«زندگینامۀ دکترمحمّد مصدّق» (90)
« مخفی نماند که عصر روز چهارشنبه چهارم اردیبهشت ماه 1330 جناب آقای خسرو قشقائی نمایندۀ محترم دورۀ 16 تقنینیه این جانب را از تشکیل دولتی به نفع سیاست بیگانه متسحضر نمودند و روز بعد این جانب در جلسۀ مجلس شورای ملّی اعلام خطر نموده و تصمیم گرفتم نه مادۀ پیشنهادی خود راجع به اجرای قانون ملّی شدن صنعت نفت هر چه زودتر تصویب شود. گذشته از اینکه ایشان عضو کمیسیون نفت مجلس شورای ملّی بودند و رأی موافق دادند، در تصویب آن نیز با این جانب کمک بسیار نمودند وهمان روز از تصویب کمیسیون گذشت – اطّلاعاتی که داده بودند به وقوع پیوست و روز ششم دولت استعفا کرد و روز شنبۀ هفتم مجلس شورای ملّی به پیروی ازافکار عمومی به این جانب اظهار تمایل نمود و از آن به بعد نیز برادران محترم قشقائی یعنی جناب آقای سناتور ناصر و آقایان محمّد حسین و خسرو نمایندگان مجلس شورای ملّی استحصاب نموده از هرگونه کمک با دولت این جانب خودداری ننمودند . لذا بدین وسیله تشکّر و تبریکات خود را به این خاندان که وطن دوستی را از پدر بزرگوار خود به ارث برده اند تقدیم می کنم و از خداوند مسئلت دارم که کماکان به خدمت وطن عزیز موفّق و کامیاب گردند.» (1)
نهم مرداد 1331 – دکتر محمّد مصدّق
« من بنا به دولت متبوعۀ خود برای جنگ با اجنبی های متعدّدی آمده ام . علّت هم این بوده است که آنها قدم به سرزمین ایران گذاشته اند و فارس را تحت نفوذ رسمی خود در آورده اند قشون تشکیل داده اند و به وطن من تجاوز و به هموطنانم توهین کرده اند .
وقتی منتصر الملک می گوید فعلاً مبلغ یکصد هزار تومان و امنیت راه اصفهان تا بوشهر و دو هزار قبضه تفنگ و 4 عرّاده توپ به شما می دهند قبول بفرمایید .
صولت الدوله" سردار عشایر قشقایی " جواب می دهند :
از قول من به حضرت والا عرض کنید بنده حاضر هستم از ریاست " ایل قشقایی" که همه به منزلۀ فرزندان من هستند صرفنظر کنم بعلاوه مبلغ دویست هزار تومان هم تقدیم کنم مشروط بر اینکه انگلیسیها به کلّی از ایران خارج شوند و اگر به زودی پلیس جنوب را منحل نکنند و از فارس خارج نشوند , مجبورم با آنها بجنگم و تا جان در بدن دارم دست از ستیز بر نکشم .»
«از سخنان اسماعیل خان صولت الدوله (سردار عشایر قشقایی)»
« هیچ وقت نمی شود به این قشقاییهای لعنتی اعتماد کرد. در جنگ جهانی اوّل و دوّم آنها پدر ما را درآوردند.شما خیلی عاقلانه رفتار کردید که از رفتن شاه به شیراز جلوگیری کردید.»
چرچیل نیز در ملاقات با روزولت در باره قشقایی ها
« .. {شاه}، دوستان شما خانهای قشقایی، شما در بارۀ آنها درست می گفتید. شنیدم به تهران آمده وشما را تهدید کرده بودند. آنها نمی توانند در مملکت بمانند.آنها باید تبعید شوند.من{روزولت}با موافقت کامل وقاطعانه اشاره کردم ، بهتر است مواظب آنها باشید که مبادا دوباره یواشکی برگردند.آنها دشمنانی هستند که باید جدّیشان گرفت.»
قسمتی از مذاکرات شاه و کرملیت روزولت
◀ اسماعیل خان صولت الدوله قشقایی
اسماعیل قشقایی معروف به صولت الدوله و « سردار عشایر » در 1252 در فیروزآباد متولّد شد . پدرش داراب خان رئیس ایل قشقائی و مردی رشید و وطن پرست بود. تربیت اوّلیۀ اسمعیل در ایل انجام گرفت و پس از آموختن تحصیلات متعارف و به علّت رشادت و دلیری اسمعیل در تیراندازی و جنگهای پارتیزانی ، در اواخر سلطنت مظفّرالدین شاه به وی لقب صولت الدوله داده شد.
او از طرف پدر مأمور ادارۀ ایل بزرگ و جنگجوی قشقائی شد. همین ایل بود که امنیت جنوب ایران را از هر جهت حفظ کرد.
پس از مرگ پدر، صولت الدوله در سال ۱۳۲۴ قمری رسماً به ریاست ایل قشقائی رسید و تقریباً تمام ایلات جنوب ایران از او تمکین می کردند. در جنگ بین المللی اوّل بر خلاف اعلام بی طرفی ، قوای نظامی انگلیس ، روسیه ، عثمانی و آلمان خاک ایران را مورد تاخت و تاز قرار دادند، از جمله جنوب ایران توسّط قوای نظامی انگلیس اشغال گردید و سازمانی به نام پلیس جنوب در آنجا تشکیل شد که فرماندهی آن با افسران انگلیسی و هندی بود و افسران جزء سربازان از میان ایرانیان انتخاب می شدند. پلیس جنوب در اجرای خواسته های خود دست به یک سلسله اقدامات حادّ زد و از جمله مخالفین خود را دستگیر واعدام نمود. صولت الدوله که به غایت وطن پرست بود، در مقام اعتراض به انگلیس ها بر آمد و با همکاری سایر ایلات با انگلیس ها به جنگ پرداخت.
روحانیون وسایرطبقات نیز با او همکاری نموده اعلامیۀ جهاد دادند و جنگ بین قوای عشایر ایران و انگلیس ها در گرفت و شیراز و مواضع حسّاس فارس از قبضۀ قوای بیگانه خارج گردید . انگلیسیها در تهران دولت مرکزی را تحت فشار قرار دادند ودولت نیز برای سرکوبی ایالات از در مخالفت با عشایر برآمد و طبعاً صولت الدوله نتوانست عملیات استقلال طلبانۀ خود را ادامه دهد.
او از بدو امر طرفدار مشروطه خواهان بوده و همواره با نفوذ بیگانگان در فارس مخالف بودهاست. پس از صدور حکم جهاد توسّط شیخ عبدالحسین مجتهد لاری علیه انگلیسیان و تعرّض پلیس جنوب به قسمتی از ایل قشقایی تصمیم به جهاد گرفت و تا عزل فرمانفرما از ریاست فارس و ورود دکتر مصدّق السلطنه به فارس یعنی آخر سال ۱۳۳۸ قمری میجنگید. پس از ورود دکتر مصدّقالسلطنه به شیراز آمد و مورد محبّت واقع شد و چون سردار سپه ظهور کرد و اوضاع ایران تغییر یافت او نیز مانند قوامالملک و دیگر رؤسا در تهران ساکن شد و از طرف ایل قشقایی، وکالت مجلس شورای ملّی را یافت پس از تشکیل پلیس جنوب توسّط انگلیس)ها در مناطق جنوب ایران و اقدامات حادّ آنان در دستگیری و اعدام مخالفین خود، صولت الدوله، که به غایت وطن پرست بود به انگلیسیها اعتراض کرد و با همکاری سایر ایالات با انگلیسیها به جنگ پرداخت.
پس از خاتمۀ جنگ جهانی اوّل و تخلیۀ ایران از قوای بیگانه، به میان ایل برگشت و مجدّداً ریاست ایل قشقایی را بر عهده گرفت در انتخابات دورۀ پنجم مجلس شورای ملّی از جهرم به وکالت انتخاب شد.
از اواسط 1307 که خلع سلاح عشایر در فارس شروع شد و تندرویهای امیر لشکر محمودآقا آیروم و بعضی از افسران لشکر ، عشایر را به شورش و قیام علیه حکومت مرکزی وادار نمود .
همین مسئله موجب ناامنی در فارس شد و عشایر خواستههای خود را عنوان نمودند، از جمله خواستار لغو نظام وظیفه در مورد عشایر شدند.
امیر لشکر جنوب ، تحریکات جنوب ایران را نتیجۀ اقدامات صولت الدوله دانسته و از مرکز تقاضای دستگیری او را نمود و مرکز نیز با آن موافقت نمود و صولت الدوله دستگیر و به تهران انتقال یافت و زندانی شد.
دستگیری صولت الدوله شتاب شورش عشایر را بیشتر کرد. جنوب ایران و منطقۀ فارس وضع بحرانی به خود گرفت . حبیب الله خان شیبانی با درجۀ امیر لشکری فرماندهی قوای جنوب را بر عهده گرفته و عازم شیراز شد و یکی از مهمترین پیشنهادهای شورشیان آزادی صولت الدوله بود.
صولت الدوله از زندان آزاد شد و به شیراز بازگشت و سرانجام با کمک و مساعدت او،شورش عشایر تا حدّی فرونشست.
در دورۀ هشتم مجلس شورای ملّی، صولت الدوله از جهرم به نمایندگی مردم در مجلس انتخاب شد. ناصرخان پسرش نیز در همان دوره از آباده به وکالت مجلس شورای ملّی رسید .
رضاشاه اصولاً با رؤسای ایالات میانهای نداشت و درصدد بود به هر نحوی که ممکن شود آنها را از میان ببرد.
صولت الدوله با مستوفی المماک دوستی و نزدیکی زیادی داشت و وجود مستوفی موجبات حفظ جان او را فراهم میکرد در 1311 مستوفی در گذشت پس از انجام مراسم تدفین و تشییع او همه چیز تغییر نمود .
بلافاصله ، صولتالدوله و پسرش ناصرخان در حالیکه هر دو وکیل مجلس بودند و مصونیت داشتند توسّط پلیس سیاسی دستگیر و به زندان افتادند و چند روز بعد علی منصورالملک وزیر داخله تقاضای سلب مصونیت آنها را به مجلس برد و مجلس [ رضا خانی ] نیز بدون چون و چرا آن را تصویب کرد صولت الدوله قریب شش ماه در زندان قصر در شرایط نامساعدی به سر برد .
او سرانجام در اثر یک بیماری عفونی که در زندان عارض شده بود در 16 مهر 1311 در زندان درگذشت. (2)
«ناصرخان قشقایی علّت مرگ صولت الدوله را هم معلول این می دانند که پزشک احمدی دژخیم زندان که در شغل خود تجربیاتی نداشت میزان سمّی که به وسیلۀ انژکسیون استعمال نمود خیلی شدید بود ، به طوری که این اوّلین قربانی یعنی صولت الدوله قشقایی در حال نماز خواندن سکته کرد و( رضا خان) را از نگرانی بیرون آورد . امّا دکتر کردستانی که پس از معاینۀ جسد صولت الدوله قشقایی گفته بود که مرگ او ناشی از تزریق آمپول سم بوده او را متّهم به جنون و هذیان گویی کردند.»
◀ناصر خان قشقایی
محمدناصر صولت قشقایی،فرزند اسماعیل خان صولت الدوله، فرزند داراب خان ایل بیگی،فرزند مصطفی قلی خان ،فرزند جانی خان ، فرزند اسماعیل خان ، فرزند جانی آقا قشقایی است.
ناصر در سال 1278 شمسی به دنیا آمد. از کودکی در کنار پدر به امور ایلاتی پرداخت. در جریان جنگ جهانی اوّل وابتدای مقابلۀ قشقایی ها با بریتانیا به نمایندگی از طرف پدر به مذاکره با دشمنان پرداخت.پس از شکست در جنگ نیز چنان که ذکر شد، از جانب صولت با انگلستان قرارداد صلح امضا نمود. در دورۀ هشتم نیز به همراه پدرش به نمایندگی مجلس انتخاب شد وبا وی نیز دستگیر گردید. وی مدّتی پس از مرگ صولت الدوله،از زندان آزاد گردید. پس از آزادی ، ابتدا به خراسان رفت. سپس دوباره به تهران بازگشت ودر آدران شهریار به کشاورزی مشغول گردید. وبه دنبال حوادث شهریور 1320 شمسی خودسرانه به فارس ومیان ایل بازگشت.
هرچند وقایع شهریور 1320 موجب آزادی نسبی در ایران گردیده بود ولی، ایل قشقایی کماکان تحت مراقبت بود ومکرّراً در بارۀ اعمال وحرکات آنان گزارشهای مختلفی به مرکز ارسال می شد.وزیر کشور وقت(سرلشکر جهانبانی) طیّ تلگراف رمزی به تاریخ 27/8/1320 به استاندار فارس می نویسد: « برای جلب ناصر قشقایی چه اقدامی در نظر دارند؟ آیا صلاح می دانید از طرف دولت به وی خدمتی مراجعه شود؟ واگر خود اینجانب به آن حدود بیایم برای رفع سوء تفاهمات که پیش آمده است، ممکن است که با اینجانب به طهران آمده وبا دستور ومأموریت دولتی به آن حدود مراجعت نماید؟ وزیر کشور.»
جواب شمس ملک آرا استاندار فارس به نامۀ سرلشکر امان الله جهانبانی بسیار خواندنی وحاوی نکاتی مهم است: « ناصر قشقایی اگر مجبور نشود ، شیراز یا تهران نخواهد آمد. موضوع جنبۀ سیاسی دارد.از انگلیسها بیم دارد وبه آلمان امیدوار . برادرش ملک منصور در برلن اطمینانهایی گرفته ووعده هایی داده ، مأموریت دادن به ناصر بر فرض تمکین ظاهراً ممکن است خودآرایی کند ومنتظر فرصت شود.از طرف دیگر انگلیسیها برای حمل مهمّات مشغول راه سازی شده اند ودر مقابل کنتراتچی ها تعهّد امنیت کرده اند وممکن است برای رفع بی نظمی دخالت کنند.متأسّفانه اغتشاش رو به تزاید است. راه انتظام فارس به نظر بنده آن است که خود تیمسار وزیر کشور یا یک افسر ارشد لایق با قوّۀ کافی غیر محلّی تشریف یباورند وقوای محلّی را از این منطقه دور کنند.شمس ملک آرا.» ظاهراً امیدواری وارتباط ناصرخان با آلمانها صحّت داشته است.این موضوع به صراحت در خاطرات سِر ریدر بولارد آمده است.حبیب الله نوبخت نمایندۀ مجلس ،فردی که متّهم به همکاری مستقیم با آلمانها علیه متّفقین بوده، مدّتها با پسرش نزد ناصرخان مخفی گردیده بود. دکتر شولتس جاسوس ودیپلمات آلمانی در جنگ جهانی دوّم در خاطرات خود به رفتن خود به میان ایل قشقایی به تشویق نوبخت اشاره می کند ومی نویسد:« ناصرخان روی این مسئله که می خواهد با دولت آلمان همکاری کند تکیه می نمود و من هم به او قول دادم که جریان را به اطّلاع مقامات دولت آلمان برسانم.» مدّتی بعد جاسوسان انگلیسی از حضور شولتس در میان ایل قشقایی با خبر شدند. انگلیسیها به ناصر پیشنهاد پنج میلیون تومان پول کردند تا در ازای آن شولتس به آنان تحویل داده شود ولی ناصر از وجود وی در میان ایل اظهار بی اطّلاعی کرد. شولتس ناصرخان را ترغیب به خرید سلاح جهت مقابله با متّفقین نمود. حتّی ناصر خان دستور داده بود در فرّاشبند وفیروز آباد دو فرودگاه جهت فرود آمدن هواپیماهای آلمانی ساخته شود. ساختمان این فرودگاهها تحت نظر یک نفر آلمانی به نام کنستانتین ژاکوب انجام می شد.
ژنرال زاهدی که از طرفداران فعّال آلمان هیتلری بود ودر آن هنگام فرمانده لشکر اصفهان بود، پس از مدّتی که تحت نظر بود در منطقۀ اصفهان دستگیر گردید.به دنبال دستگیری زاهدی توسّط انگلیسیها ، سرلشکر شاه بختی به جانشینی وی منصوب شد ومدّتی بعد هیئتی از طرف او جهت مذاکره با ناصرخان به ارتفاعات فرّاشبند آمد.در این ملاقات بر خلاف نظر خان قشقایی هیچ صحبتی از خودمختاری ایل قشقایی نشد، بلکه شاه بختی مطرح نمود که در برابر بیست میلیون تومان پول نقد،ناصر خان اسلحه ،مهمات ومیسیون نظامی آلمان را به دولت تسلیم نماید. ناصرخان گفته بود: « به شاه بختی بگویید شما به آن پستی ورذالتی که در تهران رفتار می کنید با عشایر میهن پرست نمی توانید معامله کنید. شما نمی توانید غرور وآزادگی عشایر را به طلای نفرت آور خود بخرید.»
شولتس در این باره نکتۀ مهمّی را مطرح می سازد: «فهمیدم چون هیئت، اصولاً مسئلۀخودمختاری را مورد توجّه قرار نداده وآن« را از برنامۀ مذاکرات حذف کرده است،ناصرخان هم عصبانی شده وپیشنهادات هیئت را غیر قبول دانسته است،زیرا خوب می دانستم که هدف ناصرخان از کلّیۀ اقداماتی که می کند فقط به دست آوردن استقلال داخلی برای منطقۀ قشقایی می باشد.»
پس از این ملاقات ناصرخان از شولتس می خواهد تا قوایش را به فنون جنگهای جدید آشنا کند. پس از شروع حملۀ قوای دولتی، نیروهای خسروخان قشقایی در سمیرم شکست سختی به قوای دولتی وارد آوردند وتلفات سنگینی به آنان وارد ساختند.
چند روز پس از فتح قشقاییها، شاه بختی از طرف دولت آماده مذاکرۀ صلح با ناصرخان گردید. مهمترین شرط ناصرخان برای شروع مذاکرات صلح عبارت بود از: به رسمیت شناختن استقلال وخودمختاری منطقۀ قشقایی واین شرطی بود که یکایک افراد قشقایی با آن موافق بودند واصولاً برای به دست آوردن آن جنگ ومبارزه می کردند.
ناصر خان با حیله گری سیاستمدارانۀ خود هنگامی که فهمید وجود شولتس وهمراهانش مخلّ مذاکرات صلح با دولت مرکزی است، با حیله آنان را میان ایل بویراحمدی وسپس به زندان متّفقین فرستاد.
در حقیقت شورش سمیرم اوّل به نفع قشقایی ها تمام شد وبعد به سود دولت مرکزی وانگلستان. چرا که هم قشقایها به مقداری از خواسته هایشان رسیده بودند وهم دولت مرکزی تا مدّتی طولانی از خطری بالقوّه رهانیده شده بود وهم انگلستان موفّق به قطع ایادی رایش سوّم در منطقۀ فارس گردید. مضاف بر این که این شورش، خوانین را به استانداری ،فرمانداری و وکالت نیز رسانید.
به هنگام نخست وزیری قوام در سال 1325 ومدّتی پس از بروز حادثۀ فرقۀ دمکرات در آذربایجان واعلان خودمختاری آن خطّه، در فارس نیز شورشی به راه افتاد.
سران ایل قشقایی طیّ تلگرافی به دولت وقت خواسته های خویش را بدین شرح اعلان کردند:
1- اخراج وزیران توده ای از کابینه وتغییر رؤسای ناصالح در ارتش
2- واگذاری کارهای ادارات فارس از لشکری وکشوری به خود اهالی فارس که تحت نظر مردم اداره می شد.
3- تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی در فارس
4- ازدیاد نمایندگان مجلس به تناسب جمعیت
5- اختصاص مبلغ کافی جهت عمران ،فرهنگ وبهداشت محلّی
6- تجدید نظر در قوانین مضرّی که منافی قانون اساسی است.
7- اتّصال راه آهن مرکزی به شیراز وبوشهر وآسفالت جادّه ها
امضاء کنندگان: محمّدناصر قشقایی-ملک منصور قشقایی-خسرو قشقایی –محمّدحسن قشقایی.
از جانب نخست وزیر ،هیئتی مرکّب از اعزاز نیک پی معاون نخست وزیر سردار فاخر حکمت استاندار فارس، علی هیئت دادستان دیوان کشور،سرپاس صفاری رئیس کلّ شهربانی وامیر همایون بوشهری عازم شیراز شدند. پیش از این هیئت نیز سرلشکر زاهدی عازم منطقه گردیده بود . نکتۀ جالبی که در بافت این هیئت وجود داشت این بود که همگی اعضای آن از دوستان صمیمی خود ناصر خان بوده اند. در این مدّت عشایر فارس پس از تصرّف بوشهر و کازرون ، خود را برای تصرّف شیراز آماده می کردند.سرلشکر زاهدی در پاسخ به درخواست نمایندگان فارس مبنی بر مقابله با عشایر گفت: این کار مربوط به من نیست،ما قصد برادر کشی نداریم ومی خواهیم قضایا را با مسالمت حل کنیم.»
در این حادثه که به سرعت خاتمه پیدا کرد،تعداد زیادی از افسران وعشایر به قتل رسیدند وچندین مرتبه مقرّ ایل نیز توسّط نیروی هوایی بمباران شد. در شیراز دو نفر از خلبانان به جرم حملۀ هوایی به چادر ناصرخان واقع در آق چشمه توبیخ شدند.
پس از مدّت کمی مذاکره، هیئت صلح به اتّفاق ناصر بر اصول زیر توافق نمودند وغائله خاتمه پیدا کرد:
1- اجرای کامل قانون اساسی
2- تشکیل انجمنهای ایالتی فارس
3- ازدیاد تعداد وکلای فارس
4- اتّصال راه آهنهای کشور به فارس
5- اسفالت جادّه های فارس
6- تعمیم وتوسعۀ امور بهداشت وفرهنگ فارس
7- اصلاح امور اقتصادی
8- اصلاح قوانین مربوط به فارس
9- انتخاب مأمورین انتخابات از میان اهالی فارس
10- اعلان عفو عمومی در فارس
11- ابقاء وبرقراری وتداوم نهضت ملّی فارس بر اساس وطن پرستی وحفظ استقلال تمامیت کشور ایران وبه اتّکاء شخص جناب اشرف آقای قوام السلطنه.
چنان که درآخرهمین اعلامیه آمده است نهضت فارس به رهبری شخص قوام السلطنه برپا گردید وانگیزۀ عمدۀ آن ایجاد تسهیلات جهت حلّ مشکل آذربایجان واخراج وزرای توده ای (فریدون کشاورز،ایرج اسکندری، مرتضی یزدی) از کابینه بود.هرچند وزرای توده ای ودیگر صاحب منصبان این حزب(از قبیل عباس اسکندری شهردارتهران)خود استعفا دادند ولی در حقیقت ،شرایط خاصّ جامعه آنان را وادار به کناره گیری نمود. ضمناً خود قشقاییها نیز بار دیگر به بعضی از خواسته هایشان رسیده بودند.
ذکر این نکته ضروری است که ناصر قشقایی از قدیم الایّام رابطۀ خوبی با قوام داشت وحتّی هنگام انتخاب مجدّد وی به نخست وزیری برای اوّلین بار در طول حیاتش به وی تبریک گفت. این تلگراف دو هفته قبل از شروع ماجرای فارس مخابره شده است:
«حضور مبارک حضرت اشرف آقای قوام السلطنه نخست وزیر محبوب دامّت عظمته.از رادیو شنیده شد مجلس با اکثریت تمام رأی اعتماد به ابقای مقام شامخ نخست وزیری حضرت اشرف داده، با نهایت شعف ومسرّت تبریکات صمیمانه تقدیم ومخصوصاً این شادباش موفّقیت را نه تنها به حضرت اشرف بلکه به خود وعموم ملّت ایران می گویم.نیز باید عموم از مجلس امیدوار بود که در این موقع خطیر وبحران مملکت تشخیص داده اند تنها کسی که می تواند این مشکلات را مرتفع نماید، حضرت اشرف می باشد.امیدوارم خود بنده هم قریباً به مرکز آمده از زیارت وجود مبارک بهره مند گردد. اوامرمطاعه را پیوسته تا زمان شرفیابی منتظرم.» محمّدناصر قشقایی
در ادامۀ همین ماجرا پس از مدّت کمی شاه فرمان عفو عمومی صادر کرد وماجرا عملاً پایان یافته تلقّی شد:
« نظر به این که از سال 1320 در استان فارس حوادثی رخ داده ودر اثر آن عدّه ای از افراد ایلات وشهرنشینان آن استان اقداماتی نمودند که از مراتب میهن پرستی آنان انتظار نمی رفت واز این جهت بیم آن را دارند که مورد بی مرحمتی ما واقع گردند، چون همواره احساسات میهن پرستانۀ آنها منظور نظر بوده وخاطر خطیر ملوکانۀ ما نیز جز تأمین رفاه وآسایش افراد اهالی کشور هدف دیگری نداشته وهمه وقت معطوف به بسط عدالت وتشویق مردم به کوشش واطاعت قوانین مملکت می باشد، لذا مقرّر می داریم جناب اشرف نخست وزیر ، شمول مراحم ملوکانۀ ما را به عموم اهالی فارس اعم از شهری وایلی وغیره ابلاغ کرده وآنها را مطمئن سازد مادام که در آتیه عملی مخالف قوانین کشور ویا منافی امنیت وآسایش عموم مرتکب نگردند، مورد عواطف ملوکانه بوده واز هر قِسم تعرّض مصون ومحفوظ خواهند بود.»
محمدرضا پهلوی
وبالاخره خود ناصر خان ، غرض اصلی نهضت را این گونه بازگو کرد:
«چون حکومت دموکرات آذربایجان به استقلال ایران آسیب بزرگی می رساند وکار به جایی رسید که مرکز نیز داشت به وسیلۀ احزاب وفِرَق چپ وتندرو اداره می شد، با وجود احتمال هرگونه عیب جویی ، دست به این نهضت زده شد وبا این که همه می دانستند که نهضت جنوب پایۀ علمی وفرهنگی ندارد وقابل بقاء و دوام نیست، به عنوان یک مانور سیاسی وحسّاس بر له کشور از آن استفاده شد....عدّه ای ماجراجو وغارتگر از این هیجان عمومی سوء استفاده کرده ،باعث نا امنی وغارتگریهایی در برخی از نقاط فارس شدند... ودر نقاطی ماجراجویان توانستند به مردم بی گناه وبی خانمان آزارهایی برسانند...از نظر بین المللی حادثۀ فارس به نفع عدّه ای از دُول خارجی بود..»
محمّدناصر قشقایی وبرادرانش از شروع نهضت ملّی شدن صنعت نفت ایران،به طور همه جانبه به یاری دکتر محمّد مصدّق شتافتند. آنان حتّی تا بعد از کودتای 1332 از مصدّق و راهش علیه انگلیس حمایت کردند. در اینجا به ذکر دو نقل قول از شاه وچرچیل در بارۀقشقایی ها از کتاب ضدّ کودتا کرملیت روزولت طرّاح اصلی کودتا اکتفا می شود.
قسمتی از مذاکرات شاه و روزولت چنین است:
« ...دوستان شما خانهای قشقایی، شما در بارۀ آنها درست می گفتید. شنیدم به تهران آمده وشما را تهدید کرده بودند. آنها نمی توانند در مملکت بمانند.آنها باید تبعید شوند. من{روزولت}با موافقت کامل وقاطعانه اشاره کردم ، بهتر است مواظب آنها باشید که مبادا دوباره یواشکی برگردند.آنها دشمنانی هستند که باید جدّیشان گرفت.»
چرچیل نیز در ملاقات با روزولت در باره قشقایی ها چنین می گوید:
« هیچ وقت نمی شود به این قشقاییهای لعنتی اعتماد کرد. در جنگ جهانی اوّل و دوّم آنها پدر ما را درآوردند.شما خیلی عاقلانه رفتار کردید که از رفتن شاه به شیراز جلوگیری کردید.»(3)
ناصر خان قشقایی پس از انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۸ شمسی، به ایران بازگشت. در این زمان با مشارکت در تشکیل اردو به همراه گروههایی از قشقاییها، به مخالفت با دولت برخاست. پس از مدّتی به دلیل مقابلۀ نیروهای دولتی، اردوی قشقاییها متلاشی شد و او ناچار به ترک وطن شد. وی در سال ۱۳۶۲ شمسی در ایالات متّحدۀ آمریکا درگذشت.
◀ بخشی از یادداشتهای ناصرخان قشقایی
٭ 25 مرداد 1332 - متن تلگرافاتی چند که یکی ازآنها ذیلاً درج می شود درساعت 8 صبح بیست و پنج مرداد به طهران مخابره و این تلگراف در پاسخ تلگراف خصوصی نخست وزیر رسیده است در عصر25 مرداد: فوری ، جناب آقای محمّد ناصرقشقائی؛ پس از عرض سلام، مفاد تلگراف جنابعالی به وسیله آقای وزیر پست و تلگراف باستحضار جناب آقای نخست وزیر رسانیده فرمودند ازمراحم سرکارخیلی خیلی تشکّرمی کنم، الحمد الله بخیر گذشت اگر بجائی لازم است تشریف ببرید ، ضرورت ایجاب نماید اطّلاع خواهم داد، ارادتمند جامعی . متن تلگرافی که صبح بیست و پنج [مرداد ] مخابره گردید :
جناب آقای دکترمحمّد مصدّق نخست وزیرمحبوب ، رونوشت تبلیغات تهران - استماع خبرصبح بیست و پنج مرداد که ریشۀ ملیّت واستقلال ملّت کهن سال ایران را مرتعش می سازد یک شوروهیجان زاید الوصفی درافراد ایلات قشقائی بوجود آورده و اکنون تعداد زیادی تجمّع کرده خواسته ها ومنوّیات خویش را بدینوسیله معروض میدارند: این عدّه ایکه برق وطن پرستی وحرّیت از پیشانیشان می درخشد، مایلند با کسب اجازه از پیشوای خود برای حفظ مقدّسات ملّی و آن یگانه رهبربزرگ به سوی تهران حرکت و در راه مصالح مُلک و ملّت جانبازی نمایند و نیز با کمال بی صبری طرد و مجازات نمک پرورده و مزدوران خارجی را که هر آن می خواهند درخت آزادی نهضت مقدّس ملّی را که با خون جوانمردان ایران آبیاری گردیده ، ریشه کن ساخته و مقاصد پلید خود را به مرحلۀ عمل در آورند خواهانند . وقبل از شروع انتخابات دورۀ هیجدهم مجلس مؤسّسان تشکیل شود که نمایندگان ملّت تکلیف اشخاص خائن بدون مسئولیّت و اصلاح قانون اساسی را تعیین نمایند. مگر این عدّه ، این عدّه ایکه پیوسته با کمال ناجوانمردی در صدد سرنگون ساختن نهضت ملّت ایران هستند، تا چه اندازه درخوربخشایش واغماضند وتا کی باید برخطاها وگناهان غیرقابل عفوآنها قلم بخشایش کشید؟ دیگر کاسۀصبر وشکیبائی ملّت ایران لبریز شده و بیش ازاین سهل انگاری وتسامح درمجازات خائنین به ملّت ومملکت جایز نیست. عدّۀ اخلالگران هرکس درهرمقام وهرلباسی که باشند باید بی درنگ محاکمه صحرائی و به مجازات اعمال ناشایست و ضدّ ملّی خویش برسند.
باملت بازی می کنند. آشوبگران صریحاً بدانند که با این همه لطایف الحیل و کودتاها و سایر رجاّله بازیها نه تنها به آرمان نهائی خویش و اربابان نرسیده و پیشرفت نمی کنند ، بلکه با آتش خشم و کین ملّت وطنخواه وهوشیار ایران روبرو خواهند شد. اینجانب افتخاراً بنام عموم جوانان وطن پرست جنوب وفارس و ایلات وبلوکات قشقائی وخودم بآن عدّه ایکه ازجریگۀ ایرانیّت خارجند ابلاغ می کنیم که مصدّق مظهر ارادۀ ملّت ایران است و بلاشک ارادۀ یک ملّت قهرمان و رنجدیده پیروز خواهدشد. محمّد ناصر قشقائی .
٭ امّا چگونه کودتا شد؟!
ناصر خان قشقائی در خاطراتش با اشاره به اینکه « چگونه کودتا شد؟!» می نویسد:
چند ماه بود که آمریکائی ها بنای مخالفت را گذاشته بودند و میل داشتند بهرشکلی است کار نفت به وسیلۀ دکتر مصدّق حل شود. این پیر مرد لجوج وطنخواه به هیچوجه حاضر نمی شد، تا آمریکائی ها شروع کردند به مخالفت شدید. کودتای اوّل خنثی شد و شاه فراراً رفت به اروپا و سرلشکر زاهدی را که دولت مصدّق می خواست بگیرد و حبس نماید ، محرمانه رفت به سفارت آمریکا . ( گودوین) یک نفرآمریکائی با محمّد حسینخان و خسرو خان ملاقات نمود و اظهار داشت دولت آمریکا تصمیم گرفته که مصدّق السلطنه را از کار برکنار کند. خسرو خان جواب داده ملّت پشتیبان است.
( گودوین ) جواب داده قول شرف می دهم تا دوماه طول نکشد. حال شما بیائید نقداً پنج میلیون دلار بگیرید و سرلشکر زاهدی را بردارید ببرید داخل ایل قشقائی، در آنجا فرمان نخست وزیری که شاه به زاهدی داده اعلام کنید و از آنجا زاهدی را بردارید بیائید به طرف طهران. آنوقت ما همه نوع تضمین می کنیم، دونفراز خودتان وزیر بشوید یک نفر هم سفیر کبیر ، درهر جا که مایلید. کلیۀ اختیارات فارس و جنوب هم برای شما و بعد از آن هم ماهی پنج ملیون دلار می دهم مرتباً از آن سهم بگیرید. آقایان جواب داده بودند که ما با مصدّق همکار بوده ایم و حالا نمی توانیم خیانت کنیم ولی اینکه شما پانصد ملیون دلار هم بدهید، غیر ممکن است که ما مرتکب چنین کاری شده و فامیل خودمان را ننگین و لکّه دارکنیم. دوّم اینکه ما با شاه مخالفیم. جواب داده بودند که هر تضمینی بخواهید می دهیم که [شما را] با شاه صلح بدهیم. جواب داده بودند غیر ممکن است. فردا کودتا شروع شد و ختم شد. معروف است که صاحب منصب های آمریکائی داخل تانک بوده واهالی [طهران] را با مسلسل و تانک نابود می کرده اند . این بود مختصری از وضع کودتا و شاه و نخست وزیر که از سفارت آمریکا بیرون آمده و تکیه بر کرسی صدارت زده و می زند. حقیقتاً تف به این وضع زندگی . متأسّفانه دکتر مصدّق به حرف ما گوش نداد.
یکشنبه هشتم شهریور 1332 : سه ربع ساعت بعد از ظهر آقایان هیئت و فرماندۀ لشکر آمدند و شب را هم ماندند و مذاکرات آقایان از این قرار بود: (1) چرا به آقای سرلشکر زاهدی تلگرااف تبریک نخست وزیری نکرده اید؟(2) خود من استاندار بودم ، چرا تلگراف ساده کردید و به اسم استاندار تبریک نگفتید؟( 3) آقای زاهدی با شما اینقدر خوب و مهربان است و متجاوز از سی سال است که دوست هستید چرا این قسم رفتار می نمائید؟( 4) صلاح در این است که شما بیائید الساعه سوار شده با هم برویم طهران با نخست وزیر ملاقات و ترتیب کارهارا بدهید.(5) شاه را ملاقات نمائید.( 6 ) فعلاً تلگراف تبریکی به شاه و نخست وزیر بنمایئد. جوابهای من : اولاً بنده با آقای سرلشکر زاهدی دوست بوده و حالا هم هستم و خود حضرتعالی هم همیشه محبّت های زیاد فرموده اید و مثل پدر خودم میدانم و همان اندازه احترام دارم، ولی من هواخواه مصدّق بوده وهستم وایشان را یگانه نخست وزیر ملّی میدانم و آقای سرلشکر زاهدی را به رسمیّت نمی شناسم. وقتی ایشان را برای نخست وزیری به رسمیّت نشناختم، طبعاً به جنابعالی هم نمی توانم[به نام] استاندارتلگراف نمایم. در جواب فرمودند : آقای زاهدی را شاه نخست وزیر کرده است و قانونی است. عرض کردم نخست وزیری که از سفارت آمریکا بیرون بیاید، من برسمیّت نمی شناسم . هم شاه وهم نخست وزیر شما هر دو نوکری آمریکا را قبول کرده اند. چنین اشخاصی داخل آدم نیستند. بعد می فرمائید بیایم طهران، که را ملاقات کنم؟ مردم چه خواهند گفت؟ ازآن گذشته بنده نه وزیرم نه وکیل نه ایلخانی، نه حاکم ، یک فرد عادی هستم با کسی هم کاری ندارم. خلاصه هرچه کردند که لااقل تلگرافی کنم قبول نکردم. آخرگفتم به یک شرط ممکن است که آقای دکترمصدّق وسایررفقا را که حبس کرده اند آزاد کنند، ممکن است از درصلح بیایم. آخر پس ازمذاکرات چندین ساعت قرارشد که خود آقای هیئت برود طهران و مذاکره کند.
٭ یکشنبه بیست و دوّم شهریور: آمدیم به ( تنگ یراق). ظهرآقایان ملک منصورخان وخسروخان بااتومبیل ازطرف ( بیضا) آمدند خبر مهمّی نیست جزاینکه تمام مردم حاضرند ومنتظر. در طهران هم تمام احزاب اتّحاد کرده و دولت هم فوق العاده نگران است. دکترهم که ازطهران آمده است اظهارمی دارد که مردم فوق العاده نگران وهمه به این دولت بدبین [ هستند]، نظامی ها منتهای اذیّت را می نمایند و مردم را حبس می کنند. موقع امتحانات در مدارس بالای سرهر چهارنفر محصّل یک نفر نظامی با سرنیزه ایستاده است. در شیراز هم همین قسم بوده است و کم کم صدای مردم دارد بلند می شود. امریکائی ها هم بطور خصوصی گفته بودند خوب فهمیدیم هواخواهان شاه چند فاحشه است و چند گدا و چند صاحب منصب . و از مصدّق زیاد تعریف می کرده اند ولی می گفته اند چاره ای نداشتیم ، ازترس کمونیست ها ما مجبوربه کمک به شاه شدیم وخودشان تصدیق می کرده اند که مصدّق از ( جرج واشنگتن) هم بالاتر است.(4)
◀ خسرو قشقایی
خسرو خان صولت قشقایی متولّد ۱۲۹۶ خورشیدی معروف به خسروخان، چهارمین پسر اسماعیل خان صولتالدوله ایلخان ایل قشقایی، پس از محمّد ناصر خان، ملک منصورخان و محمّد حسین خان بود.
در دورهٔ حکومت رضاشاه و تلاش دولت مرکزی برای گسترش فرمانروایی و حذف عناصر پرنفوذ، اسماعیل خان صولتالدوله قشقایی که ایلخان ایل قشقایی و وکیل مجلس شورای ملّی بود با دولت دچار اختلاف شد و به زندان افتاد و جان خود را در زندان از دست داد. پس از شهریور ۱۳۲۰ خورشیدی خسرو صولت قشقایی که در تهران و تحت نظر حکومت رضاشاه بود به میان ایل قشقایی در فارس بازگشت و تا سال ۱۳۳۲ برای یک دورهٔ ۱۲ ساله به عنوان سیاستمداری پرنفوذ در صحنهٔ سیاسی ایران و فارس فعّالیت کرد.
