26 خرداد، بمناسبت صد و سی و یکمین سالگرد تولّد دکترمحمّد مصدّق
◀ مدرّس و استقلال
٭ موازنه عدمی در روابط خارجی :
ابوالحسن بنی صدر در کتاب « موقعیت ایران و نقش مدرّس » در بارۀ « اندیشه و اخلاق سیاسی مدرّس » بنابراصل موازنۀ عدمی اینگونه تحلیل می کند: در زمنیۀ روابط قدرتهای خارجی است که نظریه با عمل مدرّس انطباق خیره کننده ا ی می یابد . در حقیقت درتمامی صحنه های بزرگ نبرد، مدرّس پهلوان مبارزۀ حیات ملّی بود. خواه وقتیکه « دستجات سیاسی » حمایتش می کردند و خواه وقتیکه تنهایش می گذاردند، درهمه حال مدرّس صحنه را ترک نکرد . در تمامی مبارزات علیه توطئه های قدرت بی رقیب انگلیس ( که بدستیاری گروههای حاکم برای محو موجودیت مستقل ایران انجام می گرفت ) رهبر ظفرمند خلق بود.
نحستین پیکار بزرگ که از آن پیروزبدرآمد ، پیکارعلیه قرارداد 1919بود. خود وی در بارۀ این قرار داد می گوید:« قرارداد منحوسی یک سیاست مضر به دیانت اسلام، مضر به سیاست بی طرفی ما بود... کابینۀ وثوق الدوله خواست ایران را رنگ بدهد، اظهار تمایل به دولت انگلیس کرد، بر ضدّ او ملّت ایران قیام نمود حال هم هر کس تمایلی به سیاستی نماید، یعنی ما ملت ایران با او موافقت نخواهیم نمود، چه رنگ شمال، چه رنگ جنوب و چه رنگ آخر دنیا ... »
بنی صدر در ادامۀ آن می نویسد : « ... مردم کمال غفلت را داشتند که این قرار داد منحوس چیست، الّا نادری و قلیلی که ازجمله ( حضرات آقایان می دانند ) بنده بودم که درهمان ساعت که قرارداد منتشرشد با او مخالف شدم. تا امروزبالاخره خدا توفیقی به ملّت ایران داد. به استثنای 684 نفر که اصولاً ، فروعاً ، عملاً ناصراً ، منصوراً، سیاستاً و یا کتباً در تمام مملکت ایران موافقت با قرارداد کردند....»
همان مبارزه و همین پیروزی برای حیات جاوید یافتن و در زمرۀ قهرمانان تاریخی یک ملّت کهن درآمدن ، کفایت. مدرّس پس از این پیروزی آفتاب آسمان تاریک ایران شد، آقا شد و می توانست درکناری این سابقه را ذخیرۀ پایان ناپذیر آسایش وآقائی خویش قرار دهد. اما اگر کسی رعایت موازنه عدمی را وظیفه دینی خود می داند و آدمی که جوهر دارد از صحنه ای به صحنه ای می رود و نبرد را رها نمی کند. این بود که مدرّس در صحنۀ مبارزه استقلال ، استوار و نستوه برجا ماند.
پیش از قرار داد. با پلیس جنوب و انواع دسته های مسلّح که خارجیان یعنی روسیه تزاری و انگلستان در ایران تشکیل داده بودند، مبارزه می کرد. در مبارزه با پلیس جنوب به ظاهر پیروز شد . اما در واقع این پلیس، پس ازکودتا ، در " قشون جدید" ادغام گردید و البتّه مدرّس جان را برسرمبارزه با این " قشون جدید " گذاشت.
وقتی جنگ جهانی اوّل پیش آمد و نیروهای جانبداراستقلال ، دولت موقّتی تشکیل دادند وظیفه نیروهای اشغالگربه نبرد پرداختند، مدرّس دراین دولت بود. شکست خوردند و مهاجرشدند. درعثمانی ، مردی که به اندیشه وعمل خویش ، بیانگر موازنۀ عدمی بود، در مدرّسه ای حجره گرفت و ازطریق تدریس ، معاش بسیار ساده ا ی را که آنهمه بوی صلابت وشجاعت بخشیده بود، تأمین کرد. وقتی به حضور خلیفۀ عثمانی رفت ، نظریۀ موازنۀ عدمی خویش را با خود برد ومتذکّر شد که وحدت را نمی توان تنها بنام دین ومرام بوجود آورد. مرام و یا دین اگرمی خواهد مبنای وحدت ملل گردد، باید درهمه جا بیکسان جامۀ عمل پوشد و موجب امتیاز هیچکس بر دیگری نگردد. تنها براساس موازنۀ عدمی است که می توان در یک وحدت واقعی شرکت جست. وحدتی که در آن یک قوای حاکم و بقیّه محکوم باشند، وحدت نیست، زنجیر است و مردمان زیر سلطه ، برای درهم گسیختن خواهند کوشید.( 12 )
بنی صدردربارۀ مدرّس پس از بازگشت از کشور عثمانی به ایران به این مهم در بارۀ او می پردازد که : [ مدرّس] در بازگشت بوطن، بر آن شد که فرصت انقلاب در روسیه را برای ایجاد یک حکومت مستقل و اجرای کامل موازنه عدمی مغتنم شمارد. دونیرو، جانبدار موازنۀ عدمی ( منفی ] و و جودی[ مثبت] ، با یکدیگررویا روی شدند و به شرحی که در" سیر تحول سیاسی ایران " گذشت، کودتای رضا خانی روی نمود. از آن پس مدرّس ، این مرد موقعیت های سخت و پر خطر، مردی که تنها این موقعیت ها می توانند روشنگر توانائی هایش باشند، با غول استعمار واستبداد در نبردی گلاویزشد که گرچه به مرگ وی انجامید ، اما با مرگ وی پایان نپذیرفت.
٭ موازنۀ عدمی در روابط با گروه بندیهای حاکم و " قشون جدید":
این امر مسلّم است که جنبشهای مردمی با یکدیگر روابط آلی نمی داشتند و پراکنده بودند. با وجود این کسانی که در شمال کشور رهبری جنبشها را بر عهده گرفته بودند ، یار مدرّس در مبارزه علیه قرارداد 1919 و نیز جانبدار او در مبارزۀ سرنوشت یعنی مبارزه با دولت کودتا بودند. مسلّم است که وی در " کتاب زردئ" نام کسانی را که درتارعنکبوت روابط شخصی قدرت ، مقامهای حساّس را داشتند ، آورده بود و برآن بود تا مگر کشور را از شر حکومتشان بیاساید. مسلّم است که وی از همان شب کودتا با بانیان قشون جدید وارد مبارزه ای آشتی ناپذیرشد و در این راه در بحبوحه سختی ها با تنی چند تنها ماند. بسیاری که خطر و مزایا ی عدم خلوص جنس نالایق شان را برخودشان نیز معلوم کرده بود. وی را در لحظه تعیین سرنوشت، تنها گذاشتند. با اینهمه مدرّس استوارتراز همیشه برجا ماند... مسلّم است که وی با ایجاد شبکۀ ارتباطی با توده های مردم ارتباط مستقیم ایجاد کرده بود. مسلّم است که از تضادهای عارض به تارعنکبوت کمال استفاده را می کرد و سر جنبانان آنرا علیه یکدیگربر می انگیخت. مسلّم است که وی با رضا خان نه بعنوان یک فرد، بلکه بعنوان عامل قدرت انگلیس برای تغییر رژیم ایرن ، یعنی عامل تدارک مقدّمات وضعی که اینک درآنیم ، مخالف بود. مدرّس با رژیم رضا خان ، به مثابۀ رژیمی که آمده است تا مبانی ملّیت واساس استقلال اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و خصوصاً فرهنگی ایران را از میان ببرد مخالف بود. با این تغییر رژیم بهر شکل که در میآمد چه جمهوری و چه سلطنت مخالف بود و به شهادت تاریخ تا آخرین دم نه امید باخت ونه تسلیم شد. در واپسین صحنه ، زهر را سر کشید و ما اگرنمی دانیم در خاطرش چه می گذشت، اما می دانیم مرگ در پنجۀ او زبون شد و قیافۀ صلابت و شجاعت نمون او پیشاروی مرگ، بی تغییربرجای ماند. اگر دو دژخیمی که مأمور شهید کردن او بودند، مست نمی بودند ، در برابر کارگر نشدن زهر ، در برابر قیافه آرام که از آن فروغ امید می بارید، چه می کرد؟...
و بالاخره مسلم است که تارعنکبوت با همه امکانات جهنمی خویش می کوشید مدرّس را جذب و از خود کند. مدرّس نیز می کوشید درعین استفاده از بر خوردهای درونی عنکبوت ، با آن موازنه منفی بر قرار کند و نگذارد تارها بدست و پای به پیچند . اطلاعات تاریخی در دسترس که اغلب آنها را اشخاص نه چندان درستگار، منتشر کرده اند، می گویند که وی در مجموع موفّق بوده است، یعنی جذب این تار عنکبوت نشده و علیه آن جنگیده است، اما به لحاظ سیاست در گیر کردن" رجال " با رضا خان ، زیاده ازحدّ به برد این در گیریها بها داده است. زیاده از حدّ دشمنی های آنها را با یکدیگر جدّی گرفته است و گمان کرده است که در مبارزه " با رژیم جدید " پای از حدود منافع و موقعیتهای خویش فراتر خواهند گذاشت.
با توجّه به پراکندگی نیروهای مردمی و حضور کسانیکه (مثل امروز) در بدترین مواقع " ایدئولوژی" ابهام را تبلیع می کردند و در لباس خودی با تمام قوا در تجزیۀ نیروهای مردمی می کوشیدند، با توجّه به تارو مار شدن با تمام شبکۀ ارتباطی وی و گسیختن روابط آلی ( ارکانیک) اش با تودۀ مردم ، مدرّس سخت کوش و خستگی ناپذیر ، جز آن چاره نمی دید که درعین حال هم فرصت ایجاد صف بندی میان جناحهای گروه بندیهای حاکم را مغتنم شمارد و هم ازعلاج قطعی غاقل نشود. چنانکه وقتی چاره را در توسّل به عمل جراحی دید، عدّه ای را برای مجازات انقلابی رضا خان آماده کرد. با وجود اینهمه ، با وجود آنکه مدرّس بطور قطع با گروه های حاکم موازنه منفی داشت، این قسمت از سیاست وی ، در صورتیکه اطّلاعات در دسترس درست باشد، با موازنۀ عدمی چندان سازگاری نمی جوید. و جای این سئوال را باقی می گذارد که آیا همین امید بستن به تشدید برخوردها بر سر قدرت در درون تارعنکبوت، هوش تیز واندیشۀ تدبیرگر او را از توجّه بوسایلی که مردم می توانستند در اختیارش بگذارند ، مانع نشده است؟ گمان نگارنده اینستکه اگر مدرّس زنده بود و می توانست به این سئوال پاسخ بگوید، می گفت : بسیار بودند از"علما" که میان وی و مردم حائل شدند ، برای رضا خان عکس و شمشیر نظر کرده می فرستادند، او را فرستادۀ الهی می خواندند و نیزبسیار بودند " مترقی "ها و " انقلابی " ها که رضا خان را بانی ایران نو مظهر نهضت ملّی و ترقّی خواهی معرّفی می کردند. مگر نبود که چون کار رضا خان را زار کرد ، امثال شاهزاده سلیمان میرزا سلیمان " سوسیالیست" به سراغش رفتند و وعده دادند که مجلس بسود او دگرگون خواهند کرد؟ مگر نبود که مردم را متشّتت می کردند و نیروی مردمی را از اثر می انداختند ؟ مگر نبود که در بحبوحۀ مبارزۀ سرنوشت ، روزنامۀ حقیقت ارگان " حزب کمونیست ایران " خطاب به رضا خان می نوشت " من رضا و تو رضا ، ملت ایران رضا!
همه کس هم آنروز می دانستند و هم امروز که بیش از نیم قرن از آن ایاّم گذشته است ، می دانند که هدف مدرّس حمایت از این " سلطنه " وآن " دوله " نبود، می خواست رضا خان نباشد، می خواست ایران مستقل باشد. اگر رضا خان و قشون جدید را ( که ستون فقرات موجودیت گروه های سازمان یافته در تارعنکبوت روابط شخصی قدرت است ) از میدان بدر می کرد ، تارعنکبوت تاب مقاومت از دست می داد و ایران از بلای تاریخی " رجال" یعنی همین تارعنکبوت می آسود. آیا به صراحت به احمد شاه پیام نفرستاد که " من از تو حمایت نمی کنم، با رژیم جدید" عامل سلطۀ خارجی مبارزه می کنم ؟ آیا از یاد ببریم آنروز که چون رضا خان دیوانه و عاصی گریبان پیراهن کرباسینش را در مشت گرفت و فریاد زد" سید آخر تو از جان من چه می خواهی ؟" سید ، با سیمائی سرد و مصمّم و امیدوار گفت : " می خوام که تو نباشی". آری باید آن سیما و آن وضع را درنظر مجسّم کنیم تا بتوانیم معنای پاسخی را که در آن لحظات اضطراب و هراس داد ، آنسان که باید اندر بیابیم. و بخاطر بیاوریم این پاسخ را وقتی فرستاده دولت انگلیس گفت:« اگر ما دست از رضا خان برداریم شما نیز دست از مخالفت با سیاست ما بر می دارید؟ وی گفت : « وقتی شما اورا رها کنید تازه من او را می چسبم.» و بالاخره فراموش نکنیم پس از آنکه هیچکدام از تیرهایش کارگرنشدند و رضا خان بدست قدرت انگلستان و عمّال داخلی وی یعنی همین سازمان جهنمی تارعنکبوتی ، همین فراماسونها، همین ... شاه شد، وقتی مدرّس درمیدان توپخانه از درشکه چی پرسید: « تا جعفر آباد قصر رضا خان ما را چند میبری » جواب داد: « سه تومان» ، گفت: « سه تومان !! هرگز، سردار سپه سه تومان نمی ارزد ...»
عادت مدرّس این بود که ، وقتی در مجلس می نشست ، عبا و عمامه را برمی گرفت و بکناری می گذاشت . پس از شاه شدن رضا خان دو حریف برای آخرین بار رویا روی شدند. رضا خان از او خواست که به عادت خویش رفتار کند. گفت: « صبر کنید، اگر دیدم شاه هستید احترام می کنم و گرنه تکلیف خودم را بلدم.» کوشید او را از انجام مأموریت خائنانه اش باز دارد. گفت«به انگلیسیها بگونه ، پشت تو را می گیرم و نمی گذاریم تو را بر دارند." پاسخ رضا خان این شد: نمی توانم ، تعهّد سپرده ام ، اگر بگویم نه ، به اشارۀ آنها همین پیشخدمت که چای می آورد، به من سمّ خواهد چشاند . پس از شنیدن این جواب ، مدرّس ازجا برخاست و گفت: « بمیری هم که رضاخانی». هر دو یکدیگر را برای آخرین بار آزمودند. رضا خان دانست که شاه شدنش مدرّس را از راه ، از این مبارزه بغایت بزرگ و تعیین کننده منصرف نخواهد کرد و مدرّس نمی دانست که رضا خان بیش از آن حقیر است که بخود جرئت عصیان به ارباب خارجی دهد. دست در کار نابود کردن وی شد. اگرجاسوس یار نمائی راز را به دشمن نمی سپرد؟... ( 13 )
٭ استعمار و سلطۀ بیگانه
تکمیل همایون در بارۀ نظر مدرّس به« استعمار و سلطۀ بیگانه » فرازها ئی از نظراتش را بدین صورت می آورد: - « در قرون اخیره وضعیات دنیا دراثر كهنه شدن بعضی دول و غفلت بعضی دول و غرور بعضی دول، در دنیای كهنه، بعضی دول به خیال ترّقی خود افتادهاند . یا از هوشیاری یا از احتیاج یا از تجدّد، بالخصوص در اروپا، در قرون اخیره، از صد و پنجاه سال قبل یك دولتهایی وجود پیدا كردند و درصدد برآمدند كه دول كوچك دنیا را بخورند. البتّه وضعیات دنیا همیشه این اقتضا آت را داشته است. یك قسمت بزرگش مقارن شده است با عمر و دنیای ما ، از زمان اجداد و پیران ما تا رسیده است به امروز.
البتّه معلوم است همچو دولی مختلفاند . اعقل دارد،عاقل دارد، اغنی دارد غنی دارد ، بعضی به رویّۀ عقل در مقام بلع دول كوچك نهنگ وار حمله میكنند و هی دول بزرگ را كوچك كوچك كردند و خوردند و قوی شدند و سایرین ضعیف؛ بعضی كه عاقل بودند، لقمههای درشت درشت را بلعیدند تا كمكم قوی شدند.
وضعیات دنیا و غفلت سابقینِ ما و وضعیات جغرافیایی مملكت ما، ما را مبتلا كرده به دو دولت بزرگ همسایه، آن وقت بعضی از سلاطین هم شاید ملتفت شدند ، مثل مرحوم ناصرالدینشاه ، شاید ملتفت شده بودند كه ما دو دولت بزرگ همجوار پیدا كردهایم».
- « بعد از آن كه دنیا تولید چنین دول بزرگی را كرد و بالطبیعه آن دول بزرگ هم به یكدیگر نظر دارند. خصوصاً اگر رفته رفته لقمهها كم شود، بین آنها رقابت تولید شود، این مسئله و این حالت در تمام دنیا همچنین در ایران بود تا جنگ عمومی شروع شد. وقتی این جنگ بین دول بزرگ دنیا برپا شد، بعضی از آنها از حالت عظمت تنزّل كردند و بعضی بر عظمتشان افزوده شد. ما ماندیم و یك همسایه. مدّتها در رژیم سابق و در طرز لاحق، میانۀ این دو دولت به نحوی زندگی میكردیم كه اگر حایلی در بین ما و بحرین اتّفاق میافتاد، اسمش را عدم وسیله[یاعدم] و كِشتی میگذاشتیم و اگر میانۀ ما و بعضی توابع و بلوكات شمال مانعی اتّفاق میافتاد، حمل بر قصور مأمورین میكردیم. لكن بعد از آنكه یكی از همسایههای ما، در نتیجۀ جنگ عمومی اظهر شد و دیگر ظاهر، یكی اقوی شد و دیگری قوی، ما ماندیم [و] یك همسایه دولت یا دولتنما یا مادر دایۀ بهتر از مادر.
گرفتاری داخله و فقر و فلاكت مردم و یك طرفی بودن همسایه ما را كشید به قرارداد؛ یعنی انحصار ایران به یك نفر دولت همسایه. البتّه بعد از این كه رقیب طرف نداشته باشد، مسلماً به مقتضای صلاح خودش رفتار میكند و تقصیری هم ندارد؛ چه البتّه هركسی در مقابل نفع و صلاح خودش است.
- « دولتهای استعماری اروپا ، از سه قرن پیش ، برای استعمار ممالک مشرق کمر همّت بستند، تا این کشورها را به اسارات خود رد آورند. از میان ملّتهای آسیای وسطی ، قومی که در مقابل مطمع بیگانه مقاومت ورزید و خود را لقمه چرب ، اما پرخار و خس نشان داد و ملّت ایران بود.»
- « موقعیت جغرافیایی ایران ما را مبتلا کرد به یک دو دولت بزرگ ، و همجوار شدیم با دو دولت بزرگ دینا . مقتضای دیانت ما بااین دول، وضعیات اقتصادی و جغرافیایی ما اقتضا دارد که در سلم و صلح باشیم، مگر اینکه متعرّض ما بشوند ، وقتی که متعرّض ما شدند ، البتّه هر ضعیفی باید به قدر میسور در حدود دیانت و نیّات خود در رفع ضرر برآید».
٭ استقلال و ناوابستگی
- « دولتهای ، به قدرقوه ، در این مسئله هوشیار بودند که هم مراقب بیابان خشک وهم مراقب دریای تر باشند، یعنی مرا قب دو همسایه ی خودمان که دو دولت قوی و قدرتمند می باشند».
- « ما با تمام دنیا دوستیم تازمانی که متعرّض ما نشده اند؛ هرکس متعرّض ما بشود، متعرّض او خواهیم شد».
- طبیعی است اگردرهمسایگی کسی، همسایه ای با وضعیات غیرمتناسب وجود داشته باشد ، تکلیف آن مشخص است که شب و روز بیدار باشد و متوجه باشد که مبادا خدای نکرده صدمه ای از آن همسایه متوجّه او بشود».
- « ما به عالم می گوئیم ما را بگذارید که صلاح وفساد خودمان را می دانیم. من مناسب نمی دانم که دولتها ، دوستان خصوصی پیدا کنند . یکی تعریف ما را بکند ویکی ندامت [ مذمت؟] ...».
- « از هر دو لتی که بخواهد دخالت درامورما بکند ، باید از او ترسید ».
- « به عقیدۀ من روابط با تمام دول باید حسنه باشد . اما حسنه چیست؟
نسبت به همسایه ها ، به غیرهمسایه ها، نسبت به دولت شمال ، نسبت به دولت جنوب ، تا چه اندازه و چه نسبت. من باید حسن را در ترازو و بسنجم و ببینم سبکی و سنگینی آنها را ، ببینم به اندازه خودش چیست یا هست یا زیاد هست... تا آن میزان را نفهمم نمی توانم قانع شوم».
- « مملکت مستقل بودنش به دو چیز است ، یکی وزارت خارجه و یکی هم اینکه مملکت به همه جا در داشته باشد. به عقیدۀ من مملکتی که دربه همه جا دارد و وزارت خارجه اش محکم است در دنیا استقلالش دارد و این معنی استقلال است.»
- « باید سفارتخانه ها و قنسولخانه ها را در دنیا عظمت داد و مأمور فوق العاده خوب و عالی داشت به خارج فرستاد. مجلس شورای ملّی باید قانون وزارت خارجه را مقدّم بر تمام وزارتخانه ها بنویسد».
- « بنده چه رفته ام و چه شنیده ام یک مأمور وزارت خارجه را ندیدم وقتی که از این جا می خواهد برود از او بپرسند که آنجا می روی می خواهی چه کار کنی ؟ بنده پرسیدم و دیدم که یک مأمور وزارت خارجه نیست که از این دروازه بیرون می رود چیزی دستش باشد که برود به آن چیزی عمل کند ، ولی هر مأموری که از خارجه ها می آید توی این شهر ، من که یک نفر وکیل و آخوندم و با هیچکس مربوط نیستم مرا می شناسد. تاریخم را می داند، سجل احوالم را می داند، خوراکم را ، حتی زمانی که در کوهستان بوده ام و شلغم می خورده ام، می داند!»
- « وثوق الدوله خواست ایران را رنگ بدهد ، اظهار تمایل به دولت انگلیس کرد ؛ ملّت بر ضدّ او قیام نمود. حال هرکسی تمایلی به سیاستی نمود ، ما یعنی ملّت ایران ، با او موافقت نخواهیم نمود. چه رنگ شمال ( = روسیه) ، چه رنگ جنوب ( = انگلستان ) و چه رنگ آخر دینا (= آمریکا).
