در وزارت خارجه ما هست. در وزارت خارجه ما هم اگر نباشد، در وزارت خارجه مسکو هست که مشیرالدوله تلگراف کرد به مشاور الممالک که شما مطابق ۲۳ ماده «براونینگ» که آمده بود اینجا و پیشنهاد کرده بودند، بدون مراجعه دوباره به تهران این قرارداد را به بندید و مشاور الممالک بواسطه این تلگراف قرارداد را بعد از چند روز منعقد ساخت و روی اصول که حکم امضایش را داد، یک ماه بعد مرحوم «لرد کرزن» یک اعتراضی کرده بود به مشیرالدوله و در روزنامه های آن زمان هم نوشته شد که مشیرالدوله در تأسیس و انعقاد این قرارداد، سیاست ابلهانه بکار برده است « را فولیش پولیتیکس آف مشیرالدوله » یعنی سیاست ابلهانه مشیرالدوله و این را دیروز مخصوصاً آقای نقابت خواستند بگویند که این روابطی که بین ایران و روسیه برقرار شده بود، این کار را آقای سید ضیاء الدین کرده است، ولی البته ایشان نکردند. بعداً کابینه مشیرالدوله سقوط کرد. بعد کابینه سپهدار که کابینه محلل بود به وجود آمد و سپهداریک جلسه دردربار  (تشکیل داد) از آن ملکها از آن دوله ها از آن سلطنه ها و از آن ممالک ها در آنجا دعوت شدند، تبلیغاتی کردند، که چون آنوقت مجلس نبود، آنها در آنجا بگویند که این قرارداد نباید بشود. ولی آنها گفتند که این قرارداد باید بشود، مخصوصاً مرحوم مشیرالدوله نطق کرد که صلاح مملکت در این است که این قرارداد تصویب شود و مرحوم حاج میرزا یحیی دولت آبادی و چند نفر دیگر پس این قرارداد عملاً بسته شده بود، فقط جریان امضاء که در وزارت خارجه بود و تشریفات آن باقی مانده بود. این معنی یعنی قرارداد با شوروی را بنده اینطور حس کردم، که چرا دو روز است اینجا خیلی اصرار می کنند. اول آقای نقابت، بعد هم آقا خودشان و این معنی را بنده اینطور استنباط کردم. برای اینکه گفته شود ما با شوروی آنوقت حسن نظر داشته ایم، ما ایرانی های وطن پرست، هوچی گری کمتر کرده ایم، ولی امروز بنده میخواهم هوچی گری کنم، در سیاست خارجی این جنگ که تمام میشود و بعد از جنگ افکار نوینی ایجاد بشود و با اشخاص نوینی تماس داشته باشیم و سیاست خارجی را طرح کنیم (نمایندگان – صحیح است) چرا؟ برای اینکه هر زمان یک مقتضیاتی دارد، اگر ما بگوئیم که هر زمان ملک ها و سلطنه ها برقرار باشند، غلط است و اگر هم بخواهیم بگوئیم همان رجال سیاسی که مورد نارضایتی مردم است، هی بیایند، هی بروند. این جز این که سوء تفاهماتی تولید میکند، چیز دیگری نیست (نمایندگان صحیح است) این رابطۀ ما و متفقین باید یک رویه روشنی، اشخاص خوبی – اشخاص روشن فکری و اشخاص غیر مشکوکی، ما بین ملت ایران و متفقین رابط باشند. عامل باشند در کارهای دولتی ما، آقای آقا سیدضیاء الدین این را دیروز فرمودند که من فرار را نمیدانم چه طور شد! مگر خدا میداند. توضیح نفرمودند که چطور شد رفتند، برای اطلاع آقایان عرض میکنم که بنده یک چیزی شنیدم و بعرض میرسانم و آن این است که وقتی که اینجا کودتا شده است «آرمیتاژ اسمیت»  موافق بوده است با کودتا و« ژنرال دیکسن» که مستشار وزارت جنگ ما در آنزمان بوده است، مخالف بوده با کودتا و وقتیکه کودتا میشود، «ژنرال دیکسن» بقدری عصبانی میشود از این پیش آمد که به بغداد مسافرت میکند و در بغداد با سرپرس کاکس ملاقات میکند، در بغداد یا در جای دیگر بوزارت خارجه انگلستان، از این پیش آمدی که در ایران شده است شکایتها میکند و بعد آقای آقا سید ضیاء الدین فرمودند، بواسطه کارهای من یک گوشه ای زدند، که دو باره استدعا میکنم توضیح بدهند که مستر نرمان سفیر انگلیس در آنزمان تبدیل یافتند، برای این بوده که با ایشان موافق بودند یا مخالف. بنده که این مستر نرمان چرا آمده بود و چرا احضار شد. برای اینکه این کودتا در اینجا پخته شده بود، بدون اینکه وزارت خارجه انگلستان از این معنی اطلاع داشته باشد یک خبری داشتند، ولی جزئیات آنرا اطلاع نداشتند و مستر نرمان وقتیکه خبر میدهد، در وزارت خارجه انگلستان مورد تعجب شده است که این چه اوضاعی است؟! در صورتی که نقشه دیگری در کار بوده است و آن نقشه مربوط بوده بشخص نصرت الدوله، این قضیه یک بند و بست محلی بوده است باین واسطه مستر نرمان مورد ایراد واقع میشود و بعد احضار میشود بوزارت خارجه انگلستان و خارج میشود و البته این چیزهائی است که ما شنیده ایم و تصور نمیکنم اگر صحیح باشد! از ما مستور بدارند، چون این یک قضایای تاریخی است، مال ۲۲ سال پیش است. در این روز و زمانه نشده است و امروز تأثیری در سیاست ما ندارد، ولی در احساسات ما تأثیر دارد. عرض دیگر من این است که دیروز اینجا در پس تریبون آقای سید ضیاء الدین بقدری حملات شدید بآقای دکتر مصدق و رجال پیش از کودتا و امثال مستوفی الممالک و دوله ها و ملک ها کردند که من از این بابت خیلی متأثرم من از جوانی در انقلاب و هوچی گری بوده ام، آقای سید ضیاء الدین خودشان میدانند به بنده بر نمیخورد و هیچ متأثر نمیشوم، توی اشراف هم پدرسوخته ترین اشخاص و بدترین اشخاص پیدا میشوند، همینطور که در طبقات دیگر پیدا میشوند. یکی از آن دوله هائی که فرمودند و ایشان در آن وقت یکی از دوستان سیاسی ایشان بودند آقای وثوق الدوله است، که امروز پیش ما از تمام دوله ها نجس تر و کثیف تر هستند و آن دوله، روح اکثر جوانان آندوره را خراب و فاسد کرد، بلکه روح آقای سید ضیاء الدین را هم که خیلی وطن پرست بود تا وقتیکه با آن دوله رفاقت نکرده بود، بین دوله ها هم بسیار آدم بد هستند و اگر بنده روزی رئیس انقلاب شوم، یکعده از دوله ها را بدار میزنم! چرا آقای آقا سید ضیاء الدین این کار را نکردند؟ ایشان چند مرتبه گفتند من فعال مایشاء بودم، ای آقای فعال مایشاء اقلاً میخواستید بدهاشان را بدار بزنید چرا این دوله های بد ما را بدار نزدید؟ اگر چند تا را بدار زده بودید اقلاً ما هم پاک شده بودیم (خنده نمایندگان) عرض کنم بنده خیلی خوشوقت میشوم اگر یک روزی بخواهند و بتوانند افراد فاسد را بدار بزنند و بنده معتقدم که صد نفر از افراد فاسد را بدار بزنند و صد و یکمی را که بنده باشم و بنده خودم را فاسد میدانم بدار بزنند. آنقدر واجب میدانم که تا وقتی اشخاص فاسد را یکی پس از دیگری بدار نزنند، این دستگاههای مملکت این مجلس ایندولت این شاهنشاه و تمام تشکیلات ما بیک پول سیاه نمی ارزد. این اشخاص فاسد را باید از بین برد! آقای آقا سید ضیاإ الدین میبایست در آنموقعیکه کودتا کردند آن دوله ها را بدار می زدند!  چرا نزدند؟
ملک مدنی – شاه مملکت را مستثنی کنید ایشان مصونیت دارند.
 امینی – مقصودشان تشکیلات دربار است.
مرآت اسفندیاری – هر خائنی را باید از بین برد.
 زنگ رئیس رئیس – آقایان تمنا میکنم انتظامات را حفظ کنید.
فرمند – مقصود بنده شخص شاه نیست، مقصود بنده اینجا دولت است و نگفتم که از بین ببرید و باید حتماً دار بزنید، بنده مقصودی ندارم.
صفوی اینطور نیست ما شاه را دوست داریم، آقا شاه مقدس است، شاه در مملکت مشروطه مقدس است و مسئول نیست. ما شاه خودمان را دوست داریم.
 (زنگ ممتد رئیس ) رئیس – آقای صفوی من بشما اخطار میکنم اخطار نظامنامه.
 فرمند – بنده احترام شاه را دارم. احترام همه را دارم. آن ۵ رکن را که بنده عرض کردم، ارکان ۵ گانه است که در مجلس خصوصی گفتم، اینها را عرض کردم که باید تشریک مساعی کنند و کار کنند و افراد فاسد را از بین ببرند.