وی در ماجرای نبرد سمیرم که در اوایل تیر ۱۳۲۲ خورشیدی بین نیروهای قشقایی و بویراحمد از یک سو و یک ستون از قوای لشکر ۹ اصفهان از سوی دیگر رخ داد نقش اصلی را بازی میکرد. پس از آن به صحنهٔ سیاسی ایران وارد شد.
در انتخابات دورۀ پانزدهم، شانزدهم و هفدهم مجلس شورای ملّی نماینده شد و به وکالت مجلس شورای ملّی رسید. در جریان نهضت ملّی شدن نفت از دکتر مصدّق حمایت کرد.
در تیرماه ۱۳۲۵ که کمیسیون خاصّ نفت به ریاست دکتر مصدّق تشکیل شد، خسروخان یکی از اعضای آن و منشی کمیسیون بود که خدمات فراوانی را در راه ملّی شدن نفت انجام داد. تلاشهای خسرو صولت قشقایی و دیگر نمایندگان جبهۀ ملّی ایران به تصویب قانون ملّی شدن نفت در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ و همچنین به طرح ۹ مادّهای نحوۀ اجرای ملّی کردن در کمیسیون نفت در ۵ اردیبهشت ۱۳۳۰ انجامید.
در جریان اختلافات محمّد رضا شاه و دکتر مصدّق در سال ۱۳۳۲ و پس از کودتای ۲۸ مرداد، برادران قشقایی یعنی محمّدناصرخان، ملک منصورخان، محمّدحسین خان و خسروخان قشقایی بهعنوان سران ایل قشقایی از مصدّق حمایت کردند و ایل قشقایی به تنها نیروی مسلّحی که به حمایت از محمّد مصدّق تفنگ بدست گرفت تبدیل شد. به همین دلیل پس از سرنگونی دولت مصدّق و استقرار دولت سپهبد زاهدی، املاک برادران قشقایی مصادره شده و آنها مجبور به جلای وطن و تبعید و اقامت در اروپا شدند.
خسرو خان پس از خروج از ایران راهی کشور ایتالیا شد؛ سپس در شهر مونیخ آلمان ساکن شد. تا سال ۱۳۵۷ در آنجا زندگی کرد.
دوران تبعید برادران قشقایی در اروپا به مدّت ۲۵ سال طول کشید. با پیروزی انقلاب و فروپاشی رژیم پهلوی، ناصرخان و خسروخان قشقایی در زمستان ۱۳۵۷ به ایران و محلّ قدرت خود یعنی فیروزآباد فارس برگشتند و با استقبال گستردهٔ عشایر ایل قشقایی روبرو شدند. آنها ضمن پشتیبانی از انقلاب، به منظور اعادهٔ اقتدار ایلی گذشته و نیز اعادهٔ نظم در منطقۀ قشقایی به فارس رفته و اقداماتی را آغاز کردند.
در این هنگام تنشهای سیاسی فزایندهای که در اثر آشوب و اغتشاش حاصل از فروپاشی نظام پادشاهی و شکل گیری نظام جدید فضای کشور را تحت الشعاع قرار داده بود سرانجام دامن خسرو صولت قشقایی را هم گرفت. وی که در این مدّت به رغم پشتیبانی کلّی از انقلاب و آرمانهای آن، با تأکید بر ادامۀ راه دکترمصدّق و انتقاد از پارهای گرایشهای تندرو، مخالفت طیف تندرویی از عناصر برآمده از انقلاب را برانگیخته بود، در انتخابات نخستین دورۀ مجلس شورای اسلامی شرکت کرده و در بهار ۱۳۵۹ به نمایندگی از مردم شهرستان اقلید در مجلس حضور یافت، ولی اعتبار نامهٔ وی تصویب نشد. او که هدف انتقادهای نیروها ی تندروی انقلابی قرار گرفته بود؛ هدف افشاگریها و اتّهامات دانشجویان مسلمان پیرو خطّ امام قرار گرفت که براساس پارهای از اسناد به دست آمده از سفارت آمریکا به جاسوسی متّهم شد، خسرو خان که در آن زمان در تهران بود توسّط یک گروه مسلّح ربوده و مضروب شد.
در پی انتشار این خبر انبوهی از مردم ایل قشقایی در اعلام پشتیبانی از خسروخان و اعتراض به این عمل تعدادی از جادّههای اصلی فارس را مسدود کرده و دست به اسلحه بردند و همچنین به کلانتران و کدخدایان قشقایی در سراسر فارس – که تعدادشان ۷۰ نفر بود – آماده باش داده شد و آنها مشغول گردآوری جوانان جنگجو شدند. در همین حال دستور رهایی خسرو قشقایی از بازداشت صادر شد ولی وی در تهران منتظر ننشست و بی درنگ خود را به فارس رساند.
به رغم تلاشهایی برای حل مسالمت آمیز این ماجرا، حرکتی که به این نحو آغاز شده بود به مدّت دو سال و با یک رشته زد و خوردهای پراکنده میان قشقاییها و نیروهای حکومتی ادامه یافت تا سرانجام پس از یک رویارویی نهایی در اوایل اردیبهشت ۱۳۶۱ در نزدیکی فیروزآباد، این حرکت در هم شکست. 1
«خسرو خان مدّتی در کوه مقاومت کرد بعد به شیراز آمد و در منزل یکی از قشقاییها لو رفت و بازداشت شد و از آنجا که در آن زمان در رأس ادارۀ اطلاعات شیراز افرادی همچون مصطفی کاظمی و مهرداد عالیخانی، (متّهمان پروندهٔ قتلهای زنجیرهای در سال ۱۳۷۷) بودند وی را شکنجه و بعد اعدام کردند که وی هنگام اعدام گفته است بدانيد که انگليسها دارند انتقام از ما می گيرند وانگليسها من را کشتند و اينها عوامل انگليس هستند.اين رويداد همزمان بود با بازداشت ، محاکمه و اعدام صادق قطب زاده وزير خارجۀ حکومت جمهوری اسلامی.صادق قطب زاده در ۲۴ شهريور اعدام شد و خسرو خان قشقايی ۹ مهر يعنی ۱۳ روز بعد. حکم اعدام ايلخان قشقايی ها در فيروز آباد فارس کانون قدرت ايل قشقايی به مورد اجرا گذاشته شد. »
كامبیز نجفی در بارۀ خسرو قشقایی و برادران قشقایی در روزهای مرداد 32 می نویسد : خسرو قشقایی وقتی كه از خانۀ مصدّق خارج شد در طول مسیر چند بار با گروه های پراكنده ای مواجه شد كه در غیاب و پیش چشم نظامیان، در حالی كه عربده می كشیدند و به مصدّق فحاشی می كردند به دفاتر احزاب و مطبوعات از جمله توده ای ها و ملّی ها حمله می كردند و به آتش می كشیدند. رفتار و گفتار آنها از جمله ناسزاها و عبارات ركیكی كه به مصدّق و ملّیون نسبت می دادند بیشتر به چاقوكش ها و قداره بندها می مانست تا مبارزانی كه بعدها پهلوی ها از آنان به عنوان انقلابیون یاد می كردند.
خسرو قشقایی كه نمایندۀ مجلس شورای ملّی و مشاور مصدّق در امور قبیله ای بود، عصر روز 28 مرداد (1332 شمسی) پیش از آنكه تهران را به مقصد جنوب ترک كند، با حبیب رضازاده قشقایی (سخنگوی قشقایی ها) و مردان مسلّح قشقایی خودش را از خیابان ها و میادین فتح شده به خیابان كاخ و خانۀ مصدّق رسانده بود تا نخست وزیر را متقاعد كند كه جانش در خطر است و بهتر است همراه آنها به جنوب و میان ایل قشقایی برود تا آنها حفاظت و مراقبت از جان او را برعهده بگیرند. قشقایی همچنین پیشنهاد كرده بود كه او می تواند از رادیو شیراز با مردم ایران سخن بگوید و در صورت اتّفاق مقاومت را از آنجا آغاز و در همه جای ایران ادامه دهند. امّا پیرمرد موافقت نكرده و گفته بود: «پسرم!برو، من نمی آیم، همین جا می مانم یا این ها از روی جنازه ام رد می شوند و یا مردم خود تصمیم می گیرند.»
مصدّق 9 سال بعد، یعنی مرداد 1341 از روستای احمدآباد و در جواب نامه خسرو قشقایی كه از تبعید در آلمان نوشته و از او خواسته بود تا در بنیان جبهه ملّی در اروپا نقشی فعّال ایفا كند، به این روز اشاره كرده و نوشته بود: <قربانت گردم، از صبح روز 28 مرداد 1332 كه نزد بنده تشریف آوردید و دعوتم فرمودید كه به جنوب حركت كنم، اكنون درست 9 سال می گذرد.>
الف ـ و در ادامه با گفتن اینكه به واسطۀ كبر سن دیگر از او خدمتی ساخته نیست، اضافه كرده بود از آنجا كه وی در امور جبهۀ ملّی دخالتی نمی كند، چنانچه 3 ماه قبل نیز در نامه ای به اللهیار صالح عدم دخالت خود را تذكّر داده و عذر خواسته بود (با این توضیح كه هم خسرو و هم ناصر قشقایی بعداز ظهر 28 مرداد را به عنوان روز این اتّفاق اعلام كرده اند امّا مصدّق در نامۀ خود كه 10 سال بعداز این ماجرا نوشته؛ به صبح29 مرداد اشاره كرده والّا خسروخان عصر 28 مرداد از تهران خارج می شود.)
اتومبیل خسرو قشقایی چندبار به خاطر ازدحام جمعیت و یا مسدود بودن خیابان ها متوقّف شده بود. علاوه بر نظامیان كودتاچی، تعدادی نیروهای شخصی نیز با آتش زدن لاستیك اتومبیل ها و شكستن درختان، خیابان و معابر را بسته بودند. از جمله سر یك چهارراه، مردی كلاه مخملی با كت و شلوار سیاه و پیراهن سفید روی سقف یك فورد آمریكایی رفته بود و انگار كه مست باشد رو به اجتماع و با صدای بلند فریاد می زد، اقدس! مرگ من بگو مرگ بر مصدّق و آنها فریاد می كشیدند، مرگ بر مصدّق و بار دیگر، عصمت! این تن بمیره بگو، جاوید شاه! زن كه آرایش غلیظی كرده بود در حالی كه بشكن می زد گفت، زنده و جاوید باد سلطنت پهلوی.
قشقایی وقتی كه از تهران دور می شد، 2 سال پیش را به یاد آورد، روزی كه به مصدّق هشدار داده بود كه دولت های آمریكا و انگلیس به كمك عوامل داخلی خود در حال تدارك و طرّاحی عملیاتی برای سرنگونی دولت او و روی كار آوردن دولتی غیرملّی هستند. مصدّق در نهم مرداد 1331 نوشت: «مخفی نماند كه عصر روز چهارشنبه، چهارم اردیبهشت ماه 1330 جناب آقای خسرو قشقایی نمایندۀ محترم دوره 16تقنینیه این جانب را از تشكیل دولتی به نفع سیاست بیگانه مستحضر نموده و تصمیم گرفتم نه مادّۀ پیشنهادی خود راجع به ملّی شدن صنعت نفت(29 اسفند 1329 خورشیدی) هرچه زودتر تصویب شود، گذشته از اینكه ایشان عضو كمیسیون نفت مجلس شورای ملّی بودند و رأی موافق دادند در تصویب آن نیز به این جانب كمك بسیار نمودند و همان روز از تصویب گذشت. اطّلاعاتی كه داده بودند به وقوع پیوست...
پیش از كودتا ناصر قشقایی كه آن روزها نمایندۀ مجلس سنا بود بوی توطئه را شنیده بود. او از مصدّق می خواهد كه به وی اجازه دهد تا 500 - 400 نفر از نیروهای كاركشته و جنگجوی قشقایی ها را با هزینۀ خود به تهران آورد و در باغ انجیره كه ملك شخصی وی در شمال تهران بود به حالت آماده باش نگه دارد، امّا مصدّق با گفتن اینكه، «نه آقاجان، نه آقاجان، اگر شما این كار را بكنید نظامی ها نگران می شوند» موافقت نكرده بود. ناصرخان هم در جواب گفته بود، «روزی می رسد كه همین نظامی ها پدر شما را درمی آورند. شما را می گیرند، این بساط به هم می ریزد، دو، سه سال شما را حبس می كنند و بعد آزاد می شوید امّا ماها را نابود می كنند، مملكت می رود، خون ها ریخته می شود، ثروت ها مصادره می شود...» پیرمرد امّا، كه لجاجت او معروف بود قبول نكرد و گفت: «آقاجان این آرزوی من است.» ناصرخان هم دیگر اصراری نكرده و بسنده كرد به این كه «به زودی به آرزویتان می رسید.» شاید مصدّق هم با همه اعتماد و اعتقادی كه به قشقایی ها داشت از این مساله غافل نبود كه قشقایی ها، با آنكه در قرون اخیر از مؤثّرترین نیروهای جنوب ایران بوده اند امّا همیشه فقط شاهد تغییر سلسله ها و تاجگذاری شاهزاده ها بوده اند. وقتی كه آقامحمّدخان از شیراز گریخت نامه ای به جانی خان قشقایی نوشت و با وعدۀ صدارت او را به همكاری دعوت كرد. امّا ایلخان قشقایی كه از ملازمان نزدیك و مشاور كریم خان بود و الفتی داشته با او، در جواب آقامحمّدخان كه از خیانت خواجّ قجر به خشم آمده بود فقط به نوشتن یك دو بیتی بسنده كرد تا كینۀ خود را در دل آقامحمّدخان و بر دل سلسلۀ قاجار برای همیشه بگذارد: «نه مهر و وفا كه جانفشانیت كنم، نه جود و سخا كه مدح عالیت كنم/ نه ریش تو را كه ریشخندت سازم، نه... كه ... مالیت كنم.»
با این همه، بعداز حادثۀ بیست و پنجم كه كودتا عقیم ماند(روز عزل مصدّق توسّط محمد رضاشاه در 25 خرداد 1332 شمسی)، ناصر قشقایی كه آن روزها در ایل بود به مصدّق تلگرافی زد و نوشت: 200000 تفنگچی آماده داریم. اگر اجازه فرمایید به سوی تهران حركت كنیم» مصدّق هم در پاسخ نوشت: «رسیده بود قضایی ولی به خیر گذشت. شما افراد را آزاد كنید به خانه هایشان بروند. نیازی به تفنگچی نیست.»2
◀خسرو سیف از سرنوشت خسرو خان و برادران قشقایی پس از انقلاب این گونه شرح می دهد:
به دنبال برخی از تغییرات. تبعیدیان گمان کردند که مملکت آزاد شده و آزادی وجود دارد همۀ آنها به ایران بازگشتند خسرو خان هم یکی از آنها بود که آمد ایشان حتّی از حوزۀ شیراز هم برای مجلس انتخاب شد امّا اعتبار نامۀ وی را تصویب نکردند!!! .کسی که تمام زندگیش را داده بود آقایان می گفتند ایشان از سازمان امنیت حقوق می گرفته! جالب هست کسانی را که شاه از ایران تبعید نموده و همه مایملک آنها را گرفته آن وقت می گویند که از سازمان امنیت وی حقوق می گرفته ! در حالی که ایشان در مونیخ آلمان فرش فروشی می کرد و همه این را می دانند جالب هست بدانید که خسرو خان می گفت خود آقای خمینی دستور داده که وقتی برادران قشقایی می آیند در اتاق من به روی آنها باز هست یعنی اگر جلسۀ محرمانه و خصوصی دارم هیچ یک مانع دیدار آقایان با من نخواهد بود به هر حال برای وی برنامه جور کردند که عامل امریکا است و گرفتنش که آقای فروهر روی این زمینه خیلی فعّالیت داشت و به هرحال آزادش کردند زده بودند دندانش را شکسته بودند.تا اینکه اقای خمینی نماینده ای داشت در شیراز به نام رباّنی شیرازی که جزو مبارزین رژیم گذ شته بود و چندین بار به زندان افتاده بود و انتقاداتش را از وضع موجود به آقای خمینی می گفت یک شب که باشادروان داریوش فروهر و تعدادی دیگر شام می خوردیم آقای ربانی شیرازی گفت: من می ترسم شیخ فضل الله زمان شوم چون چیز هایی که من می گویم این ها همه مخالفند. خمینی هم گوش می کند.من می روم شیراز باز اینها کار خودشان را می کنند. به هرحال تصادفی جور کردند و آقای ربّانی شرازی در جادۀ شیراز کشته شد و با کشته شدن وی اینها تعرّضا تشان را به قشقاییها شروع نمودند قشقایها یعنی خسرو خان و ناصر خان هم زدند به کوه ناصر خان پسری داشت که در خارج درس خوانده بود و پزشک شده بود اوهم رفته بود برای خدمت به ایل که در آنجا سکته کرده و فوت شد پس از آن ناصر خان از ایران خارج شد که در همان خارج از ایران فوت نمود. خسرو خان هم مدّتی در کوه مقاومت کرد بعد آمد شیراز در منزل یکی از خود قشقاییها که وی را لو می دهندکه اوّل گمان می کردیم خود صاحب خانه لو داده امّا یکی از قشقاییها می گفت که این اینگونه نبوده و کسانی دیگر این کار را کردند .در آن زمان در رأس ادارۀاطّلاعات شیراز افرادی همچون مصطفی کاظمی و عالی خانی که بعداً در رأس قتل های زنجیره ای نیز بودند قرار داشتند. و من گمان می کنم گرفتن و شکنجۀ خسرو خان هنگامی بوده که اینها در انجا مشغول کار بودند خیلی وی را شکنجه نمودند امّا وی حرفی نزد و حتّی هنگامی که وی را دار می زدند گفت: بدانید که انگلیسها دارند انتقام از ما می گیرند که البتّه این حرف جای بحث فراوان داد امّا با آن حال نزاری که نیمه بیهوش هم بود گفت مردم بدانید که انگلیسها من را کشتند و اینها عوامل انگلیس هستند.3( 5)
«مرورى بر مبارزۀ عشاير فارس با قواى انگليس»
ضياءالدين رجايى در نوشتۀ تحلیلی خود تحت عنوان «مرورى بر مبارزۀعشاير فارس با قواى انگليس» در بارۀ مبارزۀ «سلحشوران دشت ارژن» با سلطۀ انگلیس در ایران می نویسد :
هنگامى كه نهضت ضدّاستعمارى ايلات و عشاير جنوب منافع امپراتورى بريتانيا را مورد تهدي د قرار داد و راه ارتباطى بوشهر- شيراز به داخل كشور معروف به راه شاهى به روى انگليسى ها بسته شد و قيام افسران ژاندارمرى فارس و دستگيرى و تبعيد انگليسيان مقيم شيراز بزرگترين لطمه را به حيثيت و اعتبار اين امپراتورى وارد آورد، دولتين روس و انگليس در مخالفت با نيروى ژاندارمرى تحت فرمان سوئدى ها كه آشكارا از آلمان جانبدارى مى كردند توافق كردند كه با انحلال واحدهاى ژاندارمرى براى ايجاد امنيت و حفظ منافع امپراتورى بريتانيا در جنوب ايران كه حوزه هاى نفتى را نيز شامل مى شد سپاهى از افراد محلّى زير نظر افسران انگليسى تشكيل شود و در مناطق شمال و غرب ايران نيز همچون گذشته بريگاد قزّاق زير فرمان فرماندهان روسى عهده دار اين مسئوليت باشد!
براى تأمين هزينۀ اين هر دو نيرو بين لندن و پتروگراد توافق شد كه وجوهى به نام مورا توريم (استمهال) اختصاص يابد بدين معنى كه دولتين مذكور براى وصول اقساط بدهى ايران كه از درآمد گمركات كشور حاصل مى شد به اين دولت مهلت بدهند و در عوض از محلّ اين درآمد، ماهيانه دويست هزار تومان در اختيار دولت ايران بگذارند (در مقابل قروضى كه سلاطين قاجار از دولتين روس و انگليس مى گرفتند و صرف عيّاشى هاى خود مى كردند گمركات ايران همواره در گرو اين دو دولت بود) و پرداخت اين وجه را مشروط به اين كردند كه اين مبلغ با نظارت كميسيونى مركّب از پنج عضو «دو عضو ايرانى و سه عضو خارجى!» به مصرف برسد كه دولت ايران زير فشار دايم التزايد روس و انگليس به تشكيل چنين كميسيونى كه به كميسيون مختلط شهرت يافت رضايت داد كه تازه بعد از اين موافقت وزارت امور خارجۀ ايران نامه اى از سفارتين روس و انگليس دريافت كرد مبنى براينكه همۀ درآمدها و مخارج دولت ايران بايد به تصويب كميسيون مختلط برسد و هرگونه تغيير و تبديل در سازمان نظامى ايران با اطّلاع كميسيون صورت بگيرد و چون وزارت خارجۀ ايران تصميم گيرى در موارد مطروحه در اين نامه را كه خارج از وظايف خود مى دانست آن را نپذيرفت وزراى مختار دولتين مذكور مفاد آن را به صورت يادداشت تهديدآميز با مهلت دو روزه تسليم رئيس الوزرا محمّدوليخان سپهسالار تنكابنى كردند. اين يادداشت دولت ايران را مكلّف مى كرد كه امور مالى و نظامى ايران را تحت نظارت دو دولت روس و انگليس قرار دهد و با تشكيل قشونى به تعداد يازده هزار نفر در ولايات جنوبى تحت فرماندهى افسران انگليسى موافقت كند و تعداد سربازان ايرانى را در ولايات شمالى به همان اندازه افزايش دهد و ادارۀ آن را به روال گذشته به افسران روسى محوّل كند! كه سپهسالار متن يادداشت را با قيد عبارت (نظر به اوضاع كنونى و فرس ماژور قبول مى كنم) امضا كرد۱ (پنجم اوت ۱۹۱۶/ ۱۴ مردادماه ۱۲۹۵) كه با تسليم شدن سپهسالار به مفادّ چنين يادداشتى نظارت روس و انگليس بر اقتصاد و نظام ايران مسجّل شد!
گفتنى است با اينكه سپهسالار پذيرش قطعى يادداشت را به تصويب مجلس موكول كرده بود دولتين مذكور موافقت رئيس الوزرا را براى شروع اقدامات خود كافى دانستند. روس ها به تعداد قزّاقخانه ها در شهرهاى زير نفوذ خود افزودند و انگليس ها با ارسال نامه اى به وزارت امور خارجۀ ايران ژنرال سرپرسى سايكس را براى رياست قوايى كه قرار بود تحت فرماندهى افسران انگليسى در جنوب ايران تشكيل شود معرّفى كردند كه اين نيرو بعد از تشكيل به پليس جنوب (اس پى آر) معروف شد. سرپرسى سايكس كه قبلاً در سمت كنسول انگليس در كرمان و بلوچستان و سركنسول و مأمور دولت هند در خراسان مأموريت هايى را انجام داده و به اوضاع و احوال ايران آشنايى كامل داشت با وظايف مهم و اختيارات وسيع به ايران اعزام شد و به همراه تعدادى از افسران انگليسى و هندى در مارس ۱۹۱۶ در بندرعباس پاى به خشكى نهاد و كار خود را با سربازگيرى در اين بندر شروع كرد. بعد به كرمان رفت و ستاد عملياتى خود را چندى در آنجا تشكيل داد و در ادامۀ اين راهپيمايى از طريق يزد و اصفهان و سربازگيرى در اين شهرها راهى شيراز شد.
پيش از رسيدن سايكس به شيراز وزارت امورخارجۀ انگليس به مارلينگ وزيرمختار خود در تهران دستور داد تا دولت ايران را زيرفشار بگذارد كه فرمانفرما را كه از دوستان نزديك سرپرسى سايكس بود به حكمرانى فارس منصوب كند. سر دنيس رايت ديپلمات كهنه كار انگليسى كه در سال ۱۹۵۳/ ۱۳۳۲ شمسى پس از سقوط دولت ملّى دكتر محمّد مصدّق براى بازگشايى سفارت انگليس به تهران آمد و نيز از سال ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۱ سفيركبير انگليس در تهران بود و دو كتاب ارزشمند «انگليس ها در ايران» و «ايرانيان در ميان انگليس ها» از تاليفات او است، در يادداشت هايى زير عنوان «عبدالحسين ميرزا فرمانفرما، انگليسى ها و جنگ جهانى اوّل» دربارۀ سابقۀ دولتى سايكس و فرمانفرما مى نويسد: «در ۱۸۹۳ ستوان پى ام سايكس (سرپرسى سايكس بعدى) از نگهبانان سوار دوّم در سفر به هندوستان از طريق كرمان در اين شهر با فرمانفرما والى ايالت ملاقات كرد و سه روز به عنوان مهمان او در آنجا اقامت كرد. در اوايل سال ۱۸۹۵ سايكس همراه با خواهرش (الا)براى گشودن نخستين كنسولگرى بريتانيا در كرمان به آنجا بازگشت. او سپس دوستى بسيار صميمانه اى را با فرمانفرما آغاز كرد. دوستى فرمانفرما بيست سال بعد در طول جنگ بزرگ ارزش عظيم خود را ثابت كرد.»۲
سپهسالار به خواست انگليس گردن نهاد و جاى فرمانفرما دوست صميمى سرپرسى سايكس را كه به تازگى به حكومت كرمان برگزيده شده بود با نصرت السلطنه والى فارس كه به جانشينى مخبرالسلطنه انتخاب و تا اين تاريخ به محلّ ماموريت خود نرفته بود عوض كرد! سر دنيس رايت در همين مقاله دربارۀ اهمّيت اين انتصاب مى نويسد: «... بريتانيايى ها براى اين امر به شدّت فشار مى آوردند، زيرا خواستار فردى طرفدار متّفقين در آنجا بودند تا به اوضاع خصمانه و آشفته اى كه در آن زمان در ايالت فارس حكمفرما بود، فيصله دهد.» كنسول يار بريتانيا كه يك هندى بود در سپتامبر ۱۹۱۵ به قتل رسيده بود، بانك شاهى تحت مالكيت بريتانيا غارت شده بود و بدتر از همه در ماه نوامبر سركنسول و اعضاى كنسولگرى بريتانيا و برخى ديگر از اتباع انگليسى را دستگير كرده و به اسارت به سواحل جنوب برده بودند. در مه ۱۹۱۶ مارلينگ گزارش داد كه شاه با اكراه با تعويض عموى محبوب خود (نصرت السلطنه عموى احمدشاه بود) با فرمانفرما به عنوان والى فارس موافقت كرده است به شرط آنكه عموى او والى كرمان شود...»۳
انتخاب فرمانفرما به حكمرانى فارس با مخالفت اسمعيل خان سردار عشاير (صولت الدوله) رئيس ايل قشقايى روبه رو شد و در ملاقاتى كه بين او و فرمانفرما كه به همراه سرهنگ «گاف» كنسول جديد انگليس۴ عازم شيراز بود در «ده بيد» آباده صورت گرفت فرمانفرما مبلغ قابل توجّهى معادل «ده هزار ليره»۵ حقّ القدم از وى مطالبه كرد كه صولت الدوله از پرداخت چنين باجى امتناع ورزيد و در بازگشت به شيراز ابراهيم قوام الملك نايب الحكومه فارس و ديگران را ترغيب كرد كه جبهۀ مخالفى عليه والى جديد تشكيل دهند!
فرمانفرما در چنين شرايطى حركت به شيراز را مصلحت ندانست و از «ده بيد» به آباده عقب نشست و با برقرارى تماس با قوام الملك و دادن اطمينان هايى به وى و نيز با تهديداتى كه از مركز به صولت الدوله صورت گرفت زمينه براى ورود او به شيراز فراهم آمد و در شانزدهم اكتبر ۱۹۱۶/ ۲۴ مهر ۱۲۹۵ در حالى كه قوام و جمعى از معاريف و اعيان شهر تا چند كيلومترى به استقبالش آمده بودند به شيراز ورود كرد و سردار عشاير بدون تظاهر به هرگونه احترام به حكمران جديد از شيراز خارج شد و به ميان قبيلۀ خود رفت. با ورود فرمانفرما به مقرّ حكومت خود، سرپرسى سايكس نيز به شيراز رسيد و كار سربازگيرى را در اين شهر شروع كرد و همراه با كنسول به ديدار فرمانفرما رفت و از وى خواست كه به افراد ژاندارمرى ابلاغ كند كه در «پليس جنوب» نام نويسى كنند كه فرمانفرما دستور قاطعى نداد و مانع نام نويسى افراد هم نشد.سرپرسى سايكس خود در اين باره مى نويسد: «دولت ايران البتّه در اين زمان با ما معاند نبود وليكن با تحويل گرفتن ژاندارمرى از طرف ما موافقت نداشت، در نتيجه فرمانفرما نمى توانست به من اجازۀ اين عمل را بدهد.»۶
نام نويسى ژاندارم هاى شيراز در نيروى پليس جنوب امر سربازگيرى را سرعت بخشيد و مردم به مراكز نام نويسى هجوم آور شدند كه يكى از دلايل استقبال مردم به نام نويسى بليّۀ خشكسالى و شيوع قحطى و گرسنگى در شيراز بود. دشوارى هاى ناشى از تهيّۀ آذوقه، بيكاران و افراد تهيدست شهر و روستا را براى دستيابى به معيشت بهتر به سوى خدمت در نيروى پليس جنوب مى كشانيد. ديگر از دلايل اين استقبال آن بود كه به مردم گفته شد «پليس جنوب يك سازمان ايرانى است كه براى استقرار نظم و امنيت جنوب كشور تشكيل شده و افسران انگليسى اين سازمان هيچ گونه نقشۀ جنگى ندارند و وظيفۀ آنها صرفاً تعليم دادن به افراد ايرانى پليس جنوب و سرپرستى اين سازمان است.»۷
افراد پليس جنوب كه تعدادشان همواره روبه افزايش بود در پاسگاه هاى مختلف كه در مراكز حسّاسى همچون كازرون، برازجان، آباده، ده بيد، خان زنيان و غيره ايجاد مى شد استقرار مى يافتند و تحت تعليم افسران انگليسى و هندى قرار مى گرفتند. يكى از اهداف سايكس در اين مأموريت گشودن راه شاهى بوشهر، شيراز بود كه از آغاز درگيرى ها رفت و آمد در آن توسّط نيروهاى ملّى قطع شده بود و قرار داشتن كازرون، برازجان و چغادك در مسير اين راه مانع از انجام اين مقصود!
خواجه عبدالله ناصرديوان با سابقۀ مبارزاتى درخشان عليه نيروهاى استعمارى انگليس بر كازرون حكم مى راند. غضنفرالسلطنه ضابطى برازجان را داشت و چغادك اردوگاه تفنگداران شيخ حسين خان جاكوتاهى و زاير خضرخان اهرمى بود كه اين شخصيت ها از قدرت هاى بانفوذ محلّى و از دشمنان سازش ناپذير انگليسى ها بودند و در اين ميان كازرون به علّت قرار گرفتن در يك منطقۀ حسّس و استراتژيك از اهمّيت ويژه اى برخوردار بود و از اين محل راه هاى منتهى به بوشهر و سواحل خليج فارس به خوبى قابل كنترل بود و نخستين اقدام سايكس كه با همكارى فرمانفرما صورت گرفت تسلّط بر اين منطقه بود.
زمانى كه سايكس پليس جنوب را براى حمله به كازرون آماده مى كرد و فرمانفرما براى تحريك ناصر ديوان هر روز به نوعى موجبات ايذاء او را فراهم مى آورد و براى صولت الدوله هم دردسرهايى را در منطقه ايجاد مى نمود، ناصر ديوان و صولت پيش دستى نمودند و متحداً به پاسگاه پليس جنوب كازرون حمله ور شدند و نفرات آن را خلع سلاح كردند!سايكس با شنيدن اين خبر نيرويى را به جانب كازرون حركت داد كه مبارزان كازرونى در دشت ارژن كه اطراف آن را كوه هاى مرتفع كتل پيرزن و كتل دختر دربرگرفته و نفوذ به داخل دشت را براى مهاجمين دشوار مى ساخت جلو نيروى دشمن را سدّ كردند و با نبردى دلاورانه آنها را به عقب نشينى واداشتند!اشتباه ساكس در اين حمله كه به شكست پليس انجاميد در اين بود كه نيروى مبارزان كازرونى را بى اهمّيت پنداشت و با قوايى اندك اقدام به حمله نمود و در عرصۀ پيكار به اين حقيقت پى برد «كه براى روبه رو شدن با اين وضعيت نيروى عظيمى لازم است»۸ و بر آن شد كه با آمادگى بيشتر اين شكست خفّت بار را تلافى نمايد!
سايكس نيروى مستقر در شيراز را براى يك عمل تلافى جويانه كافى ندانست و از هند درخواست قواى كمكى نمود و در گزارش خود نوشت: «بهار هنگامى كه ايلات چادرنشين به اراضى مرتفع كوهستانى برمى گردند اگر قواى من تقويت نشود وضعيت خيلى خطرناك خواهد شد.»۹ نيروى امدادى از هند رسيد اما سايكس كه از برخورد با سلحشوران دشت ارژن در هراس بود بر اين شد كه اگر بتواند از طريق ديپلماسى به سازشى دست يابد. ناصر ديوان اهل سازش نبود و بر اين عقيده راسخ و استوار بود كه: «تا جان در بدن دارم با دشمن مى جنگم تا او را از فارس برانم يا در اين راه سر ببازم.»۱۰ ولى صولت الدوله براى توافق با دشمن ابراز تمايل نمود و پس از ردّ و بدل كردن پيام هايى در ملاقاتى كه در بيست و چهارم مه ۱۹۱۷/ دوّم شعبان ۱۳۳۵ بين سايكس و گاف با صولت الدوله در خان زنيان۱۱ ۴۸كيلومترى شيراز صورت گرفت موافقتنامه اى بين طرفين به امضا رسيد كه بر مبناى آن صولت متعهّد شد براى تأمين امنيت در جادّۀ شيراز- كازرون با «اس پى آر» همكارى كند. و اس پى آر پاسگاه هاى خود را در طول جادّه ابقا نمايد و ناصر ديوان به توسّط او از كازرون خارج شود! سايكس نيز متقابلاً پذيرفت تا زمانى كه صولت به تعهّداتش پايبند است به سمت «ايلخانى» ايل قشقايى شناخته شود و براى نگهدارى تفنگچيان حافظ امنيت جادّه ها مبلغى به او پرداخت گردد (كه نامبرده اين پول را نپذيرفت۱۲) و مقرّر گرديد كه اين موافقتنامه براى سه ماه مورد آزمايش قرار گيرد و در صورت موفّقيت تجديد شود. (كه هرگز تجديد نشد).
رسيدن نيروى تقويتى براى «اس پى آر» از هند و پيروزى هاى متّفقين در بين النهرين از جمله عواملى بود كه سردار عشاير را به سوى سازش كشانيد ولى پيدا بود كه با خصومت ديرينۀ رئيس ايل قشقايى با انگليسى ها اين توافق پايدار نخواهد ماند.۱۳
نخستين نشانۀ بروز اختلاف صولت با مقامات بريتانيايى از عدم تجديد موافقت همه ظاهر شد كه وقتى مهلت سه ماهۀ آن به اتمام رسيد صولت حاضر به تجديد آن نشد مگر آنكه نمايندۀ حكومت مركزى آن را امضا نمايد و سايكس هم مدّعى شد كه صولت تعهّدات خود را به درستى انجام نداده و به ناصر ديوان اجازه داده است كه به كازرون بازگردد. (سردار عشاير در اجراى توافقنامۀ منعقده با انگليسى ها از ناصر ديوان درخواست نمود براى مدّتى كازرون را ترك گويد و در گمادرج كه در پنج فرسنگى كازرون قرار دارد مسكن گزيند.)عامل ديگر كه اختلاف فيمابين را تشديد كرد و به وقوع جنگ انجاميد برخورد واحد هايى از پليس جنوب مستقر در پاسگاه «خان زنيان» با افرادى از طايفۀ درّه شورى ايل قشقايى بود كه در نتيجۀ اين برخورد تنى چند از درّه شورى ها دستگير و زندانى شدند و سياه چادرهاى آنان مورد غارت سربازان هندى قرار گرفت كه سردار عشاير در واكنش به اين رويداد با چند هزار جنگجوى قشقايى از فيروزآباد مركز ايل به محلّ اقامت درّه شورى ها حركت كرد و عمليات جنگى گسترده اى بين قواى «اس پى آر» با افراد تحت رهبرى سردار عشاير درگرفت، ناصر ديوان هم به يارى وى شتافت.
در اين جنگ پس از پيشروى ها و پسروى زياد، با رسيدن افراد تازه نفس به كمك سردار عشاير، نيروى عشاير سلحشور متدرّجاً به شهر شيراز نزديك شدند و تا بدانجا پيش رفتند كه پادگان انگليسى شيراز به محاصره قواى عشاير درآمد و شهر نيز بر ضدّانگليسى ها به پا خاست و مردم با تعطيل كردن بازار و دكاكين در تظاهرات ضدّ انگليسى شركت كردند. در اين هنگام سيد عبدالحسين لارى مجتهد نامدار لارستان عليه انگليسى ها اعلام جهاد داد! پليس جنوب واكنش تندى نشان داد و به مقابلۀ شديد برخاست و با ايجاد استحكامات سنگرى و استفاده از آتش توپ و مسلسل سعى در جلوگيرى از پيشروى عشاير نمود كه موفّقيتى به دست نياورد و به جز قسمت شرقى شهر شيراز كه محلّ استقرار ابراهيم قوام و سواران عشاير خمسه وابسته به او بود قسمت هاى ديگر شهر در محاصرۀ جنگجويان قشقايى قرار گرفت! در شرايطى كه پليس جنوب آخرين مقاومت هاى خود را نشان مى داد، پول وخدعه به كار گرفته شد. «انگليسى ها براى برانگيختن رؤساى ناراضى طوايف قشقايى برضدّ صولت بالغ بر ۱۲۰ هزار ليره در اختيار فرمانفرما والى فارس گذاشتند كه اين پول علاوه بر ۸۴۰۰ تومان مقرّرى ماهيانه اى بود كه براى تأمين حقوق محافظان مستقر در جادّۀ ميان شيراز و اصفهان به فرمانفرما پرداخت مى شد.»۱۴
پليس جنوب و مقامات ايرانى در شيراز با نثار پول توانستند نخست احمد سردار احتشام و سپس عليخان سالارحشمت، برادران ناتنى صولت را از او جدا نمايند. فرمانفرما با صوابديد رئيس الوزراى وقت (وثوق الدوله) سردار عشاير را از رياست ايل قشقايى عزل نمود و سردار احتشام را به اين سمت برگزيد و عليخان نيز به سمت ايل بيگى منصوب شد!
