vendredi 13 juillet 2012

زندگینامه دکتر محمد مصدق، قسمت سوم


3 - قرار داد 1919 حکومت وثوق الدوله با انگلیس: پس از جنگ جهاني اول، انگلستان قراردادي را بر ايران تحميل كرد كه از ايران به امضاي وثوق الدوله واز انگليس به امضاي كاكس وزير مختار رسيد. وثوق الدوله با همكاري نصرت الدوله و صارم الدوله درحالي كه هريك مبالغي ( وثوق الدوله 200,000 تومان، نصرت الدوله 100,000 تومان و صارم الدوله 100,000 تومان) از دولت انگلستان رشوه گرفته بودند قرارداد 1919 را با دولت انگليس منعقد ساخت و از اينجا يك گرفتاري جديد آغاز شد. سرانجام با مخالفت بسیاری از روحانیون، روزنامه نگاران، و خطبای آن دوره در برابر اين قرارداد از جمله سید حسن مدرس، قرارداد شكست خورد، عاقد آن معزول شد وبه اروپا رفت و میرزا حسن خان مشيرالدوله پيرنيا صدارت يافت، اما در كمتر از يكسال استعفا كرد.قرارداد 1919 فقط يكي از گزينه‌هاي انگلستان براي تسلط بر ايران بود. زنده یاد سید حسن مدرس در مجلس شورای ملی دوره پنجم در ضمن سخنانش می گوید: « ... ملت ایران با اینکه به قول حضرات( انگلیسی ها) کم رشد و نرسیده بود، با اینکه اکثریت مردمش به پیچ و خم ها و رموز سیاست آشنا نبودند، الحق و الانصاف مخالفت خود را با قرار داد به بهترین وجهی که ممکن بود نشان داد. نه اینکه زیدی بگوید من مخالفت کردم، یا حسن مخالف بود، یا حسین مخالفت کرد. خیر، سرعمده موفقیت ملت همان سرشت و خصیصه ذاتی ملت بود که مقاومت کرد. قوه ملت و طبیعت ملت، یعنی قویترین نیروئی که می تواند با هر دسیسه و تهاجمی مقابله کند، باعث این موفقیت گردید...».

يكي ازمصائبي كه به دليل حضور نيروهاي انگليسي بر ايرانيان رفت، فاجعه قحطي سالهاي ( 1919-1917م) مقارن با (1298-1296 هجري شمسي) است كه در سراسر كشور به وقوع مي پيوندد و به تاوان آن بيش از 10 ميليون ايراني به كام مرگ میروند. قحطي، زماني اتفاق مي افتد كه سراسر ايران در اشغال نظاميان انگلستان است، اما آنها نه تنها هيچ كاري براي مبارزه با قحطي و كمك به مردم ايران نكردند، بلكه عملكرد شان اوضاع را وخيم تر كرده و سبب مرگ ميليون ها نفر مي شوند. درست زماني كه مردم ايران به دليل قحطي نابود مي شدند، ارتش بريتانيا مشغول خريد مقادير عظيمي غله و مواد غذايي از بازار ايران بود و با اين كار هم افزايش شديد قيمت مواد غذايي را سبب مي شد و هم مردم ايران را از اين آذوقه محروم مي كرد. جالبتر اين كه انگليسي ها حتي مانع واردات مواد غذايي از آمريكا، هند و بين النهرين به ايران مي شدند. به علاوه در زمان قحطي، انگليسي ها از پرداخت پول درآمدهاي نفتي ايران استنكاف ورزيدند. ...»( 2) 


موقعی که جنگ شروع شد. وضع ایران به طور خلاصه از این قرار بود: دستهای خود ما را قرارداد بد فرجام 1907 که با روسیه داشتیم بسته بود و آزادی عمل مان در این قسمت از جهان بی نهایت محدود بود. این قرارداد (قرار داد 1907) با اینکه هدف اصلی اش این بود که به اختلافات و منازعات دیرین روس و انگلیس در ایران خاتمه دهد و ثبات تشکیلات ایران را به نحوی که در آن تاریخ موجود بود، در سرتاسر دوران اعتباراتش، ازطرف دولت و ملت ایران با نظر خصومت تلقی شد و روسها نیز در عمل آن را وسیله ای برای تحکیم حلقه فشار خود را مناطق شمالی ایران قرار دادند. در نتیجه، هنگامی که مخاصمات بین المللی و جنگ جهانی آغاز شد و ما برای پیشرفت هدف مشترک در سلک متفقان روسیه درآمدیم، بد رفتاری و سوء نیت روسها که باعث تحریک احساسات خصمانه ایرانیان نسبت به روسیه شده بود عملا دامنگیر ما هم شد زیرا بریتانیای کبیر در چشم آنها یار و همدست روسها شمرده می شد. ایرانیان این طور فکر می کردند که ما از هرگونه سیاست روسها و هر نوع رفتار آنها در ایران پشتبانی می کنیم و به حکم این وحدت منافع که با روسیه پیدا کرده ایم، نسبت به تمام آرزوها و مقاصد ملی ایرانیان نیز به چشم  خصومت می نگریم.
مخاصمات و قیامهای شدید محلی در قسمت جنوب کشور صورت گرفت که در آنجا یک نیروی نظامی بومی بنام اسپیار ( تفنگداران جنوب ) تحت نظر افسران بریتانیائی بوجود آمده بود. این نیرو وظایف ژاندارم و پلیس راه را برای دفع فتنه اشرار، دور نگهداشتن آنها از راههای  تجارتی که معبر کالاهای انگلیسی بود، و حفظ  آرامش در نواحی جنوب، انجام می داد. یک بار، در عرض همین جنگ، نیروی اسپیار و افسران انگلیسی اش  در معرض خطری چنان بزرگ قرار گرفتند که دولت بریتانیا ناچار شد این قوه محلی را با اعزام نیروهای تازه نفس از هند، تقویت کند. در نواحی خاوری ایران( خراسان) برای اینکه از تمامیت مرزهای افغانستان حراست شود اقدامات مهم و عملی لازم بود. در این ضمن، در قسمت شمال غربی کشور، مادام که ترکها و آلمانها قفقاز را بلامنازع تحت اشغال خود داشتند، هر لحظه بیم آن می رفت که قوای آنها بر ایالت مرزی آذربایجان نازل شوند و این امکان به حدی حاد و نزدیک بود که یک بار حتی خود تهران را در خطر سقوط قرار داد و چندی نمانده بود که حکومت مرکزی را وادار به فرار از پایتخت سازد. برای جلوگیری از وقوع این حادثه و حفظ موقعیت مان در مناطق ساحلی خزر، و نیز برای اینکه از دست اندازی آلمانها به آسیا از راه دریا جلوگیری شود، ناچار شدیم با کمال عجله نیروهائی از بین النهرین و بغداد وارد ایران کنیم. این نیروها درحال حاضر نیز در محور بغداد خانقین – کرمانشاه – همدان – قزوین موضع گرفته اند ولی امیدواریم که در آتیه ای نه چندان دور بتوانیم همه شان را از خاک ایران فرا خوانیم».
میان همکاران او دو وزیر دیگر ایرانی بودند که هردو، مثل خود نخست وزیر، جدأ عقیده داشتن که آتیه ایران فقط  با اتکا به قدرت انگلستان تضمین شدنی است. خود مقام سلطنت (اعلیحضرت سلطان احمد شاه قاجار) که عین این نظر را داشت بالطبع از وزرای سه گانه پشتیبانی می کرد. توأم با تشکیل کابینه جدید، ما نیز یکی از مأموران لایق و مجرب خود، سر پرسی  کاکس، را به عنوان وزیر مختار بریتانیا در ایران انتخاب و به آن کشور گسیل کردیم. این شخص که برای سالیان متمادی کمیسر مقیم بریتانیا در خلیج فارس بود و پیش از حرکت به ایران، ارشد صاحب منصبان سیاسی  ما در بین النهرین( عراق عرب) بشمار می رفت، با تعلیماتی به ایران گسیل شد که  خلاصه اش نیل به توافقی رسمی با حکومت ایران بود. سیر پرسی کاکس دستور داشت برای عقد قراردادی با ایران بکوشد که در نتیجه آن منافع آتی بریتانیا در این قسمت از جهان از برخورد صاعقه ها و گزندهایی از آن نوع که در سالهای اخیر به کرات با آن روبرو شده است محفوظ بماند. نیز می خواستیم شهپر حمایت خود را بر فرق کشوری که مبتلا به ضعف  علاج ناپذیر است و بدون تکیه بر عصای خارجی  نمی تواند سرپا بایستد چنان بگسترانیم که این کشور بتواند استقلال و حکمیت خود را میان کشورهای جهان حفظ کند. مذاکراتی که در عرض  نه ماه گذشته در جریان بوده و اکنون به نتیجه ای رضایت بخش رسیده، ثمره کوشش توأم حکومت ایران و سر پرسی  کاکس بوده است.
« ....اگر کسی سئوال کند اصلا چه دلیلی هست؟ ما پذیرای مسئولیتی چنین سنگین در ایران می شویم و چرا این کشور فرتوت را به حال  خود رها نمی کنیم که چهار اسبه به سوی زوال افسانه ای اش نزدیک شود؟ جواب این سئوال این است که درحال حاضر با توجه به موقعیت جغرافیائی ایران و عظمت منافع ما در این کشور، و نیز با توجه به امنیت آتی امپراطوری ما در خاورزمین، رها کردن این کشور به حال خود عملا غیر ممکن است، کما اینکه در عرض پنجاه سال گذشته هم غیر ممکن بوده است. انگلستان نمی تواند خود را از اوضاع ایران کنار بگیرد و در قبال حوادثی که دراین کشور رخ می دهد خونسرد و بی اعتنا بماند. ازآن گذشته، اکنون که ما درشرف قبول مسئولیتی جدید – قیمومت بر بین النهرین( عراق عرب) – هستیم و این مسئولیت ما را از سوی غرب نیز هم مرز و همجوار ایران خواهد ساخت، دیگربه هیچ وجه نمی توانیم اجازه دهیم درخطه ای چنین حساس که میان مرزهای امپراطوری ما در هند و مرزهای کشور نو بنیان عراق واقع شده، خلائی ایجاد شود که به علت سوء حکومت به بستری مستعد برای دسیسه های بین المللی، آشفتگیهای سیاسی، و هرج مرجهای مالی، تبدیل گردد.
 در تحت مواد این قرار داد، که مذاکرات مربوط  به آن خاتمه یافته و متن سند همین امروز امضا شده است، بریتانیای  کبیر به عهده می گیرد که به حساب دولت ایران، مستشاران و کارشناسانی از آن گونه که برای شعب مختلف وزارتخانه های ایران لازم است دراختیار اولیای این کشور بگذارد. در میان اصلاحات بیشماری که دولت ایران خیال دارد انجام دهد یکی هم تشکیل نیروی متحد الشکل نظامی است. براساس برنامه هائی که در دست است، تمام نیروهای پراکنده نظامی ایران که تا امروز در نقاط مختلف کشور وجود داشته است – سربازان وظیفه، ژاندارمری، دیویزیون قزاق، و پلیس جنوب – همگی در بطن این ارتش یک پارچه متشکل خواهند شد. ما خیال داریم افسران و فرماندهانی را که دولت ایران برای تشکیل این نیرو لازم دارد در اختیارشان بگذاریم. از آن گذشته، خزانه داری  انگلستان موافقت کرده است اعتباری به مبلغ دو میلیون لیره = استرلینگ(شش میلیون تومان به پول آنزمان) دراختیار دولت ایران بگذارد تا این دولت بتواند اصلاحاتی را که در نظر است آغاز کند.
در اواخر جنگ به تعدادی از نخبگان طبقه حاکمه ایران وجوهی پرداخت شد. تا آنان را به همکاری با بریتانیا برانگیزد. در ژانویه 1918( بهمن 1296)  سسیل پیشنهاد کرد به وزیر مختار در تهران اجازه داده شود« به آن دسته از ایرانیانی که فکر می کند ارزشش را دارند رشوه بدهد.» درماه مه، وزیر مختار گزارش داد که شاه حاضر است وثوق الدوله، نامزد مورد علاقه بریتانیا را، در ازای مقرری ماهانه 20,000 تومان، به مقام رئیس الوزرائی منصوب کند. کمیته شرقی به او اختیار داد 15,000 تومان (5,000 لیره)  درماه پیشنهاد کند. در همان جلسه، کمیته موافقت کرد به سردار ظفر، رئیس ایل بختیاری، تا پایان جنگ ماهانه1500تومان (500 لیره) بپردازد مشروط  برآنکه او رئیس ایل باقی بماند و« از هر لحاظ از نیات ما متابعت کند.» درماه ژوئن، هنگامی که فارس صحنه شورشهای عشایری  ضد انگلیسی بود، کمیته تصمیم  گرفت به فرمانفرما، والی فارس تا زمانی که او« والی و دوست ما» باقی بماند، ماهانه 6,000 تومان ( 2,000 لیره) مقرری بپردازد. ضمنأ مقرری  مشابهی هم به قوام الملک، رئیس عشایر خمسه، پرداخت شد.
بنابراین مبلغی که به وثوق الدوله، رئیس الوزرا، و وزرای خارجه و مالیه اش( شاهزاده فیروز میرزا نصرت الدوله و شاهزاده اکبر میرزا صارم الدوله)، به اصطلاح گروه سه نفری، به منظور عقد قرارداد 1919(1298) ایران و انگلیس پرداخت شد، تغییر جهت در سیاست انگلیس نبود. چیزی که این پرداخت را متمایز ساخت مبلغ آن بود. گروه سه نفری خواستار200,000 لیره برای « روغنکاری چرخها» شدند. کرزن این مبلغ را کلان یافت. او حاضر بود 20,000 لیره از بودجه سرویس مخفی بپردازد، اما خواهان« فسادی که 200,000 لیره خرج بر می داشت نبود.» گروه سه نفری این پیشنهاد را رد کرد. پرسی کاکس، وزیر مختار ( بریتانیا) در تهران، پیشنهاد کرد که این مبلغ به منزله نخستین قسط قرضه منظور شده در قرارداد پرداخت شود. کرزن از پذیرفتن این پیشنهاد اکراه داشت. او کاکس نوشت چنانچه کابینه فعلی سقوط  کند، این موضع که نخستین قسط قرضه صرف چنین منظوری شده است در ایران فاش می شود و به حیثیت شغلی گروه سه نفری شدیدأ لطمه می زند و درصورت علنی شدن، انتقادهای شدید را بر می انگیزد.» لیکن کاکس پافشاری کرد. سرانجام کرزن موضوع را به صلاحدید خود او واگذار کرد. روزی که قرارداد امضاء شد، کاکس اعتباری بنام وزیر مالیه نزد بانک شاهنشاهی  ایران به مبلغ 400,000 تومان (131,000لیره) باز کرد. لیکن، کمکهای مالی عمدتأ به صورت قرضه هائی به دولت ایران در آمد. پیش از سال 1900 ( 1279 )  تنها بدهی خارجی  ایران 500,000  لیره بود که آن را در1892 ( 1271 )  از بانگ شاهنشاهی استقراض کرده  بود تا خسارت ادعائی شرکت انگلیسی الاصل تنباکوی رژی را پس از لغو امتیازش بپردازد. لیکن بدهیهای خارجی تا 1914 (1293 ) معادل 6/8 میلیون لیره (6/2  میلیون لیره به انگلیس ) و تا 1919 ( 1298 ) معادل 6/ 10  میلیون لیره افزایش یافت.