 رئیس – تمنا میکنم آقای فرمند که در مذاکراتتان خارج از موضوع نشوید.
فرمند – اینجا از فلاحت و صناعت و همه چیز صحبت شد، حرفی نزدید، ولی از اینکه گفته میشود اشخاص فاسد و خائن را باید محاکمه نموده و پس از محکومیت دار بزنند، هیاهو میشود. چرا باید بگویند مردم را دار بزنید، حرف میزنید.
ملک مدنی – قبل از تحقیق که مردم را دار نمیزنند.
 مرآت اسفندیاری – بگذارید حرف بزنند.
 روحی – بفرمائید آقا بفرمائید.
 مجد ضیائی – بنده اخطار نظامنامه ای ‌دارم. ماده‌ ۱۱۰ نظامنامه را بطریق زیر قرائت نمودند؛ ماده ۱۱۰ – ناطق باید از موضوع مباحثه خارج نشود، چنانچه خارج شود، رئیس او را متذکر میسازد و اگر ناطق مزبور بخواهد توضیحاتی بدهد که او از موضوع خارج نشده است یا آنکه خارج از موضوع شدن دلایل دارد، در این باب اجازه داده نخواهد شد.
 رئیس – (خطاب بآقای مجد ضیائی ) دستور داده شد خارج از موضوع صحبت نفرمایند.
 ملک مدنی – چرا همه را در یک ردیف قرار میدهید؟، بی جهت که نباید اشخاص را بدار زد.
 زنگ ممتد رئیس – دعوت بسکوت نمایندگان – آقا بفرمائید بفرمائید.
فرمند – مقصود بنده و نقطه نظرم انقلاب بود. بنده در اینجا که قسم خواهم خورد، بنده نگفتم که بدون محاکمه کسی را دار بزنند، در انقلابات هم محاکمه دارند، بنده هم نخواهم گفت که بدون محاکمه کسی را دار بزنند. در تمام مؤسسات ما، در تمام ادارات، در تمام طبقات، اشخاص فاسد هستند و ما باید با این فاسدها مبارزه کنیم. عرض کنم، آخرین عرض بنده نسبت به آقای آقا سید ضیاء‌الدین این بودکه دیروز وقتیکه ایشان گرم صحبت شدند، بنده یک حالت روحیه از ایشان مشاهده کردم که هنوز ایشان بمقام ریاست وزرائی نرسیده اند، با یک حالت نخوت و غروری صحبت میکنند که بنده وحشت کردم. برای اینکه این مثل معروف است که آدم مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد. آن دورۀ پهلوی بقدری ما را ترسانده است که یک کسی اگر یکقدری تند حرف بزند، ما فوراً میترسیم! ( خنده نمایندگان ) (نقابت – با این ترس میخواهید انقلاب بکنید و یک جسارتی هم میخواهم بکنم، به آقا و آن این است که ایشان خیلی بفکر خودشان معتقدند و بعضی اوقات هم بفکرهای خود استناد میکنند، بنده آن کتاب شعار ملی ایشان را خوانده ام، بنده تصور می کنم که اگر سه نفر از علماء انتخاب شوند، آن کتاب را مطالعه کنند و فرمایشات ایشان را که دیروز جوربجور و متناقض صحبت کردند، تحت مطالعه علمی قرار بدهند،  تصور میکنم که آن چند نفر علما رأی بدهند که فکر آقای آقا سید ضیاء الدین موازنه ندارد و افکار عجیب و غریبی ابراز میدارند. ولی واضح است که ایشان مطالعات زیادی دارند و حافظه بسیار خوبی دارند، اما اینها حل و عقد نشده است در مغز آقای آقا سید ضیاء الدین.  بنده تصور میکنم که اگر سه نفر از علماء این کار را بکنند، با بنده هم عقیده میشوند. (یکی از نمایندگان – یکی از علماء خودتان باشید) البته این یکقدری بی ادبی است نسبت به آقا، ولی عقیده بنده این است ممکن است، ایشان هم بنده را دیوانه تصور بکنند. ولی این عقیده بنده است این است که از آقایان استدعا میکنم که با یک دقت کاملی رأی بانتخاب ایشان بدهند، بنده از ایشان کاملاً وحشت دارم و میترسم که روزی بمقامی برسند،  همان عمل را بکنند که سردار سپه کرد و ما باید خیلی محتاط باشیم، برای اینکه بچه ای که دم سماور میرود، دفعه دوم احتیاط میکند، ما اگر به آزادی علاقه داریم باید با احتیاط باشیم نسبت به رأی دادن به آقای آقا سید ضیاء الدین.
رئیس – آقای آقا سید ضیاء الدین.
سید ضیاء‌الدین – بنده خیلی متأسف هستم از اینکه مرعوبیت این ۲۰ ساله طوری افراد و اهالی این مملکت را ترسانده که حتی وکیل ملت هم نمیخواهد از همکار خودش صدای رسائی بشنود. اگر من بلند حرف زدم، برای این بود که آقای دکتر بتوانند بشنوند ( یکنفر از نمایندگان حالا هم بلند بفرمائید) بنده در ۲۳ سال پیش آقای ضیاء الملک وکیل شدم، ولی به پارلمان نیامدم و زندگانی پارلمانی نداشتم، ولی در اروپا خیلی پارلمان دیدم، کرسی خطابه که قدما و پیشینیان اسمش را منبر میگذاردند، یک محل و مکانی است آزاد هر کس هر حرفی که میزند، نباید طوطی وار یک حرفهائی را بگوید. حرف زدن دو صورت دارد، یکوقت طوطی وار است و یکدفعه هم از روی فهم است و از روی عقیده و سنجش و همینطور که فرمودید بعضی اوقات بواسطه موازنه نبودن ملکات. و اتفاقاً هر چه خوشبختی برای بشر در ادوار تاریخی پیش آمده است، از آن ملکات نبوده است که موازنه داشته باشد و این یک حقیقتی است که شما باید بدانید. حیوانات هم ملکات عقلیه شان موازنه تام دارد و من خیلی مسرور میشودم که اگر ملکات عقلیه من صد در صد موازنه نداشته باشد و الا با حیوانات فرقی ندارم.
فرمند – پس عرض بنده را تصدیق فرمودید (خنده نمایندگان)
سید ضیاء الدین – بلی برای اینکه کاملاً فهمیدم که موازنه عقلی چیست، موازنه عقلی آن است که آدم از حرف زدن بترسد. عقل من اینطور موازنه ندارد که بترسد، چون کسیکه حرف میزند مطابق آداب ملت و ریا نمیکند، خوش آمد نمیگوید، معتقدات خود را از روحش میگوید، با زبان روح حرف میزند.  اینطور است و کسیکه از او میترسند او را واجد موازنه ملکات عقلیه نمی پندارند. برویم سر صحبت خودمان روابط با روسیه را فرمودید، بنده عرض نکردم که پس از اینکه رئیس الوزراء شدم از اینجا عهدنامه فرستادم بمسکو و گفتم امضاء کنند. بنده گفتم پس از اینکه رئیس الوزرا شدم، دستور دادم که عهدنامه شوروی را امضاء کنند. آقای فرخ در آنموقع در وزارت خارجه بودند، مسبوقند، اسناد و مدارک هم موجود است. در زمان مشیرالدوله، مشاور الممالک مأمور مسکو شده است که بروند ببینند دولت سویت که دو سه سال بود میخواست با ایرانیان مناسباتی داشته باشد، از روی چه اساس و مبانی میخواهد با ایران دوستی پیدا کند؟ مشاورالممالک رفت به مسکو و این عهدنامه را که ملاحظه میفرمائید، در مقابل ملت ایران، در مقابل تاریخ، در مقابل شماها میگویم، دولت سویت با طیب خاطر نوشتند و بما تقدیم کردند، بنمایندگان ما دادند. آنها فرستادند بطهران، در تهران ۶ماه  ۷ ماه خواندند و کسی نگفت که مخالف است نه مرحوم مشیرالدوله و نه مرحوم سپهدار. به آنها نمیخواهم ایراد بکنم، نمیخواهم اعتراض بکنم، وطن پرست بودند، ولی نگفتند این را، سید ضیاء الدین گفت، من گفتم، آقای ضیاء الملک چرا گفتم؟ زیرا بیش از هر ایرانی میدانستم که چقدر زندگانی ملی. اقتصادی و سیاسیمان منوط است به حسن تفاهم با شوروی (نمایندگان – صحیح است) فهمیدید آقا من میدانستم و امروز هم معتقدم دشمنهای من در تهران و ایران هر چه میخواهند بگویند ولی من معتقدم افسوس میخورم که بیانیه ای که من ۲۴ سال پیش منتشر کردم و دیروز هم در روزنامه منتشر شد، امروز نیست که بخوانم. (یکی از نمایندگان آقای دکتر دارند) ( در اینموقع آقای دکتر مصدق بیانیه را به آقای سیدضیاء الدین دادند) تشکر میکنم آقا. بنده سیاست خارجی حکومت خود را در ۲۳سال قبل اعلام داشتم (اما سیاست خارجی ما، در اینجا نیز یک تغییر اساسی لازم است، لازم است یک سیاست شرافتمندانه بر مناسبات با ممالک خارجه حکومت داشته باشد) این بود مرام من ( در این ایام هیچ مملکتی بدون ارتباط با جامعه ملل نمیتواند زندگی بکند. بعد از جنگ بین المللی که مبانی تشکیلات جدید دنیا روی اصول تعاون و دوستی شده است، اصول مزبوره در وطن صلح جوی ما، بیش از سایر نقاط قابل اتحاد است.  