محمّد عليخان كشكولى (پسردايى صولت) و نصرالله خان درّه شورى كه در حملۀ سردار عشاير به شيراز با او صميمانه همراهى كردند با دريافت پول و مقاديرى تفنگ و فشنگ به حمايت از سردار احتشام برخاستند كه نتيجۀ اين پول بخشى ها آن شد كه قسمت اعظم ايل قشقايى از سردار عشاير بريدند و به بيگانگان پيوستند. در چنين هنگامه اى ناصر ديوان كه از خيانت احمدسردار احتشام و عليخان سالار حشمت و ديگران سخت مغموم و افسرده حال گرديده بود به سردار عشاير پيغام فرستاد حال كه در نهايت تأسّف «بين شما و برادرانتان نفاق انداختند و هم اكنون شما مجبور هستيد كه با خويشان و برادران خود بجنگيد و در حقيقت امروز ديگر جنگ با اجنبى به پايان رسيده و نبرد با هموطنان آن هم نبرد برادر با برادر آغاز شده و من به هيچ وجه حاضر به جنگ به هموطنانى كه وقتى مددكار ما بوده اند نيستم لذا عجالتاً به كازرون مى روم و شما را به خدا مى سپارم...»۱۵
سردار عشاير با گروهى اندك در هفدهم تيرماه ۱۲۹۷/ هشتم جولاى ۱۹۱۸ وارد فيروزآباد شد ولى از قوايى كه مأمور تعقيب او بودند شكست خورد و به سوى جنوب فارس عقب نشست «و خانه و زندگى اش از جمله ۹ هزار جلد كتاب هاى نفيس خطّى و چاپى و يكصد صندوق نقره آلات و پارچه و البسۀ گرانبها و سه هزار پارچه ظروف چينى ممتاز و اشياى گرانبهاى ديگر توسّط مهاجمين به غارت رفت... آنها خيال داشتند كه شهر فيروزآباد را نيز آتش بزنند كه قوام مانع شد و نگذاشت خيانت و وحشيگرى را به حدّ كمال رسانند.»۱۶
صولت به تلافى اين شكست به قصد تهاجم بر دشمن به فراهم آوردن نيرو از ميان افراد قبايلى كه به او وفادار مانده بودند پرداخت و با كمك هايى كه از جانب سران تنگستانى و دشتى و دشتستانى به او شد توانست جنگجويانى به گرد خود فراهم آورد و بر فيروزآباد مركز ايل كه اكنون مقرّ برادرش سردار احتشام شده بود بتازد و او را وادار به فرار نمايد كه انگليسى ها در شرايطى كه جنگ جهانى به نفع متّفقين رو به پايان بود با اعزام قوا به فيروزآباد بر جنگجويان سردار عشاير فائق آمدند و شكست نهايى را به او وارد آوردند.
سردار عشاير پس از اين شكست در ميان طرفداران خود به سر مى برد تا اينكه فرمانفرما از استاندارى فارس معزول و شادروان دكتر محمّد مصدّق عهده دار اين سمت شد و چون يكى از مناطق ناامن فارس منطقۀ ايل قشقايى بود كه به ايلخانى سردار احتشام تن نمى دادند و از صولت جانبدارى مى نمودند دكتر مصدّق براى برقرارى امنيت، سردار احتشام را از رياست ايل بركنار نمود و صولت الدوله را كه از پشتيبانى ايل خود برخوردار بود به اين سمت برگزيد. صولت تا سال ۱۳۱۱ شمسى كه به دستور رضاشاه محبوس و در زندان مقتول شد رياست ايل قشقايى را برعهده داشت. خود مصدّق در خاطراتش در اين مقوله چنين مى نويسد:
«ورودم به شيراز تصادف نمود با ناامنى هايى كه در بعضى از نقاط فارس مخصوصاً خطّۀ آباده شيراز بروز كرده، فرمانفرما هم استعفا داده بود و دولت اين مأموريت را به هر كس تكليف مى نمود چون براى برقرارى امنيت پول و استعداد مى خواست و والى فارس هنوز تعيين نشده بود. نه مردم مى خواستند كسى به فارس برود كه از رويّۀ ولات سابق پيروى كند، نه سياست خارجى مى خواست در آن وقت كه تبليغات كمونيستى رو به شدّت مى گذاشت مردم ناراضى شوند، منتقدين هم كه مى دانستند هر كس از تهران اعزام شود به ضرر عموم تمام خواهد شد از تمام طبقات و احزاب و دستجات به تلگرافخانه رفتند و انتصاب مرا به آن ايالت از نخست وزير پيرنيا مشيرالدوله درخواست كردند.او به من تلگراف نمود شرايط خود را براى تصدّى اين خدمت پيشنهاد كنم. سپس به خانۀ مؤيّدالملك آمدند و با من وارد مذاكره شدند و مرا به توقّف در شيراز و قبول اين خدمت تشويق نمودند و خلاصۀ بياناتشان اين بود حقوق يك وزير در ماه ۷۵۰ تومان است چنانچه وزارت من يك سال دوام كند بيش از نه هزار تومان به من نخواهد رسيد ولى در فارس مى توانم يكصد و چهل هزار تومان در سال استفاده نمايم بدين قرار: ۱-حقوق دولت يك ماهه ۶ هزار تومان در يك سال ۷۲ هزار تومان ۲- از قوام الملك يك ماهه ۲ هزار تومان در يك سال ۲۴ هزار تومان ۳- از صولت الدوله سردار عشاير يك ماهه ۲ هزار تومان در يك سال ۲۴ هزار تومان ۴- از نصيرالملك۱۷ بابت عوايد متفرّقه در يك سال ۲۰ هزار تومان جمع چهار قلم ۱۴۰ هزار تومان كه چون اين پيشنهاد مخالف با سبك و سليقه من بود مورد قبول واقع نشد. گفتند حالا كه شما چيزى نمى خواهيد به شما چيزى نمى دهيم. گفتم مقصود اين است كه از مردم چيزى نگيريد. براى مردم چه فرق مى كند كه وجهى به شما بدهند ولى شما چيزى به من ندهيد، كه متعهّد شدند نه از كسى بگيرند نه چيزى به من بدهند. اين بود كه به دولت تلگراف كردم اگر رجال متنفّذ به عهد خود وفا كنند من نه پول مى خواهم و نه قوا، و از ماهى شش هزار تومان حقوق ايالتى هم دو هزار تومان در هر ماه آن هم براى مخارج شام و ناهار و پذيرايى دستگاه ايالتى بيشتر نخواهم گرفت. چنانچه خلف عهد كنند و به عهدى كه كرده اند وفا نكنند من آن كس نخواهم بود كه بر عليه مردم قوا به كار برم. آن وقت استعفا مى دهم و دولت هر كس را خواست به اين سمت تعيين نمايد. در جواب اين تلگراف رئيس دولت اظهار امتنان نمود و من به كار شروع كردم و در همه جا امنيت برقرار شد... برقرارى امنيت ايجاب مى نمود كه صولت الدوله سردار عشاير به رياست ايل قشقايى منصوب شود. سلف من (يعنى دائيش فرمانفرما)۱۸ نيز صاحب همين نظر بود ولى چون شصت هزار تومان مى خواست كه او براى پرداخت اين مبلغ حاضر نشده بود، انتصابش به رياست ايل صورت نگرفته بود و چون سپهدار [سردار منصور جانشين حسن پيرنيا]تصوّر كرده بود اين كار [يعنى انتصاب سردار عشاير به رياست ايل] بدون سود انجام نشده، مجوّز آن را از من پرسيد كه گفتم عمل مأموران بايد با قانون يا آيين نامه و در نبود هيچ كدام با سوابق تطبيق كند. نظر به اينكه براى اين انتصاب نه قانونى هست، نه نظامنامه و طبق سابقه هم اين كار هميشه با نظر والى صورت گرفته است، من او را به اين سمت نصب كردم و غير از يكصد و پنجاه تومان كه به دفتر ايالتى داده ديگر به هيچ كس دينارى نپرداخته است كه بعد تلگراف نمود و از من معذرت خواست.»۱۹ روانت شاد مصدّق!(6 )
◀ سیف پور فاطمی که خود بطور بالینی « قشقایی ها» را می شناخت و با سران آنها دوست بود می نویسد :
در این جا لازم است مختصری ازاوضاع شیراز در سال 1318 صحبت کنم. ایالت فارس هنگام کودتا و تشکیل رژیم سردار سپه بین دو دسته و دو گروه ، یکی ایل قشقایی تحت زعامت صولت الدوله و دیگری خانوادۀ قوام تحت ریاست ابراهیم قوام تقسیم شده بود. انگلیسی ها هم که سهم مهمّی در ادارۀ فارس داشتند و درهمه کارها دخالت می کردند همیشه طرفدار قوام و مخالف صولت الدوله و قشقایی ها بودند. صولت الدوله مردی میهن پرست ، مغرور و با قدرت و صراحت لهجه بود. کمتر زیر بار قدرت های خارجی و داخلی می رفت. در جنگ بین المللی مدّت ها در مقابل انگلیس ها مقاومت کرده و مانع از رسیدن سربازان انگلیس به شیراز شدند. آلمانی ها ی متواری را نه فقط پناه داده بلکه همه قسم کمک مالی به آن ها کرده و ایلات اطراف را دور خود جمع کرده و رسماً به طرفداری آلمان ها و مبارزه با انگلیس قیام کرد. بعدها که انگلیس ها از راه کرمان و اصفهان و تشکیل پلیس جنوب موفّق شدند شیراز و نقاط اطراف را اشغال کنند برای مدّت کمی مناسبات کجدار و مریز بین قشقایی ها وانگلیس برقرارشد. هنگام کودتا صولت الدوله ازمصدّق السلطنه که رسمأ مخالفت خود را با حکومت سید ضیاء الدین و انگلیس ها اعلام کرده بود طرفداری جدّی کرده و بعد از رفتن سید ضیاءالدین با سردار سپه از در دوستی بیرون آمده و او را به نام یک ایرانی وطن پرست قبول کرد.
درمجلس مؤسّسان صولت الدوله وپسرش ناصرخان قشقایی به سلطنت رضا شاه رأی داده و صمیمانه از او جانبداری کردند. دردورۀ ششم صولت الدوله وناصرخان از فارس به نمایندگی مجلس انتخاب شدند و ناصر خان دربسیاری از مسافرت های رضا شاه به اطراف مملکت ندیم و همراه شاه بود. در غائلۀ 1308 فارس نیز پدر و پسر ازهیچ گونه کمک به سرلشکر شیبانی وقشون فارس برای ساکت کردن منطقه خود داری نکرده و در تنگۀ نامرادی پنج هزار سرباز ایرانی را از قتل عام ونابودی به دست بویراحمدی ها نجات دادند ومع الوصف رضا شاه همیشه به صولت الدوله مظنون وبه قول سرلشکرمحمّد حسین فیروزدستورمحرمانۀ شخص شاه این بود به صولت الدوله اعتماد نباید کرد و همیشه او و اطرافیانش راباید تحت نظر گرفت. رضا شاه معتقد بود که صولت الدوله به قدرت تن در نمی دهد و هیچ گاه زیر باراو نخواهد رفت .بنابراین منتظرفرصت بود که او را ازمیان ببرد. تامستوفی الممالک زنده بود به واسطۀ نزدیکی قشقائی ها با مرحوم مستوفی و نفوذ اخلاقی و سیاسی او صولت الدوله و ناصر خان آزاد بودند ولی پس از مرگ مستوفی از صولت الدوله و پسرش که نمایندۀ مجلس بودند سلب مصونیت شد وهر دو به زندان افتادند.
صولت الدوله در زندان کشته شد و ناصر خان تا سوّم شهریوردرتهران تحت نظر مأمورین شهربانی بود. املاک فارس صولت الدوله و بستگانش را هم دولت ضبط و در عوض چند ملک خالصه در خرسان و اطراف تهران به آن ها داد و خدیجه بی بی همسر صولت الدوله که یکی از زنان به نام ایران و در لیاقت ضرب المثل بود امور خانواده را در غیاب شوهر و فرزندان اداره می کرد. رضا شاه در یکی از مسافرت های فارس می گوید در ایران با دومرد سروکار پیدا کردم . یکی بی بی همسر صولت الدوله و دیگری خانم فخرالدوله ( مادر آقای علی امینی ) . درموقعی که من در شیراز بودم بی بی و ناصر خان در تهران تحت نظر بودند . محمّد حسین خان و ملک منصور خان در آلمان تحصیل می کردند. خسرو خان پسر کوچک مرحوم صولت الدوله هنگام مرگ پدر ده ساله بود.» (7)
« با آنکه پس از مرگ صولت الدوله و عزل سرلشکرشیبانی ایل قشقایی تحت کنترل شدید نظامی ها در آمد و قزّاق ها ازهیچ گونه ظلم و ستم به ایل خودداری نکردند مع الوصف نفوذ فامیل قشقایی در ایل زیاد بود و ستم و فشار برمحبوبیّت خان ها می افزود و ایل منتظر فرصت بود که سران و رؤسای خود را با آغوش باز استقبال کرده و خوش آمد بگوید.
خانوادۀ قشقایی پس از توقیف پدر و برادر بزرگ دچار همه قسم توهین و سختی شدند. شاهرخ رئیس دادگستری اصفهان برای من حکایت کرد که هنگام انقلاب فارس در سال 1308 رضا شاه به سردارعشایر صولت الدوله و پسرش ناصر خان که در زندان بودند متوسّل شده و آن ها را از زندان رهایی داده و برای کمک سرلشکر شیبانی به فارس فرستاد. روزی صولت الدوله به عیادت و احواپرسی شاهرخ به منزلش می رود. ضمن صحبت از رابطۀ خود با رضا شاه صحبت می کند و درضمن می گوید من از دست این مرد مظنون و بی هویّت خلاصی ندارم. بی جهت مرا به زندان انداخت و وقتی که درمانده شد مرا از زندان بیرون آورده و به میدان جنگ بویراحمدی می فرستد. در زندان ازهرگونه ستم به من خود داری نکردند. هرچه از شاه و اطرافیانش استدعا کردم اجازه دهند خسرو طفل کوچکم که خیلی با من مأنوس است و شب ها در تخت خواب من می خوابید بگذارند در زندان گاهگاهی به ملاقات من بیاید اجازه ندادند. صولت الدوله کار فارس را تمام کرد و به تهران برگشت و به طوری که سابقاً تذکار دادم پس از مرگ مستوفی الممالک برای دفعۀ دوّم صولت الدوله به زندان رفت و دیگر از زندان خلاصی نیافت.
شاهرخ در ادامۀ صحبت خود می گفت : یک دو روزی پیش و پس نگذشت از دور سپهر/ بر سکندر نیز بگذشت آنچه بر دارا گذشت؛ موقعی که رضا شاه از سلطنت خلع و از راه کرمان تحت اسارت انگلیس ها به جزیره موریس و جنوب آفریقا می رفت شاهرخ فرماندارکرمان بود. هنگام ورود شاه فرمانده لشکر سیاه پوش به عذرسرکشی به ساخلو سیرجان از شهر خارج می شود و شاهرخ، شاه را در منزل شیخ ابوالقاسم هرندی جا می دهد. روز دوّم مهر رضا شاه در خانۀ هرندی قدم می زد و در حالی که فاطمه دخترش و حمید رضا پسرش نزدیک او ایستاده اند به شاهرخ خطاب کرده و میگوید ببین این انگلیسی ها ی ستمگر چه رفتار ظالمانه ای با من می کنند ، مرا از وطنم بیرون می کنند. این بچّه های کوچک را هم مجبور می کنند که با من به این جهنمی که نامش جزیرۀ موریس است بیایند و درسختی و بدبختی من شریک و سهیم باشند. چرا آنها را از مادرشان وخانه و زندگانی و دوستان و وطنشان با منتهای بی رحمی دور می سازند. شاهرخ می گفت فوراً یاد صولت الدوله و این شعر افتادم:
دید ی که خون ناحق پروانه شمع را
چندان امان نداد که شب را سحر کند.؟! !( 8)
◀ صولت الدوله قشقائی ، سردار عشایر
محمّد قلی مجد بر اساس «اسناد وزارت امور خارجۀ آمریکا» در بارۀ صولت الدوله اینگونه بیان میکند: وقتی که بالاخره تاریخ مفصّل مقاومت شجاعانۀ عشایر جنوب در مقابل تجاوز انگلیسی ها به حنوب ایران نوشته شود، بدون شک میرزا اسماعیل خان قشقائی ، معروف به صوالت الدوله ، به نیکی یاد خواهد شد. هارت در گزارش مورّخ 3 اکتبر 1933 خود ( که در بالا آمد) به او اشاره می کند، ولی پیش از این گزارش ، و پس از سفر به شیراز ، هم از دستگیری صولت الدوله خبر داده بود: « چد هفته پیش در شیراز شنیدم که صولت الدوله، رئیس ایل قشقائی ، نه به خاطراینکه شواهدی [ علیۀ او] دالّ بر توطئه بر ضدّ دولت بدست آورد ه اند دستگیر و در تهران به زندان افتاده است، بلکه به باور قاطع دستور دستگیری او را داده اند تا آزادانه همۀ ملک و املاکش را که از سرسبز ترین مناطق باقیمانده در جنوب ایران است ببلعد.» هارت اطّلاعات بیشتری در ارتباط با دستگیری و مصادرۀ اموال صولت الدوله و قوام الملک شیرازی در گزارش مارس1933 ارائه می دهد.»
در 20 اکتبر 1932، مجلس قانون زیر را تصویب کرد: « مقدّمه: گاه مقتضیات کشور مستلزم تبادل منافع آب و ملک برخی اشخاص، ازجمله عشایر و سایرین ، با قطعه زمین های خالصۀ دولتی است. تصویب شد: به مدّت دوسال ازتاریخ تصویب این قانون دولت مختار است هرگاه مقتضیات سیاسی کشورمستلزم انتقال املاک برخی اشخاص از یک منطقه به منطقه دیگری باشد زمین هایی را که جزواراضی دولتی است به این اشخاص منتقل کند.»
این اقدام با دو هدف صورت گرفت. اوّل اینکه رضا شاه را قادر ساخت تا اراضی مواتی را که به دولت تعلّق داشت با اراضی کشاورزی ارزشمندی که جزو املاک خصوصی بود« مبادله» کند، و سپس آنها را از دولت « بخرد» . دوّمین هدف آن نیز محروم ساختن سران عشایر از مال و اموال و دارایی شان بود. این قانون پس از اجرای یک طرح آزمایشی در فارس ، به تصویب رسانده است.» هارت بخشی ازلایحۀ مزبوررا نیز در گزارش ذکر کرده بود:« وزارت مالیه مجاز است که به موجب سند رسمی تمامی منافع آب وملک میرزا ابراهیم قوام واقع در استان فارس را در مقابل اراضی خالصۀ دولتی ، شامل زمین ، حقّ آب، قنات و غیره در اشرف ، سمنان ، دامغان ، نیشابور ، کاشان و تور قوز آباد بر اساس برابری عواید مبادله کند.»
هارت گزارش می دهد که پس از مبادله ( بخوانید مصادره) زمین های قوام با اراضی دور افتادۀ خراسان و دامغان که قوام هیچگونه نفوذ سیاسی در آنجا نداشت، « مبارزۀ جدّی با نفوذ دوّمین ایل بزرگ فئودال شیراز ، یعنی ایل قشقائی ، که صولت الدوله رئیس و نمایندۀ آن در مجلس بود شروع شد.» او همچنین روند مقابله با رؤسای تیره بخت ایل بختیاری را توصیف می کند.
به پیشنهاد وزیر داخله، مجلس در 30 اوت 1932 به سلب مصونیت پارلمانی « اسماعیل خان قشقائی ( صولت الدوله ) و ناصر خان (یکی از پسرانش ) » رأی داد و « تعقیب کیفری آنها را از سوی دولت مجاز ساخت.» خبر انتخابی من در بارۀ این تحوّل گزیده ای از اظهارات وزیرمزبور در زمان ارائه ی این لایحه به مجلس است:« دولت شواهد متقنی در دست دارد دالّ بر اینکه این دو نماینده درتوطئه و دسیسه برای خنثی کردن تلاش هایی که با هدف بر گرداندن ثبات و آرامش به جنوب ایران صورت می گیرد ، دست داشته اند. خشکسالی کنونی در فارس وضعیت بسیارحسّاسی به وجود آورده است و کسانی که افکارشیطانی در سرمی پرورانند در پی سوء استفاده از این فرصت برآمده اند. از آنجایی که تعداد دیگری هم در این ارتباط متّهم شناخته شده اند. جزئیات این دسیسه باید محرمانه بماند.» طبق شایعاتی که در آن زمان رواج داشت انگیزۀ این اتّهامات ، که همگان آن را ساختگی می دانستند، این بود که صولت الدوله ، بر خلاف قوام که در برابر ارادۀ ملوکانه تسلیم شده بود، هیچ نرمشی برای مبادلۀ املاک در شیراز نشان نداده بود . از زمان تصویب این لایحه در مجلس ، مقامات رسمی مطلقاً در ارتباط با سرنوشت این دو نماینده سکوت اختیار کرده اند. ولی باورعمومی بر این است که آنها هنوز در زندان قصر قاجار در تهران محبوس هستند.
تنها خبری که پس از این در بارۀ صولت الدوله ، سردار عشایر ، می شنویم وقتی است که جسدش در سال 1933 در دست غسّالان سردخانۀ تهران دیده شد. اگرچه خبرمرگ صولت الدوله اعلام نشده بود، هارت مرگ او را تأیید می کند:« گفته می شود که میرزا اسماعیل خان قشقائی(که بیشتربه لقب سابقش سردارعشایر وصولت الدوله شناخته می شود) رئیس ثروتمند وانگلیسی ستیزایل قشقائی که سال گذشته به حکم مجلس به زندان افتاد ( گزارش شمارۀ 1393 مورّخ 25 مارس 1933 ) هفتۀگذشته در زندان در گذشته است. خبر مرگ او در هیچیگ از روزنامه های داخلی به چاپ نرسیده است. »
هارت در همان گزارش ( شمارۀ 1393 ) نظراتی در بارۀ سیاست تمرکز رضا شاه ، که مستلزم سرکوب وحشیانۀ عشایر بود، ابراز می کند. هارت سیاست تمرکز را اینگونه توصیف می کند:
شاید بتوان مشخّصۀ بارزی که رژیم پهلوی را از اسلاف قاجاری رضا شاه متمایزمی سازد. در کلمۀ تمرکز خلاصه کرد. تمرکز قدرت در دستان اعلیحضرت ، تمرکز منابع مالی ، وی که پایتخت اروپایی شده که نه فقط مرکز اداری مملکت است بلکه محلّ استقرار یک ارتش منظّم مدرنیزه و سیستم جادّه های کمربندی برای تحرّک بخشیدن به هستۀ رژیم جدید است. در اینجاست که می خواهم به موضع اصلی گزارش حاضر اشاره کنم، یعنی متلاشی شدن نظام فئودالی و جابجایی عشایرکه حدّاقلّ یک چهارم جمعیّت کشور را تشکیل می دهند. این امر یکی دیگر از ارکان اصلی سیاست تمرکز شاه را تشکیل می دهد. اعمال تدریجی این سیاست در سرتاسر مملکت از زمانی که پهلوی حتّی پیش از اینکه شاه شود، کاملاً مشهود است و اجرای این سیاست به هیچ وجه کند نشده است . اعتقاد شاه همیشه براین بوده است که قدرت فئودالی سران عشایر ، چه مطیع قدرت مرکزی باشند و چه نباشند ، باید شکسته شود.( 9)
◀« تحليل واکنش قشقاييها به کودتای 28 مرداد 1332 و همکاری آنان با نهضت ملّی ايران»
مجيد حکيميخرّم در مقالۀ خود به « تحليل واکنش قشقايیها به کودتای 28 مرداد 1332 و همکاری آنان با نهضت ملّی ايران» می پردازد و شرح می دهد: رهبرى ايل قشقايى (فرزندان صولت الدوله، ايلخان قشقايى متوفّى در زندان رضاشاه) كه در زمان زمامدارى مصدّق جزء هواداران نهضت ملّى و از كوشندگان براى موفّقيت نهضت بودند، پيروزى كودتا و بر باد رفتن تلا شها و آرزوهاى خودشان و ملّت ايران و بازگشت حكومت به خودسرى ناشى از استبداد را تاب نياوردند. آنها، تنها گروه از همراهان نهضت بودند كه آشكارا در مقابل حكومت كودتا به فكر چاره افتادند و در اين مسير دست به اقدامى خطرناك زدند كه آيند ه شان را به شكلى بی پايان تحت تأثير قرار داد.
٭ موضعگیری قشقایی ها در برابر کودتا
با خارج شدن كنترل اوضاع از دست دولت، در روز 28 مرداد، خسرو قشقايي به ديدار مصدّق رفت و از او خواست همراه وی به فارس برود تا قشقايي ها دفاع از او را بر عهده بگيرند. امّا مصدّق پيشنهاد وی را نپذيرفت(مرسدن، 1358 ،ص 71 ؛ قشقايى، 1384 ،ص 110 ) و خسروخان و محمّدحسين خان روز بعد به ناصرخان در ايل ملحق شدند.
در ايل قشقايي، ناصرخان، با شنيدن خبركودتا در روز 28 مرداد، به نيروهای ايلی دستور آماده باش داد و همان روز تعدادی از پاسگاهها را خلع سلاح كرد و طى تلگرافى از زاهدى خواست تا گذشتۀ خود رالكّه دارنكند و تا ديرنشده به سوى مردم برگردد( قشفایی ، 1371 ،صص 402 - 401 ). وی در 30 مرداد اعلامیه ای خطاب به «ملّت ايران » صادر كرد و مردم را به قيام فراخواند (ساكما: 293005635 ).
زاهدى جوابی به اعلاميه و تلگراف ناصرقشقايی نداد، اما دستور داد تا سرتيپ دولّو، كفيل استانداری و فرماندۀلشكر اصفهان، پاسخ وی را در اعلاميه ای تهديدآميز با هواپيما بر روی نواحی اقامت ايل قشقايی پخش كند(زاهدى، 1385 ،صص 365 - 366 ). ناصرخان، پاسخ اين اعلاميۀ تهديدآميز را با تلگرافی داد كه در آن سرتيپ را به خاطر تغيير سريع عقيده سرزنش كرد(قشقايى، 1371 ،ص405 ).
اين حوادث وآمادگی قشقايی ها و متّحدانشان برای اقدام به نفع نهضت ملّى، حمايت مردمی از مصدّق درگوشه وكنار كشور، تشكيل كميتۀ مقاومت ملّى توسّط افراد جبهۀ ملّى، و تشكيل ستادی با عنوان «ستاد خنثی سازی كودتا » توسّط حزب توده ( كيانورى، 1371 ،ص 295 )، عواملی بودند كه باعث می شدند تا حكومت و دولت كودتا- كه در وضعيتی نبود كه بتو اند با اعمال قدرت بر اوضاع مسلّط شود- نتوانند به راحتی دست به هراقدامی عليه مخالفان بزند.
از همين رو، زاهدی، با توجّه به دوستی ديرينه ای كه با برادران قشقايی داشت، و بيش از آن،به خاطر عوامل ياد شده تلاش كرد تا با آ نها از درصلح درآيد. به همين منظور، روز31 مرداد، از طريق سرتيپ جهانگيری، فرماندۀ لشكرفارس، اين تلگراف را برای ناصرخان فرستاد:
« برحسب امر جناب نخست وزير به جناب ناصرقشقايي اطّلاع دهيد هيچگونه نگرانی نداشته باشند، خانوادۀ قشقايی مثل خانوادۀ من است»(زاهدى، 1385 ،ص 366 ) و در همين هنگام به فكر چارۀ كار و فرستادن نمايندگانى از طرف دولت براى مذاكره با برادران و ايل قشقايى افتاد(مكى، 1368 ،ص 549 ). وى، با وجود آمادگى براى سركوب قشقايى ها، بی ميل نبود تا مشكل با مسالمت وگفت وگو حل شود و از حسين مكّى خواست تا به نمايندگی از طرف دولت با قشقايی ها صحبت كند، امّا او «علی هيئت » را براي اين منظور پيشنهاد كرد(مكّى، 1368 ،ص549 ).
به اين ترتيب، علی هيئت،به عنوان استاندار جديد فارس تعيين شد تا گفت وگوبا قشقايی ها را نيز به انجام برساند. همزمان با حركت نامبرده، تلگرافى از طرف زاهدی برای ناصر قشقايی مخابره شد كه وى را به همكارى با دولت دعوت مى كرد (زاهدى، 1385 ،ص 367 ).
به دنبال چرخش سياست حكومت به سمت مسالمت با قشقايی ها، فرماندۀ لشكراصفهان نيز به تبعيّت از دولت، همان رفتار را در پيش گرفت. روز اوّل شهريور، نمايندگان لشكراصفهان، با ناصرخان ملاقات كردند. امّا وی با اين پيام كه «بعد از اعلاميۀ اهانت آميز حاضر به مذاكره هم نيستم » (قشقايى، 1371 ،ص 406) آنها را پس فرستاد. روزبعد، ناصرخان، درديداری باخسروخان بويراحمدى و ديگر نمايندگان خانهای بويراحمدى طرفدارمصدّق كه به ديداروی آمده بودند، اتّحاد و يكپارچگی نيروها را ستود و پيروزی را ازآن خودشان دانست و درهمان روز در پاسخ به نمايندگان لشكر و استانداری فارس كه حامل پيام هايی بودند، ضمن تمجيد از كارهای مصدّق، از جمله شكست انگليسی ها و پرآوازه كردن نام ايران، مخالفت با وی را به عنوان يكی از دوستان وهمفكران ديروز دور از انصاف ومردانگی خواند (قشقايى، 1371، ص406).
پافشاری اتّحاد ايلات جنوب بر حمايت از مصدّق، آمريكايی ها را واداشت تا به صورت مستقيم دخالت كنند. آمريكايی ها، كه خودشان مجرى كودتا و بازيگر اصلی سياست ايران بعد ازكودتا بودند، درنظر نداشتند تا ايران را به حال خود واگذار كنند وهر پيش آمدی را در كشور بپذيرند. به همين منظور، از همان ابتدا از طريق نمايندگان سياسی خود با قشقايي ها ارتباط برقرار كردند تا به هرنحوآ نها را مجبور به ترك مقاومت نمايند. دراين ميان، برينت (Brient ) ، رئيس ادارۀ اصل چهار ترومن در شيراز، نقش اساسی را ايفا می كرد. وی، از طريق كارمندان اداره و افراد ايرانی آن ازجمله محمّد بهمن بيگی، كه خانها نيز به وی خوشبين نبوده و وی را خدمتكار آمريكايی ها مي دانستند (قشقايى، 1371،ص 472 )، برای سازش قشقايي ها تلاش مي كرد.
روز چهارم شهريور، برينت، به منظور گفت وگو با سفير آمريكا به تهران رفت و درگفت وگويی كه با شاه انجام گرفت، شاه قول داد تا هر جور كه آمريكايی ها بگويند با قشقايی ها همراهي كند. آمريكايی ها اين پيام را به خانها رساندند، امّا جواب خا نها برما معلوم نيست.
روز هشتم شهريور، علي هيئت، به عنوان استاندار فارس و نمايندۀ دولت، در منطقۀ طايفۀ كشكولی با ناصرخان ملاقات كرد. در آن ملاقات، هيئت، از خودداری ناصرخان در فرستادن تلگراف تبريك برای نخست وزير و استاندار انتقاد كرد و از وی خواست تا هرچه زودتر به ديدار زاهدی و شاه برود و ترتيب كارها را بدهند. ناصرخان در پاسخ ضمن اشاره به دوستی ديرينۀ خانوادۀ وی با زاهدی و استاندار گفت:
«...من هوادار مصدّق بوده وهستم وايشان را يگانه نخست وزير ملّي مي دانم و آقای سرلشكر زاهدی را به رسميت نمی شناسم. وقتي ايشان را برای نخست وزيری به رسميت نشناختم، طبعاً به جنابعالي هم نمی توانستم [به نام] استاندار تلگراف نمايم... نخست وزيری كه از سفارت آمريكا بيرون بيايد، من به رسميت نمي شناسم.
هم شاه و هم نخست وزير شما هر دو نوكری آمريكا را قبول كرده اند. چنين اشخاصی داخل آدم نيستند. ... به يك شرط ... كه آقای دكتر مصدّق و ساير رفقا را كه حبس كرده اند آزاد كنند، ممكن است از در صلح بيايم » (قشقايى، 1371 ،ص 410 )
در پي اين مذاكرات، هيئت، برای گفت وگو با مقامات به تهران بازگشت. در اين هنگام،روزنامه ها از قول ناصرخان و نمايندگان دولت نوشتند كه خطر به طور كامل برطرف شده است ( خواندنی ها، 1331 ، 13 ( 104 )،ص 22 ). مجلۀ خواندنی ها از قول روزنامۀ آسيای جوان نوشت: «اعليحضرت شاه شخصاً به وسيلۀ نمايندۀ فوق العادۀ دولت، ناصر قشقايی را برای مذاكره به تهران دعوت كرده اند و انتظار می رود كه مشاراليه اين دعوت را قبول كرده و به تهران بيايد » ( خواند نيها، 1331 ، 13 ( 104 )،ص 22 ).
٭ تلاش حزب توده برای اتّحاد با قشقایی ها و عملیات مشترک
از جمله نيروهای تأثيرگذاردر فضای سياسی آن روز ايران، حزب توده بود. حزب توده كه در جريان كودتا خنثی مانده بود، خيلی زود فهميد كه اوّلين هدف سركوب حكومت كودتا و حاميانش خواهدبود. به همين منظور، از همان صبح كودتا دست به اقداماتی برای سازماندهی نيروهايش زد و به منظور مبارزه به «نهضت مقاومت ملّی » نزديك شد (گازيوروسكى،1371 ،ص 154 ). از جمله اقدامات حزب توده، رخنه در نيروهای نظامی و تلاش برای استفاده از جنگ افزارها يا دستكم خرابی در آ نها بود و تلاش می كرد تا با نيروهای پراكندۀ حامی مصدّق ارتباط برقرار كند. توده ا يها، در اين هنگام، با تشكيل ستادی به نام «ستاد خنثی سازی كودتا » سياست خود را دنبال می كردند(كيانورى، 1371 ،ص295 ). اوّلين ديدار آ نها با قشقايی ها، روز شانزدهم شهريوراتّفاق افتاد. توده ا يها خواستار حملۀ قشقايی ها به شهرشيراز بودند و وعده دادند تا در آن صورت، افراد آ نها عرّاده های نظامی را از كار انداخته و تعدادی جنگ افزار و افسر نظامی در اختيار قشقايی ها قرار بدهند و در صورت اشغال شهر، هيئتی برای ادارۀ آنجا بفرستند 1 (قشقايى، 1371 ،صص 412 - 430 ).
اين ملاقاتها در چند نوبت انجام گرفت. توده ا ی ها، به منظور سازماندهی نيروی نظامی ايلی، چند نفر فرماندۀ نظامی از جمله خسرو روزبه، سرهنگ علی اكبر چليپا، و علی متّقی را به ميان قشقايی ها فرستادند. افراد نظامی حزب در ميان ارتش نيز، در پی آمادگی نيروی هوايی برای بمباران، فعّاليت خود را شروع كردند. قشقايی ها، دست به عمليات خرابكارانه در پادگان هوايی قلعه مرغی زدند و اكثر هواپيماها را از كار انداختند (زيبايى، بىتا، صص 603 - 604 ).
اين مسئله باعث شد تا حكومت در مورد ارتباط توده ا يها با نيروهای مصدّقی، به خصوص ايل قشقايی، حسّاسيت بيشتری به خرج دهد 2. از طرفی، قشقايی ها، از اينكه ناخواسته آب به آسياب توده ايها بريزند و با عملكرد خود باعث تسلّط توده ا يها بر شهرهای جنوب و يا كلّ مملكت بشوند، نگران بودند و از بدنامی ناشی از اين پيشامد می ترسيدند و منتظر اقدام يا دستور نهضت مقاومت ملّی ماندند. سرانجام هم نهضت مقاومت ملّی به قشقايی ها پيغام داد كه چون آمادگی چنين كاری را ندارد، از هرگونه اقدام نظامی خودداری كرده و منتظر زمان مناسب باشند (قشقايى، 1371 ،ص 427 ؛ كيانورى، 1371 ،ص 301 ). به اين ترتيب، قشقايی ها ازهمكاری با حزب توده امتناع ورزيدند و توده ایها نيز تحت فشار فضای سركوب حاكم بردورۀ بعد از كودتا، نتوانستند اقدام مؤثّری انجام دهند (گازيوروسكى، برن، 1384 ،ص 141 ).
٭ ادامۀ تلاش موازی حکومت و قشقایی ها
مهم ترين درخواست قشقايی ها از حكومت، آزادی مصدّق و يارانش بود. امّا حكومت حاضرنبود به راحتی تن به خطر داده و مشكلات گذشته را گريبانگيرخودش كند. به خصوص كه آمريكايی ها پيرو سياست خارجی خود، در نظر داشتند تا در كشورهای پيرامون روسيه و منطقۀ خطر كمونيسم، حكومت هايی دست نشانده و مستبد تشكيل دهند(گازيوروسكى،1371 ، بخش 4). كاتوزيان، در تحليل اين مورد معتقد است كه شاه و حكومت، تحت فشار عواملی از جمله حمايت خانهای قشقايی و با توجّه به موقعيت نامطمئن خويش،آماده بودند تا مصدّق را آزاد و تبعيد كنند (كاتوزيان، 1372 ،ص 143 )؛ امّا با توجّه به برنامه های از قبل تعيين شدۀ قدرتهای كودتاچی و اهداف آنها درايران ومنطقه، اين موضوع بعيد به نظر می رسد، مگر اينكه حاميان مصدّق قادر می بودند حكومت و كودتاچيان را مجبور به اين كارها كنند كه آن هم اتّفاق نيفتاد.
روز دوّم شهريور، ناصرخان توسّط نادرجهانبانی كه عازم تهران بود، براي شاه پيغام فرستادكه: « استدعا و التماس ما اين است كه مصدّق را آزاد كنند ما هيچ چيز نمی خواهيم و حتّی حاضريم از اين مملكت هم خارج شويم... » (قشقايى، 1371 ،ص 418 ). اين درحالی بود كه اتّحاد و هماهنگی اتّحاديۀ ايلی در حال نابودى بود. در جلسۀ ايلی هشتم مهرماه، اين ناهماهنگی برای اوّلين بار رخ نمود و معلوم شد بعضی از خا نها برای جنگ مصمّم نيستند(قشقايى، 1371 ،ص 422 ) و به خصوص، از اينكه مستقيماً با دولت آمريكا رودررو شوند هرا س دارند (قشقايى،1371 ،ص 423 ).
در هفتۀ اوّل مهر، برخی خوانينِ مخالفِ خانوادۀ صولت ا لدوله، يعنی همان عموزادگانی كه در جنگ جهانی اوّل نيز پدرانشان به نفع انگليسیها و عليه صولت الدوله جنگيدند، برای اعلام طرفداری از حكومت و ديدار با شاه به تهران رفتند. آسيای جوان در آن هنگام با نمايندۀ آنها، اميرحسين قشقايی فرزند احمدخان سرداراحتشام، مصاحبه هایی انجام داد. در آن مصاحبه، نامبرده، ضمن حمايت از شاه، اقدامات برادران قشقايی را جدای از ايل قشقايی عنوان كرد و اعلام نمود كه وی و ايل قشقايی آماده اند تا در صورت درخواست حكومت، فرزندان صولت الدوله را دستگير نموده تحويل دهند( آسياى جوان، 4( 6)،ص، 14 ). روز چهاردهم مهرماه، ناصرخان، پس از چند روز درخواست و نامه های دوستانه از طرف علی هيئت، درشيرازبا وی ملاقات كرد. در خاطرات ناصرخان چيزی بيشترازردّ درخواست استاندار مبنی بر رفتن وی به تهران نيامده، امّا در همان روز مجلۀ خواندنيها خبر اولتيماتوم نخست وزيربرای به كاربردن نيروی نظامی عليه قشقايی ها را درج كرده بود،: «سران قشقايی شرايط جديدی 1 برای ابراز اطاعت و پشتيبانی از دولت پيشنهاد كرده اند: 1. تأمين آزادی مطبوعات و رفع كليۀ قيوداتی كه برای تحديد مطبوعات برقرارشده است. 2. احترام به قوانين ملّی شدن نفت واحتراز از سازش با انگليسی ها؛ و 3. جلوگيری ازبازگشت والاحضرت اشرف به تهران. قشقايیها از شرايط سابق خود دربارۀ آزادی دكترمصدّق وهمكاران او صرف نظر كرده و اظهار داشتند در صورت قبول شرايط فوق مطيع اوامر حكومت خواهند بود... «( خواندنيها، 14 ( 3)،ص 7).