- « انگلیسها هر جا هرچه ببرند ، در ایران می بازند . چون سیاست آنان در ایران مبنی بر عقل و عدالت و انصاف نیست. لذا محکوم به شکست و عدم موفّقیت خواهد شد».
- « قرار داد 1919 قرار داد منحوسی بود. یک سیاست مضرّ به دیانت اسلام ، مضرّ به سیاست بیطرفی ما بود».
- « شاید مشیّت خداوند براین امر قرار گرفته باشد که آزادی و استقلال ما به زور ازما سلب شود ولی سزاوار نیست که ما خودمان به امضاء خود آن را از دست داه و ترک کنیم».
«اختلاف من با رضا خان بر سر کلاه و عمامه و این مسائل جزیی، از قبیل نظام اجباری نیست ، من در حقیقت با سیاست انگلستان که رضا خان را عامل اجرای مقاصد استعماری خود در ایران قرار داده ، مخالفم. من با سیاست هایی که آزادی و استقلال ملّت ایران و جهان اسلام را تهدید کند مبارزه می کنم, راه و هدف خود را هم ميشناسم و در اين مبارزه هم پشت سر خود را نگاه نميکنم که شما يا کسان ديگري همراهي ميکنيد يا نه. لازمۀ مبارزه در اين راه از خودگذشتگي و فداکاری است که شما نداريد. مرا نه عمر ميدانيد که بنا به مصالح کلی قبولم داشته باشيد و نه علی (ع) که عملم را حجت بدانيد. امور مملکت با اظهار عقيده و ايراد حل نميشود. بايد به عمل پرداخت ».
- « باید توازن عدمی را نسبت به همه مراعات کرد نه توازن وجودی را ، یعنی شما برای خودتان ، ماهم برای خودمان از تمایل زیادتر باید احتراز کرد.» ( 14 )
٭ مدرّس و مسئلۀ پول گرفتن از خارجی
در مذکرات مجلس ، مدرّس در دفاع از اعضای کابینۀ مستوفی که مصدّق به انتقاد وثوق الدوله و فروغی در مجلس شورای ملّی – سه شنبه 29 شهریور 1305 سخنرانی کرده بود ، مسئلۀ پول گرفتن از خارجی را که در جنگ جهانی اوّل گرفته بودند مطرح کرد که بعقیده نگارنده موضع مدرس و توجیه آن مخالف با اصل موازنۀ منفی و زیر پا گذاشتن آن است و گفت: « دراین ده سال اخیر بعد از جنگ عمومی وقایع مهمّه درایران اتّفاق افتاد مهاجرت دودسته بودند: بعضی عقیده به مهاجرت داشتند، بعضی نداشتند. بعد از مهاجرت که من تقریباً از اشخاصی بودم که زودتر آمدم، قرارداد آمد درکار ویک مسائل بزرگ مملکتی بود، تاریشۀ آن کنده شد. بعد مسئلۀ جمهوری آمد درکار که آنهم یکی از مسائل بزرگ مملکتی بود. بعداز مسالۀ جمهوری مسئلۀ تغییر سلطان آمد، که آنهم یکی از مسائل بزرگ بود. دراین هفت هشت ده سال این چهار مسئلۀ بزرگ مملکتی که سیاسی بود خیلی مایه دارعمیق که صورتی درزیر دارد آنچه دربالاستی تمام این مسائل صورتی داشت وسیرتی مسائل خردی هم که نظیر آنها بود پیش آمد مسألۀ میرزا کوچک خان وآن وضعیات مسألۀ ماژر محمّد تقی خان و آن وضعیات، مسئلۀ خیابانی با آن وضعیات، اینها هم یک کوچکهای این مادّه ها بود. به عقیدۀ من (با کمال تأدّب وکوچکی که دارم نسبت به آقای رئیس الوزرا ) این مسائل یک وقتی باید حل شود. به عقیدۀ بنده مقامی بهتر از اینجا ودولتی انسب تر از این دولت سراغ ندارم. نمایندگان هم که همه خوبند، بعضی دو دوره، بعضی سه دوره، بعضی چهاردوره، بعضی هم یک دوره درمجلس بوده اند. این مسائل باید حل شود، دریک وقت بنده بر نخیزم از خواب ببینم که روز نامه دیشب کار نداشته مسئلۀ مهاجرت را پیش کشیده است یا مطلبی نداشته است بنویسد قرارداد را پیش کشیده است. این مسائل یک وقتی باید حل شود، مسائل رابعه که عرض کردم که مهاجرت ومسئلۀ قرارداد ومسئلۀ جمهوری ومسئلۀ تغییر سلطنت، یعنی تغییر سلطان همه از مسائل مهمّۀ مملکتی است. بنده که اینجا خدمت آقایان حاضرم درهر سه تای اوّل بازیگر میدان و پیشقدم آن جنگها بودم. درمهاجرت آقای رئیس الوزرا بودند، بنده هم جزو مهاجرین با جمعی از آقایان مثل شاهزاده سلیمان میرزا و جمعی از آزادی خواهان یک مشت عقیده داشتند این صلاح مملکت است. سیاست اقتضا میکند یک مشت عقیده داشتند مضرّ به حلّ مملکت است. مسئلۀ سیاسی ونظری ، به دودسته شدند. من از آن دسته بودم که عقیده ام برآن بود که خیر وصلاح مملکت است به مهاجرت رفتیم و هرگز هم تنقید نکردم از آن کسانی که مهاجرت را صلاح مملکت نمی دانستند وغیبت هم نکردیم. مسأله سیاسی بود، خودم صاحب عقیده بودم، رفتم قم، بعد کابینۀ مستوفی الممالک تغییرکرد. کابینه های دیگری که آمد تعاقب کرد. پولهم [رفتیم از آلمانها گرفتیم و خرج کردیم ]
یک نفر از نمایندگان – خیانت کردید .
مدرّس – خیر خیانت نبود، صلاح مملکت بود وکردیم من عقیده داشتم وکردم .
رئیس – به آقای عدلی اخطار میکنم کلماتی راکه منحصراً باید محاکم صالحه بگویند، غیر از قاضی نباید بگوید .
مدرّس- من عقیده ام این بود کردم ورفتم وقریب چهار هزارنفر هم همراه پیدا کردیم الان هم که اینجا ایستاده ام باوجود اینکه خسارتها وارد آمد، ژاندارمری ضعف پیدا کرد، الان هم که اینجا خدمت آقایان هستم عقیده ام بر این است که فوائد سیاسی داشت. رجوع کنید به سیاسیون دنیابه فرمودۀ آقا محکمه باید تشخیص بدهد که این عقیدۀ من خوب بوده یا خطا کردم یا سهوکردم یا تقصیر کردم. اگر محکمه دید خوب است یا بد است یا من خطا کرده ام یا اشتباه کرده ام معذورم، ولی اگر محکمه دید من تقصیر کرده ام ومقصّرم البته باید آن محکمه مرا مجازات کند. بعد از مراجعت از مهاجرت، آمدیم تهران با خوفهای زیاد و زحمات بسیار. مملکت متشتّت بود وهر فرسخش یک جائی داشت، جنگ عمومی بود، مملکت با قحطی مواجه شده بود. همانطورکه آقای مصدّق اشاره فرمودند کابینۀ آقای مستوفی بود که بنده وارد شدم، خدمتشان مشرّف شدم وعرض حال دادم نسبت به مملکت که آقا از سرحدّ که من آمدم تا تهران اینطور قحط وغلا بود. آثار قشون روس اغلب غرب را ویران کرده بود. درمملکت نیم فرسخ نیم فرسخش، چهار تا آدم پیدا نمیشد . رشته اش ازهم پاشیده شده است، حالا چه مذاکره با شاه شد بماند. وضعیات انگلیسها درایران چه بود؟ همه تان میدانید من تاریخ نمی گویم ،از روز نامه نقل نمی کنم، تمام مشهوداتم را میگویم. (15 )
٭ از منظر علی مدرّسی« نقش شهید مدرّس در حفظ استقلال ایران در زمان جنگ جهانی اوّل» اینگونه شرح می دهد:
پس از شكست آلمان و تجزیهی عثمانی و پیروزی متّفقین ( روس و انگلیس ) مدرّس به ایران بازگشت و از راه اسلامبول به تهران وارد شد . پس از سالها دوری از مركز و تحمّل رنجها و كوششها ، بار دیگر وارد خانه و زندگی محقر خود شد . در حالی كه زن و فرزند خود را از دست داده و فرزندان دیگرش سختیها برده بودند .
آیتالله مدرّس در كابینۀ دولت مستقل ملّی
آیتالله مدرّس و اعضای هیأت دولت در تبعید در ایّام جنگ جهانی اوّل :
امان الله اردلان - محمدعلی فرزین ( كلوپ) - حسین سمیعی ، ( ادیب السلطنه ) - رضاقلی نظام السلطنه مافی - ؟- آیت الله حسن مدرّس - محمدعلی نظام مافی ، قاسم خان صوراسرافیل
اشاره:
داستان مهاجرت مدرّس و یاران او از حوادث بزرگ تاریخی كشور ما است كه دربارۀ آن اظهارنظرهای گوناگونی گشته . به هر حال چگونگی این سفر تاریخی مدرّس بدین ترتیب بوده است كه در اواسط دورۀ سوّم در سال 1924 جنگ بینالمللی اوّل شروع شد ، مستوفیالممالك نخستوزیر وقت بیطرفی ایران را به جهانیان اعلام نمود ، لیكن روسیۀ تزاری به بی طرفی ایران وقعی نگذاشته و قوای خود را به سر حدّات شمالی كشور فرستاده و استقلال وطن ما را مورد تجاوز قرار داد و بیشتر نواحی شمال را متصرّف گشته و دامنۀ پیشرفت و تجاوز خویش را تا كرج امتداد داده و تهران را شدیدا مورد تهدید قرار داد . از طرف دیگر نفوذ همسایه جنوبی نیز چه به وسیلۀ خودش و چه به وسیلۀ دست پرودگانش در مركز و ولایات رو به فزونی نهاده وضع اجتماعی و سیاسی ایران را كاملاً پریشان ساخت . هر لحظه امكان داشت پایتخت سقوط نماید.
ارتش هم نه تنها قادر به مقابله نبود بلكه اصولاً در آن زمان ارتش منظّم و نیرومندی وجود نداشت و شاید اگر هم وجود داشت عملاً كاری از دست او ساخته نبود ، همانطوری كه بعدها دیدیم كه ارتش ایران با سابقۀ بیست سالهاش نتوانست در شهریور بیست از ورود قوای متّفقین به خاك ایران ممانعت كند و یا اساساً لحظهای چند مقاومت نماید ، در هر صورت وقتی سیاست بینالمللی كه غالباً از طرف ممالك زورمند و قوی طرح میگردد دیگر حقّ حاكمیّت و استقلال ملل ضعیف مطالبی است كه تنها بر روی كاغذ نوشته شده و هیچ گونه ضامن اجرایی نخواهد داشت . ممالك بزرگ كه امروز غالبا هر كدام به نوعی خود را طرفدار ملل ضعیف قلمداد میكنند بارها در عمل ثابت كردهاند كه بر خلاف آنچه میگویند در مواقع لزوم از قربانی نمودن ملّتها روگردان نبوده و به آسانی حتّی تعهّدات خویش را نادیده میگیرند .
در هر حال كشور ما از شمال مورد تجاوز قوای روسیۀ تزاری قرار گرفت و از جنوب گرفتار سیاست خطرناك انگلستان شد .
هیأت دولت تا پاسی از شب گذشته مشغول مذاكره بودند و بالنتیجه نتوانستند تصمیمی اتّخاذ نمایند ، فقط رئیسالوزراء ( مستوفی الممالك ) ازاتاق هیأت دولت بیرون آمده چنین گفت :" شما هنوز اینجا هستید ؟ " و محرمانه به چند نفر گفت تا زود است مهاجرت نمائید . در اثر این مذاكرات ملّیون قرار گذاشتند كه صبح تهران را تخلیه كرده به طرف قم مسافرت نمایند .
مقصود اصلی از مهاجرت آزادیخواهان كه بدین صورت به وسیلۀ مستوفیالممالك عنوان شده آن است كه در آن روز مهاجرت تنها راهی بوده كه به نظر عموم روشنفكران برای حفظ استقلال ایران میرسیده است .
٭ مهاجرت برای حفظ استقلال ایران
بامداد آن شبی كه هیأت دولت مدّتها وقت خود را برای پیدا نمودن راه و چارهای صرف نمود و بالاخره نخستوزیر وقت با اشاره دستور مهاجرت را داد 27 نفر از وكلای مجلس دورۀ سوّم و تعداد زیادی از طبقات مختلف به سوی قم حركت نمودند و وقتی بدانجا رسیدند كمیتهای به نام كمیتۀ دفاع ملّی تشكیل داده و بر آن شدند كه به كمك قوای ژاندارم و اتّحاد با دولت عثمانی از استقلال و آزادی ایران دفاع نمایند.
وقتی آوازۀ تشكیل این كمیته پراكنده گشت قوای روسیه از تصرّف تهران منصرف گشته تصمیم گرفت كه قوای خود را از قزوین به ساوه فرستد تا آزادیخواهان را از قم تار و مار نموده و رابطۀ آنان را با مركز قطع كند . كمیتۀ دفاع ملّی هم در محلّ رباط كریم با قوای روسیۀ تزاری برخورد نموده و این زد و خورد منجر بدان گشت كه آزادی خواهان از قم بیرون رفته و پراكنده شدند .
مدرّس نیز خود را به اصفهان رسانید و برای اینكه بتواند عدّهای مجاهد جمعآوری نماید ، با اینكه بدو پیشنهاد شده بود كه از مردم اعانه گرفته شود ، قبول ننموده شعبهای از بانك ملّی را در اصفهان تأسیس نموده و قرار گذاشتند كه مبلغی از سرمایه آن را به عنوان قرض برای این كار صرف نمایند .
در اصفهان مرحوم حاج آقا نورالله مسجد شاهی به ایشان قول داده بود كه در این سفر ( مهاجرت ) با مدرّس باشد به شرط اینكه بدو مهلت داده شود كه چند روزی را برای آماده نمودن وسائل سفر و كارهای دیگر در اختیار او بگذارند .
مدرّس به خاطر اینكه حاج آقا نورالله را بدین سفر تشویق نماید ، دیگران را امر به حركت داد و خود تنها در اصفهان مانده منتظر آماده شدن ایشان گشت . در این مدّت مسافرتی نیز به "ده اسفه" نموده به طوری كه خواهر زادۀ ایشان كه خود ناظر بوده(1) در یادداشتهای خود مینویسد:
" به خاطر دارم كه شخصا تفنگ آلمانی و قطار بسته و بر اسبی سوار بودند چموش و سركش كه به جز خود ایشان كمتر كسی حریف آن بود . "
پس از چند شب توقّف در اسفه به اتّفاق اخوی خود (2) به اصفهان برگشتند و چون باز مرحوم حاج آقا نورالله مسجد شاهی مهلت خواسته بود مدرّس دو شب دیگر هم در نجفآباد منزل مرحوم حاج سیّد علی توقف كرده و عاقبت از آنجا اخوی خود را مرخص نموده و تنها برای ملحق شدن به دیگر مهاجرین حركت نمودند .
فصل سرما و زمستان در سفری یكّه و تنها ، چنانكه خود مدرّس بعداً گفته با مشكلات زیادی كه از جمله برخورد با سربازان روسی بوده مواجه گشته تا آنكه در كرمانشاه به رفقای دیگر ( مهاجرین ) خود میرسد . در كرمانشاه در یك مدرّسه اقامت مینماید .
ناگفته نماند كه در این سفر مدرّس سمت ریاست هیأت مهاجرین را دارا بوده است .
٭ تشكیل دولت موقّتی و نقش مدرّس در ایّام مهاجرت
قوای روسیه تزاری به قصد تسخیر بغداد تا قصر شیرین ، آخرین نقطۀ مرزی ایران پیش رفتند . ولی در آنجا از قوای عثمانی شكست سختی خورده تا آوج ( بین همدان و قزوین ) به عقب رانده شدند . موقعی كه قوای روسیۀ تزاری كرمانشاهان و همدان را تخلیه كرده و به آوج عقب نشستند ملّیون دوباره مجتمع گشته و در كرمانشاهان تحت ریاست نظامالسلطنه مافی تشكیل هیأت دولتی دادند به اسم حكومت مستقلّ موقّتی ( سال 1335 هـ ق ) اعضاء این دولت و كابینه عبارت بودند از :
1- نظامالسلطنه رئیس هیأت دولت موقّتی ( رئیسالوزراء)
2- مدرّس وزیر عدلیه و اوقاف
3- ادیبالسلطنه سمیعی وزیر كشور
4- عباس میرزا سالار لشكر
5- فرمانفرمائیان وزیر جنگ
6- میرزا قاسم خان صور اسرافیل وزیر پست و تلگراف
7- عّالملك اردلان خزانهدار
8- محمدعلی كلوپ ( فرزین ) وزیر دارایی
كابینۀ مزبور همینطور به حال خود باقی بود تا اینكه انگلیسیها با قوای عثمانی در بینالنهرین جنگ سختی كرده و در اثر اینكه به قوای عثمانی تلفات سنگینی وارد میشود ناگزیر بغداد را تخلیه و عقبنشینی اختیار مینمایند . مهاجرین ایرانی نیز به همراهی قوای عثمانی همینطور عقبنشینی كرده تا بالاخره از طریق سوریه خود را به اسلامبول میرسانند. مدّت این مهاجرت تقریباً دو سال به طول میانجامد(3) .
دولت عثمانی و ایران در جنگ جهانی اوّل
عثمانیها از پیشآمد تشكیل دولت آزاد در كرمانشاه از طرف ایرانیان قلباً ناراضی شدند ولی در مقابل آلمانها تظاهری به مخالفت نكردند ، زیرا مدرّس با این ترتیب نقش آنان را بر آب كرده بود. چه دولت عثمانی كه كوچكترین ادعایش نسبت به ایران آذربایجان و ایالت زهاب بود . و حدود زهاب را به طوری تعریف و توصیف میكردند كه خاك همدان و ملایر را در بر میگرفت . به خیال خودشان تصوّر میكردند مورد ادعای خود را عملاً تصرّف كردهاند و اگر جنگ به نفع متّحدین تمام شود قضیّه خاتمه یافته محسوب است ؛ ولی یك وقت متوجّه شدند كه در پشت جبهۀ آنان ، دولتی ایرانی ، تشكیل یافت و دولت آلمان كه علمدار جنگ است این دولت را به رسمیت شناخته و تقویت میكند ، یعنی برای ادارۀ امور دولت و قشون ایرانی آن پول میدهد ؛ عثمانیها كوشش خود را برای ایران بینتیجه میدیدند ، و از طرفی قسمتهای دیگری از خاك آنان مورد تعرض متّفقین قرار گرفته بود و حجاز و سوریه آثار عدم صمیمیت خود را با تركها ظاهر كرده بودند ، بدین ترتیب كه شریف حسین فرمانفرمای حجاز با متّفقین قراردادی بست و به نفع آنان وارد جنگ گردید ، حملۀ انگلیسیها به عراق به همین دستآویز بود .
رفته رفته مخالفت عثمانیها ظاهر شد ، قتل عدّۀ زیادی ژاندارم و داوطلب ایرانی نتیجۀ خیانت و سوء نیّت عثمانیها بود والّا به عقیدۀ مرحوم مدرّس اگر عثمانیها صمیمیت داشتند با كمك ایلات ایرانی كه کلّاًدر مقاومت با روسها اتّفاق كرده بودند و عدّۀ زیادی از قشون روسیه را در گوشه و كنار كوهها و درّهها غافلگیر و به قتل رسانده بودند ، جلوگیری از روسها و راندنشان به طرف قزوین كاملاً امكانپذیر بوده است .
عثمانیها گرفتاری دربار خلافت را در داخل كشور خودشان بهانه قرار داده و قدم به قدم عقبنشینی میكردند زیرا در صورت پافشاری در مقابل روسها ، دولت آزاد ایرانی روز به روز مستحكمتر میشد و ممكن بود با تهیّۀ قوای كافی از قسمت ایالات غرب كه قشون خیزترین نقاط ایران است هر زمان اراده كردند بتوانند قوای عثمانی را خلع سلاح نمایند ، با این ترتیب قوای آنها در نزدیكی همدان حالت محاصره شدن را داشت . از طرفی آلمانها را تحریك كردند كه بدون عقد قرارداد و اخذ رسید دیگر پول به ایرانیان ندهند ، مرحوم مدرّس دولت آزاد را از انعقاد قرارداد و دادن رسید پولها منع كرد و گفت: «اگر شما میل دارید ، ما با جان و شما با پول با یكدیگر شركت و با دشمن مشترك جنگ میكنیم و اگر میل ندارید شما به تكلیف خودتان رفتار كنید ما هم هر چه صلاح دیدیم انجام میدهیم !!»
در این موقع قوای روسیه از راه قم به اصفهان و اراك وارد شد و از طرف همدان نیز روسها قوای ملّی دولت آزاد ایران و عثمانی را كه صاحب منصبان آلمانی داشتند در هم شكستند و خطر به مركز دولت آزاد بدون بودجه و پول ( شهر كرمانشاه ) نزدیك شد . ناچار دولت آزاد ایران با آزادیخواهان و باقیماندۀ قوای خود به طرف بغداد حركت و در آنجا دسایس عثمانیها اساساً تشكیلات منظّم آنان را از هم گسیخت . عدّهای از آزادیخواهان از طرق مختلفه به ایران برگشته و یا در كربلا و نجف و كاظمین با تغییر لباس سكونت اختیار كردند . ولی مرحوم مدرّس و جمع دیگری به پایتخت عثمانی اسلامبول عزیمت كردند.
٭ مدرّس در اسلامبول پایتخت خلافت عثمانی
سید حسن مدرّس بعد از ورود به اسلامبول در درجۀ اوّل دچار عسرت و بیپولی میشود و مناعت طبع وبلندپروازی و علوّ همّت او مانع بوده كه به كسی از ایرانیان یا عمّال دولت عثمانی اظهاری نماید ، و افسران آلمانی هم بعد از ورود مهاجرین به بغداد یك مرتبه مفقودالاثر شده و دیگر دیده نشدند ، مرحوم مدرّس بدون معرّفی كامل خود در مدرّسۀ ایرانیان اسلامبول به نام یك فرد مهاجر ساده ساعاتی از اوقات خود را در آنجا تدریس میكند و با حقوق كمی كه به او میدادند امرار معاش مینماید .
شخصیت مدرّس را از اقامت در اسلامبول و ملاقاتهای رسمی وی با رجال برجسته و سیاسی آن كشور به خوبی میتوان تشخیص داد. زیرا مدرّس در این مهاجرت تقریباً جنبۀ ریاست روحانی مهاجرین ایران و از طرف دیگر سمت نمایندگی روحانیون ایران را داشته به علاوه در كابینۀ متشكّله در كرمانشاهان و اسلامبول مقام وزارت عدلیه و اوقاف را نیز دارا بوده است.