پس از اين صحبت، اين دو بزرگوار بلند شدند و خدمت امام رفتند و من هم با التهاب خاصي در نخست‌وزيري منتظر بودم تا ببينم نتيجه اين ملاقات چه مي‌شود و كمتر كسي هم مي‌دانست كه اينها كجا و براي چه كاري رفتند. وقتي دو نفري از جماران برگشتند، بهزاد تا مرا ديد از ته سالن گفت: صابري، ببين تو به عنوان يك نويسنده شاهد باش قرار است ما كاري بكنيم كه فردا به من خواهند گفت وثوق‌الدوله ايران! ولي تو شاهد باش كه ما فقط به اطاعت امر امام اين كار را مي‌كنيم. من به بهزاد گفتم حالا تو نروي و اين عبارت وثوق‌الدوله را به خبرنگاران بگويي كه اتفاقاً گوش نكرد و عين همين تعبير را هم به خبرنگاران گفت. در اين قضيه من شاهد بودم كه اين دو نفر زير فشارهاي وحشتناك مخالفان قرار گرفتند ولي خيلي سعي كردند كه ذره‌اي گرد و خاك حل اين مسأله به دامن امام ننشيند و من متأسف هستم كه بهزاد نبوي هم شهيد نشد تا بماند و يك عده بي‌تقوا به نام حمايت از ولايت ايشان را متهم بكنند كه تو چرا بيانيه الجزاير را اين جوري امضا كردي؟. به ايشان گفتم، من شاهد بودم كه تو تا لحظه آخر مي‌گفتي با اين كار مخالفي و من اين را مي‌فهمم. آقاي رجايي گفت: چي چي را مي‌فهمي؟، اين كافي نيست! بهزاد سياسي است تو بايد در تاريخ اين را بنويسي و من حيثيت بهزاد را در اين زمينه به دست تو سپرده‌ام مبادا در آينده زنده‌باشي و عده‌اي بگويند بهزاد نبوي رفت و مسأله گروگان‌ها را اينجوري حل كرد. صابري، خدايي مسأله را امام حل كرد و بهزاد اطاعت كرد. به آقاي رجايي گفتم تو هم كه همه‌اش مي‌گويي بهزاد، بهزاد! با اين جور دفاع كردن ممكن است شخصيت خودت هم زير سؤال برود! آقاي رجايي گفت باشد تو نمي‌خواهد از من دفاع كني ولي در مورد بهزاد من به تو وصيت مي‌كنم.»





jeudi 12 juillet 2012

زندگینامه دکتر محمد مصدق، قسمت اول

توضیح: این سلسله مقالات را روزانه و بصورت مرتب از شماره یک به بعد در این وبلاگ منتشر می کنم.

«۲۶ خرداد بمناسبت صد و بیست و هشتمین سالگرد تولد دکتر مصدق

زندگینامه دکتر محمد مصدق (۱ )

جمال صفری


mossadegh7.jpg
26 خرداد 1261 شمسى / 1299 قمرى (29 رجب)/ 16 ژوئن 1882 ميلادى – محمد مصدق در یک خانواده اشرافی و با نفوذ دیوانی قاجار در محله سنگلج تهران به دنیا آمد.".

ایرج افشار می نویسد:« مرحوم مصدق دریادداشتی به خط خودش که در سال 1344 نوشته بوده است وعکسش دراینجا چاپ می شود تاریخ تولد خود را به سال قمری 29 رجب 1299 قید کرده است.
همه می دانیم که در قرن پیش موسوم و سنت این بود که تاریخهای تولد به سال قمری ضبط می شد و در خانواده ها معمولا این تاریخ پشت قرآن نوشته می شد و قاعدتا تاریخ تولد مصدق هم باید به چنین نحوی ضبط شده باشد. طبعا مصدق این تاریخ دقیق را در دست داشته است واز تطبیق با جدول تطبیقی سنوات شمسی و میلادی آن را 29 اردیبهشت و20 ماه مه فرنگی یادداشت کرده است.
اما در جدول تطبیقی 29 رجب سال مذکور(با تفاوت یک روز اختلاف تقویمها)16 با 17 ژوئن یعنی مطابق 26 یا 27 خرداد است. علت اینکه مرحوم مصدق 20 مه را یادداشت کرده ناشی ازانجاست که ظاهراً شخصی که جدول تاریخ مطابقه ای را دراختیارش گذارده است توجهی نکرده است که جدول تطبیقی معمولا معادل روز اول هر ماه قمری را به دست می دهند بار دیگر باید محاسبه کرده شود.
علی هذا مصدق که روز 29 رجب سال 1299 قمری متولد شده است آن روزمطابق بوده است با 16 ژوئن 1882 یعنی 26 خرداد 1261 شمسی.
در اینجا علاوه بر یادداشت مرحوم مصدق عکس صفحه ای از کتاب جدول تطبیق سنوات تالیف H.G.Cattenoz چاپ پاریس در سال 1954 که روز اول رجب را معادل 19 ماه پنجم(مه) نشان می دهد به چاپ می رساند.»(1)
هدایت الله متین دفتری در این باره می گوید: « آنچه معلوم است، مصدق روز 29 رجب 1299 قمری به دنیا آمد که منطبق است با 26 خرداد 1261 شمسی و 16 ژوئن 1882 میلادی، درآن زمان ثبت احوال دولتی و شناسنامه همان طور که خودش هم اشاره کرده است، وجود نداشت و چنان که رسم بود، پدرش میرزا هدایت وزیر دفتر، ولادت کوچک ترین و آخرین پسر خود را پشت قرآن به ثبت رساند و آن را به همسر خود ملکتاج خانم فیروز ملقب به نجم السلطنه سپرد. این قرآن را بعدها نزد جد عالیقدرم در احمدآباد دیدم که از غارت و دستبردکودتاچیان 28 مرداد 1332 به خانة شماره 109 خیابان کاخ در تهران خانة قدیمی ایشان، مصون مانده بود. پس از درگذشت او (14 اسفند 1345) قرار براین شد که خانه و آخرین زندان مصدق در احمدآباد که اتاق اصلی طبقة تحتانی آن اکنون دیگر آرامگاهش شده بود، به همان شکل اصلی بدون هیچ تغییری ، حفظ و نگهداری شود. رسیدگی به امور این موزة کوچک و سادة خانوادگی به نگارنده واگذار شد. تا مرداد 1358 که قادر به رفت و آمد علنی بودم و برای آخرین بار به احمد آباد سر زدم، قرآن مذکور هنوز در همان جا در اتاق کار مصدق قرار داشت....» (2)
پدراو ميرزا هدايت الله معروف به " وزيردفتر" «فرزند میرزا حسین فرزند میرزا کاظم مستوفی الممالک فرزند میرزا محسن آشتیانی ، منسوب به خانواده ای از میرزایان آشتیان بود . جد اعلایش میرزا محسن خان معاصر و دوست کریم خان زند بود...» میرزا هدایت الله ازرجال عصر ناصري، از رجال تجدد خواه و پیروان میرزا تقی خان امیر کبیر بود.
و مادرش ملک تاج خانم ( نجم السلطنه ) فرزند فیروز میرزا نصرت الله ولی (اول)فرمانفرما پسرشانزدهم عباس میرزا نایب السلطنه، هما خانم دختربهمن میرزا ملقب به بها الدوله پسر سی و هفتم فتح علی شاه بود. همان شاهزاده ای که اول حاکم کاشان بود و بعدحاکم یزد شد. نجم السلطنه در واقع نوه عباس میرزا و نتیجه فتحعلی شاه بود. او سی خواهرو برادر داشت که دو نفراز آنها به نامهای عبدالحسین میرزا فرمانفرما (نصرت الدوله دوم) و سرور السلطنه ملقب به حضرت علیا همسر مظفر الدین شاه بودند. نجم السلطنه از ازدواج با میرزا هدایت وزیر دفتر– ازدواج دومش – دو فرزند داشت به نام های مصدق السلطنه و دفتر الملوک.
ميرزا هدايت الله در زمان ناصرالدین شاه مدتی وزیر لشکر ( مسئول امور محاسباتی قشون) بود و پس از این که میرزا یوسف به صدارت رسید . تصدی "رئيس دفتراستیفاء " یا استفای کل امور مربوط به وزارت ماليه را در زمان سلطنت ناصرالدين شاه به عهده داشت. بعد از مرگ ميرزا يوسف، ناصرالدين شاه، ميرزا هدايت الله را به کفالت امور ماليه و سرپرستي ميرزا حسن منصوب کرد.
ميرزا هدايت الله سه پسر داشت که محمد کوچکترين آنها بود. هنگام مرگ ميرزا هدايت الله در سال 1271 شمسي محمد ده ساله بود، ولي ناصرالدين شاه علاوه بر اعطاي شغل و لقب ميرزا هدايت الله به پسر ارشد او ميرزا حسين خان، به دو پسر ديگر او هم القابي داد، میرزا علی را موثق السلطنه و محمد را " مصدق السلطنه " ناميد. دکتر مصدق در خاطرات خود از دوران کودکيش مي نويسد: « چون مادرم پس از فوت پدر با برادرم ميرزا حسين وزير دفتر اختلاف پيدا کرد، با ميرزا فضل الله خان وکيل الملک منشي باشي وليعهد ( مظفرالدين شاه ) ازدواج نمود و مرا هم با خود به تبريز برد. در آن موقع من در حدود دوازده سال داشتم ...»( 3)

- 14 شهریور 1271شمسى - وفات ميرزا هدايت وزيردفتر در سن 75 سالگی.

- 1275 شمسى/ 1314 قمرى - تصدى استيفاى خراسان – (قتل‏ناصرالدين شاه قاجار).

* مصدق السلطنه با وجود سن کم در نخستين سالهاي خدمت در مقام مستوفي گري خراسان کاملا در کار خود مسلط شد و توجه و علاقه عموم را به طرف خود جلب نمود. در باره خدمات او در خراسان افضل الملک در کتاب افضل التواريخ چنين مي نويسد: " ميرزا محمد خان مصدق السلطنه را امروز از طرفی شغل مستوفي و محاسب خراسان گويند، ليکن رتبه و حسب و نسب و استعداد و هوش و فضل و حسابداني اين طفل يک شبه ره صد ساله مي رود. اين جوان بقدري آداب دان و قاعده پرداز است که هيچ مزيدي بر آن متصور نيست. گفتار و رفتار و پذيرائي و احتراماتش در حق مردم به طوري است که خود او از متانت و بزرگي خارج نمي شود، ولي بدون تزوير و ريا با کمال خفض جناح کمال ادب را درباره مردمان بجاي مي آورد و نهايت مرتبه انسانيت و خوش خلقي و تواضع را سرمشق خود قرار داده است". (4 )
۱۲۸3 - ازدواج با زهرا امامی دختر سید زین العابدین ظهیرالاسلام امام جمعه تهران و ضیاءالسلطنه دختر ناصرالدین شاه، ملقب به شمس السلطنه بود که بعد از فوت مادر لقب ضیاءالسلطنه گرفت.
این ازدواج تا پایان عمر ادامه داشت و حاصل آن ضیاء اشرف، احمد، غلامحسین، منصوره و خدیجه بود.
- 1286 شمسى (بهار) - در خدمت استادان شيخ محمد على كاشانى، ميرزا عبدالرزاق بغايرى، ميرزا غلامحسين خان رهنما و ميرزاجوادخان بطور خصوصى به تحصيل ادامه داد.
- 1285 شمسى - در دوره اول مجلس شوراى ملى به نمايندگى از اصفهان انتخاب گرديد ولى به علت به حد نصاب نرسيدن سن (سى سال) كه يكى ازشرايط نمايندگى بود، نمايندگى او پذيرفته نشد.
- 1286 شمسى/ 1325 قمرى (20 جمادى الاول)، در جريان انقلاب مشروطيت، در سن 24 - 25 سالگى با امضای سوگندنامه جامع آدمیت، به این انجمن وارد شد، ولی حضورش در تشکل پیش گفته چندان دوامی نیافت و آن نهاد را ترک کرده و به جمعیت دیگری پیوست. (5)

-1286 شمسى 1325/ قمرى - به عضويت «مجمع انسانيت» درآمد ونيابت رياست آن را قبول كرد. به «كمك مرحوم حسن مستوفى(مستوفى الممالك)، آشتيانى‏ها، تفرشى‏ها و گرگانى‏ها، در انقلاب مشروطيت و مبارزه براى استقرار آن شركت كرد. در لواى همين مجمع، به ابتكار وى، ميان انجمن‏هائى كه غوغا سالار نبودند و براستى مشروطه خواه بودند، ارتباط پديدآمد و دفاع از مجلس شوراى ملى در برابر قواى استبداد، مطمح نظر شد».
- 1287 شمسى / 1908 ميلادى - براى تحصيل عاليه در مدرسه علوم سياسى پاريس در رشته علوم ماليه به فرانسه عزيمت كرد. در طول مدت تحصيل، يك بار به مناسبت كسالت مزاج به ايران مراجعت نمود. در مراجعت به اروپا، در شهر نوشاتل (سوئيس)به تحصيل دكتراى حقوق مشغول شد.
- 1292شمسى / 1913 ميلادى - موفق به اخذ درجه دكترا در رشته حقوق گرديد.
* جزوه مسئوليت دولت را براى اعمال خلاف قانونى كه از مستخدمان دولتى در موقع انجام وظايفشان صادر مى‏شود و قاعده عدم تسليم مقصران سياسى (به زبان فرانسه در پاريس) به چاپ رساند.
- 1293 شمسى- نخستين مقاله مصدق در مجله‏اى بنام «مجله علمى» كه خود يكى از اعضاى مؤسس آن بود، چاپ شد.
- 1293 شمسى / 1914ميلادى - چاپ رساله خود، تحت عنوان وصيت در حقوق اسلام:“وصیت‌ درحقوق‌ اسلامی‌ (شیعه‌)”:
رساله‌ی‌ دکترای‌ مصدق‌ به‌ زبان‌ فرانسه‌ (1914 م‌). قسمت‌هایی‌ از این‌ رساله‌ توسط احمد متین‌دفتری‌، علی‌ معتمدی‌ و نصرالله‌ انتظام‌ ترجمه‌ ودر سال‌ 1302 هـ.ش‌ در تهران‌ در 106 صفحه‌ به‌ چاپ‌ رسید. در سال‌ 1377 نیز علی‌محمد طباطبایی‌ قمی‌ ـ که‌ خود دکتر‌ حقوق‌ و از مبارزان‌ و زندانیان‌ قدیمی‌ست‌ ـ کل‌ پایان‌نامه‌ راکه‌ به‌ گفته‌ی‌ خودش‌ “45 سال‌ پیش‌ آن‌ را ترجمه‌ کرده‌ و در صندوق‌ انتظار جهت‌ یافتن‌ زمان‌ مناسب‌ برای‌ چاپ‌ و نشر آن‌ مانده‌ بود و چندماه‌ هم‌ در وزارت‌ ارشاد برای‌ تحصیل‌ مجوز چاپ‌، بدون‌ پاسخ‌، گرد و خاک‌ بی‌دلیل‌ می‌خورد” از طریق‌ انتشارات‌ زریاب‌، در 216 صفحه‌ منتشر کرد. - اواخر 1293 شمسى/ 1914ميلادى - بازگشت به ايران و تدريس در مدرسه علوم سياسى.
-3 مهر1293شمسى - تأليف ونشرجزوه “کاپیتولاسیون‌ و ایران‌:” این‌ کتاب‌ به‌ دنبال‌ انتشار خبر الغای‌ کاپیتولاسیون‌ در اول‌ اکتبر 1914 در ترکیه‌ی‌ عثمانی‌ و در جهت‌ آگاهی‌ مردم‌ ایران‌ از نتایج‌ منفی‌ وجود چنین‌ قانونی‌ و نیزبرای‌ تشویق‌ دولت‌ ایران‌ به‌ الغای‌ کاپیتولاسیون‌ نگارش‌ یافت‌. این‌ کتاب‌ مصدق‌ که‌ با مطالعه‌ و بررسی‌ مفاد قراردادهای‌ بین‌المللی‌ منعقده‌ بین‌ دولت‌ ترکیه‌ و اروپا نوشته‌ شد، در آبان‌ 1293در پنج‌هزار نسخه‌ به‌ چاپ‌ رسید در حالی‌که‌ مصدق‌، خود، برای‌ اولین‌بار مسئله‌ی‌ کاپیتولاسیون‌ را طرح‌ و مورد نقد و اعتراض‌ قرار داد، حسنعلی‌ منصور نخست‌وزیرایران‌ در اوایل‌ دهه‌ی‌ 40، در19 آبان‌ سال‌ 1343،مصدق‌ را به‌ امضای‌ قرارداد مصونیت‌ سیاسی‌ نظامیان‌ دولت‌ آمریکا در ایران‌، متهم‌ کرد که‌ با واکنش‌ مصدق‌ مواجه‌ شد وایشان‌ در 22 آبان‌ با نوشتن‌ نامه‌ای به‌ منصور، ضمن‌ اظهار تعجب ‌نسبت‌ به‌ بیانات‌ او، اعلام‌ کرد که‌ اواولین‌ کسی‌ بوده‌ که‌ در ایران‌ به‌ مصونیت‌ سیاسی‌ اتباع‌ “دول‌ بیگانه‌” اعتراض‌ کرده‌ و در این‌ مورد رساله‌ی‌ “کاپیتولاسیون‌ و ایران‌” را نوشته‌ و خواهان‌الغای‌ این‌ رژیم‌ مخالف‌ آزادی‌ و استقلال‌ مملکت‌ شده‌ است.‌( 6 )
*21 آبان، تأليف و نشرکتاب شركت سهامى در اروپا: این‌ کتاب‌ بعد از اظهارات‌ اردشیر جی‌، نماینده‌ی‌ زرتشتیان‌ هند در ایران‌، مبنی‌ براین‌که‌ تاکنون‌ در ایران‌ کتابی‌ درباره‌ی‌ شرکت‌های‌ تجاری‌ منتشر نشده‌ و دراین‌ خصوص‌ کمبودی‌ وجود دارد، با مطالعه‌ی‌ قوانین‌ مختلف‌ کشورهای‌ اروپایی‌، در آبان‌ 1293 در 103 صفحه‌ انتشار یافت.‌
* 21 آبان، تأليف و نشر" دستور در محاكم حقوقى" : این‌ کتاب‌ نتیجه‌ی‌ مطالعات‌ گسترده‌ی‌ حقوقی‌ مصدق‌ بود که‌ برای‌ افزایش‌ کیفیت‌ تدریس‌ خود در بیش‌ از یک‌ هزار صفحه‌ تألیف‌ کرده‌ بود. کاری‌ که‌ موجب ‌تعجب‌ مدیر مدرسه‌ی‌ سیاسی‌ تهران‌، دکتر ولی‌الله‌خان‌ نصر گردید. توضیح‌ این‌که‌ مصدق‌ بعد از خاتمه‌ی‌ تحصیلات‌ در غرب‌، قصد داشت‌ مطالعات‌ خود را استمرار بخشیده‌ و آموخته‌های ‌پیشین‌ خود را در مورد ابواب‌ حقوقی‌، در ایران‌ تکمیل‌ نماید ولی‌ در ایران‌ با پیشنهاد دکتر نصر برای‌ تدریس‌ در مدرسه‌ی‌ سیاسی‌ پاسخ‌ مثبت‌ داد و دو ساعت‌ در هفته‌ در آن‌ مدرسه‌ تدریس ‌می‌کرد. کتاب‌ دستور در محاکم‌ حقوقی‌ به‌ درخواست‌ دکتر نصر و احترام‌ به‌ او و دانشجویان‌ آن‌ مدرسه‌ در امرداد 1294 در 497 صفحه‌ چاپ‌ و منتشر شد، و چون‌ این‌ کتاب‌ قرار بود به‌ خارج‌ از کشور ارسال‌ گردد، مصدق‌ به‌ رغم‌ این‌که‌ “به‌ استعمال‌ لسان‌ و خط اجنبی‌ معتقد نبود”، برای‌ سهولت‌ در امر سانسور که‌ در زمان‌ جنگ‌ جهانی‌ اول‌ متداول‌ بود، اسم‌ کتاب‌ را به‌ خط و زبان‌فرانسوی‌ بر پشت‌ جلد نوشت.‌
و: “مختصری‌ از حقوق‌ پارلمانی‌ در ایران‌ و اروپا برای‌ آقایان‌ محترم‌ نمایندگان‌ دوره‌ پنجم‌ تقنینیه‌”: کتاب‌ مذکور در 72 صفحه‌ در سال‌ 1302 انتشار یافت.‌(7 )
*: “اصول‌ قواعد و قوانین‌ مالیه‌ در ممالک‌ خارجه‌ و ایران‌ قبل‌ از مشروطیت‌ و دوره‌ی‌ مشروطه‌: این‌کتاب‌ ابتدا در سال‌ 1304 منتشر شد و در سال‌ 1377 نیز با پیش‌گفتاری‌ از عزت‌الله‌ سحابی‌ و مقدمه‌ای‌ از علی‌اکبر شبیری‌نژاد به‌ وسیله‌ی‌ نشر “فرزان‌” تجدید چاپ‌ شد. مصدق‌، انگیزه‌ی‌ خود را از نوشتن‌ این‌ کتاب‌، ارایه‌ی‌ اطلاعات‌ و تجربیات‌ خود در امور مالی‌ به‌ عموم‌مردم‌ معرفی‌ می‌کند. مصدق‌ کتاب‌های‌ پنج‌گانه‌ اخیر را مجانی‌ چاپ‌ نمود و بر صفحه‌ی‌ عنوان‌ آنها نوشت‌: “مجانی‌ و حق‌ طبع‌ و ترجمه‌ آزاد است‌.