همين مجلّه، از قول روزنامۀ ميهن ما، از بركناری نزديك ناصرخان از رياست ايل قشقايی وتبعيد برادران قشقايی تا اواخرمهرماه خبر داد(خواندنيها، 14 ( 3)،ص 7). هر چند نمی توان به مطالب روزنامه های پس از كودتا اعتماد كامل داشت، رفتار قشقايی ها از آن به بعد آميخته ای از وفاداری، حسرت از سرشكستگی پيش آمده، و بی تصميمی و انفعال بود. آ نها، تحت تأثيرانفعال بقيۀ نقاط كشور و به خصوص هشدارهای مستقيم آمريكايی ها، نمی توانستند تصميم بگيرند و سرگردان مانده بودند. برابر اظهارات محمدحسين قشقايى، رئيس شعبۀ سيا در تهران، گودوين، آخر شهريوربا ناصرخان و قشقايی ها درايل ملاقات و آ نها را تهديد كرده بود كه در صورت ادامۀ مخالفت، با آمريكايی ها طرف هستند ومورد حملۀ مستقيم آنها قرار خواهند گرفت (قشقايى، 1384 ،ص 112 ). تأثيراينگونه هشدارها برخانهای قشقايی را، درلابه لای نوشته های ناصرخان به وضوح می توان ديد. آ نها اگرچه برای قدرت حكومت ايران اهميت زيادی قائل نبودند، امّا از اينكه مورد حملۀ نابرابرآمريكايیها قرار بگيرند و يا آغازگرجنگي شوند كه قدرتی برتر يك طرف آن باشد، واهمه داشتند(قشقايى، 1371 ،ص 423 ). ازطرفی، تلاش دوگانۀ دولت نيز در بی تكليفی و بهم خوردن انسجام داخلی قشقايی ها بی تأثيرنبود. حكومت، از يك طرف، به دنبال آشتی و حلّ مسالمت آميزمسئله و جذب قشقايی ها بود؛ و از طرف ديگر، تلاش مى كرد تا خانها را از يكديگر جدا كند و همين تلاش را درحوزۀ متّحدان آنها، يعنى بويراحمدى ها نيز دنبال كرد و در هر دو گروه نيز موفق بود. حكومت، همچنين، با تشكيل و تقويت روزنامه ها و گروههای مخالف قشقايی هاى طرفدار مصدّق، تلاش كرد تا هرگونه اقدامی عليه آنها را موجّه و خواستۀ مردم آنجا جلوه دهد. به عنوان نمونه، مي توان از روزنامه هايی مانند حوائج اصفهان در اصفهان و شهاب اعظم در شيراز نام برد، كه تبليغ گسترده ای را عليه برادران قشقايی انجام می دادند. در آن هنگام، گروهی با عنوان «جوانان اصلاح طلب قشقايی » ، كه از مدّت زمانى قبل از كودتا از طرف حكومت شروع به فعاليت بر ضد قشقايى ها كرده بودند، از نو دست به كار شدند. سراسر بيانيه های آنها توهين به خانهای قشقايي و دعوت مردم به دوری جستن از آ نها و شورش عليه آ نها بود و در بيانيه ها و تلگرا فهای اين تشكّل- كه رهبر آن فردی به نام ابراهيم شكوهی بود- همواره نابودی و اعدام «پسران صولت » خواسته می شد (مارجا: 15652 ). همۀ اين عوامل و به خصوص، شكاف داخلي، مسائلي بود كه قشقايی ها را به انفعال كشاند. روز پانزدهم مهرماه، زكی خان و جعفرقليخان دره شور ی از اردو جدا شده و عازم تهران گرديدند. قشقايی ها تحت تأثير اين ناراحتی، با يكديگر قسم خوردند كه تا آخرين نفس جانفشانی كنند و شورايی را برای تصميم گيری در مسائل تعيين كردند(قشقايى، 1371 ،ص 424 ).
شانزدهم مهر، تلگراف هايی از طرف زاهدی و رئيس مجلس سنا به دست ناصرخان رسيد كه وی رابرای حضور در مجلس سنا به تهران دعوت می كردند(قشقايى، 1371 ،ص 425 ).
دو روز بعد، رئيس آمريكايی ادارۀ اصل چهار ترومن در شيراز، با قشقايی ها ديدار كرد و آ نها خواسته های خود را - كه آزادی مصدّق از جملۀ آ نها بود- با وی در ميان گذاشتند تا به اطّلاع دولت برساند(قشقايى، 1371 ،ص 426 ).
روز بيستم مهر، شورای ايلی، به منظور اتّخاذ تصميم نهايی برپا شد و در تصميمی كه ناصرخان در خاطراتش دليل آن را پيغام نهضت مقاومت ملّی عنوان كرد، نظرها بر صلح قرار گرفت(قشقايى، 1371،ص 426 ؛ قشقايى، 1384،ص 113 ) و اردوى قشقايى ها حوالى شيراز را رها كرده و به چند دسته تقسيم و درمناطق خود مستقر شدند. ازاينجا به بعد، ديگر قشقايى ها تهديدى براى حكومت نبودند و تلاش آنها بر اين قرار گرفت تا استقلال داخلى خود را حفظ كنند وتسليم حكومت وآزار و اذيّت مجدّد نگردند و حمايت آرام از نهضت را ادامه دهند.
قشقايى ها در اين مورد قراردادى را نيز در ميان خودشان امضا نمودند (قشقايى، 1371 ،ص 429 ).
روز چهارم آبان، ناصرخان، اعلاميه اى را در مخالفت با تجديد روابط دولت با انگليس صادركرد و در آن، به زاهدى در مورد بازگرداندن انگليسى ها به كشور و پايمال كردن نهضت مردم و رويارويى با آ نها هشدار داد(قشقايى، 1371 ،ص 430 ).
از اين به بعد، خواستۀ قشقايى ها از نمايندگان نظامى و غير نظامى دولت، احترام گذاشتن به اصول قانون ملّى شدن صنعت نفت بود و از درخواست هاى گذشته خبرى نبود. آ نها حالا نگران بودند كه از طرف نيروهاى نظامى مورد تعرّض قرار گيرند و باقى ماندۀ توان خود را تنها در اين راه مى توانستند به كار برند.
همزمان با تصميم قشقايى ها براى پرهيز از حمله و ادامۀ اين رويكرد، حكومت تلاش مى كرد تا با حمايت كودتاچيان خارجى، روزبه روز بر مشكلات داخلى فايق آمده و موقعيت خويش را محكم كند. روند حوادث، بازگشت به وضعيت زمان رضاشاه را نويد مى داد.
در اين ميان، آمادگى قشقايى ها نيز براى اينكه شايد همپاى مقاومت ديگر مناطق كشور درحمايت از آزادى و حكومت ملّى، دست به اقدامى بزنند، راه به جايى نبرد.
به دنبال از هم پاشيدن اتّحاديۀ نظامى قشقايى ها و متّحدانشان، و تلاش حكومت براى جلب سران ايلى، از اواخر آذرماه روند پيوستن برخى خا نها به حكومت آغاز شد. روز بيست و دوّم آذر، زيادخان درّه شورى و الياس و فريدون خان كشكولى براى رفتن به تهران حركت كردند(قشقايى، 1371 ،ص 425 ؛ قشقايی ، 1384 ،ص 14 ). جدايى زيادخان، كه يكى از افراد مؤثّر بود، ازطرف همه با تعجّب روبه رو شد و معلوم كرد كه قشقايى ها به قرارداد داخلى خود نيز وفادارنخواهند ماند. اين وضعيت، در طرف ديگر اتّحاديه، يعنى در ميان بويراحمد یها، نيز پيش آمد ودر آنجا شكاف داخلى به جنگ و برادركشى و از هم پاشيدگى كامل منجر گرديد.
ايلات كهگيلويه و بويراحمد، به عنوان متّحدان هميشگى قشقايى ها در فضاى سياسى آن زمان كشور، با فرا رسيدن نهضت ملّى شدن صنعت نفت به دو دستۀ طرفدار نهضت و طرفداردربار تقسيم شدند. امّا طرفداران دربار با وجود برخوردارى از حمايت نظاميان، قدرت چندانى در آنجا نداشتند. حدّفاصل حوزۀ ايلى قشقايى تا حوزۀ ايلى بويراحمد و كهگيلويه، ايلات ممسنى در منطقۀ نور آباد ممسنى ساكن بودند كه آ نها نيز در آن پيش آمد وضعيتى مانند ايلات بويراحمد داشتند. هنگامى كه كودتاچيان سعى در شورانيدن ايلات بر عليه دولت ملّى داشتند و همزمان با شورش ابوالقاسم بختيارى، تلاش براى تشكيل جبهه اى در ميان ايلات بويراحمد وممسني ا نجام گرفت و زمينۀ اتّحاد خانهايى مانند حسينقلى خان رستم و محمدحسين خان طاهرى - كه از مخالفان دولت بودند- فراهم شد تا بتوانند با قدرت خانهاى طرفدار مصدّق به سركردگى عبدالله خان ضرغام پور و خسروخان بويراحمدى، مبارزه كنند. حمايت ارتش از حاميان دربار درآن زمان و تقويت آنها، باعث كشتارهايى درمنطقۀ ممسنى و بويراحمد گرديد كه نتيجۀ آن، بروز اختلاف در جبهۀ حاميان مصدّق بود. به اين معنى كه طوايف طرفدار مصدّق كه افرادى از آنها كشته شده بود، چون خواهان انتقام از طرف سردمداران خود، عبدا لله خان و خسروخان بويراحمدى و خانهاى قشقايى بودند، از اينكه نامبردگان نخواستند يا نتوانستند از حيثيّتشان در مقابل رقيب دفاع كنند، ناراضى باقى ماندند. اين پيش آمد باعث شد تا هنگامى كه اتّحاديه، نيازبه همراهى كامل براى اقدام عليه حكومت كودتا داشت، تعدادى از سردمداران ايلات بويراحمد، باوجود وفادارى به نهضت، از پيوستن به عبدالله خان ضرغام پور خوددارى كنند. ناصرخان قشقايى، براى آرام كردن ايلات بويراحمد دست به كارشد و اختلاف را نيزبرطرف كرد، امّا جبهۀ خانهاى بويراحمد همانند ايل قشقايى ازانسجام ويكدلى درسطح رهبرى برخوردارنبود. دوطرف اصلى حاميان مصدّق در بويراحمد، عبدالله خان ضرغام پور وخسروخان بويراحمدى كه برادر نيز بودند، همواره با يكديگر درتضادّ و كشمكش آشكاربودند. طىّ سالهاى1322 - 1329 ، خسروخان ازطرف ارتش و دربار درمقابل عبدالله خان تقويت شد و با وى دركشمكش بود. وى، با پيش آمدن نهضت ملّى، با حرارت تمام به حمايت ازمصدّق پرداخت و با عبدالله خان در يك جبهه قرار گرفت. او مشوّق بويراحمدى ها براى اقدام عليه حكومت كودتا بود و به عنوان نمايندۀ آ نها در جلسات مشترك با قشقايى ها شركت مى كرد . به دنبال تلاش حكومت براى جدا كردن خا نها از يكديگر، آنها از اختلاف كهنۀ ميان عبدالله خان ضرغام پور و خسروخان بويراحمدى استفاده كرده، عبدالله را فريب دادند و وى دراقدامى ناجوانمردانه خسرو را كشت. امّا خيلى زود به اشتباه خويش پى برد چون از طرف حكومت براى ملاقات با شاه تحت فشار قرارگرفت. عبدالله خان، به ناچار به اين كارتن درداد و شاه درآن ملاقات از وى خواست تا خسرو دوّم، خسرو قشقايى، را نيز بكشد 1.
با اين پيش آمدها وپيوستن تدريجى خانها به حكومت، اتّحاد مخالف حكومت كودتا ازهم پاشيد و برادران قشقايى نيز چاره اى جز تسليم وتبعيد نداشتند 2. ازاوّل آبان، كه سرلشكرعبّاس گرزن، فرماندۀ نيروهاى جنوب ايران، وارد شيراز شد، تهديد به اقدام نظامى عليه قشقايى ها شدّت گرفت. وى خواهان ملاقات ناصرخان و رفتن وى به تهران بود. با رفتن تدريجى خا نهاى عضو اتّحاديه به تهران، ناصرخان نيز چاره اى جز اين كار نديد و ناچار بود تا پيش آمد را بپذيرد. گويى در آن اواخر تلگرافى هم از راديو خوانده شد كه اعلام گرديد ازطرف ناصرخان براى شاه ارسال گرديده است كه چگونگى آن در خاطرات محمّدحسين خان آمده است ( 1384 ،ص 115 ).
به دنبال درخواست هاى مكرّر سرلشكر گرزن و ملاقات پانزدهم بهمن محمّدحسين خان با وى، قرار شد تا با ناصرخان براى ملاقات با گرزن و رفتنش به تهران صحبت شود و به دنبال درخواست مجدّد سرلشكر و تلگراف وى، ناصرخان روز سى آذر راهى شيرازشد تا از آنجا به تهران برود. ناصرخان، از تهران همراه با خانواده اش عازم سوئيس شد و سپس دركاليفرنياى آمريكا اقامت گزيد (نصيری طيبی، 1382 ،ص 23 ).
با وجود رفتن ناصرخان و محمدحسين خا ن، خسروخان تا يك سال ديگر در ميان ايل ماند و دست به جمع آورى نيرو زد، اما وقتى با اولتيماتوم حكومت و حمايت همه جانبۀ آمريكايىها از دولت ر وبه رو شد، مقاومت را بى فايده ديد و ناچار شد درخواست دولت براى خروج ازكشور را بپذيرد. اين درخواست، در برگيرندۀ تأمين جانى و مالى بود كه از طرف فرماندۀ سپاه جنوب به خسروخان ابلاغ گرديد (مارجا: 29036 ). به دنبال اين واقعه، خسروخان به تهران رفت و پس از يك شب استراحت در باشگاه افسران، با محافظ تا فرودگاه مهرآباد بدرقه و راهى كشورايتاليا شد و سپس در شهر مونيخ آلمان ساكن گرديد(نصيری طيبی، 1382 ،ص 23 ). بدين ترتيب، خانوادۀ رياست ايل قشقايى، تبعيدى تقريباً پايان را آغاز كردند.
امّا تأمين مالى حكومت جز يك فريب نبود و با خروج خسرو قشقايى از كشور، دست اندازى به املاك وى آغاز شد. به عنوان نمونه در 1334 ، باغ ارم و املاك وابسته به آن، كه ملك شخصى خسرو قشقايى بودند، توسّط مهدى فرخ، استاندار وقت فارس و دشمن ديرينۀ قشقايى ها، توقيف شد. بهانۀ اين كار، ادّعاى بدهكارى خسرو قشقايى به ادارۀ دارايى فارس از بابت مقدارى شكر بود. باغ ارم و املاك وابسته به آن، قبلاً ملك مرحوم ابوالقاسم خان نصيرالملك بود و خسروخان آ نها را از فرزند وى، عبدالله قوامى، خريده بود (مارجا: 29036 و1743 ). قيمت آن مقدار شكر نود هزار تومان برآورد شد و دست اندركاران استاندارى، املاك را براى فروش و پرداخت آن مقدار بدهى، كافى نمى دانستند. اين در حالى بود كه برابر نامۀ محمدحسين قشقايى به وزير دادگسترى وقت، املاك ارم خيلى قبل از آن تاريخ، پانزده ميليون تومان قيمت گذارى شده بود (مارجا: 29036 ). امّا اين ماجرا تنها شامل حال املاك خسرو نگرديد و هنگام اجراى اصلاحات ارضى در ايران، حكومت، املاك ورثۀ صولت الدوله را ازقانون كلّى اصلاحات ارضى مستثنا كرد و با تصويب قانونى جداگانه، آ نها را از داشتن حقّ آب و خاك در ايران محروم نمود(مارجا: 77174 ).
٭ تحلیلی بر چرایی حمایت قشقایی ها از نهضت ملّی
حمايت قشقايى ها از نهضت ملّى بدان شكل كه تا نهايت پايدار ماند، بى انگيزه يا كوركورانه نبود. در بررسى علّت حمايت رهبران ايل قشقايى از نهضت ملّى ايران، علل و عواملى چند را مى توان دخيل دانست كه اگرچه هيچيك از آ نها به تنهايى نمى توانست علّتى تامّ براى آن عملكرد باشد، مجموعۀ آ نها آن كاركرد را شكل مى داد. از جمله آن عوامل بايد: 1. تضادّ خانوادۀ قشقايى با خانوادۀ سلطنت و نيز انگليسى ها؛ 2. دوستى ديرينۀ مصدّق و خانوادۀ قشقايى و خاطرۀ خوب حكومت وى در ايالت فارس؛ و 3. ميهن دوستى، راستگويى، وثبات شخصيت رهبران ايل قشقايى والگو بودن رهبرنهضت ملّى از اين لحاظ براى آ نها را برشمرد. در ادامه، به بررسى اجمالى هريك ازاين عوامل مى پردازيم.
صولت الدوله، پس از يك دورۀ حمايت ازرضاشاه مورد سوءظن وى قرار گرفت و در نهايت هم در زندان وى درگذشت. حسين مكّى، حمايت قشقايى ها از نهضت ملّى وموضع گيرى آ نها را بعد از كودتا، نتيجۀ همين تضادّ خانوادگى و پدركشتگى مى دانست. وى معتقد بود كه آقايان قشقايى در واقع به اين دليل و در ظاهر به بهانۀ حمايت از مصدّق و نهضت ملى به دنبال تضعيف خانوادۀ سلطنت بودند (مكى، 1378 ،ص 549 ). اين موضوع والبتّه برتر ازمسئلۀ پدركشتگى، عملكرد ظالمانۀ بيست وپنج سالۀ حكومت نسبت به قشقايى ها، اگرچه در موضع آ نها جايگاه برجسته اى داشت امّا همۀ مسئله نبود. در گفته ها و نوشته هاى برادران قشقايى تأثير اين موضوع به صراحت به چشم مى خورد و معلوم است كه آ نها در رفتار سياسى خود همواره به دنبال انتقام از خانوادۀ سلطنت بوده اند 1. با وجود اين، به نظر مى رسد كه اگر حكومت، سياست دشمنى را در مورد آ نها متوقّف مى كرد، آ نها نيز آرامش را ترجيح مى دادند. چنا نكه ناصرخان در يك مورد واكنش سياسى مستقيم، در پيامى به محمّدرضاشاه، خانوادۀ خويش را تهديدى براى حكومت پهلوى و رضاشاه را قاتل تام پدرش ندانست(قشقايى، 1371 ،ص 158 ).
بر اين اسا س، حمايت برادران قشقايى از نهضت ملّى و موضع آ نها بعد از كودتا، نمى توانست فقط نتيجۀ اين عامل باشد. بايد دانست كه برادران قشقايى تنها پدرمردگانِ دخيل در سياست آن روز نبودند . به عنوان نمونه، منوچهر تيمورتاش، فرزند عبدالحسين تيمورتاش، وزير مقتول رضا شاه، نيز در آن زمان نمايندۀ مجلس و جزء عوامل اصلى طرفدار دربار و مخالف نهضت بود و از جمله كسانى بود كه دركارشكنى هاى مجلس عليه دولت مصدّق نقش اساسى داشتند.
امّا عامل ديگرى كه مكمّل مخالفت بزرگان ايل قشقايى با حكومت پهلوى بود و آ نها را به دولت مصدق نزديك مى كرد، تضادّ ديرينۀ آ نها با انگليسى ها و همراهى انگليسى ها با دربار بود. لازم است يادآورى شود كه برادران قشقايى از نقش اساسى عوامل انگليس درهجوم ارتش ايران به مناطق آ نها، پس از شهريور بيست، بى خبر نبودند. آ نها بر اين مسئله كه بيگانگان دشمن خانواده شان هستند ايمان داشتند و دليل آن را ايرا ن دوستى و مخالفتشان با منافع بيگانگان مى دانستند. ناصرخان، در اين مورد، در گفت وگو با لاجوردى، ضمن اشاره به دغدغۀ هميشگى خود و خانواده اش كه آن را خدمت به كشور و پاسدارى از منافع آن و مخالفت با منافع بيگانه برشمرد، مى گويد: «اينكه انگليسى ها به ما خيلى، البتّه از زمان جدّم و پدرم و خودم لطف دارند روى همين كارها است. مى گويند چرا مملكتتان را دوست داريد.
خودشان مملكتشان را دوست مى دارند حسن است ولى ماها اگر مملكتمان را دوست مى داريم و نوكرى آقايون يا انگليس يا آمريكا را نكنيم عيب است « (قشقايى، 1983 ).
برادران قشقايى، به دليل تماس هميشگى با بيگانگان، از هدف واقعى آ نها در كشورآگاه بودندومیدانستند آ نها به غير از منفعت خود هدفى ندارند و بر اين اساس، معمولاً با بيگانگان مخالفت مى كردند و اين عامل در حمايت آ نها از دولتى كه شعار آن استقلال و بيگانه ستيزى و به خصوص انگليس ستيزى بود جايگاهى شايسته داشت.
عامل ديگرى كه در اين ميان بايد بدان پرداخت، دوستى ديرينۀ خانوادة قشقايى با مصدّق است.سابقۀ اين دوستى به سا لها قبل، يعنى زمان حكومت مصدّق در ايالت فارس به عنوان والى، در اواخر حكومت قاجار مربوط مى شود. اوّلين خاطرۀ برادران قشقايى از مصدّق، خاطرۀ شيرين بازگرداندن قدرت ايلى به خانوادۀ آ نها به پاسداشت دفاع صولت الدوله از كشور در مقابل انگليسى ها، هنگام جنگ جهانى اوّل، بود.مصدّق، تا هنگامى كه در فارس حاكم بود، با صولت الدوله رابطه اى نزديك داشت و نامه هاى آ نها به يكديگر دوستانه است (تركمان، 1374،صص 43 - 45 ). اين دوستى در زمان حكومت رضاشاه، كه صولت الدوله درتهران زندگى مى كرد، و نيز پس از آن ادامه يافت(قشقايى، 1384،ص 20 ). به عنوان نمونه، مى توان به تلاش مصدّق در مجلس چهاردهم براى كمك به قشقايى ها، به منظور بازگرداندن املاكشان به آ نها اشاره كرد كه در زمان رضاشاه به زور از آ نها گرفته شده بود. مصدّق، در اين مورد حتّى نسبت به محمود بدر، وزير دارايى كابينۀ صدرالاشرف، كه املاك قشقايى ها را به ديگران فروخته بود، در مجلس اعلام جرم كرد(كمام: 102 / 1/ 1/ 58 / 14 ؛ كى استوان، 1327 ،صص 168 - 173 ).امّا موضوع ديگرى كه نمى توان آن را ناديده گرفت، تشابه شخصيتى برادران قشقايى با مصدّق است. آقايان قشقايى با روحيه اى ايلياتى، البتّه با سواد و شعور سياسى و آگاه به مسائل، و به دور از صد رنگى و سياست زدگى و منفعت طلبى خاصّ سياسيون ايرانى، به گفتار و كردارشان پايبند بودند. آنها به اصالت خانوادگى اعتقاد داشتند و همواره نگران بودند تا حيثيت خانواده شان، به خصوص در زمينۀ مسائل ملّى، خدشه دار شود 1. پس، از اين لحاظ، مصدّق براى آ نها الگو بود. ملّى گرايى مصدّق و تأكيدش بر بيگانه ستيزى و استقلال سياسى و نيز استبداد ستيزى وى، دلخواه برادران قشقايى بود و بر اين اساس، حمايت از حكومتى كه استعمار خارجى و استبداد داخلى را به چالش كشيده بود، چيزى جز يك آرمان و اعتقاد برايشان نبود. ناصرخان، بارها در سخنانش بر اين موضوع تأكيد كرد كه حمايت از مصدق عقيدۀ آ نها بوده كه نتوانستند آن را زير پا بگذارند.
حمايت همه جانبۀ برادران قشقايى از نهضت ملّى، كوركورانه و دور از آگاهى نبود، بلكه آ نها در اين مسير سياست مستقلّى داشتند و هرجا شايسته ندانستند، با اكثريت جبهۀ ملّى همراهى نكردند. به عنوان نمونه، آ نها، هنگام اقدام نمايندگان طرفدار جبهۀ ملّى براى تصويب لايحۀ آزادى خليل طهماسبى، قاتل رزم آرا، آن را امضا نكردند ( روزنامۀ رسمى كشور شاهنشاهى، 2183 ،ص 8 ).
٭ نتیجه
ازميان گروههاى همراه نهضت ملّى، قشقايى ها تنها كسانى بودند كه براى دفاع از نهضت دست به اقدام جدّى زدند. وفادارى به آرمانهاى نهضت تا درجۀ اقدام خطرناك آرايش نظامى دربرابر كودتاگران، تاوان سنگينى را براى خانوادۀ رهبرى ايل قشقايى رقم زد. قشقايى ها دراين مسير، در طول چهارماه فعّاليت درو ن ايلى و همراهى ايلات همراهشان در استان فارس و كهگيلويه و بويراحمد فعلى، تلاش كردند تا شايد بتوانند الها م بخش ديگر مناطق باشند واقدامى مؤثّر را براى دفاع از نهضت انجام دهند. امّا تلاش آ نها تحت تأثير حمايت همه جانبۀ آمريكايى ها از دولت كودتا، تا مرز تهديد به برخورد مستقيم نظامى، نتيجه اى در بر نداشت.
علاوه بر تلاش آمريكايی ها، حكومت كودتا نيز با سياست دوگانۀ تهديد و احياى تشكّلها و مخالفان درون ايلى و از طرفى دراز كردن دست دوستى، سعى در انفعال و فرسايش اتّحاد ايلى و فروپاشى آن داشت و در اين راه موفّق نيز شد. سازش ناپذيرى رهبرى ايل با كودتاگران و سردرگمى يا ناتوانى آنان در اقدامى مؤثّر، زمان لازم را به دولت داد تا با تسلّط بر اوضاع واجراى برنامۀ بى ثبات سازى اتّحاد، از طريق تبليغات و شكل دادن گروههاى مخالف، باعث بروز اختلاف و جدايى برخى سران ايل و كنار آمدنشان با حكومت و حتّى درگيرى داخلى و درنتيجه فروپاشى اتّحاد ايلى شود. فرجام اين تلاش، تبعيد 25 سالۀ برادران قشقايى ازكشور و ضبط املاك و دارايى هايشان بود. در بررسى دلايل حمايت تامّ قشقايى ها از نهضت ملّى، عواملى ازجمله؛ تضادّ خانواده قشقايى با خانوادۀ سلطنت و انگليسى ها، دوستى ديرينۀ مصدّق و خانوادۀ قشقايى و خاطرة خوب حكومت وى در ايالت فارس،و ميهن دوستى وراستگويى و ثبات شخصيت رهبران ايل قشقايى و الگو بودن رهبر نهضت ملّى براى آنها را مى توان مؤثّر دانست.(10)
◀ فخر الدین عظیمی در «در آمد» کتاب « حاکمیّت ملّی و دشمنان آن» با اشاره به اینکه «مصدّق در تاریخ ایران نو چه جایگاهی دارد؟» و اهمّیت نهضت ملّی ایران در ملّی کردن صنعت نفت ایران و خدمات « قشقایی ها » به نهضت ملّی ایران می نویسد: با اینکه شاید دربارۀ مصدّق و کارنامۀ سیاسی او بیش از هر دولتمرد دیگری در تاریخ ایران صد سال اخیر پژ وهش و کاوش شده است بازهم شمار نوشته های دانشورانه در این باره انگشت شمار است. اگر انبوه نوشته های موجود و کتابهایی را که همه ساله، مثلا درباره چرچیل، به چاپ می رسد، با آنچه دربارۀ مصدّق منتشر شده است مقایسه کنیم درمی یابیم که دامنۀ پژوهشگری دربارۀ دولتمردان، و دیگر جنبه های تاریخ ایران نو، تا چه اندازه ناچیز است. با این همه، بر اساس دانسته های موجود و نوشته هایی که تاکنون به دست ما رسیده است، می توان پرسش یاد شده را، کمابیش، پاسخ گفت و جایگاه تاریخی مصدّق را از چند دیدگاه بررسی کرد. در اینجا تنها به پردامنه ترین تلاش مصدّق، یعنی کوشش او در برکشیدن حاکمیت ملّی ایران، می پردازم و بررسی جنبه های دیگر کارنامه و بینش او را به مجموعۀ دیگری وامی گذارم که پس از این به چاپ خواهد رسید.
تنها با کاوشگری ژرفانگرانه در تاریخ گذشتۀ این سرزمین می توان دریافت که امپراتوری بریتانیا تا چه اندازه، به پشتوانۀ چه امکانات و نیروهایی، و چگونه بر ایران و سیاست آن چیره بود. یکی از مهم ترین ابزارهایی که این چیرگی را تسهیل و از جهتی توجیه می کرد امتیاز نفتی بود که انگلیسیان در سال ۱۹۰۱، درسالهای افول قاجارها، به دست آوردند. پس از آنکه کمتر از ده سال بعد، جست و جوی نفت به نتیجه رسید و سپس، در آستانۀ جنگ جهانی اوّل، ناوگان نیروی دریایی آن امپراتوری- که هنوز توانمند ترین ناوگان دریایی جهان بود- سوخت خود را از ذغال سنگ به نفت تبدیل کرد، نفت ایران و در نتیجه خود ایران، به عاملهای اساسی تداوم حیات آن امپراتوری و پایداری نفوذ و منافعش تبدیل شدند.
در ارزیابی پی آمدهای چیرگی شبه استعماری انگلستان بر ایران شناخت واقعیتها از اسطوره ها و سخنان سنجیده از شعارهای سبکسرانه آسان نیست. امّا برای کسانی از همروزگاران مصدّق که قرارداد ۱۹۰۷ روسیه و انگستان برای تقیسم ایران به دو حوزۀ نفوذ، تیره روزیها و تلخیهای سالهای جنگ جهانی اوّل و دیگر رویدادهای سیاه پس از آن را به یاد داشتند، آن چیرگی واقعیتی بود که با تمام وجود آن را لمس کرده بودند. واقعیت آن چیرگی از مفروضات هستی شناختی و از دستمایه های اصلی جهان بینی آنان بود. برخی آن چیرگی را گریز ناپذیر یا سودمند می دانستند، امّا از دیدگاه مصدّق و کسانی که همانند او می اندیشیدند تلاش برای پایان دادن به امتیازات گستردۀ انگلستان در ایران از لوازم اصلی دستیابی به دولت ملّی استوار و استقلال واقعی کشور بود که در عمل، به سبب چیرگی انگلستان، همچنان مخدوش مانده بود. با کودتای ۲۸ مرداد تلاش برای تحقّق حاکمیت ملّی نافرجام ماند ولی حسّاسیتها دربارۀ معنای استقلال و مشروطیت دامنه دارتر شد و شکاف میان ملّت و نظام پادشاهی خودکامه که به پشتوانۀ آمریکا و انگلستان روزبه روز یکّه تازتر می شد فزونی گرفت. از سوی دیگر، ایرانیان تجربه های مهمّ دیگری اندوختند؛ نفی همۀ آرمانهای مصدّق نیز ممکن نشد. انگلستان پس از سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ نیز با انگلستان روزگار پیشین یکی نبود.
ستیز مصدّق با شرکت نفت و دولت انگلستان، با بیگانه ستیزی حقارت آلود متعارف یکی نبود. هدف تلاش او استعمارزدایی از ایران و استقرار هویّت سیاسی و فرهنگی- مدنی ایرانی نو و آزاد بود که در کنار ملّتهای سربلند دیگر بر منافع و سرنوشت خود حاکم باشد- ایرانی که بتواند سخن خود را به ضرب منطق و به پشتوانۀ قانون و پایمردی و مقاومت بر کرسی بنشاند. در تمام دوران نخست وزیری مصدّق کاری از او صورت نگرفت که در پیشگاه جهانیان و عرف بین المللی، ایرانیان را واپس مانده، قانون ستیز و تمدّن گریز جلوه دهد. از شعارهای ناسزاگویانه و خودنماییهای نابخردانه پرهیز شد. هنگامی که کارمندان انگلیسی شرکت نفت از ماندن و کار در ایران خودداری کردند و راهی کشور خود شدند به دستور مصدّق به شماری از سران آنان قالیچه ای هدیه شد. در مدّتی که هیاتی از تهران برای "خلع ید" از شرکت نفت به خوزستان رفته بود، کوشش مصدّق بر آن بود که کسانی مانند حسین مکّی را از دست یازیدن به کاری که بر آزرم و آبروی ایران آسیبی برساند بازدارد.
شرکت مصدّق در جلسۀ شورای امنیت سازمان ملل، یا آمادگی برای دفاع از حقوق ایران در دیوان دادگستری بین المللی لاهه، یا برای پرداخت غرامت منصفانه به شرکت نفت در چارچوب قوانین و هنجارهای متعارف بین المللی، همه حاکی از دلبستگی او به این بود که ایران باید نه با دستیازی به خشم و تازشگری و قانون شکنی، بلکه با جنگ افزار قانون و به پشتوانه حقّ، اقتدار اخلاقی وخرد، سخن خود را به کرسی بنشاند. شاید اگر تاروپود همبستگی ملّی گسسته نشده بود، و مدّعیان و ستیزه جویان اندکی به ادّعاهای وطن دوستانه خود دلبستگی نشان داده بودند سرنوشت نهضت ملّی چیزی دیگر بود. امّا دلایل فروپاشی همبستگی ملّی خود بسی پیچیده است. باید پرسید دشمنان دیرین به انگیزۀ چه برداشتها، منفعت جوییها، و محاسبه هایی در ستیزه جویی خود سرسخت تر شدند و یاران گریزان و سپس کینه توز، چرا به راهی رفتند که با اندکی تأمل و دوراندیشی می توانستند فرجام آن را پیش بینی کنند.
به رغم تلاشهای دامنه داری که برای بی اعتبار کردن مصدّق صورت گرفت او به نماد جنبشی تبدیل شد که درسدۀ بیستم، یا دست کم پس از جنگ جهانی دوّم، از مهمترین جنبشهای استعمارستیزانۀ جهان بود. او از پیشگامان اصلی این جنبشها درسدۀ بیستم و پیشرو رهبرانی دیگر، از جمله جمال عبدالناصر، رئیس جمهور، مصر بود. امّا مصدّق برخلاف برخی دیگر از سران این گونه جنبشها، با تمدّن مدرن و هنجارها و ارزشهای آن سرستیز نداشت و برای ایران همان جایگاه، فرصتها و بهروزیهایی را می خواست که کشورهای آزاد و سرافراز از آنها برخوردار بودند. از دیدگاه او دلبستگی به تمدّن مدرن با آنچه از فرهنگ دیرین ایران ماندگار بود، به ویژه با فضیلتهای مدنی کهن، آمیزه ای فراهم می کرد که می توانست دستمایه ای برای پیشرفت به سوی دموکراسی مدرن در کشور باشد، پایه های فرهنگ ملّی را استوار کند و کشورداری را بر بینش و منش "ملّی" استوارگرداند. این بینش و منش آمیزه ای از دلبستگیهای وطن دوستانه و آزادیخواهانه و مسئولیتهای مدنی بود. هدف آن دامن زدن به اعتماد به خود و برکشیدن روح تلاش برای پیشبرد مشروطیت و استقلال و سربلندی ایران بود. آمیزه ای از ارزشهای مدرن روزگار روشنگری و گزیده ای از سنّتها و ذخیره های فرهنگی- اخلاقی تاریخ گذشته ایران بود.
دلبستگی به ارزشهای تمدّن مدرن در شرایطی که وجوهی از این تمدّن چیرگی کشورهای غربی، به ویژه انگلستان، بر ایران را امکان پذیر می کرد کارآسانی نبود. پس از شهریور ۱۳۲۰ سفارتخانه هایی مانند سفارت انگلستان، دوباره جایگاه و نفوذ پیشین خود را باز یافتند. برخورد ایدئولوژیکی دامنه داری که اندکی پس از پایان جنگ جهانی دوّم نمایان شد، نقش سفارتخانه ها را گسترده تر کرد. جهان آوردگاه زورآزمایی دو ابر قدرت و هواداران آنها شد. به جای برخورد خردمندانه و روادارانۀ اندیشه ها، حوزه عمومی زندگی در ایران، میدان کشمکشهای ایدئولوژیکی – سیاسی پردامنه و تلخی شد. کشورهای جهان سوّم، به ویژه ایران، به سبب جایگاه استراتژیکی- جغرافیایی خود، از این کشمکشها آسیب فراوان دیدند. در روزگار غلبۀ استالینیسم در شوروی و بر بیشتر نیروهای چپ، مک کارتیسم یا کمونیسم ستیزی در آمریکا، فرهنگ سیاسی ایران زهرآگین تر شد و زمینۀ تساهل ناچیزتر. "لیبرالها"، محافظه کاران، و راستگریان دیگر، وابستۀ انگلستان و آمریکا دانسته شدند و چپها اغلب سرسپردۀ شوروی. در این فضای تیره هرکس وابسته به جایی پنداشته می شد و سرسپرده یا خدمتگزار قدرتی بیگانه.
همزمان با گسترش جنبش ملّی دامنه و تلخی این رویارویی گسترده تر شد و هواداران غرب و یاران شوروی در بسیج کینها و پیش داوریها به زیان یکدیگر اندازه نشناختند. ایرانیان کهنسالتر هنوز داستانهای چیرگی عمل انگلستان و ستمهای روسیه را به یاد داشتند. بسیاری از جوانترها نیز جهان را نه تنها عرصۀ رویارویی دو جهان بینی بلکه میدان نبرد نیروهای خیروشر می دیدند. این وضع، آسیب پذیری ایرانیان را که ذهنی توطئه یاب، بیمناک یا نگران داشتند، بیشتر کرد. خودسامانی فکری به چیزی گرفته نمی شد؛ هر اندیشه ای به زمینه طبقاتی یا عواملی دیگر فروکاسته می شد؛ همه در جست و جوی انگیزه های "واقعی"، هدفهای پنهان و پیوندهای مرموز یکدیگر بودند. کمتر رخدادی بود که بیگانگان در آن دخیل دانسته نشوند.
این نگرش پی آمدهای فکری- عملی ناگواری داشت. از سوی دیگر، یکسره هم خیالپردازانه نبود. در روزگار نخست وزیری مصدّق پولهای هنگفتی برای به بازی گرفتن ترتیبات پارلمانی ایران، و در نتیجه بی پایه تر و سست تر کردن آن ترتیبات، هزینه شد. از هیچ تلاشی برای جلب یاری و همکاری شماری از ایرانیان و همراه کردن آنان به پشتوانۀ پاداش یا وعدۀ حمایت، برای به ستوه آوردن و برافکندن دولت مصدّق فروگذار نشد. زمینه های گسترش باج پردازی، رشوه خواری، مزدوری و رفتارهای پرآسیب دیگری که با دلبستگیها و مسئولیتهای ملّی و مدنی سخت ناسازگار بود فراهمتر شد. مقامات سفارتخانه ها و دستگاههای اطّلاعاتی انگلستان و سپس آمریکا به کارهایی دست یازیدند که نه با هیچ معیاری از قانون و اخلاق و عرف هماهنگی داشت و نه با ادّعاهای آزادیخواهانۀ فریب آمیز و نیرنگ آلود خود آنان سازگار بود. در چنین فضایی، در ایران، زمینه برای رشد اتّکاء به نفس ملّی، غرور مدنی، مدارا و خودسامانی فکری تنگ بود. کمتر کسی از اهل سیاست می توانست به دیگری به دیدۀ تردید و بدگمانی ننگرد، یا خود را آماج دسیسه های بدخواهانه نپندارد. زمینۀ پیدایش اعتماد که از بنیادی ترین لوازم همکاری مدنی و پیدایش روحیۀ دموکراتیک است، سخت ناچیز بود.
