dimanche 25 octobre 2020

نقدهای محمد رضا راعی به مقالۀ "از روح الله خمینی تا رضا پهلوی/ درس هایی که از انقلاب اسلامی گرفته نشده است!، از حنیف یزدانی"

 اینجانب ضمن تأیید نکات بسیاری در مقالۀ آقای بزدانی، نقدهایی نیز به آن دارم که در پی، می آورم:


١- آقای یزدانی، به اصطلاح، "انقلاب اسلامی"، اشاره دارید. 


نقد من: جنبش های مردمی، و بدنبال آنها، جنبش عمومی مردم، در سال ۱۳۵۷، منجر به انقلاب شد. در آن جنبش عمومی، ملیون، مذهبی ها، و چپی ها شرکت داشتند. آقای بنی صدر که در تمام سال های پیش از آن، از حاکمیت ملی حمایت می کردند، جزوه ای را در این مورد نوشته بودند که بدون اجازۀ ایشان، به نام روح الله خمینی تحت عنوان "بیانیۀ جمهوی اسلامی"، منتشر شد. در آن بیانیه، ولایت فقیه و انواع دیگر حاکمیت بر مردم وجود ندارد. از آنجایی که در تظاهرات مردم، شعار جمهوری اسلامی داده شده و به سرعت گسترش یافت، از طرف بسیاری از ٣ جناحِ ملیون، مذهبی ها، و چپی ها، بجز چند مورد، به اغماض پذیرفته شد، و یا اعتراض زیادی نشد. از جمله دلایل این اغماض ناصحیح این بود که  سند "بیانیۀ جمهوی اسلامی" موجود بوده و نوع آن جمهوری را توضیح می داد. آن اغماض، بر هر ٣ جناح این نقد را وارد می کند که وقتی به مفهوم کاملِ جمهوری، پسوند و صفت اسلامی، اضافه شد، چرا مخالفت نکردند تا بعداً دیوار حاشای عدم ارتباط شعار جمهوری اسلامی و سند "بیانیۀ جمهوی اسلامی"، توسط اقمار زورپرست خمینی ایجاد شود. اصطلاح "انقلاب اسلامی"، بجای اصطلاحِ انقلاب مردم ایران در سال  ۱۳۵۷، به غلط، و به عمد یا به سهو، مستعمل شده است.


٢- نوشتید: "برای ایجاد دموکراسی ... باید ساختارهای متناسب با دموکراسی نیز بوجود بیایید. این تغییرات باید منجر به نظمی شود که مانع تمرکز قدرت باشد و حداقل راه را بر تمرکز قدرت سخت کند. ...".


نقد من: اگر منظور از جلوگیری از تمرکز قدرت یا حداقل تعدیل تمرکز قدرت، تقسیم قدرت و باقی نگه داشتن قدرت های کوچکتر است، راه حل نیست، زیرا قدرت ای کوچکتر، از جمله، از طریق خود و دیگری سازی و تقسیم به ٢ و حذف دیگری، دوباره انباشته و متمرکز، گسترده تر و بزرگتر خواهد شد. بنابراین جدایی نهادهای قدرت از همدیگر، و جدایی نهادهای قدرت از نهادهای آزادی ( = نهادهای دارندۀ تمام حقوق)، نه به معنی تقسیم قدرت، بلکه به معنی بی طرفی آنها از همدیگر است. بی طرفی، یعنی چه؟ یعنی، برقراری ارتباط حقوقی. چگونه؟ از طریق هر چه بیشتر حقوقی سازی درون نهاد ها و بین نهاد ها، بوسیلۀ اعضای درونی آنها و تنگ تر سازی فضای روایط قوا و خشونت زدایی مرتب. بدین لحاظ، راه حل جلوگیری از دینامیک تخریب قدرت، حذف قدرت است. یعنی قدرت خوب نداریم، قدرت، دشمن حقوق است. کسانی مثل "اصلاح طلبان" ی در درون رژیم ولایت فقیه، و پهلوی طلب ها که فکر می کنند می توان قدرت را به اندازه، انتخاب و در اختیار داشت، غافلند که ضریب متمرکز شَوَی، گسترده شوی، و بزرگتر شوی قدرت در دینامیک اش، از ضریب توانایی های آنها در دینامیک شان، بیشتر شده و آنها را به تسخیر خود درآورده و در نهایت نابود خواهد ساخت. قدرت در کشورهای مسلط، تخریب های تمرکز ثروت کانونی، تمرکز فقر، گسترش تبعیض ها و ...، بوجود می آورد، و در در جامعه های زیر سلطه، علاوه آن تخریب ها، فساد های مزمن، استبداد و تمامیت خواهی، و جنایت نیز بوجود می آورد.