الف: “اسقاط دعاوی‌ یا قاعده‌ی‌ مرور
زمان‌: مصدق‌ این‌ مقاله‌ را در اولین‌ شماره‌ی‌ مجله‌ی‌ علمی‌ در سال‌ 1293 نوشت‌. او ابتدا قصد داشت‌ درباره‌ی‌ سازمان‌ ثبت‌ املاک‌ سوئیس‌ ـ که‌ روی‌ آن‌مطالعاتی‌ داشت‌ ـ مطلبی‌ بنویسد، ولی‌ چون‌ تأسیس‌ چنین‌ سازمانی‌ در ایران‌ آن‌ زمان‌ عملی‌ نبود، از نوشتن‌ این‌ موضوع‌ خودداری‌ کرد و با توجه‌ به‌ شرایط ایران‌ مقاله‌ی‌ “قاعده‌ی‌ مرورزمان‌” را نوشت‌ که‌ باعث‌ ایجاد ارتباط بین‌ او و برخی‌ علمای‌ دینی‌ شد، اما ایراداتی‌ که‌ از طرف‌ آنها بر مقاله‌ وارد گردید و حتا آن‌ را خلاف‌ شرع‌ معرفی‌ کردند، موجبات‌ یأس‌ و نومیدی‌ مصدق‌را فراهم‌ نمود. ( 8)
« مصدق، اصول و قواعد مالیه...خود را که در بردارندة شرح تفصیلی و جامع حقوق مالیه عمومی، تعریف و تحلیل نخستین قانون محاسبات، بیان اهمیت مأموریت دیوان محاسبات، و مباحث تطبیقی مربوط به آن است، در چهار باب و بیست و سه فصل تنظیم نمود و در آن تمام مراحل مقدماتی از، تهیه و تنظیم، تصویب، اجرا، و نظارت ( تفتیش) بر بودجه را جای داد. در عین حال، این مجموعه بازتاب اندیشه ها و آراء وی نسبت به مسائل موجود و جهت گیری برای حل و فصل آنها نیز هست.» ( 9 )
ج: "تصویب‌ بودجه‌ در پارلمان‌های‌ مختلف"‌: در این‌ مقاله‌، مصدق‌ به‌ شرح‌ تاریخچه‌ و روند تصویب‌ بودجه‌ درکشورهایی‌ نظیر آمریکا، انگلیس‌، فرانسه‌ و آلمان‌ و نیز بررسی‌ اصول‌ مالی‌قانون‌ اساسی‌ مشروطیت‌ ایران‌ پرداخته‌ است‌. مقاله‌ی‌ مزبور در مجله‌ی‌ “آینده‌” دوره‌ی‌ اول‌، در سال‌ 1304 بدون‌ نام‌ و با ذکر امضاء محفوظ، به‌ چاپ‌ رسید. مجله‌ی‌ “آینده‌” که‌ مصدق ‌برخی‌ مقالات‌ خود را بعضا با امضاء محفوظ در آن‌ می‌نوشت‌، توسط دکتر محمود افشار، دوست‌ دوران‌ تحصیل‌ و یار وفادار او اداره‌ می‌شد و افشار در پایان‌ سال‌، نام مصدق‌ را ذیل مقالات مذکور‌‌ می‌نوشت‌.
د: "انتخابات‌ در اروپا و ایران"‌: مصدق‌ در این‌ مقاله‌ به‌ شرح‌ قوانین‌ انتخابات‌ در کشورهای‌ مختلف‌ از جمله‌: فرانسه‌، انگلیس‌، آلمان‌، ایتالیا، کانادا و... پرداخته‌ و بحثی‌ را نیز در مورد نظام ‌نامه‌ی‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ ایران‌ مطرح‌ نموده‌ است.‌
ه: "تابعیت‌ در ایران"‌: مصدق‌ در این‌ مقاله‌ به‌ بحث‌ و بررسی‌ قوانین‌ مربوط به‌ تابعیت‌ اتباع‌ خارجی‌ در ایران‌ که‌ اصل‌ آن‌ به‌ تأیید ناصرالدین‌ شاه‌ رسیده‌ و در دوره‌ی‌ پهلوی‌ اول‌ هم‌ اجرا می‌شده‌، پرداخته‌ است.‌
و: "اصول‌ مهمه‌ی‌ حقوق‌ مدنی‌ و حقوق‌ تجاری‌ ایران‌": این‌ مقاله‌ درباره‌ی‌ سیر قوانینی‌ مانند حقوق‌ مدنی‌، عقود، حقوق‌ خانواده‌، حقوق‌ توارث‌، املاک‌ و تجارت‌ در ایران‌ از هنگام‌ وروداسلام‌ تا آغاز مشروطیت‌ و نیز دوره‌ی‌ بعد از مشروطیت‌ است‌. مقالات‌ ردیف‌های‌ 3، 4 و 5 در مجله‌ی‌ “آینده‌”، دوره‌ی‌ دوم‌، سال‌ 1305 به‌ چاپ‌ رسید.(10 )
* 1 دی1293 « در تاسیس و نشر مجله علمی در تهران، هیات مدیره محمد ( محمد مصدق السلطنه)، امیرسهام الدین غفاری، محمد علی مافی ( سالار معظم) یحیی قراگزلو ( اعتمادالدوله)، فیروز( نصرت الدوله)، صالح لقمان، موسی شیبانی، این مجله بطور ماهانه در 15 شماره تا سال 1294 منتشر شد.» ( دفتری ص 22). ( 11 )
مصدق خود در این باره می گوید: « یکی از روزهایی که شادروان حاج میرزا یحیی دولت آبادی به دیدنم آمد و بدنبال مطالبی که با من وقتی در سوئیس صحبت کرده بود، مذاکراتی کرد وباین نتیجه رسید اگر یک عده از کسانی که درخارج تحصیلاتی کرده اند جمعیتی تشکیل دهند می توانند کارهای مفیدی بنفع مملکت بکنند که روی این نظر هیئتی از این اشخاص:
دولت آبادی – فیروز نصرت الدوله – غفاری ذکاءالدوله – محمد علی نظام مافی سالار معظم
( اکنون سناتور نظام السلطنه) – موسی شیبانی ذکاء السلطنه و این جانب تشکیل گردید و تصمیم گرفتیم مجله ای بنام « مجله علمی » منتشر کنیم و در شماره ی اول آن برحسب ذوق و معلومات خود مطالبی درج نمائیم. (12)
این مجله« در اولین شماره آن که در دی ماه 1293 هجری انتشار یافت« از مرحوم حاج میرزا یحیی دولت آبادی مقاله ای تحت عنوان« توانائی فرع دانائی است» و دکتر مصدق بنام « اسقاط دعاوی » درج گردید.» (13 )
* عضويت دركميسيون" توفير جمع و خرج" در وزارت ماليه.
* عضويت در حزب اعتدال بدعوت مرحوم على اكبر دهخدا.
* عضويت در حزب دموكرات ضد تشکیلی.
* اهدا کتابخانه خودبه مدرسهً عالی علوم سیاسی. بعدها به دانشکدهً حقوق وعلوم سیاسی موسوم شد. (14 )
-1294شمسى (آبان) - از طرف دوره سوم مجلس شوراى ملى به مدت دوسال به عضويت كميسيون تطبيق حوالجات (جانشين ديوان محاسبات) انتخاب گرديد.
- 1296تا ارديبهشت 1297) - معاونت وزارت ماليه ورئيس كل محاسبات:
« وزارت مالیه 40 تومان خودش را از مادرم طلبکار می دانست(...بله) ولی حق هم نداشت، کاغذ مطالبه را ممکن بود به وزیر مالیه بدهند او امضاء کند. آوردند پیش من که معاون وزارت مالیه بودم، من هم امضاء کردم که بگیرند.
کارم که تمام شد منزل رفتم (بله) دیدم مأمور مالیه گفت « خانم ما تقصیری نداریم، این آقا نوشته» مادرم شروع کرد به داد و بیداد سر من که « فلان فلان نشده! تو هم رفتی اونجا برای مادر اوسا چِسک شدی حکم می دهی ؟» گفتم مادر دیگر گذشته.»( 15 )
شادروان خاذنی در خاطراتش شرح میدهد که: «مصدق از دوران جوانی به درستکاری مقید بود قناتی بود بنام شاهک که سه دانگ آن متعلق به شوهر خاله ام بود و سه دانگش هم مال خانم نجم السلطنه مادرآقای دکتر مصدق. شوهر خاله من که پسر عموی مادرم هم بود خیلی ثروتمند بود، اسمش حاج آقا اناری بود. همه باغ اناری معروف متعلق به خودشان بود. خیلی ثروت داشت. خلاصه خانم نجم السلطنه به حسین آقا اناری می گوید که حاج آقا مال مشاع به درد نمی خورد یا سه دانگ را به من بفروش یا سه دانگ مرا بخر. حاج حسین آقا می گوید خانم، هر جوری که میل شما ست، می خواهی بخری یا بفروشی اختیار با شما ست. بالاخره نتیجه صحبت اینها به اینجا منتهی می شود که خود خانم نجم السلطنه آنجا را قیمت کند و سه دانگ حاج حسین آقا را هم بخرد که مالک شش دانگ قنات شاهک بشود. چند روزی از این قضیه می گذرد. آن موقع آقای دکتر مصدق جوان بوده، با کالسکه خودش می رود نزدحاج آفا اناری، پیشخد مت حاج حسین اناری خبر می دهد که آقای مصدق آمده اند. می گوید تشریف بیاورند. فوری ایشان را به تالار هدایت می کنند. خانه هم خیلی مجلل بوده است. الان جزء میراث فرهنگی است. آقای حاج حسین آقا استقبال می کند و می نشینند و شربتی هم می آورند. می پرسد که مسئله چیست؟ مصدق می گوید حاج حسین آقا حقیقت این است که من کارشناسهای خبره ترو بهتری انتخاب کرده ام که گفته اند شما قنات را در حدود3 هزار تومان ارزانتر فروخته اید. من ما به التفاوت آن را که سه هزار تومان است آورده ام که خدمت سرکار بدهم.
حاج حسین آقا می گوید آقای مصدق من که صغیر نیستم، در واقع خداوند خیلی بمن بخشیده و 3 هزار تومان برایم مطرح نیست، من با رضا ورغبت اینکار را کرده ام ، حاضر نیسستم این 3 هزار تومان را بپذیرم. دکتر مصدق هم گفته بود " اگر این 3 هزار تومان را نگیری من از اینجا نمی روم ." بالاخره بعد از اصرار خیلی زیادحاج حسین آقا می گوید که من هم نمی پذیرم و راه حل این است که شما این 3 هزار تومان را به یک مؤ سسه خیریه ببخشید. مصدق می گوید من استدعا می کنم که این زحمت را خودت قبول کن. به هر حال 3 هزار تومان را به حاج حسین آقا می دهد. حاج حسین آقا هم این پول را به دارالمجانین می فرستد که وضعشان خیلی خراب بوده است. مصدق در راستی و امانتداری تا این حد مقید بود.»(16)
* سردار منصور گیلانی یک بدهی داشت به وزارت مالیه، نمی خواست بدهد، مدرس توصیه کرد که موقوف الاجرا بگذارم. قبول نکردم، مدرس قهر کرد.
قوام السلطنه بعد آمد منزل من و تقاضا کرد که مالیات سردار منصور را نگیرم، گفتم نمی شود، گفت« می نشینم اینجا و نمی روم تا قبول کنید» گفتم تشریف داشته باشید.(17 )
- 1298/1919 ميلادى - عزيمت به‏ اروپا؛ اقامت در سويس و مخالفت‏ باقرارداد 1919 وثوق‏الدوله ودولت انگليس وتشكيل«كميته مقاومت ملى».
مصدق می گوید: خبراین قرارداد در سویس، ماه اوت، اول گرمای آنجاست( اروپاست) ولی تهران خنک می شود. بله آقا خدا می داند تا صبح من گریه کردم. احمد، بچه ده یازده ساله بود، گریه کرد.» ( 18)
- 1299 - انتصاب به وزارت عدليه در كابينه مشيروالدوله. ( 19 )
پس از ورود به بندر بوشهر(15مهر) بنا برتمايل مردم وموافقت دولت به واليگرى ايالات فارس‏منصوب شد.
مصدق می گوید: من که به شیراز وارد شدم اهالی به تلگرافخانه رفتند و از دولت خواهش کردند که اگر حاکمی می خواهید بفرستید، فلانی هست باید بماند. دولت هم مرا خواست و من به دولت گفتم من که فعلا وارد فارس شده ام، من مردم را می خواهم اگر با من موافقت کردند اینجا می مانم و هیچ احتیاجی به قوا ندارم. قوای من قوای ملی است. اگر اهالی با من موافقت کردند می مانم والا نمی توانم قبول کنم و به طهران می آیم.
پس از مراجعت از تلگرافخانه جماعتی نزد من آمدند. اول نمایندهً قوام الملک گفت قوام الملک سالی دوهزار تومان می دهد. نماینده سردارعشایرگفت دوهزارتومان هم سردار عشایر می دهد. نصیرالملک گفت من بیست هزار تومان می دهم و بعداً که حساب کردند جمعاً صد و شانزده هزار تومان می شود . گفتند با این وضع شما چرا می خواهید بروید طهران؟ اگر بروید طهران، حقوق یکسال شما به اندازه یک ماه اینجا نمی شود.
گفتم شما عجب اشتباهی کرده اید. شما می گوئید که ما حاکمی می خواهیم که عدل وانصاف داشته باشد و با مردم به عدالت رفتار کند و از مردم چیزی نخواهد و این پولهایی که بمن می دهید خودش سبب نا امنی می شود. من منظورم چیز دیگری است. اگر شما تعهد می کنید که نه از مردم چیزی بگیرید و به من هم چیزی ندهید من می مانم و قبول می کنم. وگرنه من می روم . آنها تعهد کردند که نه چیزی بدهند و نه چیزی بگیرند و از این جهت من ماندم...» (20 )
عبدالله مستوفی در« شرح زندگانی من » نوشته است : « وجوه اهالی و سرجنبانهای شیراز از دولت خواستند که آقای مصدق السلطنه والی فارس شود. مشیرالدوله هم باین تقاضا جواب مساعد داد.» (21 )
- 19 مهر 1299 تا 3 فروردين 1300)- والى فارس بود كه كودتاى 3 اسفند 1299 روى داد. پس از كودتا و رياست وزرايى سيد ضياء الدين طباطبائى، از واليگرى فارس استعفاء داد و براى مصون ماندن از تعرض دولت كودتا، به دعوت سران بختيارى، به آن ديار رفت.
بزرگمهر می نویسد از دکتر مصدق پرسیدم چرا جواب استعفای شما دیر از تهران آمد؟ گفتند:
بله، چون قوام الملک در شیراز نبود ( او زمستانها می رفت طرف لار و مناطق گرمسیری) منتظر شدند تا آمد. بعد جواب استعفای مرا دادند.
قوام آمد پیش من گفت« شما واقعاً در این مدت در شیراز خیلی زحمت کشیدید. ما می دیدیم که از خودتان هم خرج می کنید. نباید که از خودتان متضرر بشوید» و10 هزار تومان چک به من خواست بدهد که قابلی ندارد، جبران ضرر شود» گفتم بفرمائید، بفرمائید چک را داشته باشید. من برای مملکتم خدمت کرده ام. محتاج هم نیستم. در تهران سر و زندگی دارم. اگر ضرری کشیده ام مربوط به کسی نبوده، خیر، بفرمائید شما زحمت نکشید.
به جان شما اگر آن 10هزارتومان را گرفته بودم، فوراً مرا در شیراز دستگیر می کردند. اینها برگه می خواهند بگیرند که مستمسک دستشان باشد(به قول مرحوم صمصام السلطنه که مستمسک را« دستمسک» می گفت) به کسانی اعتماد می کنند که از آنها پرونده ای داشته باشند، تا به محض لگد اندازی پرونده اش را بیرون بکشند. از همه ی اینهائی که سرکار می آورند، پرونده های مسلمی از نا پاکی دارند.
آقا خدا می داند پاک ماندن خیلی مشکل است. لازمه اش این است که خیلی محرومیتها را باید قبول کرد و خیلی با احتیاط و جمع و جور باید زندگی کرد.(22)
* * در شیراز مقروض شده بودم، خرج راه هم نداشتم. حاج محمد تقی دهقان که از اعیان شیراز بود ( و پسرش هم یک دوره وکیل مجلس شد) با من خیلی دوست بود. خدا رحمتش کند، خیلی مرد خوبی بود{...}1800 تومان از او قرض کردم. بعد از سه ماه با اصل و فرع تومانی سه شاهی برای او فرستادم.
آن مرحوم از این کار، خیلی خیلی رنجید و گفت که « شما با این کار، مرا غیر تلقی کردید و راندید» از نظر من ممکن بود این کار بد نباشد. ولی خدا بیامرز خیلی رنجید، فراموش نمی کنم.(23)
*** قریه سیدان در چهار فرسخی شیراز رو به اصفهان و از املاک دو نفر از اعیان فارس مرحوم نصیرالملک و مرحوم مستشیر السلطنه بود. آقای دکتر مصدق یکی دو شب در آن ده ماند. در حین حرکت به نوکر مالک می گوید حساب مخارج ما را بدهید که چه اندازه است. این حرف نوکر را به هاج و واج می اندازد که یعنی چه؟ دو سه شب و روز میهمانی در خانه نصیرالملک و مستشیرالسلطنه حساب و کتابی ندارد، مهماندار به مالک خبر می دهد، خود مستشیر می آید مصدق را می بیند که اینجا مهمانخانه نبود که شما می خواهید پول بدهید. این حرف برای ما خیلی تازگی دارد. خلاصه پس از بگو و بشنو عاقبت چاره مصدق نمی شود مخارج دو سه شب و روز و حتی کرایه اتاق را حساب می کند و به ناظر خرج می پردازد. شهرت این خبر و این معامله که در گوش مردم شنیدنی بود و تازگی داشت، مدتها زبانزد خاص و عام بود که چنین حاکمی را هم ندیدیم! ( 24 )