یادآوری این نکته بجاست که به هیچ روی نباید پنداشت همۀ مخالفان مصدق وابسته این و آن یا مزدور بیگانه بودند. بی گمان گروهی به انگیزه های اعتقادی یا مسلکی و براساس برداشتهای متفاوتی از منافع ملّی و مصلحت عمومی، یا برای پاسداری از منافع خود، با او در ستیز بودند؛ امّا شماری از سیاست پیشگان فرصت طلب و ماجراجویان موقع شناس از گشاده دستیهایی که به پادرمیانی کارگشایان سیاسی انجام می شد بهره ها بردند. در فضای غبارآلود و تیره ای که برشمرده شد تفاوت میان کسانی که به انگیزۀ باورها و برداشتهای خود به میدان ستیز گام نهاده بودند و کسانی که مزدی گرفته بودند تا به خدمتی کمربندند آسان نبود. شماری از ستیزه گران، مخالفان دیگر مصدّق را دست آموز می کردند و از کسانی نیز، بی آنکه خود آنان بدانند، بهره برمی داشتند، امّا واقعیّتی که بیشتر مخالفان مصدّق را در رویارویی با او گستاخ و توانا می کرد بهره مندی آنان از پشتیبانیهای گوناگون مقامات انگلیسی و آمریکایی بود و این مقامات نیز برای پیشبرد هدفهایشان بر یاوران ایرانی خود تکیه می کردند.
کرمیت روزولت، از کارگزاران سازمان جاسوسی- اطّلاعاتی آمریکا (سیا CIA) در نوشتۀ گمراه کننده، آشفته و پرازتحریف خود، ضدّ کودتا، این تصوّر را دامن زده است که مأموران آمریکا و انگلستان با صرف اندکی پول و با بسیج اوباش دولت مصدّق را به آسانی فروافکندند؛ امّا این تصّور بسیار ساده نگرانه و نادرست است. کودتا پی آمد تلاشهای پیگیر بود که از نخستین روزهای زمامداری مصدّق آغاز شده بود و کارگزاران انگلستان و آمریکا پولهای هنگفتی صرف به فرجام رساندن آن کردند.
برخی گمان کرده اند که اگر مصدّق قاطعیّت بیشتری نشان داده بود کودتاگران شکست می خوردند و ماجرا تمام می شد. برخی نیز ساده نگری دربارۀ شرایط آن روزگار ایران و جهان را تا بدانجا رسانده اند که گمان می کنند اگر مصدق به حزب توده روی آورده بود بر کودتاگران و اوباش بسیج شده غلبه می کرد و کودتا را ناکام می گذاشت. امّا شرایط آن روز ایران و جهان به گونه ای بود که مقامات آمریکایی و انگلیسی، نه تنها کمونیسم، بلکه ناسیونالیسم بی طرفانه را نیز تحمّل ناپذیر می دانستند.آنان برآن بودند که با هرابزار و به هر بهایی چیرگی دوباره خود را بر ایران و ذخایر نفتی آن برقرار کنند و این کار را مستلزم برافکندن دولت مصدّق می دانستند. اگر کوششهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ آنان نیز به فرجام نرسیده بود به هیچ روی از تلاش پیگیر و خشونت آمیز برای به روی کارآمدن رژیمی دلخواه خود در ایران دست برنمی داشتند.
در آغاز تیرماه ۱۳۸۳ مؤسّسه ای پژوهشی موسوم به آرشیو امنیت ملّی (وابسته به دانشگاه جرج واشینگتن، در آمریکا) اسنادی سرّی به دست آورد که روشنگر برخی از سیاستهای وزارت امور خارجه و شورای امنیت ملّی آن کشور از پائیز سال ۱۳۳۱ به بعد است. از این اسناد چنین برمی آید که در صورت شکست تلاشهای آمریکا و انگلستان برای برافکندن دولت مصدّق در مرداد ۱۳۳۲، کوششهای آنان به صورتهای دیگر ادامه می یافت. مقامات آمریکایی از مدّتها پیش از مرداد ۱۳۳۲ برنامه ریزی کرده بودند که اگر کودتا نافرجام بماند و حزب توده توانا شود، به پشتوانۀ نیروهای نظامی خود درخاورمیانه، جنگی چریکی درجنوب ایران به راه اندازند؛ بنا بود حزب توده و سیاستمداران ملّی ایران آماج این جنگ باشند. حکومت جمهوریخواه آیزنهاور، رئیس جمهور آمریکا بسیار نگران بود که کودتا ناکام بماند و توده ایها با استفاده از فرصت ناشی از بی ثباتی و گسست اقتصادی، قدرت را در ایران به دست گیرند. از دیدگاه مقامات آمریکایی، رویارویی با این خطر اقدام نظامی را توجیه می کرد. براساس یادداشتی که والتر اسمیت، معاون وزارت امور خارجۀ آمریکا، در ۳۰ اردیبهشت ۱۳۳۲(۲۰ مه ۱۹۵۳) برای رئیس جمهور تهیه کرده بود، سیا با برخی از سران ایل قشقایی به توافق رسیده بود که پناهگاه پنهان امنی در منطقۀ جنوب فراهم کنند که پایگاهی برای چریکهای بهره مند از پشتوانۀ مالی آمریکا و کارگزاران اطّلاعاتی آن کشور باشد. سازمان یاد شده حدود ده نفر ایرانی را برای به کاراندازی فرستنده های رادیویی مخفی آموزش داده، تجهیزات لازم را در اختیار آنها نهاده بود. بنا بود این افراد در مناطق گوناگون کشور مستقر شوند و هنگام نیاز به کار برقراری ارتباط رادیویی با سیا فراخوانده شوند. سیا سرگرم آموزش دادن به شماری دیگر بود. انبوهی جنگ افزار در پایگاه هوایی آمریکا در لیبی آماده شده بود که برای تجهیز ده هزار چریک کفایت می کرد تا بتوانند دست کم شش ماه، بدون نیاز به کمکی تازه، به عملیات بپردازند. تجهیزات دیگری نیز در خاورمیانه آماده شده بود که طیّ سه یا چهار هفته می شد آنها را از طریق پایگاههایی در تهران و تبریز به مناطق عشایر نشین جنوب ایران منتقل کرد. زمینۀ مادّی از جمله طلا و ارز، و افراد لازم نیز فراهم شده بود. سیا سرگرم تهیّۀ نقشۀ تشکیل هشت تیم سه نفره برای ادارۀ ارتش چریکی مخفی خود بود و پیش بینیهای دیگر در مورد گامهایی که می بایست برداشته شود انجام شده بود. بنا بود شمار زیادی هواپیما در جنوب ترکیه مستقر شود و یک نیروی دریایی در نزدیکی بصره گرد آید تا بتوانند از "گسترش کمونیسم" جلوگیری کنند. همچنین بنا بود از پایگاهی نظامی در عربستان سعودی نیز بهره بگیرند.
براساس مدارکی دیگر می دانستیم که سیا برنامه ای داشت که در صورت شکست کودتا و ناگزیر شدن به ترک ایران، نیرویی را در کشور برجا بگذارد که با قشقاییها و احتمالاً عشایر دیگر همکاری کنند. ظاهراً در بهار ۱۳۳۲ یکی از مأموران اطّلاعاتی آمریکا با برخی از قشقاییها در این مورد به توافق رسیده بود. اردشیر زاهدی نیز در نوشتۀ دربارۀ کودتا مدّعی شده است که پدرش برنامه ای برای برپا کردن "ایران آزاد" در جنوب کشور داشت. در اینجا نکتۀ درخور یادآوری این است که در تابستان سال ۱۳۲۵ که کابینۀ احمد قوام سه تن از سران حزب توده را به وزارت برگماشته بود و خطر آن می رفت که حکومت مرکزی با سید جعفر پیشه وری که در آذربایجان خودمختاری اعلام کرده بود کنار آید، قشقاییها و عشایر دیگر در جنوب به واکنش تهدید آمیز و عملاً به طغیان دست زدند. مقامات انگلیسی در آن رویدادها از درگیری برکنار نبودند. سرلشکر فضل الله زاهدی- جانشین مصدّق پس ازکودتا- برای مهار کردن عشایر به جنوب گسیل شد. او که در خلال جنگ جهانی دوّم در کنار سران قشقایی هوادار آلمان بود و با قشقایی ها ارتباط داشت از اقدام علیه آنها خودداری کرد. تهدید یا تکاپوی قشقایی ها و عشایر دیگر در تغییر موضع قوام در برابر پیشه وری و حزب توده، یا فراهم کردن بهانۀ لازم برای او در این مورد، مؤثّر بود.
اینکه آیا رویدادهای سال ۱۳۲۵ می توانست با تحوّلات احتمالی در ۱۳۳۲ مشابهتی داشته باشد یا نه، نیازمند تأمّل بیشتری است. دربارۀ اسناد نویافته نیز هنوز نمی توان بدون بررسیهای بیشتر با اطمینان داوری کرد و تفسیر این سندها به فرصتی بیشتر نیاز دارد. درخور یادآوری است که بر اساس آنچه می دانیم دست کم دوتن از سران سرشناس ایل قشقایی، یعنی ناصرخان و خسروخان، از یاوران نهضت ملّی بودند.خسروخان در مقام نمایندگی مجلس، مصدّق را از دامنۀ ماجراجوئیها علیه دولت آگاه می کرد. او و ناصرخان از یاری کردن مصدّق فرو نماندند.ناصرخان شکست مرحلۀنخستین کودتا را به مصدق شادباش گفت و زاهدی را سرزنش کرد. مصدّق نیز از آنان با بزرگداشت و حقشناسی یاد کرده است. قشقایی ها با پشتیبانی از مصدّق شاه را با خطری جدّی روبه رو کرده بودند. این موجب شد پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، از چهارخان بلند پایۀ قشقایی، تنها یک نفر- ناتوانترین آنان- در امان بماند و دیگران روانۀ تبعید شوند.
چنین برمی آید که آمادگی قشقایی ها برای همکاری با آمریکائیان- اگر حقیقت داشته باشد و روایت سیا درست و دقیق باشد و برخی از سران اصل ایل در آن درگیر بوده باشند- نه برای مقابله با نهضت ملّی، بلکه برای رویارویی یا به قدرت رسیدن حزب توده بوده است. شاید کارگزاران اطّلاعاتی آمریکا موفّق شده بودند کسانی از سران قشقایی را متقاعد کنند که ادامۀ نخست وزیری مصدّق به چیزی جز چیرگی کمونیسم نخواهد انجامید؛ یا آنها باید به انگیزۀ وطن پرستی برای رویارویی یا امکان به قدرت رسیدن حزب توده آماده باشند. به یاد بیاوریم که دستاویز قرار دادن خطر حزب توده و غلبۀ کمونیسم و آوازه گری گسترده در این مورد و دامن زدن به نگرانیها به هر ترفند دروغ پردازانه ای، کارآمدترین ابزار موجود در دست مقامات آمریکا و انگلستان برای برافکندن دولت مصدّق بود. برای داوری سنجیده تر در این مورد باید منتظر سندهای دیگر و آگاهیهای بیشتر بود. در هر صورت، بی آنکه ادّعاها یا ارزیابیهای گزافه گویانۀ سیا را دربارۀ توانائیها و دستاوردهایش در سالهای آغازین دهه ۱۹۵۰ یکسره بپذیریم، نمی توانیم در مصمّم بودن دولتهای آمریکا و انگلستان در برافکندن نخست وزیری مصدّق تردیدی به خود راه دهیم.
نگارنده در کتابی که در پیش رو دارید کوشیده است تصویری از تلاشهایی به دست دهد که از یک سو برای به کرسی نشاندن حاکمیت ملّی ایران و از سوی دیگر برای دست نیافتنی کردن این هدف و برانداختن دولت مصدّق صورت گرفت؛ نقشی از نیروهای درگیر، اهمّیت نسبی آنها و پیوندهای ستیزه گران بومی و بیگانه، ترسیم کند و جنبه هایی از کارنامۀ سیاسی دولت مصدّق را نیز بکاود. بررسی نقش، ترکیب، و انگیزه های یاوران مصدّق، و به ویژه مخالفان او، و ارزیابی قلمرو یا حوزۀ اقتدار و امکانات و دشواریهای گوناگونی که وی در روزگار نخست وزیری پیش رو داشت، درک دوران مهمّی از زندگی سیاسی ایرانیان را آسانتر می کند. بدون ژرفانگری درچندوچون آنچه به مرداد ۱۳۳۲ انجامید، درک بسیاری از دگرگونیها و کامیابی ها و ناکامی های بعدی ناممکن است.
این پژوهش بر تازه ترین سندها و منبعهایی تکیه دارد که تاکنون از آرشیوهای انگلستان و آمریکا یا از منابع ایرانی به دست آمده است. از بازگفت رودیدادهای دانسته، مانند آنچه در سی ام تیر یا نهم اسفند ۱۳۳۱ یا در ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رخ داد و از توضیح دربارۀ تلاشهایی مانند آنچه برای حلّ مسئلۀ نفت صورت گرفت و از برشمردن جزئیاتی که تاکنون بارها دربارۀ آنها نوشته شده است، پرهیز شده است. بی گمان نکته های نادانسته دربارۀ موضوع این پژوهش- با آنکه دربارۀ بسیاری مسائل ابهام چندانی برجا نمانده است- کم نیست و در آینده جزئیات بیشتری در دسترس پژوهشگران قرار خواهد گرفت؛ هرچند که اسناد اطّلاعاتی- جاسوسی انگلستان همچنان از دسترس دور خواهد ماند.امید به انتشار جزئیات بیشتری از منابع آمریکایی موجّه تر است. شاید کاوش در منابع روسی روشنگر برخی نکته های نادانسته باشد. باید امیدوار بود سندهایی از منابع ایرانی و خاطرات و نوشته های دیگری در آینده در دسترس قرار گیرد یا منتشر شود و بردامنه و ژرفای دانسته های موجود بیفزاید و موجب بازنگری در داوریها و تفسیرهای رایج شود. شناخت شناسی یا دانش تاریخی، مانند همۀدانشهای انسانی-اجتماعی، هیچ گاه از منزلتی قطعی و حتمی برخوردار نیست و همیشه درسایۀ یافته ها، پژوهشها و تفسیرهای تازه مورد بازاندیشی و بازنگری قرار می گیرد.
با توجّه به مقتضیات و شرایط سیاسی روزگار مصدّق و قلمرو تنگ امکانات و دامنۀ دشواریهایی که او با آنها روبه رو بود، تصوّر کامیابی وی در تلاشهایش ساده دلانه به نظر می آید؛ ولی این چیزی از اهمّیت تاریخی مصدّق و تلاشهای او نمی کاهد. هر سندی که تاکنون دربارۀ مصدّق به دست آمده است جایگاه او را در تلاشهای آزادیخواهانۀ ایرانیان استوارتر و باورهای هواداران او را دربارۀ دلبستگی های سیاسی- اخلاقی اش موجّه تر کرده است. نمی توان شکست جنبش ملّی و ناکامی حکومت مصدّق را فرصت بزرگ از دست رفته ای ندانست- فرصتی برای گریز از پی آمدهای تلخ خودکامگی شاهانه و وابستگی به غرب، به ویژه به آمریکا، و برای پی افکندن نظامی سیاسی که آرمانهای دیرین ایرانیان را برای دستیابی به حاکمیت ملّی و مردمی، جامه عمل بپوشاند.
تأمّلی در آنچه از سوی کارگزاران انگلستان و آمریکا و یاوران ایرانی آنها برای شکست جنبش ملّی و تلاشهای آزادیخواهانۀ ایرانیان صورت گرفت، آگاهی از برخورد دو گانه و فریبکارانۀ سران آن کشورها را، که آزادی و دموکراسی را برای خود می خواستند و دیگران را شایسته یا آمادۀ بهره مندی از این نعمتها نمی دانستند، آشکارتر و آزاردهنده تر می کند. بی آنکه به شعارهای ساده دلانه دل ببندیم و کاستیهای بنیادین جامعۀ ایران و مسئولیّتهای سترگ خود ایرانیان را از یاد ببریم، نمی توانیم این واقعیت را نادیده بگیریم که کشورهای باختری فرصتهای خود را برای برخورداری از آزادی و رفاه تا حدّ زیادی وام دار بی بهره گذاشتن مردم سرزمینهای دیگر از این موهبتها هستند.
نگاهی حسرت آمیز به گذشته و افسوس خوردن بر آنچه رخ داده است نه سودمند است نه آموزنده؛ امّا درنگی در چندوچون سببهای شکست جنبش ملّی، ما را در شناخت ساختارها و نیروهایی که یاور یا بازدارندۀ پیشرفت به سوی حاکمیت ملّی، آزادیخواهی و جامعه ای باز در ایران بوده اند، تواناتر و در راهیابی های آینده سنجش گرتر و دوراندیش تر خواهد کرد. ( 11 )
◀ مجید حکیمی خرّم با « کنکاشی در جزئیات طرح آمریکایی ـ انگلیسی کودتای 28 مرداد32» روایت می کند: طرح امینی ـ قشقایی اشاره آمده در چکیدۀ اسناد کودتای 28 مرداد 1332 طرحی بود که در قالب طرح کلّی کودتا تلاش میکرد تا دوستان دولت را جذب کرده و جایگزینی باشد تا درصورت عدم موفقیت کودتا در تهران، آن را به شکلی دیگر یا خارج از تهران به انجام برساند. بر ما معلوم نیست که این دو گروه سیاستمداران ایرانی بر چه اساسی برای این طرح انتخاب شدند اما نظر به کارشناسی دقیق و درازمدّت طرح کودتا، طبیعتا میبایست در زمانی چند ماهه، این طرح جانبی نیز برنامهریزی و موشکافی شده باشد و طبیعی است که با دو گروه سیاستمداران طرح نیز رایزنی شده باشد و شکلی از توافق یا کلک سیاسی درمیان بوده باشد. دو گروه نامبرده یکی رهبران ایل قشقایی، فرزندان صولت الدوله قشقایی بودند که پس از نزدیک به یک دهه کشمکش خونین با حکومت پهلوی پس از برافتادن رضا شاه، موفق به بازسازی قدرت منطقهای خود شده و با پیشآمد دولت مصدّق، با پشت سر داشتن قدرت ایلی و در اختیار داشتن 3 کرسی مجلس شورای ملی و سنا فعّالانه به آن دولت پیوستند و در این راه سعی تمام نمودند. آنها تنها کسانی بودند که در مقابل دولت کودتا دست به اقدام جدّی یعنی صفآرایی مسلّحانه زدند و نتیجۀآن تبعیدشان از کشور تا انتهای حکومت پهلوی بود. گروه دوّم برادران امینی بودند که تنها یک نفر آنها، تیمسار محمود امینی، آشکارا هوادار و همراه دولت مصدّق بود.
٭ جایگاه قشقاییها در طرح کودتا
مطابق اسناد کودتا، کارشناسان طرح معتقد بودند که کودتا باعث هیچ اقدامی از طرف سایر ایلات در ایران نخواهد شد و مشکل عمده خنثی سازی رهبران ایل قشقایی میباشد. ( احمدی، 1379، 113 ) « پیش-نویس طرح متضمّن آن بود که علیه پارهای از نیرومندترین عوامل پشتیبان مصدّق، مانند رهبران ایل قشقایی، اقدام قاطع و صریحی انجام گیرد امّا اکنون [یعنی در مرحلۀ سوّم یا مرحلۀ قوام بخشیدن به طرح عملیات] تصمیم گرفته شد که دربارۀ افزایش شمار و نفوذ نیروهای مخالف مصدّق تلاش جدّی به عمل آید.» ( وطن-دوست، 1379، 91 ). بر این اساس تصمیم گرفته شد که حامیان مصدّق جذب شوند یا دست کم با دادن امتیازاتی به آنها خنثی بمانند. نیز با پیش بینی احتمال شکست طرح و فایق آمدن دولت بر آن، کارشناسان نقشۀ کودتا همچنین طرحی را پیش بینی کردند تا آمادۀ مقابله با خطر و ادامۀ تلاش برای سرنگون کردن دولت باشند. مطابق اسناد سازمان سیا «رئیس سیا در تهران پیشنهاد کرد که باید طرحی جایگزین برای سرنگون کردن مصدّق فراهم کرد. از این رو، پایگاه، طرح امینی- قشقایی را همچنان به عنوان طرحی جایگزین تا پایان موفّقیتآمیز عملیات تی. پی آژاکس در دست اقدام داشت.»( همان)
٭ طرح امینی- قشقایی
در اسناد منتشر شده از سوی سازمان سیای آمریکا، چیزی بیشتر از همین اشاره به این طرح نیامده است. البتّه باید دانست که آمریکاییها اصل اسناد را منتشرنکردهاند وآنچه منتشر شد، گزارش چکیدهای است که در پایان سال 1332 نوشته شده است. با این وجود، همین اشاره به ما این امکان را میدهد تا با بررسی اسناد و نوشتههای ناچیز داخلی، دست کم سرفصلی برای جستجوی بیشتر در آینده بگشاییم.محقّقان داخلی و خارجی که در مورد کودتا تحقیق کردهاند، احتمالاً به دلیل نبود اسناد، از این موضوع حرفی به میان نیاوردهاند. با استناد به نوشتهها و اظهارنظرهایی که از برادران قشقایی باقی مانده و یکی دو سرنخ دیگر، معلوم میشود که آمریکاییها در این رابطه برنامهریزی و اقدام جدّی داشتهاند و این طرح فراتر از اشارهای بود که در چکیدۀاسناد کودتا آمده است امّا از کمّ و کیف و چارچوب و چگونگی آن بیخبریم.
در روند عادی مهمترین منبع موجود از رابطۀ قشقاییها با مصدّق و نهضت ملّی ایران، یعنی روزنوشتههای ناصر قشقایی، چیزی ازگفتگوی آمریکاییها با آنها و درخواستشان برای اقدام علیه مصدّق، به صورت آشکار نمیبینیم. وی در یادداشت روز سوّم شهریور بعد از کودتا و در یک جمع بندی از حوادث پیشآمده، از ملاقات آمریکاییها با برادرانش و پیشنهادشان برای همکاری با کودتا پرده برمیدارد.» (محمّدناصرقشقایی، 1371، 407 )
سی و چهار سال بعد از کودتا، محمّدحسین خان قشقایی نیز این موضوع را در مختصر خاطراتش آورده است. در خاطرات محمدحسین خان پیشنهاد آمریکاییها قبل از کودتا آمده و زمان آن مشخّص نیست امّا نظر به سفر وی به اروپا برای معالجه، قبل از ورود کرمیت روزولت (فرماندۀ کودتا) به ایران و بازگشتش به تهران در روز 25 مرداد (محمّدحسین قشقایی، 1384، 107) و اظهاراتش در مورد اطّلاعشان از حضور روزولت در تهران (همان، 104)، پس پیشنهاد آمریکاییها می بایست در فاصلۀ 25 تا 27 مرداد بوده باشد ( حدس نگارنده بر آن است که رایزنی آمریکاییها با آنها احتمالاً در فاصلۀ اواخر بهمن 1331 تا نیمه خردادماه 1332 بوده و شاید آنها پس از شکست مرحلۀ اوّل کودتا و ناامیدی از موفّقیت در تهران تلاش کردند تا برابر طرح کودتا کار را به خارج از تهران انتقال دهند و پیشنهاد آخرشان برای اجرای نهایی طرح بود که قشقاییها نپذیرفتند).
ناصرخان در مصاحبهای که در سال 1362 حبیبالله لاجوردی در آمریکا با وی انجام داد فاش میکند که آمریکاییها این پیشنهاد را به خود او هم داده بودند و جای تعجّب دارد که وی این مورد مهم را در دست نوشتههایش (کتاب خاطرات روزانه) نیاورده است. برابر اظهارات ناصرخان، پیشنهاد مذکور میبایست در طول آخرین حضور وی در تهران یعنی در فاصلۀ 26 بهمن تا 9 اسفند 1331، بوده باشد. (مصاحبۀ لاجوردی با قشقایی، 1983) ناصرخان سپس از گفتگویش در این مورد با نمایندۀ اصل چهار ترومن می گوید که پس از حادثۀ حمله به آن اداره در شیراز(26 فروردین 1332) برای تشکّر از حمایت وی از آمریکاییها به دیدارش رفته بود.(همان)
از تلگراف ناصرخان به مجلس که در روز 13 اسفند به حمایت از مصدّق مخابره کرده بود (روزنامۀ باختر امروز، 1044) و بطور غیرمستقیم از پیشنهاد براندازی در آن گفته بود، چنین برمیآید که پیشنهاد آمریکاییها به وی مربوط به همین آخرین حضورش در تهران بوده باشد. امّا سخت است بپذیریم ناصرخان، آنچنان که در مصاحبهاش با لاجوردی آمده، این موضوع را به اطّلاع مصدّق رسانده باشد زیرا مصدّق در هیچیک از نوشتهها و حرفهایش به خبردار شدن از انجام کودتا از این طریق و به این تفسیر و روشنی، چیزی نگفته است و شاید اگر مصدّق از یک نفر سیاسی زنده و قابل اعتماد این خبر را میشنید، حتّی با اقدام قانونی می توانست کودتا را از همان ابتدا در نطفه خاموش کند یا دستکم با عوامل بیرونی و داخلی شناخته شدۀ کودتا، برخوردی جدّیتر نماید. بخصوص که تاریخ پیشنهادی در گفتههای محمّدحسین قشقایی درست زمانی است که دولت جستجوی خانه به خانه برای پیدا کردن زاهدی را آغاز و جایزه برای یابندۀ وی نیز تعیین کرده بود. پس قشقاییها میتوانستند با پذیرفتن ظاهری پیشنهاد آمریکاییها، زاهدی را به دام دولت بیندازند (باید دانست که زاهدی با برادران قشقایی رابطه دوستی دیرینهای داشت و آنها به این مورد سخت پایبند بودند) و این موضوع میتواند دلیلی بر ردّ ادّعای گفتگوی شفاف ناصرخان با مصدّق باشد زیرا آنها در خطرناکترین روزها، با وجود داشتن اطّلاعات ارزشمند، حیاتیترین موضوع را از دولت مخفی کردند. شاید ناصرخان با دانستن این واقعیّت، بطور غیر مستقیم چیزهایی به مصدّق گفته و خطر را گوشزد كرده (گفتۀ محمّدحسین خان این موضوع را تأیید میکند)و پیشنهادش برای آوردن عدّهای تفنگچی قشقایی به تهران (همان) نیز در همین راستا بوده باشد، امّا این پیشنهاد قابل انجام نبود و مصدّق به عنوان پرچمدار حاكمیّت ملّی ایران، به دلایل آشکار، نمیتوانست آن را بپذیرد. محمّدحسین خان در خاطراتش ضمن اشاره به پیشنهاد آمریکاییها به وی و خسروخان در ملاقاتی که در یکی از کوچههای فرعی خیابان قدیم شمیران در منزلی انجام گرفت، میگوید:
«تیمسار محمود خان امینی از دوستان قدیمی ما و فرمانده ژاندارمری کلّ کشور بود. پیشنهاد آمریکاییها را با ایشان در میان گذاشتیم، ایشان گفتند که بهتر است به مصدّق پیشنهاد کنید که من رئیس ستاد[ارتش] شوم... مصدّق پیشنهاد ما را قبول نکرد. ما هم چون به آمریکاییها قول داده بودیم که موضوع آن نشست را به کسی نگوییم، بنابراین موضوع پیشنهاد آمریکاییان را مطرح نکردیم و به شکل سربسته گفتیم که کودتایی در پیش است.... به عبارت دیگر هدف ما این بود که کودتا به نفع مصدّق و طرفداران دولت مصدّق صورت بگیرد، چون آمریکاییان تصمیم خود را گرفته بودند و عدّهای را هم آماده کرده بودند و به هیچ وجه هم حاضر نبودند از این کار صرف نظر کنند... وقتی که دیدیم قضیّۀ کودتا جدّی است و کاری از دست ما ساخته نیست خواستیم به نحوی سیر کودتا را منحرف کنیم که حدّاقل مصدّق محاکمه و زندانی نشود و قدرت همچنان در دست طرفداران مصدّق باقی بماند نه مخالف ایشان و طرفداران شاه... و سعی کردیم به وسیلۀ محمودخان امینی افسران کودتاچی را شناسایی کنیم و حساب آنها را برسیم. خلاصه هدف ما خنثی کردن کودتای ارتش به وسیلۀ خود ارتش بود که اینگونه نشد.» ( محمّدحسین قشقایی، 103 – 107 )
اسنادی در دست است که میتوانیم براساس آنها مطمئن باشیم که امینیها نیز بطور جدّی در جریان چنین طرحی بودند امّا نمیدانیم آنها از طریق آمریکاییها و در مشورتی جداگانه دخیل شدند ( اگر طرح کودتا را دقیق و حساب شده بدانیم پس باید چنین بوده باشد) یا برابر اظهارات محمّدحسین قشقایی، از طریق قشقاییها. در مقدّمۀ همایون کاتوزیان بر کتاب اسناد کودتا، ترجمۀ وطن دوست، سندی آورده شده که حکایت از تلاش ابوالقاسم امینی (کفیل وزارت دربار وقت) برای انتصاب برادرش، تیمسار محمود امینی، به ریاست ستاد ارتش دارد.در این سند که گزارش گفتگوهای هندرسون (سفیر آمریکا) با فرستادۀ معتمد شاه است،آمده:
«ابوالقاسم امینی در دیداری با ناصر قشقایی به هندرسون گفته بود که آمریکا یا باید به مصدّق کمک مالی برساند و یا به او پیشنهاد نماید که از مقام خویش کنار رود، یک سیاستمدار برجسته شود و جانشین خود را که از آن پس ایالت متّحده از او پشتیبانی خواهد کرد، برگزیند.قشقایی در این مورد با امینی همعقیده بود که اگر مصدّق و یا جانشین برگزیدهاش مورد حمایت آمریکا قرار گیرند، در آن زمان امکان پذیر خواهد بود که بخش اعظم جنبش تندباد جریان چپ را از سیاست جاری ایران زدود... چندی بعد شاه در پیامی به آن سفارت، درخواست امینی را مبنی بر انتصاب برادرش، تیمسار محمود امینی (فرمانده ژاندارمری) به جای سرلشکر ریاحی در مقام ریاست ستاد[ارتش]، به شدّت رد کرد»( وطندوست، همان، 53 )
این گزارش مربوط به اردیبهشت 32 میباشد و از اینجا میتوان گفت که طرح امینی- قشقایی، یک طرح دو جانبه و زمانمند در میان این دو گروه از سیاستمداران ایرانی بود.
اما سند نابی در دست داریم که جدّی بودن طرح مذکور را مشخّص میکند و معلوم میدارد که کمک پنج میلیون دلاری این طرح که قشقاییها آن را رد کردند به طرف دیگر طرح پرداخت شد. در مجلّۀ باختر امروز نامهای از ابوالقاسم امینی چاپ شده که درست به همین موضوع میپردازد. ابوالقاسم امینی که آن نامه را به دنبال مقالۀ باختر امروز در انتقاد از نخستوزیری علی امینی و شعارهای مبارزه با فساد وی به دفتر مجلّه فرستاده بود، چنین میگوید:
«هیئت محترم تحریریه باختر امروز- ...من به شهادت دوستان و آشنایان که با هم در سیاست همکاری داشتیم هیچ با برادرم دکتر[علی]امینی در یک راه نبودم. او درطریق سیاست نظرهای دیگری دارد و من راه دیگری پیمودهام. بنابراین هرگز مدافع سیاست او نیستم ولی آنچه میخواهم توضیح دهم مربوط به این قسمت از مقاله است که مینویسد: او وزیر دارایی کابینه زاهدی بود که پس از برکناری مصدّق قدرت را به دست گرفت. همین کابینه عاقد قرارداد نفت بود و پنج میلیون دلار از کنسرسیوم بعنوان دستمزد دریافت داشت. نخستوزیر کابینه بعداً رسماً طیّ نامهای که در پارلمان ایران نیز خوانده شد ادعا کرد که تنها دو میلیون دلار از این پول به عنوان دستمزد به امینی پرداخت شده است. برای روشن شدن مطلب من باید یکی از اسرار عالیۀ دولتی را فاش کنم... . وقتی من در دربار بودم یکی از دوستان که نامش را نمیبرم و فعلاً در اروپا است حامل پیامی از یکی از سفرای دول بیگانه بود نزد من آمد و عنوان کرد که آنها حاضر هستند پنج میلیون دلار برای مخارج یا دستمزد بشرط اینکه اقداماتی برای سرنگون کردن مصدّق شود بپردازند و عقیده دارند که این کار باید به وسیلۀ برادر شما سرتیپ محمود امینی که رئیس ژاندارمری وقت بود انجام شود. من عنوان کردم که تصوّر نمیکنم سرتیپ محمود امینی این وظیفه را تعهّد کند. او اصرار کرد که با مشارالیه صحبت شود زیرا باید جواب طرف داده شود. من با سرتیپ امینی مذاکره کردم و ایشان رد کرد. البتّه این مذاکرات و مباحثات به این اختصار نیست که امروز مینویسم و حاشیه زیاد دارد که از موضوع روزنامه خارج است. خلاصه جریان بعدی را همه میدانند و امروز دیگر مطلبی نیست که بر کسی نهفته باشد و منجر به سقوط مصدّق شد. من هم پس از حبس سیاسی به رم آمدم تا زمانی که دکتر امینی به سمت سفیر ایران در آمریکا منصوب شد و در عبور از رم دیداری دست داد و ضمن بحث از جریان من اشاره به این مطلب کردم.ایشان گفت پنج میلیون دلار پرداختند و من از ترس اینکه لوطیخور نشود فوراً به خزانۀ دولت ریختم و بعد نخستوزیر وقت، زاهدی، از من پرسید پنج میلیون دلار چه شد گفتم به خزانه رفته است. ایشان فشار آورد که این مربوط به خزانۀ دولت نبوده است و برای مخارج بوده است.من ناچار به پرداخت کننده مراجعه کردم.آنها دو میلیون دلار دیگر دادند که به آقای زاهدی تحویل شد. پس به عقیدۀ من باید این مطلب روشن شود اگر دکتر امینی خود را نوۀ مظفّرالدینشاه..... میداند باید بر حسب وظیفه بگوید که این پول چه شده و به کی داده شده است و به چه مصرف رسیده است ولو اینکه به ارزش از دست دادن کرسی صدارت ایشان تمام شود. او باید این سرّ را برای مردم ایران روشن سازد و از زیر بار ننگینی که برای اسلاف و اعقاب خواهد گذاشت خود را برهاند... رم 15 ژوئن 1961. ابوالقاسم امینی».( مجلّۀ باختر امروز، 7، 1 )
روشن است که آقای امینی در این نامه خواست تا به مجلّۀ باختر امروز و مردم گوشزد كند كه آن پول دستمزد قرارداد نفت نبود بلكه قبل از آن و برای انجام كودتا به برادر وی داده شد. نیز معلوم میشود كه وی و برادرانش به عنوان یك قطب طرح مذكور مورد مشورت جدّی، از هر طریق، قرار گرفتند و بر خلافِ قشقاییها پول را پذیرفتند (لااقل یکی از آنها) و علی امینی شاید به همین دلیل وزیر دارایی دولت کودتا هم گردید. آیا پیشنهاد ابوالقاسم امینی به شاه برای انتصاب برادرش به ریاست ستاد ارتش، برابر سند گفته شده، در راستای همین طرح بود؟ این سؤال را گفتههای محمّدحسین قشقایی تأیید میكند. نیز آیا فرد حامل آن پیام برای ابوالقاسم امینی میتواند یکی از برادران قشقایی بوده باشد؟ نمی توانیم به این سؤال جواب بدهیم و با اظهارات محمّد حسین قشقایی در مورد گفتگوی مستقیمشان با محمود امینی همخوانی ندارد.
امّا در اینجا این سؤال مطرح می شود که به رغم آگاهی یاران نزدیک مصدّق به خصوص برادران قشقایی از كودتای نزدیك توسّط آمریكاییها، آنها به چه دلیل مصدّق را در جریان روشن ماجرا قرار ندادند؟ چرا قشقاییها بعداً هم این موضوع را به درستی روشن نکردند تا در تلاش آنها برای به هدف رسیدن نهضت ملّی ایران ابهامی وجود نداشته باشد؟ ناصرخان درگفتگویش با لاجوردی مدّعی شد كه این مطلب را با مصدّق در میان گذاشته بود امّا این سخن، به دلایل ذکر شده، دور از ذهن است و شاید وی برای پاسخ به تاریخ و تبرئۀ خویش و خانوادهاش، هنگامی كه مصدّق در قید حیات نبود، آن را عنوان كرده باشد. نیامدن مذاكرۀ آمریكاییها با ناصرخان در روزنوشتههایش و حتّی مذاكرۀ آنها با برادرانش در روند طبیعی آن كتاب، میتواند دلیلی بر این ادّعا باشد. محمّدحسین خان در خاطراتش تلاش زیادی کرد تا آن سکوت را به نحوی توجیه کند، امّا برای کسانی که در مسیر مبارزه قرار داشتند و خودشان نیز جزو اهداف دشمنان بودند، هیچ توجیهی منطقی نیست. چرا قشقاییها با نوعی از کودتا موافق بودند؟ یک فرض میتواند این باشد که فکر کنیم قشقاییها نیز مانند سایرین بر این موضوع ایمان داشتند که بیگانگان قادر به انجام هر تصمیمی در کشور هستند و گفتههای محمّدحسین خان برای انحراف کودتا را بپذیریم، نیز میتوان حدس زد که قشقاییها از این طریق دنبال اهداف خودخواهانه مانند به دست گرفتن قدرت از طریق آمریکاییها و امینی و اقدام علیه خانوادۀ سلطنت (با توجّه به دشمنی آشکار دوجانبه) بوده باشند که هرچند اظهارات محمّدحسین قشقایی در بر دارندۀ این ذهنیت است ( محمّدحسین قشقایی، همان، 105 ) امّا وفاداری گذشته و بعدی آنها به آرمان-های نهضت و تلاششان در برابر دولت کودتا برای احیای نهضت، این مطلب را تأیید نمیکند. آنها، به هر دلیل، درواقع به دشمنان خود و نهضت ترحّم کردند تا شاهد زوال خودشان و آرمانهای ملّت باشند و این تنها نقطۀ ابهام، امّا پررنگ، در همراهیشان با مصدّق و نهضت ملّی است که برای پاسخ به آن باید منتظر انتشار کامل اسناد کودتا باشیم.(12 )
◀ منصور نصیری طیّبی « نقش قشقایی ها در نهضت ملّی شدن نفت و کودتای 28مرداد» در نوشتۀ پژوهشی بدینگونه شرح می دهد: برادران قشقایی (محمّد ناصر، ملک منصور، محمّد حسین و خسرو) که در رأس هرم سیاسی ایل قشقایی قرار داشتند، پس از شهریور1320و با گذراندن یک دورۀ ی تبعید و سرکوب در دورۀ رضا شاه، با استفاده از شرایط سیاسی پیش آمده در کشور و نارضایی گسترده ی توده ی عشایر فارس از دوران گذشته، دست به تحرّکات گسترده ای زدند که سرانجام به رویارویی آنان با نیروهای دولتی منجر گردید. این اقدامات سبب گردید آنان به یک قدرت برتر در فارس تبدیل گردند. و در صحنه ی سیاسی کشور حضور فعاّل داشته باشند.