٣- نوشتید: "از این جمله می توان به اصل تفکیک قوا، قوانین مربوط به مشروطه در کشورهای دموکراتیک پادشاهی، لائسیته، و عدم دخالت نظامیان در سیاست اشاره کرد".


نظر من: ارتشی ها و نیروهای نظامی، بخشی از نهاد دولت ( = قوۀ مجریه، قوۀ مقننه، و قوۀ قضائیه و ...) هستند. نظامی، الزامی است که در امور سیاسی غیر حقوقی، درگیری های جناحی غیر حقوقیِ سیاسیِ در درون دولت و در درون جامعه و در رابطۀ ایران با کشورهای دیگر دخالت نکرده و عضو احزاب و سازمان های سیاسی نباشد. اما نظامیان لازم است که در رابطه با حقوق پنجگانه نظر داشته و آلت دست قدرت های سیاسی و غیره نشده و در مواقع دفاع از حقوق مردم، دستیار تصمیمات حقوقی جمهور مردم باشند. بعنوان مثال، اگر منتخب یا منتخبانی از مردم، متجاوز به حقوق مردم شده و مورد اعتراض افکار عمومی حقوقی قرار گیرند، لازم است که تشخیص و درک حقوقی لازم را داشته باشند تا بتواند سره را از ناسره تشخیص دهند. در سال ۱۳۵۷، سرانی از ارتش ایران، زیرِ بار فرمان محمد رضا پهلوی برای فرمانبرداری از ژنرال هویزر نرفته و با جنبش مردم اعلام همبستگی کردند. جناحی از ارتش، به کمک مردم در روزهای ٢١ و ٢٢ بهمن ۱۳۵۷، توانستند جلویِ ٣ کودتای تدارک دیده شده توسط ژنرال هویزر امریکایی، شاپور بختیار، و عده ای ارتشی را بگیرند. بنابراین، نظامی لازم است که بی طرف باشد، و نه منفعل و خنثی.


۴- نوشتید: "...، آیت الله خمینی، ...، به رهبری انقلاب سیاسی می رسد! امری که آشکارا نقض لائسیته بوده است و اگر نگویم که سرنوشت انقلاب را از پیش محتوم به استبداد کرده است، منصفانه است اگر ادعا کنیم که انتخابی بسیار پر خطر برای استقرار دموکراسی بوده است".