همچنین در هنگام ملاقات رسمی كه با پرنس "سعید حلیم پاشا" وزیر كشور وقت، "طلعت پاشا" كه پس از مدّتی صدر اعظم میشود و "انور پاشا" وزیر جنگ و دیگر وزراء دولت عثمانی در هیأت وزراء مینماید، با آنكه اتاق مبله بوده معهذا مدرّس روی زمین مینشیند و تمام وزرا به احترام وی مجبور میشوند صندلیها را ترك گفته روی زمین بنشینند.(4)
٭ ملاقات مدرّس با خلیفه و هیأت وزرای عثمانی
خلیفۀ عثمانی كه آوازۀ رشادت و فعّالیت و قوّۀ بیان مدرّس را شنیده بود و اساساً سلاطین عثمانی بعد از برخورد به مرحوم سید جمالالدین اسدآبادی همدانی ، همیشه در مقام نزدیكی با علماء ایرانی و شیعه بوده و در واقع سید جمالالدین دیگری را در بین ایرانیان جستجو میكردند ، لذا در مقام ملاقات آن سیّد جلیل برآمد و با وسایل معموله وقت ملاقات معیّن كردند ؛ و مدرّس به حضور خلیفه بار یافت . در آن موقع قاضی القضاة كه بزرگترین مقام روحانی در دولت عثمانی بود حاضر بوده است ؛ اهمّیت این مقام در كشور عثمانی به حدّی است كه مكرّر قاضیالقضاة حكم قتل خلیفه را صادر كرده و به دست ولیعهد عثمانی اجرا شده است ، كه تاریخ مراتب را حكایت دارد .
بعد از تعارفات معموله ، اوّل قاضی القضاة شروع به مذاكره نموده و قضیّۀ اتّحاد اسلامی و تشكیلات حزب "اتّفاق و ترقّی" را كه شعبهای هم در ایران داشتند مورد بحث قرار میدهد ؛
مرحوم مدرّس ، لزوم اتّحاد اسلامی را تأیید و منتهای آمال خود معرّفی و از وجود شعبۀ "حزب اتّفاق و ترقّی" و مرام آن اظهار بیاطّلاعی مینماید.
قاضی شرحی از مضارّ وجود دولتهای كوچك اسلامی كه به تنهایی قادر به حفظ خود در مقابل دول مسیحی نیستند اظهار و بیانات مفصّلی از منافع تشكیل یك دولت معظم دول اسلامی مینماید و منتظر مشاهدۀ تأثیر سخنان خود در مدرّس میشود.
مرحوم مدرّس قسمت اوّل را تأیید و قسمت ثانی را هم غیرعملی میداند ، و میفرماید كه چنین دولتی ممكن نیست تشكیل شود مگر به تصدّی "حضرت علی بن ابیطالب علیهالسلام جدّ گرامی من" زیرا در زمان خلفاء ثلاثه راشدین اوّلیه هم با انجام از خود گذشتگی كه در مدّت تصدّی خود ابراز داشتهاند باز بین مردم عرب و نژادهای دیگر از قبیل ، ایرانی ، مصری ، قبطی و ترك قواعد ملل غالب و مغلوب حكمفرما گردید.فقط حضرت امیر علیهالسلام بود كه خواست تمام مسلمانان را به یك نظر نگریسته یعنی عرب را بر سایر اقوام ترجیح ندهد ، و خلافت دنیایی اسلامی تشكیل دهد، كه فوراً قوم عرب به دسایسی از قبیل جنگ جمل و صفّین و نهروان با او مقاومت كرده و مانع پیشرفت و نهضتش شدند. آیا حضرت قاضیالقضاة از نژاد ترك یا نژادهای دیگر انتظار بیشتری از قوم عرب دارد ؛ یا مقصود استعمار سایر ملل جهان است ؟
سلطان محمّد پنجم خلیفۀ عثمانی ، كه حریف را پر زور دید برای اینكه كار به جای باریك نرسد ، در مذاكرات دخالت میكند وآزادی و تجدّد و اختلاف بین مشروطه و استبداد را مورد گفتگو قرار میدهد ؛ و میگوید ملّت ایران هنوز زود است كه به مشروطه نائل شود . به دلیل آنكه اختلاف عقیدۀ مردم ، علاوه بر اینكه مانع پیشرفت امور كشور شده اساساً امنیت را هم در سراسر ایران مختل كرده است.
مدرّس در جواب میگوید ، دولت مشروطۀ ما پیشرفت شایانی كرده است. تشكیلات اداری خود را اصلاح كرده كه از آن جمله تأسیس پستخانه است كه با تمام ملل دنیا مستقیما ارتباط حاصل كرده و هیچ دولتی در داخلۀ ما دیگر پستخانه ندارد و ناچار است مراسلات و مراجعات سیاسی خود را به پستخانۀ ما رجوع و خودش فقط برای امور سیاسی شخصی خود پیك سیاسی داشته باشد ، ولی حق ندارد به نام ارسال مرسولات اتباع خود یك شعبۀ رسمی پستی و در واقع اداره جاسوسی هم داشته باشد. اعلیحضرت سلطان تصدیق خواهند فرمود كه امور كشوری الاهم فالاهم دارد. ایجاد پستخانه مربوط با ملل عالم فوقالعادّه مهم و در كشور حكم شریان و اعصاب را در بدن انسان دارد ، بدیهی است متدرّجاً به رفع نواقص دیگر خود اقدام خواهیم كرد . و كشور ما ابداً از طرف ایرانیان عدم رضایت و ناامنی نسبت به مشروطه ندارد و این همسایگان هستند كه به واسطۀ حفظ موازنۀ سیاست خودشان یا تحصیل و تأمین منافع و یا به طمع خاك ما این تشبثات را ایجاد و دامن میزنند !!
كلّیۀ مطالب فوق كنایه و نسبت به دولت عثمانی بود ، زیرا عثمانیها ضمن قراردادهایی كه با چهار دولت معظم اروپایی : "انگلیس" ، "فرانسه"، "ایتالیا" و "آلمان" منعقد كرده بودند ، برای آنان حقّ تأسیس پستخانه قائل شده بودند و تا زمان تشكیل دولت تركیۀ جدید این رسم در كلیۀ كشورهای وسیع عثمانی برقرار بود.
صدر اعظم عثمانی پرنس سعید حلیم پاشا ، مقاومت و معارضه شدید مدرّس را با سلطان مشاهده كرد ، و خلیفۀ خود را در مشت توانای پسر خلیفه روز غدیر (5) مغلوب و بی چاره یافت ! برای خلط مبحث صحبت را به قوای نظامی كشید و گفت خوب است نظامیان "عجم" مثل نظامیان دولت عثمانی بشود .
این بیان دو نكته باریك داشت ، یكی آنكه دولت عجم نگفت ، زیرا دولت عثمانی برای هیچ دولت و تشكیلات اسلامی غیر از خودشان رسمیت واقعی قائل نبودند ، دیگر اینكه در كلمۀ عجم قصد اهانت داشته ، چه یكی از معانی بعیدۀ عجم حیوان بی زبان و یا زبان بسته است .
مدرّس فورا متوجّه گردیده و گفت: جناب صدر اعظم اوّلاً از حال به بعد از استعمال كلمۀ عجم خودداری فرمائید . زیرا این كلمه با معنی موهنی كه دارد بر غیر عرب عناداً اطلاق شده و ایرانیان و اتراك و تاتار را به قصد اهانت ، عدّهای از اعراب متعصّب "عجم" گفتهاند. ما و شما مشتركاً مورد همین اهانت هستیم و دیگر آنكه اگر مقصود شما از عجم ایران است ، باید دولت ایران بفرمائید ، اما راجع به اصل مطلب اگر ما موفّق شدیم قلوب تمام ملل عثمانی و ملّت ایران را متّحد نمائیم به مراتب بر اتّحاد لباس و قشون ترجیح دارد !!
همین مباحثه باعث شد كه در قرارداد جدید تركیه مقیّد شده كه از كلمه عجم و عثمانی متقابلاً خودداری شود .
٭ بازگشت مدرّس از مهاجرت :
پس از شكست آلمان و تجزیهی عثمانی و پیروزی متّفقین ( روس و انگلیس ) مدرّس به ایران بازگشت و از راه اسلامبول به تهران وارد شد .پس از سالها دوری از مركز و تحمّل رنجها و كوششها ، بار دیگر وارد خانه و زندگی محقّر خود شد . در حالی كه زن و فرزند خود را از دست داده و فرزندان دیگرش سختیها برده بودند .
مجلس ایّام فترت خود را میگذرانید و لذا مدرّس مانند سابق مشغول تدریس فقه و اصول گشت و اینبار در حالی كه در مسجد سپهسالار (مدرسۀ شهید مطهّری كنونی ) برای طلّاب علوم دینی درس میگفت و سمت تولیت آنجا را نیز داشت ، در كارهای سیاسی نیز مداخلهی مؤثّر و قاطع مینمود. با بازگشایی مجلس، مدرّس دوباره به نمایندگی مردم تهران انتخاب شدو به مجلس رفت.( 16 )
٭ وزارت خارخارجه و سفارتخانۀ ایران
مدرّس در جلسۀ ۱۰۹ دورۀ ششم با توجّه به این امر می گوید: «حقیقة و فی النفس الامر مملکت مستقل بودنش به دو چیز است. یکی وزارت خارجه و یکی هم این که مملکت به همه جا در داشته باشد. به عقیدۀ من مملکتی که در به همه جا دارد و وزارت خارجه اش مهمّ است در دنیا استقلال دارد و این معنی استقلال است. حالا معنی این را (در به همه جا داشته باشد) یک وقتی به مناسبت می گویم که باید ملتفت باشد که هرکس بخواهد از استقلال دولتی بکاهد. از درهایش می کاهد. وزارت خارجه را باید اُبّهت داد.
باید سفارتخانه ها و قنسول خانه را در دنیا عظمت داد و در هر کدام مأمور فوق العاده خوب و عالی داشت و به خارج فرستاد. مجلس شورای ملّی قانون وزارت خارجه را مقدّم بر تمام وزارتخانه ها بنویسد. بنده چه رفته ام و چه شنیده ام، یک مأمور وزارت خارجه را ندیدم وقتی که از این جا می خواهد برود از او بپرسند که آنجا می روی می خواهی چکار کنی؟ بنده پرسیدم و دیدم که یک مأمور وزارت خارجه نیست که از این دروازه که بیرون می رود چیزی دستش باشد، که برود و به آن چیز عمل کند. ولی هر مأموری که از خارجه می آید توی این شهر، من که یک نفر وکیل و آخوندم و با هیچ کس مربوط نیستم، مرا می شناسد. تاریخم را می داند، سجلّ احوالم را می داند. خوراکم را حتّی زمانی که کوهستان بوده ام و شلغم می خورده ام می دانند. اماّ مأمور ما: من نرفته ام اما دیده ام، آقای آقا سیّد یعقوب هم فرمودند هر کدامش را می دیدم، با آنها داخل مذاکره می شدیم که چه می کنید؟ می گفتند. حفظ تبعۀایران. هر کجا می رفتیم می دیدم تبعۀ ایران می آیند و شکایت می کنند از دست مأمور ایران. اگر چه خوب نمی دانم که مأمور خارجه مان بد باشند. اما مأمورین خارجه مان بد است. ولی از باب اتّفاق خوب شده است که مأمورین خارجه مان همه بد است. والّا همۀ اهل مملکت می رفتند بیرون. این را هم غفلت نکنید که به مقتضای روز این بدی خوب شده است. چرا؟ به جهت اینکه تحقیق کردیم قریب بیست هزار نفر از کردستان ایران در خارج بودند می گفتیم چرا آمدید می گفتند از دست ظلم. در ایران زن می گرفتیم بیست تومان از ما می گرفتند. پدرمان می مرد، یک چیزی از ما می خواستند. حالا وارد در این مسئله نمی شوم. ...یک دفعه من آرزو داشتم که یک بودجه وزارتخانه بیاید بگوید: صد هزار تومان به من بدهید می خواهم یک سفارتخانه در لندن درست کنیم یا یک سفارتخانه در فلان جا بنا کنیم. عظمت سفارتخانۀ ما به این نیست که صد دینار حقوق منشی به آن اضافه کنیم و مأمورین ما بروند در کاروانسرا و توی هتل منزل کنند و هر که وارد می شود عوض این که پذیرایی کنند، یک توقّعی از او بکنند.
اینها را دیده ام و عرض می کنم. چرا ما باید وزیر مختار نداشته باشیم در تمام ممالک آسیایی؟ در ژاپن داشته باشیم. در چین داشته باشیم امّا ما هنوز حلاوت استقلال و حلاوت سطوت و سلطنت را نچشیده ایم. همین را فهمیده ایم که صد دینار زیاد یا کم کنیم. بنده موافقم که وزارت خارجه را باید توسعه داد، اهمّیت و عظمت داد. اما مأمور خارجه، کدام امر از امور ممالک خارجه بین مأمور ما و دولت خارجه فیصله می یابد؟» خواننده توجّه به دوره بیان این مطالب دارد. دوره ای که ایرانی در اوج تحقیر از خود هیچ نداشت. در جایی دیگر در مقدّمۀ کتاب زرد به بررسی مفصّل مرام ها و مسلک های وارداتی می پردازد و می گوید: «اینها برای ما مرام ها و مسلک هایی آوردند که حالا مارهای کوچک اند و بعدها برای ما افعی های زهرآگینی خواهند شد.» در بررسی لایحۀ حکومت نظامی می گوید:«من از گاو می ترسم چون شاخ دارد اما عقل ندارد.» تعریف رابطه فرد یا جامعه با انسان ها و جوامع باید روشن شود. در چنین زمانی می دانیم که باید در مقابل چه کنیم. نه تنها لازم است که جوامع و نوع رابطه را شناخت بلکه لازم است تا به زمان و سیر تحوّل آن نیز توجّه نمود. «تاریخ نویسان ما باید همۀ امکانات را داشته باشند که کوله پشتی خود را بردارند و در تمام دنیا بگردند و ملل موفّق را و ناموفّق را مورد مطالعه و تحقیق قرار دهند، نقاط قوّت، نقاط ضعف آنان را دریابند و بیاورند و با وضعیات ملّت و مملکت خودشان مقایسه کنند و بگویند و بنویسند، امروز با یک کتابخانه و دو کتابخانه نمی توان تاریخ نوشت، همۀ دنیا اسناد و مأخذ تاریخ شده است. یک حادثه امروز ریشه در دهها سال قبل دارد و یک اتّفاق فردا محصول جریانی از امروز است... ما در عصری زندگی می کنیم که باید عقل زیستن را بیاموزیم و تقویت کنیم. دارد غذای روح ما تغییر می کند. غذای جسم ما هم در حال تغییر است، به جایی خواهیم رسید که هر دو را هم باید کمپانیها برایمان تهیّه کنند و فکر و دست ما در آن دخالتی نداشته باشد. باید عقل زیستن با این زندگی را بیاموزیم. به ما تلقین خواهند کرد که عقل و دست شما آلوده است. صیانت تاریخ ما، دین ما، ملّیت ما، قوانین ما، معیشت فردی و اجتماعی ما را اگر از دست ما خارج کردند و خود متولّی آن شدند.هر روز چیزی به آن می افزایند یا از آن کم می کنند و ما گیج و منگ نمی دانیم دنبال چه باید برویم. سالها قبل که من به مکتب می رفتم و هنوز صنعت چاپ نه سنگی و نه سربی، در حدّ وفور فعلی نبود،یک قرآن خطّی داشتم هر کلمه را که یاد نمی گرفتم انگشتم را خیلی راحت به زبان می زدم و روی آن کلمه می کشیدم. آن کلمه طبعاً سیاه و یا اصولاً و فروعاً پاک می شد. موقعی که در خدمت استاد می رفتم و می خواستم بخوانم، آن کلمه را که یاد نگرفته بودم می گفتم جناب آخوند این کلمه پاک شده است، یکی دو سال طول نکشید که در قرآن من کلمات تعقلون، تعلمون، تفعلون و... پاک شده بود و قرآن خطّی من کتابی شده بود آسمانی که در آن نه عقل بود نه علم و نه عمل و از صاحبان عقل و علم و عمل هم فکری به میان نمی آمد.»(۳)
مدرّس بر این باوربود : «اگر یک کسی از سر حدّ ایران، بدون اجازهی دولت ایران، پایش را بگذارد در ایران و ما قدرت داشته باشیم، او را با تیر میزنیم و هیچ نمیبینیم که کلاه پوستی سرش است یا عمامه یا شاپو. بعد که گلوله خورد، دست میکنم ببینم ختنه شده است یا نه. اگر ختنه شده است بر او نماز میکنم و او را دفن مینماییم و الّا که هیچ.
پس هیچ فرقی نمیکند. دیانت ما عین سیاست ماست، سیاست ما عین دیانت ماست. ما با همه دوستایم مادامی که با ما دوست باشند و متعرّض ما نباشند. همان قِسم که به ما دستورالعمل داده شده است، رفتار میکنیم.» ( 17 )
٭ مدرّس مخالفت با قرارداد 1919 وثوق الدوله
سلطه طلبی بیگانگان
غلامرضا گلی زواره در بارۀ « مدرّس و قرارداد استعماری وثوق الدوله» می نویسد: «مورخ الدوله » که واسطۀ ملاقاتی جهت آشتی بین مدرّس و وثوق الدوله بود، چنین می نویسد: وقتی به ملاقات مدرّس نایل شدم، اوّل حرفی که زداظهار کرد بسیار کار خوبی کردید در این اختلافات نزد من نیامدید،زیرا شما عضو دستگاه دولت هستید; حالا چه شد که تشریف آوردید.
شرح قضیه و پیغام وثوق الدوله را بیان نمودم. مدرّس اظهار کرد که وی (وثوق الدوله) بسیار جسور و متهوّر است. اگر جسارت نداشت مرتکب چنین خیانتی نمی شد، ولی تاریخ تکرار می شود:
عبدالملک مروان سی سال در خانۀ خدا معتکف و اشتغال به تلاوت قرآن داشت، ولی پس از این که به خلافت رسید قرآن را بوسید که تا حالارفیق شما بودم و بعد هم شهر مکّه را آتش زد و به منجنیق بست، به هرصورت وثوق الدوله را حالی نمایید من کار خودم را می نمایم و شما کارخودتان را، لکن من موفّق می شوم و شما ضرر خواهید نمود اگر قراردادلغو شد همیشه متضرّر و منفور و از سیاست دور خواهید شد. و اگرقرارداد عملی شد و انجام گرفت دیگر انگلیس به شما کاری ندارد وبرای رضایت ملّت ایران شما را فدا خواهد نمود.
چون پیام مدرّس را برای وثوق الدوله بیان کردم این مرد که خود راصاحب هوش و ذکاوت و دوراندیش می دانست، اظهار داشت: اگر انگلیسی هارا به عقد این قرارداد متقاعد نکرده بودم، ایران را اشغال می کردندو به جای من و دیگران یک ژنرال یا مامور انگلیسی امور را به دست می گرفت عقیده ام این است که بعد از امضای قرارداد استقلال و تمامیت ایران مصون خواهد ماند. از گفته های وثوق الدوله چنین برمی آید که او نگران از دست رفتن قدرت سیاسی خودش بوده و به زعم و تصوّر خودفکر کرده تن دادن به چنین قرار داد ننگینی به نفع ایران است، درحالی که اسناد و مدارک مستند بعدها ثابت نمود این برنامه تهدیدی جدّی برای هویّت ایران به شمار می رفت. روزی وثوق الدوله پس از تنظیم قرارداد به خانۀمدرّس آمد و خطاب به آن سیّد وارسته گفت: آقاشنیده ام با پیمان تنظیمی بین ما و دولت انگلیس مخالفت کرده اید، مدرّس گفت بلی! وثوق الدوله پرسید: دلیل مخالفت شما چیست؟ آقا باصراحت فرمود:
قسمتی از آن قرارداد را برای من خوانده اند، جملۀ اوّل که نوشته بودید دولت انگلیس استقلال ما را به رسمیت شناخته است، آقا انگلیس کیست که استقلال ما را به رسمیت بشناسد، آقای وثوق چرا شما این قدرضعیف هستید، وثوق الدوله گفت: آقا به ما پول هم داده اند، مدرّس گفت آقای وثوق اشتباه کرده اید، ایران را ارزان فروختید.
سیاست مضرّ به دیانت
مورخ الدوله، در مورد وثوق الدوله می گوید: تصوّر نمی کردم رذایل ابلیسی را بر فضایل ادریسی برگزیند و به پستی میهن خود تن دهد،دریغ است که این خاک تابناک و این آینۀ الهی را با غبار خیانت آلوده ساخته و با امضای چنین قرارداد کلیۀ اعتبارات سابق خود رااز کف رها نموده حال که گامی بر خلاف سیرت صاحبان غیرت برداشته مانیز وظیفه داریم که بر ضدّ او و حامیانش به پاخیزیم و به جمیع وسایل ممکنه ورقۀ ننگین قرار داد اسارت ملّت را پاره سازیم اکنون ما مهیّج ترین لحظات تاریخ را می گذرانیم و در چنین موقعی سکوت وبی تحرّکی در حکم شرکت در خیانت خواهد بود و در ادامه از مدرّس تمنّامی کند که پیشوایی نهضت مخالفان را قبول کند.
از تلگراف کاکس به لرد کرزن برمی آید که مدرّس از مهم ترین عوامل ضدّیت با این قرارداد بوده است در بند اوّل آن می خوانیم: شدیدترین کسانی که مخالف قرار داد هستند به سرکردگی شخص معروف مدرّس... است.
مدرّس، در بیاناتی می گوید: سیزدهم ذیعقده 1337 ه.ق یک روز نحسی بود از برای ایران...