با آغاز جنبش ملّی شدن صنعت نفت، برادران قشقایی به این حرکت پیوستندو از دکتر مصدّق حمایت گسترده ای کردند، امّا وقوع کودتای28مرداد و اعلام مخالفت قشقایی ها با دولت کودتا و کوشش آمریکایی ها و دولت زاهدی برای آرام نمودن تحرّک آنان، منجر به فروپاشی اتّحادیه ی سیاسی ایل قشقایی و تضعیف موقعیّت سران قشقایی گردید. در این نوشته کوشش شده است عملکرد قشقایی ها در دوران مزبور با توجّه به اسناد و منابع موجود مورد بررسی قرار گیرد.
٭ دکتر مصدّق و قشقایی ها
در سال 1339ق. که دکتر مصدّق از اروپا به ایران باز می گشت، از راه بوشهر وارد شیراز شد. اهالی فارس به وی اصرار کردند والی گری فارس را بپذیرد و با ارسال تلگرافی به نخست وزیر وقت، خواستار انتصاب مصدّق به این سمت شدند. بدین ترتیب وی به والی گری فارس منصوب شد. (1)
در زمان والی سابق فارس - عبدالحسین میرزا فرمانفرما «صولت الدوله »به دلیل جنگ با انگلیسی ها از ایلخانی گری قشقایی عزل شده بود . دکتر مصدّق با آگاهی از قدرت صولت الدوله در برقراری امنیت در فارس، وی را به ریاست ایل قشقایی منصوب کرد . (2) همچنین «پلیس جنوب»را که در گذشته روابط خصمانه ای با صولت الدوله داشت، به رسمیت نشناخت .(3)بدین ترتیب روابط بسیار نزدیک و دوستانه ی صولت الدوله با مصدّق تا پایان والی گری وی ادامه یافت.(4) و سپس در زمان تبعید ایلخانی قشقایی به تهران و حضور وی به عنوان نماینده ی مجلس در تهران در کنار دکتر مصدّق که خود نماینده ی مجلس بود، گسترده شد .(5)پس از مرگ صولت الدوله در زندان رضا شاه، مصدّق همچنان با خانواده ی قشقایی ارتباط داشت.
٭ قشقایی ها و ملّی شدن صنعت نفت
هنگامی که در مجلس شورای ملّی زمزمه ی ملّی شدن صنعت نفت شروع شد، برادران قشقایی در مجلس شورای ملّی و سنا حضور داشتند. محمّد حسین و خسرو قشقایی به ترتیب نماینده ی شهرستان آباده و فیروز آباد بودند و محمّد ناصر قشقایی سناتور استان فارس بود.(6) قشقایی ها به دو دلیل به عضویت جبهۀ ملّی درآمده و وارد مبارزات ملّی شدن نفت شدند:1.همکاری دیرینه آنان با ملّیون ایران به ویژه دکتر مصدّق 2.مبارزه ی همیشگی آنان با خاندان پهلوی که از دوره ی حکومت رضا شاه و مرگ صولت الدوله در زندان وی شروع شده بود.
بدین ترتیب قشقایی ها با قدرت تمام به حمایت از دکتر مصدّق پرداختند .در دوره ی نخست وزیری رزم آرا، زمانی که کمیسیون مخصوص نفت در مجلس برای بررسی قرار داد الحاقی «گس - گلشائیان» به ریاست دکتر مصدّق تشکیل شد، خسرو قشقایی به عنوان منشی این کمیسیون انتخاب گردید. این کمیسیون پس از یک سلسله مذاکرات مفصّل، قرارداد مزبور را رد کرد.(7)
پس از آنکه خسرو قشقایی به عضویت کمیسیون نفت برای بررسی طرح ملّی شدن صنعت نفت در آمد، در کنار دکتر مصدّق کوشش زیادی برای تصویب این طرح به عمل آورد.(8) تا اینکه کمیسیون نفت طرح فوق را تصویب کرد. سپس مصوّبه ی کمیسیون در مجلس شورای ملّی و مجلس سنا در 29اسفند 1329به تصویب رسید.(9) بدین ترتیب صنعت نفت ملّی اعلام گردید.
٭ قشقایی ها در دوران نخست وزیری مصدّق
زمانی که مجلس به دکتر مصدّق پیشنهاد نخست وزیری داد و او در پذیرش این سمت تردید داشت، خسرو قشقایی وی را از قصد دربار مبنی بر تشکیل کابینه توسط «سید ضیاء الدین طباطبایی »آگاه ساخت ، از این رو مصّدق روز بعد یعنی پنجم اردیبهشت 1330طرح نه مادّه ای خلع ید شرکت نفت ایران و انگلیس را به تصویب مجلس شورای ملّی رساند(10) و سمت نخست وزیری را پذیرفت.
با آغاز دوران نخست وزیری دکتر مصدّق، برادران قشقایی با تحرّک بیشتری وارد جریانات سیاسی شدند. آنان با حمایت سرسختانه و همه جانبه از مصدّق موجب جلب توجّه محافل سیاسی داخلی و خارجی به سوی خود شدند. همچنین نقش مشاور و نماینده ی سیاسی دولت را عهده دار شدند، به طوری که هر از گاهی مأموریت های سیاسی به آنان واگذار می گردید.
در سال 1330ش. خسرو و ناصر قشقایی به آمریکا مسافرت کردند. خسرو قشقایی در آمریکا کوشش زیادی کرد تا حقّانیت ملّت ایران و اقدامات دکتر مصدّق را به وسیله ی روزنامه ها و محافل سیاسی آمریکا به گوش جهانیان برساند.وی در نیویورک با شرکت درجلسه ی«انجمن آسیایی»،در مورد نهضت ملّی ایران وستم های یکصد سالۀ انگلیسی ها در ایران توضیحاتی دادواظهار داشت که ایلات ایران به ویژه ایل قشقایی حاضر به هر گونه فداکاری در این مبارزه هستند.(11) همچنین هنگامی که «هریمن» فرستاده ی آمریکا برای حلّ اختلاف نفت بین ایران و انگلیس ،قصد داشت به ایران مسافرت کند، خسرو قشقایی در تلگرافی به دکتر مصدّق اظهار داشت که مسافرت وی نزد محافل آمریکایی از اهمّیت زیادی برخوردار است و یادآوری کرد او را از اوضاع ایران، احساسات مردم و رفتار انگلیسی ها در ایران آگاه سازند. (12)
در دی ماه همان سال ناصر قشقایی نیز به علّت بیماری فرزندش - عبدالله - که در آمریکا تحصیل می کرد، عازم این کشور شد . دکتر مصدّق از وی خواست تا در آمریکا اقداماتی برای بازاریابی نفت ایران انجام دهد. (13) ناصر قشقایی در آمریکا با کمپانی ها و دست اندرکاران بازار نفت مذاکراتی انجام داد، در نتیجه پس از مذاکره با فردی به نام «اسمیت»، پیشنهادات وی را مبنی بر خرید بنزین از ایران برای دکتر مصدّق ارسال کرد. (14)دکتر مصدّق در پاسخ اظهار داشت که نماینده ی خریدار باید به تهران آمده پیشنهادات خود را به هیأت فروش ارائه دهد.(15)وی همچنین با اشخاص دیگری از جمله سناتور«واتسن » که دست اندر کار بازار نفت بود، دیدار کرد امّا بیشتر آنان اظهار می کردند برای خرید نفت ایران باید از دولت آمریکا توصیه نامه داشته باشند و وزارت دفاع آمریکا نیز به خاطر نارضایتی انگلیسی ها، حاضر نبود این توصیه نامه ها را صادر کند. از این رو ناصر قشقایی با مقامات وزارت دفاع آمریکا مذاکراتی انجام داد که به نتیجه ای نرسید.(16)
وی در این سفر مصاحبه هایی با مطبوعات و سایر رسانه های گروهی آمریکا انجام داد و در این مصاحبه ها با حمله به وزیر امور خارجه ی آمریکا، او را متّهم کرد که از سیاست انگلستان در برابر ایران حمایت می کند. همچنین اظهار داشت در صورت حمله ی هر قدرت خارجی به ایران، ایل قشقایی به جنگ آنان خواهد رفت. این مصاحبه بازتاب وسیعی در رسانه های آمریکا یافت و در نتیجه خشم وزیر امور خارجه آمریکا را برانگیخت .(17)
اقدامات قشقایی ها سبب گردید که انگلیسی ها و دربار شاه، دست به تحریکاتی در برابر آنان بزنند، پس به فرماندهان ارتش در فارس دستور داده شد از راه های مختلف به ایل قشقایی و موقعیت برادران قشقایی فشار وارد سازند. بدین ترتیب اختلافاتی بین قشقایی ها و مقامات ارتش به وجود آمد.(18) این اختلافات موجب گردید شایع شود قشقایی ها قصد شورش در برابر دولت را دارند. این شایعات در مطبوعات خارجی نیز انعکاس یافت. ناصر قشقایی برای پایان دادن به این شایعات که عمدتاً از دربار نشأت می گرفت، در نطقی در مجلس سنا، حمایت همه جانبه ی خود را از دکتر مصدّق اعلام داشت. همچنین در نامه ای به دکتر مصدّق اظهار داشت: حاضر است یک سوّم زمین های کشاورزی خود را در منطقه ی ییلاقی ایل قشقایی در اختیار دولت وی بگذارد تا برای هزینه های جاری دولت استفاده شود. انتشار نامه ی فوق بازتاب زیادی نزد هیأت دولت و طرفداران مصدّق داشت و در جلسۀ هیأت دولت از ناصر قشقایی قدردانی شد.(19)
برادران قشقایی در حوادث 30تیر1331نیز فعّالانه وارد عمل شدند. محمّد حسین و خسرو قشقایی که در دوره ی هفدهم نیز به مجلس راه یافته بودند، در کنار سایر نمایندگان وابسته به جبهه ی ملّی به طور همه جانبه از دکتر مصدّق حمایت کردند. آنان همچنین از مردم خواستند به طرفداری از دکتر مصدّق قیام کنند.(20)در فارس نیز دست به اقداماتی زدند؛(21) از جمله تهدید کردند که برای حمایت از دکتر مصدّق به پادگان شیراز حمله خواهند کرد . (22)پس از استعفای احمد قوام و انتصاب مجدّد دکتر مصدّق به نخست وزیری، خسرو قشقایی به همراه آیت الله کاشانی و عدّه ای از نمایندگان طرفدار مصدّق، از طریق رادیو به ایراد سخنرانی پرداخت و مردم را به حفظ امنیت شهر و آرامش دعوت نمود. (23) وی در دوّم مرداد 1331در مجلس، در نطقی آمریکایی ها را مورد حمله قرار داد و چنین اظهار داشت :«آمریکایی ها تانک های سنگین را به دولت ایران می دهند، برای کشتن مردم نه برای جنگ». سپس مبلغی برای ساختن مجسمه ی زنی که در روز 30تیر به هواداری از مصدّق خود را جلو تانک انداخته بود، کمک کرد. (24)
در دوره ی دوّم نخست وزیری دکتر مصدّق، تحریکات و فشار ارتش در فارس در برابر قشقایی ها افزایش یافت و هر بار به بهانه های مختلف نیرو به مناطق قشقایی ها گسیل می شد . ناصر قشقایی در اعتراض به این اقدام، ارتش را متّهم کرد که برای ایجاد اغتشاش در فارس و تأمین منافع انگلیسی ها، دست به این اقدام زده است، امّا با پیگیری های دکتر مصدّق و مذاکرات ناصر خان این تنش ها تا حدودی کمتر شد. (25)
در زمستان سال 31حوادثی که در مرکز به وقوع پیوست، یک بار دیگر قشقایی ها را به واکنش برانگیخت . این حوادث که از اختلافات بین نمایندگان جبهه ی ملّی ناشی می شد، سرانجام باعث جدایی اشخاصی چون مکّی، بقایی و حائری زاده از دکتر مصدّق گردید. در این اوضاع ناصر خان به طور مرتّب با ارسال تلگراف هایی به نمایندگان جبهه ی ملّی، آنان را به سازش دعوت نمود، و پیشنهاد کرد برای رفع اختلافات بین آنان، چه در فارس و چه در تهران، حاضر به هر گونه اقدام می باشد.(26)
هم زمان با کوشش های ناصر قشقایی، برادران وی در مجلس حمایت خود را از دکتر مصدّق ادامه دادند . خسرو قشقایی در یک سخنرانی در مجلس، پشتیبانی مردم شهرهای مختلف فارس را از دکتر مصدّق اعلام داشت. (27) با افزایش تنش های سیاسی در تهران، فرماندهان نظامی در مناطق قشقایی اقدامات تحریک آمیز جدیدی را شروع کردند و به بهانه ی اینکه سران طوایف به حضورشان نرسیده اند، آنان را مورد تهدید قرار دادند. در نتیجه احتمال وقوع درگیری پیش بینی می شد. ناصرخان برای جلوگیری از وقوع بحران جدید، کوشش زیادی کرد و با اقدامات برادران قشقایی در تهران و مذاکره با دکتر مصدّق و سران نظامی کشور، این تنش نیز فروکش کرد.(28)
٭ حمله به ادارۀ اصل چهار آمریکا در شیراز و واکنش قشقایی ها
سازمان «اصل چهار» در ایران، شعبه ای نیز در شیراز دایر کرده و به خدماتی از قبیل کمک های کشاورزی، بهداشتی و فرهنگی و فرستادن مأموران بهداشتی و معلّم به میان عشایر پرداخت. (29) چون آمریکایی ها پیشینه ی استعماری نداشتند و اقدامات نوع دوستانه آنان در آن سال ها نزد مردم ایران محبوبیتی ایجاد کرده بود، قشقایی ها نیز از اقدامات عمرانی و فرهنگی سازمان اصل چهار استقبال کردند. امّا گسترش نفوذ آمریکا در ایران باعث نگرانی قدرت های استعماری یعنی شوروی و انگلستان می گشت. پس آنان به ویژه روسها، به وسیله ی عوامل داخلی خود کوشش کردند کارشکنی هایی در برنامه های آمریکا از جمله سا زمان اصل چهار انجام دهند.(30)یکی از این اقدامات حمله به دفتر این سازمان در شیراز بود.
حادثه ی حمله به اداره ی اصل چهار در شیراز بدین ترتیب آغاز گردید:در روز پنج شنبه 27فروردین 1332یکی از هواداران دکتر مصدّق به نام«کریم پورشیرازی»، میتینگی در حمایت از اقدامات مصدّق تشکیل داده بود. وی در حین سخنرانی از طرف عدّه ای از اعضای حزب برادران ( که مخالف دکتر مصدّق بودند) مورد حمله قرار گرفت.(31)در مرحلۀ اوّل، حمله کنندگان توسّط هواداران جبهۀ ملّی عقب رانده شدند، امّا بار دیگر با همکاری تعدادی پلیس در لباس شخصی، به مردم حاضر در محل حمله کردند.سپس پلیس رسماً به هواداران مصدّق حمله کرد و آنان را مورد ضرب و شتم قرار داد.(32) در این بین عدّه ای از آشوبگران که بیشتر از اوباش شهر بودند، به دفتر سازمان اصل چهار حمله کردند و پس از تخریب، آتش زدن و غارت اموال سازمان نامبرده، کارمندان آمریکایی را مورد ضرب و شتم قرار دادند. (33) گویا اعضای حزب توده که در این زمان در شیراز فعّالیت های خود را افزایش داده بودند، در این حمله شرکت داشته اند .(34).
پس از این حادثه، کارمندان اصل چهار با راهنمایی «محمّد بهمن بیگی»- یکی از قشقایی ها که از کارکنان آن سازمان بود - به باغ اِرَم - مرکز اصلی قشقایی ها در شیراز- منتقل شدند و مورد حمایت قشقایی های حاضر در باغ ارم قرار گرفتند.(35) در این زمان ناصرخان قشقایی در فیروز آباد بود و شب همان روز از واقعه مطّلع شد. پس عدّه ای از تفنگ چیان خود را برای حفاظت از آمریکایی ها به شیراز فرستاد. روز بعد نیز شخص وی به طرف شیراز حرکت کرد و نیروهای قشقایی را به «آق چشمه » در جنوب شیراز فراخواند. درمدّت کوتاهی تا عصر آن روزعدّه ی زیادی از قشقایی ها به وسیلۀ کامیون وارد شیراز شدند. با حضور قشقایی ها در شیراز، اوضاع شهرتقریباً نا آرام شد و مخالفان دولت نیز عقب نشینی کردند.(36)
از سوی دیگر «برینت»(Bryant)رئیس ادارۀ اصل چهارشیراز، با ارسال تلگرافی به «وارن»(W.E. Warne) رئیس سازمان اصل چهاردرتهران، وی را ازواقعه آگاه ساخت. پس وارن و «هندرسن»(Henderson) سفیر آمریکا در ایران، به دولت به شدّت اعتراض کردند. دکتر مصدّق در برابر اعتراض آنان گفت که در شیراز حکومت نظامی اعلام شده و تصمیم دارد استاندار و فرماندار نظامی فارس را تعویض کند. او همچنین کوشش کرد تا از مسافرت آنان به جنوب جلوگیری کند، ولی زمانی که با پافشاری وارن روبرو شد،«مهندس ابوالقاسم راجی» را برای بررس و گزارش این واقعه به همراه آنان به شیراز فرستاد.(37)
در روز 28فروردین 1332 وارن به همراه دو تن از اعضای سفارت آمریکا و مهندس راجی وارد شیراز شد. آنان مستقیماً از فرودگاه به باغ ارم رفتند. وارن در حضور کارمندان آمریکایی در باغ ارم در یک سخنرانی از قشقایی ها تشکّر کرد و گفت:«زندگی این عدّه را فقط مدیون قشقایی ها هستیم. باغ ارم واقعاً برای ما باغ ارم یعنی باغ بهشت بود و این عدّه افرادی که مجهّز به چوب و چماق هستند و اغلب لباسهای مندرس پوشیده اند - برای ما فرشتگان و ملائک بهشت بودند. ما افراد آمریکایی اصل چهار شیراز - دسته جمعی تصمیم گرفته ایم که هر سال در این روز یعنی روز نجات ما که 16آوریل است، کلاه قشقایی بر سر گذاشته به کلیسا برویم و برای ایل قشقایی دعا کنیم». این نطق وارن، دبیران سفارت آمریکا را تحت تأثیر قرار داد، به طوری که گفتند ما این وضع را به وزارت خارجه اطّلاع خواهیم داد تا رسماً از قشقایی ها تشکّر شود.(38)
روز بعد قشقایی ها عدّه ای را به شیراز فرستادند . ناصر خان اعلام کرد در شیراز عدّه ی زیادی از افراد پیاده و سوار قشقایی در خیابان های شیراز در حمایت از دولت دکتر مصدّق، راه پیمایی خواهند کرد. انتشار این خبر موجب هراس مقامات سیاسی و نظامی فارس گردید ، پس«سرتیپ عزیزی»، فرمانده ی لشکر، «سرتیپ میرفندرسکی »رئیس ژاندارمری فارس و «معینی » معاون استاندار، به ملاقات ناصر خان رفته درخواست کردند که به علّت اعلام حکومت نظامی از تظاهرات قشقایی ها در شیراز جلوگیری کند، امّا وی آنان را مورد نکوهش قرار داد و گفت:«دیروز به مخالفان دولت کمک می کردند و امروز مانع تظاهر ملّیون می باشند».(39)
در همین بین از تهران خبر رسید که تغییراتی در مقامات لشکری وکشوری فارس انجام شده است؛ بدین ترتیب که «سرتیپ میرجهانگیری» به سمت فرماندهی لشکر ،سرهنگ فاضلی» به ریاست ستاد،«سرهنگ مجلّلی» به ریاست شهربانی و «ضیاء» (مدیر کلّ وزارت کشور) برای سرپرستی فرمانداری و معاونت استانداری فارس تعیین شده اند. (40)...
با این حال ناصر خان همچنان مصمّم بود راه پیمایی قشقایی ها را در شیراز برگزار کند، پس سرتیپ میرجهانگیری به دیدار وی رفت و اظهار داشت که دکتر مصدّق به شما پیام داده که به خاطر اوضاع خاصّ کشور، از برگزاری راه پیمایی خودداری کنید. بدین ترتیب ناصر خان به اردوی خود دستور داد اطراف شیراز را ترک کرده به مناطق خود باز گردند.(41)
٭ تحریک ایلات علیه مصدّق و عکس العمل قشقایی ها
انگلیسی ها پس از قطع امید از حلّ مسالمت آمیز مسألۀ نفت ایران، کوشش کردند با همکاری دربار و مهره های خود در ایران ، برای براندازی دولت مصدّق دست به اقداماتی بزنند. یکی از طرح های آنان تحریک ایلات و ایجاد شورش در برابر دولت وی بود. یکی از این شورش ها، شورش «ابوالقاسم خان بختیاری »بود.
با ازدواج شاه با «ثریّا» دختر جلیل خان اسفندیاری یکی از سران بختیاری یک پیوند سیاسی بین بختیاری ها و دربار بوجود آمد. پس از ملّی شدن صنعت نفت و قدرت گیری مصّدق و مبارزات وی برای کم شدن نفوذ شاه ، برخی از سران بختیاری با توجّه به خویشاوندی با شاه و دوستی دیرینه با انگلیسی ها ، به سوی مخالفان مصدّق گرایش پیدا کردند، گر چه قدرت یابی بیش از حدّ قشقایی ها با توجّه به حمایت آنان از مصدّق، برای بختیاری ها که سال ها با آنان در رقابت بودند، در این گرایش بی تأثیر نمی توانست باشد.
«سرلشکر زاهدی» که خود در آغاز از اعضاء کابینه ی دکتر مصدّق بود، پس از روی گرداندن از وی با اعضای جدا شده ی جبهه ی ملّی (مکّی، بقایی و حائری زاده ) ارتباط برقرار کرد و با هم در برابر مصدّق دست به اقدامات تحریک آمیز زدند؛ زاهدی از طرفی با ابوالقاسم خان بختیاری که با انگلیسی ها ارتباط داشت، تماس گرفت و وی را به شورش تحریک کرد . از سوی دیگر مقامات سفارت انگلیس نیز پس از ملاقات با زاهدی و مشورت با لندن، پذیرفتند که اسلحه و پول در اختیار ابوالقاسم خان بگذارند .(42) همچنین زاهدی و عده داد یک «جنوب آزاد» که در آن به بختیاری ها به رهبری ابوالقاسم خان، خود مختاری داده می شود، تشکیل خواهد شد و برای جلب نظر سایر خان های بختیاری نیز اقداماتی انجام داد.(43)
در بهمن 1331عدّه ای از بختیاری ها به ریاست ابوالقاسم خان با همکاری اعضای کانون افسران باز نشسته که از سوی دربار حمایت می شد، در خوزستان به نیروهای دولتی حمله کردند و تلفاتی به نیروهای دولتی وارد ساختند.(44) دلیل شورش بختیاری ها چنین عنوان شد:«چون مصدّق، کشور را به سوی خرابی سوق داده، در نظر دارند استقلال خود و نیز کشور را در صورت کودتا حفظ کنند».(45) این درگیری ها برای چند هفته ادامه پیدا کرد. سرانجام با اعزام نیروهای تقویتی به منطقه ، بختیاری ها شکست خوردند، و ابوالقاسم خان به سوی منطقه ی بختیاری متواری گشت.(46)
با انتشار خبر شورش ابوالقاسم خان، قشقایی ها برای سرکوبی بختیاری ها اعلام آمادگی کردند. این امر موجب نگرانی دیگر سران بختیاری شد؛ چون احتمال می دادند مورد حمله ی قشقایی ها واقع شوند. پس «امیر حسین خان»، «جهان شاه خان» و «بهمن خان بختیاری »برای جلوگیری از این اقدام با ناصر خان قشقایی دیدار و از اعمال ابوالقاسم خان اعلام بی زاری کردند.(47) سرانجام با بازداشت ابوالقاسم خان ، خطر رویارویی دو قبیله از بین رفت.
علاوه بر بختیاری ها، ارتش و هواداران دربار نیز در میان ایلات بویراحمد و ممسنی که همسایگان ایل قشقایی بودند، زمینه ی نفوذ خود را با زیرکی ایجاد نمودند . آنان زمینه ی اتّحاد «حسینقلی خان رستم» از ایل ممسنی را که روابط دیرینه ای با دربار و انگلیسی ها داشت، با ناصر خان و «محمّد حسین خان طاهری» و «ملک منصور باشتی» به وجود آوردند. (48) آنان در برابر سایر سران بویر احمد از جمله «عبدالله خان» و«خسرو خان ضرغاپور» و کدخدایان طوایف«آقایی » و «کی گیوی»(49) که از جمله هواداران مصدّق محسوب می شدند و روابط نزدیکی با قشقایی ها داشتند، صف آرایی کردند که این رویارویی در حال تبدیل شدن به نبرد خونینی بود . ناصر خان قشقایی که در فارس حضور داشت، برای آرام ساختن اوضاع، دست به کار شد و با فرستادن شخصی به نام «فریدون خان کشکولی» نزد برخی از سران بویراحمد، آنان را به مصالحه دعوت نمود و از سوی دیگر با مذاکراتی که با مقامات لشکر فارس انجام داد، زمینه ی برقراری دوباره ی آرامش در بویر احمد را به وجود آورد. (50)
رهبری این عملیات که نام رمز آن «آجاکس» بود، به «کرمیت روزولت» محوّل شد . روزولت برای اجرای کودتا از راه مرز عراق به صورت ناشناس وارد ایران شد.(52)
قشقایی ها که از ابتدای جنبش ملّی شدن صنعت نفت با دکتر مصدّق همراهی کرده بودند، در جریاناتی که پس از قیام 30تیر به وجود آمد، همچنان سرسختانه از وی حمایت کردند. پس از بروز اختلاف بین برخی از سران جبهه ی ملّی و آیت الله کاشانی با دکتر مصدّق، ناصرخان کوشش زیادی کرد تا بتواند اختلافات آنان را از بین برده صفوف سران نهضت ملّی را یکپارچه سازد، امّا با وجود مذاکرات زیادی که بین طرفین ترتیب داد، نتوانست به موفّقیتی دست یابد.(53)
در تیر 1332که به علّت تحریک و توطئۀ نمایندگان اقلّیت مجلس در برابر دولت، مصدّق تصمیم گرفت برای تعیین تکلیف مجلس به آراء عمومی مراجعه کند، خسرو قشقایی به اتّفاق بیست و هفت تن از نمایندگان فراکسیون ملّی، برای از اکثریت انداختن مجلس، استعفا کردند.(54)ناصرخان نیز که در این زمان در فارس به سر می برد، در تلگرافی به دکتر مصدّق با اظهار حمایت از وی، اعلام کرد:پانصد هزار نفر جمعیّت ایل قشقایی از وی حمایت می کنند. ناصرخان درخواست کرد که «هر چه زودتر مجلس هفدهم که مورد تنفّر و انزجار قاطبۀ ملّت است» منحل و دستور انتخابات جدید صادر گردد.(55)
از سوی دیگر آمریکایی ها در راه اجرای طرح سرنگونی دولت مصدّق، کوشش کردند نظر قشقایی ها را به سوی خود جلب کنند،(56) زیرا از قدرت و نفوذ آنان هراس داشتند. بدین سان هنگامی که کرمیت روزولت در نظر داشت با قشقایی ها تماس بگیرد با مخالفت «جورج کودیه »مأمور ارشد سیا در ایران، مواجه شد . وی به روزولت چنین گفت:« کیم، خوب به حرف های من توجّه کن! این چهار برادر یعنی خان های حاکم، سراپا وحشت هستند... اکنون احساس می کنند که روزشان فرا رسیده و مشکل بتوانند خود را کنترل کنند و اگر به شاه نزدیک شدی دیگر نزد آنها نرو، خود را آفتابی نکن که جِرَت خواهند داد».(57)
روزولت در مدّت اقامت خود در تهران توصیه ی کودیه را جدّی گرفت و کوشش کرد خود را از دید عموم مخفی کند. تنها به سه نفر ایرانی یعنی شاه، سرلشکر زاهدی و «مصطفی ویسی» (نام مستعار اردشیر زاهدی) ارتباط برقرار ساخت.(58) این اشخاص نیز مواظب بودند وی شناخته نشود، امّا با وجود این تدابیر، قشقایی ها از حضور روزولت در ایران آگاه شدند و به طور غیر مستقیم پیام هایی علیه شاه برای او فرستادند، ولی روزولت توانست خود را از دید آنان پنهان سازد.(59)
از سوی دیگر وقتی شاه در جریان عملیات کودتا قرار گرفت، از سرنوشت خود نگران شد و برای دفع خطرات احتمالی، تصمیم گرفت محلّ امنی برای خود در مدّت اجرای طرح کودتا بیابد، از این رو به روزولت گفت :«....باید در طرح خود امکان وجود خطرا را پیش بینی کنیم ...من باید به شیراز بروم. آنجا به اندازه ی کافی از تهران دور است، ولی در عین حال قابل دسترسی هم می باشد و در ضمن برای من حالت یک مانور هم دارد. شما چه عقیده دارید»؟(60) امّا روزولت با این پیشنهاد شاه مخالفت کرده به وی چنین گفت :«تنها نگرانی ما ایل قشقایی است، شیراز ستاد مرکزی آنهاست . فکر نمی کنم یک ذرّه هم بشود به آنها اعتماد کرد . رفتن به آنجا ممکن است شما را کاملاً در چنگال آنها بیندازد و کسی چه می داند آنها چه خواهند کرد»؟همچنین وی قشقایی ها را «بدترین دشمنان تاج و تخت شاه » می دانست، حتّی از رفتن شاه به اصفهان نیز به دلیل نزدیکی به قشقایی ها، جلوگیری کرد و به شاه توصیه نمود به سواحل دریای خزر رفته منتظر نتیجه ی کودتا بماند.(61)
قشقایی ها پس از اینکه از توطئۀ کودتا در روز 25مرداد آگاه شدند، به شدّت واکنش نشان دادند؛ ناصر خان در تلگرافی که از فارس به مصدّق مخابره کرد، اذعان نمود که افراد ایل قشقایی برای حفظ مقدّسات ملّی و حمایت از وی«بی صبرانه خواستار حرکت به سوی تهران هستند»همچنین درخواست کرد مخالفان ملّت و اخلالگران ضدّ ملی هر چه سریع تر محاکمه و مجازا ت شوند.(62)
در فاصله ی روزهای 25تا28مرداد 1332، طرّاحان کودتا که در حال اجرای مرحله ی دوّم طرح خود بودند، یک بار دیگر برای جلب حمایت قشقایی ها کوشش کردند. پس «جوگودوین»- یکی از مأموران سیا در تهران - در روز 27مرداد با محمّد حسین و خسرو قشقایی ملاقات کرد. گودوین به قشقایی ها پیشنهاد کرد که چون سرلشکر زاهدی تحت تعقیب دولت است، در برابر دریافت پنج میلیون دلار، سرلشکر زاهدی را در منطقه ی قشقایی پناه دهند، و پس از صادر شدن فرمان نخست وزیری زاهدی، با وی به سوی تهران حرکت کنند.(63) وی وعده داد در صورت همکاری، با تضمین دولت آمریکا، دو مقام وزارت و یک منصب سفارت در دولت کودتا برای برادران قشقایی در نظر گرفته خواهد شد . همچنین همه ی اختیارات فارس و جنوب به آنان داده شده، ماهی پنج میلیون دلار نیز به آنان پرداخت خواهد شد؛ امّا قشقایی ها با صراحت این پیشنهادات را رد کرده اظهار داشتند که به هیچ عنوان حاضر نیستند از حمایت دکتر مصدّق دست بردارند.(64)
٭ کودتای 28مرداد و قشقایی ها
برادران قشقایی کوشش کردند با گوشزد کردن مسألۀ کودتا مصدّق را به جلوگیری ازوقوع آن وادارند، امّا زمانی که جریان امور در روز 28مرداد از دست دولت خارج گردید، خسرو قشقایی به مصدّق پیشنهاد کرد با وی به سوی جنوب حرکت کند تا قشقایی ها دفاع از وی را بر عهده گیرند،(65) امّا مصدّق این پیشنهاد را نپذیرفت و روز بعد خود را تسلیم دولت کودتا کرد. از این رو خسرو و محمّد حسین قشقایی به سرعت از تهران خارج شد، راه جنوب را در پیش گرفتند و در اطراف سمیرم به ناصر خان پیوستند.(66)
ناصر خان نیز به محض دریافت خبر کودتا، به افراد ایل قشقایی آماده باش کامل داده دستور خلع سلاح برخی پاسگاه های محلّی را صادر نمود. همچنین در روز 29مرداد با ارسال تلگرافی به سرلشکر زاهدی وی را مورد نکوهش قرار داد و به وی توصیه کرد به ملّت پیوسته از شاه و انگلیسی ها دوری گزیند.(67)
در روز 30مرداد ناصر خان در اعلامیه ی شدید اللحنی کودتای 28مرداد را محکوم نمود و به نمایندگی از ایلات و بلوکات قشقایی، از ملّت ایران درخواست کرد برای مبارزه در راه استقلال مملکت به آنها بپیوندند تا با هواداران شرکت غاصب انگلیسی و دشمنان ایران تا پای جان مبارزه کنند و هشدار داد:«هموطنان! در اثر کوچک ترین غفلت، ملک و ملّت ایران برای همیشه در زیر استعمار جابر انگلستان باقی خواهد ماند و تا ابد اجنبی پرستان، جابرانه به ملّت رنجیده ی ایران آقایی خواهند کرد. بکوشیم تا لکّه ی این بدنامی را با خون خود و فرزندان و برادران خود از دامان ملّیت و سربلندی خود پاک کنیم...».(68)
مخالفت قشقایی ها با دولت کودتا، مایه ی بیم و هراس کودتاچیان و امیدواری فعّالان انقلابی شد. «سرتیپ دولّو» کفیل استانداری و فرمانده ی لشکر اصفهان، با صدور اعلامیه ای که در منطقه ی قشقایی ها با هواپیما پخش گردید، به ایل قشقایی و سران آن هشدار داد که «انتشار مطالبی با امضای ناصرخان باعث تحریک اهالی ایلات علیه میهن و شاهنشاه گشته است »پس اخطار کرد «ایشان [ناصرخان] و آقایان محمّد حسین و خسرو بدون فوت وقت با اعتراف به گناه خود و تقاضای بخشش به اصفهان بیایند....[ در غیر این صورت ] بدون هیچ گونه رحم با سرعت و شدّت از هوا و زمین سرکوب [می شوند] ...و پس از دستگیری آنها را معدوم [می کنیم] تا نتیجه ی خیانت و مخالفت با ملّت را بدانند». ناصرخان در واکنش به اعلامیه ی دولّو در تلگراف شدید الحنی وی را فردی غیر مسؤول خواند و متّهم کرد که قدرتش را «فقط بر علیه ملّت و برادر کشی و برای جمع آوری و ازدیاد ثروت و رسیدن به مقام و نفع اجنبی به کار برده »(69) است.
این امکان وجود داشت که قشقایی ها طرفداران مصدّق را به فارس فراخوانند.(70) در صورتی که شورش قشقایی ها در فارس با موفّقیت روبرو می شد، این امر می توانست به شورش های دیگر در تهران و سایر نقاط دامن بزند. به همین دلیل دولت ایران و آمریکایی ها برای بازداشتن قشقایی ها از این اقدام، مستقیماً دست به کار شدند تا آنان را از شورش منصرف سازند .(71) ابتدا سرلشکر زاهدی که خود پیشینه ی دوستی با خاندان قشقایی داشت، با ارسال تلگرافی به آنان اطمینان داد که در حکومت وی در آسایش کامل خواهند بود.همچنین دست به دامن افرادی شد که با قشقایی ها روابط دوستی داشتند تا آنان را برای مذاکره نزد قشقایی ها بفرستد. وی ابتدا از حسین مکّی درخواست نمود که این مأموریت را انجام دهد، امّا وی با ردّ آن، پیشنهاد کرد که «میرزا علی هیأت» رئیس دیوان عالی کشور که مورد اعتماد قشقایی ها بود، برای این منظور به فارس فرستاده شود.(72)
بدین ترتیب علی هیأت به مقام استانداری فارس برگزیده شد و به شیراز رفت. وی بی درنگ پیامی به ناصرخان فرستاد و از وی درخواست ملاقات کرد . پس در هشتم شهریور 1332علی هیأت و «سرتیپ میرجهانگیری » فرمانده ی لشکر فارس، در منطقه ای به نام «خنجشت» با ناصر خان دیدار کردند. ابتدا علی هیأت از ناصر خان گلایه کرد که چرا برای نخست وزیری زاهدی و استانداری وی تلگراف تبریک نفرستاده است. همچنین پیشنهاد نمود که ناصر خان بی درنگ برای انجام مذاکره عازم تهران شده با شاه و زاهدی ملاقات کند، امّا ناصرخان در پاسخ به وی اظهار داشت :«من هواخواه مصدّق بوده و هستم و ایشان را یگانه نخست وزیر ملّی می دانم و آقای سرلشکر زاهدی را به رسمیت نمی شناسم...نخست وزیری که از سفارت آمریکا بیرون بیاید، من به رسمیت نمی شناسم». ناصرخان در برابر اصرار هیأت گفت تنها به شرط آزادی دکتر مصدّق از زندان ، حاضر می شود با دولت زاهدی مذاکره نماید.(73)
٭ روابط حزب توده و قشقایی ها پس از کودتا
قشقایی ها در گذشته با حزب توده روابط خوبی نداشتند چون اعضای حزب توده، سران قشقایی را وابسته به طبقه ی فئودال می دانستند و در فارس اقداماتی در برابر آنان انجام می دادند که منجر به برخی رویارویی ها نیز گردید. به ویژه در جریان بحران آذربایجان در سال1325قشقایی ها با اتّحاد با سایر ایلات جنوب، جنبشی به نام «نهضت جنوب» به راه انداختند که از جمله اهداف این جنبش، اخراج اعضای حزب توده از فارس و مقامات حکومتی بود، امّا پس از وقوع کودتای 28مرداد و اعلام حمایت ناصر خان از مصدّق و کوشش برای مبارزه با دولت کودتا، نظر توده ای ها متوجّه قشقایی ها گشت.