نقد من: الف- روح الله خمینی، با پذیرش ولایت جمهور مردمِ تئوریزه شده توسط آقای بنی صدر، نظر پیشین خود در مورد حکومت اسلامی را کنار گذاشته و حتی زمانی که یک روحانی در فرانسه دوباره آن حکومت را مطرح کرد، او را مورد عتاب قرارداد. روح الله خمینی قبول کرد که سخنگوی جنبش بشود و ١٩ اصل از ٢٠ اصل انقلاب را در فرانسه پذیرفت (به کتاب انقلاب، از صفحۀ ۳۶۹ در لینک ذیل، مراجعه کنید)، و خود را به دنبال مردم، و نه رهبر مردم معرفی می کرد. او حتی تا مدت ها جرئت نمی کرد همان نقش سخنگویی را نیز به عهده بگیرد و از جنبش مردم عقب افتاده بود. مردم در ایران، سخنان کاسِت شده ای از او را که موافق خواسته های خویش نمی یافتند، دست به دست منتشر نمی کردند. وقتی او به ایران برگشت، تا مدت ها، در مقابل جنبش های مردمی، مثل جنبش زنان در مخالفت با حجاب اجباری، خود را مجبور به عقب نشینی می دید. نه تنها قرار نبود که او و روحانیون در کار دولت دخالت بکنند، بلکه خود او نیز اگر چنین توقعی ای داشت، آن را نمی توانست علنی کند. چندین بار گفت که به قم و کار موعظه برمی گردد، حتی مدتی نیز به قم برگشت. بتدریج، از طرفی با ساخته شدن نهادهای قدرتی مثل سپاه پاسداران و جهاد سازندگی و دادگاه های انقلاب و امثالهم توسط حکومت موقت، از طرف دیگر با شیفتگی اقشار گسترده ای از مردم، همچنین با مصلحت گرایی های خارج از حق مذهبی هاو غیر مذهبی ها، و ایجاد مدار بستۀ خشونت توسط اقمار زورپرست خمینی و استالیتیست ها و پهلوی طلب ها، و ...، و دست به برتری جویی زد. در قانون اساسی اول جمهوری اسلامی، با تمام نقائص اش، روح الله خمینی نظارت فقیه در امور غیر اجرایی داشت، یعنی اگر عده زیادی هم او را رهبر باور داشتند، تنها در امر غیر اجرایی بود. برادر بزرگ آقای بنی صدر که حقوق دان بود، تجاوز خمینی به قانون اساسی و دخالت در امر اجرایی او را بالغ بر  ۷۵ بار شمرده بود. روشنفکران در آن زمان، حتی به اندازۀ کافی نامزد عضویت در مجلس خبرگان برای پیش نویس قانون اساسی نشدند. ب- شخصیت های دینی عضو نهادهای دینی، لازم است که در نهاد دولت دخالت نکنند، و نه در سیاست. عدم دخالت دین در سیاست، شعار غلطی است، زیرا هم دین، هم مرام، در مورد سیاست نظر دارند و به نحوی از نحوها و به راهی از راه ها می توانند متوسل شده و در سیاست دخالت ورزند، جدایی ( = بی طرفی) نهاد های دینی و نهاد های مرامی از نهاد دولت، به معنی جدایی دین از سیاست نیست، همانطوری  که به معنی جدایی مرامی مثل لبرالیسم یا مارکسیسم از سیاست نیست. در فرانسۀ لائیک نیز حزب دموکرات مسیحی  و امثالهم داشته و داریم. بنابراین، سخنگوی انقلاب مردم ایران، و نه "رهبر"انقلاب اسلامی"، منافاتی با لائیسیته نداشت. همان طوریکه بعداً اظهار نظرهای سیاسی تأثیرگذار پاپ ژان پل دو، تباینی با لائیسیته نداشت و نیز نظرات سیاسی پاپ فرانسوآ ( = فرانسیس) فعلی، نیز محمل چنین ناسازگاری ای نیست. ج- بر فرض که بتوانیم، دخالت دین در سیاست را بوجود بیاویم، برای عدم دخالت مرام ها در سیاست چه چاره ای بیاندیشیم؟ مگر ٢ رژیم توتالیتر قرن بیستم، یعنی نازیسم و استالسنیسم، دینی بودند؟ لائیسیته، به معنی منفعل کردن انسان ها نیست، اگر به دنبال ابن کار باشد، نقض غرض کرده و تبدیل به لائیسیم شده است. سرو کار لائیسیته با بی طرفیِ نهاد ها است.


۵- نوشتید: لازم به توضیح است که لائسیته یعنی جدایی نهاد دولت از نهاد دین. یعنی یک آخوند نمی تواند عضو ارکان قدرت، مثلاً دولت و یا مجلس باشد. لائسیته، یعنی سیاست ما عین دیانت ما نیست، بلکه سیاست ناشی از انتخاب عقلانی و عرفی است و دیانت هر کس، امری شخصی و درونی است.