جزء اعظمش سه نفر بودند آقای وثوق الدوله، صارم الدوله، نصرت الدوله، مردم کمال غفلت را داشتند که این قرارداد منحوس چیست الانادری و قلیلی که از جمله بنده بودم که در همان ساعت که قراردادمنتشر شد با او مخالف شدم تا امروز بالاخره خدا توفیقی به ملّت ایران داد به استثنای ششصد و هشتاد و چهار نفر که اصولاً، فروعاً،عملاً، ناصراً، منصوراً، سیاستاً و یا کتباً در تمام مملکت ایران موافقت با قرارداد کردند باقی تمام ملّت ایران مخالف بودند... چون امیدوارم آن چه عقیده دارم ذرّه ای مخفی ندارم، عرض می کنم که هیجده نفر از موافقین قرارداد در این مجلس اند... قرارداد منحوسی یک سیاست مضرّ به دیانت اسلام، مضرّ به سیاست بی طرفی ما بود... کابینۀ وثوق الدوله خواست ایران را رنگ بدهد، اظهار تمایل به دولت انگلیس کرد، بر ضدّ او ملّت ایران قیام نمود حال هم هر کس تمایلی به سیاستی نماید، یعنی ما ملّت ایران با او موافقت نخواهیم نمود، چه رنگ شمال، چه رنگ جنوب و چه رنگ آخر دنیا (امریکا) ما باید بی طرف باشیم و هیچ رنگی نداشته باشیم صریحاً عرض می کنم بنده بر ضدّ اوهستم... .» مدرّس پس از توضیح دربارۀ یکی از همکاران و شرکای وثوق الدوله در عقد قرارداد مجدّداً اظهار داشت: «ایرانی بایدایرانی باشد، سیاستش هم ایرانی باشد.» آن گاه با ذکر این نکته که مذهب و وطن خواهی ایجاب می کند توبۀ اهل ندامت پذیرفته شود، گفت:
«آغوش ما برای کسانی که بگویند تمایل به انگلیس را رها و ایرانی هستیم باز است.» هنگام بررسی قرارداد وثوق الدوله در مجلس، مدرّس طیّ بیاناتی خاطر نشان ساخت: «هی می آمدند و به من می گفتند که این قرارداد کجایش بد است؟ بگویید تا برویم اصلاح کنیم، من جواب می دادم آقایان من یک فرد آشنا به سیاست نیستم... اما آن چیزی که در این قرارداد به نظرم بد است، همان مادۀ اوّلش است که می گوید ما(انگلیسی ها) استقلال ایران را به رسمیت می شناسیم. » در این هنگام صدای خندۀ نمایندگان از همه جای مجلس بلند شد، مدرّس لحظه ای خاموش ماند. آن گاه سکوت را شکست و به نمایندگان گفت: «این حرف مثل این است که یکی بیاید و به من بگوید سیّد، من سید بودن تو را به رسمیت می شناسم.» مدرّس افزود: «این قرارداد استقلال مالی و نظامی ایران را از بین می برد چون اگر بخواهیم ایران، مستقل بماند باید همه چیزش در دست ایرانی باشد. همه چیزش باید متعلّق به ایران باشد، امااین قرارداد یک دولت خارجی (انگلستان) را در دو چیز مهمّ مملکت ماشریک می کند: در پولش و در قوۀ نظامی اش این دلیل اصلی مخالفت من بااین قرارداد است.» با مخالفت مدرّس و دیگران قرارداد1919م. درمجلس به تصویب نرسید. مدرّس سهم بزرگی در تصویب نشدن این قراردادداشت، » ( 18 )
◀محمد ترکمان در نوشتۀ خود بنام « گفتگویی ناشناخته با مدرّس نظری بر دیدگاههای سیاسی و اقتصادی مدرّس » نظرش اینست:
دربارۀ اندیشۀ سیاسی وآراء و افکار شهید مدرّس آثار قابل توجّه و ارزشمندی منتشر شده است و راقم این سطور نیز در حدّ توان اندک خود در ده سال گذشته ، از جمله در سلسله مقالاتی مندرج در یکی از جراید ، در آآذر ماه 1373 بر اساس مذاکرات و موضعگیری های او در ادوار دوّم و سوّم و چهارم مجلس شورای ملّی به ذکر و توضیح آراء و مواضع فرهنگی ، اقتصادی ، سیاسی ، اجتماعی آن شهید و همچنین نقطه نظرهای او در بارۀ حکومت ، مردم ، مجلس ، انتخابات ، نمایندگان ، سیاست خارجی ، دیانت ، ملّیت ، تاریخ ، آزادی ، قضاوت ، دستگاه اداری ، مناسبات مسلمانان با یکدیگر، اقلّیتهای مذهبی ، نقش امنیت واستمرار درایجاد تمدّنها، تولید ، توزیع ، مصرف و ... پرداخته ام.
اینک با دستیابی به مصاحبه ای ناشناخته از مدرّس ، که اگر نگوئیم تنها از معدود مصاحبه ها ی مطبوعاتی آن بزرگوار است ، متن آن را به علاقمندان تقدیم و در مقدّمه اشاره ای به نکته های قابل توجّه آن می نمائیم.
مدرّس در این گفتگو ابتداء از ایمان و اعتقاد خود به برنامه ریزی و کوشش تشکیلاتی یاد می کند و در پاسخ مصاحبه کننده راجع به مواد برنامه، از سادگی و همچنین محتوی آن به سه مادّه سخن می گوید.
مادّۀ اوّل برنامۀ پیشنهادی برای مجلس « استقامت در برابر حوادث داخلی و خارجی » است. مدرّس با عنایت به فشارهای واردۀ داخلی و خارجی برمجلس وسایرنهادها، مقاومت را از شرایط ضروری وسا مانیابی امور کشور معرّفی می کند.
مدرّس در آغاز بیان مادّۀدوّم برنامۀ خود به دو نکتۀ بسیار مهمّ اشاره دارد که عدم توجّه به آنها موجب عدم دستیابی به اهداف در حرکتهای سیاسی می شود: نکتۀ اوّل عبارت است از به روز و به هنگام بودن مواضع رجال سیاسی ، یا به بیان دیگر انعطاف پذیری و قدرت تحرّک وعدم تصلّب و توقّف درخطّ مشی، ونکته دوّم نیز ناظر به تشخیص و رعایت اولویتها درهرمقطع زمانی می باشد. درپرتو چنین نگرشی، مدرّس رفع احتیاجات کشور و مردم و اقدام عاجل درمسائل اقتصادی رابه عنوان وظیفۀ اصلی، ارزیابی می کند و مادّۀ دوّم برنامۀ خود را« کمک به اقتصادیات مملکت» اعلام می کند و راه وصول به آن را در چند تبصره به مضمون ذیل چنین می نمایاند.
فروش خالصجات دولتی به مردم به ایجاد اشتغال در بخش کشاورزی و معدنی به تأسیس بانک رهنی از جمله از راه وجوه تقاعد مستخدمین ؛ تقلیل و تصحیح نیروهای متمرکز و دستگاههای اداری ؛ فعّال کردن بخش معادن با دادن امتیاز استخراج به اتباع داخله و شرایط اشان ؛ تأسیس کارخانۀ ذوب آهن و راه آهن؛ خریداری حقوق ارباب حقوق از محلّ فروش خالصجات مملکتی و استفاده از وجوه آن رونق بخشیدن به اقتصاد کشور و الغاء مالیات از صنایع دستی جهت تشویق صنتعگران و رشد تولید.
تبصره های فوق وقوف مدرّس را به جایگاه والای « تولید » در نجات کشور از فقر و وابستگی و عقب افتادگی به خوبی نشان می دهد . مدرّس که خود و اسلافش در عرصۀ عمل و اندیشه مولّد بودند به درستی به نقش « تولید » در ایجاد تمدّن عنایت داشت.
مادۀ سوّم برنامۀ مدرّس تکیه بر « ثبات» و « دوام » هیئت دولتهای مورد تأئید مجلس ،^ حدّاقل در طول عمریک دورۀ مجلس قانگذاری ، دارد . او که تجر به های تلخی ازآمد و رفت دولتهای و تزلزل آنها پس از برقراری مشروطیت در ایران است، به حق تشخیص داده بود که تغییر های مداوم و پی در پی و عدم ثبات حاصلی جز پریشانی و هدر رفتن سرمایه های کشور ندارد.
مدرّس در جواب سئوال مخبر روزنامۀ « ایران » در بارۀ مشکلاتی که از سوی یکی از فرق مسلمانان حادث شده و راه رفع آن ، حلّ مشکل را در گرو تشکیل اجتماعی از نمایندگان دول و ملل مسلمان و اتّخاذ تصمیم درو ن مجمع می بیند.
چنین پاسخی نشانگر درک درست او از حلّ معضلات درونی دنیای اسلام است که نیازمند راه حلهای جمعی به دور از سلیقه های گروهی و فرقه ای است و آن نیز از سوی نمایندگان خود مسلمانان.
در جواب به سئوال کننده که جویای عقیدۀ او در سیاست خارجی کشور شده بود، مدرّس با توجّه به موقعیت جغرافیایی ایران و اوضاع روز و تجربیات تاریخی و در پرتو خرد، در چند کلمۀ کوتاه بهترین پاسخ را داه و می گوید : مودّت به ضمیمۀ استقامت»
در پاسخ سئوال مربوط به انتخابات دورۀ ششم تهران ، با توجّه به آنکه آراء حومۀ تهران مخدوش و از سوی عوامل رضا شاه مورد دخالت و تعرّض قرار گرفته بود و درنتیجه ، امکان حضور وکلای بدون موکّل را در مجلس فراهم آورده بود، مدرّس خواستار تجدید انتخابات در حوزۀ تهران شد تا وکلای طبیعی مردم در مجلس حضور یابند.
در بارۀ تجدید استخدام هیئت مستشاران مالی آمریکا ، مدرّس بر اساس یک تحلیل سیاسی و توجّه به قدرتهای جهانی فعّال در ایران و منطقه ، رأی به ابقاء هیئت مذکور می دهد.
در جواب آخرین سئوال راجع به نقش و جایگاه تشکیلاتی حزبی در یک جامعۀ زنده ، پس از اظهار تأسّف از عدم پاگیری احزاب در بیست سال پس از مشروطه و ذکر این نکته که « هرچه بوده است اسم بلارسم بوده» و در نتیجه برخوردار از توفیق و استمرار نشده است. از همۀ هموطنان می طلبد که بذل جهد ، حزبی از روی تفنّن بلکه مبتنی بر عقیده به نام « حزب وطنی بر محور مصالح ملی تشکیل دهند و در تقویت مبانی آن بکوشند. او در پایان ، آمادگی خود را برای عضویت در حزبی که شرح آن رفت برای خدمت جمعی و هماهنگی به کشور و مردم آن اعلام می کند.
اینک از اطالۀ کلام خود داری می کنیم و خوانندگان را به مطالعۀ متن مصاحبه فرا می خوانیم. در سال 1305، قبل از افتتاح دروۀ ششم مجلس شورای ملّی ، روز نامۀ نیمۀ رسمی ایران در متونی تحت عنوان : « عقاید نمایندگان مجلس » ، « در اطراف اصلاحات مملکتی با تعدادی از نمایندگان به گفتگو پرداخته و حاصل آن رادر آن جریده منتشر ساخت. اوّلین گفتگو با مدرّس انجام گرفت و در تریخ 19 تیر 1305 در روز نامۀ ایران منتشر شد . روز نامۀ مذکور در مقدّمه ای که بر گفتگوی مدرّس به چاپ رسانده تعهّد کرده است که در شماره های آتی گفتگو با سایر نمایندگان را نیز منتشر سازد و تا حدودی نیز به ان قول عمل کرده است.
اینک متن گفتگو را در زیر می خوانید :
س - ]آقای مدرّس [ راجع به کابینه ] ای [ که فعلاً سرکار است چه نظری دارید؟
ج – کابینه ای که فعلاً سرکار است بهترین کابینه هائی است که ممکن است تشکیل داد و شکل حاضررا با تکمیل آن بایستی نگاهداری نمود.
س - چون بعضی از وزرات خانه ها وزیر ندارد ممکن است بفرمائید که عقیدۀ شمادر این باره چیست؟
ج – به عقیدۀ من برای وزارت داخله قوام السلطنه خوب است و باید او را وزیر داخله کرد برای وزارت خارجه عقیده دارم مشاور الملک یا مشیرالملک که فعلاً در اروپا هستند وزیر خارجه باشند با معاونت اعتلام الملک یا ظهیر الملک.
س - برای وزارت عدلیه چه نظری دارید؟
ج - چون عدلیه نواقص زیادی هم از جهت قوانین و هم از حیث تشکیلات دارد که باید در این دوره رفع کرد لذا محتاج به تأمل زیاد است و الآن نمی توانم برسبیل جزم عرض کنم وفعلاً به همین حال خواهد بود.
س - چون مجلس و شورای ملّی روز یکشنبه رسماً افتتاح می شود تشکیلاتی داده اید یا خیر ؟
ج - هنوز تشکیلاتی نداده ایم ولی پروگرامی درنظرداریم که در تحت این پروگرام انشاءالله الرحمن در مجلس جمعیتی تشکیل دهیم و چون یک پرو گرام خیلی ساده وعملی و برای مملکت فوق العاده مفید است امیدواریم که جمعیتی تشکیل داده و موفّق به اجرای آن بشویم.
س - ممکن است بفرمائید که موادّ پروگرامی که درنظر دارید عبارت از چیست؟
ج – خیلی ساده و عبارت از سه ماده ذیل است:
1 - نظر به آنکه اوّل تشکیل دولت جدید است و البتّه درهر موضع جدیدی اهل حرص و آز در صدد و جلب نفع غیرمترقّی برمی آیند به جهت مادّۀ اوّل پروگرام استقامت است نسبت به حوادث جدیده که از خارج و داخل پیش بیاید.
2 - چون مرام و سیاست به اقتضای روز و وقت است و فعلاً احتیاجات مملکت و ملّت اقوام عاجل در هر گونه امور اقتصادی است ، مادّۀ دوم پروگرام کمک به اقتصادیات مملکت است و چیزهایی که فعلاً در نظرگرفته شده عبارت ازامور ذیل است:
الف - کمک مؤثّر به زراعت مملکت و تأسیس بانک فلاحتی .
ب – فروش خالصجات به اتباع داخله به هرترتیب وهر قیمیت که باشد.
ج – تأسیس بانک رهنی از اکثر محلّ و وجوه تقاعد مستخدمین که اینک جمع شده است.
د – منتظرین خدمت کردن مستخدمین دولتی که دارای صنعت یا مکنتی هستند و در عوض به کار گماشتن منتظرین خدمتی که نه صنعت و نه مکنت و نه ملک دارند ، به غیر از متخصّصین فنّی که در هر صورت به کار خود باقی خواهند ماند.
ر - دادن امتیازات استخراج معادن و غیره از هرگونه به اتباع داخله با شرایط سهله وکمک کمک دولت .
ه ـ وارد و به کار انداختن کارخانه ی ذوب آهن و تأسیس راه آهن از دو طرف به نحوی که پولهای تخصیص د اده شده برای این کار بیشترش در د اخل ایران صرف شود.
ی - خریداری حقوق ارباب حقوق از محلّ فروش خالصجات مملکتی و احتصاص محلّ آن که قریب یک میلیون می شود در بودجه برای مواقعی که قرضی لازم شود. به این معنی که فعلاً برای کشیدن راه آهن ده کرور وجه حاضر شده و برای سال آتی هم ده کرور حاضر خواهد شد. این بیست کرور به مصرف خرید کارخانۀ ذوب آهن و کشیدن خط آهن خواهد رسید و اگر لازم باشد که وجه بیشتری در آن سال به این مصرف برسد این یک میلیون اعتبار خواهد بود که ممکن است با آن بیست کرور قرض کرده و به ضمیمۀ بیست کرور خرج کرد که راه آهن زودتر به جائی منتهی بشود.
فی - الغاء مالیات هائی که بر صنایع یدی در کلّیۀ نقاط مملکت موجود است.
3 - خاتمه دادن به وضعیاتی که در این سه سال اخیر پیدا شده به دست یک کابینۀ ثابتی با هیئت پارلمان ، یعنی از کابینه برای مدّت دو سال نگهداری نمود تا بتواند اصلاحات منظوره را مجرا دارد.
س - برای ریاست مجلس چه نظری دارید؟
ج – این مسئله موکول به وضعیات داخلی مجلس است و قبلاً نمی توان در این خصوص اظهار نظر و عقیده نمود.
س - در مسئلۀ وهابی ها نظر حضرتعالی چیست؟
ج - به عقیده من آن قدمی که ممکن است در این خصوص بر داشت این است که در ایران یک کنگره از نمایندگان دول و ملل مسلمان تشکیل و توسّط دولت برای شرکت در این کنگره از عموم ملل و دول مسلمان دعوت شده و با توافق نظرآنها رفع سلطۀ این فرقه را بالاتفاق خواستگار شویم.
س - عقیدۀ شما در سیاست خارجی چیست ؟
ج – مودّت به ضمیمۀ مادّۀ اول پروگرام.
س- راجع به انتخابات تهران چه نظریه ]ای [ دارید؟
ج - پس از حذف آراء حومه هرکس دارای اکثریت است وکالت او صحیح است و بنابراین آراء حومه باید تجدید شود.
س - چون مدّت کنترات میسیون آمریکایی در همین دورۀ مجلس منقضی خواهد شد عقیدۀ شما راجع به تجدید استخدام آنها چیست؟
ج - با وجود دولت حالیه و امثال آن بی شبهه از فواید و مصالحی که بر وجود میسیون امریکایی است منتفع خواهیم شد و فرضاً اگر مضرّاتی دارد مرتفع خواهد شد ، لهذا عقیدۀ من در ابقاء میسیون آمریکایی است.
س – راجع به تشکیلات حزبی و لزوم آنها برای یک جامعۀ زنده عقیدۀ شما چیست؟
ج - در این بیست سال مشروطیت متأسّفانه حزبی وجود پیدا نکرده ، هر چه بوده است اسم بلارسم بوده لذا زود از بین رفته است و این یک بدبختی است که دامنگیر جامعه شده است.
برهر ذی حسّی لازم است که بذل جهد کرده و حزبی از روی عقیده و اساس بنام « حزب وطنی » تشکیل و در تشیید مبانی آن کوشش نماید. و من هم حاضرم که رسماً عضویت چنین حزبی را قبول و به طور اجتماع و هم آهنگی به وطن و مردم خدمت کنم. ( 19 )
◀ مدرس و حق رأی زنان
خسرو شاکری در مقالۀ خود تحت عنوان « نکاتی چند پیرامون تاریخنگاری جایگاه زنان در جنبش « گزارشی از خبرنگار تایمز از تهران، 9اوت 1911 با تیتر « پیشنهاد حق رأی برای زنان و ردّ آن در مجلس دوم شورای ملی» آورده و در این گزارش آمده است : حامیان حق رأی زنان بایستی ممنون باشند که حتی در بُحبُحۀ دشواری ها و گرفتاری های ایران در حال حاضر، که پادشاه پیشین [محمد علی شاه] پرچم افراشته و جنگ داخلی در جریان است، یک حامی حق زنان در مجلس ایران پیدا شده است.
او کسی جز حاجی وکیل الرعایا، نمایندۀ همدان نیست که در سوم اوت مجلس را با دفاع جانانۀ خود از حقوق زنان درشگفتی کرد. مجلس در حال مذاکرۀ آرام نظامنامۀ [انتخابات] بعدی بود که باید در پائیز انجام گیرد و به مادۀ مربوط به محرومیت زنان از حق رأی رسیده بود 0مذاکره بر سر مسئله ای به این روشنی غیرضروری به نظر می رسید، و هنگامی که وکیل الرعایا به پشت تریبون رفت و صریحاً اعلام کرد که زنان صاحب روح و حقوق اند و بایستی حق رأی [هم] داشته باشند، لرزه به تن مجلسیان افتاد. ( 20 )
٭ جلسه 280 صورت مشروح روز پنجشنبه هشتم شهر شعبان المعظم ۱۱ برج اسد ۱۳۲۹- [ 1289 خورشیدی – 1910 میلادی ]
این جلسه مجلس به ریاست آقای مؤتمن الملک ۲ ساعت و ۴۵ دقیقه قبل از ظهر رسماً تشکیل گردید .
در رابطه با ماده ۴ که « اشخاصی که از حق انتخاب نمودن مطلقاً محرومند اول توان دوم اشخاص خارج از رشد و آنها که در تحت قیومیت شرعی هستند ۳- تبعه خارجه ۴- اشخاصی که خروج شان از دین حنیف اسلام در حضور یکی از حکام شرع جامع الشرایط به ثبوت رسیده باشد ۵- اشخاصی که کمتر از بیست سال داشته باشند ۶- ورشکستگان به تقصیر ۷- متکدیان و اشخاصی که به وسایل بیشرفانه تحصیل معاش مینمایند ۸- مرتکبین قتل و سرقت و مقصرینی که مستوجب مجازات قانونی اسلامی شدهاند و معروفین به ارتکاب قتل و سرقت و امثال آن که شرعاً برائت خود را حاصل نکرده باشند ۹- اهل نظام بری و بحری به استثنای صاحب منصبان افتخاری.
حاج وکیل الرعایا بعنوان موافق « حق رأی برای زنان» ، محمد علی فروغی ( ذکاءالملک) موضع شفافی نداشت و مدرس بعنوان مخالف «حق رأی زنان » بود که در زیر نظرات آنها را در اختیار خوانندگان ارجمند قرار می دهم :
حاج وکیل الرعایا- بنده خیلی جرأت میکنم و عرض میکنم که در آن اول محروم کردن نسوان است که یک قسمت از مخلوق خداوند است که آنها را محروم کنیم با کدام دلائل منطقی میتوانیم آنها را محروم بکنیم من جرأت کردم اگر ما چه بخواهیم چه نخواهیم در هر صورت ما محکوم به عمل کردن به قرآنیم آنها که نمیخواهند بروند و نخواهند که مجبور به اطاعت نیستند پس باید بدانیم در این جا چه دلیلی داریم که آنها را محروم بکنیم اگر دلیلی منطقی داریم که آنها را محروم بکنیم اول کسی که این طوق را به گردن خودش بیندازد بنده هستم و اگر میخواهیم ببینم به چه جهت آنها بنشینند اگر بگوئیم باید محفوظ باشند این شرط روی دادن آنها لازم نیست که داخل مردها بشود ممکن است که خودشان عالم داشته باشند همه چیز داشته باشند این مخلوق خدا تا چه وقت محروم باشند یک جماعت محبوب خدا آن قدر به ذلت باشند که یک چیزی که نشانه انسانیت است از آنها بروز کند کم کم عقب کشیدیم تا به اندازه عقب کشیدیم در زیر ابر پنهان شدیم.
ذکاء الملک- یک نزاع خیلی بزرگی است این مسئله ولی مترقب نبودیم که این جا پیش بیاید عرض میکنم بنده گویا از همه کس بیشتر هوا خواه این هستم که زنها یک حقوق عمده داشته باشند خیلی ترتیب زندگانی صحیحی داشته باشند و حقوق نابته معینی که دارند داشته باشند عرض کردم این یک نزاع بزرگی است و بنده مترقب نبودم که حالا این مذاکره پیش بیاید و بنده هم خیلی مشتاق هستم که ترتیب حال نسوان در این مملکت خوب بشود و ترقی نمایند و از این زندگانی که در واقع زندگانی محبوس است از این بیرون بیایند و هیچ کس نیست که متأسف نباشد از این که وضع زندگانی آنها خوب نیست ولی این که ما سلب آن حق را از آنها کرده ایم محتاج به دلیل و برهان نیست که توضیح بدهم هر وقت که ممکن بود زنها بیایند شرکت در انتخابات بکنند و رأی بدهند فوراً تصدیق خواهیم کرد.
رئیس- آقای مدرس موافق هستید؟ (مدرس بلی).