هیأت اجرایی حزب توده به علّت نشان ندادن واکنش مناسب در جریان کودتا، به منظور جبران کوتاهی ها و پیگیری فعّالیت های حزب در شرایط بحرانی پس از کودتا، ستادی به نام «ستاد مقابله با کودتا» به وجود آورد.(75) یکی از برنامه های ستاد مقابله با کودتا، کوشش برای ایجاد زمینه ی مبارزه ی مسلّحانه برای براندازی دولت کودتا بود. بدین ترتیب ستاد مزبور حساب جداگانه ای را برای قشقایی ها باز کرد. پس«علی متّقی» و «سرهنگ دوم علی چلیپا» را برای مذاکره و هماهنگی با ناصرخان به فارس فرستاد. هدف آنان از مذاکره با ناصرخان این بود که همزمان با عملیات چریکی توده ای ها در شمال کشور، ایل قشقایی نیز در جنوب به عملیا ت مسلّحانه پرداخته، دولت کودتا را از دو کانون شمال و جنوب زیر فشار قرار دهند تا سرانجام با خیزش مردم سایر نقاط کشور، شرایط سرنگونی رژیم شاه فراهم شود.(76)
بدین ترتیب در 16شهریور 1332نمایندگان حزب توده با ناصر خان ملاقات کردند و اظهار داشتند: از آنجایی که دو طرف با شاه مخالفت می کنند، پس می توانند با یکدیگر همکاری کنند و افزودند: در صورت حمله ی قشقایی ها به شیراز، حزب توده به وسیله ی افراد خود در دستگاه های موتوری ارتش خرابکاری خواهند کرد و پیشنهاد کردند که تعدادی افسر برای آموزش جنگی نیروهای قشقایی بفرستند.(77)
ناصرخان که تصوّر می کرد توده ای ها توانایی زیادی از نظر تسلیحات دارند، در خواست کرد حدود صد تا دویست هزارفشنگ و چند دستگاه بی سیم به قشقایی ها بدهند.(78) این درخواست بیش از توانایی حزب توده بود. آنان دوباره هیأت سه نفره ای را نزد ناصرخان فرستادند و اظهار داشتند که اگر قشقایی ها بخواهند به شیراز حمله کنند، توده ای ها قادرهستند تانک های ارتش را منهدم کرده راننده های آنها را از پا در آورند تا قشقایی ها بتوانند پادگان« باغ تخت» و فرودگاه شیراز را تصرّف کنند.(79) همچنین برای مسلّح کردن قشقایی ها پیشنهاد کردند که «سرگرد خطیبی» از اعضای سازمان حزب توده، تسهیلاتی فراهم سازد تا قشقایی ها به انبار مهمّات لشکر فارس دستبرد بزنند.(80)
در این میان سخنگوی ایل قشقایی -«حبیب الله رضازاده »-به خبرنگاری «یونایتدپرس» گفت :«قشقایی ها خواستار آزادی دکتر مصدّق و شروع انتخابات پارلمانی هستند». وی افزود:« اگر دولت تقاضای آنان را قبول نکند، قشقایی ها با هفتاد هزار نفر شیراز را تهدید خواهند کرد».
در واکنش به این مصاحبه، رئیس ستاد هشدار داد که «در برابر قشقایی ها با تانک و هواپیما مقاومت خواهند کرد».(81)
موضع سرسختانه ی قشقایی ها و اعلام آمادگی آنان برای رویارویی با دولت کودتا و از همه مهم تر، روند اتّحاد آنان با حزب توده، دولت کودتا و آمریکایی ها را به هراس انداخت؛ چه بسا در صورت بروز جنگ و حمایت آمریکا از دولت ایران، شوروی نیز دخالت کرده زمینه ی یک بحران بین المللی در منطقه ایجاد شود. از این رو به فکر چاره افتادند.
ابتدا سرلشکر زاهدی برای تطمیع قشقایی ها به ناصرخان پیام فرستاد که حاضر است وی را به استانداری فارس منصوب سازد و در موقع انتخابات همه ی اختیارات به قشقایی ها سپرده شود. محمّد حسین خان و خسروخان هم نماینده ی مجلس شود. در مورد مصدّق نیز وعده داد که وی و همراهانش تا یک ماه دیگر آزاد خواهند شد.(82)
آمریکایی ها نیز برای بازداشتن قشقایی ها از شورش مستقیماً وارد عمل شدند؛ در روزهای پایانی شهریور1332، گودوین از تهران به فارس رفت تا با قشقایی ها دیدار کند. وی در ملاقات با ناصرخان و سران طوایف قشقایی، پیشنهاد کرد قشقایی ها با شاه و زاهدی در برابر کمونیست ها متّحد شوند و سپس وزارت عشایر تشکیل شده ، ریاست آن به ناصرخان و یا شخص دیگری( بنا به پیشنهاد وی) سپرده شود.ناصرخان در برابر پیشنهاد گودوین چنین گفت : «غیر از مصدّق ما چیزی نمی خواهیم و در مقابل - همان قسم که گفتم- همه نوع قول مساعد می دهم ». گودوین قول داد که نظرات قشقایی ها را به مقامات ایران منتقل کرده و نتیجه ی آن را به اطّلاع ناصرخان برساند.(83) امّا«گاز بوروسکی» در ارتباط با این دیدار می نویسد:« سرپرست شعبه ی سیا در تهران [گودوین ] از سران قشقایی دیدار و تهدید کرد اگر به فعّالیت های خود ادامه دهند، آنها را خرد خواهند کرد».(84) از طرف دیگر«سرلشکر باتمانقلیچ» در اعلامیه ای که در منطقه قشقایی ها پخش شد، از کلانتران و کدخدایان قشقایی درخواست کرد با برادران قشقایی همراهی نکنند که در غیر این صورت با سخت ترین و بدترین وضع سرکوب خواهند شد.(85)
در این زمان علی هیأت که مجدّداً به شیراز باز گشته بود، با ارسال پیامی به قشقایی ها اظهار داشت: در صورت ادامۀ مخالفت با دولت ، با حملۀ نیروهای آمریکایی مواجه خواهند شد. امّا درست همین زمان، سخنگوی دولت که از طریق رادیو تهران سخن می گفت ، شایعه ی هر گونه حمله ی احتمالی قشقایی ها به شیراز را تکذیب کرد .(86) همچنین روزنامه ی «پارس شیراز» از قول علی هیأت نوشت : شایعات ایجاد شده علیه قشقایی ها کذب و «ساخته و پرداخته ی گروه های زیرزمینی» است .(87)
دراین میان عدّه ای از افسران مخالف در ارتش، به قشقایی ها اطّلاع دادند که قادر هستند نیروی موتوریزه، تانک ها و توپخانه ی لشکر فارس را از بین ببرند و هنگ ها را نیز تصرّف کرده به قشقایی ها تحویل دهند. طبق این طرح پس از تصرّف هنگ ها و پادگان باغ تخت شیراز، حمله ی نیروهای قشقایی به شیراز شروع می شد و پس از تصرّف شیراز به جهرم، کازرون و سپس به اصفهان حمله شده و پس از آن در دیگر نقاط کشور نیز چنین شورش هایی به وجود می آمد.(88)
در همین زمان ، علی هیأت با دعوت ناصرخان به مذاکره، اظهار داشت که دولت حاضر است به محمّد حسین خان و برادر دیگرشان ملک منصور خان، سمت دولتی بدهد و ناصرخان هم سناتور شود، ولی خسروخان باید برای مدّتی از ایران خارج شود.(89)
پس از دریافت این پیام، قشقایی ها که از درخواست تبعید خسروخان خشمگین بودند، تصمیم گرفتند نیروهای خود را به اطراف شیراز گسیل دارند تا در صورت تکرار چنین درخواست هایی از سوی دولت، به شیراز حمله کنند. بدین ترتیب بخشی از نیروهای قشقایی در «آق چشمه»در جنوب شیراز و بخش دیگر به ریاست محمّد حسین خان در غرب شیراز مستقر شدند. (90) از سوی دیگر عدّه ای از هم پیمانان قشقایی در نیروی هوایی شیراز، بیشتر هواپیماهایی را که مناطق قشقایی ها را شناسایی می کردند، از کار انداختند .(91) برخی این اقدام را به افسران هوادار مصدّق نسبت دادند؛(92) در حالی که دیگران مسؤولیت این عملیات را به افسران توده ای منتسب کردند .(93)
قشقایی ها در پشت دروازه ی شیراز در حال تردید و دو دلی بودند، زیرا از یک سو با توجّه به حمایت آمریکایی ها از زاهدی، خطر قابل ملاحظه ای برای آنان ایجاد می شد، از سوی دیگر صلح با دولت زاهدی را ضربه به حیثیّت خود می دانستند. درست در همین زمان مسأله ای سبب گردید که به اتّحادیه ی قشقایی ضربه ی جبران ناپذیری وارد شود. این مسأله جدایی برخی از سران طوایف( کلانتران) از سایرین و به رسمیت شناخته شدن دولت کودتا توسّط آنان بود.(94)
پس از این مسأله ، اختلاف در بین سران قشقایی به وجود آمد، به طوری که برخی موافق جنگ و برخی مخالف آن و خواستار مصالحه بودند.از این رو به دستور ناصرخان در روز 19مهر 1332در منطقه ای به نام «پیربناب» شورایی با حضور همه ی سران قشقایی تشکیل شد . در این جلسه تصمیم گرفته شد بدون حمله به شیراز به «جنگ منفی» پرداخته شود و نیروهای قشقایی ازاطراف شیراز متفّرق شده به مناطق خود بروند و تنها در صورت حمله ی نیروهای نظامی به مقابله بپردازند .(95) یکی از دلایل دیگر این تصمیم گیری ، توصیه ی اکید سران جبهه ی ملّی بود، زیرا آنان نگران بودند که رویارویی قشقایی ها با دولت کودتا، به سود حزب توده تمام شود؛ پس به وسیله ی «رضازاده» به قشقایی ها پیام دادند که از حمله به شیراز خودداری نمایند.(96)
پس از متفرق شدن نیروهای قشقایی، ناصرخان به فیروز آباد- مرکز زمستانی قشقایی ها - رفت. وی در مدّت اقامت خود در این منطقه، به طور مرتّب مسائل جاری کشور را دنبال می نمود.(97) همچنین سعی می کرد با سران جبهه ی ملّی در تهران ارتباط برقرار سازد.
در این میان آمریکایی ها و مأموران دولتی دست به اقدامات گسترده ای برای جلب نظر برخی از سران ایل قشقایی زدند و توانستند عدّه ای از سران طوایف (کلانتران) را متقاعد سازند که از برادران قشقایی جدا شده به تهران بروند و مراتب فرمانبرداری خود را از شاه و زاهدی اعلام نمایند .*(98) جدایی این عدّه از اتّحادیه ی قشقایی، ضربه ی جبران ناپذیری به قدرت و روحیه ی قشقایی ها وارد ساخت و منجر به پراکنده شدن نیروهای آنان گردید. از این رو ناصرخان که دیگر مقاومت و حضور خود در منطقه را بی فایده می دید، راهی تهران گردید.
٭ تبعید سران قشقایی به خارج از کشور
شاه برادران قشقایی را خیانتکار می دانست، چون آنان از دشمن بزرگ وی یعنی دکتر مصدّق حمایت کرده بودند ، پس در نظر داشت خاندان حاکم قشقایی را از صحنه ی سیاسی کشور حذف کند. از این رو اعلام کرد «آنها [برادران قشقایی ] نمی توانند در مملکت بمانند . آنها باید تبعید شوند».(99) بدین ترتیب ناصر خان به همراه خانواده اش ایران را به قصد سویس ترک کرد و سپس در کالیفرنیای آمریکا اقامت گزید،(100) امّا با وجود خروج ناصر خان از فارس، خسروخان همچنان مقاومت می کرد. شاه در بین برادران قشقایی کینه ی خاصی نسبت به وی داشت، زیرا وی در گذشته ارتباط گسترده ای با دکتر مصدّق داشت و در مجلس خواستار محدود شدن قدرت و اختیارات شاه شده بود.(101) از این رو برای زیر فشار قرار دادن خسرو خان، به دستور شاه «سرلشکر سیف الله همّت»- یکی از مخالفان دیرینه ی قشقایی ها - به استانداری فارس منصوب شد. سرلشکر همّت پس از ورود به شیراز اعلام کرد اگر خسرو قشقایی ایران را ترک نکند دولت دست به اقدام خواهد زد. وی همچنین خسروخان را فردی «ماجراجو، دسیسه گر و مخالف شاه» معرّفی کرد و اضافه کرد که یک گردان سرباز برای دستگیری او کافی است .(102) سپس لشکر فارس را با نیروهای چهار استان دیگر تقویت نمود.(103)
خسروخان ابتدا اولتیماتوم شاه را جدّی نگرفت و با عدّه ی معدودی از قشقایی ها به طرف فیروز آباد رفته در منطقه ی «تنگ خرقه» واقع در غرب فیروز آباد مستقر گردید . در این راه افراد طایفه ی «کوهکی » و «نجیم گورکانی» او را همراهی می کردند،(104) امّا پس از چندی وی که دریافته بود با وجود حمایت همه جانبه ی آمریکایی ها از ارتش و احتمال اعزام نیروی فراوان به فارس، مقاومت بی فایده است، تصمیم گرفت درخواست دولت مبنی بر خروج از کشور را بپذیرد. پس به طرف تهران حرکت کرد و پس از یک شب اقامت در باشگاه افسران، به وسیله ی اسکورت محافظ تا فرودگاه مهر آباد بدرقه گردید(105) و از آنجا راهی کشور ایتالیا شد؛ سپس در شهر مونیخ آلمان ساکن شد.
٭ نتیجه
قشقایی ها که برای از میان برداشتن شاه کوشش می کردند، با آغاز جنبش ملّی شدن صنعت نفت، به طور همه جانبه به دکتر مصدّق -رهبر این جنبش - پیوستند و کوشش زیادی در به ثمر رسیدن آن نمودند . همچنین در دوره ی زمامداری دکتر مصدّق پیوسته از دولت وی حمایت کردند و از جمله نزدیک ترین افراد به وی بودند. این جهت گیری باعث زیاد شدن قدرت قشقایی ها در کشور، به ویژه در فارس گردید .امّا با وقوع کودتای 28مرداد 1332، با وجود اینکه طرّاحان کودتا و سپس دولت سرلشکر زاهدی کوشش نمودند که آنان را به سوی خود جلب نمایند، امّا قشقایی ها به دکتر مصدّق وفادار ماندند و به واکنش در برابر دولت جدید پرداختند که این امر ضربه ی جبران ناپذیری به ایل قشقایی، به ویژه موقعیّت سیاسی برادران قشقایی وارد ساخت، به طوری که با خروج آنان از فارس و تبعیدشان به خارج از کشور، تقریباً برای همیشه از صحنه ی سیاسی کشور کنار رفتند.
*بنا به گزارش سفارت آمریکا در تهران:«محمّدبهمن بیگی»-کارمند سازمان اصل چهار در شیرازبه دنبال اختلاف با خسرو قشقایی،نقش مؤثّری در این ماجرا داشت.نک:دانشجویان مسلمان پیرو خطّ امام،اسناد لانه ی جاسوسی،شماره ی 56،ص93.(13 )
◀ توضیحات و مآخذ:
1 - عبدالرضا هوشنگ مهدوی – سرنوشت یاران دکتر مصدّق – اتشارات علمی – 1383 – ص 210
2 - دکتر باقر عاقلی«شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران » جلد اوّل - چاپ اوّل سال 1380 - نشر گفتار باهمکاری نشر علم - صص
3 - به نقل از مقدّمۀ کتاب سالهای بحران (خاطرات روزانۀ محمّد ناصر صولت قشقایی) – مؤسسۀ خدمات فرهنگی رسا – چاپ دوم 1366 -صص 28 – 22
به تصحیح - نصرالله حدّادی
4 - به نقل از مقدمۀ کتاب سالهای بحران (خاطرات روزانه محمّد ناصر صولت قشقایی)– نگاه کنیدبه صص 416 - 399
5 - (1 )- "سرنوشت یاران دکتر مصدق" به قلم عبدالرضا هوشنگ مهدوی- صص 206 - 196
(2 ) « پژوهش نامۀ ایل قشقایی؛ نویسنده: كامبیز نجفی» ، (3 ) ناگفته هایی در خصوص خسرو خان و برادران قشقایی پس از انقلاب با خسرو سیف دبیر کلّ حزب ملّت ایران درمصاحبه محسن برغندان، مسئول شاخه استان بوشهر حزب مرز پرگهر با خسرو سیف .مندرج در سایت جبهۀ ملّی ( www.jebhemelli.net)
6 - ضیاءالدین رجایى در نوشتۀ تحلیلی خود تحت عنوان «مرورى بر مبارزه عشایر فارس با قواى انگلیس»
7 - نصرالله سیف پور فاطمی،« آینه عبرت، خاطرات و رویدادهای تاریخ معاصر ایران»، لندن، جبهه ملّیون ایران، 1370 - صص 7 – 5
8 – پیشین - صص 9 – 8
9 - دکتر محمّد قلی مجد « از قاجار تا پهلوی » - ترجمه رضا مرزانی- مصطفی امیری – مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی – بهار1389 – صص 140 – 137
10 - مجید حکیمیخرّم « تحلیل واکنش قشقاییها به کودتای 28 مرداد 1332 و همکاری آنان با نهضت ملّی ایران» - گنجینۀ اسناد- جلد 22شماره 2 صفحات 52-66
11 - دکتر فخرالدین عظیمی «حاکمیت ملّی و دشمنان آن» - نشر نگارۀ آفتاب – 1383 – صص 27 – 13
12 - مجید حکیمی خرّم با « کنکاشی در جزئیات طرح آمریکایی ـ انگلیسی کودتای 28 مرداد32» نشریه مردمسالاری - تسخه شماره2991 - 1391/05/31 -
13 - منصور نصیری طیّبی «نقش قشقایی ها در نهضت ملّی شدن نفت و کودتای 28مرداد » - فصلنامه تاریخ روابط خارجی - سال چهارم، شماره 15، تابستان 1382 – صص 29 - 5
٭ ٭ ٭
1 – سند : اوّلین لایحۀ «سلب مصونیّت از نمایندگی» نیز در این دوره و در تاریخ 8 شهریور 1311 شمسی به تصویب مجلس رضاخانی رسید.این لایحه توسّط منصورالملک وزیر داخلۀ کابینۀ مخبر السلطنه برای سلب مصونیت از اسمعیل خان قشقایی و فرزند ایشان ناصرخان قشقایی به مجلس ارائه شده بود.
تاریخ: "1311/06/08-مصوّبات مجلس شورا" تصمیم قانونی راجع به آقای اسمعیل خان قشقایی و ناصرخان قشقایی
مصوب 8 شهریور ماه 1311 شمسی
مجلس شورای ملّی اجازه میدهد كه آقایان اسمعیل خان قشقایی و ناصر خان قشقایی را دولت مورد تعقیب جزایی قرار داده و پس از تكمیل اكتشافچگونگی مطلب مراتب را به استحضار مجلس شورای ملّی برساند.
تصمیم فوق در جلسه هشتم شهریور ماه یك هزار و سیصد و یازده شمسی به تصویب مجلس شورای ملی رسید.
رئیس مجلس شورای ملّی – دادگر
◀ نامه هائی از دکتر مصدق به صولت الدولۀ قشقائی و خسرو قشقائی و حکم دکتر مصدّق به ناصر خان قشقایی
٭ نامه های دکتر مصدّق به صولت الدولۀ قشقائی در زمان کودتای انگلیسی سید ضیاء و رضا خان
٭ نامۀ دکتر مصدّق به صولت الدولۀ قشقائی
( I)
( روی کاغذ ایالت فارس)
23 برج حوت پیچی ئیل 1299
فدایت شوم، مراسلۀ شریفه عزّ وصول داده از سلامت مزاج محترم بینهایت خوشوقت گردیده و از اینکه امورآن صفحات درنهایت نظم وامنیت است امتنان خود را عرض می نماید و از خداوند خواهان است که این امنیت با این مقدّماتی که پیش آمده از فارس مرتفع نگردد.
البتّه جناب آقای میرزا عبدالله خان وقایع این چند روز را عرض کرده اند. خلاصۀ آن این است که از بدو تشکیل این کابینه که مخبر روزتر اعضاء آن و اشخاصی که با آنها موافقت دارند یاغیان قلمداد کرده و این جانب مطلقاً با مرکز مخابرۀ تلگرافی و مکاتبه ننموده اعمال این هیئت ونیات آن را بر خلاف مصالح مملکت می دانم و تاکنون هم چند تلگراف از پاره ای اشخاص که فعلاً معرّفی آنها را لازم نمی داند رسیده برای اینکه این جانب تلگراف تبریکی به آقای سید ضیاءالدین که خود را امروز به جای رئیس الوزراء رئیس دولت می نامد مخابره نماید مطلقاً خود داری کرده ایم. این مطالب رافقط لازم دانست که برای اطّلاع جناب مستطاب عالی زحمت بدهم. مقصود اینست که جناب مستطاب عالی همان مشی این جانب را اتّخاذ فرمائید . البتّه هرکس برای حفظ مملکت و وطن خود دلائلی دارد که اقدامات خود را باید روی دلائل خود قائم نماید.
فقط یک تلگرافی به خاکپای مبارک همایونی بلافاصله بعد از وصول تلگراف ملوکانه راجع به ریاست وزراء آقای سید ضیاءالدین عرض نموده و خطرات این مطلب را برای حالت کنونی تشریح کرده و بعد یک تلگراف تهدیدی از طرف آقای سید ضیاءالدین رسید که آن تلگراف را بلاجواب گذارده و بازعریضۀ تلگرافی به خاکپای مبارک عرض نمود که هردو تلگراف ازمقام ملوکانه بلاجواب مانده است.
دیگراز اوضاع مرکز اخبار صحیحی نمی رسد و مخابرات تلگرافی در مطالب سیاسی مطلقاً ممنوع است و برای اینکه اگربعد مطالبی روی دهد از رأی و عقیدۀ جنابعالی محروم نباشیم و بساط امنیتی که امروز هست فوق العاده متزلزل و در اطراف شهر شروع به ناامنی شده است لازم است هرچه زودترجناب مستطاب عالی خود را به فیروز آباد یا نقطۀ دیگری که به شهرنزدیکتر باشد برسانید.
درباب انتخابات هم امیدوارم ان شاءالله بزودی خاتمه یابد و مطابق قانون یک نفر وکیلی انتخاب شود که بتواند به این مملکت در آتیه خدمت نماید.
چون قاصد در شرف حرکت است جواب مطالب جناب اجلّ آقای ایلخانی دامّ اقبال را توسّط قاصد دیگر خواهم فرستاد. زیاده سلامتی وجود محترم را طالبم.
مصدّق
1- محمد ترکمان « نامه های دکتر مصدق» ( جلد اول ) –نشر هزاران – 1375 – ص 43
( II)
٭ نامۀ دکتر مصدق به صولت الدولۀ قشقائی
شیراز 16 حمل 1300 شمسی
فدایت شوم، چند ساعتی بیش نمانده است که از شیراز حرکت نمایم. خداگواه است از این پیشآمدی که دست داد و در این مختصر توقّف روابطی که بین اخلاصمند و آقایان محترم هموطنان عزیزم حاصل شد فوق العّاده متأثّر می دارد که بواسطۀ قضایای وارده نتوانست خدمت خود را در این نقظه از وطن عزیز ادامه دهد، باری :
قضا دگر نشود گر هزار ناله و آه
به شکر یا به شکایت بر آید از دهنی
فرشته ای که وکیل است بر خزانۀ باد
چه غم خورد که بمیرد چراغ پیره زنی
حقیقۀً اگرممکن بود که تن به قضا بدهم برای خدمت با کمال افتخارحاضر می شدم. ولی افسوس که پیش بینهای بنده مانع شد ازاینکه خود را مطیع احکام مرکزنمایم . این بود که استعفا داده وپس از قبول برحسب امرملکانه خود را عازم حرکت نموده می خواست که بواسطۀ عدم اطمینان از وضعیات و رفتارمرکزنسب به شخص خود خانواده را در شیراز گذارده خود چندی در بوشهرویا نقطۀ دیگری بماند تا سیاست مرکزی کاملاً روشن گردد. بعد به طرف تهران حرکت کند. افسوس که خانواده حاضرنشد که تنها در شیراز بماند و حرکت دادن آنها هم به طرف نقطۀ دیگری غیراز تهران از استطاعت مخلص خارج بود. این است که فردای 17 حمل همگی به طرف تهران حرکت و به خواست و رضای الهی شاکر و خوشوقت خواهیم بود. دیگربه این مختصر با حضرتعالی وداع می کنم و چون تا مدّتی نمی خواهم با این قسمت ازمملکت مکاتبه کنم بطورغیرمستقیم ازمجاری حالات سلامت وجود محترم استفسارخواهم نمود و ازخداوند بقای جنابعالی را خواهانم . زیاده تصدیع نمی دهم.
مصدّق
2 - پیشین - صص 45 – 44
( III)
٭ نامۀ دکتر مصدّق به صولت الدولۀ قشقائی
21 شوال 1341
فدایت شوم امیدوارم ان شاء الله تعالی وجود محترم را کسالت و ملالی نباشد. هرچند که مستقیماً چندی است از اخبار حضرتعالی بی اطّلاعم ولی بطور غیر مستقیم همچو نیست که در این باب لاقید بوده و کسب اطّلاع نکرده باشم و همینقدرکه از سلامت وجود عالی مطّلع شده و اینکه امور از این جهت مطابق دلخواه و لاانتظار دوستان است کمال خوشوقتی و امتنان را داشته و خواهانم که ان شاء الله همیشه به همینطور بگذرد.
حالت مخلص هم بحمدالله بد نیست و عمری بدون نتیجه در این مملکت می گذرد.
واقعاً در این وقت که هموطنان عزیزم بواسطۀ مرخصی عازم تهران هستند لازم می دانم که این مختصر را عرض و خاطر جنابعالی را ازحسن رفتار و حسن سلوک آنها درمدّت اقامت در تهران مستحضر نمایم.
از روی حقیقت هیچ یک از دستجاتی که از خارج به مرکزآمدند مثل این اشخاص رفتار نکردند و سلوک آنها طوری خواطر را جلب نموده که هیچ انتظارنداشتند ازاشخاصی که تاکنون به مرکز نیامده این حسن رفتارجاری گردد. دراین صورت استحقاق هر قسم توجّهی از طرف حضرت عالی دارند و امیدوارم که آنها را مورد الطاف خود قرارداده و طوری تقدیر فرماییدکه باعث تشویق سایرین گردد.
همواره بشارت سلامت حضرت عالی را انتظار دارم.
مصدّق
2 - پیشین - ص 45
( IV)
٭ حکم دکتر مصدّق به ناصر خان قشقایی
نمره 3774
7 ربیع الثانی 1339
ربیع الثانی 1339 مطابق پیچی ئیل خیریت دلیل 1299؛ از آنجا که مقتضیات موقع و مناسبات حاضرۀ مملکت نظریات ایالت را بر این می دارد که اصلاحات کامل درایل قشقائی بشود و یک نفر شخص کاردان عالم به مقتضیات وقت برای ایلخانی گری ایل قشقائی که از امورات مهمّه ی مملکتی است انتخاب گردد و نظر به اینکه جناب جلالتمآب اجلّ آقای محمّد ناصر خان سالار اکرم بدین صفات متّصف و جوانی لایق و مستعد برای همه نوع رجوع خدمت است و در امور ایل قشقائی بصیرت و اطّلاعات کافیه دارد، علیهذا درهذه السنه مسعوده پیچی ایل به صدوراین حکم معزّی الیه را به سمت ایلخانگری ایل قشقائی منتخب و بر قرار داشت که همواره در تنظیم و تنسیق ایل و رفع مفاسد و بسط مصالح اهتمامات لازمه را مرعی داشته خود را کاملاً مسئول انتظامات ایل بداند و جناب اجلّ آقای نصرالله خان هم که به موجب حکم علیحدّه به سمت ایل بیگی گری قشقائی منصوب و برقرار شده اند باید معاضداً درانتظامات ایل قشقائی و هرگونه اصلاحاتی که لازم باشد متّفق و مساعد باشد که انشاءالله به توجّهات الهی کار قشقائی من جمیع الجهات درتحت ترتیب و تنظیم درآمده وازهرگونه مفاسد بری گردد.
مقرّر آنکه عموم کلانتران و کدخدایان و رؤسا و ریش سفیدان طوایف کلّ قشقائی جناب جلالتمآب اجلّ آقای سالار اکرم را ایلخانی بالاستقلال خود دانسته اطاعت ایشان فریضۀ ذمّت دانند واز امر و نهی معزّی الیه تخلّف نورزیده و حسب المقرّر معمول داشته در عهده شناسند.
مصدّق السلطنه
[ امضاء] دکتر محمّد مصدّق
[ رقم مهر مربّع شکل] ایالت فارس
4 - محمّد ترکمان « نامه های دکتر مصدّق» ( جلد دوّّم ) –نشر هزاران – 1377 – ص 47
( V)
٭ نامۀ دکتر مصد ّق به خسرو قشقائی
قربانت گردم، از صبح روز 28 مرداد 1332 كه نزد بنده تشریف آوردید و دعوتم فرمودید كه به جنوب حركت كنم، اكنون درست 9 سال می گذرد که سه سال در زندان لشکر 2 زرهی به سر برده ام و شش سال هم دراحمد آباد و بنده هم نمی دانم به چه صورت می گذرد. از وصول مرقومۀ جنابعالی نهایت امتنان را دارم و ارادت این جانب به خانوادۀ شما از آن وقتی است که متصدّی ایالت فارس شدم و ملاحظه فرمودید که از روی عقیده و ایمان مرحوم صولت الدوله را که خانه نشین بودند به ریاست ایل قشقائی منصوب و آن مرحوم هم خدمات بسیاری در راه امنیّت و رفاهیّت مردم نمودند و درمجلس شورای ملّی هم جنابعالی و این جانب هر دو افتخار نمایندگی داشتیم آنچه از ما برآمده است در خدمت به جامعه خودداری نکرده ایم. از این جانب به واسطۀ كبرسن دیگرازاو خدمتی ساخته نیست، و باید درهمین ایران از بین بروم، ولی امیدوارم شما جوانان مملکت که آتیۀ بهترو بیشتری دارید در راه خیر جامعه بکوشید و از فداکاری به وطن عزیز خودداری نفرمائید. نظر به اینکه این جانب در امور جبهۀ ملّی دخالتی نمی كنم ودرطیّ یک نامه 3 ماه قبل به جانب آقای اللهیار صالح عدم دخالت خود را در گذشته و در آتیه تذکّرداده ام واز انجام موضوعی که مرقوم فرموده اید معذورم و امیدوارم که عذربنده را قبول فرمائید. همواره توفیق جنابعالی را در خدمت به وطن عزیزبا صحّت و سلامت خواهانم .
دکتر محمّد مصدّق
5- محمّد ترکمان « نامه های دکتر مصدق» ( جلد اوّل ) - ص 298
٭ محمّد حسين صولت قشقايي
منصورۀ رضايی در بارۀ « محمّد حسين صولت قشقائی » می نویسد : «اینک روزی رسیده است که بعون الله تعالی ایل مهمّ قشقایی که سالهای دراز در این آب و خاک پرورش یافته و همواره به شجاعت مشهور بودهاند. به مدد برادران وطنی خود تنگستانیها و دشتستانیهای دلاور، دست از آستین مردمی برآرند و چنان چشم زخمی به قشون دشمن و خائنین برسانند که آواز آن در جهان پیچیده و جهانیان بدانند که ایران بردنی و خوردنی نیست.»[1] (از سخنان سردار عشایر صولتالدوله پدر محمّدحسین صولت)
محمّدحسینخان فرزند اسماعیلخان صولتالدوله در سال 1293(ه.ش)[2] به هنگام حرکت ایل از ییلاق به قشلاق در مکانی به نام خویس بهدنیا آمد.[3] پدر و مادرش چهارده فرزند به دنیا آوردند که شش تن از آنان در کودکی از دنیا رفتند و فقط چهار پسر و چهار دختر ماندند. چهار برادر به ترتیب سن؛ ناصرخان، ملک منصورخان، محمدحسین خان و خسرو خان بودند.[4]
● نسب خانوادگی
پدرش اسماعیلخان صولتالدوله فرزند داراب خان ایل بیگی مقتدر ایل قشقایی فرزند مصطفی قلیخان ایلخانی (سردار لشکر آرا) فرزند جانیخان متولّد 1252(ه.ش) مردی باهوش، پرتوان و غیرتمند، دین مدار و وطن پرست بود.[5]
مادرش خدیجه بیبی دختر عبدالله بیگ کشکولی زنی شجاع و بی باک، سیّاس، سخنران و دوراندیش بود که در دوران تبعید و زندانی شدن و در نهایت مسموم شدن همسرش اسماعیلخان به دست رضاخان مسئولیت سنگین ایل را بر عهده گرفت.[6]
امّا دربارۀ برادرانش ناصر، خسرو و ملک منصور باید گفت که؛ ناصرخان برادر بزرگتر او و متولّد 1287(ه.ش) بود که از همان دوران کودکی به امور ایلاتی پرداخت. ایشان بعد از کودتای 28 مرداد مدّتی با عوامل رژیم درگیر و در پی آن راهی خارج از کشور شد و در سال 1362 در آمریکا درگذشت.[7] و امّا خسروخان که مردی چهارشانه و خندهرو بود[8] از چهره های سیاسی و جنجالی پس از شهریور 1320 است. او در زمان دکتر مصدّق با او همکاری می کرد و در دورههای 16 و 17 به مجلس راه یافت. ایشان بعد از کودتای 28 مرداد به آلمان رفت؛ امّا پس از پیروزی انقلاب اسلامی به ایران باز گشت و بر ضدّ نظام حرکت هایی را انجام داد و با سازمان سیا همکاری کرد که در خرداد سال 1361 دستگیر و اعدام شد.[9] برادر دیگرش ملک منصورخان که اکثر اوقات محمّدحسین را همراهی می کرد در دانشگاه اکسفورد انگلستان تحصیل می نمود.ایشان در سال 1318 به آلمان رفته و با شروع جنگ همراه با محمدحسین وارد ارتش آلمان شدند.[10]
● تحصیلات
پدر محمّدحسین برای با سواد شدن فرزندان خود اهمّیت بسیار می داد. تا جایی که محمّدحسین می گوید: «من قبل از پنج سالگی درس نمی خواندم؛ امّا از پنج سالگی باید به مکتب می رفتیم.»[11] در نتیجه ایشان پس از رفتن به تهران در کالج امریکایی امتحان داد و پس از قبولی وارد آنجا شد. به قول خودش از نظر سواد فارسی و عربی در کلاس هفتم و زبان انگلیسی در کلاس پنجم بود.[12] او دروس دورۀ ابتدایی را در ایران گذراند. سپس در سال 1310 برای ادامۀ تحصیلات خود راهی انگلستان و سپس آلمان شد.[13] ایشان در دانشگاه برلن آلمان در رشتۀ اقتصاد مشغول به تحصیل شده؛ اما آن را رها کرد و پس از پیوستن به ارتش به سربازخانه ای در مزریس نزدیک فرانکفورت منتقل شد.[14]
● علایق محمّد حسین
ایشان علاقۀ زیادی به ورزش داشت. تیراندازی و سوارکاری از عمده ورزشهایی بود که انجام میداد، البتّه می توان گفت این امر برمی گردد به محیطی که در آن پرورش یافته بود. ایشان از هفت سالگی سوار اسب میشد و به قول خودش «بچّه های ایل از روز تولّد در بغل مادرشان سوار اسب می شدند و در مسیر ییلاق و قشلاق سالانه در حدود 1200 کیلومتر راه را سواره طی می کردند. حرکت دائمی و سوارکاری برای بچّه های ایل نوعی بازی و کار روزمرّه بود. سوارکار و تیرانداز خوب بودن و خوب نشانه گرفتن بالاترین افتخار یک نوجوان قشقایی بود.»[15]
● ارتباط با انگلیس و آلمان
«هرگز نباید به این قشقاییهای لعنتی اعتماد کرد آنها در جنگ جهانی اوّل و دوّم ما را به ستوه آوردند.» این مطلب که از زبان برجسته ترین سیاستمدار انگلیسی سدۀ بیستم یعنی چرچیل است. بیانگر عمق کینه و نفرت انگلیسی ها نسبت به قشقایی هاست.[16] و در مقابل، سردار قشقایی ها، اسماعیل صولت الدوله تمام سال های عمر خویش را صرف مبارزه با بیگانگان کرد. تا جایی که دکتر مصدّق وقتی دید ناصرخان فرزند اسماعیلخان را به عنوان گروگان در شیراز نگه داشتهاند با تکیه به این ویژگی اسماعیل خان بیان کرد که؛ « ...به جای این که مجسّمۀ صولتالدوله را به سبب مبارزه با انگلیسیها و وطن پرستی به در و دیوار نصب کنید. پسرش را به گروگان آوردهاید؟...»[17]
با این وجود قشقایی ها که با انگلیسی ها سابقۀ دشمنی داشتند. به سمت آلمانی ها گرایش پیدا کردند و در فاصلۀ جنگ جهانی اوّل و دوّم روابط آن ها با آلمان مستحکم تر شد. محمّدحسین قشقایی که در برلن بود در سال 1318 داوطلبانه وارد ارتش آلمان شد. با یورش هیتلر به خاک شوروی و شکست های اوّلیۀ شوروی از آلمان قشقایی ها بالخصوص محم دحسین و برادرانش مانند سایر ایرانیان به علّت تنفّر از اشغال ایران بوسیلۀ متّفقین، قحطی و گرفتاری های دیگر به طرفداری از آلمان پرداختند. در واقع ایرانیان می خواستند. از این نیروی سوّم بر علیه دو نیروی دیگر بهره ببرند. هرچند آیندۀ خوبی در انتظار آلمان نبود.[18]
اما روابط قشقاییها با آلمان ادامه نیافت و ناصرخان برادر محمّدحسین سه تن از نیروهای آلمانی را به اسارت گرفته بود به همین جهت شولتز از طریق رادیویی با آلمان تماس گرفت و این خبر را به آن ها رساند و از آن ها خواست تا محمّدحسین قشقایی و ملک منصور را به عنوان گروگان نگه دارند. امّا مدّتی قبل محمدحسین و برادرش آلمان را ترک کرده بودند. در نتیجه آن ها را در راه بازگشت به ایران در مرز سوریه دستگیر کردند، و ناصرخان مجبور شد آن آلمانی ها را رها سازد و در نهایت محمّدحسین و برادرش به ایران باز گشتند.[19]
● محمّدحسین صولت و دکتر مصدّق
آشنایی ابتدایی با دکتر مصدّق از زمانی شروع شد که ناصرخان به عنوان گروگان در شیراز بود. که همانجا دکتر مصدّق ناصرخان را به عنوان ایلخان گری ایل قشقایی انتخاب کرد.[20] بعدها اسماعیل خان هر وقت که به دیدن دکتر مصدّق می رفت، محمدحسین را با خود می برد.چون می خواست او را اجتماعی بار بیاورد. تا از همان آغاز راه و چاه زندگی را بیاموزد و در نتیجه سعی می کرد او را با رجال بزرگ مملکت آشنا کند.[21]
محمّدحسین و برادرانش روابط خوبی با دکتر مصدّق داشتند و با ایشان همکاری می نمودند و حتّی زمانی که محمدحسین به عنوان نمایندۀ مجلس انتخاب شده بود بارها به طرفداری از دکتر مصدّق پرداخت. به عنوان مثال طرفداران دکتر مصدّق اعلامیه ای را مبنی بر حمایت از او صادر کردند که؛ « ... ما امضا کنندگان ذیل نمایندگان مجلس شورای ملّی در تأیید سوگندی که برای حفظ مبانی مشروطیت در مجلس شورای ملّی یاد کرده ایم و به علّت این که معتقدیم در شرایط فعلی ادامۀ نهضت ملّی جز با زمامداری دکتر مصدّق میسّر نیست متعهّد میشویم با تمام قوای خود و وسائل موجود از دکتر مصدّق پشتیبانی نماییم . اصغر پارسا، خسرو قشقایی، محمّد حسین قشقایی، و دیگر افراد...»[22]
● محمّد حسین و کودتای 28 مرداد
به هنگام کودتا محمد حسین و برادرش خسروخان نمایندۀ مجلس بودند که آقایی به نام گودوئین (رئیس سازمان سیا) به آن ها تلفن کرد و با آن ها قرار ملاقات گذاشت. در این ملاقات گودوئین گفت که تصمیم گرفته شده مصدّق برود و زاهدی بیاید و با شاه همکاری کند و از محمّدحسین و برادرش خواست تا با او همکاری کنند[23] و در مقابل او نیز تضمین می کند که یکی از آنها سفیر بشود و دیگر این که اختیارات فارس و ماهی پنج میلیون دلار هم به آن ها بدهد. امّا محمّد حسین در جواب به او گفته بود که؛ «ما با مصدّق همکار بوده ایم و حالا نمی توانیم، خیانت کنیم ولو اینکه شما پانصد میلیون دلار هم بدهید. غیر ممکن است که مرتکب چنین کاری شده و فامیل خودمان را ننگین و لکّه دار کنیم.»[24]
در ادامه محمّدحسین در کتاب یادماندۀ خود در این خصوص مینویسد: «ما تلاش کردیم که ایشان دست از این کودتا بردارند؛ امّا نتوانستیم آنان را منصرف کنیم... در مقابل مصدّق به هیچ و جه حاضر نبود برای جلوگیری از کودتا اقدامی صورت دهد. ما هم متوجّه شده بودیم که اگر مصدّق برود ما هم با او نابود میشویم خلاصه هدف ما خنثی کردن کودتای ارتش به وسیلۀ ارتش بود که اینگونه نشد.»[25]
● محمّدحسین و شورش جنوب
ایلات و طوایف فارس از زمان رضاخان حادثه ساز بودند. در آن زمان ارتش به جنگ های بزرگی بخصوص در منطقۀ بویر احمد دست زد و پس از سالها موفّق شد، عشایر فارس را سرکوب کند؛ امّا دوباره پس از شهریور 1320 برادران قشقایی دست به تحرّکاتی در مناطق جنوبی زدند.[26] البتّه انگلیسی ها که در آن موقع از حضور برادران قشقایی در فارس بیمناک بودند به اضافۀ ابراهیم قوام (قوامالملک) که به تهران آمده بود سعی کردند علیه دشمن قدیمی خود؛ یعنی قشقاییها به آنتریک پرداخته و دولت ایران را تشویق به جنگ علیه قشقایی ها کنند.[27] در نتیجه شورش فارس به سرکردگی محمّدحسین خان، ملک منصور و ناصرخان به وقوع پیوست.[28] محمّدحسین و برادرانش خواسته های قشقایی ها و نهضت خود را به نخست وزیر تلگراف کردند که به این قرار است: 1- ترمیم فوری کابینه 2- تغییر رؤسای حسّس ارتش 3-محاکمه و مجازات عمّال ناصالح دورۀ دیکتاتوری 4- واگذاری کارهای فارس از لشکری و کشوری به خود اهالی 5- تشکیل انجمنهای ملّی و محلّی 6- تجدید نظر در تعداد نمایندگان فارس 7- اعطای مبلغ کافی برای اصلاح امور فرهنگی، بهداشت و طرق و شوارع 8- تجدید نظر در قوانین مضرّ و متناقض که منافی قانون اساسی است و فراهم نمودن وسایل رفاه عامّه 9- اتّصال راه آهن مرکز به شیراز و بندر بوشهر ونیز آسفالت جادّه ها.[29]
امّ قوام به خواسته های آن ها توجّهی نکرد و این امر برادران قشقایی را به خشم آورد و یک گروه به سرکردگی محمّدحسین قشقایی و همکاری عدّه ای از سران بویر احمد به کازرون حمله کرده و توانستند تعداد زیادی اسلحه و مهمّات بدست آورند.[30] در نتیجه قوام مجبور شد، در روز سوّم مهر 1325 یک هیأتی مرکّب از اعزاز نیک پی، میرزا علی هیأت، سردار فاخر هیأت و دیگر افراد را برای مذاکره با ایل قشقایی بفرستد[31] که پس از ورود هیأت اعزامی به شیراز و استقرار آن ها در مقرّ استانداری فارس مذاکرات آغاز شد و آن ها فقط چند مورد از خواسته های قشقاییها را پذیرفتند، و در نهایت امور ژاندارمری فارس را به محمّد حسین صولت واگذار کردند.[32]
امّا شاه به این مسأله هم توجّه داشت که مسلّح شدن عشایر به سلاح های سنگین می تواند خطر و تهدیدی جدّی برای او باشد در نتیجه از سرلشکر زاهدی خواست که این مسأله را حل کند سرلشکر زاهدی سعی کرد سران قشقایی را متقاعد سازد تا سلاح های بدست آمده از این درگیری ها را تحویل بدهند و سر لشکر افشار نیز مذاکراتی با محمّدحسین داشت در نتیجه قرار شد سلاح های سنگین را تحویل بدهند.[33]
● محمّدحسین در انتخابات
باید از اینجا آغاز کرد که استانداران که در واقع مأموران مستقیم اسدالله علم بودند ضمن تلاش جهت حمایت از نامزدهای مورد تأیید شاه وظیفه داشتند از برگزیده شدن افراد مخالف شاه و دربار جلوگیری کنند. در نتیجه کار برای محمّدحسین بسیار سخت شد.[34] امّا محمّدحسین که در شیراز انتخابات را باخته بود تلاش کرد تا از شهرستان آباده به مجلس راه یابد و موفّق هم شد.[35] و در نهایت ایشان توانست در دوره های چهاردهم، پانزدهم و هفدهم به عنوان نمایندۀ مجلس انتخاب شود.[36]
● کناره گیری از امور سیاسی
هر چند در سال 1342 زمانی که محمّدحسین از اروپا به ایران آمد به اتّهام همکاری با سران عشایر در شورش فارس دستگیر و به دو سال حبس محکوم شد. او پس از آزادی با کناره گیری از فعّالیت های سیاسی به تأسیس یک شرکت پیمانکاری و فعّالیت های اقتصادی پرداخت و در سال های بعد خاطرات خود را در کتابی با عنوان یادماندهها چاپ کرد.[37]
● در آخر اینکه
ایشان در سال 1358 به سبب تصادفی که برای همسرش رخ داده بود به ناچار ایران را به مقصد انگلیس ترک کرد و پس از سال ها دوری از وطن در سال 1371 به ایران بازگشت و در کناره های خزر آرام گرفت.[38]
٭ ملک منصورخان قشقائی
منصور نصیری طیبی؛ جاوید احمدی قشقایی در بارۀ « » می نویسند: ایل قشقایی از حیث خلق و خوی ضدّاستعماری و استبدادی از دورترین نقطۀ تاریخ معاصر ایران زبانزد خاص و عام بوده است. تقریبا از ظهور جنگ اوّل جهانی و حملۀ نابرابر ارتش دولت انگلیس از جنوب ایران و مقاومت تاریخی سردار عشایر صولت الدوله قشقایی تا پایان حكومت پهلوی و ظهور انقلاب اسلامی ویژگی های متفاوتی از سایر وقایع دارد.