ملت ما انسان دوست است، نسبت به جمیع ملل خارجه صمیمی و رفیق و شفیق است. ملت ما ملت ایران وارث حکم و اندرزهای اعصار و قرون متوالیه است. ما با دولت شوروی که ۳۰۰ کیلومتر با او هم سرحد هستیم، باید با او بهترین دوستی ها را برقرار کنیم و از هر اقدامی که سوء ظن آنها را برقرار کند، احتراز کنیم. لازم نبود انگلیس کودتا بکند. برای اینکه من این حرف را بزنم درعین حال هم مناسبات ما با هر یک از دول خارجه نباید، مانع از حسن مناسبات دوستی با سایرین گردد و ازهر اقدامی که سوء ظن آنها را جلب میکند، احتراز کنیم و باید با دولت انگلستان هم بهترین و صمیمی ترین مناسبات را ایجاد کنیم و از اقدامی که مورد سوء ظن انگلستان است پرهیز کرد. این است ایرانی بودن هر کس غیر از این باشد، خیانت به ایران کرده است! باید عامل حسن تفاهم بین روسیه و انگلستان بشویم و اگر روزی خدای نکرده بین آنها سوء تفاهم شد، ما با حالات بچگانه و رفاقت بازی این عقول ناقص و ادراکات منکره خیال نکنیم ما میتوانیم مسکو یا لندن را گول بزنیم، ما باید صاف و روشن باشیم. ( نمایندگان – صحیح است) هرکس غیر از این بکند خیانت به این مملکت کرده است! باز بیانیه (دکتر مصدق – بملت امر میکند) خواهش کرده بودم که بین عرایض بنده چیزی نفرمائید شکایت خودتانرا بعد بگوئید. (آقای رئیس خواهش میکنم بفرمائید که خلاف نکند) بنام همین دوستی کاپیتولاسیون را که مخالف استقلال یک ملت است الغاء خواهم نمود. اتکاء من در این تصمیم وعده ای بود که از زبان لنین در پطروگراد شنیده بودم، پیش از اینکه عهدنامه منعقد بشود، لنین در پطروگراد آمد وقتیکه او آمد من آنجا بودم، او گفت که کاپیتولاسیون را الغاء میکنم و من به آنها ایمان داشته ام و او باعث این بیانیه شد. من یقین داشتم که لنین و رؤسای انقلاب روسیه بوعده خود وفا خواهند کرد، ایقان من بوعده آنها سلب شد که من در اعلامیه خودم این را گنجانیدم و الا من زوری نداشتم، قوه ای نداشتم، تکیه من به آزادیخواهی با انقلابیون روسیه بود. و برای موفقیت در این مقصود و اینکه اتباع خارجه ازعدالت تام بهره مند بوده، حقوق خود را بتوانند حقاً دفاع  نمایند، ترتیبات و قوانین مخصوصه با محاکم صلاحیت داری وضع و ایجاد خواهد شد تا همه نوع وثیقه داشته باشند. برطبق اصول فوق الذکر اعلام میدارم که بعضی از امتیازاتی که در گذشته به اجانب داده شده است، باید اساساً مورد تجدید نظر واقع گردد. ما باید به تمام همسایگان بنظر دوستی نگریسته و با همه آنها مناسبات حسنه همجوارانه داشته باشیم و روابط مودت و تجارت را محکم کنیم. هیچ ملتی هرقدر قوی و نیرومند باشد،  نباید آزادی ما را محدود نماید. (نمایندگان – صحیح است) آقایان کسیکه این بیانیه را میدهد ممکن است افق عادت و اخلاق تهرانیان ملکات عقلی او موازنه نداشته باشد، اگر موازنه داشت ۲۳ سال برای گفتن چنین چیزی آواره نمی شد. تصدیق میکنم موازنه نداشته است، شاید حالا موازنه پیدا شده باشد. (خنده نمایندگان) و هیچ ملتی هر قدر هم نیرومند باشد، نباید آزادی ما را معدوم کند. ( ما آزادیم و آزاد باقی خواهیم بود بنام همین اصول و بخاطر همین اصول است که الغاء قرارداد ایران وانگلستان مورخه اوت ۱۹۱۹ را اعلام میدارم. (دکتر کشاورز اینها را همه شنیده ایم) به بنده حمله نکنید، به آقای ضیاء الملک میخواستید بفرمائید پس آقا عهدنامه با شوروی افتخار امضایش با بنده است. (فرمند – امضایش بلی) خواهش میکنم با علاقه ای و با موازنه ای که هست به بنده تبریک بگوئید. ( خطاب آقای رئیس ) سئوال بفرمائید که مذاکرات کافی است یا نه والا بنده یکساعت دیگر باید صحبت بکنم. ( بعضی نمایندگان مذاکرات کافی است)
 مهندس فریور – بنده مخالفم با کفایت مذاکرات و باید دلیلش را عرض کنم، اولاً یکنفر که پشت تریبون صحبت میکند هیچکس حق صحبت ندارد.
طباطبائی – پس شما صحبت نکنید (خنده نمایندگان)
نقابت – آقای طباطبائی شما که همیشه اخطار میکردید در یک جلسه سریوSerieux) )خواهش میکنم مسخرگی نکنید.
 طباطبائی – تو مسخره هستی احمق.
 سید ضیاء‌الدین – آقایان به بنده مینویسند مذاکرات را کوتاه کن، بنده عرض میکنم برای صحبت کردن حاضرم اگر حاضرهستید صحبت میکنم، اگر حاضر نیستید رأی بگیرید به کفایت مذاکرات.
 نمایندگان – بفرمائید آقا.
 سید ضیاء الدین – بقول انگلیسیها لیتل ناولج (Little Knowledge ) همیشه باعث بدبختی است و انسان را گمراه میکند. انسان باید یا اطلاعات کافی داشته باشد یا نداشته باشد.« ژنرال دیکسن» با ۶ و ۷ نفرصاحبمنصبان انگلیس پس از امضاء ‌قرارداد، ازطرف دولت انگلیس به طهران آمدند برای تهیه زمینه اجرای قرارداد. «ژنرال دیکسن» وسایرین که درآن موقع بودند، تنها کسانی بودند که علاقمند به اجرای قرارداد بودند و البته گذشته واول کسیکه برخلاف کودتا قیام کرد، " ژنرال آیرونساید" بود او هم گفت سید ضیاء الدین موازنه عقلی ندارد، بدون اجازه و بدون مشاوره و بدون استیذان از لرد کرزن قرارداد را الغاء میکند! این طرف و آن طرف نشست و برضد بنده تحریکات کرد، بنده مجبور شدم بایشان پیغام دادم و از ایشان خواهش کردم که در طهران تشریف نداشته باشند و اتومبیلی هم فرستادم و خواهش کردم که از مملکت ایران تشریف ببرند! این کار را هم بنده کردم، علت رفتن ایشان به بغداد این بود، رسیدن ایشان به بغداد چون که از بغداد هل و گل که نباید بفرستند، شروع کردند تحریکات کردن که فلانی ملکات عقلیه اش موازنه ندارد و فلانی یک کارهای بی سابقه کرده است و بنا کرد با این و آن ملاقات کردن و کسانی را باخودش موافق کرد و به دسته های آنجا ملحق شد و برضد بنده اقدام کرد و تلگرافاتی به لندن کرد که فلانی مناسبات بین ایران و انگلیس را بهمزده است! بنابراین،  رفتن ایشان از ایران بامر بنده بوده است! البته این را هم بنده باید بگویم که ایشان در مدتی که اینجا بودند با کمک افسرهای ایرانی یکسال در زمان آقای وثوق الدوله زحمت کشیدند، مطالعاتی کردند،  راجع بطرز ادارۀ ‌قوای تأمینیه ایران و یک راپرت خیلی مفصل در آن موقع نوشتند و نمیدانم آقای عامری یا آقای فرخ که در آن موقع در وزارت امور خارجه بودند این را خوانده اند یا نه؟! از نقطه نظر صلاحیت کشوری زحمت کشیده اند و مطالعات کرده اند که اگر آقایان بدست بیاورند در موقعی که میخواهند بودجه مملکت را تصویب بکنند، در قسمت تأمینیه کمک خواهد کرد. با تقدیر از خدمات ایشان و حق خدمتی که به ایران داشتند، ولی چون میخواستند به امورات داخلی ما شرکت بکنند و مداخله نمایند، بنده بایشان گفتم تشریف ببرید! اما "کلنل اسمایلز" و "آیرونساید" از جمله صاحبمنصبانی بودند که در تعقیب قرارداد آمده بودند به ایران، یک پیرمرد شصت ساله و یک آدم خوبی بود، این آمد به طهران. آیرونساید بنده او را در بادکوبه دیدم، وقتیکه رئیس هیئت اعزامیه ایران بودم، از باتوم آمد برود به ایران، ایران را نمی شناخت ولی بواسطه علاقه ای که به خیام و ادبیات ایران داشت یه محبتی نسبت به ایران داشت. بنده پس از مراجعت از فقفازیه او را در تهران دیدم، بمن گفت بنظر من قرارداد در نظم و وضعش ملاحظات لازم نشده و قابل اجراء نیست و من نمیتوانم یک چیزی را که معتقد نیستم، مبادرت کنم. ولی چون رفت نزد مرحوم مشیرالدوله و اجازه خواست برگردد، مرحوم مشیرالدوله به« ژنرال دیکسن» و صاحبمنصبان انگلیسی و "کلنل اسمایلز"  فرموده بودند که شما باشید تا مجلس باز شود و تکلیف قرارداد معلوم شود. دولت ایران هم مواجب آنها را میداد و ایشان هم بودند. در نتیجه جنگی که متجاسرین با قوای قزاق کردند و قوای قزاق شکست خوردند و پراکنده شدند و آمدند به قزوین، قشون انگلیس آنجا بود و این چهارهزار قزاق بدبخت (که گمان میکنم