نظر من: الف- در نطر شما، تنها جدایی نهاد دین از نهاد دولت ملحوظ است، و جدایی نهاد مرام از نهاد دولت، مورد التفات نیست. ب- با اینکه یک آخوند نمی تواند همزمان، هم عضو نهاد دینی، و هم نهاد دولتی شود، اما می تواند با استعفا از نهاد دینی، بعنوان فرد، نامزد مقامی دولتی بشود.  این نقش رسانه ها است که گذشته او را مورد نقد، رد، و یا تأیید قرار داده و رأی دهندگان را به گستردگی و به صورت مرتب و در زمان حداقل چند ماهه، آگاه سازد. و این رأی دهندگان اند که لازم است به سابقۀ حقوقی او در هنگام رأی دادن، توجه کنند. ج- اگر سیاست، به معنی تدبیر امور در تطبیق با حقوق، و موقعیت شناسی باشد، و اگر دیانت و یا مرام ما، بغیر از حقوق نباشد، همکار هم می توانند بشوند. با این نگرش، سخن مرحوم مصدق حاکی از اسلامیت ما از ایرانیت ما جدا نیست، صحیح می شود؛ همانطوری که مرام غیر دینی ما هم از ایرانیت ما می تواند جدا نباشد. د- هر "انتخاب عقلانی" ای ترکیبی است از عقیده، تأمل، و تفسیر. بنابراین، سیاستِ خالی از عقیده، وجود خارجی ندارد. عرف نیز نه تنها خالی از عقیده نیست، بلکه می تواند بمانند بسیاری از اعتقادات، منطبق با حقوق نباشد. وقتی دینی، مرامی، عرفی، بر حق نباشد، در آنِ واحد، در تناقض با حق قرار گرفته و باطل می شود. یعنی، افکار ما، یا از جنس حق، و یا از جنس باطل اند. هر دین، مرام، و عرف در تناقض با حق، مجموعه ای از تضاد ها را بوجود می آورد. د- دیانت و همچنین مرام هر کس، غیر ممکن است که در ساحت "شخصی و درونی" باقی بماند، مگر اینکه شخص بخواهد منفعل و خنثی باقی بماند، بمحض، کوچکترین اظهار نظر و فعالیتی، عقیده و تفسیر و تأملِ خویش را فعال کرده است، حتی اگر عادتی هم عمل کند، از این ٣ پاره، بر حذر نیست و  بر مبنای دوکسا ها و باورهای تلقینی و جا افتاده در جامعه پیش رفته است.


۶- نوشتید: "اما چرا ایرانیان و بلاخص روشنفکران در سال ۵۷ و سال های قبل تر از آن، به امثال آیت الله خمینی اعتراض نکردند که در سیاست دخالت بیجا نکند ...".


نظر من: برای اینکه در آن زمان و این زمان، همۀ آنهایی که مفهوم لائیسیته را– که منحصر به فرانسه و ترکیه است- می شناختند، آنرا جدایی دین از سیاست نمی دانستند. البته کسانی بودند که مثل مرحوم مهدی بازرگان در مقطعی اینگونه نظر یافتند. ایضاً، شخصیت های دینی، نه تنها در ایران، اظهار نظر سیاسی داشته و دارند، در کشورهای دیگر و از جمله در کشور لائیک فرانسه نیز در پهنۀ سیاست وارد می شوند؛ کافی است که صبح روزهای یکشنبه، به برنامه های دینی بودایی و کلیمی و مسیحی و اسلامی کانال ٢ تلویزیون فرانسه گوش بسپارید، تا نظرات سیاسی شخصیت های دینی را بشنوید.


٧- نوشتید: "امروز بعد از ۴۲ سال از انقلاب ایران، با اتکا به تجربۀ تلخ و دردآور حکومت آخوندی، می دانیم که اگر از روز اول مانعِ وارد شدن آخوندها در قدرت سیاسی می شدیم، به چنین روزگار سیاهی نمی افتادیم، ...".


نظر من: الف: از کجا می دانید که باقی ماندن در رژیم پهلوی، تلخ تر و دردآورتر، یا همانند وضعیت فعلی نمی شد؟ بعنوان مثال، مگر اقتصاد رژیم پهلوی، بغیر اقتصاد رانتی، نفتی فعلی بود؟ مگر در آن رژیم، ویژه خواری و فساد مزمن و فرار سرمایه ها و بیماری هلندی و ورشکستگی بانکی و مالی وجود نیافته بود؟ مگر خود محمد رضا پهلوی نگفت، دیگر پول نفت را آتش نمی زنیم؟ مگر بهترین وزیر اقتصاد رژیم پهلوی، علینقی عالیخانی، از وضعیتی که برایش پیش آوردند تا مجبور به استعفا شود، شکوه نمی کرد؟ مگر جناحی در رژیم پهلوی منتظر نبود تا جناح امیر عباس هویدا آنقدر خراب کند تا خودشان بر سر کار بیایند. مگر زمانیکه جمشید آموزگار نخست وزیر شد، از کار شکنی های امیر عباس هویدا نمی نالید؟ مگر در درون دربار، جنگ قدرت بین برخی حامیان فرح پهلوی و برخی طرفداران محمد رضا پهلوی ایجاد نشده بود؟ ... ب- از جمله معیارهایی که در جنبش مردم در سال ۱۳۵۷ شناخته شده بود، این بود که روحانیون در امور دولتی وارد نخواهند شد و مصدقی ها مملکت را اداره خواهند کرد. ج- اظهار نظر های سیاسیِ روح الله خمینی، اگر تغییر جهت از بیان دموکراسی نوفل لو شاتو به بیان قدرت نمی داد، "حکومت آخوندی" ای می توانست بوجود نیاید. اگر مجلس تقلبی اول و تحمیل حکومت رجایی توسط روح الله خمینی، از جانب آقای بنی صدر– همانطوری که خود ایشان در لینک ذیل تشریح نموده اند-، پذیرفته نمی شد، بازهم احتمال پای گیری رژیم ولایت فقیه کم و شاید غیر ممکن می شد. اگر دفاتر هماهنگی با رئیس جمهوری، تدابیر و فعالیت های مؤثرتری در جلوگیری از مجلس تقلبی اول می داشتند، بازهم امکان مقاومت بیشتری بوجود می آمد. د- ورود آخوندها در نهاد های سیاسی، بدون پشتیبانی روح الله خمینی، بسیار سخت می شد. و اگر بازوهای قدرت کمیته ها و سپاه پاسداران و جهاد سازندگی و دادگاه های انقلاب، ساخته نمی شد، خمینی نیز توان زورگویی بسیار کمتری می یافت. و اگر جنگ ایران و عراق، نبود، ارتش می توانست در مقابل سپاه پاسداران قد علم کرده و جلوی کودتای نظامی سپاه پاسداران در سال ۱۳۶۰ را بگیرد. اگر مردم  از ٣٠ خرداد ۱۳۶۰ به بعد، مداوم تر مقاومت می کردند، بازهم سرنوشت دیگر می یافتیم. ...