توضيحات و مآخذ:
1 - مصدق و مسائل حقوق و سیاست – گردآوری: ایرج افشار – انتشارات سخن – 1382 - ص 308
2 - ( ویژه مصدق – یادواره پنجاهمین سال ملی شدن صنعت نفت تشکیل دولت مصدق – آزادی – دوره دوم، شماره 26 و 27 تابستان و پائیز 1380- ص 17

توضیح اینکه بعضی از ملیون و پیروان راه مصدق تاریخ تولد وی را همچنان 29 اردیبهشت 1261 می دانند . در صورتیکه مرحوم مصدق در اخرین یادداشتی که درباره سال تولد ش به خط خودش در سال 1344 نوشته است بدون شک برابر با 26 خرداد 1261 می باشد »!
بعنوان مثال «هیات امنای قلعه احمدآباد - آرامگاه شادروان دكترمحمد مصدق » همین اشتباه را در سال 1387 نموده است که اطلاعیة «مراسم یكصد و بیست و ششمین سالروز تولد دكتر محمد مصدق » بشرح زیر داده است :
هرگز نمیرد آنكه دلش زنده شد به عشق
29 اردیبهشت‌ماه 1387 مصادف است با یكصد و بیست و ششمین سالروز تولد شادروان دكتر محمد مصدق؛ مبارز بزرگی كه سالیان دراز از عمر خود را در راه آزادی، عدالت، دموكراسی و استقلال كشور سپری نمود و با پیكار علیه استبداد و استعمار به بیداری ملل آسیایی و آفریقایی از خواب گران پرداخت و با پشتیبانی ملت ایران و نیروها و شخصیت‌های ملی و آزادیخواه موفق به ملی كردن صنعت نفت و خلع‌ید از عوامل بیگانه شد.
به همین مناسبت در جهت تجلیل از خدمات این مرد بزرگ تاریخ ایران و جهان روز یك‌شنبه 29 اردیبهشت 1387 مراسم بزرگداشتی از ساعت 10 صبح بر سر مزار آن شادروان واقع در احمدآباد برگزار می‌گردد.
هیات امنای قلعه احمدآباد
آرامگاه شادروان دكترمحمد مصدق
منبع: آفتاب نیوز
3- خاطرات و تألمات مصدق –بقلم دکتر محمد مصدق – ص 53
4- مصدق و مسائل حقوق و سیاست – گردآوری: ایرج افشار – ص 287
5- .(فکر آزادی و مقدمهً نهضت مشروطیت ایران، تالیف فریدون آدمیت ( تهران 1340 ) ، ص 221
6- خلیل موحد. مصدق; در عرصه علم و قلم
7- همانجا
8- “همانجا
9- اصول‌ قواعد و قوانین‌ مالیه‌ در ممالک‌ خارجه‌ و ایران‌ قبل‌ از مشروطیت‌ و دوره‌ی‌ مشروطه‌”: پیش‌گفتاری‌ از عزت‌الله‌ سحابی‌ و مقدمه‌ای‌ از علی‌اکبر شبیری‌نژاد–1377– نشرفرزان– ص 21
10- خلیل موحد. مصدق; در عرصه علم و قلم
11- ( ویژه مصدق – یادوارة پنجاهمین سال ملی شدن صنعت نفت. تشکیل دولت مصدق – آزادی – دوره دوم، شماره 26 و 27 تابستان و پائیز 1380 ص -22)
12 - خاطرات و تألمات مصدق –بقلم دکتر محمد مصدق – ص 83 )
13 - مصدق و مسائل حقوق و سیاست – گردآوری: ایرج افشار – انتشارات سخن – 1382 - ص 316
14 - همانجا - ص 30
15- رنجهای سیاسی دکتر مصدق– یادداشتهای جلیل بزرگمهر به کوشش عبدالله برهان-نشر ثالث – 1377 ص 9)
16- «خاطرات نصرت الله خازنی رئیس دفتر نخست وزیری حکومت ملی آقای دکتر مصدق» به کوشش جمال صفری در نشریه انقلاب اسلامی در هجرت شماره های : 589 تا 592 تحت عنوان «مصدق مردی که می خواست ایران را از مدار بسته سلطه گر– زیر سلطه ﺁزاد کند» منتشر گردید .
17- - رنجهای سیاسی دکتر مصدق– یادداشتهای جلیل بزرگمهر - ص 11
18 - همانجا - ص 47
19- حسن پیرنیا (ملقب به مشیرالملک و بعد مشیرالدوله) (تولد ۱۲۵۱ – درگذ شت ۲۹ آبان ۱۳۱۴ ) پسر بزرگ میرزا نصرالله‌خان مشیرالدوله نائینی می باشد سیاستمدار، تاریخدان و حقوق‌دان اهل ایران و چهار دوره نخست‌وزیر ایران در دوران حکومت احمد شاه بود.
20 )
تحصيلات مقدماتي را در ايران به پايان رساند و براي ادامة تحصيل عازم مسكو شد. او ابتدا در مدرسه متوسطه ‌نظامي مسكو به فراگيري علوم مختلف پرداخت و با احراز رتبه اول‌، دوره اين مدرسه را به پايان رساند. آنگاه دردانشكده حقوق دانشگاه مسكو به تحصيل در رشته حقوق پرداخت و دوره‌هاي تكميلي را با احراز رتبه اول تمام كرد.پس از پايان تحصيلات عالي‌، به ايران بازگشت و در وزارت خارجه مشغول به كار شد.» او « حسن پیرنیا، با بیشتر آشنا شدن با وضعیت نا بسامان وزارت خارجه، دریافت که کار از ریشه خراب است و انجام هر نوع فعالیتی، به دلیل پایین بودن سطح عامی اعضا وکارکنان عالی رتبه این وزارتخانه، عملا بی فایده خواهد بود.» « برهمین اساس و با کمک حسین پیر نیا و با توجه به مساعد بودن اوضاع واحوال و فراهم بودن زمینه کسب موافقت صدراعظم ومظفرالدین شاه، از پدر خود نصراله خان مشیرالدوله ( وزیر وقت ) مجوز تاسیس مدرسه علوم سیاسی را در خواست کرد تا از این طریق به معارف و فرهنگ عالیه سیاسی در ایران، سر و سامانی بدهد. پس از اعلام موافقت از سوی مظفرالدین شاه، نصر اله خان مشیرالدوله فرمانی مبنی برتاسیس مدرسه عالی علوم سیاسی صادر کرد و بودجه ای معادل 4000تومان برای مخارج سالانه این مدرسه، از محل تفاوت عمل معدن فیروزه خراسان، تعیین کرد. حسن خان مشیرالدوله ( پیر نیا ) نیز بیدرنگ برنامه مدرسه را تنظیم وپس از تعیین مکان مدرسه و معلمهای لازم، آگهی پذیرش داوطلبان تحصیل در مدرسه عالی علوم سیاسی را منتشر کرد .
سر انجام، مدرسه عالی علوم سیاسی در بعداز ظهر عید 15 شعبان سال 1317(ه، ق) مصادف با 28 /9/1278-1277 (ش) ودر محل خیابان ادیب تهران، روبروی منزل ارباب جمشید ودر یکی از خانه های نصراله خان سپهسالاری که بعداٌ به تملک عیسی لیقوانی درآمد، تشکیل شد . در مراسم افتتاحیه، حسن پیرنیا بر اساس جزوه ای که از مقدمه حقوق بین الملل تهیه کرده بود، شرحی مفصل درباره حقوق و جنس وفصل آن برای حضار بیان کرد .»
«حسن پيرنيا در كنار مديريت اين مدرسه به تدريس دروسي در رشته حقوق و سياسي پرداخت‌. بعدها با اين كه به دليل‌مشغله‌هاي مملكتي ناچار از كناره‌گيري رسمي از مدرسه علوم سياسي شد، اما همواره به امور تحصيلي و رفاهي‌ دانشجويان اين مدرسه توجه و علاقه داشت و فارغ التحصيلان آن را فرزندان خود به شمار مي‌آورد.»
«.پیرنیا مشیر الملک، در سال ۱۲۸۱، به وزیر مختاری روسیه انتخاب شد. در بیست و هشت سالگی، با دختر میرزا احمد خان علاءالدوله (از اعضای درجه اول دربار مظفر الدین شاه) ازدواج کرد.»
«نقش مهم اعتراضی پیرنیا در مورد قرار داد 1907 روس و انگلیس در خدشه دار کردن استقلال و حق حاکمیت ایران در خور توجه است. دولت ایران به وسیله وزارت خارجه و مشیرالدوله (حسن پیرنیا) که در آن زمان سفیر ایران در دربار روسیه بود به این معاهده اعتراض کرد.
مجلس شورای ملی عدم رسمیت این معاهده را که برخلاف حق و عدالت و استقلال ایران بود اعلام نمود ولی کسی به این اعتراضات جوابی نداد و خشم و غضب و هیجانی که در میان ملت ایران از انعقاد قرارداد 1907 تولید شده بود، و در تمام جهان انعکاس پیدا کرده بود، زمام داران لندن و روسیه را بر آن داشت که متفقاً اعلام بدارند که معاهده کمترین لطمه ای به استقلال و حق حاکمیت ایران وارد نمی آورد و فقط دولت روس و انگلیس برای حسن تفاهم در سیاست، این معاهده را منعقد نموده اند. »
«پیرنیا پس از قتل اتابک اعظم، در کابینه مشیر السلطنه به وزارت عدلیه رسید. او ابتدا مشیرالملک لقب داشت و بعد از فوت پدر در ۱۳۲۵ (قمری) ملقب به مشیرالدوله شد. در زمان مشروطه نظامنامه مجلس یا قانون اساسی مشروطه را تدوین کرد. وی بعداز فتح تهران و تشکیل دولت جدید، مجدداً به وزارت عدلیه انتخاب شد و از آن پس در کابینه‌های متوالی، بارها وزیر شد.
حسن پیرنیا، در سال ۱۲۹۳، به نخست وزیری رسید و بعدها نیز چند دوره به این سمت انتخاب شد در اسفند ماه سال 1293 شمسی برای اولين بار با رأی تمايل مجلس شورا به سمت رئيس الوزراء انتخاب گرديد.
مهم ترين کار مشيرالدوله در اولين دوره نخست وزيری مذاکره با دولتين روسیه و انگلستان برای تخليه ايران از قوای اشغالی آن ها و لغو اختيارات فوق العاده مسيو مرنار بلژيکی رئيس کل گمرک ايران بود.
انگليسیهابه واسطه سرسختی مشيرالدوله در تخليه ايران از قوای انگليس نسبت به او نظر مساعدی نداشتند و در مجلس هم، با اينکه به اتفاق آراء به نخست وزيری مشيرالدوله اظهار تمايل کرده بودند، از آغاز دومين ماه زمامداری تحريکاتی عليه او آغاز گرديده که به استعفای مشيرالدوله از رياست دولت انجاميد.
مدت زمامداری مشيرالدوله در اولين دوره نخست وزيری او پنجاه روز بود.
اتفاقاتی نظیر قیام شیخ محمد خیابانی و حوادث آذربایجان و ابتدای نهضت جنگل و ظهور رضا خان پهلوی، برای به دست گیری قدرت، از جمله رویدادهای نوبت‌های دیگر نخست وزیری اوست.
حسن پیرنیا، در دوره‌های دوم و سوم و چهارم و پنجم و ششم، نماینده مردم تهران در مجلس شورای ملی بود. چهار بار نخست‌وزیر و بیست و چهار بار به مقام وزارت رسید.»
کوشش مشیرالدوله در پیشبرد توسعه و گسترش نهادهای مدنی وهمچنین در زمینه امورقضایی کشور، پس از مشروطیت که بسیاری از قوانین را تهیه کرد، فراموش نشدنی است. وی سازمان دادگستری را پی ریزی کرد و علاوه بر تشکیل دیوان کشور و دادسراها، دو قانون اصول محاکمات حقوقی و اصول محاکمات جزایی را به تصویب رساند.
«پیرنیا دراواخرعمر و براي گذراندن دوران بازنشستگي‌، به تحقيق و تأليف كتابهاي تاريخي پرداخت‌. او سه جلد از دورة كتاب ‌تاريخ ايران باستان را كه از منابع و مراجع علمي تاريخ ايران به شمار مي‌آيد به رشتة تحرير در آورد و در حال نگارش‌جلد چهارم اين كتاب بود كه عمرپربار او كفاف نداد. هدف مشيرالدوله از نوشتن اين تاريخ‌، ارج گذاري و نشان دادن‌پيشينه وعمق وغناي تاريخی تمدن وفرهنگ ايران در زماني بود كه مزدوران منفور بيگانه‌، سعي در كتمان ومخدوش‌سازي چهرة روشن آن داشتند.
حسن پيرنيا، پس از ۶۳ سال زندگي سرشار ازفعاليتهاي فرهنگي‌، علمي‌، سياسي و اجتماعي كه بسياري از صفحات ‌تاريخ صده ی اخير را پر كرد، در پنجشنبه بيست و يكم (به قولي بيست و نهم‌) آبان ماه ۱۳۱۴ (ش‌) بر اثر سكته ی قلبي‌، درمنزل شخصي خود واقع در خيابان منوچهري تهران‌، ديده از جهان فرو بست‌. (پدر او نيز در همين سن و از همين‌عارضه درگذشت‌.) پيكرش در آرامگاه خانوادگي پيرنيا، در آستانة امامزاده صالح (س‌) تجريش تهران‌، به خاك سپرده‌ شد.»
- نگاه کنید به:
1 کتاب محمد ابراهیم باستانی پاریزی «محیط سیاسی و زندگی مشیرالدوله - چاپ دوم، جیبی ۱۳۴۱
2 - تاریخ بیداری ایرانیان - نویسنده: ناظم الاسلام كرماني- به اهتمام شادروان علی اکبر سعیدی سیرجانی – انتشارات بنیاد فرهنگ ایران - 1349
3 - شرح زندگانی من - عبدالله مستوفی (تاریخ اجتماعی و اداری دورهٔ قاجاریه) – 3 جلد - انتشارات زوار - 1377
4 - خاطرات و خطرات مهدیقلی هدایت (مخبرالسلطنه)– کتابفروشی زوار – چاپ چهارم – 1363
5 - منبع: حقوق دانان -
http://iranianlawyers.com/spip.php?article76
6 – منبع: سایت کاردانان
7- بهار، ملك‌الشعرا، تاريخ مختصر احزاب سياسي؛ انقراض قاجاريه، چاپ رنگين، تهران، .1323
8ـ محمود طلوعی - صد سال، صد چهره: تاریخ مصور قرن بیستم/ نشر علم/ 1386.
20- مصدق و مسائل حقوق و سیاست – گردآوری: ایرج افشار – انتشارات سخن – 1382 - ص 197
21 -شرح زندگانی من - عبدالله مستوفی (تاریخ اجتماعی و اداری دورهٔ قاجاریه) انتشارات زوار– 1377-–جلد 3- ص 254
22- رنجهای سیاسی دکتر مصدق – یادداشتهای جلیل بزرگمهر به کوشش عبدالله برهان - نشر ثالث – 1377 - ص 34)
23- (همانجا - ص 35
24 - از خاطرات محمد حسین استخر ( مدیر روز نامه استخر ) به نقل از «خاطرات سیاسی رجال ایران» به اهتمام علی جانزاده – چاپ اول: شهریور 1371– ص 96)
ادامه دارد 