مدرس- از اول عمر تا حال بسیار در بر و بحر ممالک اتفاق افتاده بود برای بنده ولی بدن بنده به لرزه نیامد و امروز بدنم به لرزه آمد اشکال بر کمیسیون این که اولاً نباید اسم نسوان را در منتخبین برد که از کسانی که حق انتخاب ندارند نسوان هستند مثل این که بگویند از دیوانهها نیستند سفها نیستند این اشکال است بر کمیسیون و اما جواب ما باید بدهیم از روزی برهان نزاکت و غیر نزاکت رفاقت است از روی برهان باید صحبت کرد و برهان این است که امروز ما هر چه تأمل میکنیم میبینیم خداوند قابلیت در اینها قرار نداده است که لیاقت حق انتخاب را داشته باشند مستضعفین و مستضعفات و آنها از آن نمره اند که عقول آنها استعداد ندارد گذشته از این که در حقیقت نسوان در مذهب اسلام ما در تحت قیومتند الرجال قوامون عالی النساء در تحت قیومیت رجال هستند مذهب رسمیما اسلام است آنها در تحت قیومتند ابداً حق انتخاب نخواهند داشت دیگران باید حفظ حقوق زنها را بکنند که خداوند هم در قرآن میفرماید در تحت قیومیتاند و حق انتخاب نخواهند داشت هم دینی هم دنیوی این مسئله بود که اجمالاً عرض شد.» ( 21 )
اما در آن زمان در تاریخ ۱۲۸۹ برابر با 1910 شرایط اجتماعی و فرهنگی و سیاسی ایران آمادگی نظرات همچون وکیل الرعایا را نداشت. رضا خان هم با زور با حجاب مبارزه کرد خود به انتخابات فرمایشی اعتقاد داشت و در زمان دیکتاتوری او از « حق رأی برای زنان» در مجلس سخنی به میان نیامد. توضیح اینکه «اولین کشور اروپایی، فنلاند بود که حق رأی زنان را در سال ۱۹۰۶به رسمیت شناخت. پرونده به رسمیت شناخته شدن حق رأی زنان در اروپا همین یک ربع قرن پیش بسته شد. دلایل و توجیهات متفاوتی « برای محرومیت زنان از حق رأی»میشد. مثلا در سرمقاله یک روزنامه مهم آلمان در سال ۱۹۰۹ آمده بود که محرومیت زنان از حق رأی به این برنمیگردد که زنان و مردان به لحاظ عقلی متفاوتند، بلکه از این ناشی میشود که زنان به سیاست علاقه ندارند و فاقد کمترین تجربه در زمینههای سیاسی و اجتماعی هستند. این سرمقاله نشانه این ضعف زنان را هم عدم توجه آنان به مقالات سیاسی روزنامهها میدانست و به نظر کسانی اشاره داشت که چون زنان به سربازی نمیروند، به اندازه کافی در راه وطن فداکاری نمیکنند و نباید از حق رأی بهرهمند شوند. زیر فشار همین استدلال، موافقان حق رأی زنان میگفتند که برای زنان دوره خدمت اجباری در عرصههای اجتماعی به راه بیفتد.
شاید همین نوع نگاه و تفکر بود که باعث میشد قدیمیترین حزب سوسیالدمکرات جهان، یعنی حزب سوسیال دمکرات آلمان به رغم تصریح ضرورت دستیابی زنان به حق رأی در برنامه سال ۱۸۹۱ خود، در عرصه عملی برای تحقق آن تلاش چندانی نکند. سال ۱۹۱۸ هم که این حزب نیروی اصلی دولت انتقالی آلمان به سوی جمهوری را تشکیل میداد، بنا به اسناد، حزب زیر فشار نیروهای چپتر که در خیابانها به تظاهرات مسالمتآمیز و گاه خشونتبار مشغول بودند، یکی از اولین احکام خود را به اعمال حق رأی برای همه مردان و زنان اختصاص داد. وقتی که در ۱۹ ژانویه ۱۹۱۹ اولین انتخابات آلمان با شرکت همه مردان و زنان برگزار شد،
در پرتغال سال ۱۹۷۶، یعنی اندکی پس ازسقوط حکومت دیکتاتوری سالازار به زنان حق رأی داده شد. در سویس این حق در سال ۱۹۷۱ در برخی از ایالتها (کانتونها) جاری شد ولی اجرأی آن در سراسر کشور تا سال ۱۹۹۰ به درازا کشید. حکومت ژنرال دوگل در سال ۱۹۴۴ بدون اما و اگر حق رأی را برای زنان به رسمیت شناخت.» مبارزات به حق زنان جهان برای برسمیت شناختن و تأمین « حق رأی زنان» فرآیند طولانی داشته است.». ( 22 )
◀ فرازهایی از زندگی مدرّس
غلامرضا گلى زواره در بارۀ خصوصیات و خلقیات مدرّس آورده است :
٭ اسب سوران
هنگامى كه مردم اصفهان دسته دسته نزد مدرّس مى رفتند تا گره از كارشان بگشايد يا در مسائل زندگى ، آنان را راهنمايى كند، مى گفت :خدا كند هرگز كسى از اولاد محمدرضاخان سرهنگ گزى ، از من توقعّى نداشته باشد كه ناچارم انجام دهم . وقتى علّت را از وى جويا شدند گفت : من براى تهيّۀ مخارج روزانه و هزينه تحصيل ناگزير بودم كه در ايّام تعطيلات هفته به دهات بروم و لباس عوض كنم و مشغول كار عملگى و بنايى گردم تا مخارج تحصيل هفتۀ بعد را فراهم كنم . يك روز به آبادى ((گز)) (از توابع اصفهان ) رفتم و در آنجا، پيشكار محمّدرضاخان سرهنگ مرا به كار گماشت و ديوار باغى را نشان داد و گفت كه اين ديوار را خراب كن و عصر دو قران بگير.
من قبول كردم و مشغول كار گرديدم ، نزديك ظهر، اسب سوارى آمد و در كنار من ايستاد و گفت : مشدى ، خدا قوّت بدهد، بقيه ديوار را خراب نكن ! من گفتم : آقا، من شما را نمى شناسم ، كس ديگرى به من دستور داده است كه اين ديوار را خراب كنم و من هم بايد كار خودم را انجام بدهم و بعد كلنگ را محكم تر به ديوار كوفتم ، آن مرد كه بعداً فهميدم خود صاحب ملك بوده است ، گفت : مرد حسابى ، مگر حرف سرت نمى شود: اين باغ مال من است و مى گويم خراب نكن .
من جواب دادم : البته ممكن است شما صاحب باغ باشيد ولى من شما را نمى شناسم ، صاحب كار به من دستور داده است كه خراب كن و خودش بايد بگويد كه خراب نكن نه ديگرى ، سوار خشمگين شد و گفت : قباله بنچاق از من مى خواهى . من گفتم : كسى كه ادّعايى دارد بايد دليل بياورد و كسى كه انكار مى كند، مى تواند قسم بخورد. سوار اندكى به خود فرورفت ، سر بالا كرد و دوباره چشم به زمين دوخت و ناگهان شلاق به اسب زد و از آنجا دور شد و به خانه رفت .
من به كار خود ادامه دادم كه ناگهان دو اسب سوار آمدند و مرا به خانۀ محمّدرضا سرهنگ بردند. خان به من گفت : مرد، مى دانى من چرا آنجا تو را در مقابل سرسختى ات تنبيه نكردم ؟ من جواب دادم : نه ، او گفت : براى اينكه كسى تا كنون اين چنين در برابر من ايستادگى نكرده بود. من آن لحظه براى نخستين بار احساس كردم كه وجود ضعيفى هستم .
در عين حال اندكى فكر كردم و حدس زدم تو با اين منطق و صحبت نبايست كارگر حرفه اى باشى . به من راست بگو تو چه كاره اى ؟ جواب دادم : اسم من ميرزا حسن و طالب علم هستم و براى تهيّۀ كمك هزينه تحصيلى به اطراف اصفهان مى آيم . سپس بسته كوچكى را كه همراه داشتم باز كردم و قبايى را كه در مدرسه مى پوشيدم و عمامه اى را كه به سر مى گذاشتم ، نشان دادم . مرحوم محمدرضاخان يك نفر از منشيان خود را خواست و دستور داد حواله اى به يكى از بازرگانان مشهور اصفهان به اين مضمون بنويسند: تا سيّد حسن در مدرسه طلبه است ماهى سه تومان شخصاً برده و در حجره تحويل او دهيد و رسيد هم لازم نيست ، سپس ناهارى آوردند و خورديم و من به اصفهان برگشتم .
اين است كه امروز مى گويم خدا كند هيچ كس از بستگان وى به من مراجعه نكند و سفارش نخواهد، چون آن وقت من ناچارم ، هر طورى كه ميل آنهاست اقدام كنم و نمى توانم درخواست آنان را رد كنم . داستان مزبور علاوه بر آنكه دليلى بر رشادت و شهامت مدرّس مى باشد از كمالات علمى و تسلّط وى بر فقه و اصول نيز حكايت دارد.
اين زندگى ، حلال كسانى كه همچو سرو
آزاد زيست كرده و آزاد مى روند
٭ كلوخ كوبى
موقعى كه واقعۀ دخانيه و نهضت ميرزاى شيرازى به وقوع پيوست ، مدرّس در سنين بيست يا بيست و دو سالگى به سر مى برد و مشغول فراگيرى علوم دينى بود، اما انديشۀ اين جوان هوشيار و دل آگاه صرفاً متوجّه درس و بحث نبود و فراتر از مدرسه را مى نگريست ، فضاى اجتماعى سياسى را مى شناخت ، چنانچه خود مى گويد: براى اوّلين بار بود كه سياست را با دسيسه ها و فريبهايش مى ديدم و تجربه مى كردم :
((... روزهايى كه به كار كلوخ كوبى مى رفتم با كشاورزان صحبت مى كردم ، اغلب از قرارداد (رژى ) راضى بودند، مى گفتند: شركت تنباكو به ما قرض مى دهد كه بدهكارى اربابها را بدهيم و بعد محصول ما را يكجا مى خرد و پول نقد مى دهد. وقتى برايشان مى گفتم همه چيز را كه نمى توان به خاطر پول نقد به فرنگيان داد، به فكر مى افتادند.
مزدوران كمپانى تنباكو هم در مقابل مخالفت با قرارداد، مبلّغان فراوانى داشتند كه در روستاها كشاورزان را مى فريفتند... متوجّه شدم مردمى كه قرار داد، معاهده ، پيمان نامه و اين دستاويز سياسى را نفهمند، چه روزگار سخت مطبخى (سياه ) خواهند داشت ، همان روزها به فكرم رسيد كه جايى درست كنيم و پولهايى جمع كنيم و با شرايطى آسان به زمين كاران بدهيم كه چشمشان براى قرض گرفتن به دست شركتها و كمپانيها نباشد و اين قرض هم صورت قرض الحسنه را داشته باشد.))
٭ اَنگل ليس و اَنگل لوس !!
مدرّس در خصوص روزگار تحصيل و حوادث دخانيه مى گويد: ((فراموش نمى كنم كه در گيرودار واقعۀ دخانيه در اصفهان ، كنار ايوان رو به روى در ورودى مدرسۀ صدر نشسته بودم و سخت در انديشۀدرسى بودم كه استاد برايم گفته بود. خادم مدرسه مرد مسنّى بود، نگران آمد كه آقا سيّد خيلى شلوغ است ، حرفهايى مى زنند، از آن عوالم بيرونم كشيد.
چاره اى نبود جز آن كه با او هم سخن شوم ، از مباحث و اصطلاحات طلبگى خارج شدم و گفتم : بگو چه شده كه شلوغ پلوغ است . گفت :مى گويند: شاه سلطان توتون و تنباكوها را از رعيتها مى گيرد و انبار مى كند تا به سلطان پوروس (پروس ) و روس بدهد. مگر آنها خيلى چپق و قليان مى كشند؟ گفتم : آنها مثل ما چپق و قليان نمى كشند. با تعجب پرسيد: پس اين همه توتون و تنباكو را براى چه مى خواهند؟ گفتم : مى خواهند بعد از گرفتن بدهند به خود ما، پيرمرد به فكر فرو رفت و با حسرت گفت : خوب اين چه كارى است ؟ گفتم :پادشاه ما اين برگها را مى دهد به تاجران ((انگل ليس )) منى يك ريال و آنها مى دهند به خود ما منى سه ريال .
از يك ريال هم كه بايد به ما بدهند، نيم ريالش را بابت قرضى كه به آنان داريم ، برمى دارند. پيرمرد ناسزايى نثار انگل ليسها كرد و هنوز معتقد بود كه پروس و روس همان انگل لوس است و انصاف دهيم كه اين مرد ساده اصفهانى كه اهل نجف آباد بود، به مراتب بهتر و بيشتر از مورّخان ما فهميده بود كه در ولايات ما همه راهزنان به يكديگر مى گويند: حسنخان ، همه هم راهزنند و هم حسنخانند، نزد او پروس ، روس و انگل لوس همان مفهوم را داشت ...))
٭ بقّال سر محل
روزى مدرّس در راهى كه از مجلس شورا به منزل مى رفت ، به بقاّلى محل رفت تا ماستى تهيّه كند، موقعى كه بقّال مشغول كشيدن ماست بود، مدرّس به شرح مسائل سياسى و آنچه كه در مجلس گذشته بود پرداخت و به نطقهايش در مجلس نيز اشاره كرد. وكيل ديگرى كه در كنارش بود به عنوان اعتراض گفت : آقا براى چه اينها را به بقّال مى گويى ؟ مدرّس گفت : چون اين موكّل من است و بايد بداند و حق آن است كه مردم از مسائل سياسى و اجتماعى و روابط كشورها خبر داشته باشند. آگاهى مردم به حلّ مسائل و مشكلات و نابسامانى ها، خيلى كمك مى كند. اين برخورد يگانگى و نزديكى نماينده را با مردم ثابت مى كند و نشان مى دهد كه مدرّس با جامعه پيوندى محكم داشت .
٭ زلزله در كاخ شاه
شهيد مدرّس نهضت ميرزاى شيرازى ، پيروزى مردم و لغو امتياز رژى را اوّلين ضربۀ سنگينى قلمداد مى كند كه بام كاخ پادشاهى را در ايران فرو ريخت و با شكست قرارداد، سلسلۀ قاجار متزلزل گرديد، او عقيده دارد كه اين واقعه به دولتهاى قدرتمند ثابت كرد كه با بستن چنين قراردادهاى استعمارى ، نمى توان ملّتى را به زير سلطه كشيد: ((واقعۀ دخانيه توپى بود كه سحرگاه ، مردم تيزهوش خفته را بيدار كرد و به طور طبيعى از زلزلۀ شديدى كه متعاقب آن بايستى به وقوع بپيوندد، باخبرشان نمود، عامّۀ مردم هم كه به علّت بى خبرى دركى از آن واقعه نداشتند، خطر را احساس نمودند و چون به علماى مذهبشان اعتقاد داشتند، همراه آنان به حركت درآمدند.
اگر محرّك و متحرك با تكيه به هم و عقيده به هم ، عالمانه به نفع جامعه فعّاليتى را شروع كنند، خداوند متعال حمايت از آنان را تقبّل نموده است ))
٭ قليان پر دود آسمان اصفهان
مدرس دليل موفّقيت نهضت ميرزاى شيرازى را اتّحاد مردم ، آگاهى از تبعيّت از روحانيت شيعه مى داند و عقيده دارد بقاى هر ملّتى در حفظ يگانگى آن قوم نهفته است ((بالاخره ما بايد در ميان دول جهان بيدار و هوشيار شويم تا جامعيّت خود را كه از دست داده ايم ، باز به آن دست يابيم و آن را با همان صفات خلقى خود حفظ كنيم . هر ملّت و قومى به همان اندازه كه جامعيّت خود را محترم بدارد و از آن صيانت كند، بقاى خود را تضمين كرده است .
امتيازى كه مقدّمۀ تهديد استقلال ايران و اسلاميت آن بود در زمان ناصرالدين شاه در اثر جهالت رجال آن روز يا سياست ندانى شاه آن روز به ما تحميل شد و براى آن چهار كرور رشوه به رجال ايران دادند تا در 26 رجب 1307 به امضا رسيد و تا 1308 و 1309 انگليسيها هم دسته دسته وارد ايران شدند. ولى همۀ ملت جامعيّت و همدلى خود را حفظ كرد و از بزرگان خود اطاعت كرد و همۀ امضاهاى زير قرارداد را با آب كُر شست و ناصرالدين شاه را هم اگر شعور داشت ، سرافراز كرد كه چنين ملّتى دارد و بر چنين مردمى سلطان است .
جامعيّت هميشه فتح و موفّقيت به همراه دارد. مهم اين است كه ما بتوانيم اين جامعيّت و قوميّت را حفظ و زنده نگه داريم . من بعد از واقعۀ دخانيّه كه به نجف رفتم ، ملّت ايران را در كار كان لم يكن نمودن اين قرارداد فهميدم و همه جا معروف بود كه هيچ كس از درون و برون به قصر شاه توتون و تنباكو نمى رساند. در اصفهان هم بهترين جواب را به ظلّ السلطان دادند و در پاسخ او كه بايد همه محصول را به كمپانى انگليس تحويل دهند، همه را در بيابان آتش زدند و براى اوّلين بار آسمان اصفهان قليان پر دود سيرى كشيد و به جان شاهزاده دعا كرد و از همين جا مأموران آشكار و مخفى امپراتورى چند برابر شدند تا قدرتى كه قرارداد را بر هم زده ، بشناسند.
مهم اين است كه به همۀ جامعه بفهمانيم : ملّتى كه جاهل است و به حقوق اجتماعى خود واقف نيست با هر انقلاب ، نهضت و جنگى كه از سلطه آزادش كنى باز اندك زمانى ديگر به دليل جهلى كه نسبت به وضعيت زمان دارد، خود را به زير سلطه مى كشد. كودكى كه از تاريكى مى ترسد خود را در پناه هر رهگذرى قرار مى دهد. بايد فهم و شعور نترسيدن را در اعماق دلش ايجاد كرد.(17)
٭ برگرديد سر كشت و زراعت
در روزگارى كه كار بر مدرّس تنگ شده بود و بيم آن مى رفت كه هر لحظه آن سيّد توسّط عوامل رضاخان كشته شود، عدّه اى از تيراندازان ماهر ساكن روستاى اسفه (واقع در نزديكى قمشه ) به تهران آمده و خدمت آقا رسيدند، ايشان علّت آمدن آن گروه تيرانداز را به مركز جويا شد. يكى از آنان جواب داد: آقا ما جان نثاران شمائيم ، آمده ايم كه از جان شما حفاظت كنيم ، شما دشمن داريد و صبح زود از منزل خارج مى شويد و اوضاع خطرناك است .
مدرس گفت : من دشمن زياد دارم ، ممكن است هر لحظه مرا مورد اصابت گلوله قرار دهند، اگر شما همراه من باشيد و تيرى به شما بخورد من مسئول جان شما خواهم بود و به اين امر راضى نيستم . برگرديد سر كشت و زراعت خودتان ، آن كار واجب تر از محافظت از من است ، از طرفى من هميشه براى كشته شدن آماده ام و از مرگ هراسى ندارم .
٭ تيراندازى به پرندگان
روزى آقا به اتّفاق عدّه اى از افراد مسلّح از روستاى اسفه به آبادى خيرآباد مى رفت تا از نزديك وضع كشاورزان آنجا را مورد بررسى قرار دهد، در مسيرى كه مى رفتند، پرندگان زيادى روى مزارع بودند، مدرس به يكى از همراهان كه مسلّح بود گفت : آن تفنگ را بده به من ، مرد مسلّح شگفت زده گفت : آقا با تفنگ چكار داريد، مدرّس با لحنى هيجانى گفت : بده به من تا بگويم با آن چكار دارم .
آن مرد در حالى كه تفنگ را به آقا تحويل مى داد، اظهار داشت : اجازه بدهيد من چند پرنده برايتان شكار كنم . آقا بى توجّه به سخنان آن مرد، تفنگ را گرفت و همچون شكارچى ماهر لولۀ تفنگ را به سوى پرندگان نشانه گرفت و چند پرنده را زد. يكى از همراهان گفت : آقا فكر نمى كرديم شما در تيراندازى هم مهارت داريد. مدرّس در جواب وى گفت : سعى كنيد هر كارى را ياد بگيريد ولى استفادۀ بد از آن نكنيد.
٭ در محضر آقا
يكى از نويسندگان معاصر كه كتابى درباره مدرس نوشته است ، مى گويد: قرار شد يك روز صبح به حضور مدرس شرفياب شويم . خود آقا در حياط وسيعى پشت به ديوار، يك زانو نشسته بود، گروه ارباب رجوع ، يك نيم دايره در مقابلش تشكيل داده بودند. ورود من با كلاه لبه دار در آن محيط مقدّس باعث زمزمه ها و نگاههاى خشم آلودى شد و مثل اين بود كه مريدان آقا ورود مرا با آن كلاه ، اهانتى نسبت به مراد خويش مى پنداشتند و منتظر بودند كه اين جسارت غير قابل عفو را خود آقا شديداً تنبيه كند. مدرّس نه تنها مرا تنبيه نكرد بلكه به عكس با كمال مهربانى در نزديكى خودش جا داد. در بين حضّار تقريباً از همه طبقه وجود داشت ، وزير، وكيل ، داوطلب شغل ادارى ، بقّال ، و غيره ، آن گوشۀ حياط هم دو نفر پيره زن چادرنمازى فقير، چندك زده بودند كه بعداّ فهميدم يكيشان از دست دامادش عارض است و ديگری هم عصاكش اوست . چيزى كه خوب به خاطرم مانده اين است كه محضر بدون تشريفات آقا، متناوباً هم دادگاه مى شد هم دارالحكومه ، هم شوراى سياسى هم مجمع علمى.
يكى يكى ، اشخاص حاضر نزديك شده و برخى آهسته و بعضى بلند عرض خود را به سمع آقا مى رسانيدند. مدرّس حرف عارض را با تكان دادن سر، تصديق مى كرد و يكمرتبه به صداى خيلى بلند يك وكيلى را كه آن طرف نشسته ، مخاطب قرار مى داد و به او مى گفت : برو از قول من به آن وزير پست و تلگراف بگو چرا كار فلان شخص را درست نمى كنى ، چرا مى گذارى آن ارمنى به اين بندۀ خدا اجحاف كند. اگر تقاضاى ارباب رجوع بيجا بود، بى مقدّمه حرف آهستۀ او را به صداى بلند براى همه مى گفت و با چند متلك شيرين مى فهمانيد كه درخواستش بى مورد است . مدرّس در اين جواب بلند دادن ، سياست عاقلانه اى داشت ، زيرا هم عارض پرمدّعا را متنبّه مى كرد و هم عارضين پر مدّعاى ديگرى را كه حاضر بودند و مى شنيدند سر جاى خود مى نشانيد...))(37)
٭ ترقّى يا هرزگى
خواجه نورى مى گويد: وقتى به ديدن مدرّس رفتيم و مى خواستيم مطلبى را در امور اجتماعى مطرح كنيم ، من و دوستم را دنبال خود به زير زمين برد، زيرا مطرح كردن آن مطلب با جلسۀ آن روز تناسبى نداشت .