اگر من یا هر ایرانی برای نجات اینها از بدبختی یک اقداماتی کردیم و آن اقدام هم اگر چه برخلاف قانون بود، ولی برای مصالح مملکت بود! این یک مبحثی است که مورد تأمل است که آیا جایز بود یا نه نمیتوان بدون مطالعه حکم کرد) این قزاقها آمدند در اطراف قزوین، حیران و سرگردان بودند،  رئیس کل قوا سردار همایون شد و قشون انگلیس که در اطراف قزوین بودند برای اینکه یک صاحبمنصبی باشد رابط بین قشون انگلیس و این قوای قزاق از طرف کابینه مرحوم مشیرالدوله کلنل اسمایلز تعیین شد و ضمناً قرار شد که مراقبتی بکند در اداره امور قزاق خانه، به این شکل که یک شورائی تشکیل دادند، برای امور قزاقخانه قزوین، چون قزاقهای قزوین لخت و عریان بودند در زمستان کفش و لباس نداشتند، "کلنل اسمایلز"  کفشهای کهنه سربازهای انگلیسی و لباسهای مانده سربازان هندی را از این طرف و آن طرف جمع میکرد و میآورد به این قزاقها و سربازهائیکه جنگ کرده بودند و رشادت کرده بودند میداد و چون این کارها را می کرد و این خدمت ها را می کرد یک شورائی تشکیل شد از طرف وزارت جنگ، این ها عبارت بودند از سه نفر، یکی زمان خان مرحوم که نمی دانم اسم خانوادگی او چه بوده است( یک نفر از نمایندگان – بهنام) و یکی ماژور مسعودخان و یکی هم کلنل کاظم خان مرحوم و رئیس اداره قزاق خانه امیر موثق نخجوان بود. یعنی رئیس اداره قزاق خانه قزوین نه طهران و در طهران هم که ۵۰۰ قزاق بود. در آذربایجان و زنجان و کردستان حالا یادم نیست، پنج هزار نفر یا شش هزار نفر بوده، در قزوین چهار هزار نفر، زیرا چنانچه میدانید در۱۹۱۱ که اولتیماتوم روس و انگلیس را قبول کردیم و "شوستر" را از ایران بیرون کردیم در تعقیب آن، قوه قزاق که پانصد یا هزار تا بود بعد تبدیل یافت به یک دیویزیون دوازده هزار نفری و این دیویزیون بهمین کیفیت که عرض کردم تقسیم شد. این چهار هزار قزاق که در قزوین گرسنه و وامانده بودند، هیچکس در فکر آنها نبود، در دهات قزوین پراکنده بودند، نان و آبی به آنها نمیرسید، پولی از تهران نمیرسید، خزانه خالی بود، ماهی دویست هزار تومان سفارت انگلیس به اسم «موراتوریومMoratorium)L)، بعد از سالها التماس و گدائی بدولت ایران میداد. آنهم بقدری بود که در دوایر ایران صرف شود، دیگر چیزی بقزاقخانه نمیرسید. ماژور مسعودخان و کاظم خان که میآمدند به طهران، میرفتند به ادارات دولتی پیش وزیر، پیش رئیس الوزراء، کسی بحرف اینها گوش نمیداد و هر چه اینها میگفتند که قزاقها گرسنه هستند، نان و لباس ندارند، غذا ندارند، کسی بحرف اینها گوش نمیداد، کسی جواب نمیداد. پس از آنکه از همه کس مأیوس میشدند، می آمدند پیش من که چه باید کرد، منهم فکر میکردم که چه باید کرد،  میرفتم پیش رئیس الوزراء وقت، مرحوم سپهدار. خودش میگفت اگر پولی هست بدهیم به قزاقها، پول نبود. سفارت انگلیس هم «موراتوریوم »را یکماه میداد، دو ماه نمیداد. اینها میگفتند سفارت انگلیس اشکال تراشی میکند، سفارت میگفت، شما تکلیف را تعیین کنید، قرارداد را تصویب میکنید، شما را هم تحت تأثیری قرار نمیدهیم، شما مجلس را باز بکنید. سفارت انگلیس میخواست که مجلس باز شود، از وثوق الدوله خواست، ولی نکرد، از مرحوم مشیرالدوله خواست ایشان هم باز نکردند، چون ایشان انتخابات را درست نمیدانستند. از مرحوم سپهدار خواست، ایشان نمیتوانست بازکند، چونکه ایالات مملکت صورت دیگری پیدا کرده بود. یک کاغذی است که دیروز بدست بنده افتاد، کاغذی است که مستر نرمان وزیر مختار انگلیس برئیس الوزراء وقت نوشته، دانستن این حقایق لازم است. برای اینکه معلوم شود آیا این کودتای انگلیسی است یا کودتای سید ضیائی یا سردار سپهی؟! باید حقایق معلوم شود.  (عین کاغذ را بطریق زیر قرائت نمودند)
 سفارت انگلیس تهران ، ۱۳۳۹-۱۹۲۱ ۲۱ جمادی الاولی ۳۱
جتویری فدایت شوم، در خصوص مذاکراتیکه دیروز بعمل آمد، جناب اجل مستر نرمان از دوستار خواهش کرده اند که بحضرت اشرف اطلاع دهم که نظر باهمیتی که لندن بافتتاح تسریع مجلس شورای ملی میدهد، جناب معزی الیه نمیتواند بحضرت اشرف در اتخاذ مسلکی که سبب تعویق افتتاح مجلس شورای ملی خواهد شد رأی بدهند، جناب معزی الیه میداند که اگر چنین رأی میدادند از طرف دولت انگلیس مورد اعتراض شدید واقع میشدند، ایام شوکت مستدام باد. اسمات
آقای رئیس این را ملاحظه بفرمائید! مرحوم سپهدار قبلاً خواست مجلس را بازکند، چرا مجلس باز نشد؟ وکلائی که در تهران بودند، نتوانستند همدیگر را راضی کنند که چطور مجلس را باز کنند عذرشان چه بود؟ عذرشان قرارداد انگلیس، عذرشان چه بود؟ عذرشان پیشنهادات صلح طلبانه حکومت شوروی، عذرشان چه بود؟ عذرشان موازنه ملکات عقلیه، این عذرشان بود. سپهدار آمد التماس کرد بیائید، بالاخره گفتند نمیشود با این کابینه، باشد با کابینه دیگر. کابینه دیگر تشکیل شد مرکب از آقای حاج محتشم السلطنه وزیر امور خارجه و مرحوم ممتاز الدوله و ممتاز الملک، اینها سه چهار نفر بودند، همه اش را فکر کردند که کی وزیر باشد کی نباشد. بعد از این که چندین ماه فکر کردند که چه باید بکنند، گفتند خوب حالا که وزیر شدیم، چرا مجلس باز شود؟! اول باید یک مطالعاتی بکنیم و زمینه را حاضر کنیم، بعد مجلس شورای ملی باز شود! در همین حال بود، در همین احوال بود که مملکت بی تکلیف بود، درهمان موقع بود آقای ضیاء‌الملک: که در طهران چهار نقشه کودتا بود،  کیها در کار بودند؟ لازم نیست بنده بجنابعالی عرض کنم. آن کسی که موفق شد، شما خودتان اورا میشناسید و می بایستی همان موقع بشناسید و جلوگیری کنید، نه اینکه بعد از بیست و سه سال از من بپرسید کی بوده است؟! در همان موقع بود که کسی که واقف بجریان وضعیات بود، کسی که خون داشت و کسی که میدانست مملکت در چه پرتگاهی است و بکجا میرود، یک فداکاری باید بکند. آمدند به بنده گفتند که وضعیات قزاق اینطور است، اگر اینطور نشود اینطور میشود، چه میشود، چه میشود که اینهم از اسرار خود بنده است که هیچ الزامی هم ندارم بکسی توضیح بدهم، الزامی ندارم! آمدیم رفتیم پیش آقای سپهدار مذاکراه کردم، گفت انگلیسها بما پول نمیدهند چه کنم؟ گفتم ما میرویم مذاکره میکنیم بلکه بشما پول بدهند، رفتم پیش مسترنرمان از ایشان خواهش کردم و گفتم وضعیت اینطور است، وضعیت خراب است، شما یک ماه دیگر، دو ماه دیگرهم بما پول بدهید. ایشان گفتند میدهیم، بشرط اینکه بدوائر دولتی داده شود. گفتم چطور؟ مگر به کی میدهند؟
گفت این مهاجرینی که آمده اند به طهران، پولها به آنها داده میشود و ماحاضر نیستیم. گفتم پس مهاجرین که مستأصل هستند، بیچاره هستند، چه بکنند؟ گفت خود دولت، خود مردم با اعانه به هموطنان خودشان چیزی بدهند و کمک کنند. رفتیم با مرحوم سپهدار صحبت کردیم، گفت نمیشود کسی به اینها اعانه نمیدهد. بالاخره با سپهدار مذاکره کردیم و بنده مرحوم سپهدار را راضی کردم باین ترتیب که اگر دولت انگلیس راجع به «موراتوریوم» چیزی دادند، یک قسمت از آنرا بقزاقخانه بدهید.  ایشان هم قبول کردند، ولی از چاه درآمد توی چاله افتاد. بالاخره بعد از مذاکرات زیاد حاضر شدند که پنجاه، شصت هزار تومان بقزاقخانه بدهند، در این قسمت هم چیزهائی است که لازم نیست عرض کنم (خدا بیامرزد اموات همه را ) مرده اند لازم نیست اسم ببرم، این پنجاه هزار تومان را هم که به قزاقخانه دادند، حالا سردار همایون میخواهد همه را صرف پانصد نفر قزاق طهران بکند و بقزوین چیزی ندهد. خلاصه ایشان را راضی کردم که دو ثلث برای طهران و یک ثلث برای قزوین داده شود.  خلاصه بیست یا سی هزار تومان بود که بقزوین رسید، قزاقها فهمیدند که این کار را کی کرده است.  