جوانترها بخوانند تا بدانند

 در این مقاله به سابقه رأی گیری و تقلب در رأی گیری در رژیم ولایت فقیه پرداخته می شود:

جوانترها بخوانند تا بدانند

دراوایل انقلاب، هنگام همه پرسی برای جایگزینی مردمسالاری به جای استبداد و برقراری جمهوری اسلامی، دوستی که مسئول یک حوزه بود را دیدم سرگرم عوض کردن محتوای صندوقی بود که به عنوان معتمد، تا خواندن آراء حفاظت از آن را بر عهده داشت. به او انتقاد کردم و گفتم شاید یکی دورأی منفی بیشتر درهرصندوقی نباشد، کارتو نه تنها خلاف وگناه و خیانت، بلکه بیهوده هم هست. در جواب من گفت: صوابش را که می برم! آن شخص بعدها در جمهوری اسلامی منصب دار شد.

شکل انتخابات به شیوه ای که اکنون درایران مرسوم است یک شبه به وجودنیامده و تاریخچه و پیشینه ای را به دنبال خود دارد که همه ما، فردفرد ایرانیان در ساختنش نقش داشته ایم، واین سرنوشت محتوم ما نمی باشد، وضعیتی است که خود ساخته ایم. برای رهائی از آن هم، تافردفرد ما نقش خود را ایفا نکنیم، هیچ عامل دیگری، حتی خداوند، تغییری در ما ودر وضعیت ما ایجاد نخواهد کرد. برای پی بردن به ماهیت آنچه به نام انتخابات در ایران امروز رایج است، و برای یادآوری، ضروری به نظر میرسد از آنچه که در مورد انتخابات درایران بعداز انقلاب واقع شد به یک بررسی اجمالی بپردازیم.

در ابتدای امر، دخالتهای خلاف و غیر قانونی درانتخابات به صورت "توصیه" به عمل درمی آمدند. در اولین انتخابات انجام شده بعداز انقلاب یعنی انتخابات ریاست جمهوری، رهبرانقلاب به آقای بنی صدر توصیه کرد بهتر است کاندیدا نشود که ایشان زیر بارنرفت و کاندیداتوری خود را اعلام نمود. توصیه کرد جلال الدین فارسی که ازسوی حزب جمهوری اسلامی کاندیدا بود به دلیل افغانی الاصل بودنش از کاندیداتوری خود چشم بپوشد که مورد اجابت قرارگرفت. مسعود رجوی هم به دلیل مخالفت با قانون اساسی، به توصیۀ آقای خمینی (که گفته بود هرکس مخالف قانون اساسی است نباید کاندیدای ریاست جمهوری شود) گردن نهاد و کاندیداتوری خود را پس گرفت.

تقلب خودسرانۀ آن دوست جویای صواب از یک سو و زیر بار "توصیه" آقای خمینی رفتن حزب جمهوری و سازمان مجاهدین و... را از سوی دیگر، می توان به عنوان سمبل، سنگ زیربنای تقلب در انتخابات نام برد.
گردن ننهادن آقای بنی صدر به توصیۀ آقای خمینی و پیروزیش درآن انتخابات بدون برخورداری از تشکیلاتی مرسوم در کاروزارهای انتخاباتی، با دررابطۀ مستقیم قرارگرفتن بامردم و آن اقبال و کسب بالای آراء مردم، زنگ خطری بود برای آقای خمینی تا از آن به بعد تنها به "توصیه" بسنده نکند و هنگام انتخابات مجلس، که چندهفتۀ بعد انجام شد وارد مرحله جدیدی در امر انتخابات گردد.

ناطق نوری در خاطراتش (صفحۀ 208)می نویسد: "انتخابات برگزار شد و بنى صدر رييس جمهور شد و كار براى حزب مشكل شد. مانديم كه حالا چه بايد بكنيم لذا همه‏ى سران حزب و ما نقطه تمركز كارمان را انتخابات مجلس شوراى اسلامى گذاشتيم" . بگذریم از اینکه رئیس جمهور مورد اعتماد مردم چه کاری را می تواند برای آقای نوری و دوستانش مشکل نماید!! اما همچنین هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه گفت: "بنی صدر که انتخاب شد، ما نزد امام رفتیم و گفتیم : اینکه نشد . امام فرمودند شماسعی کنید مجلس را در دست بگیرید".
توصیۀ آقای خمینی مبنی بربه دست گرفتن مجلس در مدت کمتر از یک ماه فاصلۀ بین دوانتخابات، چه پیامی را می توانست برای طالبان قدرت داشته باشد جز تقلب درشمارش آراء؟ زیرا از یک سو شورای نگهبان هنوز تشکیل نشده بود تا با ردصلاحیت غیرخودی ها از ورودشان به مجلس جلوگیری کند. از سوی دیگر وقت چند هفته ای برای بازسازی تشکیلاتی و تبلیغاتی جهت کسب آراء درسطح کشور باوجود عدم اقبال مردم به آنان درانتخابات ریاست جمهوری، امکان پیروزی را ازراه عادی از آنان سلب کرده بود. پس "فرمایش امام" نمی توانست چیزی غیراز صدور فتوای به تقلب باشد. اما امکان تقلب درشمارش آراء در تهران به دلیل تمرکز فعالان سیاسی در پایتخت بسیار مشکل می نمود. به این دلیل به شهرها و شهرستانها پناه بردند و به کمک دسته ها و احزاب متشکلی نظیر انجمن حجتیه و حزب توده وروحانیون و طلابی که بعدها به مقامات رسیدند، درغیاب مدیریتی منسجم برای دفاتر هماهنگی که خودجوش از سوی مردم درزمان انتخابات ریاست جمهوری درسراسر کشور تشکیل شده بودند، به توصیۀ آقای خمینی جامۀ عمل پوشاندند و با وجود اختلافاتی که با یکیگر داشتند، در برابر جبهۀ مردمسالاری اکثریت قاطع کرسی های مجلس را تصاحب کردند. از میان آنان میتوان به سیدمحمد خاتمی، هاشمی رفسنجانی، کروبی و موسوی اشکوری وبهزاد نبوی وامثالهم نام برد که اکنون فغان انتخابات آزاد بر می آورند وغافل از اینکه اولین سنگ این بنای شوم به دست آنان و دیگر همکارانشان کارگذاشته شد.

بعداز اینکه این مجلس به هدف اصلی خود یعنی عزل اولین منتخب مردم دست یافت، وتخم استبداد، یعنی نادیده گرفتن رأی مردم را ( به نام قانون) کاشت، اختلافات خود را بروز دادند. مرتضی الویری یکی از آن نمایندگان در مصاحبه با سایت نواندیش می گوید: "بعد از بركناري بني‌صدر دسته‌بندي‌ها‌ متفاوت گرديد و فراكسيون اكثريت به دو فراكسيون چپ و راست تقسيم شد. در اين تقسيم‌بندي جديد فراكسيون 36 نفره (منظورش نمایندگان جبهه مردمسالاری است) قبلي نقش خود را از دست داد و حالت بي تفاوتي به خود گرفت، لذا كمتر نطق پيش از دستور مي‌كردند و روي لوايح و طرح‌ها هم ابراز نظر نمي‌كردند و به اين ترتيب حالت قهر و اعتراض به وضع موجود به خود گرفته بودند اما اختلا‌ف بين چپ و راست به صورت جدي وجود داشت كه پس مانده آن اختلا‌فات هنوز هم باقي است". در حقیقت آقای الویری یادآوری میکند این دسته هائی که امروز بایکدیگر به مبارزات انتخاباتی برخاسته اند، همان دوستانی اند که بنابر خاطرات ناطق نوری، درپی یک انتخابات آزاد "کار برآنها مشکل شده بود".

از انتخابات مجلس دوم، نقش مجری توصیه های آقای خمینی به شورای نگهبان واگذار شد تا خودی ها را از ناخودی ها جدا کرده و مجلسی کاملا خودی دست سازی کند. تقلب را نه در مرحله شمارش آراء که در مرحله کاندیداتوری متمرکز کردند تا با اطمینانی بالا و کم هزینه به انتخابات اشراف داشته باشند. تااینکه در انتخابات مجلس چهارم، "نظارت استصوابی" را اختراع کردند و جزء وظائف شورای نگهبان درآوردند که درواقع، نقش ساواک شاه را درانتخابات به شورای نگهبان ولی مطلقۀ فقیه واگذار کردند. از این به بعد روشن است هرکس که تمایل ورود به انتخابات را دارد، باید خود را در قالب وچارچوب والگوئی بازسازی کند که ولی مطلقه برایش ترسیم کرده است. به زبانی دیگر، کسانی می توانند در انتخابات کاندید شوند که افکاراستبدادی داشته و یاخود را به عروسک خیمه شب بازی استبداد بزک کرده باشند.

مجلس ششم و ریاست جمهوری آقای خاتمی که در وابستگی، یعنی زیربار فشارهای بحرانهای خارجی به نظام تحمیل شد، زنگ خطردیگری را این بارازسوی "خودی"ها به گوش رهبری رسانید. بنا به گزارش آفتاب مرعشی سخنگوی حزب کارگزاران گفت: "مجلس بعدی می‌تواند خطرات را از کشور دور کند مقام معظم رهبری جمله‌ای دقیقی گفتند و آن این که تهدیدها علیه ایران جدید نیست. سال 75 هم این تهدیدات را در حد وسیع داشتیم ، اروپایی‌ها سفرای خود را از ایران فرا خوانده بودند ، آن بحران چگونه حل شد؟ با انتخابات ریاست جمهوری خرداد 86" . اما آقای مرعشی فراموش کرده است که بعداز آن تجربه، در انتخابات مجلس هفتم باوجود جو سنگین تهدیدات خارجی ویا هنگام آخرین انتخابات ریاست جمهوری، نظارت استصوابی چگونه دستگاه تصفیۀ کاندیداها را به کارانداخته بود. امید ایشان به بحران خارجی سرابی بیش نیست. وحتی درصورتی که بار دیگر اصلاح طلبان تحت وابستگی به بحران خارجی، همانند مجلس ششم موردلطف قرارگیرند، به دلیل نداشتن تکیه بر مردم، همچنان حکم حکومتی حاکم واقعی خواهد بود واز این پیروزی عرض خود خواهند برد و زحمت مردم خواهند داشت.

به هرحال، نظارت استصوابی که وظیفه اش شناسائی "خودی ها" و حذف "غیرخودی ها " بود اما نتوانست جلوی تقلبات را درزمان شمارش آراء بگیرد زیرا رقابت بین خودیها برای کسب کرسی بیش از گذشته شدت گرفت. به دلیل "صواب" داشتن تقلب درجمهوری اسلامی، کاندیداها سعی داشتند و دارند باهروسیله ممکن در آراء به صندوق ریخته شده دخل تصرف کنند. اما این امر تا آخرین انتخابات ریاست جمهوری بصورت پراکنده و حوزه ای بود.
اززمانی که به گفته آقای جنتی، امام زمان(ع) درامر انتخابات دخالت کرد، صواب تقلب چند برابر شد و در انتخابات اخیر ریاست جمهوری باردیگر تقلب درشمارش آراء بصورت تشکیلاتی و سراسری وارد میدان انتخابات شد. همان توصیه های مجلس اول از سوی ولایت مطلقه، اما این بار در انتخابات ریاست جمهوری صادرشد وبا تقلب در شمارش آراء، و باوجود فعال بودن تصفیه خانۀ نظارت استصوابی، به اجرا درآمد. به نحوی که آقای کروبی گفت: دوساعت خوابیدم وقتی بیدارشدم نتیجه انتخابات عوض شد. به این ترتیب حلقه انتخابات تنگ تر شد و"خودی ها" دربرابر "خودی ترها" قرارگرفتند.