وى مى گويد: در زير زمين ، سه نفرى روى يك تخت چوبى نشستيم و در همان چند جملۀ اوّل مدرّس بمن حالى كرد كه هيچيك از افكار خشك و كوچكى كه رياكاران و منحرفان بنام باورهاى دينى ، در اذهان جا مى دهند، در مغز روشن او جاى ندارد، وقتى راجع به حجاب صحبتى به ميان آمد.
گفت : ((شرعاّ هيچ اجبارى در پوشانيدن دستها و صورت زن نيست و منهم مخالفتى ندارم ، چيزى كه هست خوف آن را دارم كه عدّه اى از زنهاى ناقلا كه هنوز در هيچ مدرسه اى وظيفۀ اجتماعى و حدود خود را نياموخته اند، آزادى را آزادى مطلق تصوّر كنند و ترقّى را مرادف بوالهوسى و هرزگى بپندارند.)).
روى هم رفته مدرّس پيشنهاد ما را پذيرفت ولى شاد و خرّم و راضى از پيشش بيرون آمديم و صميمانه به قدرت و شخصيت او معتقد گرديديم...
٭ صداى شليك گلوله
نقل مى كنند كه وقتى مدرّس در عراق مشغول تحصيل علوم دينى بود، روزى در حجره اش نشسته و غرق در مطالعه بود، در همان حجره فرد ديگرى نيز به درس خواندن مشغول بود. ناگهان در بيرون حجره سر و صدايى ايجاد شد و لحظه اى بعد تيراندازى شروع شد. يكى از تيرها بر حسب اتفاق وارد حجرۀ محلّ اقامت مدرّس شد و پس از گذشتن از بالاى سر مدرّس در ديوار مقابل فرو رفت و بعد از بيرون ريختن مقدارى گرد و غبار، سوراخى در آن باز كرد.
فردى كه با مدرّس هم حجره بود سراسيمه و وحشت زده از حجره بيرون دويد و صحنه را ترك كرد، طلبه هايى كه در حجره هاى ديگر بودند نيز از اين حادثه نگران شده بودند، اما مدرّس گويى كه هيچ اتّفاقى نيفتاده است ، همچنان در جاى خود نشسته و كتابش را مى خواند.
٭ با پاى برهنه
با پاشيده شدن بساط استبداد و روى كار آمدن مشروطه خواهان ، شهر اصفهان دچار دگرگونى شد، بختياريها به سركردگى صمصام السلطنه بختيارى پس از فتح تهران به اصفهان آمده و با بركنارى اقبال الدولۀ كاشانى - كه از طرف رژيم استبداد حكومت داشت - روى كار آمدند.
پس از آن انجمن ولايتى به رياست صمصام تشكيل شد، مدر ّس كه در ميان مردم محبوبيتى خاص داشت و ضمن درس و بحث به مسائل اجتماعى مردم مى انديشيد به نيابت وى برگزيده شد.
مدرّس همواره مى كوشيد امور اجتماعى و سياسى اهالى اصفهان طبق قوانين جاودانى اسلام و موازين عقلى و انسانى جريان يابد امّا صمصام بر خلاف وى فكر مى كرد و در صدد آن بود تا از شرايط فراهم شده به نفع قدرت طلبى خويش بهره بردارى كند.
وى در مقام حكومت اصفهان مخارج قوا و خساراتى را كه در جنگ به ايشان وارد آمده بود به عنوان غرامت از مردم اصفهان طلب نمود، از اين تاريخ مدرّس مخالفت با وى را شروع كرد و به عنوان اعتراض بر اعمال و رفتار باطل وى جلسّ انجمن ولايتى را ترك نمود.
در يكى از روزها به مدرّس اطّلاع ميدهند كه حاكم اصفهان افرادى را براى گرفتن اخّاذى به زير شلّاق گرفته است ، آرى صمصام به زودى دست ستم را باز كرد و چهرۀ واقعى خود را به مردم اصفهان نشان داد. او كار را تا به آنجا رساند كه به خاطر مبارزاتش با مخالفين مشروطه از مردم اصفهان تقاضاى پول كرد.
به هر حال مدرّس از اين وضع به شدّت ناراحت شد. و مى گويد: حاكم چنين حقّى را ندارد. اگر شلّاق زدن حدّ شرعى است پس در صلاحيت مجتهد مى باشد و اينها ديروز به نام استبداد و امروز به نام مشروطه مردم را كتك مى زنند. صمصام كه كينۀ مدرس را به دل گرفته بود، تصميم گرفت او را از سر راه خود بردارد و در حالى كه از ته قلب به شجاعت و رشادت سيّد آفرين مى گفت به سواران تحت امر خويش دستور داد مدرّس را دستگير نموده و به خارج از شهر ببرند.
فرداى آن روز وقتى مدرّس از مجلس درس مدرسۀ جدۀ كوچك به منزل برمى گشت ، هنوز وارد خانه نشده بود كه سواران بختيارى به او اخطار نمودند كه بايد خود را براى خارج شدن از اصفهان و اقامت در خارج شهر آماده نمايد.
مدرّس هم بدون لحظه اى درنگ ، كفشهاى خود را از پاى درآورده و زير بغل نهاده به حالت پابرهنه جلوى آندسته سوار به راه مى افتد و به آنان مى گويد: هر كجا مى خواهيد برويم . مردم اصفهان با ديدن اين صحنه ، مغازه ها را تعطيل كرده و بدنبال مدرس و سواران حركت مى كنند.
مدرّس به مردم گفت : دوست ندارم ميان شما و افراد صمصام السلطنه نزاعى درگيرد و از آنها خواست كه به سر كارهاى خود بازگردند، آنگاه با صدايى رسا به مردم اعلام كرد ((من به تخت پولاد ميروم تا تكليف قطعى معلوم شود)) آرى او با اين سخن كوتاه هم محلّ تبعيد خود را مشخّص نمود و هم اعلام كرد تا روشن شدن تكليف نهايى مبارزه را با حاكم اصفهان ادامه خواهد داد.
با انتشار خبر دستگيرى و تبعيد مدرّس ، اصفهان يكپارچه غوغا شد، بازارها و كسب و كار تعطيل گشت و اهالى اصفهان كه سخت شيفتۀ مدرّس بودند، چون سيلى عظيم به حركت درآمدند. علماى اصفهان و طلّاب حوزه هاى علميۀ اين شهر نيز دسته دسته به سوى تبعيدگاه مدرّس براه افتادند. مردم فرياد مى زدند: مدرّس بايد بازگردد و خشم آنان چون صاعقه اى تشكيلات حكومتى صمصام را به لرزه در آورده بود و اين خروش مهيب ، وى را ناگريز به تسليم كرد.
هنوز يك شب از حادثۀ مزبور نگذشته بود كه صمصام با عذرخواهى فراوان و احترام وافر مدرّس را به خانه اش باز گردانيد و شهر آرامش خود را بدست آورد .
٭ از چشم شما مى بينم
مدرّس طبع شعر داشت و بسيارى از غزليات شعراى معروف ايران از قبيل مولوى ، حافظ و سعدى را از حفظ داشت . به مناسبتهاى گوناگون سروده هاى اين شاعران را مى خواند و گاهى به هنگام تدريس و اثبات مطلبى فلسفى و يا عرفانى به اشعار آنان استناد مى كرد. وقتى که((ماژورايمبرى )) آمريكايى در واقعۀ سقّاخانه كشته شد و مخالفين اين قتل را در اثر تحريك طرفداران مدرّس قلمداد كردند، طىّ نطقى اين بيت را گفت :
محتسب فتنه در اين شهر زمن داند و مى
ليك من اين همه از چشم شما مى بينم
در شبى كه وى راتوقيف و تبعيد مى كردند، نزديك غروب دور باغچۀ حياط قدم زده و اين بيت را مى خواند:
اين كاخ كه مى بينى گاه از تو و گاه از من
جاويد نخواهد ماند خواه از تو و خواه از من
٭ دوستان شاعر
مدرّس شعر را نيكو مى شناخت و با شعرا الفت داشت وى با ميرزا عبدالله متخلّص به ((رحمت ))، ميرزا علاءالدين با تخلّص ((همّت ))، ميرزا محمود (اورنگ ) و آقا شفيع (عشرت ) كه از نوادگان وصال شيرازى هستند در ارتباط بود و در يك دو بيتى تخلّص اين چهار رفيق شاعر را آورده است :
اى كه هستى تو طالب ((رحمت ))
صاحب عقل و نفس با ((همت ))
علوى دوست باش با ((اورنگ ))
بعد از آن باده نوش با ((عشرت ))
٭ گرسنه اى در حجره
يكى از روزها برادر مدرّس كه به عنوان طلبه در مدرسۀ جدۀ كوچك مشغول تحصيل بود، بر اثر شدّت گرسنگى به حالت غش بر زمين افتاده بود، طلبه ها دور ايشان حلقه مى زنند و وقتى وى بهوش مى آيد، مى پرسند علّت اين وضع چيست ، جواب مى دهد از شدّت گرسنگى به اين حالت دچار شدم . يكى از شاگردان مدرسه خود را به مدرّس رسانيده و وى را از اين ماجرا خبر مى كند و مى گويد: آقا فكرى به حال برادرتان بكنيد، حالش خوب نيست ، وضع درستى ندارد، امكان ادامۀ درس برايشان وجود ندارد. مدرّس در جواب وى مى گويد: من روزى پنج شاهى برايش در نظر گرفته ام تا بوسيلۀ آن امرار معاش كند و كمك هزينه اى برايش باشد، اگر كسر مى آورد، برگردد به روستا و مشغول كشاورزى شود، بيش از اين هم نمى توانم به او بدهم . اين برخورد از استغناى طبع و قناعت مدرّس حكايت دارد.
٭ منزل مخروبه
هنگامى كه مدرّس قمشه را به قصد عزيمت به اصفهان - براى ادامۀ تحصيل - ترك مى نمايد خانه اى در نزديكى مدارس جدۀ بزرگ و جدۀ كوچك به قرار هر سال صد و بيست ريال ، اجاره مى نمايد، چند سالى در اين منزل استيجارى سكونت داشت تا آنكه شترداران مهيارى و شهرضايى - به طور نذر - قرار داد نمودند هر گاه سفر خود را به سلامت و خالى از خطر به پايان رسانيدند، از كرايه هر شتر يك ريال جمع آورى كنند و از آن مبلغ خانه اى براى مدرّس در اصفهان خريدارى نمايند.
اين پول به هزار و هفتصد ريال بالغ گرديد و توسّط آن ، خانۀ مخروبه و محقّرى در حوالى بازار اصفهان براى مدرّس خريدارى نمودند. مدرّس معمولاً چنين هدايايى را قبول نمى كرد امّا اين بار چون هديه كنندگان ، مردم عادّى بودند و با اين كار مى خواستند نذر خود را ادا كنند، آن را پذيرفت .
مدرّس در يكى از اتاقهاى نيمه ويران خانه سكونت اختيار نمود، امّا خانه آنقدر خرابى داشت كه او نمى توانست زن و فرزند خويش را كه در قمشه اقامت داشتند براى زندگى به آنجا بياورد.
از اين جهت براى بازسازى خانه تصميم داشت شخصاً مصالح مورد نياز را تهيّه نمايد. براى اينكار عمله اى را اجير كرد تا برايش گل تهيّه كند و خود خشت بزند. پس از آنكه مقدارى مصالح مورد نياز را فراهم كرد، به خانه سر و صورتى داد و تا حدودى آن را براى سكونت آماده كرد، زن و فرزندان خود را به اصفهان آورد و در اين خانه اسكان داد.
٭ اتاق سى ريال
هنگامى كه مدرّس از سوى علماى نجف و ايران به عنوان مجتهد بزرگ و طراز اوّل به تهران آمد، دوستانش براى اقامت وى در تهران دو اتاق اجاره اى پيدا كردند، يكى با اجاره ماهى سى ريال و ديگرى ماهى سى و پنج ريال . مدرّس بدون آنكه از نزديك مكانهاى مورد نظر را ببيند، اتاق سى ريالى را برگزيد.
همراهان مدرّس به او گفتند: اتاق سى و پنج ريالى راحت تر است ، چرا آن را نمى گيريد، فرق معامله پنج ريال بيشتر نمى باشد ولى اين يكى رفاه و آسايش شما را بهتر تأمين مى كند. مدرّس پاسخ داد: چيزى كه استقلال ، عقيده و اراده را مورد تهديد قرار مى دهد نياز است ، من نمى خواهم به كسى احتياج پيدا كنم ، من به اندازۀ دارايى خود و در حدّ توان خويش بايد اتاق اجاره كنم ، مى خواهم محتاج مردم نباشم . احتياج به پول ، نوكرى مى آورد، من مى خواهم زبانم براى بيان حقايق و دفاع از مردم محروم و مظلوم ، آزاد باشد.
به خاطر همين وارستگى و قناعت بود كه مدرّس به جرأت مى گفت : من ده نخست وزير و چهل پنجاه وزير را ديده ام و آنها را رد كرده ام ، در اين مدّت حتّى يك نوشته به اعضاى كابينه نداده ام و از هيچ فردى درخواستى نداشته ام .
او عقيده داشت كه قناعت ، استقلال را حفظ مى كند و وقتى خواستند در مجلس حقوق ماهى دويست تومان را به وى پرداخت كنند، گفت من با ماهى بيست تومان زندگيم تأمين مى شود و نيازمند نيستم .
٭ بيمارى فرزند
مدرّس ، فاطمه بيگم را كه آخرين فرزندش بود، بسيار دوست داشت و از شدّت علاقه او را شوريه خطاب مى كرد. در يكى از روزها اين دختر دلبندش به بيمارى حصبه مبتلا مى شود و در تب مى سوزد. پزشك معالج وى اصرار دارد كه بايد فرزند مدرّس به شميران (به خاطر خوش آب و هوايى ) انتقال يابد تا شايد معالجات مؤ ثّر واقع شود. مدرّس در جواب مى گويد: همۀ فرزندان اين مملكت ، فرزندان من هستند. نمى پسندم كه فرزند من به جاى خوش آب و هوا منتقل شود و ديگران در محيط گرم تهران و يا جاهاى ديگر در شرايط سختى بسر برند، مگر اينكه براى همۀ آنان چنين شرايطى فراهم شود.
٭ بچّۀ همسايه
رسم كودكان محل بر اين بود كه در عيد نوروز، همديگر را خبر مى كردند و دسته جمعى براى گرفتن عيدى به خانۀ مدرّس مى رفتند. آقا هم بچّه ها را دوست داشت و ضمن نوازش به هر كدام يك سكّۀ يك ريالى ، عيدى مى داد. در يكى از اعياد، كودك همسايه جلوتر از همه سكّه را گرفت و رفت و لحظه اى بعد آمد و در گروه كودكان سكّه نگرفته كه نشسته بودند تا شيرينى بخورند نشست و باز مدرّس به او سكّه اى داد.اين عمل چند بار تكرار شد. مدرّس نگاهى به كودك كرد و او را شناخت و فهميد كه پسر عبّاس درشكه چى است كه خانواده اى فقير بودند.مدرس از كودك پرسيد: تا ظهر چند بار ديگر مى آيى . آن كودك از شدت شرمسارى سكوت كرد. مدرّس گفت : عيبى ندارد همديگر را زيادتر مى بينيم ولى براى اينكه خسته نشوى بنشين اينجا، هشت بار حساب مى كنيم و هشت سكّه يك ريالى شمرد و به او داد. آن كودك از شوق به گريه افتاد. مدرّس دستى بر سرش كشيد و مشغول دادن عيدى به بچه هاى ديگر شد.
٭ نوازش كودك
وقتى مدرّس را در حوالى مدرسۀ سپهسالار مورد اصابت گلوله قرار دادند و شهر تهران آشفته گرديد و اهالى اين شهر كسب و كار را رها كرده و به سوى بيمارستان (محلّ بسترى شدن مدرّس ) حركت مى كردند عدّه اى از كودكان و نوجوانان نيز با اين انبوه جمعيت ، در حال حركت بودند.
چون خبر سلامتى مدرّس به آگاهى مردم رسيد و از آنان خواسته شد كه دنبال كار خويش بروند، اهالى پراكنده شدند و خيابانها خلوت گرديد.در اين حال كودكى هشت ساله وارد بيمارستان شد و خود را به اتاقى كه مدرّس در آن بود رسانيد و در كنار تخت آقا ايستاد و سلام كرد.مدرّس به كودك نگاهى عاطفى نمود و گفت پسر جان ، كارى دارى ؟ گفت : نه آقا به عيادت شما آمده ام ، لبخندى بر لبان مدرّس نقش بست و از اينكه كودكى به عيادتش آمده ، شادمان گرديد و گفت : پسرم چيزى نيست ناراحت نباش ، خدا حافظ است ، اين كودك كسى جز سيد اسدالله مبشّرى نبود همان نويسنده و محقّقى كه آثار ارزنده اى تأليف نمود و از جمله كارهاى وى ترجمّ نهج البلاغه مى باشد، [زنده یاد اسدالله مبشّری ، مستشار دیوان دادگستری و مدیر کلّ دادگستری در دوران حکومت ملّی مصدّق بود و پس ازکودتای «آمریکائی – انگلیسی» 28 مرداد با «نهضت مقاومت ملّی» همکاری می کرد و وزیر دادگستری حکومت موقّت منهدس بارزگان بود. ] روانش شاد باشد.
٭ افتتاح كارخانه
بوقتى ميرزا حسين كازرونى كارخانۀ وطن را به اصفهان آورد، روز افتتاح آن مصادف با ورود مدرّس به اين شهر بود. از سيّد خواسته شد كه كارخانه را افتتاح نمايد. مدرّس با شور و شعف به كارخانه آمد. علما و برخى رجال نامدار اصفهان نيز در مراسم حضور داشتند. كارشناسان آلمانى هم براى راه انداختن كارخانه مهيّا بودند. مدرّس از مهندسين آلمانى پرسيد، اين كارخانه ساخت كجاست ، يكى از آنان پاسخ داد:ساخت آلمان . مدرّس گفت : اگر خراب شد بايد چه كرد، مهندس آلمانى جواب داد: لوازم مورد نياز آن را از آلمان مى آورند.
مدرّس گفت : اين يك قدم است ، اما وقتى كار شما كامل مى شود كه ماشين آلات و لوازم مورد نياز كارخانه را در ايران تهيّه كنيد، در غير اين صورت كارخانه به جاى آنكه در آلمان پارچه ببافد در ايران به اين كار مشغول است . پس از آن ، يكى از متخصّصان آلمانى پيشنهاد مى كند:آقا اجازه بفرماييد تنديس شما را ساخته و در اينجا بر حسب يادگار قرار دهيم . مدرّس در پاسخ وى مى گويد: در درجه اوّل مجسّمه سازى در اسلام حرام است وانگهى مجسّمه بايد در دل مردم باشد نه اينجا.
٭ چرخه كشى
مدرّس در اصفهان ضمن تحصيل و تدريس كارگرى مى كرد، مرحوم آية الله خادمى از قول آية الله سيّد محمد باقر درچه اى نقل كردند كه مدرّس بعدازظهرها كه به درس و بحث حاضر مى شد، شلوارش پر از گل بود، پس از تحقيق و تفحّص مشخّص شد كه در خانه خشت مى زند.
در ايّامى كه متولّى مدرسۀ سپهسالار بود، هفته اى يك روز به دهات موقوفه مى رفت و كار مقنّى ها را كه مشغول حفر و لايروبى قنوات بودند، مورد ارزيابى و بررسى قرار مى داد. خود شخصاً طناب به كمر مى بست و وارد چاه مى شد و سپس مزد آنان را مى داد.
مدرّس در ايّام تدريس در اين مدرسه روزهاى پنج شنبه و جمعه به روستاهاى شهريار مى رفت و سرقنات با مقنّى ها كار مى كرد. يكى از شاگردان وى تعريف مى كند كه روزى در يكى از آباديهاى اطراف تهران به ديدن يكى از دوستان رفتم . آن دوست ضمن صحبت گفت : سيّدى است كه گاه هفته اى يك روز به ده ما مى آيد و سر قنات مى رود و بيشتر از همۀ مقنّى ها كار مى كند. من ابتدا از مطلب گذشتم تا اينكه يك روز عصر پنج شنبه به همراه ميزبان از ده بيرون رفتيم و بر حسب اتّفاق از كنار قنات عبور كرديم . مقنّى ها مشغول كار بودند، وقتى كه دقّت كردم ، ديدم مدرّس نيز بالاى چاه ، مشغول كشيدن دلو از چاه مى باشد، ديگر نزديك نشدم و سخنى هم نگفتم .
روز شنبه كه سر درس استاد (مدرس ) حاضر شدم ، گفتم آقا شخصى شبيه شما را در فلان آبادى بر سر چاه ديدم . مدرّس در جوابم گفت :كار براى كسى عيب و عار نيست وانگهى مزدى را كه از اين راه مى گيرم از هر پولى پاكتر و حلالتر است و از تو مى خواهم كه با كسى در اين خصوص سخنى نگويى . سپس اين جمله را بر زبان جارى مى ساخت : ((ما راءيت ما راءيت )) (آنچه ديدى نديدى ) آنگاه افزود مگر نشنيدى كه جدّم فرمود:
((لنقل الصخرة من قلل الجبال احبّ الى من منّة الرجال ))
يعنى : نزد من كشيدن صخره ها و سنگهايى سخت از كوه بهتر از منت كشيدن از مردمان زمان است .
٭ دولت قاچاق
به محض آنكه به دستور رضاخان ، سرتيپ مرتضى خان يزدان پناه به رياست حكومت نظامى تهران منصوب شد، در آغاز عدّه اى از افراد سرشناس را كه حامى جدّى مدرّس بودند، دستگير كردند، افراد مشهور محلات كه در تشييع جنازه پرشور عشقى شركت داشتند، گرفتار شدند به طورى كه طىّ چند روز زندان شهربانى مملو از طرفداران مدرّس و افراد مخالف رضاخان و انسانهاى آزاده گرديد.
در زندان شكنجه و انواع آزار و اذيّت را نسبت به افراد اعمال نمودند. عدّه اى را با باتوم و شلّاق بقدرى زده بودند كه آثار ضربات و صدمات تا چند روز بر بدنشان باقى بود (حتّى پس از رهايى از زندان ) گروهى از مشاهير و افراد فعّال از قبيل نويسندگان و روزنامه نويسان را به كلات نادرى و ديگر نقاط خراسان تبعيد نمودند.
مردم عادّى اگر كوچكترين آشنايى و ا رتباطى با مدرّس و طرفداران او داشتند توقيف و دستگير مى شدند.و يك نفر را بدليل آنكه نام مدرّس را به احترام و با عزّت برده بود آنقدر زدند كه بر اثر صدمات وارده فوت نمود. شخص ديگرى را كه چاپخانۀ دستى داشت و آگهى دعوت مدرّس را از مردم براى شركت در تشييع جنازۀ عشقى چاپ كرده بود، حين بازجويى چنان مورد ضرب و شتم و شكنجه هاى وحشتناك قرار داد كه جان خويش را از دست داد. حتّى كودكان و نوجوانان را براى گرفتن اقرار به حبس برده و شلّاق مى زدند.