٨- نوشتید: امروز ایرانیان، ... اصل عدم دخالت سلطنت در سیاست را به چالش می کشند!


نقد من: عدم دخالت سلطنت در دولت را صحیح می دانم و ملکه یا شاه می تواند، نظراتی سیاسی را ابراز نماید، هر چند که در برخی از رژیم های مشروطه، رسم شده است که آن مقام غیر اجرایی، در بسیاری از مباحث سیاسی، به صورت علنی وارد نمی شود.


٩- نوشتید: زیرا دموکراسی سیستمی است که با جلوگیری از تمرکز قدرت سعی می کند، فضا را برای ایجاد حقوق، راحت تر نماید. 


نقد من: الف- با حذف قدرت است که می توان "فضا را برای ایجاد حقوق، راحت تر" کرد. قدرت، چه مرکزی، چه منطقه ای، به تقسیم به ٢ کردن و حذف قسمتی، آنقدر ادامه می دهد، تا با مرگ خود نیز مواجه شود، یا در تعادل ضعف، بن بست ایجاد می کند. تنها راه ایجاد فضا برای رشد انسان و جامعۀ انسانی، ایستادن بدون تزلزل بر تمام حقوق تا وادار کردن قدرت به عقب نشینی است. ب- دموکراسی، بدون حقوق، خود نوعی، سیستم دیکتاتوری است. در دموکراسی، هرچه فضای حقوق، با مشارکت حقوقی مردم در سرنوشت خویش گسترش یابد، فضای قدرت، از هر نوع آن، کاهش می یابد. دموکراسی، مانند بچه ای می ماند که همواره احتیاج به مراقبت حقوقی دارد. فرق این بچه با یک بچه آدمی زاد این است، که این بچه هرگز بزرگ نمی شود، اما بچه آدمی زاد، بالاخره بزرگ می شود. نهادها، می توانند دستگاه هایی در خدمت انسان بوده و منطقه ای یا سراسری باشند. این نهاد ها، می توانند سرتاسری باشند و از نهاد های منطقه ای، دموکراتیک تر باشند، و به عکس. چگونه؟ با انتقال تصمیم های حقوقی از کف هرم به رأس هرم. اما این نهاد ها، به محض اینکه آلوده به قدرت شوند، لازم می شود که رفع آلودگی شود، بمانند کارخانه ای که مشکل شُل شدن مُهره ای در زنجیرۀ تولید پیدا کرده، و لازم است که هرچه سریعتر تعمیر شود.


١٠- " ... خوب، وقتی آقای خمینی به عنوان مرجع تقلید به رهبری انقلاب و سپس دولت رسید، ایشان توانست قدرت سیاسی، دینی را در خود متمرکز نموده و زمینۀ استبداد مذهبی را فراهم کند".