همانگونه که درانتخابات ریاست جمهوری شاهد بودیم اکنون عملا رقابت های انتخاباتی بین کاندیداهای اصولگرا یعنی کسانی که عملا خود را کارگزار رهبری می دانند انجام میشوند. دعوا برسر اجرای رایانه ای انتخابات بین شورای نگهبان و وزارت کشور، خود بیانگر محدود بودن مبارزات انتخاباتی میان "خودی ترها "می باشد که این پدیدۀ جدید شاخص انتخابات درپیش رو است. انگشت شماراصلاح طلبی که احتمالا به کاندیداتوری راه خواهند یافت، اولا رهبر را ستون نظام مقدس می دانند وثانیا به صوابدید شورای نگهبان خواهد بود نه به شخصیت ولیاقت و کاردانی آنها. در هر حال، هم اکنون ماشین تقلب از دوسو،هم توسط نظارت استصوابی و هم به وسیلۀ تقلب در شمارش آراء به کاراست. فرمان این ماشین هم در انحصار اصولگرایان مقبول رهبری می باشد. به سخن دیگر، کشور هیچگاه درچنین وضعیتی از لحاظ اعمال نفوذ و تقلب در انتخابات قرار نداشته که اکنون ما شاهدآن هستیم.
بااین شرایط می توان حدس زد مجلس هشتم همانند مجلس اول و هفتم، اما این بار حدود سی تا چهل نیروی "خودی" و بقیه از نیروهای "خودی ترها" پر خواهدشد. درهرحال درصورتیکه اکثریت هم از آن اصلاح طلبان شود، بهتراز مجلس ناکارآی ششم نخواهد شد که مصوبات آن باید لزوما با حکم حکومتی ولی مطلقه تطابق داشته باشند.

حقیقت امر این است که دسته ای از اعضاء اکثریت مجلس اول که بنیانگذاران تقلب درانتخابات بودند، و مناصب کلیدی نظام را همواره دردست خودداشته اند زیر بار ولایت مطلقۀ یکی از همدستان خود، یعنی آقای خامنه ای نمی روند. آقای خامنه ای هم مشغول حذف تدریجی آنها توسط شورای نگهبان ونیروهای غیبی است. ورود آقای احمدی نژاد که خارج از دایرۀ قدرت بود به پست ریاست جمهوری، زنگ خطری برای آن مجموعه به حساب می آید. این رویه به احتمال بسیار زیاد در انتخابات پیش رو ادامه خواهد داشت ومجلسی تشکیل خواهد شد تا هم احمدی نژاد را کنترل کند و هم تصویب کنندۀ نظرات رهبری باشد، چه مردم درانتخابات شرکت بکنند و چه شرکت نکنند. آن چه باعث تاسف می شود این است که اصلاح طلبان این وضعیت را به یک ایران آزاد ترجیح میدهند. وحاضر نیستند خود را از دایرۀ خودی و غیرخودی بیرون ببرند تا رها شوند. اما بدانند که به زودی همانند نهضت آزادی و ملی مذهبی ها رسما بیرون گذاشته می شوند ، دوراز قدرت و غریبه بامردم تنها ترازتنها خواهند ماند.

این بحث ها که برسر نحوۀ انتخابات میشود، این عوض و تعویض ها که در استانداریها و معاونان وزارت کشور و فرمانداریها میشوند، همه و همه جز برای اجرای تقلبات و کنترل آنها چه هدف دیگری را می توانند دنبال کنند؟ آنانی که برای چندمین دوره امید واهی به انتخاباتی آزاد بسته اند، از یاد برده اند که مرحوم مدرس همین قول انتخابات آزاد را از حکومت وقت گرفت و تنها توانست درتهران به پیروزی محدودی دست یابد و نتیجۀ آن با توسل به تقلب در شهرها توسط قدرت به دستان فاسد، به سلطنت رضاخان منجر شد؟ بنا به گزارش خبرگزاری مهر در19 آذرماه آقای جنتی خطاب به مسئولان دفاتر نظارتی شورای نگهبان در استانها، رئوس برنامه های درپیش رو را در مورد گزینش کاندیداها اعلام کرد و گفت: " برخی مدعی می‌شوند اصل بر برائت افراد است؛ مگر این که خلافش ثابت شود، طرح این بحث پشتوانه حقوقی صحیحی ندارد". وی افزود: "هنگام سپردن مسئولیت به افراد بحث از احراز صلاحیت مطرح می‌شود و «احراز صلاحیت» یعنی این که اثبات شود یک شخص صلاحیت اجرای یک مسئولیت را دارد" . همچنین اضافه می کند: " در همه انتخابات افراد به دنبال دستیابی به مناصب و در نهایت دستیابی به قدرت هستند. برخی از این افراد دستیابی به مناصب را برای انجام خدمات شایسته‌تری می‌خواهند اما برخی هم به دنبال مقاصدی هستند که قابل دفاع نیست. هیاتهای اجرائی در مرحله اول و هیات‌های نظارت و شورای نگهبان در مراحل بعدی وظیفه دارند مانع ورود افراد غیرصالح به مجلس شورای اسلامی شوند".
از این روان تر و شفاف تر نمی توان اظهارکرد که انتخابات پیش رو، انتصاباتی هستند که توسط شورای نگهبان صورت خواهند گرفت. کسانی که هنوز برشرکت درانتخابات پایبندند یا افکاراستبدادی دارند و بهای آن را می پردازند، ویا به دنبال گدائی کرسی های نمایندگی به هرقیمت می باشند که خیانتی آشکار به حساب می آید. که درهرحال هم ضد انقلاب و هم ضد آزادی و هم ضد مردمی است. بهترنیست درعوض این امیدهای کاذب، به حقایق واقف شوید و مردم را از آنها آگاه کنید؟ محال است ملتی آگاه از آنچه برکشور می گذرد، درچنین خیمه شب بازی انتخاباتی شرکت کند. باید این روش انتخاباتی را رسوا کرد، نه آن را درهاله ای از ابهام فرو برد و مردم را درتاریکی رها کرد که نتیجه ای جز سقوط کشور را درپی نخواهد داشت.

به هر حال، انسان یعنی تحول و تغییر ورشد. آنانی که از گذشته تجربه گرفته اند و اکنون به آزادی باور دارند و خواستار واقعی انتخاباتی آزاد هستند باید گذشته خویش رابه نقد بکشند تا مردم بدانند چه کرده اند و چه باید شان کرد. به این وسیله تجربه شان را به جامعه منتقل کنند تا مردم مسیر رشد را از مسیر عقب ماندگی تشخیص دهند و عمل کنند. این تجربه را باید به جامعه انتقال داد تا جوانها بخوانند تا بدانند و اشتباهات گذشته را تکرارنکنند. این چنین است که جامعه به مسیر رشد هدایت میشود.

dimanche 1 juillet 2012

ایرانیان گذار از استبداد دینی به مردم سالاری را تجربه می کنند. شکست قطعی بیانهای قدرت در ایران و پیروزی بیان ازادی .

      سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 605، تاریخ انتشار 4 آبان 83 برابر با 25 اکتبر 2004، ابوالحسن بنی صدر، به مناسبت ﺁغاز سال تحصیلی، دانشجو و پیروزی بیان ﺁزادی
      در نوشته « فرصتها را چرا و چگونه می سوزانیم » ، گذرا،  مثل زورپرستی را یاد آور شدم  که در نبرد اندیشه ای که خود به راه انداخته ، شکست خورده و به حصار وهم و خیال پناه برده است . اینک به مناسبت ﺁغاز سال دانش ﺁموزی و دانشجوئی ، خاطر نشان می کنم که پیروزی بیان ﺁزادی بر بیانهای قدرت فرصتی است که ایرانیان می توانند مغتنم بشمارند و با به عمل درﺁوردن ﺁن، تجربه موفقی را در اختیار جهانیان بگذارند :
     در 17 مهر ماه، تلویزیون ﺁرته ، به دنبال پخش فیلمی از چگونگی دربدر شدن فلسطینیها ، بحثی  میان روشنفکران اروپائی و عرب پخش کرد. از ایران و انقلاب ایران و استقرار استبداد ملاتاریا سخن بمیان ﺁمد. روشنفکر مصری در پاسخ به ﺁقای گلبندیک، گفت : ایرانیان نخستین و تنها ملت روی زمین هستند که گذار از استبداد دینی را به مردم سالاری تجربه می کنند. مردم ایران در کار موفق کردن این تجربه هستند.
     سخن حق روشنفکر مصری همان حقیقتی است که سالهاست گفته و باز گفته ام. مثلث زورپرست بر این واقعیت نه تنها چشم پوشیده است بلکه با سماجت ﺁن را انکار کرده است. چرا؟ زیرا تصدیق این حقیقت، تکذیب خویشتن در قدرت طلبی بهر قیمت بود.  واقعیت دوم که بر زبان روشنفکر مصری نیامده اما برای انسانیت تجربه ای بس گرانقدر است، شکست قطعی بیانهای قدرت در ایران و پیروزی بیان ﺁزادی است :

تاریخ شکستها و یک پیروزی که بکار تمامی انسانها می ﺁید :