جرايداقلّیت توقيف شدند و مديران در تحصّن مجلس بودند. شهيد مدرّس كه از اين رفتارها به خشم آمده بود و لحظه اى آرام و قرار نداشت تصميم گرفت در مجلس عليه حكومت نظامى صحبت كند ولى به او اجازه ندادند تا اينكه قرار شد افراد طرفدار مدرّس در جلسات مجلس شركت كرده و در روز دوّم مرداد 1303 به ملك الشعراى بهار از سوى رئيس مجلس اجازه داده شد كه پشت تريبون رفته و مطالبى را بيان كند.وى در سخنان خود به حبس ها، آزارها، شكنجه ها، اشاره كرد و از اينكه تمام صدمات متوجه طرفداران مدرّس است انتقاد نمود و بر اينكه سانسور تنها نسبت به مطبوعات حاميان مدرّس اعمال مى شود اعتراض كرد. در مذاكرات اين روز كه بين مخالف و موافق با لحنى تند و خشن صورت گرفت ، مدرّس فرياد زد: اينجا جاى قانون اساسى است ... اين جلسه مشروطه است ، هر كس عقيده اش مخالف قانون اساسى است بايد چشمش كور شود از در برود بيرون . وقتى يكى از طرفداران رضاخان از دولت وى دفاع كرد. مدرّس گفت : دولت اكثريت ندارد. قاچاق است .
در جواب وى سيّد يعقوب (حامى رضاخان ) گفت : از حدود نزاكت خارج نشويد. مدرّس با حالت برافروختگى گفت : آن كس كه چهارصد نفر را اينجا سرنيزه مى زند از حدود نزاكت خارج نمى شود؟ مدرّس چندين نوبت اجازه مى گيرد تا پيرامون حكومت نظامى صحبت كند امّا رئيس مجلس به او اجازه نمى دهد، سرانجام تحت عنوان : ((ابراز تأسّف از قتل واقع شده )) صحبت نموده و در نهايت به حكومت نظامى اشاره مى كند ولى به ايشان اخطار مى كنند دراين باره سخنى نگويد. ايشان پاسخ مى دهد:
((اطاعت مى كنم ولى عقيده ام اين است كه تا حكومت نظامى به مجلس نيايد و در مجلس مورد بحث واقع نشود نبايد در خارج ترتيب اثرى به او داده شود.)) و به اين ترتيب با ذكر يك جمله همه آن چيزى كه بايد گفته شود را گفت .
٭ جسدى در چاه
سردار سپه براى آنكه بفهماند وجود وى تا چه حدّ در امنيت شهر مؤ ثّر است ، محرمانه به چند نفر از قزّاقها دستور مى دهد در شهر و خارج آن ايجاد اختلال نموده و با قتل و غارت اوضاع را ناامن كنند تا استعفاى او براى مجلس و مردم ايجاد نگرانى نموده و به حضور وى در رأس امور راضى شوند. در يكى از روزها در انتهاى خيابان اميريه كه آن موقع بيرون شهر تهران بود، دو نفر مقنّى مشغول حفر قنات بودند، دوست آنها در محلّ ديگرى مشغول كار بود.
با فرا رسيدن شب و اينكه خبرى از دوستانش نمى شود با نگرانى و به اميد يافتن آنها نزديك صبح از شهر خارج و به محلّ كار آنها مى آيد. تا آنكه در آن حوالى جسد يكى از دوستانش را مشاهده مى كند كه او را بوسيله طناب خفه نموده اند، سپس دنبال رفيق دوّمى مى رود كه تنها كلاه و گيوه او را پيدا مى كند و معلوم مى شود، او را در چاه انداخته اند.
شب بعد از اين واقعه در يكى از محلّات تهران بين عدّه اى نزاع در مى گيرد كه در جريان آن يك نفر كشته و يك نفر مجروح مى شود. بعد از تحقيقات مشخّص مى شود كه ضاربين و قاتلين از قزّاقها بوده اند. شب بعد شخصى را در شهر مى كشند و جنازه اش را در خندق مى اندازند كه بعد از مدّتى معلوم شد از ناحيه قزّاقها به قتل رسيده است . علاوه بر اين كشتارها در چندين نقطۀ شهر سرقت صورت مى گيرد تا مردم از مجموعۀ اين حوادث نتيجه بگيرند كه امنيّت شهر سلب شده است .
٭ از پاى بخارى تا سر خرمن
در يكى از جلسات دوره ششم مجلس كه نطق مدرّس طولانى شد، براى رفع خستگى شنوندگان ، حكايتى را براى نمايندگان و حضّار بدين شرح نقل نمود: در زمستانى ، شاعرى براى زميندارى بزرگ قصيده اى سرود و رفت توى خانه پاى بخارى قصيده را خواند، ارباب ملك از آن شعر خوشش آمد، حواله صد خروار گندم را به شاعر داد تا برود سر خرمن بگيرد. شاعر حواله را در جيب خود گذاشت و آن را تا هنگام درو گندم نگهدارى كرد. در موقع خرمن نمودن خوشه ها به نزد ناظر ارباب رفت و حواله را به وى تحويل داد. ناظر كه مى دانست اربابش اين سخاوتها را ندارد و از شدّت بخل و طمع گندم را دانه دانه مى شمارد، از ديدن حواله صد خروار گندم متحير گشت و به شاعر گفت : آقا اجازه بدهيد من با خود ارباب گفتگو كنم . شاعر گفت : مانعى ندارد؛ ناظر شب هنگام به نزد ارباب رفت و حواله را نشان داد و گفت اين چيست .مالك گفت : شب پيش بخارى نشسته بودم ، آن شاعر بعضى چيزها گفت و ما خوشمان آمد، چيزى نوشتيم داديم او خوشش بيايد.
٭ هراس سردار
به موجب مادۀ 44 نظامنامۀ مجلس بايد رئيس الوزرا به مجلس بيايد تا روز استيضاح معيّن شود. سردار سپه از انتقاد و استيضاح هراس داشت ، وحشت وى بدون دليل هم نبود، زيرا يكى از استيضاح كنندگان آية الله سيد حسن مدرّس است كه دانشورى فاضل ، فقيهى والامقام ، نامدارى ناطق و نيز مرد منطق ، استدلال و طرفدار حقّ و حقيقت بود.
مدرّس در ضمن نطق كاملاّ بر مجلس مسلّط مى شد و با شجاعت و شهامت ، بدون هيچ پروايى تمام اعمال و رفتار غيرقانونى سردار سپه را از پشت تريبون به آگاهى مردم ايران مى رسانيد. دليل ديگر نگرانى رضاخان مربوط به يكى از موارد استيضاح بود (تحويل ندادن اموال مقصّرين) غرض از اين مورد روشن شدن موضوع قتل اقبال السلطنه ماكويى و تصرّف و غارت جواهرات و خزانۀ او بود.
روشن كردن موضوعات مطرح شده در استيضاح آن هم از سوى سردار سپه كه اهل نطق و بيان نبود و حرف عادّى را نمى توانست درست بيان كند، طرفداران وى را نگران ساخته بود.
سردار سپه قبل از آنكه روز استيضاح معيّن شود به فعاّليتهاى سياسى پرداخت تا آن را لغو كند ولى موفّق نشد و روز شانزدهم مرداد به اتّفاق وزراى خود به مجلس آمد و اظهار داشت دولت براى استيضاح حاضر است و هر روزى كه مجلس معيّن كند همانروز را قبول خواهد كرد.تيمورتاش (سردار معظّم خراسانى ) پيشنهاد كرد كه روز بيست و هفتم مرداد استيضاح انجام شود. رضاخان كه همه جا از زور استفاده مى كرد، در روز استيضاح نيز عدّۀ زيادى از طرفداران خود و گروهى از اراذل و اوباش را به اتّفاق عدّه اى نظامى كه تغيير لباس داده بودند به مجلس فرستاد. وكلاى طرفدار او هم كارتهاى لژ ويژه را گرفته ، به همان عدّه داده بودند و چون طرفداران مدرّس دچار حبس و تبعيد بودند، نمى توانستند هر كدام ، از محلّات تهران دستجاتى را جمع كرده و به مجلس بياورند، از اين گذشته تصوّر نمى رفت كه رضاخان گستاخى و فضاحت را به جايى برساند كه از چنين نيروهايى براى برهم زدن استيضاح بهره بگيرد.
٭ آنوقت كى بشما پول مى دهد؟
در روز تاريخى استيضاح (17 محرم 1342 ه ق ) كارآگاهان شهربانى ، پليسهاى مخفى و آشكار، رجاله هاى مزدور، چاقوكشان حرفه اى ، هوچيان داوطلب و امثال آن به طرفدارى از رضاخان به مجلس آمدند و در ميان گروه تماشاچيان كنجكاو و در اطراف مجلس پراكنده شدند.حوالى ساعت ده در حالى كه چند تن از دوستان مدرّس مثل رحيم زاده صفوى اطراف سيّد را داشتند، آقا عصا زنان به مجلس آمد.
با ورود مدرّس مزدوران از دم در طبق دستور شهربانى شروع به جار و جنجال و اهانت به مدرّس نمودند و يك مرتبه عدّه اى فرياد زدند: ((مرده باد مدرّس ، زنده باد سردار سپه )) نزديك عمارت به طرف مدرّس يورش بردند ولى آزارى نرساندند. مدرّس در آن جنجال خطرناك نه تنها هراسى بخود راه نداد بلكه مثل اينكه آن حوادث را كاملاً عادّى و با نظر حقارت نگريسته باشد برگشت و خطاب به هوچيان رضاخان گفت : ((آخر اگر مدرّس بميرد ديگر كى به شما پول خواهد داد)). و پس از آن فرياد كشيد: زنده باد خودم ... زنده باد مدرّس و وارد اتاق اقلّيت(طرفداران مدرّس ) شد. باز از پايين ، صداى زنده باد سردار سپه شنيده شد و غوغاى غريبى در صحن مجلس برپا بود. مى گويند مدرّس از دری كه رو به صحن مجلس باز مى شد سر بيرون كرد و گفت : ((مرده باد سردار سپه ))
٭ مى خام كوتو نباشى ؟!
موقعى كه مدرّس خود را به اطاق نمايندگان طرفدار خود (فراكسيون اقليت ) رسانيد، در حاليكه سينه اش تنگى مى كرد و نفس نفس مى زد، چون هوا گرم بود، باد بزنى بدست گرفت و بنا كرد به باد زدن خود و در حين اين كار از بازيها و تحرّكات رضاخان و آشوب اطراف مجلس انتقاد مى كرد، در اين ميان سيّد يعقوب انوار و مقوّم الملك و چند نفر ديگر از نمايندگان حامى رضاخان به اتاقى كه مدرّس و همراهان در آن بودند، هجوم آوردند و دوات ، بادبزن و اشياى ديگر را به سوى مدرّس پرت مى كردند و ناسزا مى گفتند.
رضاخان از در مغربى وارد شد و گفت : شما همه محكوميد! شما را توقيف خواهم كرد... سپس به طرف مدرّس حمله كرد. در اين حال ملك الشعراى بهار كه روبروى مدرّس ايستاده بود با خونسردى خطاب به رضاخان گفت : عجله نكنيد، مواظب باشيد. سردار سپه توجّهى نكرد و با دست راست خود گلوى مدرّس را گرفته به ديوار فشار مى داد و در حالى كه از شدّت غضب چشمانش سرخ شده و رگهاى گردنش بيرون زده بود، به مدرّس گفت : آخر سيّد تو از جان من چه مى خواهى ، آن خورشيد فقاهت در عرصۀ سياست ، بدون آنكه ذرّه اى ترس از خود بروز دهد با رشادت و عزمى راسخ به لهجه اصفهانى گفت : مى خام كوتو نباشى !!! سيّد حسين زعيم ديد كه نزديك است اولاد پيغمبر خفه بشود. از عقب سر سردار سپه دو انگشت راست خود را در دهان سردار سپه گذارده و بطورى كشيد كه نزديك بود دهان وى پاره شود، رضاخان دست از مدرّس برداشت . ولى انگشتتان زعيم را چنان گاز گرفت كه خون جارى شد. سردار سپه غرغركنان بيرون رفت و به رئيس مجلس از سخن مدرّس شكايت كرد. رفته رفته ساعت به ظهر نزديك مى شد. بالاخره بر اثر گفت و شنودهايى كه مدّتى جريان داشت قرار شد بعدازظهر استيضاح صورت گيرد.
٭ تكليف استيضاح
از افراد استيضاح كننده ، عدّه اى بنا به احتياط ناهار را در مجلس ماندند. ولى مدرّس ، كازرونى و حائرى زاده يزدى بدون واهمه از مجلس خارج شده به سوى منازل خويش رفتند.
از در مجلس كه خارج شدند. در راه عدّه اى از اشرار و اراذل چماق بدست به سوى اين سه نفر يورش بردند. شخصى بنام نايب چلويى سيلى محكمى به صورت مدرّس زد. سايرين نيز ضرباتى به كازرونى و حائرى زاده وارد نمودند. كازرونى با ضربۀ شديدى كه به وى وارد شد، مجروح گرديد و به خاطر آن در خانه بسترى شد. در اين گيرودار اهالى سرچشمه و خيابان نظاميه جمع شده و به اشرار حمله نمودند، زد و خورد بين دو دسته شروع شد و اشرار وقتى اوضاع را وخيم ديدند فرار را بر قرار ترجيح دادند.
بعدازظهر نمايندگان اكثريت و اقلّيت به مجلس حاضر شدند و زنگ جلسۀ علنى ، آنها را براى تشكيل جلسه دعوت نمود.
نمايندگان طرفدار مدرّس در اطراف وقايع آن روز با هم به شور پرداختند و چون از بررسى اوضاع ديدند اگر استيضاح صورت گيرد ممكن است حوادث ديگرى بوقوع بپيوندد، سرانجام يكساعت به غروب مانده تصميم گرفتند كه از شركت در جلسه خوددارى كنند.
مدرّس به ملك الشعراى بهار گفت كه به جاى استيضاح وقايع صبح را در جلسه علنى بگويد و تكليف استيضاح را به وقت ديگرى موكول كند.بعد از نطق مفصّل و مشروح بهار، از سوى دولت ، سليمان ميرزا مدافعات و حملاتى كرد و سردار سپه تقاضاى رأى اعتماد نمود.
با قيام نمايندگان رأى اعتماد گرفته شد و دولت رضاخان حائز اكثريت گرديد، اين در حالى بود كه عدّه اى از نمايندگان آزاده و طرفدار مدرّس در جلسۀ رأى گيرى حضور نداشتند. مدرّس وقتى از مجلس و نمايندگان مأيوس شد، نقشۀ ديگرى كشيد و آن اينكه از احمد شاه بخواهد سريعاً به ايران باز گردد ولى با انواع و اقسام حيله ها مانع حركت او از اروپا به ايران مى شوند.( 23 )
٭ سگ هاي پليس
زماني جواهرکلام را به يک ميهماني وابستۀ به دربار دعوت کردند، نمي دانم به چه مناسبت مرا هم به همراه خود برد.
مجلسي بود بسيار مجلّل و به اصطلاح عاميانه عدّه ای از رجال و سياستمداران آن روز حضور داشتند. پس از احوالپرسی و تشريفات اوّليه رشتۀ کلام به دست جواهر کلام افتاد و باز هم مثل هميشه متکلّم وحده شد.
از آسمان و ريسمان به هم مي بافت و اتّفاقاً حاضرين هم با لذّت گوش مي کردند. ناگهان ميزبان که شخصيت برجسته و مهمّی بود رو به پدر کرده گفت: «استاد جواهرکلام ، از مدرّس چه می دانی؟ يک کمی راجع به او صحبت کن ، از فعاليت های سياسی او و کارهايی که می کرد.»
پدر، يکّه خورد. با آن سرعت انتقالی که داشت به فوريت دريافت که اگر از مدرّس تعريف کند، ميزبان محترم ناراحت می شود.
در حقيقت ميزبان می خواست که پدر از کارهای مرحوم مدرّس انتقاد و عيب جويی کند و به اصطلاح او را بکوبد و اين مساله چيزی بود که پدر قلباً مايل نبود. از جانب ديگر ميسّر نبود فعّاليت های او را تأييد کند.
جواهرکلام بر سر دوراهی مانده بود، اما اين معطّلی يک دقيقه بيشتر طول نکشيد. کمی اين طرف آن طرف را نگاه کرد. آب دهان خود را قورت داد و پس از يک دورخيز معنوی چنين گفت:
«آه بله... بله... آقا اين مدرّس می دانيد آدمی بود بسيار شوخ ، لطيفه گو، طنزپرداز و هميشه در صحبتهايش يک پاسخ آماده و طنزآلود در آستين داشت که ارائه می کرد.
از قراری که می گويند زمانی که نمايندۀ مجلس بود، روزی در مجلس لايحه ای آوردند برای خريد سگ پليس ، يعنی سگهای تربيت شده ای که در تعقيب و دستگيری سارقين به پليس کمک می کنند.
لايحه مطرح و قرار شد در مورد آن رای گيری شود. رئيس مجلس سوال کرد، آقايان اعتراضی ندارند؟ مدرّس به عنوان مخالف دست خود را بلند کرد. رئيس مجلس و ديگران از او پرسيدند: «آقای مدرّس چرا شما مخالفيد؟»
مدرّس با همان لهجه اصفهاني خود پرسيد: اول برای من بگوييد اين سگ کارش چيه؟ چيکار می کند؟
- اين سگ دزد می گيرد، دزد را شناسايی می کند و می گيرد. مدرّس باز هم پرسيد خب اين سگ را از کوجا می ياريد؟ خط سيرش کوجاس؟
- از کشور آلمان می خرند از راه روسيه می آورند تا بندرانزلي و سپس از بندرانزلی به تهران می آورند.
- خب اين نی می شد(نمی شود!) اين کار عملی نيست.
- چرا عملی نيست آقای مدرّس؟
- واسه اين که اين سگ که کارش دزدگيريه از همون بندرانزلی می باس (می بايد) بگيرد و بگيرد و بگيرد و بگيرد تا برسد تا تهرون!»
وقتی جواهرکلام به اينجا رسيد، چنان خنده ای در ميان حضار در گرفت که اصولا کوبيدن مدرّس و مسائل سياسی از ميان رفت. خنده دار نيز اين که وقتی حاضرين و مخصوصا ميزبان خوب خنده هايشان را کردند و آرام شدند، جواهرکلام گفت:
«ملاحظه بفرماييد عين همين جريانی که الان اينجا اتّفاق افتاد اين خنده و بگو و بخند عينا همان روز در مجلس رخ داد و به قدری نمايندگان مجلس از موافق و مخالف خنديدند و سر و صدا راه انداختند که اصولاً بحث لايحه سگ منتفی شد.» ( 24 )
٭ تأثير رفتار متواضعانه مدرس بر نگهبانان عثماني
خلاصه وقتي مرحوم مدرس از كشور عثماني برميگشت، آنقدر با نگهبانان قطار خوب رفتار كرده بود كه آنها تصور كردند او قهوهچي قطار است، ولي وقتي فهميدند شخصيت بزرگي است بسيار تعجب ميكنند و رئيس آنها ميگويد: در تمام عمرم، فردي به اين بزرگواري نديدهام.
حكايت معروف است كه در جنگ بينالملل اول و تشكيل حكومت موقت، موقع برگشتِ مدرس و همراهان از خاك عثماني، چون تصميم ناگهاني بود، جاي كافي در قطار نبود، دولت عثماني از جهت رعايت حال مهاجران و احترام به شخص جناب مدرس، دستور داد يك واگن اختصاصي به قطار ببندند و چند مأمور محافظ خاص، از اين گروه حفاظت كنند. مرحوم مدرس به عادت طلبگي آدمي منظم و با سليقه بود و خودش وسايل زندگي خود را فراهم ميكرد. در بين راه يك جا خواستند استراحت كنند.
مدرس بلند شد و قليان تميزي چاق كرد و چاي خوش عطري دم كرد. امير خيزي (ناقل اين داستان) هم در اين سفر، سمت مترجمي داشت.چند چاي و قليان برد و به نگهبانان داد، رئيس نگهبانان از چاي بسيار خوشش آمد و از قيافه ساده و نحوه خدمتگزاري مدرس فكر كرد كه او قهوهچي هيئت است. با اشاره دستور داد كه چاي ديگري هم بدهد. مرحوم مدرس با كمال خوشرويي چاي دوم را برد، هيئت به اسلامبول(استانبول) نزديك شدند رئيس نگهبانان پيش آمد و به اميرخيزي گفت كه ميخواهد پول چاي را بپردازد. وي پاسخ داد لازم نيست، آن افسر اصرار داشت كه مايل نيست ضرري متوجه آن پيرمرد قهوهچي بشود.
در همين موقع قطار از حركت ايستاد، جمعي به استقبال هيئت آمده بودند و مدرس را با سلام و صلوات و احترام پيشاپيش بردند. افسر نگهبان با حيرت و تعجب مينگريست، از اميرخيزي جريان واقعه را پرسيد. او به افسر ضابط گفت كه اصولاً اين واگن فوقالعاده، به احترام همين پيرمرد محترم ـ جناب مدرس ـ به قطار اضافه شده است.
رئيس افسران پس از شنيدن اين مطالب و ديدن آن استقبال پر شكوه، شرمنده شد و با كمال تعجب رو به دوستان خود كرد و گفت: به خدا قسم كه افندي به اين بزرگواري نديدهايم.( 25 )
٭ فعلا در جيب وليعهد چيزي نيست
{رضاخان پس از دستيابی به سلطنت در اوايل امر، ژست يک سلطان مردمی را به خود می گرفت و در اين زمينه} «روزی مرحوم مدرّس را به قصر خود دعوت کرد و جلسه ای طولانی با او گذراند و گفت ميل دارد با نظريات بی غرضانۀ او کار کند، قسمتیاز مذاکرات آنها در ميان مردم انتشار يافت.
يکی از آنها اين بود: هنگامي که رضاشاه پهلوی برای ديدار مدرّس به اتاق پذيرايی خود آمد، دست وليعهد در دستش بود.
وقتی که وارد اتاق شد، به مرحوم مدرّس گفت : آقای مدرّس ، وليعهد را همراه آورده ام که به شما معرّفی کنم و شما او را بشناسيد. مدرّس در حالی که بغل را باز کرده بود گفت:
به به! شاه آيندۀايران. رضاشاه از اين توجّه و استقبال مدرّس خوشوقت شد. مدرّس خطاب به وليعهد گفت: توي جيب چه داري؟
وليعهد همان طور نگاه می کرد. رضاشاه دست در جيب وليعهد کرد و گفت: چيزی نيست. مدرّس گفت: آن جيبش را هم ببينيد.
رضاشاه جيب راست وليعهد را هم کاوش کرد و دوباره گفت: چيزی نيست. چيزی در جيب ندارد.
مدرّس گفت: جيبهای بالاي او را هم ببينيد. رضاشاه کمی ناراحت شد و گفت : مقصودتان چيست؟
مدرّس گفت: ببينيد تا عرض کنم. رضاشاه جيبهای بالای وليعهد را هم ديد و باز گفت: چيزی نيست و چيزی ندارد.