فهمیدند، تشخیص دادند این تشخیص آنها سبب شد که در مراجعت شان در آتیه به بنده مراجعه کنند،  این وضعیت همینطور ادامه پیدا کرد، ماه آینده بیشتر شد، ماه سوم که ماه کودتا بود، بنده گفتم که باید صد هزار تومان داده شود. آقای سپهدار اگر این مبلغ را بقزاقخانه ندهند من قبول نمیکنم و باید از آن پولی که دولت انگلیس به «موراتوریوم» میدهد، صد هزار تومانش را به قزاقخانه بدهند و بالاخره اینکار را هم کردند و درهمانموقع هم بود که سردار همایون مجبور شد، نظریه بنده را قبول کند. زیرا بین او و مرحوم سپهدار بهم خورد و اگر من باو مساعدت نمی کردم، در مقام خودش باقی نمی ماند. بعد باو گفتم که از این صد هزار تومانی که گرفته میشود، بهرۀ  پسری به قزوین و بهرۀ دختری به طهران باید داده شود. خلاصه گویا شصت هزار تومان به قزوین دادند و در همان موقع بود که اعلیحضرت سلطان احمدشاه مرحوم خیال حرکت از طهران را داشت و مذاکرۀ ‌تخلیه طهران بود. در این مطالعه بودند که در موقع تخلیه طهران چه دسته قوائی با شاه به اصفهان وشیراز برود. به ژاندارم اطمینان نبود، زیرا هشت ماه بود که حقوق نداشت. به پلیس هم اطمینان نبود، صد نفر قزاق گارد شهریار ایران هم در فرح آبا گرسنه بود، ششماه هم بود که مواجب دربار نرسیده بود و حتی بقال و عطار هم که چند ماهی باعتبار مرحوم موثق الدوله نسیه میدادند، دیگر حالا نمیدادند. در آنموقع بود که یک کسی که موازنۀ ملکات عقلیه نداشت به مرحوم احمدشاه پیشنهاد کرد که از این قزاق های متلاشی که در قزوین هستند پانصد نفر را بیاورید به طهران که در رکاب همایونی باصفهان حرکت کند و شاه این پیشنهاد را پسندید و راضی شد و دستور هم داد و البته یک چیزهایی شد که این جزئیات را هم من ملزم نیستم به کسی بگویم. در موقع خودش خواهم گفت و خواهم نوشت. اینجا یک کلیاتی را می گویم، چون مصالح عالیه مملکت در نظر من اهمیتش بیشتر است تا تصویب اعتبارنامۀ من. این یک چیزهائی است که مربوط به ایران است، در موقع خودش البته یک حقایقی را خواهم گفت! حالا برای رفع سوء ظن حضرت عالی (چون همیشه حضرت عالی را یک شخص پاک و درستی می دانستم) و چیز بفهمید و قصدتان غرض شخصی نیست با کمال مسرت این اطلاعات را دادم، در صورتی که اگر آقای دکتر می خواستند بایشان نمیدادم! دستۀ ‌ایشان هم مانعی ندارد که بمن رأی ندهند، چونکه شما را بی غرض میدانم، هر سئوالی دارید بفرمائید تا حدودی که بتوانم جواب عرض میکنم. خلاصه این پیشنهاد تصویب شد و حکم احضار قزاق برای این منظور به طهران به امضای سردار همایون با آنکه مخالف بود و یک اظهاراتی می کرد که اگر اینها بیایند به طهران با من چه می کنید؟ (این هم یک چیزهائی است که مربوط به کسانی است که یکیش حالا بوده است و یکی هم از بلاد ما دور است و شایسته نیست که بنده بگویم و بآنها بربخورد) خلاصه حکمش را داد و قرار بود که محرمانه باشد و قوای قزاق قرار بود هفصد نفر حرکت کنند از آن پولی که صد هزار تومان از دولت داده شده بود بقزاقخانه و هفتاد یا هشتاد هزارتومان آن بقزوین فرستاده شد که خرج تدارکات ضروری قزاقها شد و بیست هزار تومان هم در صندوق ماند و از این جریانات در قزاقخانه قزوین سه نفر مسبوق بودند؛ کاظم خان و مسعودخان و رضاخان. زمانخان مرحوم خبرنداشت، بموجب امر حرکت کردند و آمدند ولی بجای هفصد نفر، دو هزار نفر حرکت کردند. ساعت سه بعد از نصف شب جمعه قبل از کودتا آنها حرکت کردند. این را هم بگویم که یک هفته پیش از حرکت آنها هر روز از قزوین میرفتند بیرون، بعنوان مانور و برای اینکه سوء ظن قشون انگلیس را جلب نکنند. اینکار را میکردند و "کلنل اسمایلز" مخصوصاً چند شب پیش به طهران حرکت کرد و موقعی که او آمد، مانور روزشان را به شب تبدیل کردند و به طرف طهران حرکت کردند. پس از حرکت آنها سیم بین قزوین و طهران هم قطع شد! ژنرال آیرونساید صبح فهمید که یک عده قزاق از قزوین دور شده و مخابرات به طهران هم قطع بود! آدم فرستاد پیش این افراد آنها هم حکم طهران را باو ارائه دادند و کلنل آیرونساید هم اغفال شد و قزاق وارد کرج شد، دو روز پیش از کودتا من رفتم بشاه آباد جلسۀ تشکیل شد، در شاه آباد از بنده و آقای رضاخان میر پنج و از آقای احمدآقا خان که آنوقت گویا سرهنگ بود و از آقای ماژور مسعودخان و از آقای کاظم خان، من آنها را دیدم. چه دیدم و چه صحبت کردم و چه تصمیم گرفتیم از اسرار ما است! ولی یک چیزی را بشما میگویم و آن این است که ما پنج نفر قسم خوردیم که به ایران خدمت کنیم و قسم خوردیم قدمی برخلاف مصالح ایران برنداریم و بعد آن وقایع شد. بنابراین نسبت کودتا باجانب از روی کمال بی اطلاعی است! بنده بآقایان اطمینان میدهم هر از خود گذشته ای هر کاری میتواند بکند، هر کس از خودش بگذرد، معرفت هم داشته باشد، لیاقت هم داشته باشد، اطلاع هم داشته باشد، ابتکار هم داشته باشد،  روابط هم داشته باشد، همه کار میتواند بکند. دیگران اگر در کودتا موفق نشدند، شاید حسن نیت شان از من بیشتر بوده است ولی اگر وسائل و اطلاعاتشان از من بیشتر بود، موفق میشدند، چرا ما این کودتا را کردیم؟ ما پنج نفر مملکت خود را در خطر دیدیم، مرجعی نبود که باو مراجعه کنیم و برای نجات ایران از پرتگاه نیستی یاری او را بطلبیم. اگر ما میدانستیم در مقابل این خدمتگزاری قوانینی در مملکت هست که ما را محکوم به اعدام خواهد کرد، باز ما میکردیم! زیرا اگر ما محکوم میشدیم، یک ملتی را زنده کرده بودیم. بلی آقا مملکت برای قانون نیست، قانون برای مملکت است. اگر مراکز قانون و مظاهر قانون نمیخواهند، به وظیفۀ ‌خودشان عمل کنند، سه سال در طهران بمانند و مجلس شورای ملی را باز نکنند و شاه مملکت هم بخواهد برود و وزراء و دیگران هم سرگردان و حیران باشند،  نمیتوان پنج نفر از خود گذشته را ملامت کرد که چرا شما یک کاری کردید و در نتیجۀ آن کار شما خطر اضمحلال را از ایران دور کردید، و به ایران زندگی و حیات و استقلال دادید! همه کار را خوب کردید! ولی یک کار را بد کردید و چهارصد نفر را تحت نظر قرار دادید. ای خدا یک قدری ملکات عقلیه ما را یک کاریش بکن. حملۀ ‌به دکتر بنده در عین این که از بی لطفی و غرض شخصی آقای دکتر نسبت بخودم واقف بودم، هیچگاه بخودم اجازه نمیدادم که از طریقۀ ‌ادب خارج شوم! شما اگر منصف بودید و البته هستید تصدیق میفرمائید که اول ایشان به بنده توهین کردند. (دکتر مصدق – چه عرض کردم؟) فرمودید مأمور اجنبی هستید و این را حق نداشتید به بنده بفرمائید! قبل از اینکه توضیح از من بشنوید. بنده که حرف نزده بودم، شما اول نطق کردید بنده که عرض نکرده بودم، در ضمن عرایضم هم عرض کردم، شما آزادید که هر نظری را از من توضیح بخواهید. ولی ننگین ترین نسبت ها را بمن دادید، با کمال بی شرمی نه از من نه از جد من نه از خدمات من! نه از ملت من خجالت نکشیدید!(خدا سزای شما را بدهد) و مرا متهم کردید به یک نسبتی همان خون در من است که شما افتخار دارید بدیانت آن و بآن خون مفتخر هستید، سید ضیاء الدین اجنبی پرست نمیشود! (دکتر مصدق – استغفرالله) سزای شما با همان حسین ابن علی (ص) که اسمش را در این جا بردید. اگر من بایشان بی احترامی کردم برای این بود که ایشان شایسته احترام نبودند. ولی حق نداشتند به من چیزی بگویند قبل از اینکه از من توضیحی بخواهند! اول باید بپرسند جواب بشنوند، بعد مرا به هر نسبتی که بخواهند نسبت بدهند. شما از رجال سیاسی نیستید! (دکتر مصدق – بحد شیاع رسیده بود)
رئیس – آقای دکتر مصدق خواهش میکنم رعایت بفرمائید.