نقد من: با تمام نواقص مجلس خبرگان برای پیش نویس فانون اساسی، برای روح الله خمینی، مسئولیت غیر اجرایی وضع شد، یعنی برای او، رهبری اجرایی به تصویب نرسید. اما او، با پایمال کردن مرتب قانون اساس، خود را در جایگاه رهبر اجرایی به جمهور مردم ایران تحمیل کرد، تا جایی که گفت، اگر ۳۵ میلیون نه بگویند، من بله می گویم.


١١- نوشتید: " پس چرا در دموکراسی های غربی، قوانینی برای عدم دخالت نظامیان، خانوادۀ سلطنتی، آخوندها وضع کرده اند؟!"


نظر من: جهت و نوع ورود نظامیان در سیاست، حائز اهمیت است، و نه منفعل سازی و خنثی سازی آنها در سیاست. در مورد سلطنت مشروطه نیز، عدم دخالت شاه در دولت، قابل ملاحطه است و نه اظهار نظر سیاسی او. بعنوان مثال، رضا پهلوی در مورد کودتای مرداد ١٣٣٢، لازم است که موضع سیاسی خود را مشخص کند؛ او تاکنون از محکوم کردن آن کودتا سرباز زده است.


١٢- نوشتید: "... اشتباه کشندۀ انقلابیون اسلامی در حمایت آقای خمینی ...، عدم توجه به حرف هایی است که آنها گاهگاهی در بیان منویات حقیقی و قدرت طلبانه خود بیان می کنند. این حرف ها غالبا در میان انبوه حرف های عوام فریبانه ایشان، گم می شود. آیا ایشان [ = خمینی] نویسندۀ خزعبلات ولایت فقیه نبود؟ آیا ایشان کسی نبود که به حقِ رأی زنان در سال ۴۲ اعتراض کرده بود؟ ...".


نقد من: الف- در جنبش عمومی مردم، علاوه بر اسلامی ها، ملی ها  و چپ ها هم شرکت داشتند، بعنوان مثال، خودِ من در بسیاری از راهپیمایی ها در تهران، به همراه خواهر چپی ام شرکت داشتم. ب- روح الله خمینی، تا سال ۱۳۵۷، در مورد حکومت، ٣ نظر متفاوت پیدا کرده بود. ابتدا مخالف دخالت روحانیون در حکومت داری بوده، بعد در عراق به حکومت اسلامی در امور فقهی معتقد شده، و در پاریس نیز، طرفدار ولایت جمهور مردم منبعث از ملای خراسانی و طرفدار دموکراسی بمانند فرانسه و سوئیس، شده بود. در مورد زنان نیز تغییر موضع داد: "اینکه می گویند اگر اسلام پیدا شد، زنان باید توی خانه بنشینند و قفلی بر آن زده، دیگر بیرون نیایند، تبلیغات است. زن و مرد همه آزادند که به دانشگاه بروند. رأی بدهند. رأی بگیرند. ما با ملعبه بودن زن و به قول شاه "زن خوب است زیبا باشد، مخالفیم" (سخنرانی ظهر عاشورا، ۲۰ آذر ۱۳۵۷، پاریس). بنابراین، او در مواردی تغییر موضع علنی می داد، و نمی شد بر اساس نظرات ثابتی او را مهک زد. ج- در لحظۀ پیروزی، همانطوری که قرآن می گوید، انسان ها جمع می شوند. د- نه تنها بسیاری از شخصیت های سیاسی، فکر می کردند که مرجع تقلید، وفای به عهد دارد و دروغ نمی گوید، بلکه بسیاری از ما مردم نیز چنین فکر می کردیم. اما شیفتگی بسیاری از مردم نسبت به او، در همان یکی و دو سال اول از بین رفت و نسبت به حرف های او حساسیت پیدا شد. ...


١- کتاب انقلاب:


http://www.banisadr.org/ketab/ketab-enghelab.pdf


٢- گزارشات رئیس جمهوری به مردم. آیا مطلبی مهمی هست که با مردم مطرح نکرده باشید ؟، مصاحبۀ تلویزیون سپیدۀ استقلال و آزادی با ابوالحسن بنی صدر (۶):


https://enghelabe-eslami.com/component/content/article/10-banisadr/mosahebe/39935-2020-10-15-17-04-53.html


٣- از روح الله خمینی تا رضا پهلوی/ درس هایی که از انقلاب اسلامی گرفته نشده است!، از حنیف یزدانی:


https://enghelabe-eslami.com/component/content/article/19-didgagha/maghalat/40043-2020-10-24-13-05-28.html?Itemid=0