آن گاه مدرّس با همان کلمات و لهجۀ مخصوص خودش و با تأنّی گفت: همين را مي خواستم بدانم. می خواستم ببينم شاه آينده ايران چطور است. حرص به پول و جمع آوري مال دارد يا نه؟
مي خواستم بگويم شاه آينده ايران اگر می خواهد سلطنتش پايدار باشد، بايد چيزی از مال و ثروت نداشته باشد. پول پرست و مال دوست نباشد.
آن وقت است که تجاوز نخواهد کرد و به حقوق مردم و به قوانين کشور دست درازی نمی کند. می خواستم بگويم که بايد او فقط شاه باشد، مردم پول و ثروت داشته باشند و قانون بر همه کس حکومت کند تا مملکت آباد شود و مردم خوشبخت.
در اين وقت خطاب به پهلوی کرد و گفت: حالا شما می گوييد در جيب وليعهد چيزی نيست! خدا کند تا آخر اين طور باشد.( 26 )
◀ شهادت مدرّس
روز سوم مرداد 1321 اوّلين جلسۀ محاكمۀ متّهمين به قتل شهيد سيّدحسن مدرّس در تهران آغاز شد. سرپاس ركنالدين مختار، پاسيار منصور وقار، ياور جهانسوزی، پاسيار راسخ، ياور مقدادی، پاسيار نيرومند و پزشك احمدی متّهمين رديف اوّل پرونده به شهادت رساندن مدرّس بودند.
محاكمۀ متّهمين 50 روز به طول انجاميد. سرانجام ركنالدين مختار به 8 سال زندان با اعمال شاقّه محكوم شد و بقيۀ متّهمين هر يك از 10سال تا يك سال محكوم شدند. مطلب زير ماحصل اعترافات متّهمان است.
در يكی از روزهای آغازين ماه آذر 1316 سرپاس مختار رئيس كلّ شهربانی پاكت سربسته و لاك و مهر شدهای را به پاسيار منصور وقار داد و گفت آن را در مشهد به ياور جهانسوزی بدهد، سرپاس مختار به وی گفت پاكت دستور انجام مأموريت قتل مدرّس است. وی (منصور وقار)همچنين موظّف شد به جهانسوزی بگويد يا به آن مأموريت برود و يا به تهران بازگردد.
وقار در مشهد دستور رئيس شهربانی را به اطلاع ياور جهانسوزی رساند. جهانسوزی پاكت را باز كرد دستور را خواند و آن را داخل بخاری انداخت و گفت بايد به اتّفاق حبيب خلج به مأموريت جنوب خراسان برای بازرسی بروم. اين دو در حقيقت برای قتل مدرّس رهسپار كاشمر شدند. آنان عصر ششم آذر 1316 وارد كاشمر شدند. در چهارچوب همين مأموريت «اقتداری» رئيس شهرباني كاشمر نيز جداگانه مأموريت يافته بودكه به «خواف» رفته، مدرّس را با خود به كاشمر بياورد. او اين مأموريت را انجام داد و مدرّس را به منزل خود در كاشمر آورد. اقتداری سپس درنزديكي شهربانی خانهای اجاره كرد و مدرّس را در آن اسكان داد.
در مرحلۀ بعد، اقتداری طیّ دستوری رمزی كه به وسيلۀ جهانسوزی دريافت كرده بود، موظّف به كشتن مدرّس شد. امّا چون از اين دستور استنكاف ورزيد به مشهد احضار شد. وی از آنجا به شهربانی همدان اعزام شد در آنجا با سمّ به قتل رسيد.
شهربانی كاشمر نيز به محمود مستوفيان واگذار شد. وی ابتدا دو مأمور محافظ خانۀ مدرّس به نامهای پاسبان ذوالفقاری و پاسبان ابراهيمی را ترخيص كرد.سپس همراه با جهانسوزی و حبيبالله خلج، در شب عمليات مشروب فراوانی خورده و در حالت مستی وارد خانۀ مدرّس شدند. مرحوم مدرّس برای آنان چاي ريخت و دقايقی بعد مستوفيان از مدرّس پرسيد اجازه میدهيد مجدّداً چاي بريزم. پس از كسب موافقت مرحوم، در چای او در فرصتي سمّ ريخته و جلوی او گذاردند. امّا وقتی ديدند كه با خوردن چای، مسموم نشد، مستوفيان در نقشهای برنامهريزی شده از اتاق خارج شد و جهانسوزی و خلج برخاسته عمامۀ مرحوم مدرّس را از سرش برداشته در دهانش كردند و دور گردنش پيچيدند. او را خفه كردند و در همان شب وی را دفن كردند. مستوفيان به مأموران محافظ منزل مدرّس گفت آقا سكته كرده است. وی آنان را تهديد كرد كه اگر در مورد مرگ آقا دليل ديگری غير از سكته را مطرح كنيد، زبانتان را ميبُرم. پاسبان ابراهيمی محافظ شهيد مدرّس هنگام محاكمه به بازپرسان دادگاه گفت: شب حادثه در ساعات غروب از شهربانی كاشمر مرا احضا كردند، فوراً رهسپار شهربانی شدم تقريباً سه ساعت مرا معطّل كردند و سؤالهای بیموردی راجع به سابقۀ كار، محلّ خدمت، محلّ زادگاه، آدرس منزل و از اين گونه پرسشها را از من پرسيدند سپس اجازه مرخصی دادند. وقتی به درب منزل آقا رسيدم ديدم درب منزل باز است و رئيس شهربانی كنار درب ايستاده. او مرا كه ديد گفت به اتاق آقا نرويد. من به انتظار ماندم تا اينكه رئيس شهربانی رفت و موسیخان شجاعی سرپاسبان آمد. او از من پرسيد آقا كجاست؟ گفتم در اتاق خودش است. به اتّفاق او وارد اتاق آقا شديم ديديم خواب است هر چه او را صدا زديم جواب نداد. عبايش روي صورتش بود و شال و عمامهاش هم باز كنار سرش افتاده بود. فهميدم مرده است. من با شجاعی از اتاق آقا خارج شديم. 20 دقيقه بعد رئيس شهربانی بازگشت و به شجاعی گفت آقا سكته كرده است. مبادا غير از سكته دليل ديگری برای فوت آقا مطرح كنيد. سپس گفت برو تابوت بياور...»
همچنين خانم عشرت همسر اقتداری رئيس شهرباني كاشمر در دادگاه چنين گفت:
در آذر 1316 مرحوم اقتداری كه رئيس شهرباني كاشمر بود، در مأموريتی به مشهد حركت كرد. بنده هم با او همراه شدم. در مشهد، شوهرم را مأمور كردند كه برود خواف مرحوم مدرّس را به كاشمر بياورد، بنده از آنجا رفتم به كاشمر و مرحوم اقتداری به خواف رفت. تقريباً ساعت ده، يازده بود كه مرحوم اقتداری آمد و مرحوم مدرّس هم با ايشان بود با يكنفر مأمور وارد شد به منزل. مرحوم مدرّس در منزل ما بود. مرحوم اقتداری نزديك شهربانی يك خانه اجاره كرد و مرحوم مدرّس را بردند در آن خانه. دو روز بعد مرحوم اقتداری آمد منزل ديدم اوقاتش خيلی تلخ است و گرفته است گفتم چه خبر است؟ ابتدا چيزی نگفت چون خيلی اصرار كردم اظهار كرد دستوراتی راجع به اين سيّد بيچاره و از بين بردن او رسيده است كه نمیدانم چه كنم. میگفت من اين كار را بكنم جواب خدا را چه بدهم و اگر نكنم در دست اين شيرهای درنده چه كنم كه خودم را ممكن است از بين ببرند. من گفتم ممكن است استعفا بدهيد. گفت همين خيال را دارم و استعفا داد. اين استعفا در زمان سرهنگ وقار رئيس شهرباني خراسان بوده است، استعفای او قبول شد و دستور داد شهرباني را تحويل مستوفيان بدهيد.
ايشان شهرباني را تحويل داد به مستوفيان ولی چون دستوری راجع به تحويل مدرّس نرسيده بود از تحويل دادن او خودداری كرد و مستوفيان هم هميشه اصرار میكرد كه مدرّس را هم تحويل بگيرد. در اين بين ياور جهانسوزی آمد به كاشمر به اتفاق حبيبالله خلج پاسبان كه مأمور مشهد بود. جهانسوزی آمد به منزل مرحوم اقتداری گفت كه اقتداری چرا حركت نمیكنی؟ مرحوم اقتداری گفت معطلی من راجع به اين حبسي است كه او را چه كنم. گفت او را هم بايد تحويل محمودخان مستوفيان بدهيد. ايشان هم مدرّس را تحويل مستوفيان داد و فردای آن روز حركت كرديم مشهد و همان روزی كه جهانسوزی آمد و اين صحبتهارابا اقتداری كرد گفت كه من میروم. يك روز مأموريتی دارم انجام ميدهم و بر میگردم شما نبايد اينجا باشيد.بعد از دو روز گويا روز سوّم بود، يكروز اقتداری به من گفت: ديدی خدا با ما بود كه اين كار را نكرديم. گفتم چه شده است؟ گفت: همان شب كه ما حركت كرديم جهانسوزی از مأموريت كاشمر بر میگردد و با حبيبالله خلج و محمود مستوفيان مشروب زيادی میخورند و میروند با مدرّس سماوری آتش ميكنند و چای ميخورند و دوای سمّی در استكان مدرّس ميريزند چون مدّتی ميگذرد و میبينند اثری نبخشيده جهانسوزی از اطاق بيرون میرود و مستوفيان هم عمامّ سيد را كه سرش بود برداشته میكند توی دهانش تا خفه میشود و همان شبانه هم دفن میكنند... دستوری كه برای از بين بردن مدرّس از تهران آمده بود تلگراف رمز بوده ... به امضاي سرهنگ وقار... مرحوم اقتداری آن تلگراف را كه رمز بود با كشف آن كه در خارج كشف كرده بود به من نشان داد، نوشته بود بايد به طوری كه هيچ كس حتّی قراول درب اطاق مدرّس هم نفهمد او را از بين ببريد.
در جواب بازپرس كه سؤال كرده است «مدرّس را كه از خواف آوردند حالش چطور بود» گفته است «سالم بود... مريض نبود.»
مرحوم اقتداری از مشهد به شهربانی همدان منتقل شدند و پس از بيست روز از ورود به همدان مريض شد... او بر اثر دوای عوضی كه داده بودند مرحوم شد.(27 )
◀ماجرای دفن شبانه و پنهانی سیّد حسن مدرّس پس از ۷۵ سال، به روایت شاهد عینی
روزنامۀ قدس در گزارشی به اظهارات خواندنی شاهد عینی قتل و دفن شهید سیّد حسن مدرّس پرداخت و نوشت:
پیدا کردن شاهد عینی برای اتّفاقی که ۷۵ سال پیش افتاده کارآسانی نیست، امّا گویا اینبار بخت با ما یار بود و توانستیم با مردی صحبت کنیم که حالا تنها شاهد زندۀ اتّفاق مهمّی در تاریخ معاصر ایران است که در سال ۱۳۱۶ خورشیدی رخ داده است!
با هماهنگی کارکنان مجموعۀ فرهنگی آرامگاه شهید مدرّس به دیدن عبّاس عظیمیان میرویم که در نوجوانی شاهد اتّفاقی بوده که در تاریخ ماندگار شده است. پس از طی کردن چند خیابان در یکی از کوچههای محلّات جدید کاشمر مقابل خانهای توقّف میکنیم. پس از فشردن زنگ و باز شدن در وارد حیاط میشویم. انتظارش را نداشتیم شاهد این رخداد تاریخی که سن و سالی دارد، خود به استقبالمان بیاید. او دعوتمان کرد تا در طبقۀ اوّل ساختمان با او گفتوگو کنیم امّا ما در طبقۀ همکف با عبّاس عظیمیان همکلام شدیم.
٭ مهمان جدید «کوچۀ نخل»
عبّاس عظیمیان میگوید: حدود ۱۵ سال سن داشتم و در کوچۀ نخل کاشمر قدیم زندگی میکردیم که بعدها به کوچۀ «تلفنخانه» معروف شد، مدّتی بود که حضور آژانها در محلّ زندگیمان مرا کنجکاو کرده بود؛ از بزرگترها میپرسیدم که چرا آژانها مقابل خانۀ همسایه کشیک میدهند؛ خلاصه فهمیدم که روحانی سیّدی در آن خانه زندانی است.
اوستا میرزای نجّار و همسر روس تازه مسلمانش
وی میافزاید: آن موقع من شاگرد استاد میرزای نجّار بودم. او مردی دیندار بود و با یک زن تازه مسلمان روس ازدواج کرده بود و همواره صحبت از راهی برای ارتباط برقرار کردن با سیّد بود. یک بار تصمیم گرفتند به بهانۀ بردن چای برای سیّد وارد خانه شویم، زن اوستا میرزا چای دم کرد و با یک قوری و کاسه داد به من تا برای سیّد ببرم، چون آژانها برای ورود بزرگترها سختگیری میکردند.
اوّلین چایی
عظیمیان ادامه میدهد: یکی از آژانها کربلایی علیخان بود که مردی متدیّن بود و بعدها نیز چندین بار اجازه داد تا به دیدن آقای مدرّس بروم.آن روز اجازه داد تا چایی برای سیّد ببرم، داخل شدم و سینی را مقابل سیّد گذاشتم و به او تعارف کردم، امّا با اصرار او اوّلین چای را خودم خوردم. خلاصه رفتوآمدهای من به داخل خانه بیشتر شد و چند بار هم شیر داغ برای او بردم. وی میگوید: همصحبتی با آقای مدرّس ممنوع بود و رضاخان کسانی را که با او رفتوآمد داشتند سر به نیست میکرد، امّا برخی آژانهایی که آنجا بودند خیلی برای مردم دردسر درست نمیکردند.
کرسی برای «سید»
عظیمیان میافزاید: برای آنکه بیشتر و راحتتر به داخل خانه رفتوآمد کنم از رخنۀ دیوار میان خانهای که آقای مدرس در آن بود و حیاط منزل کربلایی اسماعیل مفتّش به آنجا میرفتم. یک شب وقتی به آنجا رفتم، دیدم خانه بسیار سرد است و به آقای مدرّس گفتم من شاگرد نجّاری هستم و اگر اجازه بدهید برایتان یک کرسی بسازم و بیاورم و پس از قبول ایشان کرسی را ساختم و برایشان بردم.
نامۀ محرمانۀ «سیّد» برای شیخ اولیایی
وقتی پس از مدّتی اعتمادشان به من جلب شد، گفتند نامهای به تو میدهم که باید به دست «شیخ اولیایی» برسانی (شیخ اولیایی از روحانیون معروف کاشمر در آن دوره بود) نامهای نوشتند و برای آنکه به دست آژانها نیفتد، آن را لای لبه کلاهم مخفی کردند.
وی ادامه میدهد: به سراغ علیاکبر معینالزوار رفتم و با کمک او به حضور شیخ اولیایی رسیدیم و وقتی نامه را خواندند، گفتند: «مگر شیخ تبعیدی در کاشمر است؟» بعد به من گفتند فردا بیا و جواب را ببر. فردای آن روز رفتم و باز جواب را در لبه کلاه مخفی کردم و برای آقای مدرّس بردم.
سه نفر ناشناس!
عظیمیان میگوید: مدّتی به این منوال گذشت و یکی از شبها صدای جرس اسبها از کوچه توجّهم را جلب کرد. اسبها مقابل خانۀ محلّ نگهداری آقای مدرّس ایستادند و ۳ نفر وارد خانه شدند. سراغ همان رخنۀ دیوار رفته و از آنجا داخل خانه را نگاه میکردم؛ حضور چند آژان ناشناس برایم عجیب بود و نمیدانستم داخل خانه چه اتّفاقی افتاده، فقط منتظر بودم تا آنها بروند و من سراغ آقای مدرّس بروم.
تاریکی هوا و میرزا کریم غسّال
مدّتی گذشت و هوا تاریک و تاریکتر شد؛ آن آژانها نرفتند و حتّی ساعتی بعد دیدم که میرزا کریم غسّال را به آنجا آوردند، تابوتی هم آورده بودند! دیگر نمیتوانستم صبر کنم؛ نوجوان بودم و شرایط سختی برایم پیش آمده بود. نمیدانستم باید چکار کنم.
شاهد دوّم که بود؟
بناچار سراغ یکی از معتمدان محل به نام حاجعلی کردستانی رفتم. جریان را برای او تعریف کردم و بیدرنگ همراه من آمد و بعد از خارج شدن آژانها از خانه که تابوتی را حمل میکردند یقین پیدا کردیم که آقای مدرّس را کشتهاند! دنبال آنها راه افتادیم و با فاصلهای حدود ۱۰۰ متر در تاریکی شب به تعقیب پرداختیم. آنها به قبرستان شهر نرفتند و از شهر خارج شدند!
آژانها از کشتزارهای گندم عبور کردند و به محلیّ که به «حوض قزّاقها» معروف بود، رسیدند. در تاریکی شب مشغول کندن زمین شدند و پس از دفن پیکر آقای مدرّس با پوشال گندم و خاشاک اطراف محلّ دفن را پوشاندند و رفتند.
علامتگذاری جای دفن
وی در ادامۀ این روایت میگوید: پس از دور شدن آژانها با حاجعلی کردستانی به آنجا رفتیم و کاملاً مطمئن شدیم که آنجا محلّ دفن پیکر آقای مدرّس است. برای آنکه دوباره بتوانیم آنجا را پیدا کنیم با چند تکه سفال کوزه شکسته علامت گذاشتیم و از محل دور شدیم.
افسوس شیخ اولیایی
وقتی خبر این جنایت را به شیخ اولیایی دادیم، حسرت خورد و گفت در حال تدارک فرار آقای شهید بودیم و بخاطر ماه مبارک آن را به تأخیر انداختیم؛ افسوس که نتوانستیم او را نجات بدهیم.
سه روز در مخفیگاه
با انتشار خبر قتل آقای مدرّس وضعیت شهر بدتر شد و من از ترس اینکه مبادا به دام مأموران دولت بیفتم، سه روز در خانۀ شیخ اولیایی مخفی بودم و پس از آرام شدن اوضاع توانستم به خانه برگردم.
اعتراف آژان بازنشسته
عظیمیان که کمی هم از عوارض پیری در یادآوری جزئیات آن روزها رنج میبرد، میگوید: چند بار ما را به بهانۀ شرکت در عزاداری به نظمیه بردند؛ حتّی یکی از آژانها سالها بعد و پس از بازنشستگیاش به من گفت: چند بار میخواستیم تو را بکشیم، امّا نشد.
نان و ماست نذری «آقای شهید»
عظیمیان در پایان یادآوری میکند: هر چند دولت نمیخواست قبر مدرّس مشخّص باشد، امّا چندان طولی نکشید که مردم قبر آقای شهید را به محلّی برای نذر و نیاز تبدیل کردند و از همان زمان تاکنون نان و ماست نذری مزار آقای شهید حاجات خیلیها را برآورده است. (28 )
◀ توضیحات و مآخذ:
1- حسین مکّی « تاریخ بیست ساله ایران » جلد چهارم – نشر ناشر - صص 233 – 201
2 - به نقل از شماره 346 مورخ 8 آبان ماه 1306 سال دوّم روزنامه اطّلاعات - دوشنبه 9 آذر ماه 1383 (
3 - محمّدتقی بهار ( ملک الشعراء بهار) – تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران – انقراض قاجاریه . جلد اوّل - ج 1 ، صص 134 - 133
4 - مشروح اين مقاله در روزنامۀ نوبهار سال 33 شماره هاي 99 و 100 (روزهاي سه شنبه 8 آذر و چهارشنبه 9 آذر) درج شده است.
5 - – سیف پور فاطمی « آئینۀ عبرت » ،خاطرات و رویدادهای تاریخ معاصر ایران – انتشارات جبهۀ ملّی ایران – 1368 –صص 183 – 182
6 - پیشین - صص 187 - 185
7 - پیشین - صص 188 - 187
8 - - ناصر تکمیل همایون – سیمای ملی مدرس – تاریخ معاصر ایران – کتاب هفتم – مؤسسه پژوهشی و مطالعات فرهنگی- 1374 –صص 36 - 28
9 - پیشین – صص 43 - 38
10 - عبدالله مستوفی - « شرح زندگانی من » - انتشارات زوار- 1377 : ج 3 ، صص 605- 604
11 – پیشین – ص 376
12 – ابوالحسن بنی صدر « موقعیت ایران و نقش مدرّس – انتشارات مدرّس – 10 آذر 1356 – صص – 129 – 128
13 - پیشین – صص 135 – 130
14 - ناصر تکمیل همایون – سیمای ملّی مدرّس – صص 39 - 36
15 - مشروح مذاکرات مجلس شورای ملّی – سه شنبه 29 شهریور 1305 - جلسه ۱۱
16 - علی مدرّسی / مرد روزگارانی ، نشر هزاران / 1374-مجلّه تاریخ اسلام ، شماره 28 ، دوره سوم ، 14 اردیبهشت 1348-منبع: سايت اسناد انقلاب اسلامي
17 - روزنامهی رسمی کشور، مذاکرات مجلس چهارم، استیضاح مستوفی، خرداد ۱۳۰۲، ص ۱۹۸
18 - غلامرضا گلی زواره « مدرّس و قرارداد استعماری وثوق الدوله» غلامرضا گلی زواره - مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی
19 - گفتگویی ناشناخته با مدرّس نظری بر دیدگاههای سیاسی و اقتصادی مدرّس - محمّد ترکمان - صص 200 – 195 ) - مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی
20 - منبع: خسرو شاکری « نکاتی چند پیرامون تاریخنگاری جایگاه زنان در جنبش »
21 - جلسه 280 صورت مشروح روز پنجشنبه هشتم شهر شعبان المعظم ۱۱ برج اسد ۱۳۲۹
22 - نگاه کنید به مقاله فرید وحیدی « زنان اروپا؛ از حق رأی تا دشواری انتخاب شدن» 29.01.2013 - دویچه وله ( صدای آلمان)
23 - غلامرضا گلي زواره، داستانهاي مدرّس، قم، زواره، 1373.
24 - خاطرات علي جواهرکلام، به کوشش فريد جواهرکلام، تهران:نشرآبی ، 1382،صص144- 42
25 - غلامرضا گلي زواره « داستانهاي مدرس» ناشرهجرت - مستان 1378 - نوبت چاپ سوم
صص 163 -162 - به نقل از پاورقی كتاب محيط ادب، مقاله نان جو دوغ گو (از محمدابراهيم باستاني پاريزي).
26- خسرو معتضد، اشرف از سرای سنگلج تا سرير سلطنت ، تهران: پيکان ، 1377، صص 51 50
27 - مدرّس، قهرمان آزادی، حسين مكّی، بنگاه ترجمه و نشر كتاب،ج 2
28 - سایت کلمه نقل از – روزنامۀ قدس