دکتر مصدق – چرا بایشان نمی فرمائید توهین نکند.
رئیس – بایشان هم گفتم و استدعا میکنم هر کدام از آقایان که میل دارند، مخالف یا موافق بفرمایند،  اینجا صحبت کنند، ولی دو نفری با هم صحبت مکنید. (صحیح است)
 سید ضیاء الدین – یک کاغذ دیگری هم راجع به آقای مصدق السلطنه والی فارس از وزیر مختار انگلیس به مرحوم سپهدار نوشته شده است. پس از کابینۀ ‌آقای مشیرالدوله، آقای مصدق السلطنه متزلزل شدند که شاید سپهدار ایشان را معزول کند و آقای نصرت السلطنه یا کسی دیگر را بجای ایشان بفرستد. آقای مصدق السلطنه بوسیلۀ قونسول انگلیس از وزیر مختار انگلیس این منظور را تلگراف میکند و وزیر مختار انگلیس هم از رئیس الوزراء تقاضا میکند که ایشان را ابقاء بکند(دکتر مصدق – بنده جداً تکذیب میکنم) این کاغذ سفارت انگلیس است این را بنده ننوشته ام.
« سفارت انگلیس ۴ نوامبر ۱۹۲۰ - . فدایت شوم پس از استعلام از صحت مزاج و تقدیم ارادت زحمت میدهد که از قرار تلگرافی که قونسول انگلیس مقیم شیراز مخابره کرده اند، آقای مصدق السلطنه از سقوط کابینۀ قبلی و تشکیل کابینۀ جدید قدری مضطربند که مبادا این کابینه در مواقع لازمه همراهی و مساعدت مقتضی از ایشان ننماید و گویا خیال استعفا دارند. از قرار راپرتهائی که از قونسول انگلیس شیراز میرسد، حکومت معظم له در شیراز خیلی رضایت بخش بود. اگر حضرت اشرف صلاح بدانند بد نیست که دوستانه تلگرافی به معزی الیه مخابره فرموده، خواهش کنید که به حکومت خود باقی بوده و از این خیال منصرف شوند. ایام شرکت مستدام باد – مستر نرمان»
 مهندس فریور – این کاغذ دلیل خواهش ایشان نیست.
دکتر مصدق – این توهین است اجازه بفرمائید مطابق نظامنامه توضیح عرض کنم.
رئیس – بعد بفرمائید.
 سید ضیاء الدین طباطبائی – قصدم از این اظهار اهانت بایشان نبود یک چیزی دیروز فرمودند که او سبب این اظهار شد. فرمودند من در سلامهای رسمی افسران پلیس جنوب را بار حضور نمیدادم (دکتر مصدق – همینطور است) بنده عرض کردم این صحیح است ، ولی حکومت و ایالت شما در تحت حمایت پلیس جنوب بود. (دکتر مصدق – بهیچوجه) و بنده میخواستم عرض کنم که شما نمیتوانستید بگوئید که در فارس بودید و با کنسول انگلیس آشنائی نداشتید و رابطه نداشتید (دکتر مصدق – بسیار دوست بودم) پس در ضمن دوستی یک اظهاری کرده اید به قونسول انگلیس. (دکتر مصدق – ابداً) این مراسله سفارت انگلیس است.
 بعضی از نمایندگان – دو مرتبه بخوانید آقا.
 سید ضیاء الدین طباطبائی – میخوانم « فدایت شوم پس از استعلام از صحت مزاح و تقدیم ارادت زحمت میدهد که از قرار تلگرافی که قونسول انگلیس مقیم شیراز مخابره کرده اند آقای مصدق السلطنه از سقوط کابینۀ قبل و تشکیل کابینۀ جدید قدری مضطربند که مبادا این کابینه در مواقع لازمه همراهی و مساعدت مقتضی از ایشان ننماید و گویا خیال استعفا دارند و از قرار راپرتهائی که از قونسول انگلیس بوده، اگر حضرت اشرف صلاح بدانند، بد نیست که دوستان تلگرافی به معزی الیه مخابره فرموده، خواهش کنید که به حکومت خود باقی بوده از این خیال منصرف شوند. ایام شوکت مستدام باد. – مسترنرمان»
مهندس فریور – تاریخ این کاغذ را بفرمائید، ۴ نوامبر ۱۹۲۰ – ۲۲ صفر ۱۳۳۹ –
 آقای ضیاء الملک اشارۀ فرمودند به مستر نرمان. بنده لازم میدانم فقط یک چیزی را عرض کنم که مستر نرمان از کودتا اطلاعی نداشت، شرکت هم نداشت، واقف هم نبود! فقط یک تقصیر داشت و آن این بود که میتوانست این وقایع را پیش بینی کند! ولی نتوانست پیش بینی کند، حالا چرا نتوانست پیش بینی کند و چه موجباتی مانع پیش بینی او شد، این هم یکی از اسراری است که مربوط بخود بنده است! و در نتیجۀ این اغفال شدن مورد مؤاخذۀ دولت انگلیس واقع شد و از خدمت وزارت خارجه استعفا داد.  حالا چه شد که این را به ریش نرمان چسباندند، اصل نکته اینجا است. پس از رفتن من آقایانی که محبوس و تحت نظر بودند، آمدند بیرون. اول گفتند که سید ضیاء الدین ده میلیون برده یا سه میلیون برده و فلان، ولی بعداً فهمیدند که این موضوع نبوده است. من چیزی نبرده ام، غارتی نکرده ام،  دزدی نکرده ام، خوب گفتند چه تهمت دیگری بزنیم، وسیله دیگری نبود. گفتند که این کار بدست اجنبی بود و من نمی فهمم که انسان برای چه اجنبی پرست می شود؟! یا برای خدا یا برای خرما، من که هم خدا داشتم هم خرما را، من که در سه ماه زمامداری خود به مال کسی، بجان کسی، تعرض و تخطی نکردم، چه لازم بود که اجنبی پرست شوم؟! اجنبی پرست بشوم که در مقابل چه چیز ببرم؟ این حقیقتش است، خلاصه مطالب گفتنی خیلی است. آقا فرمودند که روزنامه نویسها را هم توقیف کردید؟ بنده نمیخواهم بیشتر عرض کنم، اصراری هم ندارم که یک مطالبی را فرمودید و بنده هم خواستم توضیحاتی بدهم. و باز هم عرض میکنم، قبول اعتبارنامه من بر صلاح ایران است رد اعتبارنامه منهم شاید برصلاح ایران باشد. البته آقایان در قضاوت خود مختارید.
رئیس – آقای دکتر مصدق توضیحی دارید بفرمائید.
 دکتر مصدق – از بیاناتی که آقا فرمودند وضعیت دولت آن روز را بخوبی روشن میکرد، آن روزی که بنده شیراز وارد شدم، دولت تا یک اندازه ای ‌برای فرستادن یک ماموری به شیراز مستأصل بود،  چند نفر کاندید بودند در طهران که می خواستند به شیراز بروند و هر کدام از دولت یک تقاضاهائی داشتند و یک مهماتی و یک قوائی میخواستند که بتوانند این مأموریت را انجام بدهند که من وارد شیراز شدم. اهالی به تلگرافخانه رفتند و از دولت خواهش کردند که اگر حاکمی میخواهید بفرستید فلانی است و باید بماند. دولت هم مرا خواست و من بدولت گفتم، من که فعلاً وارد فارس شده ام، من مردم را میخواهم اگر با من موافقت کردند، این جا میمانم و هیچ احتیاج به قوا ندارم. قوای من قوای ملی است اگر اهالی با من موافقت کردند ، میمانم و الا نمیتوانم قبول کنم و به طهران می آیم. پس از مراجعت از تلگرافخانه جماعتی نزد من آمدند، اول نماینده قوام الملک گفت: قوام الملک سالی دو هزار تومان میدهد. نماینده سردار عشایر گفت: دو هزار تومان هم سردار عشایر میدهد. نصر الملک گفت: من بیست هزار تومان میدهم و بعداً که حساب کردند جمعاً صد و شانزده هزار تومان شد. گفتند با این وضع شما چرا میخواهید بروید طهران؟ اگر بروید طهران حقوق یکسال شما باندازۀ یکماه این جا نمیشود؟ گفتم شما عجب اشتباهی کرده اید، شما میگوئید که ما حاکمی میخواهیم که عدل و انصاف داشته باشد و با مردم بعدالت رفتار کند و از مردم چیزی نخواهد و این پولهائی که بمن میدهید خودش مسبب نا امنی میشود. من منظورم چیز دیگری است اگر شما تعهد میکنید که نه از مردم چیزی بگیرید و بمن هم چیزی ندهید، من میمانم و قبول میکنم و اگر نه من میروم و آنها تعهد کردند که نه چیزی بدهند و نه چیزی بگیرند و از این جهت من ماندم و در آن وقت که دولت ماهی سیصد و شصت هزار تومان از خارجی میگرفت. البته نمیتوانست که قوائی بفارس بفرستد، ولی من در ظرف یکی دو ماه بطوری امنیت را برقرار کردم، بدون اینکه خرجی بکنم و هیچ استمدادی از دولت بخواهم که مردم با کمال خوشی زندگی میکردند و همه هم هوی خواه من بودند، من یک آدمی بودم با مسلک. کابینۀ ‌مرحوم مشیرالدوله با مسلک من موافق بود، ولی با سپهدار که با مسلک من یکی نبود، نمیتوانستم کار بکنم. پس از اینکه مرحوم مشیرالدوله رفت، من دیدم که بحکم کی باید اطاعت بکنم؟ همانطور که آقا وقتی آمدند روی کار، من متمرد شدم، همانطور ممکن بود نسبت تمرد بمن داده شود، این بود که واقعاً نمیخواستم در آنجا بمانم، در تمام شهر شهرت پیچید که من میروم. البته همۀ مردم متزلزل شدند و اینهم محل تردید، نیست که قونسول هر محلی راپرت و گزارش محل خودش را بمرکز میفرستد. بنده این کاغذ را تکذیب نمیکنم، ولی بر فرض اینکه این کاغذ صحیح باشد واقعاً بنده از قضاوت آقا تعجب میکنم که چقدر زحمت کشیده اند و برای اهانت بمن مدرکی بدست آورده اند، واقعاً جا دارد تعجب کنم قونسول انگلیسی که باید راپرتهای خودش را بمرکز بدهد، باید یک چنین چیزی بنویسید چرا؟ برای اینکه قونسول انگلیس علاقمند به تجارت خودشان بود وبنده وقتی وارد شیراز شدم راه بوشهر تا آباده بکلی نا امن بود و من در ظرف چهل روز این راه را امن و منظم کردم و از کسی در هیچوقت و در مدتی که آنجا بودم یکشاهی نگرفتم. (صحیح است) اگر یک کسی میخواست برای من یک کبک بفرستد بنده تعمد داشتم که ده تومان به آورنده بدهم که بعد او دیگر نفرستد. من تعمد داشتم که نفرستد و مرا مرهون خودش قرار بدهد. قبل از من قرار بود که صولت الدوله ایلخانی بشود و از او شصت هزار تومان میخواستند و چون او این وجه را نمیداد ایلخانی هم نمیشد. بعد از آنکه من والی شدم، صولت الدوله را آوردم به شهر و ایلخانی کردم. بعد از آنکه من این کار را کردم سپهدار کاغذی نوشت و تعرض کردند که چرا بدون اجازه مرکز صولت الدوله را ایلخانی کرده اید؟ جواب گفتم که جای اعتراضی در این باب نیست، قانونی در این مورد در مملکت نیست، سابقه هم حکم میکند که والی فارس ایلخانی را معین کند و عادت هم بر این بوده است. اگر شما تصور میکنید که در این کار من بهره ای برده ام، خیر. من دیناری در این کار بهره نبرده ام و این کار را فقط برای حفظ امنیت و مصلحت مملکت کرده ام و او را به ایلخانی گری معین کرده ام. من نظری غیر از امنیت فارس ندارم. البته قونسول انگلس چه میخواست؟ میخواست که تجارتشان برقرار باشد، هر وقت پولی میخواستند از آباده به بوشهر مجبور بودند که یک مبالغی خرج کنند و یک مبالغی بدهند تا اینکه این پول را بانک شاهنشاهی بتواند حمل کند. ولی وقتی که من رفتم آنجا از کسی دیناری نگرفتم و عدل و انصاف را پایۀ حکومت خود قرار دادم، البته امنیت برقرار شد با این ترتیب همۀ مردم خواهان من بودند و قونسول انگلیس هم برای حفظ منافع تجاری خودشان خواهان من بود. من اگر حالا هم به فارس بروم همه مرا میخواهند، برای اینکه بآنها من خدمت کرده ام (صحیح است) کیست که در فارس مرا نخواهد؟(صحیح است) آنها مرا میخواهند و من هم آنها را دوست دارم، برای اینکه بآنها خدمت       کرده ام و واقعاً خیلی غریب است از آقای آقا سید ضیاء‌الدین که زحمتی کشیدند و واقعاً ریششان را سفید کردند که یک همچو سندی را پشت تریبون آوردند.
 عده ای ‌از نمایندگان – مذاکرات کافی است.
 رئیس – عده ای از آقایان پیشنهادی کرده اند برای کفایت.
 فریور – بنده با کفایت مذاکرات مخالفم اجازه میفرمائید توضیحات خودم را عرض کنم؟
ملک مدنی – بنده پیشنهاد کفایت مذاکرات کرده ام باید قبلاً توضیح بدهم.
رئیس – بفرمائید.
 ملک مدنی – بنده که پیشنهاد کفایت مذاکرات کرده ام برای این است که دو جلسه است در اطراف اعتبارنامۀ ‌آقای سید ضیاء الدین صحبت شده است و تمام مطالب بعقیده بنده معلوم شده است و جای ابهامی باقی نمانده و همۀ ‌آقایان میدانند که مملکت هم انتظار دارد که هر چه زودتر مجلس شورای ملی کارهای مقدماتی خودش را انجام بدهد و آماده بودن خودش را برای کار بحضور اعلیحضرت همایونی اعلام کند، تا یک دولتی بیاید که این خرابیهائی که همه روزه این جا گفته میشود بیاید و اصلاحات را شروع کند. مردمی که ما را انتخاب کرده اند و آمده ایم این جا و مجلس را باز کرده ایم، برای این نبوده است که بیائیم اینجا کنفرانس بدهیم و خطابه بخوانیم، بین دو نفر از رجال مملکت در اطراف اعتبارنامۀ اختلاف پیدا شده، این هم در همه جای دنیا معمول است که بین اشخاص اختلاف عقیده و اختلاف سلیقه پیدا میشود. یک مطالب کافی و شافی آقای دکتر مصدق بعنوان اعتراضاتشان فرمودند و آقای سید ضیاء الدین هم جواب فرمودند و قضاوت آنهم با مجلس شورای ملی است و‌آقایان و بنده معتقدم که مصلحت مملکت و انتظار مردم و جهات داخلی و سیاسی بالاخره اقتضا میکند که این مذاکرات کافی باشد و بیش از این ادامه پیدا نکند. بنده روی خیر و صلاح مملکت که بنظرم رسید این پیشنهاد را کردم و امیدوارم که آقایان هم موافقت بفرمایند که مذاکرات کافی شود و رأی باین موضوع گرفته شود که بلکه زودتر مجلس را برای کار حاضر کنیم و مملکت را در واقع از این بی تکلیفی خلاص کنیم (صحیح است)
رئیس – آقای فریور
فریور – این که بنده با کفایت مذاکرات مخالفم علتش این است که خدا میداند میخواهم مجلس تمام این عواملی را که لازم دارد برای قضاوت در این موضوع بدست بیاورد و بدست آوردن این عوامل از لحاظ پرنسیپ خیلی مهم است. البته از لحاظ حب و بغض اشخاص یا عوامل طرفینی بنده این را عرض میکنم، بنده خودم بالله عضو هیچ حزبی نیستم. بحث در این موضوع از لحاظ پرنسیپ خیلی مهم است و این مذاکراتی که تا بحال شده است اغلب در حاشیه بوده است نه در متن. صحبت در این شد که کودتائی شده است فقط این مطلب معلوم شد که مسبب کودتا برحسب اقراری که خود آقای سید ضیاء الدین صریحاً فرمودند (که مسبب کودتا من بوده ام) ایشان بوده اند و دو مطلب اینجا باقی ماند که خدا میداند برای من روشن نشده است، چون من بیانات موافق و مخالف را یادداشت میکنم و بعد می سنجم هنوزعقیده ای برای خودم نتوانسته ام ترتیب بدهم، میخواهم این عوامل را بفهمم و عقیده ای برای خودم ترتیب بدهم. بنظر بنده دو مطلب لاینحل است؛ یکی اینکه این کودتا بدست خارجی بوده است یا نه؟ و جواب مطالبی که آقای ضیاء الملک فرمودند داده نشد که این قسمت حل شود. یکی اینکه از همه مهمتر است این است که بفرض اینکه این کودتا مفید بوده و بفرض این که این کودتا بدست خارجی نبوده است و بدست ایرانی بوده است و بفرض اینکه این کودتا به منفعت این مملکت بوده است باید تشخیص داد که آیا این کودتا را این قیام برعلیه حکومت را مجلس که مرکز مشروطیت ایران است باید برسمیت بشناسد و قبول کند یا نه؟ (صحیح است)
چند نفر از نمایندگان – رأی بگیرید بکفایت مذاکرات.
 رئیس – رأی می گیریم بکفایت مذاکرات آقایان موافقین قیام فرمایند (عده بیشتری قیام نمودند) تصویب شد.
 پیشنهادی رسیده است قرائت میشود: امضاء‌کنندگان زیر از مجلس شورای ملی درخواست مینمائیم که برطبق مادۀ ‌۹۰ نظامنامه در مورد اعتبار نامۀ ‌آقای سید ضیاء الدین طباطبائی رأی مخفی گرفته شود.
 دکتر محمد مصدق – غلامعلی فریور – دکتر رضا زاده ‌شفق – جواد عامری – ابوالقاسم صدر قاضی – ابوالقاسم نراقی – فداکار – ابوالقاسم امینی – فرمند – دکتر رادمنش – دکتر کشاورز – رحمان قلی خلعتبری – حبیب الله دری – پروین گنابادی – شهاب فردوس – غلامحسین رحیمیان – میرصالح مظفرزاده
رئیس– رأی می گیریم بگزارش شعبه مبنی بر نمایندگی آقای سید ضیاء الدین طباطبائی. عده حاضر  هشتاد و شش نفر، اخذ رأی بعمل آمده و پس از شمارش ۵۷ مهره سفید و ۲۸ مهره سیاه شمرده شد.
رئیس – عده حاضر۸۶ نفر، نمایندگی آقای سید ضیاءالدین طباطبائی به اکتریت ۵۸ رأی تصویب شد.
 توضیحات و مآخذ:
۱ -  حسین کی استوان - « سیاست موازنۀ منفی در مجلس چهاردهم » - جلد اول– ص - ۸۴
میرزا حسنعلی خان«فرمند»ضیاء الملک(سوم) فرزند حسینقلی قراگوزلو ضیاء الملک (دوم) است. در سال  ۱۲۶۷ در همدان بدنیا آمد.  در سال ۱۳۲۳ ق، پدرش او را برای تحصیلات درسویس گذاشت. خیلی‏ زود وارد در حلقه سیاست شد، و با نام خانوادگی جدید فرمند و همان لقب ضیاء الملک پدری، و نیز ریاست فوج همدان را داشت و اداره املاک موروثی‏ را اداره می کرد و به درست کاری اشتهار یافت. در آغاز، از یاران نزدیک مشیرالدوله پیرنیا بشمار آمد. ضیاء الملک فرمند دردوره‏های چهارم ،پنجم ،  ششم و چهاردهم  مجلس شورای ملی ایران،  نماینده همدان بود. درنخستین کابینه دکتر مصدّق به وزارت کشاورزی انتخاب شد.
 از آقای ابوالحسن بنی صدردربارۀ  زنده یاد حسنعلی  فرمند  پرسش کردم  و او می نویسد:«در باره تاریخ درگذشت پرسیده اید،  زنده یاد حسنعلی فرمند در۱ خرداد ۱۳۵۵ از دنیا رفته است. درزمان تشکیل حکومت اول مصدق، او وزیر کشاورزی شد و می گفت با مصدق دوست ۳۰ ساله ایم. بعد از کودتای ۲۸ مرداد، در دوران حبس خانگی مصدق در احمد آباد، یکبار نیز به نزد مصدق در احمد آباد رفته بود. او نه در دوران رضاخانی و نه در بعد از کودتای ۲۸ مرداد، هیچ مقامی را نپذیرفت.
    ماجرائی را نیز می نویسم که خود شاهد بوده ام و امر تاریخی  بسیار مهمی است: او وزیر کشاورزی مصدق بود. روزی نزد پدرم آمد و گفت قصد استعفاء از وزارت را دارد. پدرم گفت شما یک عمر با مصدق دوست بوده اید و او به شما اعتماد دارد چرا می خواهید در این موقعیت او را از همکاری خود محروم کنید؟ او پاسخ داد: مصدق نسبت به من سوءظن پیدا کرده است. گمان می کند اخبار هیأت وزیران را من به شاه اطلاع می دهم. من عمری را با صداقت زندگی کرده ام و با او دوست بوده ام از او انتظارنداشتم نسبت به من که دوست او هستم، سوءظن پیدا کند. پدرم خواست واسطه شود مؤثر نشد و او استعفاء کرد. بعد از استعفای او، اخبار هیأت وزیران همچنان به شاه رسانده می شدند. تا اینکه ماجرای اسنادکودتائی پیش آمد که رزم آرا می خواست بکند. زاهدی که وزیر کشور بود، این اسناد را به شاه داده بود.  مصدق متوجه شد که زاهدی این کار را می کرده است. مصدق او را استیضاح کرد که اسناد متعلق به حکومت را چرا به شاه داده است. زاهدی پاسخ گفته بود قصد نداشته است آنها را به شاه بدهد. تنها می خواسته است شاه اسناد را ببیند و از مقاصد رزم آرا اطلاع پیدا کند. اما شاه اسناد را گرفت و در کشو میز خود گذاشت.
    پیش و بعد از آنکه مصدق گزارشگر اخبار هیأت وزیران به شاه را شناخت، همواره درپی پوزش بود و می خواست فرمند با او آشتی کند. پدرم واسطه شد و این دو با هم آشتی کردند. از آن پس، شغل قبول نکرد. نامزد نمایندگی دوره هفدهم نیز نشد. اما طرف شورمصدق بود. در ادب نمونه بود. در همدان معروف به دزد و رشوه خوار گیر بود. در شمار معدود رجال پاک ایران بود که سخت  ضد فساد بود. روزی در مجلس چهاردهم گفته بود « از شاه و وزیر باید اعدام کرد تا بلکه ایران از مرض فساد درمان یابد.» در دیدار نمایندگان با شاه، شاه به او گفته بود: فرمند چوبه های دار آماده کرده ای برای به دار کشیدن ما.  یادش گرامی باد. »  شادروان  حسنعلی فرمند در سوییس درگذشت.
۳ - سیف پور فاطمی می نویسد: به خاطر دارم در منزل جلیلی دکتر طاهری اظهار داشت اعتبار نامه آقا سید ضیاء الدین با پنجاه و هشت تا شصت رأی تصویب خواهد شد و دو روز بعد با پنجاه وهفت نفر رأی تصویب شد. تقاضای رأی مخفی از طرف مخالفین شد. از روی ورقه تقاضای برای رأی مخفی  اسامی اعضای حزب توده؛ فداکار، دکتر رادمنش، دکتر کشاوررز، رحمان قلی خلعتبری، مظفر زاده، پروین گنادی، شهاب فردوس و طرفداران دربار دکتر شفق، جواد عامری، ابوالقاسم نراقی و نزدیکان سفارت شوروی حبیب الله دری، غلامحسین رحیمیان، صدر قاضی و مخالفین اصولی با سیاست سید ضیاءالدین؛ دکتر محمد مصدق، ضیاء الملک فرمند و مهندس فریور دیده می شد. عده حاضر در مجلس هشتاد و شش نفر بودند. پنجاه و هفت نفر مهره  سفید و ۲۸ نفر مهره سیاه دادند.
منبع» نصرالله سیف پورفاطمی - « گزند روزگار» - نشرشیرازه – ۱۳۷۹ -  صص ۳۲۶ – ۳۲۵ 
۴ -  نگاه کنید به گزارش صورت مشروح مجلس چهاردهم شورای ملی در روز چهارشنبه ۱۷ اسفند ماه ۱۳۲۲
* حسین کی استوان - « سیاست موازنۀ منفی در مجلس چهاردهم » - جلد اول– صص -  ۸۳ - ۶۳