    پیش از انقلاب مشروطیت بود که « اندیشه های نو » به ایران راه جستند. ایدئولوژی غالب ﺁن روزگار، لیبرالیسم بود. غرب فرهنگ خویش را فرهنگ پیروز می خواند و رسالت خویش را  جهانیان را  « با فرهنگ » کردن بمعنای در ﺁوردن جهانیان به فرهنگ غرب می دانست. بسا ﺁگاه بود که شعارش ناقضش را در خود دارد. چرا که فرهنگ خلق و ایجاد  است. لباس نیست که بر تن کنی و با غربی همانند شوی. درﺁوردن جهانیان به فرهنگ غرب ، عقیم کردن جهانیان و جنایتی بود که اگر انجامش امکان داشت، جهان را شوره زار  می گرداند. امروز، ﺁقای شیراک امریکا را متهم می کند قصد دارد فرهنگ خویش را به جهانیان تحمیل کند . اما کار امروز امریکا، همان کار است که دیروز غرب می کرد و بدان « همانند کردن » نام می داد. حال ﺁنکه تشبه جوئی صوری بیش نبود و ممکن نیز نبود  جز ﺁن شود.
    بهررو، در نیمه اول قرن بیستم ، پیروزی فکری با « غرب زده » های قدیم ( روحانیان قدرتمدار یونانی زده ) و جدید ( طالبان تجدد ) بود. بنام ترقی  و برای استقرار حکومت قانون ( تقدم ﺁزادی بر استقلال ) ، انقلاب مشروطیت پیروز شد. اما دیری نپائید که ترقی بر ﺁزادی تقدم پیدا کرد و استبداد رضا خانی اینسان توجیه شد که هدف ترقی بود. بنا بر این ، اگر از میان برداشتن موانع از سر راه،  ترقی ایجاب کند، می باید دیکتاتوری نوگردان را برقرار کرد. تقدم ﺁزادی بر استقلال ، ناقض ﺁزادی نیز بود وبه سلطه گر خارجی امکان داد کودتای رضا خانی را بنام ترقی ، رهبری کند.  بسیاری از ایرانیان غافل شدند که تقدم ترقی بر ﺁزادی، ناقض تجدد و ترقی است. چرا که ترقی فرﺁوردهِ کار اندیشه و دست انسانها است. ﺁغاز و پایان رشد، ﺁزادی است. پس چشم پوشیدن از ﺁزادی، بنام ترقی، چشم پوشیدن از ترقی و رشد است. به تاریخ تحول جامعه ها ، در قرن بیستم که بنگری ، می بینی ﺁنها که جریان ﺁزاد شدن و رشد کردن را درپیش گرفتند ، همزمان ﺁزاد شدند و رشد کردند. و ﺁنها که به بهانه تقدم ترقی ،  به استبداد متجدد تن دادند، واپس ماندند. خواه ایدئولژیشان لیبرالیسم بود و چه مارکسیسم - لنینیسم .
      در مبارزه برای جلوگیری از استقرار استبداد رضا خانی بود که موازنه عدمی ، بمثابه اصل راهنما  در سیاست خارجی ،  از سوی مدرس عنوان شد. از ﺁن پس، استقلال و ﺁزادی همزاد و همراه شدند.  در  جریان نهضت ملی کردن صنعت نفت به رهبری مصدق بود که اصل راهنمای موازنه منفی را در سیاست خارجی به اجرا گذاشت و بنا بر همان اصل، در سیاست داخلی ، در بسط ﺁزادی کوشید و برنامه رشد اقتصادی را به اجرا گذاشت. بدین سان بود که اندیشه راهنمای جدیدی قدم در عرصه وجود گذاشت.
     با وجود این ، در دوران نهضت ملی و پس از کودتای 28 مرداد 1332 ، اندیشه های راهنمای غالب ، لیبرالیسم و مارکسیسم - لنینیسم  بودند.  رها کردن اصول راهنمای نهضت ملی ایران و تقدم را به ﺁزادی دادن،  خشکاندن جوانه اندیشه راهنمای خط ﺁزادی و استقلال بود. قبول شعار « اصلاحات ﺁری دیکتاتوری نه »، قبول شکست در عرصه اندیشه و ترک میدان برای دو بیان قدرت رقیب بود که رژیم شاه و حزب توده نمایندگان رسمی ﺁنها بودند.
      وقتی در  1342 ، ﺁقای خمینی با شعار اسلام مقدم است ، بمیدان ﺁمد ، 15 خرداد را رژیم شاه روز رویاروئی با «  ارتجاع سیاه » خواند.  در این روز ، گرایشهای « مترقی » حاضر نشدند حساب خود را با حساب « ارتجاع مذهبی » یکی کنند. شکست « اسلام مقدم است » ، عرصه اندیشه را یکسره  برای دو ایدئولوژی رقیب ، بطور کامل خالی کرد.
     درست در این زمان بود که خطر خلاء اندیشه راهنما و خالی گذاشتن میدان برای مرامهائی که وابستگی را توجیه می کردند، احساس شد. اگر تاریخ اندیشه در ایران ، در نیمه دوم قرن بیستم به تحقیق و نگارش ﺁید ، ﺁغاز حماسه بزرگ را اینسان تشریح خواهد کرد :
  گرایش بزرگ اندیشه راهنمائی که چشم اندازی را در اختیار او گذارد ، نداشت. « اسلام سنتی » در کمال درماندگی بود. بیرون از اسلام، دو ایدئولوژی وجود داشتند که یکی ایران را  غربی لیبرال و دیگری ایران را غربی مارکسیست - لنینیست می خواست. خط ﺁزادی  و استقلال ، بدون چشم انداز بود. زیرا بر فرض که ﺁزادیهای مد نظر مستقر می شدند، هیچ نه معلوم که دولت را تحویل طرفداران کدامیک از دو طرز فکر می باید داد. یکی از همکاران مصدق ، در باب رفتار رهبری نهضت ملی با کودتای 28 مرداد 1332 ، گفته بود : امر دایر بود میان تسلیم ایران به طرفداران شوروی یا به طرفداران امریکا . ترجیح با این بود که کشور تسلیم طرفداران امریکا شود . زیرا  روزی ممکن بود ایران استقلال خود را باز یابد. اما اگر جزء شوروی می شد، پایان عمر ایران بمثابه یک کشور بود !
     غیر از بیگانگی این رفتار با اندیشه راهنما و رفتار مصدق، گویای خلاء فکری و فقدان چشم انداز ، حتی در زمان اظهار این توجیه ، یعنی بعد از انقلاب ، بود. حماسه با پژوهش در اندیشه راهنمای مصدق و نهضت ملی ایران و جدائی ناپذیری دو اصل استقلال و ﺁزادی ، ﺁغاز شد. وقتی نظریه سلطه بر اصل موازنه عدمی انتشار پیدا کرد، مدعیان بکنار، برخی از کسانی هم که خود را در راست راه ﺁزادی و استقلال می دانستند، گفتند : مگر مصدق صاحب نظریه بود ؟!  
      بدین سان، حماسه با  ﺁغاز پژوهش اندیشه راهنما ﺁغاز شد:  
  اندیشه های راهنمائی که پدید ﺁمدند ، نمای  ایرانی و بن و بومی از  لیبرالیسم یا مارکسیسم لنینیسم و بسا استالینیسم یا مائوئیسم داشتند. سپس، نوبت به اندیشه های راهنمائی رسید که لعاب اسلامی اما جنس های گوناگون، از لیبرالیسم و سوسیالیسم  تا مارکسیسم - لنینیسم و استالینیسم و مائوئیسم  داشتند. اما همه ، بیان قدرت بودند و جز یکی ، لیبرالیسم با لعاب اسلامی ، قهر را روش اصلی می شناختند.
 اندیشه راهنمائی که چشم اندازی روشن به جامعه پیشنهاد می کرد ، باز یافت اسلام بمثابه بیان ﺁزادی و استقلال و رشد، پیشنهاد معنویتی جدید برای عصر ﺁزادی  و ممکن کردن تعریفهای دقیق از  ﺁزادی و استقلال و رشد بر میزان داد و وداد، بود. بدین سان ، نه تنها  محلی برای تقدم  این اصل بر ﺁن  اصل نماند بلکه جدائی ناپذیری این اصول از یکدیگر ، چشم اندازی را بر روی جامعه ایرانی گشود و انقلابی بی مانند را ممکن کرد که در ﺁن، گل بر گلوله پیروز شد.
   انتظار ﺁن بود که پیوستن ﺁقای خمینی به بیان ﺁزادی و ابراز ﺁن در برابر جهانیان ،  به عمل در ﺁمدن اصول راهنمای انقلاب ایران را تضمین کند.  در ﺁغاز،  او تمایلهای سیاسی را به بحث ﺁزاد فراخواند و بنی صدر را بعنوان کسی معرفی کرد که، در این بحثها ، باید  از اندیشه راهنمای انقلاب ، نمایندگی می کرد. اگر گرایشهای فکری بحثهای ﺁزاد را می پذیرفتند ، دو کار انجام می گرفت: خشونت در کار نمی ﺁمد و مجال برای بازسازی استبداد فراهم نمی شد . و جریان اندیشه ها ، میدان عمل را از بیانهای قدرت فرسوده می ستاند و جامعه ایرانی به یمن بیان ﺁزادی ، یک نسل را که قربانی جنگ و... شد را ، در رشد بکار می انداخت .
    گرایش بی مهار به قدرت گروگانگیری و خشونتهای داخلی و جنگ و  کودتای خرداد 60 ،  ببار ﺁورد. از ﺁن پس، دیگران به کنار، ﺁنها هم که از رهگذر بیان ﺁزادی ، چشم اندازی یافته بودند ، پیروزی بر بیانهای قدرت را بی قدر گمان بردند و از شرکت در به نتیجه رساندن حماسه بزرگ و تجربه ای چنان تعیین کننده، سر باز زدند.  باورمندان به این یا ﺁن بیان قدرت نیز ، گمان بردند دور دور ﺁنها است . بر همان خیال که اندیشه اش گمان می بردند، بیان قدرت را واقعیت گرائی خواندند . اما بسیار زود و به دنبال ، ﺁشکار شدن شکست ایدئولژیها در غرب ، شعار « عصر پایان ایدئولژیها » همه جائی و همه گانی شد. این بار، مدعیان مجهز بودن به ایدئولژی مترقی و... ، درجا،  به تقدم عمل معتقد شدند و بحثهای فکری را بی حاصل خواندند و...  و نیز ،  ﺁنها که دور بودند بکنار،  کسانی از ﺁنها  هم که نزدیک بودند ،  پرداختن به اندیشه راهنما  را کاری بیهوده گمان بردند. کم نبودند ﺁنها که اصرار داشتند نشریه انقلاب اسلامی را از اندیشه تهی کنیم.  پی گرفتن تجربه و استقامت برای به ثمر رساندن حماسه زمان که چشمان ایران و بسا جهان را بر چشم انداز در خور انقلابی که جهان را وارد عصر جدید، عصر ﺁزادی کرد، کار جمعی است که استقامت در سختی را انتخاب کردند. امروز ، این خط ﺁزادی و استقلال است که چشم انداز روشن پیشنهاد می کند. امروز ، پیروان بیانهای گوناگون قدرت به ظلمات اوهام پناه برده اند : از دو رأس رقیب ملاتاریا ، پهلوی طلبها ، در یکی دو سال اول بعد از کودتای خرداد 60 ، ﺁنچه در ضمیر داشتند و دارند را ﺁشکار کردند و گفتند: ایرانیان نه ﺁزادی و نه استقلال می خواهند ،بلکه قدرتی را می خواهند که ﺁنها را از شر ﺁخوند خلاص کند. و چون فشار زورپرستها رهروان خط استقلال و ﺁزادی را از کار اندیشیدن و یافتن و پیشنهاد کردن بیان ﺁزادی در ابعاد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و محیط زیست بازنداشت و خواست مردم سالاری همگانی شد، جانبدار مردم سالاری شدند. اما ، هر بار فرصت دست داد، قدرت پرستی خویش را ﺁشکار کردند. تا کارشان به دعوت از بوش به حمله به ایران رسید و، امروز، دیگر نمی توانند خویشتن را از ابراز خیالهائی باز دارند که ترجمان جنون قدرتند. رأس دیگر مثلث زور پرست، از فرقه رجوی گرفته تا استالینیستها ، سالها است که اندیشه راهنمایشان در خیال بافی های سراسر خشونت خلاصه می شود و، امروز ، هنوز به دنیای واقعیت ها باز نگشته اند.   
   امروز، در غرب نیز ، حزبها و گروههای سیاسی ، از گشودن چشم اندازی بر روی نسل جوان ، ناتوانند. اگر بنیادگرائی دینی و گرایشهای راست افراطی میدان داری می کنند، بخاطر ناتوانی سازمانهای سیاسی و بیانهای قدرتی است که مرام کرده اند. وقتی می گفتند تاریخ به پایان رسیده است ، در حقیقت، می گفتند چشم انداز دیگری وجود ندارد. حاصل ﺁن « پیامبری » ریاست جمهوری بوش شد. کسی که از  « پایان تاریخ » خبر داد، می گوید: این بار به بوش رأی نخواهم داد.  وقتی می گفتند : جهان وارد جنگ تمدنها می شود ، نه تنها به فقر مطلق لیبرالیسم اعتراف می کردند ، به جای چشم انداز نو، ظلمات قرون وسطی را ﺁینده نزدیک و بسا دور جهان می کردند. امروز، ﺁقای بوش که ، در ﺁغاز ، از  جنگ صلیبی سخن بمیان ﺁورد، مردم سالاری برای خاورمیانه بزرگ را  پوشش سلطه طلبی می کند. با وجود این ، همین شعار اعلان شکست  جنگ صلیبی و « جنگ پیشگیرانه » است. نتیجه انتخابات ریاست جمهوری امریکا هر چه باشد، کوشش بزرگی برای گشودن مدار بسته ای که بنیادگراهای امریکائی و اسرائیلی و ایران و... می خواستند انسانیت رادر ﺁن زندانی کنند،  شده است. شکست ﺁقای بوش و بنیاد گرائی قطعی است چرا که مردم سالاری ادعائی او، جز سازماندهی دولت نیست. سازمان مردم سالار بخشیدن به دولت، بر فرض تحقق ، وسیله است. هدفی که این وسیله در اختیار ﺁن قرار می گیرد کدام است ؟ ، امریکا و بطور عام غرب، از پیشنهاد این هدف به جامعه های خود نیز ناتوان است چه رسد به پیشنهاد ﺁن به جامعه های دیگر. امروز ، بخشی از جانبداران این و ﺁن بیان قدرت که با اندیشه نبریده اند، استقرار مردم سالاری را هدف کرده اند. بر ﺁنها است که بدانند استقرار مردم سالاری در ایران، نیاز به چشم اندازی دارد . بدون این چشم انداز، نمی توان انتظار داشت جامعه ایرانی ، برای به نتیجه رساندن تجربه ، به جنبش همگانی برخیزند . به پایان رساندن  حماسه گذار از بیان قدرت به بیان ﺁزادی در ایران  ﺁغاز ورود به  حماسه این گذار در مقیاس جهان است. امروز، غرب هنوز رفتار قیم مآب خود را با جهانیان رها نکرده است.  با ﺁنکه به قول فانون ، در کوچه و پس کوچه ای در جهان نیست که خون نریزد، برای خشونت سیاسی ، نظامی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی که به جهانیان تحمیل می کند، همان توجیهی را می سازد که قیمهای مال یتیم خور می سازند. از ﺁنجا که دیگر بنام این و ﺁن مرام ، نمی توان قیمومت را توجیه کرد، رشد اقتصادی دست ﺁویز شد و رهبری به صندوق بین المللی پول و بانک جهانی سپرده شد.  دولتها ، با هر ایدئولژی و مرام و دین که داشتند، عنان سیاست اقتصادی خود را به این دو مؤسسه سپرده اند. چشم اندازی که این دو به روی انسانیت میگشود، رشد اقتصادی بود. غیر از این که رشد اقتصادی چشم انداز نیست ، اما به قول جوزف استیگلیتز    ، کارشناس اقتصادی ارشد این دو مؤسسه ، سیاستهای اقتصادی رشد اقتصادی ببار نیاوردند . سرمایه اجتماعی را هم برباد دادند. مقصود او از سرمایه اجتماعی - در فرصتی دیگر به انسجام اجتماعی که نقشی سخت تعیین کننده در سرنوشت امروز و فردای ایران دارد ، خواهم پرداخت - ، اندازه انسجام یک جامعه است.  شکست صندوق و بانک چنان قطعی است که همان کارشناس ارشد، این دو مؤسسه را مانع استقرار مردم سالاری در کشورهای مختلف جهان می یابد و پیشنهاد می کند منحل شوند.
    جز این که کاستن از سرمایه اجتماعی خاص سیاستهای پیشنهادی صندوق و بانک نیست، خاص تمرکز و انباشت قدرت و شتاب گرفتن در تمرکز و انباشت است. بدیهی است با همان شدت و شتاب که رژیم مافیاهای نظامی - مالی انسجام اجتماعی و همبستگی ملی را از میان می برد، سرمایه داری ، با جامعه های  صنعتی ، نمی کند. مطالعه تفصیلی این مهم را به نوبتی دیگر باز می گذارم و به گریز زور پرستان از عرصه اندیشه راهنما باز می گردم.   
    چرا از روشنایی ﺁزادی می ترسند و به تاریکی وهم و خیال پناه می برند ؟ زیرا  عمری را در اعتیاد به قدرت و مجاز گذرانده اند .  بیشتر از این ، زیرا عقل قدرتمدار فردی و جمعی شان خود را گرفتار  ندرت روز افزون کرده اند. ﺁیا درمان پذیرند؟  به ندرت و فقر افزائی  قدرت و عقل قدرت مدار ، در زیر، می پردازم.

قدرت ندرت ساز است و عقل قدرتمدار ندرت می سازد تا بکار بردن زور را توجیه کند :

   در کتاب « عقل ﺁزاد » ، توضیح داده ام چرا و چگونه عقل قدرتمدار ندرت ایجاد می کند تا بکار بردن زور را توجیه کند. برای اینکه بدانیم چرا گرایشهای زورپرست کارشان به بیرون رفتن از قلمرو واقعیت ها و پناه گرفتن در حصار خیال و وهم می کشد، باید از رابطه قدرت با ندرت سر در ﺁوریم. لیبرالیسم و مارکسیسم که در نمیه دوم قرن بیستم بر عقول غربیان حاکم بودند وعده وفور می دادند. بهشت را بر روی زمین می ساختند . چنانکه همه انسانها و بسا همه جانداران هرچه بخواهند در اختیار بیابند. در عمل، ندرت بود که بیشتر شد. غفلت ﺁن دو مرام این بود که نمی دانستند و یا پنهان می کردند که در وفور قدرت پدید نمی ﺁید. حیات قدرت، تمرکز قدرت، انباشت قدرت، در گرو ندرت است. از جمله به این دلیل که چیزی باید کمیاب باشد تا وجودش نزد یکی و نبودش نزد دیگری ، میان ﺁن دو بر قرار شدن رابطه قدرت را میسر کند.
    تا، این زمان، پیوسته ، توضیح داده ام که قدرتمدار از ﺁن رو سانسور می کند که نمی خواهد اندیشه و اطلاع ناسازگار با قدرت انتشار پیدا کند و برای قدرت او ، هم در جامعه و هم در عقل خود او، مزاحمت ایجاد کند. اینک به اهل دانش و دانشجویان یادﺁور می شوم که عقل قدرتمدار، نیاز به ایجاد ندرت دارد. زیرا قدرت نیاز به بزرگ شدن ، به متمرکز شدن و به انباشت دارد. وگرنه منحل می شود. عقل قدرتمدار، گرفتار بدترین اعتیادها، اعتیاد به زور است. برای اینکه بتواند بکار بردن زور را توجیه کند ، نیاز به سانسور اندیشه و اطلاعات پیدا می کند. با این سانسور، خلائی را بوجود می ﺁورد که تنها با خیالی پر کردنی است که بکار بردن زور را توجیه می کند.
   معتادها ، بیماران روانی ، مستبدهائی که  خیالهای خشونت بار می سازند و ، سرانجام، جنون خشونت پیدا می کنند، عقلی دارند که با سانسور شدید اندیشه و اطلاع ، کمبود ایجاد می کنند تا ﺁن را با خیالهای خشونت بار و ویرانگر پر کنند. در این بیماران، از این دید ، می باید نگریست و نخست عقل ﺁنها را از سانسور است که می باید رها کرد.
     چگونه می توان عقلهای قدرتمدار را از هفت خوان سانسورها ﺁزاد کرد؟ با جریان اندیشه ها و با جریان اطلاع ها. با تکرار بیان ﺁزادی ، با تکرار معنای حق ، با شمارش مکرر حقوق انسان ، با تکرار اطلاع ها ، با شناساندن ماهیت قدرت و قوانینی که از ﺁن پیروی می کند، با توضیح ویرانگریهای قدرت ، با خسته نشدن از تکرار خیانتها ، جنایتها و فسادهائی که زور باوری ببار می ﺁورد. با تشریح  سرانجامی که زورباوران پیدا می کنند ، با تکرار این تشریح.
    ﺁموزش قرﺁن به حق است : از تکرار حق نزد زورپرستان هیچ نباید ﺁسود. بسیار شنیده ام که از تکرار چه سود ؟ زورپرستها نه می خوانند و نه می شنوند. غافل از این که ، ﺁگاه شدن جامعه از بیان ﺁزادی، از حق ، از حقوق خویش، از اطلاع های گویای واقعیت ها ، از ... سبب می شود که عقلهای اعضای ﺁن و عقل جمعی ﺁن ﺁزاد شود و نخواهد سلطه زورپرستان بپاید. در دستگاههای اداری و نظامی نیز بسیارند که می خوانند و می شوند. وفور اطلاع ها و جریان اندیشه ها ، تکرار حقوق انسان و حقوق ملی ، ندرت را از میان می برند. فضای خالی برای توجیه بکار بردن زور برجا نمی ماند. مبارزه با کمبود اطلاع ها و اندیشه ها، مبارزه با کمبود ﺁگاهی از بیان ﺁزادی و حقوق انسان و حقوق ملی ، بزرگ ترین مبارزه ها ، سرانجام بخش ترین مبارزه های همه عصرها است. به یمن این مبارزه ، بسا زورپرستان از زندانی شدن در سیاه چال وهم و خیال و، سرانجام، گرفتار جنون گشتن ، رهائی می جویند. زورپرستان نگون بخت ترین مردمانند. چرا که جریان ﺁزاد اندیشه ها و اطلاع ها تنها درمان ﺁنها است و ﺁنها بیشترین زور را در سانسور اندیشه ها و اطلاع ها بکار می برند.
    اما در ایجاد کمبودها ، زورپرستان حاکم تنها نیستند. جامعه ای که گرفتار کمبودها و فقر سیاه می شود، جامعه ای که نیروهای محرکه عظیم دارد اما در ویرانگری بکار می افتند، نیز، نقش و بسا نقش اول را دارد :

شما دانشجویان بدانید و بکوشید جوانان ،  همهِ ایرانیان،  را ﺁگاه کنید که :

1 -  اگر فرض کنیم از هر یک میلیون دانشجو، 5 درصد می کوشند از اندیشه ها و اطلاعها ﺁگاه شوند و بنای کار این 5 درصد نیز جستن  بیان ﺁزادی باشد، بقیه که گمان می برند « می خواهند زندگی کنند » ، ندرت سازند، کمبود سازند . زندگی که نمی کنند به کنار، با کمبودهایی که می سازند، برای زورگوها و خود فرصت زورگوئی و ویرانگری بوجود می ﺁورند . فرصتها را می سوزند و زندگی را نیز تباه می کنند. به ﺁنها هشدار دهید : تنها کافی است ﺁگاه شوید. حتی اگر هم کلمه سیاست را بر زبان نیز نیاورید، کمبود بزرگی را از میان برده اید که به زورگویان امکان زورگوئی می دهد. بدانید! وقتی زندگی می کنید که با عمل به حقوق ذاتی خویش و با بکار انداختن استعدادهای خویش ، کمبود و ندرتی بر جا نگذارید. وقتی زندگی می کنید که عقل شما ﺁزاد باشد و بجای ندرت ساختن، فراوانی پدید ﺁورد چنانکه از اندیشه و اطلاع هیچ کم نداشته باشد و بتواند از تمامی توان خلاقه خویش سود جوید.
2 - میلیونها دانشجو و دانش ﺁموز و جوانانی که فرصت تحصیلشان را یا خود سوزانده اند یا گذاشته اند قدرتمدارها بسوزانند ، بدانند ! کمبود اندیشه راهنما و اطلاع را در عقل و زندگی ﺁنها ، با ضد زندگی، یا قدرت ویرانگری پر می شود که فرﺁورده همین کمبود است.
3 - تکرار می کنم هر فضای خالی از اندیشه راهنما و اطلاع ها را، خیال و زور پر می کنند. جامعه ای که اعضایش زنده اند اما زندگی نمی کنند، به نقشی که خیال و خرافه و وهم در زندگیش بازی می کند، شناخته می شود. پس از زندگی نگریزید. سرها را از خیال و وهم و مجاز خالی و از بیان ﺁزادی و اطلاع از واقعیتها پر کنید. فرصتی بی مانند بدست ﺁورده اید : زورپرستان شکستی سخت خورده و بر خود ستم کرده اند و از نور زندگی بخش گریخته و به تاریکیهای خیال و وهم فرو رفته و فرومانده اند.
4 - جوانان بدانید ! عقلی که ﺁزاد نیست، عقلی که اندیشه راهنمایش ، بیان ﺁزادی نیست ، فلج است. ﺁنها که گرفتار فلج تن می شوند، می توانند زندگی کنند اما ﺁنها که افلیج عقلی می شوند، فرصت زندگی کردن را می سوزانند. از ﺁتش زدن به زندگی باز ایستید.
5 - این در ایران است که انسانیت دارد بسا بزرگ ترین تجربه ها را انجام می دهد : تجربه بیان ﺁزادی ، تجربه واقعیت پیدا کردن زندگی وقتی اندیشه راهنما، نه این یا ﺁن بیان قدرت که بیان ﺁزادی می شود. شجاع و پیگیر  باشیم و تجربه را موفق بگردانیم.
    به شما می گفتند : عصر قهرمانها سپری شده است. به ﺁنها هشدار ها داده شد که زمان ، زمان قهرمانها است. به بازی کردن نقش کوتوله ها بسنده نکنید، نشنیدند. شما بشنوید : تجربه ای که انسانیت در ایران انجام می دهد، به تجربه گرانی نیاز دارد که قهرمانان گشودن افق زندگی به روی خود و انسانیتی باشند  که دارد در تاریکی مرگ فرو می رود :
6 -  در همه جای جهان، اهل سیاست « بازیچه همی کنند بر نطع سیاست » . توضیح این که چون دستشان از اندیشه راهنمائی کوتاه است که چشم انداز روشنی را بروی مردم  خود بگشاید، مسئله هایی، گاه مضحک و اغلب باردار خشونتهای مرگبار و ویران گر می سازند. در همین ایام :
* در امریکا انتخابات ریاست جمهوری است ، ﺁیا دو اندیشه راهنما ، دو چشم انداز به جامعه امریکائی پیشنهاد می کنند؟ نه. با ﺁنکه ﺁقای بوش یک بنیاد گرا است . اما  حتی مدار بسته ای که بنیاد گراهای ، در مقیاس جهان پدید می ﺁورند، موضوع نقد و هشدار به جامعه امریکائی نیست. به تروریسم بمثابه مسئله یا « کمبودی » که قدرت امریکا می سازد تا  بزرگ ترین بودجه تاریخ این کشور را از تصویب بگذراند، موضوع اعتراض رقیب اصلی او نیست. ﺁقای کری سعی می کند ثابت کند او مبارزه موفق تری با تروریسم خواهد کرد. کارشناسان می گویند : مردم امریکا می دانند بوش وضعیت اقتصادی ﺁنها را بدتر کرده است، اما مسئله اولشان ، تروریسم و امنیت است. ﺁیا کسی جرأت ﺁن را دارد حقیقت را به مردم امریکا بگوید؟ حقیقت را باید دید و ﺁنگاه گفت. با بیان قدرت در سر، بسا نمی توان  دید.
* در فرانسه ، حکومت  توانا  به حل مشکلها نیست، هر روز ، مسئله می سازد تا سر مردم را  گرم کند : « بحران پیوستن ترکیه به اتحادیه اروپا » که قرار است 15 سال بعد، ﺁیا موافقت با ورودش بشود یا نشود. و یا « مادران روسری دار نیز حق ندارند فرزندان خود را تا مدرسه همراهی کنند » و...
* ﺁقای شارون سر اسرائیلیها را با جنایت در فلسطین گرم می کند.
* ﺁقای پوتین  چکمه جنگ با تروریسم را می پوشد تا از مردم سالاری  جز نما نماند.
* در ﺁلمان، بیکاری مهار نشد و مشکلهای دیگر هم حل نشدند. کاسه کوزه ها سر ﺁقای شرویدر ، صدراعظم  ﺁلمان و حزب سوسیالیست شکسته است و می شکند. بدون اینکه او و حکومتش جرأت را داشته باشند به مردم ﺁلمان بگویند دنیا دیگر دنیای ربع قرن پیش هم نیست  و ﺁلمان موقعیت پیشین را ندارد. وقتی هیچ کس توان گفتن حقیقت را ندارد، توافق گفته یا ناگفته ای میان اهل سیاست بوجود می ﺁید در سرگرم کردن مردم به این و ﺁن مجاز.
* و...
* و در همه کشورهای غرب، بیکاری رو به افزایش است. کم نیستند کارشناسانی که می گویند : صنعت دارد غرب را ترک می کند و به کشورهای دیگر جهان می رود. در اروپا، بعضی کشورها کشاورزی دارند و « صنعت جهانگردی » هم دارند، بقیه ندارند و سیاستمدارهاشان هم جرأت نمی کنند بگویند : چشم انداز تاریک است. محیط زیست در همه جای جهان در خطر است با وجود این ، ﺁقای بوش حاضر نشد ...
    شما جوانان زود به سراغ منطق صوری نروید و با توسل به قیاس صوری نگوئید : وقتی در اروپا و امریکا  نه حقیقتها را به مردم نمی گویند بلکه با مسئله ساختن - اغلب برای ملتهای دیگر - سر مردم را گرم می کنند، چطور بتوان از ﺁقایان خامنه ای و خاتمی توقع داشت حقیقت را به مردم بگویند.  به سراغ یافتن پاسخ این پرسش بروید : مردم غرب چرا حاضر می شوند بازیچه شوند ؟  ره ﺁوردهای جستجوی پاسخ این پرسش،  اینها هستند : زندگی بستری زمانی می خواهد از ازل تا به ابد. اگر از گذشته و ﺁینده بریدند، زندگی میسر نمی شود تخریب زندگی ممکن می شود. مردمی که در حال زندگی می کنند، زمان به زمان، از میلشان به شنیدن حقیقت ، کاسته می شود. افزون بر این، زمان به زمان، نسبت به دروغگوئی ها و فسادهائی که رهبران سیاسی و دینی و علمی و... مرتکب می شوند، سهل انگار تر می شود. ب - مصرف انبوه  با زندگی کردن سازگار نیست. با جریان تخریب را تا مرگ پیش بردن، جور است. اما کسی نیست که جرأت کند زیانهای جانی  مصرف فرﺁورده های مرگ ﺁور ( مشروبات الکلی ، سیگار و دیگر مخدرها )  را به مردم بگوید چه رسد به گفتن این واقعیت که ج - مصرف ویرانگرها گزارشگر به بردگی قدرت  درﺁمدن انسان و بسته شدن  افق زندگی جمعی و فردی است : زندگی بعد معنوی باز می خواهد . اگر نداشت ، انسان در مدار بسته مادی  مادی، مأمور کشتن زندگی خویش می شود.
     و شما جوانان ایران فرصتی بی مانند دارید اگر شجاعت زندگی کردن را ،که ذاتی هر انسان است ، در تجربه کردن بیان ﺁزادی بکار گیرید. تجربه ای که زمان شما را بدان می خواند، هیچ هزینه ای روی دست شما نمی گذارد. از فراوان هزینه های تخریب زندگی نیز معافتان می کند. می پرسید : این تجربه را انسان عادی نیز می تواند بکند. چرا تجربه گرهای این تجربه،   قهرمانان بیرون بردن انسانها و محیط زیستشان از  کام مرگ می شوند؟ زیرا  زندگی کردن شجاعت نه گفتن به قدرت را می طلبد و انسانهای معتاد به قدرت ، این شجاعت را از دست می دهند. وقتی همه کسانی که وظیفه مند و مسئولند حقیقت را به مردم بگویند و در خود یارای این کار را نمی بینند ، پس ﺁنها  که حاضر نمی شوند دروغ بشنوند ، که  می توانند  حقیقت را به خود بگویند که جرأت ﺁن را دارند  به قدرت مرگ ﺁور نه بگویند، که می دانند ﺁدمی که زمان و زمان بسیار دور را ، با اندیشه و عمل امروزش نمی سازد، زندگی ساز نیست، زندگی سوز است ، انسانهای ﺁزاد، قهرمان این زمان و همه زمانها می شوند. و نیز
8 -  شما دانشجو هستید و باید بدانید که اندازه زیندگی هر پدیده ای به کمال نظام حیاتی او است. اگر پدیده ای بی نیاز از غیر خود شد ، اگر اندازه انسجام ﺁن صد در صد شد ، استقلالش کامل و زندگیش نزدیک به جاوید است. ﺁیا انسان چنین پدیده ای است ؟ انسان می تواند نظام حیاتی خویش را کامل کند . می تواند انسجام اجتماعی یا سرمایه اجتماعی جامعه خود را دیر پا کند. می تواند ...
      پس شما برای اینکه ببینید چه اندازه مستقل هستید تا بتوانید ببینید چه اندازه ﺁزاد هستید ، به این دو پرسش پاسخ بدهید :
الف - ایران بدون فروش نفت و گرفتن وام از نظام بانکی داخلی و خارجی، بنا بر این ، بدون واردات، چند روز می تواند زندگی کند؟
ب - کمبودهائی که بعنوان یک انسان، در هر پنج بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و محیط زیست دارید،  کدامها هستند و توان شما برای برﺁوردن نیازها و رفع کمبودها چه اندازه است ؟
     این دو پرسش شما را به این نتیجه می رساند:
* به میزانی که  نسبت کمبودها به توانائی رفع ﺁنها ، از راه کار و نه از راه فروش ثروت ملی ، افزایش یافته باشد، از توانائی زندگی کردن کاسته شده است.
     بدین قرار، هر زمان خواستید بدانید استقلال چیست؟ این دو پرسش را به خاطر ﺁورید و نسبت کمبودهای جامعه ملی  را به توان ملی   و نسبت کمبودهای شخص خود را به توان خود ( = استعدادها و توان عقل و دست شما و نه سهمی از فروش ثروت ملی که احتمالاً از ﺁن شما شده است ) معین کنید. نتیجه به شما می گوید استقلال چیست و اهمیت ﺁن در زندگی جمعی و فردی چه اندازه است و چرا از ﺁزادی جدائی ناپذیر است . در حقیقت ،
9 -  اندازه ﺁزادی یک جامعه را ، از جمله، میزان کمبودها و مسئله هایی بدست می دهند که یک جامعه می سازد وقتی  در قید نظام اجتماعی قدرت محور است. اندازه ﺁزادی یک انسان را نیز ، میزان  کمبود و مسئله سازی و تولید ندرت  بدست می دهد.  حال اگر ، برای دو پرسش زیر پاسخ بجوئید : ﺁزادی سنج دقیقی را بدست ﺁورده اید :
الف -  در تولید ﺁسیبها و نابسامانیهای اجتماعی و فسادها ، چند درصد مردم شرکت دارند و نسبت ﺁگاهی اعضای جامعه از ﺁزادی، بمثابه حق ذاتی چه اندازه است ؟ چند در صد مردم حقوق انسانی خویش را می شناسند و می دانند غفلت از ﺁزادی ، غفلت از حقوق ذاتی و تبدیل شدن به دستگاه تولید ﺁسیبها و نابسامانیها و فسادها و، بدتر از همه، تولید کمبودها به قصد  ایجاد موقع و محل برای تولید و بکار رفتن زور است؟  نسبت این دو به یکدیگر، حرمان جامعه را از ﺁزادی نشان می دهد.
ب - در زندگی شما دانشجو، ﺁزادی چه نقشی را دارد؟ پاسخ به این پرسش در گرو تعیین فرصتهائی است که، با ایجاد کمبودها ، برای سوزانده شدن ، در اختیار زور قرار می گیرند: در حقیقت، بیان ﺁزادی بمثابه اندیشه راهنما ،  این کار ها را می کند :
1/ ب - عقل را ﺁزاد و کمبودی هیچ بر جا نمی گذارد  تا زور کار برد پیدا کند. بدین قرار،  گریز از اندیشه راهنما، ایجاد کمبود کردن و قدرت خودکامه تراشیدن و بر خویشتن جبار کردن است.
2/ ب - زندگی بمثابه حقوق انسان در عمل و استعدادهای ﺁدمی در فعالیت همآهنگ را میسر می کند. بنا بر این، انسان ندرت ساز و زورگو و زور شنو و زندگی سوز را به انسان رشد یاب و زندگی ساز بدل می کند.
3 / ب -  توفلر می پذیرد  مسائلی که تمدن صنعتی ببار ﺁورده است، در این تمدن راه حل نمی جویند.   اما وعده می دهد که این مسائل را حل خواهد کرد. او از این واقعیت غافل است که قدرت مسئله ساز و ندرت بر ندرت افزا است. بیان ﺁزادی  به انسان می ﺁموزد که غفلت از استقلال ، گزارشگر غفلت از ﺁزادی است و غفلت از استقلال و ﺁزادی ، مسئله سازی و تولید ندرت است. بدین سان ، حل مسئله هائی را که این شکل قدرت ساخته است را بر عهده شکل دیگری که جانشین خواهد شد، نمی توان نهاد. چرا که شکل جدید، مسائل جدید  و کمبودهای جدید بر مسائل و ندرت های پیشین خواهد افزود. با جانشین بیان قدرت   کردن بیان ﺁزادی است که مسئله ها و کمبودهای ایجاد شده ، حل و رفع کردنی می شوند.
     هنوز ﺁگاهی ها بسیارند که می باید یافت و کرد. اما  اینک زورپرستان در ظلمات وهم و خیال فرو رفته و فرومانده اند، اینک که دو جریان اندیشه ها و اطلاع ها  را اندیشمندان پیشرو در صراط  ﺁزادی و استقلال تصدی می کنند، اینک که بیان ﺁزادی  در اختیار جامعه جوان ایران است ، اینک که تصدی رها شدن و رها کردن جامعه از مسئله ها و کمبودها بر عهده دانشجویان است ، اینک که مسئولیت  تجربه کردن بیان ﺁزادی و پیشنهاد ﺁن به جامعه ایرانی بردوش دانشجویان است، نوشته هائی از این نوع  می توانند بکارشان ﺁیند. و هر نوشته ، یک چند از ﺁگاهی ها را در اختیار خواهند گذاشت.
      نسل امروز بداند که نسل پیشین ، بیش از او علاقمند ﺁنست که نسل امروز زندگی کند. زیرا  به زندگی ﺁزاد است، که پیروزی کامل گشته و زندگی او، نسل پیشین،  در زندگی ایرانیان ﺁزاد و رشید، دیر می پاید.