از صولت الدوله قشقایی مرزدار تاریخی ایران زمین تا فرزندان وی آخرین بازماندگان نهضت جنوب ملك منصورخان قشقایی كه هر كدام به وسع خود مهرۀ تاثیرگذار وقایع جاری سیاسی كشور در زمان خود به شمار می رفتند هیچ كدام با رضایت خاطر از این دنیا خداحافظی نكردند.زندگی پرفراز و نشیب آنها و اینكه دائما در تبعید و مقاومت و مبارزه با عناصر بیگانه به سر می برده اند قابل تعمّق و قلمفرسایی است.روزهای پایانی زندگی صولت الدوله در زندان رضاخان پهلوی و فرزند وی در تبعیدگاه های مختلف. ملك منصورخان قشقایی فرزند دوّم اسماعیل خان قشقایی صولت الدوله، در ۱۲۸۲ ش در میان ایل قشقایی متولّد شد. هنوز وی دوران كودكی را پشت سر ننهاده بود كه با جنگ نابرابر صولت الدوله علیه انگلیسی ها مواجه شد. جنگ و گریز و فشارهای ناشی از نیروهای انگلیسی و ائتلاف داخلی كه متشكّل از دشمنان و رقبای صولت الدوله بودند موجب شد كه از همان دوران نفرت انگلیسی ها در دل ایشان جای گیرد. پس از خاتمۀ جنگ مدّتی به عنوان گروگان در نزد والی فارس فرمانفرما در شیراز اقامت داشت. ملك منصورخان تحصیلات متعارف خود را در نزد معلّمان اختصاصی طی كرد.با تبعید اجباری صولت الدوله و خانواده وی در زمان سلطنت رضاشاه به تهران او نیز به تهران منتقل شد و در كالج البرز مشغول به تحصیل در دورۀ متوسّطه گردید. امّا هنوز دوران تحصیلی خود را به پایان نرسانده بود كه واقعه ای موجب شد تا از كلاس درس، خود را به ریاست ایل قشقایی برساند. ماجرا از این قرار بود كه ظلم و جور نظامیان رضاشاه موجب شده بود كه یك قیام عمومی علیه حكومت پهلوی توسّط قشقایی ها به وجود آید. ۱۳۰۸ حكومت مركزی كه به شدّت مستاصل شده بود، به دنبال راه حلّی برای بحران مزبور می گشت. از این رو متوجّه ملك منصورخان شده و وی را از سر كلاس درس به دربار فرا خواند و از همانجا برای آرام ساختن قشقایی ها مستقیماً به شیراز اعزام كرد. امّا وی پس از دیدار با سران قشقایی نه تنها اوضاع را آرام نساخت بلكه خود رهبری قیام كنندگان را برعهده گرفت. در نتیجه ضربات سنگینی به نیروهای دولتی وارد گردید كه بارزترین آن حمله به نیروهای موتوریزۀ سرلشگر شیبانی در پل خان مرودشت تحت فرماندهی وی بود كه نیروهای مزبور تارومار شدند. به دنبال وقایع مزبور پس از مذاكرات متعدّد بین طرفین با شرایط آزادی صولت الدوله كه در زندان به سر می برد و انتصاب ملك منصورخان به ایلخانی گری قشقایی این قیام فروكش كرد. انتصاب مذكور آخرین تأیید رسمی منصب ایلخانی گری قشقایی از سوی حكومت مركزی شد. مدّتی بعد از آرامش اوضاع، نظامیان به دستور رضاشاه مجدّداً دخالت خود را در امور ایل آغاز كردند و با برقراری حكومت نظامی عملاً ادامۀ كار را برای ایشان مشكل كردند. از این رو وی عازم تهران و از آنجا برای ادامۀ تحصیل راهی اروپا شد. وی در انگلستان به برادرش محمّدحسین خان كه یك سال قبل به این كشور رفته بود پیوست و هر دو به تحصیل در رشته كشاورزی در دانشگاه ردینگ پرداختند.
پس از فراغت از تحصیل در حالی كه برادر برای ادامۀ تحصیل به آلمان رفته بود وی وارد دانشگاه آكسفورد شده و به تحصیل در رشتۀ تاریخ پرداخت. لیكن در تابستان ۱۳۱۸ش ۱۹۳۹م برای دیدار از برادر خود به آلمان مسافرت كرده بود كه بازگشت به انگلیس به لحاظ آغاز جنگ جهانی دوّم برایش غیرممكن شد و در آلمان ماندگار گردید.
از آنجایی كه صولت الدوله در زندان رضاشاه به قتل رسیده بود و برادران قشقایی این عمل را ناشی از تحركات دشمن دیرینه قشقایی ها یعنی دولت بریتانیا می دانستند لذا با بهره گیری از فرصت پیش آمده به فعّالیت علیه انگلیسی ها و دولت وقت ایران پرداختند. آنان با همكاری سایر ایرانیان از جمله كیخسرو شاهرخ فرزند ارباب كیخسرو مجری رادیو فارسی برلن این مبارزه را عملی كردند. اندك زمانی بعد پس از سقوط رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰ آنان تصمیم گرفتند پس از سال ها دوری از وطن به كشور بازگردند امّا در راه بازگشت به ایران در شهر حلب سوریه توسّط انگلیسی ها توقیف شده و مدّتی در قاهرۀ مصر در زندان به سر بردند.
آنان پس از رهایی از زندان متّفقین در فروردین ۱۳۲۳ به ایران بازگشتند و در فیروزآباد فارس هنگام ورود به ایل مورد استقبال بی نظیر مردم ایل قشقایی قرار گرفتند.
در حالی كه برادران قشقایی در این دوران به شدّت وارد جریانات سیاسی شده بودند ملك منصورخان زندگی در دامن طبیعت و مدیریت ایل قشقایی را به زندگی شهری و فعّالیت سیاسی ترجیح داد. امّا از آنجایی كه وی از دوران تحصیل در دانشگاه آكسفورد مطالعات جامعی در ارتباط با تاریخ و فرهنگ ایل قشقایی آغاز كرده بود و همچنین تسلّطی كه به زبان های مختلف از جمله انگلیسی، آلمانی، فرانسه و تركی استانبولی داشت پیوسته مورد توجّه جهانگردان، پژوهشگران و خبرنگاران رسانه های داخلی و خارجی بود. از این رو كمتر پژوهشی را می توان یافت كه در ارتباط با ایل قشقایی انجام شده باشد و از مطالعات وی بهره مند نگردد.
با پیشامد نهضت ملّی شدن نفت و قدرت گیری دكتر مصدّق، برادران قشقایی ناصرخان، ملك منصورخان، محمّدحسین خان و خسروخان به شدّت به حمایت از این جریان پرداختند. در جریان كودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سقوط دولت دكتر مصدّق برادران قشقایی با جمع آوری نیروهای خود به مقابله با دولت كودتای سرلشگر زاهدی پرداختند. در آن زمان قشقایی ها تنها جریانی بودند كه عملاً در مقابل دولت كودتا ایستاده بودند.
لیكن پس از تسلّط حكومت مركزی بر اوضاع دیگر تحمّل برادران قشقایی برای شاه غیرممكن بود. از این رو به انتقام مخالفت آنان با خاندان پهلوی پس از مصادرۀ املاك برادران قشقایی به خارج از كشور تبعید شدند.
ملك منصورخان كه در این دوران در شهر ژنو سوئیس اقامت داشت با استفاده از فرصت پیش آمده به تدوین مطالعات خود در بارۀ ایل قشقایی و همچنین مكتوب كردن خاطرات پرفراز و نشیب خود پرداخت. كه این اقدام وی تا سال های پایانی عمر ادامه یافت و از آن مرحوم یادگار ارزشمندی باقی مانده كه هم اكنون مراحل پایانی چاپ و انتشار خود را طی می كند.
از دیگر اقدامات شایستۀ فرهنگی وی سفارش گردآوری اشعار شاعر نامی قشقایی میرزا ماذون و همچنین تحریر تاریخ معاصر ایل قشقایی است كه به وسیلۀ نصرالله قهرمانی معین دفتر منشی مخصوص صولت الدوله صورت پذیرفته است. ملك منصورخان قشقایی سرانجام بیش از یك قرن زندگی پرثمر در پنجم تیرماه ۱۳۸۵ دیده از جهان فروبست.
◀ پى نوشت ها نوشتۀ ضياءالدين رجايى «مرورى بر مبارزۀ عشاير فارس با قواى انگليس»
۱- ايران و دولت ملّى در جنگ جهانى اوّل از عليرضا ملائى توانايى، ص ۲۵۴.
۲- يادداشت هاى يادشده در متن ترجمۀ دكتر نادر ميرسعيدى نقل از فصلنامۀ تاريخ معاصر ايران، شماره نهم.
۳- همانجا.
۴- در اين زمان اوكونور كنسول سابق انگليس در فارس به همراه عدّه اى ديگر توسّط افسران انقلابى ژاندارمرى فارس دستگير و در مقابل مجاهدينى كه به اسارت انگليسى ها درآمده بودند نزد سران مجاهدين نگهدارى مى شدند.
۵- تاريخ ايران تاليف سرپرسى سايكس، ترجمه سيدمحمدتقى فخرگيلانى، ص ۷۱۵.
۶- همانجا، ص ۷۲۳.
۷- توفان در ايران از احمد احرار، ص ۸۶۹.
۸ و ۹- تاريخ سايكس صفحات ۷۲۸ و ۷۳۰.
۱۰- فارس و جنگ بين الملل، تصنيف ركن زاده آدميت، چاپ پنجم، ص ۳۲۸.
۱۱- خان به معنى كاروانسرا است.
۱۲- در صفحۀ ۳۴۶ فارس و جنگ بين الملل آمده است كه پس از تنظيم قرارداد بيست و پنج هزار ليره به سردار عشاير پرداخت شد كه نامبرده اين پول را نپذيرفت و گفت من اگر مى خواهم قسمتى از فارس را امنيت دهم وظيفه ام است و مقصودم از اين كار خدمت به شما نيست و بحمدالله از لطف خداوند و مراحم دولت مطبوعه ام به حدّ كافى متموّل هستم و به پول شما نياز ندارم.
۱۳- مهدى بامداد مؤلّف شرح حال رجال... در بيان زندگانى اسمعيل خان صولت الدوله سردار عشاير مى نويسد: ... صولت الدوله در ايّام جنگ بين الملل اوّل و پيش از آن و بلكه مى توان گفت از ابتداى امر صفاى زيادى با انگليسى ها نداشت و از آنان چندان خوشش نمى آمد و به همين جهت در رمضان ۱۳۳۶ ه ق/ خرداد ۱۲۹۷ برابر با ۱۹۱۸ م به انگليس اعلان جنگ داد و نظرش از اين كار آن بود كه پليس جنوب را كه انگليسى ها خودسرانه در جنوب ايران زير نظر و تعليمات افسران انگليس تشكيل داده بودند از ميان ببرد.... لكن به مقصود و مراد خود نايل نشد... و نتيجۀ دشمنى و جنگش با انگليسى ها آن شد كه سرانجام از هستى ساقط شد و در زندان قصر جان سپرد!
۱۴- از يادداشت هاى سر دنيس رايت فصلنامۀ تاريخ معاصر ايران شماره نهم.
۱۵ و ۱۶- فارس و جنگ بين الملل صفحات ۴۲۴ و ۴۲۸.
۱۷- ابوالقاسم خان نصيرالملك از اقوام قوام الملك و از اعيان فارس بود.
۱۸- فيروزميرزا نصرت الدوله پسر شانزدهم عبّاس ميرزا نايب السلطنه پسر و وليعهد فتحعليشاه صاحب پنج فرزند بود، سه دختر و دو پسر از دختران فيروزميرزا، سرورالسلطنه به عقد مظفّرالدين ميرزا درآمد كه از دوران پادشاهيش نامبرده لقب «حضرت عليا» پيدا كرد، نجم السلطنه در آغاز زن وكيل الملك كرمانى (مرتضى قليخان اسفنديارى) شد و پس از مرگ او به ازدواج هدايت الله وزيردفتر درآمد كه دكتر محمّد مصدّق حاصل اين ازدواج است و دختر سوم سيما خانم ازدواج نكرد و از دو پسر فيروزميرزا، سلطان عبدالحميدميرزا لقب ناصرالدوله / فرمانفرما كه يازده سال بر كرمان حكومت راند و از هيچ ظلم و ستمى بر مردم اين خطه فروگذار نكرد و نامدارترين پسر فيروزميرزا، عبدالحسين ميرزا فرمانفرما است كه داماد مظفرالدين شاه بود و در دوران حياتش حضور پنج پادشاه؛ ناصرالدين شاه، مظفرالدين شاه، محمّدعليشاه، احمدشاه و رضاشاه را درك كرد و همواره در صحنۀ سياسى ايران نقش اساسى داشت. در اوايل سلطنت رضاشاه از مقرّبين بود بعد مغضوب واقع شد و پسرش نصرت الدوله فيروز كه در روى كار آمدن رضاشاه همراه با عبدالحسين ميرزا تيمورتاش و على اكبر داور كه سه پايه قدرت رضاشاه نام گرفتند و نقش عمده اى را ايفا كردند يك چند به جرم اختلاس!! زندانى بود و بعد هم سربه نيست شد (و آن دو پايه ديگر هم هر يك به سرنوشت مشابهى گرفتار آمدند. يكى در زندان مسموم شد و ديگرى خودكشى كرد!)
۱۹- خاطرات و تالمات مصدق، ص ۱۲۲.
◀فهرست کتابها نوشتۀ مجيد حکيميخرم « تحليل واکنش قشقاييها به کودتای 28 مرداد 1332 و همکاری آنان با نهضت ملی ايران»
- آسياى جوا ن، 3( 31 )، 4( 4،5 و 6).
- اكتشافى، پرويز ( 1381 ). خاطرات سرگرد هوايى پرويز اكتشافى ( حميد احمدى، كوششگر). تهران: نشر ثالث.
- تركمان، محمّد ( 1374 ). نامه هاى دكتر محمّد مصدّق( 2ج). تهران: نشر هزاران.
- تفرشى، مجيد؛ طاهراحمدى، محمود ( 1371 ). گزارشهاى محرمانه شهربانى( 1324 - 1326 ش)(2ج). تهران:
- انتشارات سازمان اسناد ملّى ايران.
- تفضّلى، محمود ( 1385 ). مصدق، نفت، كودتا. تهران: اميركبير.
- تقوى، مصطفى ( 1377 ). تاريخ سياسى كهگيلويه، تهران: مؤسّسۀ مطالعات تاريخ معاصر ايران.
- روزنامۀ اطّلاعات ( 1329 - 1332 ) سال 25 تا 28 .
- روزنامۀ رسمى كشور شاهنشاه ، ى صورت مذاكرات مجلسين، شماره 2183 .
- روزنامۀ شهاب اعظم ، شمار ههاى 55 و 57 .
- روزنامه حوائج اصفها ن ، شماره 13 .
- روزولت، کرميت(بى تا). كودتا در كودتا(على اسلامى،مترجم).تهران:چاپخش
- زاهدى، اردشير ( 1385 ). خاطرات اردشير زاهدى( احمد احرار، ويراستار). تهران: نشر كتا بسرا.
- زيبايى، على( 1343 ). كمونيزم در ايران (تاريخ فعّاليت كمونيست ها در ايران از اوايل مشروطيت تا 1343 ).
- بى جا:بينا. سازمان اسناد و كتابخانه ملّى ايران (ساكما).
- شوكت، حميد ( 1380 ). نگاهى از درون به جنبش چپ ايران (گفتگو با ايرج كشكولى.) تهران: نشر اختران.
- قشقايى،محمّدحسين ( 1384 ). يادمانده ها( خاطرات .) تهران: نشر و پژوهش فرزان.
- قشقايى،محمّدناصر ( 1371 ). سالهاى بحران ( خاطرات روزانه محمّدناصر قشقايى .) تهران: مؤسّسه خدمات فرهنگى رسا. 1983 .
- مصاحبه ناصر قشقايى (حبيب الله لاجوردى، مصاحبه گر). لا س وگاس: دانشگاه هاروارد.
- كاتوزيان، محمدعلى ( 1372 ). استبداد، دموكراسى و نهضت ملّى تهران: نشر مركز.
كتابخانه، موزه و مركز اسناد مجلس شوراى اسلامى (كمام).
- كيانورى، نورالدين ( 1371 ). خاطرات نورالدين كيانورى تهران: مؤسّسۀ تحقيقاتى و انتشاراتى ديدگاه، انتشارات اطلاعات.
- گازيوروسكى، مارك.ج؛ برن، مالكوم ( 1384 ). مصدّق و كودتا(على مرشدى زاد، مترجم). تهران: نشرقصيده سرا.
- گازيوروسكى،مارك.ج ( 1371 ). سياست خارجى آمريكا و شاه(فريدون فاطمى، مترجم). تهران: نشر مركز.( 1368 ).
- كودتاى 28 مرداد 1332 (غلامرضا نجاتى، مترجم). تهران: شركت سهامى انتشار.
مجله خواندنى ها( 1330 - 1332 )، سالهاي 12 - 14 .
- مرسدن، ديويد.ج ( 1358 ،آبان). مرورى كوتاه بر گذشته و حال ايل قشقايى (كاوه بيات، مترجم). ماهنامه نامۀ نور، 4و 5.
- مركز اسناد رياست جمهورى ايران (مارجا).
- مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات( 1378 ). چپ در ايران به روايت اسناد ساواك كتاب سوم.تهران:مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطّلاعات.
- مكّى، حسين ( 1378 ). كودتاى 28 مرداد و رويدادهاى متعاقب آ ن ، تهران: علمى.( 1368 ).
- خاطرات حسين مكّى تهران: علمى.
- موسسۀ مطالعات و پژوهش هاى سياسى( 1370 ). سياست و سازمان حزب توده از آغاز تا فروپاشى تهران:موسسة مطالعات و پژوه شهاى سياسى.
- نصيرى طيّبى، منصور ( 1382 ، تابستان). نقش قشقايى ها در نهضت ملّى شدن نفت و كودتاى 28 مرداد. فصلنامه تاريخ روابط خارجى ايرا ن، 4( 15 ).
- ياحسينى، ساعد ( 1373 ). گوشه هايى از تاريخ معاصر ايران (وقايع سال هاى 1332 - 1342 در كهگيلويه و
◀ منابع مقالۀ مجيد حکيمي خرّم « کنکاشي در جزئيات طرح آمريکايي ـ انگليسي کودتاي 28 مرداد32»
- اسرار کودتا، اسناد محرمانه CIA ، ترجمه حميد احمدي، نشر ني، تهران 1379.
- قشقايي،محمّدحسين؛ يادماندهها( خاطرات )، نشر و پژوهش فرزان، تهران 1384.
- قشقايي،محمّدناصر؛ سالهاي بحران( خاطرات روزانه محمّدناصر قشقايي )، مؤسّسه خدمات فرهنگي رسا، تهران 1371.
- وطندوست، غلامرضا؛ اسناد سازمان سيا در باره کودتاي 28 مرداد و سرنگوني دکتر مصدق، با مقدمه کاتوزيان، موسسه خدمات فرهنگي رسا، تهران 1379.
- روزنامه باختر امروز، ش 1044.
- مجله باختر امروز، چاپ مونيخ آلمان،ش هفتم، 1341.
- مصاحبه حبيبالله لاجوردی با ناصر قشقايی، دانشگاههاروارد، آمريکا، لاسوگاس، فوريه 1983.
1- پيشنهاد آمريکايیها شامل کمک مالی و نظامی و واگذاری چند پست بالای حکومتی به قشقايیها بود به شرطی که آنها زاهدی را به فارس برده و کودتا را از آنجا آغاز نمايند.
2- تيمسار محمود امينی، از گروه افسران ملي، از ارديبهشتماه 1332 فرمانده ژاندارمري کل کشور شد.
3- روزنامه باختر امروز، ارگان جبهه ملی به سردبيری دکتر حسين فاطمی، پس از کودتا توسّط اعضای جبهۀ ملّی در اروپا در دوره هايي در قالب روزنامه يا مجلّه چاپ می شدو در سال اخير(1341ش) توسط خسرو قشقايی در برلين چاپ و منتشر میگرديد.
*پژوهشگر تاريخ ايران
◀ پی نوشتهای نوشتۀ منصور نصیری طیبی « نقش قشقايي ها در نهضت ملّي شدن نفت و کودتاي 28مرداد»
1-محمّد مصدّق ، خاطرات و تألّمات دکتر محمّد مصدّق، به کوشش ايرج افشار ، تهران : علمي ، 1365، ص21.
2-پيشين، ص123.
3-محمّد مصدّق، تقريرات مصدّق در زندان، تهران: فرهنگ ايران زمين، 1359،ص156.
4-نامه ی مصدّق به خسرو قشقايی ، مرداد 1341، ماهنامه ی نور ، شماره ی 5و4، آبان 1358، ص2-171.
5-مصاحبه ی شفاهی با ملک منصور قشقايی، خرداد 1378.
6-نامۀ مصدق به خسرو قشقايی، مرداد 1331، ماهنامه ی نامه ی نور، پيشين، ص161.
7-حسين مکّی، کتاب سياه، تهران : انتشارات نو، 1356،ص8-47.
8-نامه ی مصدق به خسرو قشقايی، مرداد 1331،ماهنامه ی نامه ی نور، پيشين.
9-غلامرضا نجاتي، جنبش ملّی شدن صنعت نفت ايران و کودتای 28مرداد 1332، تهران: شرکت سهامی انتشار،1366،ج3،ص344.
10-ماهنامه ی نامه ی نور، پيشين
11-تلگراف خسرو قشقايی از نيويورک به دکتر مصدق، 12جولاي 1951،مرکز اسناد رياست جمهوری ، ش بازيابی سند، 101090.
12-تلگراف خسرو قشقايی از نيويورک به دکتر مصدق، 19جولای 1951، پيشين
13-محمد ناصر صولت قشقايی، خاطرات روزانۀ محمّد ناصر قشقايی( سال های بحران)، تصحيح نصر الله حدادی، تهران: رسا ،1366،ج2،ص235.
14-تلگراف ناصر قشقايی از سانتاباربارا( آمريکا ) به دکتر مصدّق، فوريه 1952،آرشيو مرکز اسناد رياست جمهوری، ش بازيابي سند8016.
15-تلگراف دکتر مصدق به ناصر قشقايی، 1330/12/3، پيشين.
16-محمّد ناصر صولت قشقايی، پيشين، ص80-268.
17-پيشين ، ص94-285.
18-پيشين ، ص159.
19-پيشين، ص437.
20-حسين مکّی، سال هاي نهضت ملی ، تهران: علمی ،1370، ص246؛ حسين مکّی، وقايع سی ام تير، تهران:1366،ص117.
21-محمد ترکمان، قيام ملّی سي ام تير، به روايت اسناد و تصاوير ، تهران: دهخدا،1361،ص296.
22-محمّد ناصر صولت قشقايی، پيشين، ص301.
23-حسين مکّی، پيشين، ص297.
24-محمّد ناصر صولت قشقايی، پيشين، ص2-300.
25-پيشين، ص20-316.
26-پيشين، ص8-327.
27-مذاکرات مجلس شورای ملّی، دوره ي 17، جلسه 58،ص3.
28-محمّد ناصر صولت قشقايی ، پيشين، ص329.
29-علی سهرابی، آموزش و پرورش در عشاير ايران، شيراز : دانشگاه شيراز، 1373،ص84-65.
30-مظفّر قهرمانی، تاريخ و وقايع عشايری فارس، تهران: علمی ، 1373،ص418.
31-محمّد ناصر صولت قشقايی، پيشين، ص340.
32-پيشين، ص368.
33- .William.E.Warne, Mission for Peace, Point 4 in Iran, the Bobbs-Merrill Company, Ince Indiana Polis, New York, Amirica 1956,pp.127-8
34-مصاحبۀ شفاهی با منوچهر بهادری قشقايی، بهمن 1379.
35-ماری ترز، شهسواران کوهسار، سفرنامه ی نواحی جنوبی ايران و ايل قشقايی، ترجمه ی محمّد شهبا، تهران: پيراسته،1376،ص96.
36-محمّد ناصر صولت قشقايی ، پيشين،ص368.
37- .Ibid,p.127.
38-پيشين.
39-پيشين.
40-پيشين، ص370.
41-پيشين.
42-ج. مارک گازيوروسکی، سياست خارجی آمريکا و شاه ، ترجمه ی فريدون فاطمی، تهران: نشر مرکز،1371،ص20.
43-ج. مارک گازيوروسکي، کودتای 28مرداد 1332، ترجمه ی غلامرضا نجاتی، تهران: انتشار، چاپ دوم، 1368، ص30.
44-ج.مارک گازيوروسکي، سياست خارجی آمريکا و شاه ، ص131.
45- .Iran Political Diaries 1881-1965, Editor: Robert Jarman, School of London Stadies, University of London, 1997,V.14,p.99.
46- .Ibid
47-محمّد ناصر صولت قشقايی، پيشين، ص347.
48-سيد مصطفی تقوی مقدم، تاريخ سياسی کهگيلويه ، تهران: مؤسّسۀ تاريخ معاصر ايران، 1370،ص456؛ سيد ساعد حسينی، گوشه هايی ناگفته از تاريخ معاصر ايران و وقايع سال های 32-1331و 42-1341در کهگیلویه و بويراحمد ، شيراز:نويد،1373،ص23.
49-تقوی مقدّم، پيشين، ص456؛ ساعد حسينی،پيشين،ص 6-24.
50-محّمد ناصر صولت قشقايی، پيشين، ص368.
51-ج.مارک گازيوروسکي، کودتای 28مرداد 1332،ص29.
52-محمود تفضّلی، مصدّق ، نفت، کودتا، تهران: اميرکبير ، 1358،ص78.
53-محمّد ناصر صولت قشقايی، پيشين،ص353.
54-غلامرضا نجاتی، پيشين، ص68.
55-محمّد ناصر صولت قشقايی، پيشين، ص353.
56-کرميت روزولت، کودتا در کودتا، ترجمه ی علی اسلامی، تهران : چاپخش،1359،ص3-120.
57-غلامرضا نجاتی، پيشين،ص459.
58-کرميت روزولت ، پيشين، ص172.
59-پيشين.
60-پيشين، ص173.
61-محمّد ناصر صولت قشقايی، پيشين، ص399.
62-پيشين، ص407.
63-پيشين.
64-ماهنامه ی نامه ی نور، پيشين، ص1-170.
65-محمّد ناصر صولت قشقايی، پيشين، ص407.
66-پيشين،ص402.
67-پيشين، ص4-403.
68-پيشين،ص5-404.
69-.Iran, Political Diaries,V.14,p.195
70-همايون کاتوزيان، مصدق و نبرد قدرت، ترجمه ی احمد تديّن، تهران : رسا، 1371،ص381.
71-حسين مکّی، خطرات سياسی حسين مکّی، تهران : علمی ،1368،ص2-551.
72-محمّد ناصر صولت قشقايی، پيشين، ص11-410.
73-مظفّر قهرماني ،پيشين، ص418.
74-محّمد حسين خسروپناه، سازمان افسران حزب توده 1333-1323، تهران : شيرازه ، 1377،ص178.
75-مصاحبه ی شفاهی با منوچهر بهادری قشقايی، بهمن ماه 1379.
76-روزنامه ی پارس شيراز، 32/7/16، سال 12، ش475،ص1و4.
77-محمّد ناصر صولت قشقايی، پيشين، ص412.
78-پيشين، ص427.
79-علي زيبايی، کمونيزم در ايران، تهران : بی نا، 1343،ص603.
80-پيشين، ص612.
81-محمبد ناصر صولت قشقايی ، پيشين، ص415.
82-پيشين، ص414.
83-پيشين، ص7-416.
84-ج.مارک گازيوروسکی، سياسی خارجی آمريکا و شاه ، ص153.
85-محمد ناصر صولت قشقايی، پيشين، ص419.
86-پيشين، ص420.
87-روزنامه ی پارس شيراز، 32/7/9سال 12،ش1471،ص4.
89- .Lois Beek, The Qashqai of Iran , Yal University Press, London,1986,p.154
90-محمّد ناصر صولت قشقايی، پيشين، ص3-422.
91- .Pierre Oberling, The Qashqai Nomad of fars, Mouton, the Hague-Paris,1974,p.195
92- .Lois Beek, Ibid
93-ج.مارک گازيوروسکی، پيشين، ص155.
94-محمّد ناصر صولت قشقايی ، پيشين، ص424.
95-پيشين، ص427.
96-ج.مارک گازيوروسکی، پيشين، ص153.
97-محمّد ناصر صولت قشقايی، پيشين، ص431.
98-پيشين، ص454.
99-کرميت روزولت ، پيشين، ص214.
100- .Pierre Oberling, Ibid,p.198
101- Ibid
102- .Lois Beek, Ibid,p.155
103- .Pierre Oberling, Ibid,p.199
104-مظفّر قهرمانی، پيشين، ص419.
105-پيشين.
◀پی نوشتهای نوشتۀ منصوره رضايي « محمّد حسين صولت قشقايي
[1]. کیانی، منوچهر؛ پرچمدار حماسۀ جنوب صولت الدوله قشقایی، شیراز، کیان، 1385، چاپ دوّم، ص5.
[2]. درداری فولادی، نوروز؛ تاریخ اجتماعی و سیاسی ایل بزرگ قشقایی، شیراز، انتشارات قشقایی، 1388، چاپ اول، ص691 .
[3]. قشقایی، محمد حسین؛ یادمانده ها، تهران، فیروزان، 1385، چاپ اول، ص5.
[4]. همان، ص6.
[5]. کیانی، منوچهر؛ پرچمدار حماسۀ جنوب صولت الدوله قشقایی، پیشین، ص5.
[6]. قشقایی، محمّد حسین؛ یادمانده ها، پیشین، ص5.
[7]. مرکز بررسی اسناد تاریخی، رجال عصر پهلوی 2، علی امینی به روایت اسناد ساواک، تهران، 1379، ج2، ص514 .
[8]. روزلت، کرمیت؛ کودتا در کودتا، ترجمه دکتر علی اسلامی، جاما، 1359، چاپ سوم، ص69.
[9]. مرکز بررسی اسناد تاریخی، رجال عصر پهلوی 2، علی امینی به روایت اسناد ساواک، پیشین، ص515 – 516.
[10]. نصیری طیّبی، منصور؛ نهضت جنوب، تهران، شیرازه، 1381، چاپ اول، ص6.
[11]. قشقایی، محمّد حسین؛ یادمانده ها، پیشین، ص9.
[12]. همان، ص29.
[13]. درداری فولادی، نوروز؛ تاریخ اجتماعی و سیاسی ایل بزرگ قشقایی، پیشین، ص691.
[14]. قشقایی، محمّد حسین؛ یادمانده ها، پیشین، ص51 – 53 .
[15]. همان، ص16.
[16]. روزلت، کرمیت؛ کودتا در کودتا، ترجمه دکتر علی اسلامی، پیشین، ص96 – 71.
[17]. قشقایی، محمد حسین؛ یادمانده ها، پیشین، ص10.
[18]. نصیری طیّبی، منصور؛ نهضت جنوب، پیشین، ص6 – 7 .
[19]. همان، ص16.
[20]. قشقایی، محمّد حسین؛ یادمانده ها، پیشین، ص10.
[21]. همان، ص20.
[22]. سفری، محمد علی؛ قلم و سیاست، بی جا، نشر نامک، 1371، چاپ اول، ص623.
[23]. قشقایی، محمد حسین؛ یادمانده ها، پیشین، ص103 – 107.
[24]. قشقایی، محمّد ناصر؛ سالهای بحران خاطرات روزانه، تهران، رسا، 1371، چاپ سوم، ص407.
[25]. قشقایی، محمّد حسین؛ یادمانده ها، پیشین، ص105 – 107.
[26]. فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، اطّلاعات، 1373، چاپ ششم، ج1، ص505.
[27]. نصیری طیّبی، منصور؛ نهضت جنوب، پیشین، ص5.
[28]. فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، اطلاعات، 1370، چاپ سوم، ج2،
ص50.
[29]. نصیری طیّبی، منصور، نهضت جنوب، پیشین، ص44 .
[30]. همان، ص46 – 52 .
[31]. نیک پی، اعزاز؛ تقدیر یا تدبیر، بی جا، ابن سینا، 1347، چاپ اول، ص121.
[32]. نصیری طیّبی، منصور؛ نهضت جنوب، پیشین، ص51.
[33]. همان، ص81 – 92.
[34]. شاهدی، مظفّر؛ مردی برای تمام فصول اسد الله علم و سلطنت محمّد رضا پهلوی، تهران،
مؤسّسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1379، چاپ اول، ص264.
[35]. نصیری طیّبی، منصور؛ نهضت جنوب، پیشین، ص19 .
[36]. تفرشی، مجید و طاهری، محمود؛ گزارشهای محرمانه شهربانی، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، 1371، چاپ اول، ج2، ص126.
[37]. کیانی، منوچهر؛ پرچمدار حماسۀ جنوب صولت الدوله قشقایی، ص691.
[38]. قشقایی، محمّد حسین؛ یادمانده ها، پیشین، ص135.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire