◀ ارانی در 5 سپتامبر ( یا 31 مارس ) 1902 در خانوادۀ ابوالفتح خان ، یکی از رؤسای ردۀ میانی مالیۀ حکومت، به دنیا آمد. اجداد وی از شمال رودخانۀ ارس ( اَرّان) به تبریز، پایتخت ایالتی آذربایجان، کوچیدند. نام خانوادگی او اَرانی ( یا آنگونه که خود تلفظ می کرد اِرانی ) ازاینجا بر گرفته شده است.
وی آموزش ابتدایی را در دبستان شرف گذارند وسپس سالهای 1914 تا 1920 دردبیرستان دارالفنون درس خواند ودیپلم خود را در رشتۀ پزشکی با عنوان « شاگرد ممتاز» دریافت کرد. پس ازآن به مدرسۀ عالی پزشکی(Higher School of Midicine) در تهران رفت و امتحاناتش را با موفقیت گذراند. در سال 1922 عازم برلین شد. در تابستان سال 1923 در دانشکدۀ فلسفه ثبت نام کرد و به عنوان دانشجویی عادی ده ترم پیاپی درس خواند. در ترم زمستانی سال 1924 / 1925 داوطلب گذاراندن امتحانات Verband شد و در ترم زمستانی سال 1925 / 1926 امتحانات دکترای خود را گذاراند. در تابستان سال 1926 رسالۀ دکترای خود را آغاز کرد و در زمستان سال 1928 آن را به پایان رساند. در دروس دانشگاهی افرادی از جمله ماکس پلانک و آلبرت اینشتاین حضور یافت، وخود نیزبه عنوان مُدرّس زبان فارسی درسمینارخاور شناسی(Orientlische Seminar) شرکت داشت که حق ثبت نام دانشگاهی اش را جبران می کرد. عنوان رسالۀ وی درشیمیDie reduzierenden Wirkung der unterphorigen Säure auf organische Verbindungen بود و در19 دسامبرسال 1928 ازآن دفاع کرد. بنا به نظراستادش، زبان آلمانی او در رساله معیوب و نیازمند تصحیح بود. ارانی درنامه ای رسمی، مورخ مۀ 1928 ، به دانشگاه اعلام کرد که به دلیل دردی که مانع حرکت او بود خواهان به تعویق انداختن امتحاناتش بود. با این همه، در5 ژوئن 1928 نامه ای خطاب به دانشگاه نوشت وازمقامات آن خواست تا امتحاناتش را در همان ترم بدهد، زیرا برای بازگشت به میهنش عجله داشت. و سر انجام در نامه ای به رئیس دانشگاه از بابت عدم حضور در مراسم فارغ التحصیلی در 19 دسامبر 1928 عذر خواهی کرد، چون « سفری اضطراری ، برایش پیش آمده بود، که البته از ماهیت آن چیزی نگفت ( شاید به فعالیت های سیاسی مخفی او مربوط بوده باشد) .
دراین سال ها در برلین اقامت داشت ، در مجلات فارسی زبانی که در آلمان منتشر می شد مقالاتی می نوشت که دوتا از آنها قابل توجه هستند: یکی راجع به آذربایجان همجون بخشی جدایی ناپذیرو تاریخی از ایران؛ و دیگری در بارۀ اهمیت زبان فارسی. اهمیت این دومقاله تا آن حد است که تاریخ نگاران ایران با دیدگاه هوادار شوروی پیوسته با سکوت محض آنها را نادیده گرفته اند ، هرچند ارانی در دفاع خو در دادگاهش در سال 1318 از آنها یاد کرده بود.
در نخستین مقاله که در سال 1924 انتشار یافت، ارانی به مسئلۀ آذربایجان به عنوان « موضوعی حیاتی – مماتی » برای ایران پرداخت . او آذربایجان را « نماد آتشی می داند که اندیشه و روح ایرانیان را روشن می کند، « مهم ترین گهواره ی تمدن ایرانی که متآ سفانه پس از اشغال مغولان تشنه به خون ... زبان خود را فراموش کرده است.» در این مقالات ، ارانی به کسانی حمله می کند که به دلیل نادانی فکر می کنند آذری های ایران از نژاد ترک ها هستند. وی به خصوص فردی به نام روشنی بیگ در ترکیه را مورد حمله قرار می دهد که چنین عقایدی را تبلیغ می کرد. ارانی متذکر می شود که اگر ترک ها می توانستند بناهای معماری نظیر سلطانیه در نزدیکی زنجان و مسجد آبی را درتبریز بسازند، چرا چنین شاهکارهای زیبایی را در کشورخویش ، یعنی مغولستان ، خلق نکردند؟ وی تغییر زبان در آذربایجان را به حکومت هلاکو خان در تبریز ( م. 624 خ . ) نسبت می دهد. در دومین مقاله که دربارۀ اهمیت زبان فارسی و تکامل آن است، ارانی از این بابت افسوس می خورد که دایرۀ نفوذ این زبان در برخی از سرزمین های مجاور، به ویژه قفقاز، زادگاه و محل زندگی شاعران بزرگ فارسی زبان مانند خاقانی و نظامی گنجوی، اکنون به دلیل سلطۀ زبان روسی کاهش یافته بود- موضعی که قاعدتاً خوشایند مقامات شوروی نبود.
اَرانی از زمان دانشجویی در اتحادیۀ دانشجویان ایرانی در آلمان فعال و برای مدتی در رأس آن بود. اتحادیه پیکاری را بر علیه اخراج احمد اسدوف، دانشجوی برجستۀ کمونیست ایرانی، در سال 1928 سازماندهی کرد. ارانی وی را درسال1923ملاقات کرده بود. محمدعلی جمالزاده، سرپرست دانشجویان در برلین، ارانی را، که دانشجویی سخت کوش، جدی و همیشه درکلاس بهترین فرد شناخته می شد، « فردی خود شیفته و مغرور » ، « کسی که اندیشه ها و نظرات خود را برتر از هر کس دیگری می دانست- امری که خیلی هم دور از واقعیت نبود» توصیف می کرد. ارانی در جوانی درستکارو با اراده بود هرچند « عاری از خود ستایی نبود.» او تا حدی کمک هزینۀ تحصیلی که دولت ایران در دهه های 1920 و1930 به بیشتر دانشجویان مقیم اروپا می داد استفاده می کرد. مسلماً بخش زیادی از زندگی اش را با کار درانتشارات کاوه، با وجود ضعف بینایی اش، تأمین می کرد.
ارانی در برلین تحت تأثیر مرتضی علوی قرار داشت، که در اواسط دهۀ 1920 کمونیست شده بود و همراه با ارانی و عدۀ دیگری «فرقۀ جمهوری انقلابی ایران» را تأسیس کردند. مدرکی در تأیید این ادعای حزب توده وجود ندارد که ارانی رابطه ای پایدار با « مرکزیت حزب کمونیست ایران درتبعید بر قرارکرده و ترتیباتی برای کار حزبی درایران فراهم ساخته بود.» در واقع وی نزد پلیس سیاسی تأکید کرد که رهبران حزب کمونیست ایران که پس از بازگشت وی به ایران با او تماس گرفته بود ( احتمالاً از طریق مرتضی علوی ) کمی پیش از ترک ایران رابطه شان را با وی قطع کردند.
ارانی بایستی در اوایل سال1929، یعنی بلافاصله پس از دریافت دکترای خویش به ایران بازگشته بوده باشد. در برنامه های به تاریخ 29 نوامبر1929 [ کذا، 1928] ازسوی دیپلمات ایرانی دربرلین «عضدی،» به دکتر گروبا در وزارت خارجۀ آلمان در ارتباط با اخراج احمد اسدوف که تا آن زمان انجام نشده بود، به دولت آلمان فشار آورده می شود تا تقی ارانی و دانشجوی کمونیست دیگری به نام رکنی را ازآن کشوراخراج کند.» عضدی به مقام وزارت خارجۀ آلمان می گوید که هم برای نمایندگی سیاسی و هم برای وزیر مختار شخصی شاه ، فرج الله بهرامی ، که برای رسیدکی به اعتراف دانشجویایی در آلمان اعزام شده بود، « غیر قابل تحمل » بود که به شمار اندکی از دانشجویان اجازه داده شود تا چنین درد سرهایی ایجاد کنند. « به همین دلیل [ از سوی نمایندگی] به دکتر ارانی اطلاع داده شده بود تا هرچه زودتر به ایران بازگردد.» نمایندگی سیاسی اظهار امیدواری کرد که وزارت خارجۀ آلمان به « تقاضای مبرم اخراج افراد یاد شده » ( اسدوف، ارانی و رکنی) توجه نشان دهد. ظاهراً ارانی اطاعت کرد تا از برخورد با مقامات یا دستور اخراج رسمی اجتناب کند.
ارانی پس از بازگشت به ایران کار خود را هم به عنوان آموزگار و هم عنوان کارمند دولت در وزارتخانه های صنعت و جنگ آغاز کرد. با توجه به رفاقت نزدیک و تماس مستمر بین ارانی و علوی ، و تعداد زیادی ازمقالات آموزنده در بارۀ وضعیت داخلی ایران در مجلۀ پیکار که علوی در برلین منتشر می کرد، به بی راهه نمی رویم اگر گمان کنیم که ارانی همچنان همکاری خود را علوی از تهران ادامه داده بوده باشد، به ویژه آنکه ارانی تأیید می کند که ارتباطش را با علوی در برلین حفظ کرده بود و علوی برای او برخی از مقالات را که کمینترن ، پس از ظهور دولت نازی در آلمان در فوریۀ 1933 ، منتشر می کرد، می فرستاد.
ارانی از وجود حزب کمونیست ایران در کشور با خبر بود ؛ بدون تردید از طریق علوی که عضو حزب کمونیست آلمان بود با سلطان زاده در حزب کمونیست ایران کار کرده بود. ارانی ، عبدالحسین حسابی، رهبرحزب کمونیست ایران«را به دفعات پیش از آنکه وی درسال1931 یا 1932 رهسپار اتحاد جماهیر شوروی شود، ملاقات کرده بود و بنا به شرحی که در جریان بازجویی خود نزد پلیس می دهد ، با مسائل تئوریک و نیز بدون شک مسائل سیاسی را مورد بحث قرار داده بود.»
در این زمان، با یکی دیگر از رهبران حزب کمونیست ایران، لادبن، نیز ملاقات کرد که حسابی اثر او را عنوان علل عمومی بحران اقصادی جهان برای مطالعه به او داده و ارانی در بارۀ آن زیاد اندیشیده بود. حسابی علاوه بر پیکار چند شماره از ستارۀ سرخ را به ارانی داد، و وی ادعا کرد به دلیل کمبود وقت آنها را نخوانده بود! ارانی پس از آنکه تماس با دوتن از واپسین رهبران کمونیست قطع شد. به مطالعات مارکسیستی خود ادامه داد و برخی از آثار خود را مانند تئوری علم، فیزیک، شیمی و روانشناسی انتشار داد.
چهار سال پس از بازگشت به ایران و پس از آنکه پیکار آشکارا توسط مقامات آلمان و نیز کمینترن توقیف شد ، ارانی همراه دو تن از همکاران خود ماهنامۀ دنیا را دایر کرد. انتشار دنیا ارتباطی به کمینترن و به اصطلاح « تجدید حیات » حزب کمونیست ایران نداشت. درواقع ، تقریباً یک سال پس از انتشار دنیا بود که یکی از مأموران کمینترن به نام کامران اصلانی با او تماس گرفت ، تماسی که پیامدهای جدی برای شخص ارانی و سرنوشت چپ در ایران دردهه های آتی داشت.
کمی بیش از دو سال پس از آن در 18 اردیبهشت 1316 / 8 مه 1937، یعنی حدود 18 ماه پس از تعطیل دنیا ، ارانی دستگیر شد و به دفعات زیر شکنجه مورد بازجویی قرار گرفت . دادگاه او وسایر افراد گروه از20 آبان تا اول آذر سال 1317 به درازا کشید . بر پایۀ قانون ضد سوسیالیستی سال 1310 هـ / 1931 م، ارانی به سنگین ترین حکم ، ده سال زندان ، محکوم شد. وی د 14 بهمن 1318 در نتیجه شکنجه ها و زجر و عذابی در سیاه چال پیش و پس از دادگاه متحمل شد در زندان در گذشت.»....
ارانی می دانست که روزهای عمرش به شمارش افتاده بود. پیش از مرگ در نامه ای به صمیمی ترین همکارانش، ایرج اسکندری و بزرگ علوی، چنین
نوشت: « آنها شما را آزاد خواهند کرد، اما مرا[ در اینجا در زندان ] خواهند کشت. »
بنا بر نظر یک پزشک که آزمایش کالبد شکافی را انجام داده بود ، وضع جسمانی ارانی در نتیجۀ بیماری وعدم رسیدگی عامدانه چنان تغییر کرده بود که به سختی قابل شاسنایی بود، حتی توسط مادرش. مرگ ارانی را در زندان عموماً ناشی از تیفوس می دانند که وی پس از حبس درسلولی به آن مبتلا شده بود که سایر زندانیان به آن ابتلا داشته بودند. دکتر امامی که جسد ارانی را معاینه کرده بود، درجریان دو دادگاه مقامات پلیس و زندان در 1321 و 1323 شهادت دادند که ارانی، علاوه براینکه سخت در معرض سوء تغذیه قرارداشته بود، یا در نتیجۀ مسمومیت یا به علت تیفوس مرده بود. یا آنکه تلاش می شد تا رضا شاه ازمسئولیت انجام این جنایات مبرا شود، در جریان دادگاه 1323 بیان شد که دستور توقیف یا نگهداری زندانیان حتی پس از پایان دورۀ محکومیت شان همیشه ازسوی دفتر خصوصی شاه صادرمی شد- موضوعی که مورد اعتراض دادستان قرارگفت. ( مختاری همیشه ادعا می کرد که دستگیری ها بنا به دستورات شاهی خود رضا شاه انجام می شد.) (1)
◀ مجله دنیا
مجله دنیا «در بهمن ماه سال 1312 مجله ای با قطع خشتی در 32 صفحۀ دو ستونی انتشار خ ود در تهران با نام " دنیا " و" به مدیریت و رهبری" دکتر تقی ارانی آغاز کرد. در روی جلد مجلد قید شده بود که فاصلۀ انتشار آن «ماهی یکمرتبه» با قیمت اشتراک سالیانه 20 ریال و « قیمت تک شماره» است.
اما علاوه براین مشخصات چیزی که شاید تا اندازه ای جلب توجه و آنرا ازمجلات دیگرمتمایز می کرد تصویری ازبمباران هستۀ اتم ازطریق تابش اتم های پرشتاب بود که در روی جلد همین شماره چاپ و در زیرآن نوشته شده بود: « علم جزء لایتجزی را تجزیه می کند!» ولی جالب ترازاین تصویروجملۀ زیرآن جمله ای بود که بعنوان توضیح روش ومحتوی مجله درسرلوحۀ همین صفحه آمده وکنجکاوی را به شدن برمی انگیخت: دنیا « درمسائل علمي، صنعتي، اجتماعي و هنري ازنظراصول مادي بحث مي کند ».
فاصلۀ انتشارمجله، برخلاف وعده ای که داده شده بود، حفظ نشد زیرا پس ازانتشارمنظم شش شماره ، شمارۀ 7 آن با یک ماه تأخیر درشهریور1313 و شماره 8 آن با دو ماه تأخیر در آذرهمین سال انتشار یافت و سرانجام آخرین شمارۀ آن ، که سه شمارۀ 10 ، 11 و 12 را یکجا در برمی گرفت. در 96 صفحه و پس ازچهار ماه تأخیر درخرداد 1314منتشرشد و از آن پس ، علی رغم وعده هایی در مورد ایجاد بعضی تغییرات و یا نگارش برخی مقالات در شماره های بعد، که نشانۀ قصد ناشربه ادامۀ انتشارآنست ، مجله برای همیشه تعطیل گردید. نوشته اند بی نظمی انتشارمجله ناشی ازمشکلات مالی بود و تعطیل آن بروایتی درنتیجۀ قانون ممنوعیت صاحبان مشاغل دولتی ازانتشارمجله یا روزنامه و بروایتی دیگر بدلیل اشتغالات زیاد ارانی صورت گرفته است. اما تا آنجا که اطلاع دردست است " مدیر و رهبر" مجله در تابستان 1313 برای مطالعات علمی به آلمان سفر کرده و عدم انتشارمجله درمرداد ماه این سال به احتمالی ناشی ازاین امر بوده، ولی بهر حال بی نظمی های بعدی دلیل دیگری جز مشکل مالی و یا احتمالاً اشتغالات فراوان مدیرمجله نمی توانسته داشته باشد. اما در مورد تعطیل مجله ،علاوه بر دلایلی که ذکرشده ، بنظر می آید که حادثۀ تشکیل " فرقه کمونیست " بصورت مخفی وعضویت مدیر و نویسندگان و تهیه کنندگان اصلی آن دراین فرقه نیز نقش مؤثری داشته واینان احتمالاً انتشارمجله را، که یک فعالیت علنی چشمگیربوده درتعارض با فعالیت مخفی"فرقه" ای و یا لااقل زیان بخش برای آن دانسته و باعتباری آن یک را قربانی این یکی کرده اند.
در تهیه وانتشار مجلۀ دنیا ، بجز ارانی، ازهمان آغاز ایرج اسکندری( با نان مستعارجمشید) (1) و بزرگ علوی(با نام مسنعارفریدون ناخداد) شرکت فعال دارند بنحوی که علاوه برتهیۀ مطالب اقتصادی – سیاسی وهنری – اجتماعی برای تأمین مخارج مجله نیز، که هر شماره 40 تومان بر آورد شده بود ، اولی 8 تومان و دومی 5 تومان ماهانه پرداخت می کرده اند. علاوه بر این دو نفر شخص دیگری نیز که بطورنسبتاً منظم مطالبی برای ستون " صنعتی" تهیه می کرده ابوالقاسم اشتری است ولی گهگاه در میان نویسندگان و مترجمان نام های واقعی و یا مستعاری مانند حسین افشار(در ستون علمی )، د. رجبی و نورالهدی بهبهانی (در ستون صنعتی ) ، عباس قزل ایاغ ، ایراندوخت، ا. ن.ر ، ا. ن. و ا. خ . نیز دیده می شود.(2 )
« مجلۀ دنیا خوانندۀ خود را با دنیای متمدن امروز کاملاً آشنا می کند. هر کس می خواهد دردنیای پرهیجان امروزه محدود نمانده با علوم ، صنایع ، اجتماعات و هنرهای ( صنایع ظریفه ) بشرقرن بیستم و تکامل تمدن وی آشنا گردد لازم است مجلۀ دنیا را مرتب بخواند. مجلۀ دنیا دارای مقالات مهم ازقبیل مقالات ذیل است: قسمت علمی: اتم و بعد چهارم ، تکامل وارث ، پسیکولوژی خواب ، امتحان هوش وحافظه، فضای چند بعدی وفرضیۀ نسبی، مکانیک آسمان ها ، اسرار سلول واعصاب ؛ قسمت صنعتی ؛ صنایع عظیم دنیا ، انتقال سینما وعکس با بسیم ، رادیو، هواپیما و آسمان نوردی ، فیلم ولی ناطق ؛ فلسفی و اجتماعی : عرفان و اصول مادی ، جبر و یا اختیار، علت یا غایت ، ماتریالیسم و ایدآلیسم، دیالکتیک منطق، ماشینیسم، ارزش و کار، اجتماع و طبیعت، اجتماع و اقتصاد، زن و ماتریالیسم، نفع، پول و بانک، تشکیل و گردش سرمایه، مسایل مسائل حقوقی ؛ قسمت هنری: هنر و ماتریالیسم ، موسیقی، تآتر، فیلم از نظرصنایع ظریف، ارزش ادبی رمان، ترجمۀ شاهکارهای متفکرین بزرگ و غیره...» و بالاخره مجلۀ دنیا « جدیت خواهد کرد فکر خوانندۀ خود را با درجۀ تمدن امروزی بشرآشنا کرده بدو مرتباً جریان و تکامل این تمدن را نشان دهد».(3)
◀ حمید احمدی به نقل از مصطفی شعاعیان دربارۀ اندیشۀ ارانی مینویسد: آنگاه بهتر از هر زمان دیگری میتوان سرگشتگی در وادی ماتریالیزم مکانیکی را در داوری ها و کارهای اشخاص تمیز داد، که پای مسائل ذهنی و بویژه پای هنربه میان آید. زیرا، استواری دیالکتیکی در پهنۀ هنر ، از پیچیده ترین برخوردهای دیالکتیکی است. نوشتۀ شهید تقی ارانی در بارۀ هنر درست چنین خصیصه ای را بازگو می کند. ارانی آشکارا در رؤیای ماتریالیزم مکانیکی و نیز تندآب های ماتریالیزم خرده بورژوازی و ناطبقاتی شناوراست... آنچه اهمیت دارد این است که جان برخورد ارانی با سرشتی طبقاتی و بویژه سرشتی دیالکتیکی اقوام نیامده است. بدین سان، ارانی که از یکسوهنر را همواره مستقیماً و آشکاراً با طبقات اجتماعی مرتبط نمی یابد وازسویی دیگر رابطه ذهن را با وسائل و طرزتولید مکانیکی می کند و ازسوی سوم رابطه متقابل طبقات و یک طبقۀ واحد را در پهنۀ جهانی نمی بیند وغیره ، به ناچار قضیه را تا بین اندازه بی جان و تفاله می کند.»(4 )
احمدی در ادامه تأکید می کند: «همانطورکه از انتقادهای مزبور برمی آید، دکترارانی آزاد اندیشی خود را نسبت به اندیشه های مارکس درزمینۀ بررسی مسائل اجتماعی، سیاسی و فلسفی و فرهنگی حفظ کرد. بر خورد او به مقوله مالکیت خصوصی نمونۀ دیگری از این واقعیت است. سندی دردست است که به طورغیر مستقیم شیوه برخورد ارانی را مبنی براینکه لغومالکیت خصوصی جنبه ایدآلیستی دارد » نشان می دهد »
حمید احمدی می افزاید : در زمینه مقوله انترناسیونالیسم سوم نیز می توان به نمونه هایی اشاره کرد که مرزبندی روشن دکترارانی را با سیستم تفکررایج بین کمونیست ها و احزاب مارکسیست - لینیست به دست می دهد. اردشیر آوانسیان با بیان خاطره ای از دکتر ارانی (سال های زندان 1318– 1316 ) به این شناخت کمک می کند. اومی نویسد: « ما درشوروی بودیم از تروتسکیسم زیاد اطلاع داشتیم. یادم هست روزی با ارانی در باره تئوری تروتسکیسم و خود تروتسکی صحبت می کردم. ارانی گفت: « خوب ما که وارد نیستیم تروتسکیسم چیست به علاوه تروتسکیسم به ما مربوط نمی شود». البته من برایش توضیح می دادم تروتسکیسم چیست ومی گفتم چطور به ما مربوط نمی شود؟ تروتسکیسم مربوط به تمام کمونیست های جهان است. فکر می کردم به این جریانات وارد نیست ولی بعدها وارد نخواهد شد. اما بعد تعجب نکردم که ارانی در بارۀ تروتسکیسم چنین عقیده ای دارد. خوب برای هر یک از ما این نوع پنداشت های ناقص وجود داشت و زندگی ما را پخته تر می کرد. من راجع به خودم بگویم، مگرهمان وقت عیبمان در آن نبود که همه چیز شوروی را مکانیکی می خواستیم در ایران تطبیق نماییم؟ عیب ما هم این نوع چیزها بود. از اینرو من حتی آن روز ها خوب درک می کردم که ارانی اهل کتاب و دانشمند است. ما هم ایران را به خوبی نمی شناختیم، روح ملت، تاریخ ملت ایران و عادت مردم را خوب درک نمی کردیم تا پخته باشیم.
انورخامه ای نیز در خاطرات سیاسی خود نمونه ای از برخورد دکتر ارانی که در چنین راستایی است، اشاره دارد. این موضوع مربوط به پرسشی است که در رابطه با شرایط جنگ و دفاع و از میهن از جانب انورخامنه ای ( قبل از زندان و در زندان ) مطرح می شود و دکتر ارانی هر دوبار چنین پاسخ می دهد:« وظیفۀ آزادیخواهان ایران است دوش به دوش سربازان ایران علیۀ هر متجاوزی حتی شوروی بجنگند و ما باید از استقلال ایران دفاع نماییم».
این باورو شیوه نگرش هنگامی نمایان تر می گردد که آن را با تفکر حاکم بر کمینترن و از جمله حزب کمونیست ایران درآن زمان مورد مقایسه قراردهیم که بدین صورت بیان می گردد:« کمونیست های ایران وحزب کمونیست ایران حکومت جماهیر شوروی را مثل وطن سوسیالیستی تمام زحمتکشان و کارگران عالم – شرق و غرب – می دانند. توده ملل شرق عموماً و ملت ایران خصوصاً مساعدت ها و حمایت های مادی و معنوی انقلاب اکتبر را فراموش نخواهند کرد. کمونیست ها و کارگران و زارعین ایران تا آخرین قطره خون خود از حکومت شوروی و فتوحات انقلاب اکتبر دفاع خواهند کرد و از اظهار این مسئله خجالت و انکار ندارند. کمونیست ها و طبقه طبقانی و انقلابی خود می دانند که بر علیه خطر جنگ از نقطه نظر دفاع حکومت شوروی مبارزه کنند.»(5)
◀ تبانی پلیس و کامبخش
حسین فرزانه در کتاب « پروندۀ پنجاه وسه نفر» در بارۀ «تبانی پلیس و عبدالصمد کامبخش» بدینگونه آورده است : «یکی از عوامل عمدۀ تشکیل پروندۀ پنجاه و سه نفر به شکل موجود توطئه و تبانی پلیس سیاسی و کامبخش است و این خود یکی از نکات پیچیدۀ پروندۀ پنجاه و سه نفر است که در رابطۀ کامبخش و پلیس ادارۀ سیاسی تجلّی می کند. به این ترتیب که ظاهراً کامبخش به محض دستگیری ، از همان لحظۀ اول همکاری صادقانه ای را با ادارۀ سیاسی آغاز می کند و تمام اطلاعات خود را با شرح و تفصیل زیاد در اختیار او می گذارد و به قول ارانی « به عنوان استنطاق کتابی تحت عناوین تشکیلات ، ارتباطات... و غیره... برای ادارۀ سیاسی تألیف می نماید» و او را کشف تمام مشخصات و روابط میان افراد گروه هدایت می کند. در عوض پلیس پرونده را ، به احتمال زیاد با همکاری و راهنمائی خود کامبخش، چنان آشفته میکند که بسیاری از پیچیدگی های پرونده و نحوۀ لو رفتن گروه و دستگیری اعضاء برای همیشه ناگشاده می ماند...» ( 6 )
« در هر صورت همکاری کامبخش با پلیس ، علاوه بر انعکاس در پرونده مطلبی است که مورد گواهی تمامی افراد پنجاه و سه نفر بوده و از جانب بسیاری از آنان به صورت کتبی یا شفاهی انعکاس یافته است. بعلاوه اینکه او با همکاری پلیس و دادگستری خواسته است ارانی را به عنوان عامل اصلی لو رفتن هستۀ کمونیستی و در عین حال مؤسس اصلی آن معرفی کند. پس از پرونده خوانی برای افراد پنجاه و سه نفر کاملاً آشکار می شود. اسکندری در این مورد ، با آنکه کمترین سوءظنی به توطئه مشترک پلیس و کامبخش نمی برد، کامبخش را حداقل از این لحاظ که « در تمام مدت زندان سکوت کرد » و در بارۀ اعترافات خودش « به هیچکس چیزی نگفت» مقصر می شناسد و نتیجه می گیرد که او « در واقع عملاً با شهربانی همکاری کرد تا ارانی را بدان شکل خفیفش کند و در بایکوت بگذارد». اما ملکی از اسکندری قاطع تر و صریح تر است و می نویسد که « کامبخش نه تنها تبلیغات موزیانه و آب زیر کاه بر ضد دکتر ارانی انجام می داد بلکه توطئه و دسیسسه را سازمان نیز ... داده بود» و « این کار را با شجاعت و شهامت خاصی پیش می برد».( 7 )
◀ تحریکات کامبخش
شاکری به تحریکات کامبخش و پلیس برضد ارانی اشاره می کندو می نویسد : تحریکات کامبخش و پلیس برضد ارانی آنقدرمأثرافتاده بود که به قول اردشیرآوانسیان«53 نفراکثرشان به ارانی فحش می دادند( فحش خواهر و مادر) و اورا خائن می پنداشتند، و خیال میکردند که او این عده را لوداده[بود]، آوانسیان، خاطرات درمورد رهبری در حزب ورهبران او،ص 166. اسکندری، ملکی، خامه ای وجهانشاهلو هم این امر را درخاطرات خود تأیید می کنند، منتها هرکدام خود را ازاین رفتارمبرا بر می شمرد! جهانشاهلو حتی می نویسد (« ما و بیگانگان» ، برلن ، 1082 ، حتی ص 61 ) که پس از اینکه پلیس نتوانست ارانی را وادار به اقرار کند که یادداشت به دوستانش را او نوشته بود و او را به فلکه آوردند، « روزی به دستور کامبخش در یکی از اتاق های فلکه برای دکترارانی به اصطلاح دادگاه حزبی تشکیل دادند...»(8)
◀ پدیده پنجاه و سه نفر
حسین فرزانه در کتاب « پروندۀ پنجاه وسه نفر» در رابطه با پنجاه و سه نفر شرح می دهد: اما این « پنجاه و سه نفر » چگونه پدیده ای است؟ « پنجاه و سه نفر» عنوانی است که بعدها بر مجموعه ای از افراد بهمین تعداد اطلاق شد که در اواخر سال 1317 به اتهام عضویت در فرقۀ کمونیستی به دادگاه جنائی تهران جلب شدند. عده ای از آنها از طریق نوعی آشنائی مقدماتی و پای بندی به اندیشۀ ماتریالیسم و نظام کمونیستی نوعی ارتباط میان خود برقرار کرده بودند ولی عدۀ زیادی از انان از این عوالم بدور بودند .
اسکندری می گوید : « 53 نفر بخودی خود واحد معینی نبودند که با هم جمع شده باشند. این خیلی تصادفی شد. در واقع پلیس در ارتباط با کامبخش ، ارانی و بهرامی و در رابطه با دستگیری آنها ... با اسامی دیگری برخورد» و آنها را دستگیر کرد.
از نظر تعداد هنوز هم بطور قطع معلوم نیست این عده، که پلیس آنها را « تشکیلات» یا « فرقه» می نامید چند نفر بوده اند زیرا نام آنان و نوع ارتباطشان با یکدیگر در هیچ جا ضبط نشده بود که بتوان بر اساس آنها آماری دقیق به دست داد. بعلاوه از باجوئی ها نیز نمی توان اسامی اعضای این «تشکیلات» را بیرون کشید زیرا در این بازجوئی ها نام های زیادی بدون دلیل یا با دلیل ذکر شده بود.
بزرگ علوی بعدها در کتاب خود با عنوان « پنجاه و سه نفر » نوشت: « ما هفت ماه در زندان بودیم و هنوز نمی دانستیم که عدۀ ما چند نفر است وغریب تر اینست که ... خود شهربانی، خود ادارۀ سیاسی هم که حکم توقیف ما را صادر کرده بود، هنوز تصمیم نگرفته بود که چند نفر را باید به یک تشکیلات فرضی منتسب کند». بعضی از افراد پنجاه و سه نفر نه تنها هیچگونه رابطۀ سازمانی با دیگران نداشتند بلکه حتی تز وجود چنین رابطه ای نیز مطلقاً بی خبر بودند، و بعضی نیز که اطلاعاتی در این مورد داشتند آگاهانه با آن مخالف بودند، و علت دستگیری آنها بیشتر آشنائی ها و دوستی ها و یا بعضی دیدارهای تصادفی و یا آزمایشی با اعضای فعال گروه بوده است. بعضی دلایل دیگر نیز برای دستگیری بسیاری از افراد ذکر شده که از آن جمله خرید مجلۀ دنیا د رسال 1313 و یا 1314 و یا آشنائی با ارانی بوده است . ایرج اسکندری در این مورد می نویسد : « یک عده دانشجویان که به مجلۀ دنیا آبونه بودند دستگیر گردیدند و در پاسخ بازپرسیها ارتباط خود را با دکتر ارانی انکار ننمودند، لذا آنها را نگه داشتند.»
بهرهر آنچه می توان گفت اینست که بعدها مجموعۀ افرادی که در یک پرونده به یگدیگر مربوط و به عضویت در یک فرقۀ کمونیستی متهم شدند - اگر چه رسیدگی به کارچهارنفر آنها ، ظاهراً به علت نقض پرونده به دادگاه جداگانه ای محول شد و دو نفر از آن ها نیز تبرئه گردیدند– پنجاه و سه نفر بودند و وجۀ تسمیۀ این پدیدۀ تاریخی نیزاز همین جا آمده است. با اینهمه این مطلب به آن معنا نیست که این پنجاه وسه نفرهمگی اعضای یک فرقۀ کمونیستی بوده و یا فعالیتهای سیاسی داشته اند بلکه تعداد واقعی اعضای گروه، یا به قول شهربانی « فرقۀ کمونیستی » همچنان در ابهام مانده است. »(9)
◀ خلاصۀ لایحۀ دفاعیۀ دکتر ارانی
محکمۀ جنائی تهران 21 / 8 / 1317
I
در اینجا « خلاصۀ لایحۀ دفاعیۀ دکتر ارانی» در اختیار خوانندگان ارجمند قرار می دهم: من در مقابل قوۀ قضائی و این دادگاه مانند دهقان جوانی هستم که درمقابل درخت کهن سالی ، که نهال آنرا پیشنیانش غرس و با خون دل آبیاری کرده اند، قرار گرفته می خواهد از ثمرۀ آن استفاده نماید. آن نهال همان قانون اساسی بوده که مشروطیت فعلی نتیجۀ نموّ آن و شما قوۀ قضائیه یکی از سه شعبۀ آن می باشید. ثمره ای که شما می توانید مرا برخوردار کنید قضاوت عادلانه است.
امروز شاهین عدالت درمقابل شماست و مدعی الواح سیاه ادعای خود را درکفۀ چپ آن قرارداده است. پس برای اینکه عادلانه رفتار شده و تأثیرات و حکمیت (؟) های قبلی بی تأثیر باشد تقاضا می نماید خالی الذهن و بیطرفانه توجه به این اظهارات فرمائید.
قبل از دفاع اهمیت تاریخی محکمه را تذکرمی دهیم. برای اولین بار است د رتاریخ قضائی کشورکه یک دستۀ پنجاه وچند نفری ازمنورالفکر و تودۀ ملت ایران به پیشگاه محکمۀ جنائی، بعنوان داشتن یک عقیده سیاسی،جلب شده اند. این محکمه با صدور رأی خاتمه نیافته مانند تمام محاکم نظیر، اثر آن بطرز درخشان در تاریخ ایران باقی خواهد ماند. آن ادعا نامه، این دفاع وآن رأی هرسه استاد تاریخ ملت ایران می باشند. وظیفۀ من دراینجا مهمتراز دفاع شخصی خود، یعنی جمعی است. امید داریم که نتیجۀ محکمه هم دنیا پسند، تاریخ پسند وعدالت پسند باشد.
II
اگراین محکمه یک محکمۀ عادی بود کافی بود که دادگاه قانونی را بر پرونده ها تطبیق نموده رأی دهد ولی بمناسبت خصوصیت محکمه دقّت در خود قانون نهایت ضرورت را دارد. یعنی در هر علم قبل از سنجش واندازه گیری ابتدا خود آن اسباب (مثل میکرومتر، مانومتر وهزاران متردیگر) را مورد بررسی قرار می دهند تا نتیجۀ سنجش دقیقتر باشد. قوانین مدّرج های محاکم اند. حق و وظیفه دو مفهوم می باشند که به مجرد تشکیل اجتماع مصداق پیدا می نماید ، وعده ای ازاین حقوق و وظایف عبارت ازحقوق وظایف اصلی و دائمی بشراست. قوانین فورمول هائی می باشد که وسیلۀ حفظ عدالت می بایستی باشند. ولی همواره این قوانین، که مانند حباب دور نور واقعی عدالت جاودانی را احاطه کرده، شفاف نبوده بلکه برعکس دراغلب موارد کدرو تیره می باشند و به همین جهت با اینکه مفهوم عدالت ثابت است قوانین درتغییربوده، آنچه امروز مقدس است فردا منسوخ وغیر قابل اجراست. فجایع زیاد بنام عدالت توسط این قوانین موقتی درتاریخ اتفاق افتاده است: بنام همین قوانین جام شوکران را به دست سقراط دادند؛ در روم مسیحیان را طمعۀ و حوش کردند؛ کاتولیک ها به جبران آن درتعقیبات مذهبی قرون وسطی عده ای کثیر را بنام خدا و مسیح سوزاندن؛ درقرون وسطی محاکمۀ بین ارباب و رعیت بدین ترتیب بود که اوّلی مسلّح ، دومی بی سلاح مقابل هم [ قرار] می گرفتند ، نعش آن بی سلاح به عنوان محکوم از میدان خارج می شد، در قرون جدید جوردانو برونو طعمۀ آتش شد، گالیه مجبورشد زانو به زمین بزند و دنیا را به ریش پاپ بخنداند، پس چگونه می توان مطمئن بود که قوانین امروزما هم دستخوش این تغییرات دائمی نبوده از قانون کلی استثنا خواهد بود. قانون فعلی که ما تعقیب می نماید نیز اولاً تابع این تحولات بوده، با عدالت واقعی ارتباط دائمی نداشته، موقتاً ظاهر شده ، نسخ خواهد شد. ثانیاً مقدس ترین نوامیس اجتماعی ملت ایران قانون اساسی است که روح آن آزادی افکار وعقاید است و این قانون از نظر تشریفات ظاهری و محتویات باطنی با آن توافقی ندارد. ثانیاً چون عملی را تعقیب می کند، درصورت صرفنظر کردن از نکات سابق الذکرهم، برداشتن مرام قابل انطباق خواهد بود. رابعاً قانون سابق که در مادۀ 60 قانون مجازات عمومی تعیین شده بود قیام علیه دولت به دستیاری خارجی بود که فعلاً یکی از مواد ششگانۀ قانون مصوب خرداد 1310 تقریباً آن مضمون را می رساند ولی اسم[ آن] ، به مناسبت اطلاق جزء به کل، روی تمام مواد مانده باعث شده است که اشتباهاً به عنوان قیام علیه امنیت خارجی بر ما اقامۀ دعوی نمایند در صورتیکه موضوع ادعا جز یک موضوع داخلی بیش نیست.
III
قانون مزبوربا ملاحظۀ مراتب مندرجه در فوق بایستی به پرونده ها تطبیق شود و دراین تطبیق بایستی ارکان عمومی و خصوصی جرم با طریقۀ قضائی اثبات جرم بطور دقت معلوم شود. بنابراین ابتدا طرز تکامل پرونده ها را توضیح می دهیم که طرز این عمل واضح شود.
قبلاً داشتن یک سلسله اطلاعات راجع به تشکیلات اشتراکی لازم است. البته اطلاع نباید قرینه فرض شود زیرا اطلاعات راجع به عقاید مخالف هم می تواند توضیح داده شود. هر فرقه تشکیل می یابد از سلول ها که نمایندگان اجرائیه ولایتی، و نمایندگان اجرائیه های ولایتی مرکز ولایتی، و نمایندگان اینها اجرائیه مرکزی فرقۀ یک کشور را تشکیل می دهد. اختلافی که فرقه های کمونیست با سایر فِرَق دارند اینستکه نمایندگان اجرائیه های مرکزیِ کشورها، برحسب دعوت، هریک یا چند سال یکمرتبه دورهم جمع شده نقشه[ و] رویه را تعیین نموده متفرق می شوند و حق دعوت برای آینده مخصوص این جمع انتخاب شده است. این جمع بین الملل نام دارد. در دنیا در حدود70 فرقۀ کمونیست موجود است، یکی از آنها فرقۀ بلشویک است که حکومت جماهیر شووروی به دست اوست. بقیۀ فرقه های مهم درممالک دموکراسی مانند انگلیسی و فرانسه وامریکا و سویس وغیرآزاد، ومخالف اصول مشروطیت واستقلال شمرده نمی شوند. از مالکی که فرقۀ کمونیست ندارند ایران، افغانستان، عراق، حبشه و غیره می باشند. از قراراظهار ادارۀ سیالسی آخرین فرقۀ ایران درسال 1310 منحل شده است. اشخاصی [را] که خودسرانه خارج از این تشکیلات عملی انجام دهند جنجال طلب می نامند.
پس از ذکراین مقدمه می خواهم واضح کنم این فرقۀ خیالی دراصل و حقیقت چه بوده و به چه ترتیب به صورت این ادعا نامه در آمده است . ابتدا این حقیقت را بدون استدلال فقط بیان کرده ، تکامل آنرا تا وضعیت این ادعا نامه نشان داده ، بعد در خلاف جهت سیر نموده صحت حقیقت ادعائی را ثابت می نمایم. صورت صحیح اینکه در اینجا، به استثنای کامبخش و شورشیان که وضعیت آنها برمن مجهول بود [و] روشن شدن آن محتاج معلومات بیشتری است ، اکثریت نام ، که دکتر بهرامی و من هم جزء آنها باشم ، از وجود یک فرقۀ ادعائی هم به کلی بی اطلاع بوده ایم ( از ساکنین خانۀ ضیاء الموتی و همراهان شورشیان، که وضعیت آنها نیز مجهول است ، در ادعا صرف نظر می شود). این حقیقت ، یعنی بی اطلاعی آن عده که بیشتر منورالفکرهای این جمع را تشکیل می دهند، ابتدا از مغز بصورت دیگری روی کاغذ های ادارۀ سیاسی ترشح کرده، بعد بصورت گزارش ادارۀ سیاسی، بعد بصورت قرار مستنطق، و بعد به صورت ادعا نامه و بالاخره بصورت بیان ادعا نامه درآمده است. در طی هر یک از این مراحل متامورفوز علل و وسائل معین مأثر بوده است.
سه علت اصلی ترشح غلط ازمغزبه کاغذ عبارتند از:1– شورشیان، 2- کامبخش و3 – ادارۀ سیاسی . شورشیان بطرزی که خود بیان کرده مایل بوده خدمتی به شهربانی نموده باشد. بدون توجه به صحت ادعا تذکر می دهیم که به این نیّت شروع به عملی کرده است بدین توضیح که کامران ( که مطابق مشروحات سابق نمی تواند عضو فرقۀ ایران باشد ، زیرا در خارجه است وعضوهر مملکت باید در آنجا باشد مگر در صورتیکه انتخاب شدۀ مأموریت نمایندگی در بین المللی داشته باشد ) ، که گویا یک فرد جنجال طلب است یعنی خود سرانه عملیاتی را مرتکب می شود ، گویا مطابق آنچه که از پروندۀ شورشیان مستفاد می شود به مشارالیه مأموریتی داده است. کامران معلوم می شود از آشنائی من با حسابی وآشنائی دکتر بهرامی با علوی سوءاستفاده کرده آدرس ما را گرفته بدون واضح کردن موضوع ، ازما دونفر، برحسب وضع هر یک، تقاضاهائی کرده است. شورشیان ، که آدرس دکتر بهرامی را از آن ممّر فهمیده و گویا بادّعای خودش مرا یک روز دو دقیقه در حالت آلمانی حرف زدن با دکتر بهرامی دیده است ، برای انجام عمل خدمتگزاری خود سوءاستفاده کرده به خیال اینکه ما هم ارتباطاتی داریم اسامی را به شهربانی داده است.[ او] حتی اسم مرا هم نمی دانسته ولی مأمورین شهربانی رابه درب خانۀ من آورده است.
کامبخش پس ازدستگیری ، که علت آن هم ازهمان شورشیان به علت سابق الذکرسرچشمه می گیرد ، درتاریخ 20 / 2 / 16 به عنوان استنطاق کتابی تحت عناوین مختلف تشکیلات ، ارتباطات ، بودجه (؟) و غیره برای ادارۀ سیاسی تألیف می نماید و درآن اسامی زیاد ، از جمله اسامی عده ای را که بعنوان معلم و یا شاگرد به جهت استفادۀ تدریسی از من گرفته بود، بعنوان اعضاء یک تشکیلات از راه تهمت و افترا تعیین می نماید. از جمله به من لقب لیدر می دهد که هنوز بدان ملقب هستم ، اما رابطۀ واقعی این شخص با من این بوده است: من حسابی نامی را از طفولیت می شناختم ، پس از مراجعت از اروپا هم در سال 1310 او را دیده ، خانمش را هم شناختم. بعد فهمیدم که مسافرت کرده ، کامران اسم مرا ازحسابی شنیده است. روزی که برحسب اتفاق خان حسابی را در خیابان دیدم اظهار کرد یک نفر مایل ملاقات من است. درخیایان، موقع گردش خود را به او وقت دادم تا وقت تلف نکرده باشم. در مسافرت مازندران همراه ما آمده تا گرگان رفت. مبلغ 150 ریال پول گرفت. به خواهش او راجع به اینکه مقالاتش درمجلۀ دنیا درج شود جواب منفی دادم . شخص حاضر را غیاباً توصیه کرد مساعدت نمایم – اسم او کامبخش است – قبول کردم. پیش من آمد ( بهار 1314 ). میل شناختن معلمین یا محصلین که مایل تذریس باشند نمود . اسامی چند به او دادم. درجریان 1314جمعاً چند مرتبه پیش من آمده، درجریان 1315دیگرپیش من نیامد.
این شخص با گستاخی کامل، برای رهائی خود ازیک پیش آمد که نمی دانم تا چه حد مجرم بوده است، اسامی من و آن عده را با طرز نا مطلوبی، که باعث گرفتاری ما و گرفتاری شماست، در آن رسالۀ ثبت کرد .
علت شوم خود ادارۀ سیاسی است که در بزرگ کردن موضوعات ساده و جعل موضوعات جدید و ارتباط دادن مطالب غیر مربوط ، به تشکیل پرونده های سیاسی کم کرد.
علل فرعی دیگر، مانند تظاهربعضی ازجوانان به بزرگ کردن خود، ضعف نفسش دیگران، عداوت بعضی مانند الموتی ها با هم مزید برعلت گردید .
وسائل بقیۀ، این پرونده ها عبارت بودند ازحبس غیر قانونی ، تفتیش غیر قانونی منازل، تفتیش غیرقانونی موقع شب ، ضبط پست ، تحقیقات غیر قانونی ، فشار و شکنجه ، تحصیل اقرار با اکراه و فریب برخلاف اصل 9 متمم قانون اساسی، اصل 13 آن، [مادۀ] 4-123، 94، 193 قانون مجازات، اصل 27 متمم قانون اساسی، [موادّ] 18، 20 و 22 اصول محاکمات جزائی، 131 تا 136 قانون جزا، 233 اصول محاکمات. هریک ازاین عملیات به نوبۀ خود جرم بوده دادستان را به تعقیب مرتکب ملزم می نماید. این جرم را عمداً برای تشکیل این پرونده ها با حالت مخصوص مرتکب شده اند. با وسائل مزبور یک فرقۀ خیالی در ادارۀ سیاسی مهندسی شده است. محتویات پرونده های اشخاص دارای این خاصیت است که از شدت صدق مبدل به کذب شده وهرکس امرکوچک را به شکل یک جرم به خود نسبت داده است. من این مطلب را و او راء الحقیقه می نامم. به عدم حضور شاهدی که در فُرجۀ قانونی ( در تاریخ 2 شهریور که فرجۀ قانونی از 26 مرداد تا 6 شهریوربوده است) برای اثبات وجود اوضاع سابق الذکر تعیین شده بود اعتراض می نمایم. دیدن زندان، سلب اراده در نتیجۀ ضعف، ترس از بلاتکلیفی و تبعید، که تاکنون معمول بوده ، در تشکیل پروندۀ مؤثر بوده است.
درمرحلۀ دوم متامورفوز آن پرونده های ادارۀ سیاسی در نتیجۀ جعل و تعبیرات غلط و تشبثّات، که مطابق مواد 97، 104 و 269[ قانون مجازات] قابل تعقیب است، بترتیب به قرارمستنطق و ادعانامه وغیره تبدیل شده است. از جمله مراجعه به پرونده ها واضح می نماید که اگر بخواهیم بزور به وجود یک فرقۀ خیالی معتقد شویم معلوم می گردد که من ازجریان واسرارآن به کلی بی اطلاع بوده ام. لقب لیدری که به من داده اند به واسطۀ وجود خصوصیات شخصی من بوده که به دستاویز اظهارات کامبخش سوء استفاده شده است. دیگر القاء شبهه درموضوعات مختلف، مثلاً مجلۀ دینا را که مقالات آن به کلی علمی است به عنوان اینکه با رمز نوشته است سیاسی دانسته اند درصورتیکه اقرار صریح را جمع به عدم قبول مقالات سیاسی در پرونده های سیاسی موجود است و پاورقی های آن جز تشویق به مبارزه با فساد اخلاق وحفظ صلح وغیره چیزدیگرنیست .مجمع بین الملل سایق الذکر را ، که باید از نمایندگان احزاب تشکیل شود ، یک مؤسسۀ دولتی دانسته آنرا اعزام کنندۀ اشخاص قرض کرده اند؛ مفهوم ماده و ماتریالیسم بکلی عوضی به کار رفته و با عدم تناسب ، فرقۀ اشتراکی بودن فرض شده است؛ چه بسا به جای کلمۀ مفرد جلسه جمع آن جلسات را به کار برده و سرفعل ماضی مطلق علامت « می » که مخصوص ماضی استمراری است قرار داده کار را مهم کرده اند؛ به حَکَمی که کتب کانت وهگل خوانده نسبت وارد کردن کتب مقصر داده ؛ به آنکه پرونده اش عاری از جرم است نسبت اقرار صریح یه جرم داده اند. عدم تطابق زمان ملاقات اسکندری با یک نظامی با دورۀ وظیفۀ ضیاء الموتی کذب ادعانامه را واضح می نماید؛ اقراربه عضویت فرقه به طبری ، از این قبیل است. دراین مورد به تمام و اعترافات کلیۀ متهمین استناد می شود.
برای وجود عوامل سابق الذکر می توان بعنوان دلیل گرفتاری عدۀ زیاد بیگناهان را ، که در ودیوار دادگاه به حال آنها گریه کرد، ذکرنمود. دلیل دیگر وجود اشباه و نظائرمانند گرفتاری عده ای از رشتی ها و بلاتکلیف های دیگر، و دلیل سوم اقاریر شورشیان مبتنی براظهار خدمت ، ودیگر چهارم کذب اقاریر ادارۀ سیاسی اشخاص است که بآسانی ثایت می شود.
بنابراین چهار تقاضای ذیل را از پیشگاه دادگاه می نماید: بکارنبردن قوانین درصورت عدم صلاحیت های فوق الذکر، اقدام برای اینک پس از این تحقیقات در موارد دیگر مطابق اصول قضائی صورت گیرد، تقاضای سوم مطالعۀ زندان و چهارم رسیدگی به وضعیت کلیۀ بلاتکلیف هاست ، والاّ ملت فاقد امنیت قضائی خواهد بود.
حال به تکامل پروندۀ خود از بدو آنچه حقیقت بود تا این ادعانامه و بیان آن توجه می نمائیم. قبلاً دو قانون منطق جدید را توضیح میدهم. قانون اول : هر مفهوم ...، در جزء دستگاه خود حال خاص دارد که اگر از آن دستگاه خارج شود آن خاصیت را از دست میدهد. ثانیاً هر قضیه را درحال تکامل بایستی مورد دقت قرار داد. بنابراین دو قانون ، ما هیچوقت اجزای پرونده ها را جداگانه و درحالت جمود در نظر نگرفته به حالت عمومی و مصداق خارجی توجه مخصوص خواهیم نمود.
در گزارش ادارۀ سیاسی ابتدا انکار قید شده است که غرض تکذیب است. پس ازآنکه در جریان چند روز عدم آشنائی من با شورشیان درچند جلسه واضح میشود درتاریخ21 / 2 / 1316طرف مغرب، یعنی پس از تألیف شدن رسالۀ سابق الذکر کامبخش، با عواملی که شدیدترین آنها تهدید حبس کردن اجزاء خانواده بوده مندرجات پروندۀ کامبخش را خوانده مرا مجبور به تحریر نمودند . روز بعد اطلاعات دیگری که جعل دیگران بود بدست آورده ، روز 24 مراسلات را بازجوئی نموده اضافه کردن موضوعات مربوط به اروپا را خواستند. از تمام این تحریرات جدّیت شد جرمی بیجهت به خود و دیگران نسبت نداده، ولی طوری انشاء نمائیم که از آن وضع خلاص شوم. طرزکلی آن تحریرات واضح مینماید که نویسنده میخواهد ازاستعمال کلمات تحمیلی خودداری کند. قبول نکردن این پرونده ها فقط از نظر عدم اجرای تشریفات قضائی است و گرنه اثبات جرم برای اینجانب نمیکند.
خلاصۀ آن پرونده به شرح ذیل است: در برلن محملی [را] به نام مرتضی علوی می شناختم که صحبت اشتراکی میکرد - اعلامیۀ فرقۀ کومونیست را خواندم - 305 تا 307 جمعیت محصلین ایرانی در برلن موجود بود که اعضای آن، به استثنای دو نفرکه اشتراکی بودند ، بورژوا بودن – 1310درایران کتاب می خواندم - درایران درآن موقع ( بنا به اظهار ادارۀ سیاسی) فرقۀ مخفی وجود داشت و من نمی شناختم حسابی را ملاقات کردم – نراقی به صحبت های سیاسی توجه نداشت – حسابی به اسم مجتبائی آمد[ که ] آیا دکتر یزدی پیغامی برای او دارد، نداشت- در کتاب پیسکو لوژی و فیزیک و غیره افکار اشتراکی نوشتم – مجله را نشر دادم ، علوی و اسکندری مساعدت کردند - مجله دارای مطالب فلسفی بود که کسی متوجه نبود - با اکبر افشار راجع به تأسیس صندوق مذاکره کردم - عده ای از محصلین پس از انتشار مجله به من گرویدند – چهارنفر به افکار مادّی پی بردند - راجع به کومونیسم و ضد کومونیسم کسب اطلاع مینمودند – کامران توسط صغری خانم چند مرتبه در خیابان مرا ملاقات کرد - معلوم میشود امیری اسم فرقوی او بوده است - درج مقالات سیاسی را به خواهش او در مجلۀ دنیا قبول نکردم – 15 تومان ازمن پول گرفت - آدرس دکتر بهرامی را از من خواست - در مسافرت مازندران همراه ماشد – به توصیۀ کامران
، کامبخش پیش من آمد - من کار را با کامبخش تقسیم کردم: کار محصلین با او و کار جوانان بامن شد که بهم اطلاع میدادیم - از کار کارگران اطلاعی نداشتم – در سفر گرگان دکتر بهرامی با کامران آشنائی میکرد ( بنا به فشار نوشته ام شاید از جهت فرقوی، چنانکه اقرار به تقسیم کار هم از همین قبیل بوده زیرا اصولاً کاری وجود نداشته است ) – دانشجویان کتب ترجمه میکردند - اسم کامران را کامبخش به من گفت - در مسکو او را ملاقات کردم - پیغام ها و پول او را به کامبخش رساندم که بر من مفهوم نبود – تصمیم گنگرۀ هفتم دائر براینکه صددرصد باید ملّی و طرفدار عملیات مترقی بود یکی از پیغام ها بود – اسکندری، علوی و ملکی را غیاباً به کامبخش معرفی کردم - با دکتر بهرامی آشنا بود - اعتصاب دانشکدۀ فنی را به من خبر داد - با منورالفکرها صحبت از ملیت بدون نتیجۀ عملی بود - اشخاص را به خواندن کتب متضاد تشویق میکردم - در کلوب جوانان دخالت داشتم و کناره کردم - با لاله، قاسمی و دکتر رادمنش ملاقات معمولی کردهام – دکتر های حقوق پس از مذاکره با من احساس کردند که دست راست هستم ، تعجب کردند – مانیفست و الفباء را به کامبخش دادم - دکتر یزدی از طرف علوی مراسلهای که حاوی رمز بین من وعلوی بود در1310 آورد- با جوانان و محصلین ابداً صحبت سیاسی نکردم - صحبت آنها با من فقط علمی بوده ، ابداً جنبۀ سیاسی نداشته - افکار مادی به کومونیسم مربوط نیست – بیانهای را که عنوان آنرا گفتید( پائیز 1314) به کامبخش دادم - من اسم جعلی نداشتهام، احمد را نمی شناسم. جزء فرقه وتشکیلاتی نبوده ام
. اشخاصی که اسمی بیچارگان را به شهربانی داده هر کس را میشناسند لکۀ سرخی با انگشت روی آنها می گذارند و با مقدرات آنها بازی میکنند بوالهوسند – من کومونیست نیستم.
اینست خلاصۀ آنچه که من با وجود فشارهای زیاد در پروند های ادارۀ سیاسی نوشته ، برائت خود را ازعضو بودند و یا اطلاع داشتن ازتشکیلاتی صریحاً توضیح داده ؛ دور بودن جوانان و دانشجویان را از قبیل جریان سیاسی توضیح داده، حتی با کمال عصبیت بر اشخاصی که عدهای را بدبخت میکنند لعنت کردهام، و حتی به خود ادارۀ سیاسی کتبا ً تاخته ، وخامت عصبانی کردن ملت را تذکردادهام . آنچه که از قلم من به عنوان قرینه خارج شده صرفاً بواسطۀ وجود آن کتاب تألیفی (منظورگزارش کامبخش است) بوده که معذلک قدرت من توانسته است از تهمت زدن ونسبت های جعلی جلوگیری نماید . با توجه به اینکه این پرونده مطابق مشروحات سابق ارزش ندارد اثبات جرمی هم نمیکند.
V
حال به ردّ ادعانامۀ مدعی العموم میپردازم. مدعی العموم با کلماتی که مخالف با مادۀ تذکری رئیس دادگاه بود شعله برقلبهای مجروح جوانان بیگناه این ملت زده، اعصاب عریان شده و حساس آنها را درهم فشرد، دیوانگان از دارالمجانین فرار کرده بودند، دیوانهای برای گرفتن آنها از عقب میدوید. حال قانونی که خود مُقدم علیه مشروطیت است و پروندهای که مخالف با کلیۀ اصول قضائی و انسانیت و انصاف تهیه شدهاست چطور میتواند مثبت جنایتی باشد ؟ تاریخ ایران این تهمت را فراموش نخواهد کرد .
ادعا نامه، مطابق متامورفوز سابق الذکر، با جعل و تحریف و تعبیرات غلط و اظهارنظرهای جاهلانه بدون نظم قضائی، یعنی بدون اینکه ارکان جرم را تعیین کرده، وقوع جرم را ثابت نموده، قانون را با آن تطبیق کند با عبارات شاعرانه شبیه به یک رمان مبتنی بر حدسیات غلط تنظیم شده است.
فعلاً موقتاً آنرا ثابت فرض نموده، تاریخ شروع جرم را که ادعا نامه اول 1314 تعیین کرده است ثابت فرض کرده به اتفاقات قبل از وقوع جرم بپردازیم. یک نظر اجمالی به زندگی من قبلاً لازم است. درمدت تحصیل در دارالفنون،که منزل من بازار چه شیخ هادی بود، همسایۀ خود عبدالحسین حسابی را میشناختم. میتوان همسایه بودن ما را در سال 1310 تحقیق نمود. در برلن جز محصلین زیاد مرتضی علوی میشناختم . در سال 1310 دهزاد و حسابی را دیده ام. در سالهای 14 – 1310 مجلۀ دنیا و کتب دیگری را انتشار داده ام. اگر وقوع جرم در سال 1314 مسلم باشد قاعدتاً راجع به مطالب قبلی نبایستی صحبت کرد ولی از نظر فهم مطالب لازم است. چون من تصریح کردهام که در مراجعت از آلمان افکار اشتراکی نداشتم پس از تبلیغ شدن من از طرف مرتضی علوی کذب است. از وجود فرقه در ایران مطلع نبودهام، پس مراسلۀ علوی به من که حامل آن دکتر یزدی بود، صرف نظراز اینکه قبل از خرداد 1310، یعنی تصویب قانون اتفاق افتاده نمیتواند محتوی مطالب فرقوی باشد ونبودهاست. استفاده کردن از آن برعلیه هرکس که باشد باطل است. ملاقات با دانشجویان بین سالهای 1310 و 1314 قطعاً یک عمل قرقوی، بنابراین ادعا، نمیتواند باشد علیالخصوص که این موضوع از طرف من و جوانان کاملاً تشریح شده، اقرار صریح نمودهاند که بحث سیاسی در حضور من نمیشده است. مجلۀ دنیا نمیتواند یک مجلۀ فرقوی و یا سیاسی باشد زیرا مقالات سیاسی نداشته ، قبل از تاریخ جرم ادعائی نشرشده است. خلاصه عملیاتی که برای قبل از 1314 ذکر شده، صرف نظراز اینکه صریحاً در پرونده و بر حسب نوع عمل سیاسی نبودن آنها تصریح شدهاست ، مربوط به جرم ادعائی نمیتواند باشد .
حال به مندرجات ادعا نامه توجه کنیم:« فرقه با دستور مبدأ و منشأ ...» . ادعا نامه با این عبارت شروع میشود . اولاً کلمۀ فرقه مفهوم معینی است که در عرف یک جمع متشکل را گویند که اقلاً دارای شرایط ذیل باید باشد: اولاً مرام فرقه ، ثانیاً نظامنامۀ کار، ثالثاً هیئت مدیره شامل رئیس، صندوقدار، منشی که صورت حساب وجوه و صورت جلسات و تصمیمات آن بطور منظم ثبت شود. رابعاً اعضائی که مرام فرقه را قبول کرده مطابق نظامات معینه در نظامنامه وارد فرقه شوند. شرط عضویت مراسم ورود و اطلاع هیئت رئیسه از مواد ضروری آن نظامنامه است. اگر هریک از این چهارجزء ناقص بود فرقه مصداق خارجی پیدا نمیکند. حال پس از این همه تحقیق ان اجزاء چهار گانۀ ضروری این فرقه کدامند؟ در ادعا نامه ابداً ذکر نشد و حتی یک جزء از اجزای مزبورهم مصداق خارجی ندارد. بنابراین موضوع اساساً از بین میرود . اگر مثلاً سه نفر از ما را هیئت رئیسه فرض کنیم خواهیم دید من اغلب این اعضا را نمی شناسم، تصمیمات آن هیئت و زمان و مکان تشکیل آن معلوم نیست . دیگر اینکه مطابق مشروحات سابق اصلاً منشأ کل در جماهیر شوروی نمیتواند باشد زیر جلسۀ ششم بینالملل در 1928 و جلسۀ هفتم آن در1935 (تابستان 1314 ) ، یعنی قبل و بعد از این تأسیس تشکیل شده است. « بوسیلۀ کامران شروع به کار کرد ». این نسبت حدس و مطابق شرح قبل نمیتواند عملی باشد. « بوسیلۀ 5 نفر سر دستۀ تشکیلات داده ...» . این سر دستهها چطور یکدیگر را نمیشناختهاند، مخصوصاً بر من ، که لیدرخیالی هستم ، هویت شورشیان و کامبخش مجهول بوده ، یکدفعه با هم دور هم جمع نشده، با دکتر بهرامی حتی یک مرتبه هم در این موضوع صحبت نکردهایم. « طبق مرکز دو بدو.... ». این دستور کجا بوده، در چه تاریخ صورت گرفتهاست؟ « اشخاص به شهرستانها اعزام ...» من چه کسی را به کدام شهرستان اعزام کردهام؟ چه کسی را به جماهیر شوروی اعزام داشته یا باعث ورود اشخاص از آنجا شدهام و یا ازاین عملیات اطلاع داشته ام ؟ « اعتصاب دانشجویان را ...». شرح حاضر نشدن شاگردان در دانشکدۀ فنی چه ارتباطی به من داشتهاست ؟ درسفر مازندران، با قید سوگند شرافت، اطمینان داده میشود که از اسم کامران و از قصد مسافرت او، هم من وهم دکتر بهرامی، بیاطلاع بودهایم . « بیانیههای مضر...» که نسبت داده میشود کدامند که کامران و ارانی نشر کردهباشد؟ « امورمالی فرقه توسط دکتر بهرامی و دکتر ارانی ...» مطابق دفاعیۀ دکتر بهرامی ثابت شد که وجوه از یک شخص به شخص دیگر فرستاده میشده و من اساساً ازاین عمل دکتر بهرامی وموضوع کامبخش مطابق محتویات پروندهها بکلی بیاطلاع بودهام و کسی چنین نسبتی نداده ، حتی [ از] وجهی که خود من به کامبخش دادهام و عبور اتفاقی من باعث این انتقال وجه بوده، بکلی بیاطلاع بودهام و شورشیان که این وجوه را دریافت کرده برمن موجود مجهولی بودهاست. « بدستور دکتر ارانی وجوه تقسیم میشده است...» کوچکترین اثری راجع به این موضوع که من وجهی تقسیم کرده و یا از تقسیم وجهی اطلاع داشتهام درتمام پروندهها نشان دهید. و این ادعا نامۀ مفتضخ نمیدانم چرا اینقدر در موارد حساستر دروغ بزرگتری جعل میکند. « تبلیغ شدن توسط علوی » از کجای پروندهها استباط شده و« روابط مسلکی با حسابی » را چطور نتیجه گرفتهاند. آشنا شدن با کامران خیلی بیاهمیت و یک امرعادی بوده. ملاقات درخیابان، آن هم برای دفعات محدود ، این موضوع را ثابت میکند. شوم ترین عبارات این ادعا نامه ، که جنبۀ قضائی نداشته فقط یک شاهکار پولیسی است اینکه « کشف واقعه تا حدی از اقاریر دکتر ارانی بوده» در صورتیکه مطابق دفاتر زندان اغلب اشخاص تاغروب روز 21 / 2/ 16 از روی رسالۀ سابق الذکر دستگیر شده، ازآن به بعد هم تحریرات اینجانب جز برای اثبات برائت متهمین مربوط ازجرم انتسابی چیز دیگر نبوده، مراجعه به پروندهها امر را واضح مینماید و بر محکمه این امرِ مطابقت دادن تاریخ ها امری بس آسان است. ذکر شده است « دیگران نوشتجات دکتر ارانی را تأیید کردهاند». همین تأیید این اظهار برائت جز تأکید برائت چیز دیگر نیست.
بطورعموم دلائل مدعی عموم عبارتند از اقرار صریح ، اقرار تلویحی، اظهارات دیگران، قرائن .
درهر یا هیچ پروندهای چنین اقراری« من فرقۀ اشتراکی تأسیس کردم و آن مرکب است از ...» وجود ندارد یعنی نه فقط اصولاً ارکان جرم وجود ندارد اقراری هم از ناحیۀ من دیده نمیشود. نیزچنین اقراری « من عضو فرقۀ اشتراکی بودهام » وجود ندارد. عبارتی که شبیه اینها هم باشد دیده نمیشود. اقرار تلویحی سنگری است که مدعی عموم درجمیع موارد فقدان سلاح منطقی، یعنی جمیع موارد پروندهها، پشت آن خود را مخفی کرده است. اما اظهارات دیگران، آنچه مربوط به اظهارت نسبت به دانشجویان واظهارات آنها نسبت به من است ( باستثنای اظهارات کامبخش بدلائل سابق الذکر) تمام مفید است و علامت بیگناهی ماست. درادعا نامه از گفتههای دکتر مرتضی سجادی، اسکندری و شورشیان برعلیه من استفاده شدهاست. تقاضا دارم پروندههای آنها را مطالعه کرده برائت مرا تصدیق کنید. لاله گفته است فکر تأسیس کلوب از دکترارانی نبود . اسکندری مذاکرات خود را با من فقط فلسفی تعیین کرده . دکتر بهرامی و دکتریزدی مطابق اظهار خود آنها با من صحبت سیاسی نکردهاند. تمام دانشجویان، جز در دو مورد که تحت فشار رسالۀ تألیفی کامبخش تهیه شده ، تماماً اقرار صریح دارند که من با آنها صحبت سیاسی نکردهام، رجوع کنید مثلاً به پروندۀ جهانشاهلو ، حبیبی، دانشور وغیره. اظهارات کامبخش جز تهیه شریک جرم خیالی او، که از طرف ادارۀ سیاسی استقبال شده است، دلیل دیگری ندارد .
امّا اظهارات بنده جز اینکه با اصرار زیاد کشف حقیقت را تقاضا کرده چیز دیگر نیست . مراودۀ با اسکندری و رادمنش را فقط مذاکرات مربوط به تمدن ( کولتور)، با دانشجویان مذاکرات مربوط به مذاکرات علمیدانسته، رجوع کامبخش را با توصیۀ کامران برای برآوردن تقاضاهای او (مساعدت ها) ذکر کردهاست. راجع به اخلاق عارفانۀ ملکی و مذهبی بودن حبیبی و دانشور تذکرات جدی دادهام . اما قرائن را در پرونده اسم برده ولی قرا ئن جز آشنائیهای ساده ذکر نکردهاند در صورتیکه من قرائنی قوی بر برائت خود دارم که بعضی را ذکرمی کنم. درایّام دارالفنون اشعاری به فارسی خالص راجع به خرابه های تخت جمشید با یک احساسات وطن پرستی سرودهام که درادارۀ سیاسی ضبط بوده و اکنون به آن چمدان که هنوز دست نخورده مراجعه نمائید. دربرلن در« آزادی شرق » قصیدهای درمولود حضرت رسول(ع) و در« ایرانشهر» مقالهای راجع به زبان فارسی با گراور استاد خود آقای میرزا عبدالعظیم خان نوشتهام. درمجلۀ« فرنگستان » مقالهای راجع به آذربایجان، در جواب رسالۀ روشنی بیگ نام نوشتم که از نظر سیاسی اهمیت پیدا کرد که احساسات ملی مرا نشان میدهد. در احیای کتب علمی و ادبی ایران خدماتی کردهام که هر یک به نوبۀ خود قرینۀ بزرگی برای احساسات من است.
حال به ردّ هریک ازجرائم انتسابی میپردازم . صرف نظر از اینکه یک جرم بعنوان چند جرم جلوه گرشده، جرم اول انتسابی تأسیس وعضویت است. مطابق اصول قضائی اول بایستی نیّت تأسیس، ثانیاً عملی با این نیّت وجود داشته باشد. دلیلی بر وجود چنین نیّت درمن موجود نیست. فرقه با شرائط متشکل سابق الذکر خارج صورت واقعی ندارد، یعنی اگر از آقای مدعی بخواهیم که آن فرقه را با این افراد تأسیس کند و عین روابط را مطابق ادعا دو بدو به جهت استتار جرم ایجاد کند خود تصدیق مینماید که نخواهد توانست زیرا این دسته تودۀ بیارتباطی هستند که اغلب هم را نمیشناسند ومن رهبر هم، جز بعضی دانشجویان، آنها را نمیشناسم. چون ارگان جرم ناقص است وقوع آن محال است. برای اثبات جرم نه اقرارصریح وجود دارد و نه اگرانصافی باشد اقرار تلویحی وجود دارد مگراینکه مدعی عموم فقط تحصیل فلسفه یا تألیف فیزیک را اقرار تلویحی به داند . احدی هم چنین نسبتی نداده، شاهدی هم موجود نیست. اما قرائن موجود تمام دلیل بطلان این ادعاست. کسی که مطابق اقرار صریح در جواب سئوال مربوط به امضاء احمد صریحاً مینویسد من جزء هیچ تشکیلات نیستم پس چنین نسبتی را نمیتوان به او داد. کسی که در1310 مجرم و دارای این مرام نبوده و تا سال 14 با احدی در این زمینه مذاکره نکرده چگونه میتواند ناگهان رهبر باشد. قرینۀ دیگر بربطلان این ادعا آنکه علامت اشتراکیون داس و چکش است، یعنی این فرقه مربوط به کارگر و دهقان است و در موارد استثنائی به کسبه واصناف اطمینان موقتی مینمایند ولی با اشراف و تجار و روحانیون اختلاف به قدری شدید است که متهمین حاضرنه فقط خودشان بلکه اولادشان هم درهیچ فرقۀ اشتراکی پذیرفته نمیشوند. در شوروی فقط دو میلیون فرقوی در مقابل دویست میلیون نفوس موجود است چگونه میتوان به این سهولت این بورژواها را که درست هدف اشترکیون هستند یک فرقه دانست. آمدن کامران هم مطابق قرائن موجود راجع به تشکیلات اشتراکی نمیتواند جنبۀ فرقوی داشته باشد زیرا بایستی در این صورت اولاً پس از تابستان 1314 این امر را انجام دهد، ثانیاً خود در محل باشد والاً وجود یک شخص در خارج ارتباطی نمیتواند با فرقۀ خیالی داشته باشد . بوالهوسی او وعمل شورشیان و بیچارگی کامبخش چنین موضوعی را جلوه داده است واکنون فرقههای کومونیست بعنوان اینکه بورژواها به جان هم افتادهاند از این نسبت اشتراکی که به ما داده میشود میخندند . اگر من مؤسس باشم چرا از اسرار فرقۀ خیالی بیاطلاعم ؟ چرا اسم کامران را نمیدانستم ؟ چرا اسم این اشخاص را نمیدانستم چرا به جای اینکه برای تشکیلات خیالی ، کامران پولی همراه آورده باشد از من تکدّی میکرد. چطور میتوان باور کرد که فرقهای وجود داشته و پول از اجنبی میگرفته و این مبلغ درمدت دو سال فقط 500 تومان بوده که آن هم فقط به شورشیان توسط کامبخش رسده و هیچ کس از سردستههای خیالی از آن اطلاع نداشتهاند. علی کامکار در پروندههای ادارۀ سیاسی اقرار ماورأ الحقیقه کرده که کامران به او گفت برو تشکیلات بده، آن خود علامت فقدان تشکیلات است ؛ او هم انجام نداده است . پس تشکیلاتی وجود ندارد والاّ چنین دستوری داده نمیشود. این اقدام آن جنجال طلب هم خود سری و بدون ارتباط به یک اساس اصلی بوده است. اگر کامبخش هم گول خورده حرفهای ملت پرستانۀ او را قبول کرده باشد، باید تصدیق کرد که کامبخش آلت شدهاست. من بقدری از جریان خیالی دور بودهام که حتی کامبخش نیّت اصلی (؟) خود را هم که جنبۀ تشکیلات داشته باشد به من نگفته ، صحبتهای او با من فقط چند خواهش مخصوص بوده و او فقط درجریان سال 1314 چند بار مرا ملاقات کردهاست. بنابراین مشروحات، اولاً وقوع این جرم محال ، ثانیاً آثار جرمی که دلالت بر وقوع جرمیکند غیر موجود ، ثالثاً قرائن قوی برعدم ارتکاب جرم موجود است. از حیث اثبات جرم نه اقرارصریح ، نه تلویحی ، نه قرینه و نه شهادت حتی در پروندههای غیر قانونی شهربانی هم وجود ندارد.
جرم دیگرانتساب یک بیانیه است. بیانیهای در پروندۀ اکبر افشار موجود است که در پرونده گفتهاست از ضیاءالموتی گرفته، درمحضردادگاه گفتهاست آن را با پست دریافت نموده وانتساب به ضیاءالموتی از راه خصومت بودهاست. راجع به این بیانیه در صفحۀ 34 گزارش ادارۀ سیاسی که قسمت مربوط به کامبخش است نوشته شده از نشریهها بیانیه به امضاء احمد، مانیفست و الفباء از دکترارانی ... ازاینجا واضح میشود بیانیه به امضاء احمد، که گویا مترجم آن احمد بوده و مربوط به تاریخچۀ اول ماه مه بودهاست، کامبخش تحت شرایط سابق الذکر، هر رساله را، بعنوان اقرار ماوراء الحقیقه، نشریه مینامیده قلمداد کردهاست. چنین تاریخچهای در پائیز 1314 جزء مانیفست از طرف من به کامبخش داده شده است وچنین چیزی در پروندۀ من هم منعکس است ، و اگرمن تاریخ آنرا 1315 گفته باشم( که نظرم نیست) قطعاً درنتیجۀ تلقین ادارۀ سیاسی بوده که تاریخ آن بیانیۀ غیر مربوط رابه این تاریخچه که من 1314 دادهام انطباق داده. خلاصه آنکه در پائیز1314 تاریخچه ای را جع به اول ماه مه ازطرف من به کامبخش داده شده و محتویات آن ابداً اشتراکی نبوده مطابق گزارش از پروندۀ کامبخش درآخر آن امضاء احمد بوده . حال بیانیۀ مکشوف درخانۀ افشار را با آن تطبیق نموده اند و من بطلان این تطبیق را ثابت مینمایم. اولاً آنچه من دادهام چون درپائیز 1314 پس ازمراجعت از اروپا بوده و بهمین جهت در ادعا نامه به کامران دستور نشریه ها را نسبت داده اند، پس نمیتواند راجع به اول ماه مه 1315 باشد . ثانیاً موقعی که این بیانیۀ خانۀ افشار را به ادارۀ سیاسی آوردند تقاضا نمودم آن را قرائت نمایند، نکردند، فقط عنوان ماه مه را گفتند و من به خیال آن تاریخچه افتادم . اگر حتم از ناحیۀ من بود برای من قرائت نموده از من و کامبخش برای یک چنین سند مهم امضاء روی ورقه میگرفتند. ثالثاً چون اسم این را بیانیه می نامند معقول نیست که دارای امضاء باشد . اگر واقعاً بدون امضاء باشد عدم ارتباط آن به من واضح خواهد شد و اگرامضاء احمد داشته باشد بایستی موضوع از کامبخش تحقیق شود. در هرحال این بیانیه با ان تاریخچه ماه مه که در1314 به کامبخش داده شده بکلی فرق دارد و من از وجود آن بیاطلاعم . رابعاً چون اظهارمیشود که اهانتی درآن نوشته شده قطعاً از من نیست چون قلم من به عفت معروف است و به احدی توهین نکرده است و نمیکند. انتشارات من قرینه برای این مدعاست. خامساً قرینۀ قوی موجود است که این موضوع نمیتواند از ناحیۀ من باشد زیرا با دلائل سابق فقدان یک فرقه و یا اطلاع من از وجود یک فرقه واضح شد پس چطور درآخرآن بیانیه رئیس فرقه احمد قرائت کردند (مدعی عموم قرائت کرد )، وانگهی از کلمۀ رئیس معلوم میشد که بیانیه از ناحیۀ اشخاص غیر سیاسی و بیاطلاع است والاّ فرقه رئیس ندارد. خامساً ، قرینۀ مهم دیگر آنکه در ماه مه 14 کامران تهران بود، اگر تشکیلاتی بود آن موقع هم بیانیهای نشر میشد و ماه مه 1316 هنوز آزاد بودیم بازهم بیانیهای نشر میشد و کشف میگردید . پس چطور فقط سال 1315 نشر شدهاست . این نسبت جزمخلوط کردن دو موضوع شبیه برای اثبات یک جرم جنائی چیزی بیش نیست و گرنه چگونه میتوان از یک سال قبل بیانیۀ سال بعد را نشر کرد. سادساً چرا این بیانیه به دست افراد دیگراین جمع نرسیده و در حقایق ماورء الحقیقه انتشار آن بین اعضاء این جمع ثابت نشدهاست. تحقیق فرمائید از 53 نفر عضو فرقۀ خیالی چند نفر این بیانیه را دیدهاند، اگرغیر ازتاریخچهای که من دادهام بیانیۀ دیگری در کار بوده که مثل سایر اسرار من بیخبر بودهام و در ضمن تحمیلات از شباهت عنوان از موقعیت سوء استفاده کردهاند.
اما برای اینکه ذهن دادگاه روشن شود اطلاع میدهم که در سال 1314، مطابق اطلاعات حاصله در زندان ، بیانیهای از طرف چند نفر بدون تشکیلات فرقوی خود سرانه نشر شده و ناشرین دستگیر به یک سال حبس محکوم شدهاند که ابداً با من و حتماً با سایرین ارتباطی ندارند. چه استبعادی دارد که این هم از چنین ناحیۀ مخصوصی نشرشده باشد . دیگر اینکه به عنوان قرینه نشریه کاغذی در زندان به من نسبت میدهند. اولاّ من تصدیق نکردهام این کاغذ از من باشد . ثانثاً اهل خبره خط آنرا به من نسبت نداده . ثالثاً نسبت آن به من اصولاً از روی مدرک نیست زیرا آنرا دریک محل عممومی پیدا کردهاند که میگویند روی آن در مریضخانه اسم ارانی نوشته شده. البته تهیۀ یک چنین کاغذی برای جاعل آسان بوده است. رابعاً محتویات آن خود این نسبت را باطل میکند زیرا در آن موقعی که نشان دادند دیدم نوشته است « پدرت کجاست؟» از این عبارت واضح میشود این کاغذ ، اگر جعل نباشد، خطاب به شحص معینی است. مطابق تحقیقات در آن تاریخ در آن دالان که من بودم از همجرمان من کسی نبود که این کاغذ خطاب به او باشد و تحقیق فرمائید آیا من با پدر یکی از حاضرین اصولاً ارتباطی دارم یا نه. این کاغذ یا عمداً ازطرف عدهای برای اثبات [ جرم ] برعلیه من جعل شده یا اینکه از طرف شخص دیگر به دیگری خطاب بوده و به ما مربوط نیست و دلیل هم بر اثبات آن بر من وجود ندارد . با مراجعه به جعلهای نظیر (مانند جعل معروف که حشمتالله بختیاری بر علیه بلوچ نموده، کاغذی از طرف شخص اخیر به سفارت خانهای نوشته در چمدان او قرار داد زیاد است. پروندۀ این امر در زندان موقت موجو د است).
اتهام دیگرکه آقای مدعیالعموم برعلیه من اقامۀ دعوی کرده تبلیغ است. در اینجا نظر مخصوص آقای دادستان بیشتر به دانشجویان است . اولاً این امر را خیلی بزرگ جلوه کرده و حال آنکه جمعاً ده نفردانشجو موجود است که 5 نفر از آنها را من اصلاً نمیشناختهام . پنج نفر دیگر هم که به منزل من آمده اند مطابق اقاریر خودشان جز صحبتهای علمی با من مذاکرۀ دیگری نکردهاند . در اینصورت که اقرار وجود نداشته تبلیغ شدهای هم در کار نیست. پس این نسبت وارد نیست و احدی از حاضرین نمیتواند اقرار کند و بجز دو نفر در ادارۀ سیاسی کسی هم چنین نسبتی به من نداده و این نسبت آنها تحت تأثیر اوضاع موجود بوده ولی از ناحیۀ من اقراری وجود ندارد. از طرف دیگر قرائتی وجود دارد که بطلان این ادعا را واضح میکند. من عدۀ زیادی شاگرد دارم که مطابق دفاتر وزرات صناعت برای آنها خرج تحصیل به تصویب رساندهام ، و آنها را عموماً بازجوئی کردهاند. اگرچنین نظری داشتم در بارۀ آنها اِعمال میکردم. دیگر اینکه درب خانۀ من هر هفته یک شب معین باز بوده و هر کس حتی مأمور آگاهی هم میتوانسته است بدانجا مراجعه کند. در چنین مجلس چطورمیتوان عقلاً باور کرد که تبلیغ میشده است. در پروندۀ دانشجوئی ذکرمیشود که او راجع به اشتراک اموال ازمن سئوال میکند ومن انتقاد مینمایم. راجع به عملیات با دانشجویان، به اعتصاب دانشکده توجه مخصوص باید کرد. در اروپا اعتصاب جوانان موضوع عادی است. ابداً به موضوعات سیاسی و اشتراکی کاری ندارد . در تمام دانشکدههای تهران از قدیم تاکنون اعتصاب دیده میشود، حتی یکی از هنرستان ها بعنوان اینکه دانشنامۀ آنها باید ارزش دبیرستان داشته باشد تا افسر وظیفه شوند برعلیه خود من اعتصاب کرده بودند. اینها جز محملهای بیمورد چیزدیگری نیست. درصورتیکه بطور وضوح در پروندۀ من نوشته شده است: به من موضوع اعتصاب را گفتند و من آنها را به متانت تشویق کردم ( یعنی توصیه کردم از راه ملایم وارد شوند بهتر است.)
بالاخره با ذکر بعضی خصوصیات زندگی خودم دفاع را تمام میکنم . صرفنظر از مذاکرۀ مجهول بین کامبخش و شورشیان با کامران مجهولالهویه ، دیگران اصولاً قدم برای مرام اشتراکی بر نداشتهاند. اگر یکی دو نفر خیال کردهاند چنین عملی میکنند تصور پیش خود بوده. جوانان دانشجو به اختصاص ازهر شائبۀ سیاسی مبّرا هستند. این پیش آمد جز به ضرر ملت فایده دیگری نداشته ، ولی جبران ناپذیراست. من تصدیق میکنم پس از اینهمه جنجال برای یک دادگاه تبرئه اکثریت اتّم و یا تقریباً همه مشکل میآید ولی اگر به نظرتان قانون اجازه میدهد با نهایت شجاعت این امر را انجام دهید. زیرا با این عدالت به اسم مشروطیت ایران و به ملت ایران و به نام خودتان بزرگی خواهید کرد.
من شخصاً داخل جریان فرقۀ اشتراکی نبوده ، چنین فرقهای تأسیس نکردهام و به عقیدۀ من چنین فرقه ای اصلاً وجود نداشتهاست، بنابراین تبرئۀ خودم را می خواهم.
من در دورۀ متوسطۀ دارالفنون، با وجود داشتن پدر بالنسبه متمول و اعیان با فقر درغربت ( به واسطۀ لاابالی بودن پدر) زندگی کرده، در تمام مدت تحصیل متوسطه موفق به خرید یک کتاب هم نشدهام و آنها را امانت گرفتهام ولی درعین حال هم در دروس فکری و هم حافظهای جالب بودهام. دانشنامهام را با نمرۀ اول تمام کردهام. درآلمان، تولسی ( ؟) ( استاد معروف ) به یک روزنامه نویس ایرانی گفت ما خوشحالیم دکترارانی را برای ایران ارمغان میفرستیم. حال اگر دادستان نمیپسندد اختیار دارد . دردانشگاه برلن کرسی تدریس داشتم، نُسخ خطی مهم مانند « وجه دین » [ ناصر خسرو] «شرح ما اشکل » خیام ، رباعیات خیام با تعیین بحور بوسیلۀ من انتشاریافت. [ مخارج] تحصیلات را با مزد کارخود تهیه میکردم . از ساعت 8 تا 5 در لابراتوار و از 5 تا 9 در مطبعه بودم. در ایران کتب علمی زیاد تألیف، بخرج خود انتشار داده به محصلین بیبضاعت تقسیم کردهام . انتظام اداری من معروف است که خشونت من ازگفتۀ اشتری معلوم میشود. در امتحانات و غیره و عملیات واضح شد که من عفیف بودهام. در افتضاح امتحانات، که تقلباتی موقع امتحانات مسابقه پیش آمد صحت عمل من واضح شد که سئوالات تمام شعب را بعضی قبلاً تحصیل کرده بودند بجزشعبۀ من، و آن موقعیت، که مطابق اظهارات این مجلس در معارف برای من بود ازهمین نظریات تحصیل شده بود. وطن پرستی من طوری است که تمام جوانان را به معاونت مدیران خارجی نصب کرده ، نقشهای تعیین کرده بودم که درعرض دو سال در قسمت اداری من دیگر مستخدم خارجی نباشد، من مادرم را جزء این جمعیت نمیبینم. خبر شنیدهام که اطاق کار مرا بسته و تمام آثار مرا درآن جمع کرده و بیحرکت و مستأصل و بدبخت شدهاست. موقع ملاقات ، وقتی که با خواهرانم صحبت میکنم بلاجواب، گریان به من نگاه میکنند مثل اینکه عارضۀ جنونی پیدا کرده باشند. لابد به واسطۀ اتهام خیانت به کشور و انتشار آن ادعانامه که آنهم نسبت دروغ و مخصوصاً اقرار کذب نسبت داده اینها خود را درجامعه مخذول میدانند. تنها تأثیر مهم من همین وضعیت مادی و اجتماعی آنهاست. من پاکم، مرا تبرئه کنید. اسم مرا از این تهمت پاک کنید. حاضرم با نیکنامی معدوم شوم ولی با این بدنامی زنده نباشم. وقتی که مرا گرفتند چند ماه بود پدرم فوت کرده بود، و این خانمان بیسرپرست چون برادر و قوم مرد دیگرندارم. امیدشان به شماست. به آنها پدری کنید چون پدراجتماع هستید. 2/ 8/ 17
* « خلاصۀ لایحۀ دفاعیۀ دکتر ارانی » در42 صفحه و روی اوراق « ادارۀ زندان » نوشته شدهاست. این لایحه بخط خود دکتر ارانی است.» (10)
◀ یوسف افتخاری یکی از زندانیان در زمان ارانی و یکی از رهبران سندیکای کارگران ایران بین سالهای ۱۲۹۹ تا ۱۳۲۹ مینویسد :
در سال ۱۳۱۵ هم عدهای را گرفتند که به گروه «دکتر ارانی» و یا پنجاه و سه نفر مشهورند. «دکتر ارانی» در آلمان تحصیل کردهبود و ضمنا تمایلی به «حزب کمونیست آلمان» داشتهاست و از طریق شوروی به ایران میآید.در «مسکو» [ برخی از اعضای حزب کمونیست ایران] حسابی با او صحبت میکنند و میگویند که در ایران تشکیلات ما را گرفته اند و ما نیاز داریم که کسی باشد و مجددا اقدام بکنیم. «دکتر ارانی» قول میدهد که اینکار را بر عهده گیرد. در ایران میآید ولی هیچ اقدامی نمیکند. شخصی به نام «کامران» که اهل «قزوین» و از محصلین دانشگاه «کوتو» بود مامور میشود که به ایران آمده و با «دکتر ارانی» صحبت کند و سازمان بدهد. «کامران» میآید و «دکتر ارانی» موافقت میکند. بعد پشت سرش یک نفر را به نام «شورشیان» از «روسیه» میفرستند. بعد «کامبخش» و «الموتیها» را به «ارانی» معرفی میکند که سوابقی داشتند. آنها مجلهای به نام «دنیا» منتشر میکردند، ولی پلیس متوجه اصل ماجرا نبود. اغلب قضات بیسواد بودند و پلیس هم متوجه نمیشده و تشکیلاتشان را توسعه میدهند و خوب هم پیشرفت میکردند. اکثرشان هم روشنفکر، تحصیل کرده و یا محصل بودند. چند نفری هم بیسواد در میان خود داشتند. گرفتاری آنها هم به این طریق پیش میآید که «شورشیان» به «خوزستان» میرود. چون شنیده بود که در آنجا تشکیلاتی و سازمانی است و سندیکای جهانی اهمیت میدهد . به آنجا رفته و یک جفت چکمه میپوشد و ریشش را به طور عجیب و غریبی که در ایران معمول نبود بلند میکند و آگهی میدهد که من آرتیست هستم و میخواهم نمایش بدهم. از طرف شهربانی به سراغش رفته میگویند مثل اینکه تو جاسوسی. میگوید من جاسوس نیستم من مافوق جاسوسم. می پرسند« مافوق جاسوس» چیست؟ جواب میدهد: به شما نمیگویم به رئیس شهربانی میگویم. به رئیس کل شهربانی تلگراف میکنند که یک شخص را گرفتهایم اینطور جانوری است و میگوید قضیه را فقط به خود رئیس شهربانی میگویم. او را به «تهران» میآورند و نام رفقایشان را میخواهند .میگوید یک شرط دارد. پرسیدند: شرطت چیست؟ گفته بود مرا به مرز ببرید و وقتی رد شدم میگویم. رئیس شهربانی بلند میشود سه تا کشیده میزند که فلان فلان شده این حرفها چیست و خلاصه کل ماجرا را تعریف میکند.
«دکتر ارانی» تعریف میکرد که در منزل نشسته بودم از پنجرهی کوچک دیدم که «شورشیان» با دو نفر میآید. به خدمتکار گفتم در را باز کن رفقا میآیند. فکر کردم که «شورشیان» با رفقایش میآید. وارد شدند. «شورشیان» گفت آمدهایم شما را بگیریم. «ارانی» میگفت خیال کردم اینها شوخی میکنند، گفتم عیبی ندارد حالا بنشینید، یک چای بخورید بعد میگیرید. آن مامور گفت: آقا کار از کار گذشته رفقایت اقرار کردهاند بنشینید یعنی چه؟ میگفت آنوقت فهمیدم که «شورشیان» ما را گیر دادهاست. «شورشیان»، «کامبخش» را میشناخته و گیر میدهد و چند نفر دیگر را هم که میدانست گیر میدهد. «کامبخش» هم که سابقه دار بود و پروندهی جاسوسی داشته از ترس همه چیز را اقرار میکند. اینها را گرفتند و آوردند «قصر»، بعد که تحقیقاتشان تمام شد ما خواستیم از آنها یک اطلاعاتی به دست بیاوریم. «کامبخش» گفت: «دکتر ارانی» ما را لو داده و قرار شد که «دکتر ارانی» را بایکوت کنند و با او حرف نزنند و حرف هم نمیزدند. یک نفر یهودی آلمانی بود که به اتهام اختلاس و دزدی گرفته بودند. «ارانی» بیچاره در کریدورش کسی نبود ناچار با او حرف میزد و صحبت میکرد. بعد درآوردند که یهودی مزبور جاسوس است و «ارانی» هم جاسوسی میکند، «دکتر ارانی» را جاسوس هم کرده بودند! یک شب ساعت ٧ یا ٨ بود که افسر کشیک آمد و گفت آقایان بیایند زیر هشت پرونده خوانی هست. تا آن روز سابقه نداشت که پروندهی کسی را بیاورند و در زیر هشت برایش بخوانند. البته من خودم نرفتم. بعضی از رفقا رفته بودند و پرونده را میخوانند معلوم میشود که «دکتر ارانی» هیچ چیزی نگفته، تمام اینها را «شورشیان» و «کامبخش» گیر دادهاند. بعدا همه یکدیگر را لو دادهاند. دیگر هیچ یکی مقاومت نکرده بود و براحتی همدیگر را گیر داده بودند و اذیت و آزاری هم ندیده بودند. آمدند زندان و در زندان هم با هم بر سر ریاست رقابت داشتند. «کامبخش»، «یزدی»، «بهرامی» و «اسکندری» هر کدام میخواستند رئیس بشوند. هر یک مقامی را دوست داشتند که در راس آن بنشینند. با هم رقابت داشتند و خیلی سخت به هم تهمت میزدند. گاهی هم اعمالی انجام میدادند که خیلی زننده بود مثلا «طبری» که برای خودش جوانی بود با «جهانشاهلو» نوهی «جهانشاه خان امیر افشار» دوست بود و باهم مینشستند و صحبت میکردند. باقی حضرات ناراحت بودند که چرا با او حرف میزند. بعدا که میانه ی آنها به همخورده بود «طبری» با «پیشه وری» راه میرفت و دربارهی ادبیات و این چیزها صحبت میکردند، راه که میرفتند ما میشنیدیم که صحبتشان مربوط به ادبیات فارسی و غلطهای مصطلح فارسی و از این حرفها بود. خلاصه آنکه رفتارشان خوب نبود و به این حد خودشان را پایین آورده بودند. دیگر کم کم آن احترامی که زندانیان سیاسی و ماها داشتیم از بین رفته بود. علت شلاق خوردن «دکتر ارانی» و دیگران هم همین پایین آوردن احترامات بود. دیگر احترامی نداشتیم. اول که اینها آمدند، آوردند به یک کریدور بزرگی، کریدور ٩ میگفتندکه اتاقهای بزرگی داشت. میگفتند«دکتر یزدی» و دوستانش یک گوشهای درست کردهاند به اسم «لبس ایکه» (گوشه محبت) گویا در زبان المانی « گوشه محبت» معنا دارد. آنجا با بچهها سر و کله میزدند و بازی در میآوردند. این طوری احترام زندانیان سیاسی را پایین آوردند و ارزششان را کم کردند. پهلوی شهربانی یک زندان موقت بود و هنگامی که ما را مجرد [ انفرادی] میکردند به آنجا می آوردند.
یک روز« دکتر ارانی» را آوردند پهلوی اتاق من. صدای همدیگر را میشنیدیم و با هم صحبت میکردیم. پرسیدم شما را برای چه اینجا آوردند؟ گفت یک صاحب منصب به «خلیل ملکی» کشیدهای زده بود، من دستور اعتصاب غذا دادم. غذا نخوردیم و ما را در حیاط شلاق زدند. «خلیل ملکی» را شلاق نزدند ولی بقیهی ما را شلاق زدند و مرا به اینجا آوردند. گفت شما هم غذا نخورید. گفتم آقای دکتر این صحیح نیست چون ما در زندان سوابق زیادی داریم (درآن موقع حدود هفت سال بود که در زندان بودیم. اینها را تازه آورده بودند) و وضع زندان را بهتر میدانیم! اینجا اروپا نیست اینجا کسی نمیتواند غذا نخورد. حتی یک دفعه ما سیزده روز غذا نخوردیم و این کار اشتباه بود. گفت نه شما مدتی است که زندانی هستید از بیرون اطلاعی ندارید و اگر شما اعتصاب غذا نکنید، رفقایتان هم در بالا اعتصاب نمیکنند و ما شکست میخوریم و شکست ما از شماست. گفتم اعتصاب نمیتوانم بکنم ولی حالا که شکست و اشتباهتان را میخواهید بیندازید گردن ما، من هم نمیخورم. غذا آوردند نخوردم. رفتند خبر کردند، افسر کشیک آمد که چرا غذا نمیخوری ؟ گفتم به این علت که شما به یک دکتر عالی مقام توهین کردید، من هم غذا نمیخورم. گفت: بزنید. چهار نفر بودند، یک گروهبان و دو نفر پاسبان و خود افسر کشیک. تا گفتند بزنید من یک کشیده به خودش زدم. دیگر نفهمیدم که چه شد. مثل اینکه به سرم زده بودند و بیهوش شدم . دیگر نفهمیدم وقتی حال آمدم دیدم عرق کردهام. در صورتی که زمستان بود. فکر کردم چرا عرق کردهام. یادم آمد که یک چنین اتفاقی افتاده، بعد پا شدم و دیدم که تمام بدنم کبود است. معلوم شد بعد از این که بیهوش شدم هم مرا زده بودند. نمیگذاشتند که پزشک بیاید و معاینه کند. بعد به مرور معلوم شد که خیال جنایت هم دارند. ماجرا از این قرار بود که عدهای تیفوسی به بند آورده بودند که ماها را از بین ببرند. من بودم «عبدالقدیر آزاد» که روزنامه «آزاد» را مینوشت و «دکتر ارانی» در آن جا بودیم. «عبدالقدیر آزاد» خوب متوجه شد و دوستی در بیرون داشت ( گویا میرزا هاشم افسر که خودش شاعر و ادیب و وکیل مجلس و رفیق تیمور تاش هم بود) و توسط او اقدام کردند و «عبدالقدیر آزاد» را از زندان موقت به زندان بالا بردند. من و «دکتر ارانی» همان جا ماندیم.«عبدالقدیر» آزاد اطلاع میدهد که اگر به داد آنها نرسید جانشان در خطر است. ما در زندان موقت پهلوی شهربانی بودیم. «سردار رشید» یکی از رؤسای کردها که میانهاش با من خیلی خوب بود، بلند میشود و میرود پیش رئیس زندان و میگوید یا «افتخاری» را بیاورید و یا الان دستور میدهم همه کردها شورش کنند.
این سبب شد که من را هم آوردند و از خطر جستم. به رفقای «ارانی» گفتم شما اشتباه کردید اعتصاب غذا کردید، در این موقعی که دنیا آتش گرفته بود من هم ناچار شدم اینکار را بکنم و کتک خوردم. ولی حالا باید اعتصاب غذا بکنید بگویید «دکتر ارانی» را میخواهیم. «دکتر یزدی» گفت داغ و درفش است ما این کار را نمیکنیم. گفتم آخر آقای «دکتر ارانی» شما برای یک عقیده و ایمانی زندانی شدهاید. گفت والله به خدا به مذهب به دین و به هر چه که معتقدی اصلا ما عقیده نداشتیم، گرفتار شدیم! خلاصه این سبب شد که «دکترارانی» همانجا بماند و بیمار شود. و تیفوسی که با مقداری گنه گنه معالجه میشد، دوا ندادند و «دکتر ارانی» هم به این طریق از بین رفت. البته رفقای ما حاضر بودند که به خاطر «ارانی» اعتصاب کنند ولی از آن پنجاه و سه نفر که اصل کار بودند، تمایلی به این کار دیده نشد.( 11 )
وزارت كشور
اداره كل شهرباني
تاريخ 15/11/18
شماره 7858
موضوع دكتر تقي اراني زنداني شماره 740 مرده
گزارش
محترما به عرض ميرساند ساعت 30/13 روز 14 ماه جاري دكتر تقي اراني فرزند ابوالفتح زنداني شماره 740 كه ار طرف اداره سياسي زنداني و در بهداشت تحت معالجه بوده طبق گواهي پزشك به مرض تب عفوني مرده ساعت 30/17 روز مزبور پس از تشريفات قانوني جنازه به متوفيات حمل گرديد اينك عين يك برگ صورت مجلس به پيوست تقديم و مراتب را استحضاراٌ معروض ميدارد.
امضاء: 18
◄ « متين دفتري در خاطرات خود در محاكمه 53 نفر چنين ميگويد: «... به دلايل عديده شاه را مجاب كردم كه فرستادن پرونده به ارتش به صلاح و مصلحت نيست هم از لحاظ اعتبار وزارت دادگستري هم از نظر سياست خارجي. اصلح اين است كه پرونده در وزارت دادگستري مورد رسيدگي قرار گيرد زيرا يقين داشتم كه اگر به ديوان حرب ارجاع ميشد همه متهمان به اعدام محكوم ميشدند، شاه اجازه داد كه محاكمه متهمان در سال 1317 در دادگستري انجام شد...»( 12 )
ادامه دارد.
◄ جهانشاهلو علت واگذاري پنجاه و سه نفر به دادگستري را اينگونه بيان ميكند:
«تلاش خانوادهها به ويژه مادرمن و مادر ايرج اسكندري كه به نمايندگي از سوي همه خانوادهها آسايش را از دولتيان و مجلسيان سلب كردهبودند و آنها سرانجام آقاي شكوهالملك كروري، رئيس دفتر ويژه رضاشاه را وادار به رساندن واقعيت موضوع به رضاشاه كردند و سپس چون ذهن رضاشاه آماده شد آقاي حاج محتشمالسلطنه اسفندياري در ديدار با رضاشاه از او استدعا كرد كه كار گروهها را به دادگستري ارجاع كنند رضاشاه خواست او را پذيرفت»(13)
◀ سیف پورفاطمی در گفتگوئی که با علی اصغر حکمت وزیرفرهنگ وقت داشته است مینویسد:
حکمت میگفت « روزی مختاری رئیس شهربانی در دفتر او در وزارت فرهنگ حضور یافته و سئوالاتی راجع به دکتر ارانی و دکتر رادمنش میکند. تا قبل از توقیف، دکتر رادمنش در وزارت فرهنگ و دکتر ارانی در وزارت صناعت مشغول کار بودند. حکمت میگوید دکتر رادمنش در دبیرستانها تدریس میکرد ویکی ازمعلمین خوب وزارت معارف وکارهایش از هرجهت رضایتبخش است وهیچ گونه عملی بر خلاف مصالح کشور از او دیده نشده است ولی چون ارانی در وزارت صناعت مشغول کاربوده بنابراین حکمت اطلاع زیادی راجع به کار او ندارد ولی آنچه از خارج اطلاع دارد دکترارانی به نیکنامی معروف است. مختاری میگوید این افراد دارای عقاید مارکسیستی و وابسته به سفارت روس هستند. اکنون همۀ آنها در زندان هستند و به زودی محاکمه خواهند شد. حکمت از این ملاقات و از این که شهربانی پای وزارت معارف را در میان کشیده و چند نفر از معلمین برجسته دبیرستانهای تهران را متهم و دستگیر کردهبود بسیار افسرده میشود و در ضمن برای خودش هم بیمناک بود که مبادا شهربانی این موضوع را هم مانند قضیه وزارت پست و تلکراف پیراهن عثمان کرده و او را هم دچار سرنوشت صوراسرافیل بنماید.
درضمن محاکمه و تحقیق معلوم شد که جز چندین نفر از این گروه که یا دارای مرام مارکسیستی یا مراوده با سفارت بودهاند مابقی بیگناه و تقصیرشان آشنایی با دکتر ارانی یا خواندن مجله دنیا که صاحب امتیاز و مدیر آن ارانی بود میباشند. قضات و مدعیالعموم دادگاه نسبت به جرم و بزه بسیاری از متهمین مشکوک بودند ولی مختاری به آنها میگوید که امر شاه است که آنها را محکوم کنید و مدت حبس هر یک را قبلاً تهیه کرده و به فضات میدهد.
چندی بعد از پایان محاکمه، حکمت در جلسهای با مختاری روبرو شده از او میپرسد که چطور وجدانتان اجازه داد که این افراد بیگناه که بهترین معلم و طبیب و مستخدم دولت در این کشور بودند وجودشان را عاطل و باطل ساخته وبه زندان بفرستید. مختاری در جواب میگوید اگر از جان خودتان و من میترسید دیگراز این مقوله سخنی بر زبان نیاورید. عملی به خطا یا صواب انجام گرفته بحث و شک و تجسس در این زمینه برخلاف مصالح کشور و توهین به مقام شامخ سلطنت است.( 14 )
◀ ۵۳ نفر به روایت کامبخش؛ گزارش سری به رفقای روس:
تاریخ ایرانی مینویسد: با سقوط رضا شاه و باز شدن فضای سیاسی، گروه از زندان به درآمدند، در حالی که رهبر فکری شان تقی ارانی به مرگی مشکوک درگذشته بود. کامبخش در آبان ۱۳۲۰ پس از آزادی از زندان، گزارشی در ارزیابی امکانات بهره برداری از توانایی های فردی اعضای ۵۳ نفر به سود کمونیسم روسی نوشت و توسط پ.م فتین مشاور امور امنیتی ژوزف استالین رهبر وقت شوروی برای بینالملل کمونیست ارسال کرد. خسرو شاکری، استاد بازنشستۀ تاریخ دانشگاه پاریس در تازهترین شمارۀ مجلۀ «مهرنامه» بخش پایانی این گزارش را که به تکنگاریهایی دربارۀ اعضای گروه ۵۳ نفر اختصاص دارد، منتشر کرده است.
شاکری در مقدمهای بر این گزارش مینویسد:«اینکه چنین گزارشی را کامبخش پیرامون فاجعۀ ۵۳ نفر به بینالملل کمونیست ارسال داشته بود خود کامبخش و نزدیکان او - نورالدین کیانوری و اردشیر اُوانسیان - گفتهاند. کیانوری در خاطرات خود مینویسد نسخهای از آن نزد خواهر وی اختر، همسر کامبخش، وجود داشته و او آن را به احسان طبری نشان داده بود. او میافزاید کمینترن نیز پس از دریافت آن گزارش، بر اساس آن، برای او تقصیری قائل نبود، یعنی او را تبرئه کرد. برعکس اردشیر اُوانسیان در بخش منتشرنشده خاطراتش مینویسد که کمینترن هرگز کامبخش را تبرئه نکرد. مهمتر از سخن اُوانسیان، نوشتۀ یکی از کادرهای کمینترن به نام پلیشفسکی (Plyshevskyi) است که یک سال پس از انحلال کمینترن، در سال ۱۹۴۴، در سرگذشت کامبخش نوشت: لطمهای که در اثر اعترافات کامبخش به حزب کمونیست وارد شده بود تاکنون مورد تحقیق قرار نگرفته است.»
هرچند عبدالصمد کامبخش بعدها دبیر اول حزب توده ایران شد، اما هیچگاه نتوانست در میان ۵۳ نفر به اعتباری که ارانی داشت دست یابد بلکه این وابستگی او به شوروی بود که زمینههای ترقیاش را فراهم کرد. شاکری مینویسد: «گزارش کامبخش به نحوی تنظیم شده بود که نویسنده تنها به نزد قاضی برود و هیچ یک از پنجاه و دو نفر دیگر امکان رد تحریفهای او را در آن زمان نداشتند و سران حزب توده نیز در اظهارات علنی خود هرگز به آن که در برخی محافل درونی خویش چون «خیانت» به کامبخش نسبت میدادند، اشارهای نمیبردند. گویی دستگیری، محاکمه و مجازات گروه و قتل ارانی در زندان همچون یک تصادف عادی رخ داده بود. البته در آغاز تاسیس حزب توده، نزدیکان ارانی چون ایرج اسکندری، بزرگ علوی، دکتر محمد بهرامی و برخی دیگر نخست تقاضای عضویت کامبخش در حزب را رد کردند، اما کوتاه مدتی پس از آن در اثر توصیه (بخوانید: فشار) مشاور کنسولی سفارت شوروی، علی علیاف (مسئول وقت کا.گ.ب در ایران) او را به عضویت پذیرفتند.»
کامبخش در گزارش مفصل خود برخوردی دوگانه دارد؛ خصوصاً دربارۀ تقی ارانی که از یک طرف او را «ضد کمونیست»ی معرفی میکند که در زندان «فتنهانگیزی» میکرد و از طرف دیگر پیشنهاد میکند که نام او را به عنوان فردی که زندگیاش را در راه انقلاب کبیر از دست داده، به پرچمی برای توسعۀ کمونیسم روسی در ایران تبدیل کنند! او در گزارش خود تعابیر جالبی دربارۀ اعضای گروه به کار میبرد، مثلاً آنجا که به نام ایرج اسکندری عضو برجستۀ سالهای بعد حزب تودۀ ایران میرسد از او با عنوان چهرهای «شهرتپرست» یاد میکند، احسان طبری را «کماراده» و «ناپایدار» میداند، بزرگ علوی را «ترسو» میخواند، نصرتالله جهانشاهلو را «دارای گرایشهای فاشیستی» معرفی میکند و از خلیل ملکی به عنوان فردی «عصبی» نام میبرد. «کمونیست نبودن» مرتضی یزدی، «سادگی» انور خامهای، «شرافتمندی» نورالدین الموتی و «به درد بخور» بودن رضا رادمنش هم از دیگر مسائلی است که در گزارش کامبخش به رفقای روس دیده میشود. بخشهایی از گزارش کامبخش را در ادامه میخوانید:
* تقی ارانی؛ خاطرهاش نباید تیرگی یابد
او از خانوادهای ثروتمند برخاست. وی از پدر خود یک خانه، یک قطعه کوچک زمین و قسمت کوچکی از یک معدن را به ارث برد. نخست به خرج خود و سپس با بورس دولتی در آلمان تحصیل کرد و درجۀ دکترای شیمی را دریافت داشت. در زمان تحصیل در آلمان، به عضویت سازمان دانشجویان درآمد. با مرتضی علوی، رهبر حزبی این سازمان رابطه نزدیک برقرار کرد. او که به مارکسیسم علاقه پیدا کرده بود، آن را به طور جامع مطالعه کرد و در ایران به مناسبت ارتباط نزدیک با [عبدالحسین] حسابی، ایدئولوژی مارکسیستی خود را تنظیم کرد. او پیش از فعالیت در حزب، مجلۀ «دنیا» را منتشر میکرد که بعدها توسط ما رهبری میشد. در سازمان ما برای عضوگیری و سازمان دادن جوانان محصل فعالانه کار میکرد. او تا قبل از دستگیری، به عنوان رئیس بخش آموزش اداره صنایع مشغول به کار بود. او زبانهای آلمانی، فرانسه و ترکی را خوب میدانست و با زبان انگلیسی آشنایی داشت.
مشخصات منفی: عدم مطلق استعداد برای کار مخفی، مقامپرستی، خودخواهی، فتنهانگیزی.
بعضی نکات برجسته را برای معرفی شخصیت او در ذیل میآورم:
۱ – در اعترافات خود از صحبت درباره مسائلی که به شخص او مربوط میشود دریغ میکند. درباره مسائل عمومی مخفی حزب زیاده میگوید به عنوان مثال، به اصرار رفیق احدی [سرهنگ سیامک] را نام میبرد؛ با وجود این من توانستم او را نجات دهم. درباره فرستادههای مسکو، روابط، آدرس خانهها و غیره شرح میدهد.
۲ – در زندان نزاع به وجود میآورد و نمیخواهم به آن به تفصیل بپردازم.
۳ – ما که در آستانۀ دادگاه به اشتباهات خود پی برده بودیم و سعی داشتیم آنها را جبران کنیم، بدین مناسبت قرار گذاردیم که دربارۀ این یا آن اعتراف یک نوع توضیح ارائه دهیم. بین من و او نیز چنین قراردادی وجود داشت. من به نوبه خود این قرار را رعایت کردم، اما او در دادگاه همان چیزهایی را گفت که قبلا درباره آنها توضیح داده بود.
۴ – در نطق دفاعیه او نکات ضدکمونیستی زیادی وجود دارد، که مهمترین آن نام بردن از کامران [اصلانی] (نماینده کمینترن) به عنوان پروکاتور و آدم توخالی است.
۵ – در روبهرویی با [انور] خامهای (یک بچه ساده) او میگوید: «من همه چیز را اعتراف کردهام و به تو هم توصیه میکنم اعتراف کنی.» پس از این بود که خامهای همه چیز را تا کوچکترین جزئیات نوشت.
نکات مثبت: استعداد فراوان، حافظه خوب، هضم صحیح، برخورد درست مارکسیستی.
اگر او در آغاز حبس ضعف نشان داد، در زندان آبدیده شد و بعدها او را چون انسانی مسئول و قوی میبینیم.
بعضیها سعی داشتند رفتار قبیح و وحشیانه پلیس را برشمارند، از جمله پژوه که دادستان سه بار صحبت او را قطع کرد، و به من [نیز] دو بار اخطار شد و اجازه صحبت به من داده نشد. اما ارانی، با استفاده از تجربه ما توانست بخشهای مختلف دفاعیه خود را طوری تنظیم کند که پیش از آنکه رئیس دادگاه او را به سکوت وادارد، بعضی مطالب را بگوید. این خدمت اوست.
او فعالانه با پلیس مبارزه میکرد. این شجاعت را داشت که اشتباهات خود را بپذیرد. به عنوان مثال، بعدها که به من نزدیکتر شد و من و گذشتهام را شناخت، او صریحا اعلام کرد که در مورد من اشتباه کرده بود، حتی این مساله را توسط یکی از زندانیان سیاسی اردبیل به رفقای خود در زندان قصر اطلاع داد.
پلیس او را سازماندهندۀ حزب میدانست، زیرا از پرونده او چنین معلوم میشد که پیش از سازمان ما، او دوره آموزشی دیده بود. چنین چیزی در پرونده من نبود. به علاوه، او ناشر و سردبیر مجله دنیا بود که پیش از پیدایش سازمان ما منتشر میشد، از همه مهمتر، دانشجویان او را محرک اصلی معرفی میکردند. دادگاه درستتر تشخیص داد، چون او را به عضویت و من را به عنوان سازماندهنده محکوم نمود.
ارانی به علت مرض تیفوس در زندان درگذشت. اگر در اینجا بعضی جنبههای منفی شخصیت او ذکر شدهاند، این امر تنها به خاطر درست بودن اطلاعات است.
به طور کلی، خاطره او نباید به هیچ مناسبتی تیرگی یابد یا به آن خدشه وارد آید. ما باید از او همچون بهترین انقلابی و مبارز برای کمونیسم و کسی که زندگی خود را برای انقلاب کبیر کمونیستی از دست داد، یاد کنیم.
* انور خامهای؛ شایستۀ اعتماد است
تهرانی است. از خانواده فقیری برخاسته است. مدرسه متوسط را تمام کرد و به مدرسه عالی نیز رفت، ولی به اتمام نرساند. وی با زبان آلمانی آشنایی دارد و فرانسه نیز میداند. عضو س. ج. ک [سازمان جوانان کمونیست] بود. جسماً بسیار ضعیف است، ولی از لحاظ فکری خوب است. کتاب خوانده است و روی مارکسیسم خیلی کار کرده است. زمان بازرسی ضعف نشان داد، به ویژه پس از روبهرویی با ارانی، جزئیاتی نیست که او درباره آنها سکوت کرده باشد. در زندان به خود آمد و رفتارش را درست کرد. در بدترین روزهای سیاه ارتجاع به طور فعال با پلیس مبارزه میکرد. یکی از شرکتکنندگان فعال اعتصاب غذا بود. در دادگاه خود را به خوبی نشان داد. کوتاه سخن، او (نه بدون جهت) شایستۀ اعتماد است و میتوان از او برای تبلیغ و تهییج و کارهای ادبی با ثمربخشی بسیار استفاده کرد.
* ایرج اسکندری؛ کمونیست لهستانی است
تهرانی است. از خانواده قاجار است. عموزاده سلیمان میرزا است. مدرسه عالی حقوق را تمام کرده است. به خوبی به فرانسه صحبت میکند و آلمانی نیز میداند. قبلا در وزارت دادگستری کار میکرد و سپس به وکالت اشتغال داشت. با دانش است، اساس مارکسیسم را خوب میداند، نامزد عضویت در حزب به شمار میرفت، ولی هیچ نوع فعالیتی از خود نشان نداد. در اداره سیاسی اعتراف کرد (اعتراف او کامل نبود) در دادگاه اعترافات را رد کرد. از نقطه نظر حقوقی دفاعیه خوبی در دادگاه ایراد کرد. از آنجا که عموی او سرهنگ پلیس بود، او را در زندان مورد فشار قرار نمیدادند. پایداری از خود نشان نداد. سعی داشت همه از او خوششان بیاید. شهرتپرست است و وقتی ما او را برای اعتصاب غذا در برابر عمل انجامشده قرار دادیم، برای حفظ حیثیت خود در اعتصاب غذا شرکت کرد، ولی آنطوری که بعدها معلوم شد، او به رئیس زندان گفته بود که فقط از ترس ارانی و کامبخش وارد اعتصاب شده بود و اگر آنان با خوردن غذا موافقت میکردند، ما هم به اعتصاب غذا خاتمه میدادیم. او در جهت رسیدن به توافق پیشنهاد میداد. زمانی که به ما دستبند زدند و ما را برای شلاق خوردن بردند، نیرومند او را به اتاق همجوار برد تا او از آنجا این منظره را ببیند. دیدن این منظره کافی بود که او فورا پرچم ختم اعتصاب غذا را برافرازد. او جزو آن دسته از زندانیان سیاسی بود که ایدئولوژی و فعالیتشان با رویدادهای جهانی رابطه نزدیک داشت. پس از اشغال لهستان توسط شوروی، زمانی که کفه ترازو به نفع ما شد، او از خود فعالیت زیادی نشان میداد. راستی این اشخاص در زندان به «کمونیستهای لهستانی» معروف بودند.
با وجود همه اینها، از اسکندری میتوان به خوبی استفاده کرد. او مستعد، معقول، مورد اعتماد است و وزنه اجتماعی دارد. برای فعالیت ما حتی از شهرتپرستی او نیز میتوان استفاده برد. او که به درد فعالیت مخفی نمیخورد، در فعالیت علنی میتواند بسیار ثمربخش باشد.
* بزرگ علوی؛ میخواهد خود را با استقامت نشان دهد
تهرانی و از خانوادۀ نسبتاً مرفهی است و برادر مرتضی علوی است که یک زمان حوزه جوانان محصل در آلمان را رهبری می کرد. او دوره متوسطه را در آلمان دید، زبان آلمانی را به خوبی می داند، انگلیسی، کمی هم فرانسه و روسی می داند. او در مدرسه فنی ای که آلمانیان تاسیس کرده بودند زبان آلمانی را تدریس می کرد. نامزد عضویت در حزب بود. معقول و با سواد است و آشنایی خوبی با اساس مارکسیسم دارد. خوب می نویسد. شهرت پرست است. مایل است خود را با استقامت نشان دهد، ولی ملزومات لازم برای آن را ندارد. کمی ترسو است. بعدها، زیاده پر حرفی کرد. زمان اعتصاب غذا، از خود گرایش های توافق گرایانه نشان داد. از شمار «کمونیست های لهستانی» بود. او میتواند به فعالیت تبلیغاتی و ادبی استفاده زیادی برساند.
مرتضی یزدی؛ کمونیست نبود و نخواهد بود
فرزند مجتهد معروف، شیخ محمدحسین یزدی است. تحصیلات عالی را در آلمان کسب کرد و درجه دکتری دریافت نمود. با یک زن آلمانی ازدواج کرد، زمانی که در زندان بود، همسرش را به آلمان فرستاد. به آلمانی خوب صحبت میکند، زبان انگلیسی را میداند، کمی هم فرانسه و روسی. علت دستگیری او این بود که نزد ارانی رمز مکاتبات بین او و ارانی و مرتضی علوی را، که در آلمان بود، پیدا کرده بودند. در بازپرسی معلوم شد که رمز توسط یزدی فرستاده شده بود. یزدی توقیف شد و اعتراف کرد و انتظار عواقب سختی نداشت، ولی او به عنوان عضو فعال حزب، به پنج سال حبس محکوم شد. دادستان میگوید: «اگر او عضو فعال نبود، چنین مدرک مهمی را به او نمیدادند.» در واقع یزدی هیچوقت کمونیست نبود و نخواهد بود. او در آلمان در حوزه محصلین شرکت میکرد، ولی پس از بازگشت به ایران، به طرف اردوگاه کاملاً مخالف روی آورد. در اعتصاب غذا شرکت کرد، ولی جنبههای توافقگرایانه نشان میداد. پس از محکومیت در دادگاه، از خود فعالیتهایی نشان میداد. پس از اشغال لهستان، تبدیل به «کمونیست لهستانی» شد، معقول و مستعد است. جراح خوبی است. موقعیت اجتماعی او میتواند برای فعالیت ما مورد استفاده قرار گیرد.
* نصرتالله جهانشاه لو؛ هیچگاه کمونیست نبود
اهل زنجان و از خانواده امیر افشار معروف است. زمین دار بزرگی است. دارای تحصیلات متوسطه است. محصل دانشکده طب است. زبان ترکی و فرانسه را می داند. علت دستگیری او در جمع شدن گاه به گاهی محصلین در خانه او بوده است. هیچگاه کمونیست نبود، تا پیش از توقیف، حتی گرایش های فاشیستی داشت.
* خلیل ملکی؛ یک سیلی خورد و همه چیز گفت
آذربایجانی است، نسبتش از ایرانیان اران است. از یک خانواده قدیمی و معروف و نسبتاً غنی است. تحصیلات عالیاش در رشته شیمی در آلمان بود. به خاطر شرکت فعال در حوزه جوانان دانشجو به ایران فراخوانده شد. در ایران مدرسه عالی آموزش را در بخش فلسفه تمام کرد. پس از بازگشت او به ایران سعی شد که به فعالیت بازگردانده شود، ولی با وجود آشنایی خوب با مارکسیسم، ایدئولوژی کمونیستی برای او غریبه بود. او یک روشنفکر نمونه است، کسی که برایش مهمتر از همه چیز عقیدۀ خود اوست، حتی وقتی بداند که عقیدهاش درست نیست. بسیار عصبی است. با وجود عدم تمایل کامل به فعالیت در زندان به خاطر عصبی بودن مرتب با پلیس درگیر بود. یکی از علل اعتصاب ما شلاق زدن او توسط پلیس بود. به روابط خود اعتراف کرد. یک سیلی از بازپرس خورد و بسیاری چیزهای غیرلازم را گفت. معقول و شرافتمند است، برای کار علنی خوب است، ولی بههیچوجه برای فعالیت موافقت نخواهد کرد.
* رضا رادمنش؛ از شوخی خوشش نمیآید
اهل گیلان و از خانواده نسبتاً مرفهی است. درجه دکترا در فیزیک را از فرانسه دریافت کرد. زبان فرانسه را خوب میداند و با زبان انگلیسی آشنایی دارد. پیش از رفتن به فرانسه، از فعالیت کناره گرفت. پس از بازگشت به ایران، دکتر ارانی درباره فعالیت دوباره با او صحبت کرد. او، نهتنها فعالیت کمونیستی را رد کرد، بلکه حتی فعالیت در سازمان علنی دانشجویان را نیز نپذیرفت. او را سلیمی [فروهید] که از زمان فعالیت در گذشته با او آشنا بود، لو داد. به این مناسبت او خیلی قبل از ما توقیف شد. اما به خاطر صحبت او با دکتر ارانی، او را از شمار ما دانستند (با وجود تاکید ارانی مبتنی بر رد پیشنهاد همکاری توسط رادمنش). زندان او را به فعالیت کمونیستی بازگرداند. در زندان رفتار خوبی داشت. پرانرژی، خوددار، معقول و بااستعداد است. از شوخی خوشش نمیآید. برای هر نوع فعالیتی بدردخور است.
* احسان طبری؛ باید از استعداد ادبیاش بهره برد
متولد مازندران است. از خانواده کمدرآمدی است. پدرش وکیل است، دارای تحصیلات متوسطه است. فرانسه، انگلیسی، اندکی روسی، آلمانی و ترکی میداند. توجه ما را به خاطرعلاقهاش به ترجمه جزوهها (بهویژه جزوههای مارکسیستی) به خود جلب کرد. این حقیقت است که او کماراده و ناپایدار است. اما جوانی، انرژی، استعداد زبان و ادبی او باید صد درصد به وسیلۀ ما مورد استفاده قرار بگیرد.
* نورالدین الموتی؛ فریاد زد زندهباد کمینترن!
برادر عماد الموتی، سواد فارسی خوبی دارد. دوره حقوق تحت نظر دادگستری را تمام کرده است. زبان خارجی نمیداند. پیش از توقیف درعدلیه تبریزکارمیکرد. چون کارمندی [بود که] به درستکاری شهرت داشت عضو دادگاه اولیه بود. کارآموزی حزبی را از سال ۱۹۲۷ آغاز کرد. در سازمان جدید هم عضو بود، اگرچه شرکت فعال نداشت. او را خواجوی لو داد و اظهار داشت که نورالدین با نماینده ما در قزوین با نماینده کمیته مرکزی، لطفی، تماس داشته است. با وجود کوشش من برای درگیر نکردن نورالدین در این مساله و اظهار قاطعانه من درباره عدم ارتباط، او توقیف شد. در بازرسی او توانست ثابت کند که در زمان ذکر شده توسط خواجوی، او نمیتوانست در قزوین بوده باشد، زیرا او هر روز دفتر ثبت حضور وزارت عدلیه را امضا میکرد. با یک چنین دلیل وزین و عدم برگههای دیگر، دادگاهی کردن او با ما امکانپذیر نبود، ولی او را آزاد هم نکردند. پرونده او را پس از دو سال و نیم به دادگاه فرستادند، زیرا با عدم برگهای علیه او و دفاعیه خوب به عضویت او در حزب ظنین بودند. او را به شش سال حبس محکوم کردند. او که از حکم غیرعادلانه دادگاه از جا در رفته بود، به قضات ناسزا گفت و اظهار داشت، در شش ماه آینده حکومت به دست ما خواهد افتاد (این زمان جنگ شوروی- فنلاند بود)، فریاد زد «مرگ بر ارتجاع فاسد، زندهباد کمینترن». به خاطر این گفتهها او را در اداره سیاسی کتک زدند، دوباره محاکمهاش نمودند، و این بار او را به هفت سال محکوم کردند. مجموعا او به نُه سال و نیم زندان محکوم شد. الموتی که تا پیش از دادگاه فعالیتی در زندان نمیکرد، از این دقیقه به مبارزه پرداخت. در نتیجه این رویدادها او را، برای مدت هفت ماه در سلول همجوار من قرار دادند و بعداً هم او را با من به جنوب فرستادند. انسان بسیار شرافتمندی است. مورد اعتماد است. از نقطه نظر ایدئولوژیک خوددار است. با وجود اندک ضعف سلامتی، برای هر نوع فعالیتی مناسب است.(15)
◀ بزرگ علوی در « کتاب 53 نفر» در بارۀ مرگ دکتر ارانی نظر خود را اینگونه به قلم میآورد: صدها سال تاريخ دورههای پرتلاطم زندگانی ملتی را طی میکند. فقط يک مرد بزرگ که مانند مشعل فروزان قرنها می درخشد، به وجود میآورد. ملتها زنده میشوند و در میگذرند، اسم آنها در صفحات تاريخ حک میشود، ولی اسم اين مردان که موجود و مخلوق اين ملتها هستند هميشه زنده میماند. در تاريخ فداکاری و شهامت اين مردان فراموش شدنی نيست. چه بسا اتفاق میافتد که مشخصات وخصوصيات دورهای به اسم مرد بزرگواری که موجود و مخلوق اين دوره است، مجسم میگردد. میگويند دوره پريکلس، فرانسه ناپلئون، انگلستان کرامول. بعضی در اهميت و نفوذ مردان بزرگ به حدی غلو کرده و تصور میکنند که آنها خط سير تاريخ را تغيير داده اند، ولی در حقيقت اين مردان بزرگ که محصول اوضاع مادی دورههای خود هستند، توانسته اند آمال و آرزوی اکثريت مردم دوره خود را در قالب عمل ريزند و از همين جهت اسامی آنها نماينده مفهوم آن آرزو و آمال است.
کلمه شکسپير امروز مفهوم خاصی دارد، يعنی دوره تجدد ادبی در انگلستان، يعنی دوره هنر و صنعت در اين کشور. وقتی اسم واشنگتن را می شنويم به ياد جنگ های آزاديخواهی و مبارزه های دموکراسی می افتيم. با اسم لنين تکان و حرکت مردم ستمديده و زنجير شده در نظر ما تجلی می کند.
دکتر ارانی يکی از آن نوابغی است که هرچند صد سال يک بار در زندگانی ملت ايران آفتابی میشود. دکتر ارانی با فداکاری و شهامت و بزرگ منشی و با غرور و تکبر و در عين حال تواضع و فروتنی که مخصوص او بود، پی استواری ريخت که ثمرات و آثار آن بعدها جلوه گر خواهد شد.اسم دکتر ارانی نيز امروز معنا و مفهوم خاصی پيدا کردهاست. دکتر ارانی يعنی مقاومت در مقابل شديدترين و سياهترين استبدادهای جهان، دکتر ارانی یعنی فکر روشن، يعنی سر نترس، يعنی از جان گذشتگي، يعنی ايمان به موفقيت. مفهوم دکتر ارانی ناقض مفهوم رضاخان است. اگر رضاخان را به معنای ستمگری و زورگويی و طمع و ظاهرسازی بگيريم، مفهوم ضد آن دکتر ارانی يعنی رحم و محبت يعنی مقاومت، يعنی سخاوت، يعنی معنی و حقيقت. با مرگ دکتر ارانی نقش تاريخی که بعهده اين بزرگوار واگذار شده بود، خاتمه نيافته است. شهامت بینظير و مقام ارجمند اخلاقی او در دلهای هواخواهانش ريشه دوانده و بارهای گران بهائی خواهد داد.
مرگ ارانی از آن مصيبتهائی است که کليه کسانی که در زندان بوده و اسم او را شنيده و يا يک بار او را در سلولهای مرطوب کريدر سه و چهار زندان موقت ديده بودند هرگز فراموش نخواهند کرد.
ضربت ناگوار و غيرقابل تحملی با مرگ ارانی بر تمام پنجاه و سه نفر بدون استثناء وارد آمد. من امروز هر وقت میشنوم که کسی ولو از نزديکان خودم هم باشد، فوت کردهاست ابداْ تعجب نمیکنم. زيرا فوری به يادم میآید که دکتر ارانی هم مرد. دکتر ارانی که برای زندگاني، برای نجات ديگران، خلق شده بود، دکتر ارانی که برای رهائی خلق از چنگال ظلم و نکبت و بدبختی زائيده شده بود، مرد. چه تعجبی دارد اگر فلان پيره زن در بستر مرگ جان میکند.
چطور دکتر ارانی مرد، جزو اسراری است که بعداْ کشف خواهد شد، جزو رمزهائی است که حل آن با سرنوشت ملت ايران توام است. هر روزی که ملت ايران توانست قاتلين دکتر ارانی را به کيفر برساند و مجازاتی را که حق اين گونه اوباش است، درباره آنها اعمال نمايد، يک قدم در سير ترقی و تکامل فراتر نهاده و فقط وقتی ملت ايران می تواند جزو ملل مترقی دنيا به شمار آيد که از قتل ظالمانه امثال دکتر ارانی جلوگيری کند و راه ترقی و تکامل آنها را تضمين نمايد.
روز چهاردهم بهمن 1318 نعش دکتر ارانی را به غسال خانه بردند. يکی از دوستان نزديک دکتر اراني، طبيبی که او را از بچگی و فرنگستان معاشر و رفيق بود، نعش او را معاينه کرد و علائم مسموميت در جسد او تشخيص داد. مادر پير دکتر اراني، زن دليری که با خون دل وسائل تحصيل پسرش را فراهم کرده بود، روز چهاردهم بهمن 1318 جسد پسر خود را نشناخت. بيچاره زبان گرفته بود، که اين پسر من نيست. اين طور او را زجر داده و از شکل انداخته بودند. همين مادر چندين مرتبه دامن پزشک معالج دکتر ارانی را گرفته و از او خواسته بود که پسرش را نجات دهد دوا و غذا برای پسرش بفرستد. دکتر زندان در جواب گفته بود اين کار ميسر نيست. برای اينکه به من دستور دادهاند که او را معالجه نکنم. مادر دکتر اجازه نداشت حتی گلابی برای بچهاش بفرستد. کسی تصور نکند که مقررات زندان و حتی مقررات من درآری زندان رضاخان ورود دوا و غذا را برای زندانيان قدغن کردهاست. زندانيان میتوانستند هر روزه از منزل خود غذا دريافت کنند و اگر کسی مريض میشد طبيب زندان نسخهای مینوشت و اين نسخه را زندانيان برای کسان خود فرستاده، دارو دريافت میکردند. در بعضی موارد حتی اجازه داده میشد که پزشک از خارج به عيادت زندانی بيمار بيايد. من خود در زندان مبتلا به آپانديست شدم و چون خودداری کردم از اين که پزشک زندان مرا معالجه و جراحی کند، پس از يک هفته طبيبی که خود من انتخاب کرده بودم، به عيادتم آمد و اگر اين طبيب آن روزمرض مرا آپانديست تشخيص داده بود، شهربانی حاضر بود حتی اجازه دهد که مرا در بيمارستانی خارج از زندان معالجه کنند. بنابراين اوليای زندان و شهربانی از رفتاری که با دکتر ارانی کردند، هيچ قصدی جز قتل او را نداشته اند. اگر مسموم کردن دکتر ارانی مسلم نيست به طور قطع منظور آنها از اين شکنجه و آزار هيچ چيز ديگری جز نابود کردن او نبوده است. ما يکی دو روز پس از 14 بهمن 1318 از مرگ رهبر بزرگ خود باخبر شديم. آن روز يکی از شوم ترين ايام دوره زندگانی ما پنجاه و سه نفر بوده است. مردان بزرگ مثل بچه هائی که مادر خود را از دست داده باشند، گريه میکردند.
ابراهيم زاده کارگر جاافتاده ای که بطور قطع مصيبت روزگار را زياد چشيده بود مثل بچه پدر مرده ناله و ندبه میکرد. ما آن روز احساس میکرديم که بزرگترين قوه خود را از دست دادهايم. زندان و حکومت سياه بزرگترين ضربت را بر ما وارد آورد.
ما تصميم گرفتيم که در تمام کريدرهای سياسی مجلس عزائی ترتيب دهيم. کليه زندانيان سياسی به دسته های پنج تا ده نفری در سلولهای خود جمع شدند و به ياد دکتر ارانی مجالس سوگواری و تذکر ترتيب دادند. يکی از رفقای نزديک دکتر چنين گفت : دکتر اراني، امروز ما در بيغولهها به ياد تو گرد هم آمدهايم اما اميدواريم روزی بتوانيم قبر ترا گلباران کنيم و به تو بگوييم دکتر سر از خاک به در آر و ببين که تو نمردهای و ياران و هم زنجيران تو منظور ترا برآوردهاند.
هر کس خاطرهای داشت، برای ديگران حکايت کرد و بالاخره آن روز کليه زندانيان سياسی متفق الرای تصميم گرفتند که روز14 بهمن روز يادبود کليه کسانی که در زندان استبداد جان دادهاند باشد و هر جا که هستند، چه زندان و چه در تبعيد و چه در آزادی اين روز را محترم بشمارند.
روز چهاردهم بهمن 1319 زندانيان سياسی که در تبعيد و يا در زندان بودند، مجالس تذکری ترتيب دادند . روز 14 بهمن 1320 اغلب پنجاه و سه نفر و ساير زندانيان سياسی در سر مزار او در ابن بابويه به قول خود وفا کردند. عده زيادی از آزاديخواهان در آن روز آن جا حضور يافتند و قبر دکتر ارانی را گلباران کردند. ولی هنوز آن روز نرسيدهاست که ما قولی را که به دکتر دادهايم، وفا کنيم. هنوز آن روز نرسيدهاست که ما بتوانيم بگوئيم: دکتر سر از قبر در آر و ببين که ما منظور ترا برآورده ايم و آنچه تو آرزويش را میکردی به صورت عمل درآمده است. ما فقط میتوانيم بگوئيم دکتر ارانی خاطر جمع باش. ما بیکار ننشسته ايم.
درپی مقصود تو میکوشيم، آن روز هم خواهد رسيد. ما ايمان داريم که دير يا زود به منظور خود که همان منظور توست خواهيم رسيد.( 16 )
◀ توضیحات و مآخذ:
1 - خسرو شاکری - « تقی ارانی در آینه تاریخ»- انتشارات اختران- 1387– (صص 36 – 26 )
2 - باقر مومنی « دنیای روشنگر دکتر ارانی » - کتاب نقطه ، پائیز 1374 - صص 47 – 45
3 – پیشین - صص 48 – 47
4 - حمید احمدی «تاریخچه فرقه جمهوری انقلابی ایران و « گروه دکتر ارانی»(1316-1304) انتشارات - اختران - چاپ اول 1379 - ص 38
5 - پیشین - صص 40 -39
6 - حسین فرزانه « پروندۀ پنجاه وسه نفر» - انتشارات آگاه – 1372 - ص 31
7 - پیشین – صص 38 – 37
8 - خسرو شاکری - « تقی ارانی در آینه تاریخ»- - ص186
9 - حسین فرزانه « پروندۀ پنجاه وسه نفر» - صص 48 – 47
10 - حسین فرزانه « پروندۀ پنجاه وسه نفر»- صص 285 -265 . حسین فرزانه تاکید میکند که: « خلاصۀ « لایحه دفاعیه دکتر ارانی در 42 صفحۀ اوراق« ادارۀ زندان » نوشته شدهاست. این لایحه چنانکه دیده میشود، در پنج قسمت و یک خاتمه است و تاریخ نگارش آن 20/ 8/ 17 قید شده است» (پیشین –ص 265 ) و بعقیده نگارنده متن «لایحه دفاعیه دکتر ارانی» در 42 صفحۀ اوراق« ادارۀ زندان » نوشته شدهاست موثق و قابل استناد تاریخی است و آن متن « لایحۀ دفاعیۀ ارانی » که حزب توده درسال 1324 برای اولین بار به چاب رسانده ، تبلیغات حزبی و قابل اطمینان نیست و چنانکه این حزب در دفاعیه خسرو روزبه هم دست برد. و اما حسین فرزانه درحاشیه آن متن «کذائی» توضیح دادهاست که : متن حاضر «لایحۀ دفاعیه ارانی » که از طرف حزب توده در بهمن 1324 در تهران برای اولین بار به چاپ رسیده و بعدها عیناً تجدید چاپ شده است. چنانکه ملاحظه میشود این متن با « لایحۀ دفاعیه » ای که در پرونده موجود بوده ، اختلافاتی دارد و در عین حال بسیار مفصل تر از آن است. منبع اصلی این متن معلوم نیست و درعین حال روشن نیست که تاچه حد برحسب مصلحتهای سیاسی و حزبی در آن دستکاری شدهاست.». ( پیشین – ص 540 )
11 - از کتاب «خاطرات دوران سپری شده » به قلم «یوسف افتخاری» – منبع سایت افق روشن
12 - خاطرات یک نخست وزیر (دکتر احمد متین دفتری) / نویسنده: باقر عاقلی ; نشر :تهران; علمی , ۱۳۷۱، ص 126
13 ـ « ما و بيگانگان» خاطرات سیاسی دکتر نصرتالله جهانشاهلو افشار. به کوششِ نادر پیمایی. انتشارات سمرقند. چاپ دوم، 1388، صص 60-59.
14 - نصرالله سیف پور فاطمی - « گزند روزگار» انتشارات شیرازه - 1379 - صص 32 – 31 15 - تاریخ ایرانی بنه نقل از مقاله خسروشاکری « راپرت به رفقا؛ گزارش سري عبدالصمد کامبخش به بين الملل كمونيست در باره ويژگي هاي 53 نفر» - «ماهنامه مهرنامه» - سال چهارم، شماره 32، آذر 1392 - ص 209
16 - بزرگ علوي.- پنجاه و سه نفر نوشته – سازمان انتشارات جاویدان – 1357 – صص 207 - 204
◀ تاسیس فرقه جمهوری انقلابی ایران
ارانی در ایام دانشجویی دربرلن تحت تاثیرمرتضی علوی که دراواسط دهه بیست میلادی کمونیست شده بود قرار داشت و علوی به همراهی ارانی و دانشجویان ایرانی ساکن در برلن از قبیل علی اردلان – محمد بهرامی – محمد یزدی – محمود پور رضا- ابراهیم مهدوی – منصور رکنی فرقه جمهوری انقلابی ایران را با گرایشات ضد امپریالیستی تشکیل دادند . ناگفته نماند که فرقه جمهوری انقلابی ایران با انشعاب توسط افراد رادیکالتر عضو درسازمان انجمن ایران مقیم آلمان شکل گرفته است .این سازمان در ارتباط نزدیک با جامعه ضد امپریالیستی قرار داشت که با اقدام مونتسنبرگ ایجاد شده بود و کنگره نخست خود را در فوریه 1927 در بروکسل برگزار کرده بود. البته وضعیت داخلی ایران هم بشدت بر این دانشجویان رادیکال ایرانی تاثیر داشته و به ویژه شورشهای سه گانه مردمی در خراسان وگیلان وآذربایجان باعث راسختر شدن عزم این افراد برای تشکیل این سازمان گشتهاست .
این فرقه بنا به اسناد و بیانیههای آن مطلقا کمونیست نبود بلکه تا حدی ملی بود و برنامهاش پاسداری از اصول دموکراسی بود.ارگان این سازمان روزنامه پیکار بود.
◀ برنامه فرقه جمهوری انقلابی ایران:
یک:استقرار یک جمهوری دموکراتیک متمرکز بر اساس قدرت پارلمان و...
دوم:تجدید سازمان ولایتی و ایجاد شهرداریهای منتخب مردم تحت هدایت دولت مرکزی
سوم: دولت جدید قانونی علاوه بر الغای حقوق کاپیتولاسیونی قدرتهای بیگانه و از هر گونه دخالت روحانیون جلوگیری به عمل خواهد آورد .
چهارم: داراییهای خاندان پهلوی ملی گردیده و خائنان محاکمه و اموالشان مصادره میگردد.
پنجم:علاوه بر تشخیص لزوم اعزام دانشجویان از طبقه کارگر به خارج برنامههای آموزشی و تربیتی وخط مشیهایی را مورد تاکید قرارمیدهد که دراینزمان در سوسیالیستترین گرایشها درغرب دیده میشود .
شش: در حیطه اقتصاد ملی برنامه نیروهای تولیدی کشور را برای ایجاد سرمایه گذاریهای سود آور به کار میگیرد و به فعالیت وا میدارد و سرمایه گذاری خارجی را نیز زیر نظر دولت تضمین نموده و انحصارات را برداشته و یک بانک ملی برای تنظیم اقتصاد ملی و نظام اعتباری ایجاد مینماید .
هفتم : کاهش مالیاتهای غیر مستقیم از یک سو و افزایش مالیاتهای مستقیم از سوی دیگر که باعث کاهش مالیات بر دهقانان میگردد.
هشتم: اتخاذ خط مشیهای گمرکی و تعرفهای که از رشد صنایع بومی حمایت کند .
نهم: در زمینه اجتماعی برنامه خلع سلاح و اسکان عشایر را مدنظر قرارداده و با کمک دولت به بازآموزی و متمدن نمودن آنان میپردازد. همچنین قوانین روز مدنی و تجاری و قضایی برمبنای الگوهای اروپایی برای بهبود زندگی شخصی و اجتماعی شهروندان را در اولویت قرارداده و با سنتها و عادات زیانباربرای سلامتی افراد جامعه به مبارزه برخاسته و کمک به اسقرار نهادهای فرهنگی به مانند تئاتر و سینما و موزه و ... مینماید.
دهم: تشویق مردم به پس انداز از طریق ایجاد صندوقهای پس انداز – افزایش جمعیت – دقت ویژه به بهبود وضع زنان از جمله به رسمیت شناختن حق طلاق برای آنان و لغو حجاب اجباری – برابری تمامی شهروندان در برابر قانون بدون توجه به باورهای مذهبی آنان – اصلاح زبان فارسی از راه انکشاف با بهبود و پیشرفت آن.
یازده: ممنوعیت مصرف تریاک و حشیش و سایر مواد مخدر و نیزممنوعیت خرید و فروش نوشابه های الکلی وایجاد خدمات بهداشتی گسترده ملی برای بیماریهای جسمی و روحی .
دوازده: ایجاد تعاونیهای مصرف- ممنوعیت کار کودکان – به رسمیت شناختن حق اعتصاب –هشت ساعت کاروسایر اقدامات ملهم از قوانین کار مترقی رایج در اروپا مانند بیمه اجتماعی و حداقل دستمزد روزانه و غیره.
سیزدهم: لغو بدهیهای دهقانان و تاسیس بانکهای کشاورزی برای کمک به دهقانان و خرید زمینهای کشاورزی برای تقسیم میان دهقانان و مدرنیزه نمودن کشاورزی در ایران.
چهاردم: به رسمیت شناختن مذهب به عنوان امرخصوصی شهروندان و جدایی قدرتهای معنوی و حکومتی (جدایی کلیسا و دولت ) و ملی نمودن تمام موقوفات مذهبی برای هدف رفاه عمومی مردم و ساختن مدارس و اعمال نظارت و کنترل حکومت بر مساجد و آموزش و پرورش و فارغ التحصیلی ودادن جواز به روحانیون.
با توجه به بندهای برنامه فرقه فوقالذکر بنظر میرسد که مرام کمونیستی کمترین تاثیر را در تفکرات اعضا آن داشته {هرچند که مرتضی علوی عضو حزب کمونیست آلمان بودهاست}و بیشتر دارای مرام ترقی جویانه با تکیه بر اصول غربی بوده و با مقایسه پیشرفت غرب و عقب ماندگی ایران راه حل آن را در پی گرفتن همان راهی که غرب برای گذار از قرون وسطی و وارد شدن در رنسانس و قرون جدید دنبال نمود میدانستند. در این مرام نامه هرچند که برای کمینترن مرکزی حزب کمونیست ارسال گشته بود ولی دارای کمترین تاثیر مرام اشتراکی بوده و تنها بر اصلاح وضع جامعه با هدف از بین بردن دلایل عقب ماندگی ایران تکیه داشته است . این تفکر تا مرگ مرحوم ارانی شاخصه اصلی او قرار داشته و ملیت و صلاح ایران را بر هر مرام و برنامه حزبی دیگر ارجح میدانسته است.
◀ ارانی در این سالها که در برلن اقامت داشت در مجلات فارسی زبانی که در آلمان منتشر میشد مقالاتی مینوشت که دو تا از آنها قابل توجه هستند :یکی راجع به آذربایجان همچون بخش جدایی ناپذیر و تاریخی ایران و دیگری درباره اهمیت زبان پارسی .اهمیت این دو مقاله تا آن حد است که تاریخ نگاران ایران با دیدگاه هوادار شوروی پیوسته با سکوت محض آنها را نادیده گرفته اند هرچند مرحوم ارانی در دفاع خود در دادگاه در سال 1318 خورشیدی از آنها یاد کردهبود.
در نخستین مقاله که در سال بیست و چهار میلادی انتشار یافت، ارانی به مسئله آذربایجان به عنوان موضوعی حیاتی و مماتی برای ایران پرداخت. او آذربایجان را نماد آتشی میداند که اندیشه و روح ایرانیان را روشن میکند :
◀ دکتر تقی ارانی « آذربایجان: یک مساله حیاتی و مماتی ایران» است:
از مدتی به این طرف روزنامه ای عثمانی مقداری از صفحات انتشارات خود را صرف فحاشی به ایـران و ایرانیان نموده از وقاحتی که مخصوص ملل بی تمدن و وحشی است خودداری نمی کند. البته اشخاص مطلع و فکور به این یاوه سرایی ها وقعی نگذاشته بلکه اظهارات آن ها را بـا یک خنده سرد تمسخر آمیزی تلقی خواهند نمود. زیرا: «شب پره گر نور آفتاب نخواهد، رونق بازار آفتاب نکاهد». ولی نظر به این که ممکن است بعضی ها از روی جهل و نادانی ادعا های باطل آن ها را صحیح پندارند، ما خود را وجدانا مسئول می دانیم که از بیان حقیقت خودداری ننموده و در جواب مطالب بعضی از مقالات آن ها عقاید خود را به معرض اطلاع عمومی بگذاریم.
آذربایجان چنان که از اسمش پیدا و آشکار است، مظهر آتش مقدسی است که روشنایی فکر و حرارت روح ایرانی را در ادوار مختلفه به عالمیان نشان داده و ثابت نموده است که این نژاد دارای احساسات و ذوق مخصوصی است که نظیر آن در ملل دیگر کمتر مشاهده میشود.
این ناحیه که از ازمنه قدیمه مسکن اقوام آریان نژاد و یکی از مهم ترین مهدهای تمدن ایرانی بوده، آثاری به ظهور رسانده که الحق باید تمام آریان های دنیا بدان افتخار کنند. مثلا قدیمی ترین مقنن اخلاقی که برای تهذیب اخلاق هیات جامعه بشر قانون وضع نموده و هنگامی که تمام ملل دنیا به حالت توحش بوده اند، مـردم را به داشتن عقاید و رفتار پاک دعوت کرده زردشت بوده است که از این سرزمین برخاسته و قوانینی آورده که اساس آن ها امروز در قرن بیستم هم می تواند پیشوای اخلاقی یک ملت متمدن باشد.
بدبختانه پس از حمله وحشیان مشرق و تسلط قوم خون خوار مغول که شنایع اعمال آن ها از صفحهی تـاریخ محو نشدنی است، در قسمت عمده آذربایجان اهالی زبان خود را فراموش نموده، نظر به این که هلاکوخان مراغه را پایتخت خود کرده بود،به زبان ترکی متکلم شدهاند. ولی چون احساسات ملی در نهاد اهالی آن سامان سرشته شده تغییر دادن آن از عهده قدرت قضا و قدر و از حیز امکان مقتدرترین موثرات عالم هم خارج بوده و ایـران دوستی در قلب پاک یک آذربایجانی بـا شیر اندرون شده بـا جان بدر شود.
ترکی زبان بودن بعضی از قسمت های ایـران، باعث اشتباه برخی مردمان بی اطلاع شده. بدون این که این قبیل اشخاص قدری صفحات تـاریخ را ورق زده و از حقیقت مطلع شوند، فورا ادعا می کنند که این قوم ترک و هم نژاد ما هستند. ما در جواب این مدعیان باطل باید سئوال کنیم آیا وقتی که مغول ها به ایـران و آسیای صغیر حمله کردند تمام این نواحی خالی از سکنه بود و فقط قوم مغول زن و بچه خود را از مغولستان آورده و در آنجا سکنی گزیدند؟ نه، فقط سربازان مغول بودند که حمله می کردند و چون خونخوار بودند غالب می شدند. پس از آن که در نواحی مختلفه ساکن می شدند چون عده شان نسبتاً قلیل بود در میان ملل دیگر مستهلک می گشتند و فقط چون غالب بودند زبان آن ها در میان مـردم معمول می گشت به طوری که اهالی آسیای صغیر که امروز ادعای ترکی می کنند، قسمت عمده ترک نیستند بلکه ایرانی و یونانی و عرب و ارمنی و رومی و غیره هستند که خود را ترک تصور می کنند و در حقیقت عده ترک های حقیقی در آنجا خیلی کم است.
بـا این حال ما ادعا نمیکنیم که ملت ترک صلاحیت حکومت ندارد و باید مضمحل شود، زیرا امروز دیگر دنیایی نیست که فقط همنژادی باعث تشکیل یک حکومت و دولت گردد بلکه اوضاع سیاسی و اقتصادی در این مساله دخالت کلی دارند. به قسمی که ممکن است دو ملت همنژاد از نقطه نظر اقتصاد و سیاست بر خلاف یکدیگر بوده و دو ملت دیگر که نژادهای مختلف دارند، متحد باشند. بنابراین اگر کسی بـا نظر دقت در ادعای اشخاص فوقالذکر بنگرد، نه فقط بطلان آن را درک نموده بلکه مضحک بودن آن را تصدیق خواهد کرد.
یکی از این اشتباهکنندگان که اغلب عقاید خود را دراین باب انتشار میدهد «روشنی بیک» نامی است که ادعا دارد در ایـران سیاحت نموده، آثار روح ترک را مشاهده کردهاست. مثال میزند که گنبد سلطانیه در نزدیکی زنجان و مسجد کبود در تبریز از این قبیل هستند. غافل از این که اگر این آثار از روح ترک و نژاد مغول است، چرا در مغولستان وطن مبارکشان چند عدد از این شاهکارها نکردهاند. حقیقت قضیه غیر از این است که او تصور میکند. روح ایرانی در هر موقع آثار خود را به ظهور رسانده و خواهد رساند. منتها این که چون در زمان استیلای مغول این آثار به ظهور رسیده به اسم مغول مشهور گشتهاست و گرنه همان ذوقی که در ازمنه قدیمه تخت جمشید و طاق کسری و کوه بیستون وطاق بستان و طاق بسطام وغیره را به وجود آورده در زمان مغول در تخت صورت گنبد سلطانیه و مسجد کبود تبریز ظهور کردهاست. چرا آقای روشنی بیک وقتی که ایـران را سیاحت میکرده آثار آتش زردشت را که در هر گوشه از ایـران بلکه در قطرات خون هر ایرانی پاک شعلهور است توجه ننموده، فقط از اسم مسجد کبود (گوی مسجد) حکم میکند که این از آثار ترک است. اگر این طور باشد خود ایشان ایرانی هستند چون اسمشان فارسی است.
در این قبیل قضایای مهم به ادعای صرف نمیتوان قناعت کرد بلکه برای هر موضوع باید دلایل منطقی اقامه نمود وگرنه ایرانیهای آذربایجان را «برداران آذری ما» خطاب کردن نتیجهای ندارد. زیرا اگر چه امروز از آتشکدههای قدیم ایـران در آذربایجان و قفقاز جز آثاری بیش باقی نمانده، ولی هنوز قلب هر آذربایجانی در محبت ایـران، آتشکده مشتعل و سوزانی است. شاید اگر به ایرانیهای ایالات دیگر از طرف عثمانیها اظهار محبت و دوستی دروغی بشود، فریفته شده و ادعای آنها را قبول کنند، ولی اهالی آذربایجان مخصوصا در دوره اخیر، عثمانیها را شناخته، فجایع آنها را هنوز فراموش نکردهاند. مثلا وقتی که سربازان وحشی دولت تزاری روسیه آذربایجان را ترک کردند، مـردم بـا یک دنیا شادی و مسرت عثمانیها را استقبال نمودند. ولی این دسته ظلم و تعدی را به پایهای رساندند که هر کسی دورهی استیلای روسها را آرزو میکرد و اگر سربازان روس تعدی میکردند اقلا از صاحب منصب میترسیدند. ولی صاحب منصبان عساکرهم مذهب ما، از سربازها بیشتر مـردم را ادیت و آزار میکردند. تـا میتوانستند از خانهها اسباب بردند و عده زیادی کسبه از عطار و بقال و غیره ورشکست شدند.
یک عسکر ترک هرچه می خواست می کرد و از هر دکان هرچه می خواست می برد. ولی در مقابل آذربایجانی ها می گفتند عیب ندارد، هم مذهب و هم دین است، باید کمک کرد. ملت ترک تمام خساراتی را که ایرانی ها برای کمک کردن به همسایه مسلمان خود متحمل شده بودند، تمام جوان هایی را که در این راه قربانی داده بودند، فراموش نموده. امروز به جای تشکر، زخم به دل ایرانی های آذربایجان زده، آن ها را ترک خطاب می کنند. گویا نمی دانند که یک نفر آذربایجانی، ترک شدن را برای خود ننگ می داند. گویا این ها بـا یک آذربایجانی، طرف مکالمه واقع نشده اند تـا ببینند که احساسات ایرانی از بیان و سیمای این ایرانی های پاک لبریز می شود. گویا نمی دانند کلمه «آذری» که به آذربایجانی ها خطاب می کنند به معنی آتشی است که نیاکانشان در روح آن ها به ودیعه گذاشته و آن را برای سوزاندان خرمن هوا و هوس دشمن ذخیره کرده اند.
جز این که هلاکوخان چند روزی در آذربایجان اقامت گزیده، باعث تغییر زبان اهالی گردیده، دلیل دیگری هم برای ترک بودن آذربایجان دارید؟ واین واضح است که عده سربازان مغول که از آذربایجان عبور کردهاند نسبت به عده نفوس آن ایالت به قدری کم بوده که نمیتوانسته است در نژاد دخالت کلی حاصل کند. بـا این شرح، انصاف باید داد که سلب شرافت ایرانی بودن و نسبت ترک دادن به یک نفر ایرانی، ظلم صرف است. آقای روشنی بیک، تعجب میکند که دولت جوان ترک تمام مدارس خارجه را در عثمانی بسته ولی دبستان ایرانیان در اسلامبول به دست خود آذریها مشغول تبلیغ زبان و تمدن ایرانی است.
ما در اینجا از خود ایشان انصاف میخواهیم که در صورتی که اغلب همین آذریها { ساکن قلمرو عثمانی} به زبان فارسی هم آشنا نبوده، در مهد ترک نشو و نما میکنند و پیشرفتهای عثمانی را دیده، عقبماندگی ایـران را مشاهده مینمایند، آیا جز یک قلب پاک و احساسات سرشار چیز دیگری هم میتواند علت این تعصب در ایراندوستی و فداکاری در وطنپرستی بشود که تمام تحقیراتی را که ترکها بـا اطلاق کلمه عجم و غیره به آنها وارد میآورند، قبول کرده و باز بـا نهایت سربلندی و سرفرازی افتخار میکنند و خود را شرافتمند میدانند که ایرانی هستند.
بلی آذربایجانیها اگر زبان فارسی را هم ندانند مانند طفلی که زبان مادر خود را ندانسته، ولی علاقه روحی به او دارد خودشان را نثار خاک پاک مادر عزیز خود یعنی ایـران خواهند نمود.
بعضی از دلایلی که آقای روشنی بیک برای اثبات مدعای خود اقامه میکند، واقعا ذکر کردنی است. مثلا یک جا میگوید اسم فلان رود یا فلان کوه ترکی است. پس نژاد آن نواحی ترک است. نمیدانم چرا به اسم خود آذربایجان و تبریز و دهات و رودهای این ایالت توجه نمیکند که همه فارسی هستند و حتی در بعضی دهات آذربایجان سهل است، در قفقاز هم فارسی تکلکم میکنند و هنوز پیرمردهای بادکوبه به زبان فارسی بـا یکدیگر مکاتبه مینمایند.
در اینجا اقرار میکنیم که ما تکاهل کرده در ترویج و تبلیغ زبان و تمدن خود کوتاهی کردهایم و اگر بیشتر مسامحه کنیم بیشتر دچار اشکال خواهیم شد، ولی این مطلب ابدا نمیتواند دلیل بر ترک بودن اهالی قسمت عمدهای از نواحی ایـران بشود.
من چون می دانم عقاید نویسنده فوق الذکر در میان عثمانی ها موافق زیاد نداشته، حتما بر جوانان تحصیل کرده ترک که دارای معلومات اساسی هستند حقیقت مساله روشن و آشکار است. لذا از شرح زیاد صرف نظر نموده فقط یک مساله مهم را خاطر نشان می نمایم: ترک ها وقتی که به ایـران آمدند وحشی بودند و ایرانی ها آنها را به مذهب اسلام درآورده، لباس تمدن را به تن آن ها پوشاندند و تنها ملتی که به این قوم وحشی تمدن را آموخت ایرانی ها بودند. بنابر این افراد حق شناس ترک باید حقوق ایرانیان را همواه در نظر داشته و در جاده تمدن، آن ها را استاد خود بدانند.
امروز عثمانی به مناسبت حسن موقع طبیعی خود ترقی کرده و شاید مبتکر هم باشد، ولی نباید فراموش کند که اگر وحشیترین ملت هم در چنین محلی که دارای موقعیت بسیار مهم طبیعی و سیاسی است و نظر تمام ملل متمدنه دنیا متوجه آنجاست، سکنی گرفته بود ترقی میکرد و ترکها خیلی دیرتر از مدتی که لازم بود متمدن شدند. بنابراین هیچ جای غرور و تکبر نیست و تصور نکنند که اگر بـا ایـران مخالفتی کنند، نتیجه مفیدی خواهند گرفت زیرا دیگر دنیا ایران و ترک را به حال خود نمیگذارد و سیاست دول مستعمرات طلب اروپایی در جزییات کارهای ما دخیل خواهد بود. در این مورد واضح است که از این قبیل کدورتها استفاده نموده و ضرر کلی به دو ملت ایـران و ترک وارد خواهند کرد. پس شرط وطنپرستی هر یک از افراد ایرانی و ترک این است که برای استحکام مراسم مودت این دو ملت کوشیده به اجنبیان مجال استفاده ندهند و چنان که سابقا اشاره شد تمام ایرانیان به غیر از اهالی آذربایجان نسبت به اتراک خوشبین و خوش عقیده هستند و آنها را همسایه مسلمان و همدین خود میدانند، ولی اگر بعضی از اشخاص بیاطلاع بـا اطلاق اسم ترک به عدهای از ایرانیها، آنها را ننگین کنند، برخلاف سیاست دولت ترکیه رفتار کردهاند و جز تولید نفرت نتیجه دیگری نخواهند گرفت. بنابراین دولت عثمانی باید از این قبیل اشخاص جاهل جلوگیری کرده نگذارد که ملت ترک منفور سه میلیون ایرانی آذربایجان بشود.
ما در اینجا توجه تمام ایرانیان را به این نکته مهم جلب مینماییم که مساله آذربایجان یکی از مهمترین قضایای حیاتی و مماتی ایـران است و بر هر ایرانی واضح است که این ایالت برای ایـران حکم سر را دارد و اگر به تـاریخ نظر کنیم، از خدماتی که اهالی آن به وطن عزیز خود ایـران نمودهاند علاقه آنها را به این آب و خاک خواهیم فهمید. مثلا پس از حمله عرب و انقراض دولت عجم و ملوکالطوائفی تمام دوره قرون وسطی فقط در نتیجه اقدامات شاهنشاهان صفوی که از این خاک برخاستند، دولت ایـران شخصیت و استقلال خود را از دست نداده و توانست پس از چند قرن ابهت ملی خود را دوباره جلوهگر سازد و اگر زحمات پادشاهان این سلسله نبود امروز ایـران وجود نداشت و هر قطعه آن در تحت تسلط یکی از دول همجوار بود.
همچنین در انقلاب مشروطیت ایـران فداکاری آذربایجانیها بر همهکس واضح و آشکار است. پس در این مساله باید افراد خیراندیش ایرانی فداکاری نموده و برای از بین بردن زبان ترکی و رایج کردن زبان فارسی در آذربایجان بکوشند. مخصوصا وزارت معارف باید عده زیادی معلم فارسی زبان بدان نواحی فرستاده، کتب و رسالهها و روزنامجات مجانی و ارزان در آنجا انتشار دهد و خود جوانان آذربایجانی باید جانفشانی کرده، متعهد شوند تـا میتوانند زبان ترکی تکلم نکرده، به وسیله تبلیغات عاقبت وخیم آن را در مغز هر ایرانی جایگیر کنند.
به عقیده من اگر اجباری کردن تحصیلات در سایر نقاط ایـران برای وزارت معارف ممکن نباشد در آذربایجان به هر وسیلهای که باشد باید اجرا شود، زیرا این امر نه فقط برای توسعه معارف ایـران بلکه از نقطه نظر سیاسی هم یکی از واجبترین اقدامات است.
برلن 30 اوت 1924
دکتر تقی ارانی،
نقل از مجله فرنگستان، چاپ برلین، شماره 5 سال 1303 (1924) صفحات 247 ـ254
«ما علیه هر تجاوزی حتی اگر {متجاوز} شورویها باشند می جنگیم و باید از مملكت خودمان دفاع كنیم.»
"دکتر تقی ارانی"
◀ بخشی از «خاطرات بزرگ علوی» در ارتباط با دکتر ارانی
در «خاطرات بزرگ علوی» بکوشش حمید احمدی، بزرگ علوی ارتباط خود را با « دکتر تقی ارانی » اینگونه بیان میکند: روزی « نورالله خان همایون » که در باره او قبلاً صحبت کردم، مرا به تالار مجلس شورای ملی برد. در آن روزها، موضوع در بارۀ ایجاد یک بانک زراعتی بود. کاسه لیسان، لایحه را وسیلهای برای اصلاح حال دهقانان و یا زارعین آن طوری که خودشان میگفتند، قلمداد میکردند و آن را یکی از فعالیتهای مشعشع رضا شاه میخواندند.
«فرخی یزدی» که در آن زمان وکیل مجلس(شورای ملی) بود، نطق آتشینی در مجلس ایراد کرد و می خواست ثابت کند که این قانون یعنی تأسیس بانک زراعتی تنها به سود مالکین بزرگ تمام می شود و این باعث می گردد که دهقانان زمین های خودشان را رها کنند و به شهرها بریزند و به سپاه بیکاران اضافه شوند. خلاصه، صحبت آتشین «فرخی یزدی» این بود که این قانون به سود دهقانان نیست و فقط منافع مالکین را درنظرمیگیرد. او میگفت: کشت کاران آوار، خواهند شد و اغتشاش ایجاد خواهد شد و اینها موجب ازدیاد لشگر بیکاری در شهرهای بزرگ خواهند شد. من امروز واقعاً نمیدانم ، آنچه را که « فرخی یزدی » در مجلس با شور و هیجان اظهار میداشت، واقعیت داشت یا تبلیغات آن روز یک آدمی بود که، به حساب، خودش را اگر بگوییم کمونیسم و اقلاً سوسیالیسم میدانست و بدون اینکه یک کلمه از مارکس و دیگران خوانده باشد. این نظر یک آدمی بود که بگوییم طرفدارعدالت اجتماعی بود وازاین هم تجاوز نمیکرد. او خودش را سوسیالیست میدانست ، حال تا چه اندازه بریک مبنای علمی بود یا نبود ، این را من نمیدانم . اما وقتی هیاهوی نمایندگان مجلس در گرفت ، یکی ازآنها یعنی یکی از دست نشاندگان شاه به پشت تربیون رفت و با پس گردنی او را بیرون انداخت.
احمدی - واقعاً او را کتک زد؟
علوی - بله ، بله . من با چشم خودم دیدم.
احمدی – عجب مجلسی؟
علوی - بله، عجب مجلسی بود.
احمدی - پس انتقاد دوست تان « نورالله خان همایون » تند نویس مجلس نسبت به سیستم رضا شاهی ، شاهد این نمونهها بوده است؟
علوی- بله، من آن وقت دانستم که آنچه را که « فرخی» گفته، غیظ و کینه اکثریت [ نمایندگان] مجلس را که همشان دست نشاندههای شاه وشهربانی بودند، برانگیخت. من از این حادثه به اندازهای وحشت کردم و تحریک شدم که وقتی از مجلس به منزل بر میگشتم ، در مسیر راه با دکتر ارانی روبرو شدم - او را در آلمان دیده بودم و میدانستم که از دوستان برادرم است - تمام آنچه را که دیده بودم جزء به جزء برای دکتر ارانی شرح دادم.
احمدی – این واقعه که در آن ایام درارتباط با «فرخی» اتفاق افتاده در خرداد ماه 1309 بود. همین دیدارتان در خیابان با دکتر" ارانی" نشان میدهد که تاریخ دیدارتان با او در ایران، در این زمان بوده است.
علوی - قبلاً هم او را دیدم . حال که شما این مطلب را گفتید، حدس میزنم در ارتباطی که او مستقیماً یا باواسطه با « مرتضی علوی» داشت، شاید به توصیه او میل داشت که با من آشنا بشود. در آن روز ها وقتی که تمام حوادث را برای او تعریف کردم. دکتر" ارانی" با آرامی میشنید، شیوه اواین بود که گوش به حرفهای آدم میداد. آن روز گفت: گاهی پیش من بیایید تا با هم دراین زمینهها صحبت کنیم. ازهمین رفتن به خانه دکتر"ارانی"، زندگی سیاسی من بدون اینکه خود بخواهم آغاز شد و من را به زندان، تبعید، دربدری، بیخانمانی، غربت، یأس و سرخوردگی کشاند. چند سالی این آمد و رفت با دکتر"ارانی" ادامه داشت تا اینکه نامهای ازبرادرم رسید[و نوشت] خوشحالم که در محفل دکتر"ارانی" درس میخوانی. فهمیدم که خب ، پس من هم دارم کاری میکنم که « مرتضی علوی» متوجه شد و به من تبریک میگوید.
احمدی - در این زمان « مرتضی علوی» هنوزبه مهاجرت شوروی نرفته بود؟
علوی – نخیر، گمان میکنم که هنوز در آلمان بود از آنجا نامه نوشت.گمان میکنم " مرتضی " در سال 1311 یا 1312 به شوروی رفت.
احمدی - در سال 1311 از مرز « بوخوم » آلمان اخراج شد.
علوی - فکر میکنم سال 1310 بود که این نامه را نوشت . من با دکتر " ارانی " چندین هفته کتاب کاپیتال مارکس را خواندم و با هم بحث میکردیم و کوشیدیم به نکتههایی از مارکسیسم پی ببریم. بعد از ظهرهای تابستان ، من میرفتم به آنجا [ خانه دکتر ارانی ] و یک ساعت مینشستیم و کاپیتال مارکس را که به آلمانی داشتیم ، میخواندیم . بعد که خسته میشدیم ، دکتر" ارانی " هم که آدم منظم و مرتب بود، میگفت: حالا یک نیم ساعتی استراحت میکنیم. من البته خوابم میبرد. بعد از نیم ساعت دکتر" ارانی " یک چای درست میکرد و بعد یکی دو سه ساعتی در روز وقت ما صرف خواندن کاپیتال مارکس میشد.
بعد « ایرج اسکندری » به ایران آمد به قصد اینکه حقوق پدرش را که دولت قطع کرده بود از چنگ مخالفین در آورد و به تحصیل خود در فرانسه ادامه دهد. او هم در این محفل درس ما شرکت کرد. ما با هم A.B. C. کمونیست « بوخارین» را خواندیم . دکتر « ارانی » در همین زمان ، حالا باید سال 1310 یا 1311 باشد ، از راه روسیه سفری به آلمان کرد. نمیدانم با برادرم ملاقات کرد یا نه؟ اما در هر حال شاید با او تماس کتبی یا تلفنی بر قرار کرده بود. ما سه نفر یعنی دکتر" ارانی "، «ایرج اسکندری » و بنده مجله « دنیا » را راه انداختیم.
احمدی – اجازه بفرمایید برای اینکه تاریخها تداخل پیدا نکند، اشارهای داشته باشم . شماره یکم مجله « دنیا» در اول بهمن 1312منتشر شد.
علوی – بله .
احمدی – آیا فکرنمیفرمایید دکتر " ارانی " بعد از انتشار مجله « دنیا» به مسافرت آلمان رفته باشد؟
علوی – ممکن است.
احمدی – من استناد میکنم به این مسئله که در شمارۀ هفتم مجله « دنیا» [ در شهریور 1312] دکتر " ارانی" راجع به مسافرت خود به آلمان که در این ایام بوده اشاره میکند و این موضوع در رابطه با « کتاب اشکال مصدرات کتاب اقلیدس » یعنی نسخهای از آنرا که در زمان دانشجوئی در آلمان از کتابخانه « لیدن» هلند به اتفاق دکتر « فریدریش روزن » [ شرق شناس ] که در آن زمان از پست وزیر امور خارجه آلمان باز نشسته شده بود.
علوی – یک سال بیشتر وزیر امور خارجه آلمان نبود.
احمدی – بله او و دکتر " ارانی " به اتفاق هم این کتاب را آوردند [ به کتابخانه پروس ] « ارانی » در جریان این مسافرت ( 1312 ) در برگشت به ایران ، این کتاب را همراه خود [ از آلمان] به ایران آورد و در مقدمه آن ازدکتر « روزن» سپاسگزاری میکند و با اظهار تأسف از اینکه در مرحله چاپ این رساله در ایران، دکتر « روزن»* دیگر در قید حیات نیست و یک سال قبل فوت شد. منظورم از این توضیحات، استناد به این سند است که دکتر « ارانی » در سال 1313 به مسافرت آلمان رفته است یعنی بعد از تاریخ فعالیت انتشار مجله « دنیا» بود. حال میخواهم این سئوال را مطرح کنم ، چطور شد نام مجله را « دنیا » گذاشتید؟
علوی – [ خنده ]، این یک چیزهایی است که البته در آن زمان چنین نامی در خارج به روزنامهای که جنبه چپ داشت ولی نمیگویم جنبه مارکسیستی داشت ، وجود داشت. دکتر «ارانی » و « ایرج اسکندری» پیشنهاد کردند و البته من که بیشتر تابع دکتر « ارانی » بودم ، پذیرفتم.
مقالات ما در مجله « دنیا » با نامهای مستعارالف. جمشید که « ایرج اسکندری » بود و فریدون ناخدا [ که من بودم] منتشر میکردیم.
احمدی - دکتر« ارانی » هم با نام مستعار « قاضی» مینوشت.
علوی – بله، « ارانی مقالات خود را بنام « قاضی» منتشرمیکرد. این ماهنامه تأثیرعمیقی در جوانان کرد . بین جوانان 18 تا 20 ساله و دانشجویان و کسانی که سرشون به تنشون میارزید. خوب یادم میآید یک کسی که الان اسمش را فراموش کردم، اهل خراسان بود و با کسی در خیابان باب همایون رد میشدیم ، او به ما گفت : ماتریالیسم دیالکتیک یعنی خوب کمونیسم دیگه . اینرا همه کس میدانند.
احمدی– این شخص نامش " اسدی " نبود؟
علوی - چرا، چرا اسدی بود. خوب گفتی" اسدی " خراسانی که پدر یا عمویش را سر قضیه آن کشتار مشهد ، کشتند.
احمدی – مسئول آستان قدس بود.
علوی – بله، بله . این اسدی خراسانی را که کشتند ، با پسرش در زندان ، در یک زندان بودیم. آدم چیز فهمی بود و بعدها یکی دو مرتبه هم در تهران دیدمش، سرمایه دار شده بود. در هر صورت آن "اسدی" به من گفت: ماتریالیسم دیالکتیک یعنی کمونیسم ، این را دیگر هر بچه ای میداند.
بهرحال، این مجله « دنیا» خوانندگانی در بین جوانان پیدا کرده بود و جمعی دور دکتر « ارانی » حلقه زدند و از همین گروه دانشجویان، رئیس شهربانی وقت؛ گروه 53 نفر را ساخت و پرداخت وبه 5 تا 10 سال حبس [محکوم] و به مرگ دکتر« ارانی » در زندان منتهی شد. باید دراین مورد تأکید کنم که در این آمد و رفت و درس و بحث، هرگز گفتگویی از حزب یا حزب کمونیست و یا گروه و دسته بندی وجود نداشت. حدس میزنم که « ارانی » پس از بازگشت ازراه آلمان [1313] بوسیله ای و شاید در ارتباط با « مرتضی علوی » با « کامبخش » تماس پیدا کرد. « کامبخش » که از ابتدا به اتهام جاسوسی برای روسها گرفتار شده بود.
احمدی - « کامبخش» در سال 1311 که در نیروی هوایی بود، او را به اتهام جاسوسی از نیروی هوایی اخراجش کرده بودند.
علوی – بله ، بله . بنابراین شهربانی او را می شناخت . شاید بوسیله این « کامبخش » چنین نقشه ای که با سیاست روسها، سیاست شورویها تطبیق میکرد، پیدا شده باشد. اما به نظر من قصد « ارانی» و « ایرج اسکندری » تأسیس یک حزبی آن هم به اسم کمونیست وجود نداشت و گمان میکنم که اگر دکتر« ارانی » چنین فکری و یا تصمیمی داشتهاست، من از آن خبر ندارم و تصور میکنم که من حاضر نبودم وارد [ چنین ] حزبی شده باشم. من برای نخستین بار لغت « فرقه» را در اد ارۀ سیاسی [ شهربانی] از«جوانشیر » و « اسفندیاری » این جلادان و شکنجه گران شنیدم . به نظر من « فرقه» جنبه مذهبی داشته نه سیاسی.
البته درمحفل « ارانی » در گفتگوبا « ارانی » و « ایرج اسکندری » صحبتهایی که درجامعه آن روز ایران مطرح بود سخن به میان میآمد. مثلاً ساختمان راه آهن چرا به سرحد روسیه میرود، آزادی زنان، کشف حجاب، نفوذ انگلیسیها در دستگاههای دولتی و یا در باره جدال با ایلات راه سازی، تجدد وعلاقه و توجه به ایران باستان با همه افراط و تفریط آن، خارج کردن لغت عربی از زبان فارسی، اینها مسائلی بودند که در آن روزها مطرح بودند. طبیعی بود که در محفل ما نیز از آنها گفتگومیشد. « ارانی » هم با شاگردانش و با گروهی که دور و برش بودند این بحثها را به میان یکشید. در آن زمان، اینها مطالبی بود که هر کس میخواست بفهمد که چیه و به کجا دارد میرود. البته به اینکه رضا خان و اطرافیانش و یک عده از روشنفکران تمایلاتی به ایران باستان داشتند، شکی نبود. موزه ایران باستان را داشتند میساختند و فرهنگستان را درست کردند که لغات فارسی و عربی [ نامفهوم ]، اما اینها اقلاً نتیجه نمیگرفتند که تمایلات به ایران گذشته ساسانی و هخامنشی در طرد اسلام [ است] و شاید عدهای از روشنفکران، این چنین نظریهای داشتند. اما ازمظاهرآن، نمیشد بکلی به این نتیجه رسید ، نتیجهای که خیلیها امروز میخواهند از آن بگیرند. البته روشن است که در میان این گروه روشنفکران [ این قضاوت] از عواقب سیاست انگلیسها و دولت روز، این تمایلات دولتیها را میشناختند و میدانستند که رضا خان را ژنرال «آیرونساید » سرکار آورده و چیزهای دیگر. در مقابل ، یک تمایلاتی هم به شوروی [ وجود] داشت. چون دولت شوروی ادعا میکرد که طرفدار ملتهای ضعیف است و باید یوغ انگلیسیها را در دنیا شکست. بنابراین در این گروه ، تمایلاتی بسود شوروی وجود داشت. اما هیچ وقت نباید تصور کرد که « ارانی » یا « ایرج اسکندری» و بنده که داخل آدم نبودم دست نشانده یا نوکر روسها بودیم. مطلب و نکتهای که سرپاس مختاری رئیس شهربانی میخواست به کرسی بنشاند که اینها را روسها بوجود آوردند و به همین جهت هم « مختاری » اصرار داشت که پرونده 53 نفر به دیوان حرب [ دادگاه نظامی] ارجاع شود. به روایتی، کسانی مانند « متین دفتری » که در آن زمان نخست وزیر بود .
احمدی – در آن زمان وزیر دادگستری بود.
علوی - بله ، وزیر دادگستری بود و بقول « علی اصغر حکمت » ، اینها بودند که نگذاشتند به دیوان حرب ارجاع شود چون به دیوان حرب میفرستادند یعنی جاسوسی واینها نگذاشتند. بنابراین، پرونده به دادگستری رفت و دیگر اعدام نبود و حداکثر به 10 سال زندان [ منتهی] شد.
احمدی – آقای علوی، اجازه به فرمایید با طرح سئوالی و برای روشنتر شدن و دقیق تر شدن که شما فرمودید( قدری بحث بشود) . بعدها این نتیجه بدست میآید که دکتر « ارانی » هیچ ارتباطی با تفکر کمینترنی نداشت، یک مارکسیست مستقل بود و تحول در جامعه ایران را از راه رفرم میدید. به همین دلیل، در دستگاه رضاشاه، از سال 1312 مدیر کل صنایع ایران شد. در حالی که سیاست عمومی کمینترن [ درآن دوره از مصوبات کنگره ششم کمینترن مبتنی بر مبارزه کمونیستها ] علیه حکومتهای بورژوازی در شرق و درکشورهای مستعمره و نیم مستعمره بوده و کمونیستها نمیباید با این حکومتها همکاری میکردند. بنابراین " ارانی " دنبال سرنگونی حکومت رضا شاه نبود. «ارانی» میخواست اندیشۀ تحول طلبی خود را که در دوران تحصیل در اروپا در خود او رشد کرده بود، از جمله از طریق نشریه « دنیا» به درون جامعۀ روشنفکری آن روز بکشاند. با نگاهی به 12 شماره نشریه « دنیا» [ در آن معلوم میشود] هیچ ارتباطی با اندیشۀ کمبنترنی ندارد. در واقع این دستگاه پلیس رضا خان بود که برای خود نمایی خودش و برای جلوه دادن دستگاه شهربانی، پس از بازداشت این جوانان، میخواست آنها را کمونیستهایی که سرشون هم به کمینترن وصل است «معرفی» کند. حال ، شما در مرحله بازجویی در شهربانی، به این نتیجه رسیدهاید که چنین خطی را دنبال میکرد؟
علوی - دوست عزیز آقای احمدی ، این تز شما در کتاب « جمهوری انقلابی وگروه ارانی» است و شما به این نتیجه رسیدید که اینها تمایلات سوسیالیستی و سوسیال دمکراسی داشتند وغیره و غیره که من راجع به آن نمیخواهم دراینجا وارد بشوم . این تز شماست و در آن حقیقتی است و واقعیتی هم در آن مستتراست. اما آیا بحث در باره آن با کار ما در اینجا جور در میآید و ربطی پیدا میکند؟
احمدی – به هر حال، شما هم فرمودید که دستگاه شهربانی میخواست چنین خطی را [ دنبال کند] .
علوی - دستگاه شهربانی میخواست به رضا شاه بگوید که اگر من نبودم ، اینها ترا از بین میبردند همچنان که آن « بختیاری » بعنوان مدعیالعموم [ در دادگاه] گفت: اینها میخواستند تیشه به ریشه حکومت بزنند. « ایرج اسکندری» در جواب گفت: آقا، این تیشه به ریشه دیگه چیه، این را از کجا آوردید؟
به هراینها میخواستند به شاه بگویند که اگر ما نبودیم ، اینها ترا از بین میبردند. یکی از اینها، من نمیدانم که، دریک کتابی، میگوید: « علی اصغرحکمت» [وزیر فرهنگ وقت] به « سرپاس مختاری» گفتهاست. ممکن است این کتاب را پیدا کنم و اسمش را بگویم.
احمدی - الان اسمش را می گویم، اسم کتاب بنام «آئینه عبرت» است.
علوی – آفرین – در آنجا [ به نقل از علی اصغر حکمت ] به « مختاری » گفته بود که اینها کسی نبودند و چیزی نبودند.« سرپاس مختاری» به « حکمت» گفت: اگراین مطلب را در جای دیگر بگویی، هر دویمان نابود میشویم.
احمدی - نویسنده کتاب آیینه عبرت " مصباح فاطمی برادر دکتر حسین فاطمی است.
علوی - بله، چه خوب بلدید شما و چه حافظه خوبی دارید. من میدانستم که این را یک جایی خواندم.
[توضیح جمال صفری : نویسندۀ کتاب دکترنصرالله سیف پور فاطمی بود نه مصباح فاطمی. ]
احمدی – این گفتگو بین « سرپاس مختاری» و« علی اصغر حکمت » و بیان آن مضمون در آن کتاب یعنی در ارتباط با پرونده سازی شهربانی، هم نظر شما را تأیید میکند و هم عرایض بنده را.
علوی – اما این تمایلات یعنی تمایلات طرفدار شوروی و عکس العمل سیاست دانسته رجال ایران و شاه ، آن اندازه نبود که امثال « ارانی » و « ایرج اسکندری » خود را حلقه بگوش روسها بدانند.
فراموش نمی کنم که روزی دکتر «ارانی» در بحث این مطلب که اگر جنگ میان روس ها و امپریالیست ها و آلمان هیتلری و همدستانش [درگیرد]، به ایرانی ها چه نقشی تعلق می گیرد، «ارانی» گفت: ما مخالف آدم کشی هستیم و اگر میان این دو دشمن جنگی در گرفت، ما بی طرف خواهیم بود و علاقه خود را به
پیروزی شوروی ابراز خواهیم کرد. یک کسی این را از «ارانی» پرسید، من نمی دانم کی بود؟
احمدی– انورخامنه ای نبود؟ او چنین میگوید که از دکتر « ارانی پرسید: اگر روزی شوروی ها به خاک ایران حمله کنند وظیفه ما چیست ؟ دکتر « ارانی » گفت: دفاع در مقابل شورویها و مبارزه با آن در جنگ یعنی دفاع از میهن.
علوی - بله، بله، بله ،. جواب این بود. تا آنجا که ما می توانیم برکنار می مانیم. اما اگر روسها قصد تسخیر ایران را داشته باشند، باید با تمام قوا بجنگیم.
اما حوادث برخلاف آنچه «ارانی» و یارانش پیشبینی میکردند به وقوع پیوست و جزو اولین اقدامات ارتش سرخ به ایران، رهایی زندانیان سیاسی بود. هم ارتش انگلیس و هم ارتش آمریکا نیز چنین تقاضایی را داشتند که بایستی زندانیان سیاسی را آزاد کرد و همین گروه 53 نفر، هر یک به گوشهای گریختند و چند تن به حزب توده پیوستند. این همان گروهی بود که به قول دادستان در محکمه، میخواستند تیشه به ریشه ایران بزنند. برخی بکلی خود را از معرکه کنار کشیدند و چند تن به حزب « همرهان» پیوستند.
احمدی – این حزب را « مصطفی فاتح » درست کرده بود در سال 1321.
علوی- بله، چند تن به حزب « همرهان» رفتند که آمال دمکراسی انگلیسیها را هدف خود قرار دادند و اسم نویسی کردند.
احمدی - آقا ، تعداد اینها خیلی کم، « عباس نراقی »، بود دیگه ، کس دیگری نبود.
علوی - کسان دیگر بودند. من یادم میآید که یک شب « مصطفی فاتح » که با من دوست بود و قبلاً گفتم، « میس لمپتون » و اگر اشتباه نکنم « ایرج اسکندری » ، « دکتر یزدی » و من و چند نفر دیگر را به خانه اش دعوت کرد. آنجا حدس میزدیم که « میس لمبتون » میخواست بفهمد مزه دهان ما چیست. البته زمان جنگ بود و ما انگلیسیها را جزو متفقین شوروی و ضد هیتلری میدانستیم و اباء نداشتیم ازاینکه با « مصطفی فاتح» هم در یک شب بنشینیم. اما « مصطفی فاتح» از این کوشش و تلاش برای جلب عدهای از زندانیان سیاسی[ گروه 53 نفر] به شرکت در حزب « همرهان» نتیجهای نگرفت. حتی « مصطفی فاتح» نتوانست اقلاً من را جلب کند . من به فاتح رو در رو گفتم: آقای «فاتح» ، من باید آنحایی باشم که « ارانی » و « ایرج اسکندری » هستند.
احمدی – در این ایام دیگر« ارانی » وجود نداشت، در واقع راه « ارانی ».
علوی - بله. در آن سمت و مقصودم این است که از این [ نوع] کوشش و تلاشها شد اما کسی به آن راه نپیوست. همین زمان است که « کامبخش » به محض اینکه از زندان بیرون آمد، دو سه ماهی غیبش زد یعنی به روسیه گریخت. درآنجا یاران سابق خود را فریب داد که گروه 53 نفر را «ارانی» لو داده نه او. تا آنجا که این دروغ محض، مدتی در میان چپها رواج داشت. چون دکتر« ارانی » که مرده بود و کسی درآنجا یعنی روسیه یا در باکو و هرجایی که « کامبخش» رفته بود، وجود نداشت تا ثابت شود که اولین کسی که همه را لو داده، مسلماً « کامبخش » بوده است.
برخی خوش باورمانند من عقیده داشتند که حزب توده آمال آنها را که آزادی و برقراری عدالت است، برآورده میکند و به حزب توده آمدند. غافل از اینکه « کامبخش » پس از بند و بست با روسها سکان کشتی حزب توده را در دست گرفت و تا آنجا برد که حزب توده مرکز خبرنگاری به سود روسها گردید و موجبات زوال آن را فراهم آورد.
منبع: « خاطرات بزرگ علوی »، بکوشش حمید احمدی – ناشر نشر باران (سوئد) – چاپ اول تابستان 1997 – صص 161 – 151
* فردریش روزن (Friedrich Rosen)، (متولد 30 اوت 1856 درلایپزیک، وفات 27 نوامبر 1935 در پکن) مستشرق آلمانی، دیپلمات و سیاستمدار بود. او از ماه مه تا اکتبر 1921 پست وزارت امور خارجه آلمان را بعهده داشت.
◀ دستگیری گروه پنجاه و سه نفر
دكتر خامهای در پاسخ به سئوال دیگردر گفتگو با «علی دهباشی سردبیر مجله بخارا» درباره ی دو شخصیت یعنی دكتر تقی ارانی و عبدالصمد كامبخش گفتهاست:
ـ بد نیست بدانید كه من قبل ازآن كه با تفكرات دكتر ارانی آشنا بشوم شاگردش بودم. معلم فیزیك ما بود. دكتر ارانی خصوصیات برجسته و قابل ذكری دارد. در زمانی كه ما را بازداشت كردند در بازجوییها دكترارانی ازخود شجاعت و مقاومت نشان داد. و همینطور مقاوت میكرد، ولی بعد از آن كه عبدالصمد كامبخش با پلیس ساخت ارانی در زیرشكنجه مجبورشد اعترافات دیگران را تأیید كند. برعكس برخی تصورات ارانی عجیب میهن پرست بود. قبل از این كه ماها را بگیرند یك بار از او سئوال كردم كه اگر در ضمن جنگ دولت شوروی مجبور شود به ایران حمله كند ما باید چه كار كنیم؟ واقعاً این سئوال بود كه ما باید طرف روسها را بگیریم یا نه؟ به خوبی و به روشنی به یاد میآورم كه خیلی صریح و بدون مكث گفت: «ما علیه هر متجاوزی حتی اگر شوروریها باشند میجنگیم و باید از مملكت خودمان دفاع كنیم.» بد نیست این را هم بگویم كه یكبار دیگر در زمانی كه من و دكتر ارانی در بند2 زندان قصر زندانی بودیم وضعیت سیاسی دنیا بحرانی شده بود و آلمانها (منظورم دولت هیتلر) است میخواستند چكسلواكی را بگیرند ولی انگلیس و فرانسه و شوروی با این كار مخالفت میكردند. صحنه برخورد خیلی جدی شده بود. و من و دكتر ارانی در حیاط زندان درباره این كه چه خواهد شد و احتمالات چیست حرف میزدیم. من از دكتر ارانی پرسیدم: اگر بر فرض دولت شوروی به ایران یورش آورد و مملكت را اشغال كند تكلیف مبارزان چه میتواند باشد؟ دكتر ارانی باز به همان صورت كه عرض كردم صریح و روشن و مصمم جواب داد «باید همراه با قشون ایران با متجاوزان جنگید.» ازدكتر ارانی خاطرات زیادی دارم كه بخش مهمی ازآنها را درخاطراتم نوشتم.
دكتر انورخامهای در پاسخ به اینكه نقش عبدالصمد كامبخش در گروه پنجاه و سه نفر چه بود، با كمی تأمل پاسخ گفت: «اولاً باید بگویم كه كامبخش چندین اسم داشت. و من حدود 1314 او را میشناختم اما نه به اسم كامبخش. از گروه 53 نفر عدهای معدود با كامبخش مربوط بودند. و من ازآن چند نفر محدود بودم كه با كامبخش ارتباط سازمانی و تشكیلاتی داشتم. حتی پس از دو سال ارتباط من مطلب قابل توجهی از او نفهمیدم. آدم مرموزی بود. در جریان تصفیههای استالینی هم به همه چیز متوسل شد تا ثابت كند كه مثلا زینوف و كامنف و دیگر رهبران حزبی را كه استالین بازداشت كرده بود خائن به كمونیسم هستند و حتی میگفت تمامی این اتهامات وارد است. بیمحابا از استالین دفاع میكرد.
اساساً عبدالصمد كامبخش در بحث های تئوریك آدم ضعیفی بود و همیشه به صورت خیلی آگاهانه و علنی ازشركت در این مباحثات پرهیز می كرد. شما كافی است بروید نشریات حزب را از سال 1322 كه كامبخش از شوروی به ایران آمد تا 1325 كه از ایران فرار كرد ورق بزنید. حتی واقعاً می گویم یك مقاله تئوریك از او پیدا نمی كنید.
تا یادم نرفته بگویم كه كامبخش روسی را از زبان فارسی بهتر میدانست. با این كه روسی میدانست به ترجمه متون كلاسیك ماركسیستی نپرداخت. اساساً خودش هم نمیخواست تئوریسین باشد. بیشتر یك تشكیلاتچی بود. در بازیهای حزبی و رقابتها و ماجراهای درون حزب كامبخش به هر وسیلهای متوسل میشد. واقعاً به هیچ چیز اعتقاد نداشت. حتی از دوستان نزدیكش به عنوان مهره استفاده میكرد. كامبخش هیچ ربطی به ارانی نداشت. ارانی میهن پرست بود. در صورتی كه كامبخش نه تنها این تفكر را قبول نداشت، بلكه یك عامل سرسپرده روسها بود و تنفر خاصی از ایران داشت و همیشه میل داشت به شوروی برود. واقعاً سراسر وجودش در خدمت شورویها بود. آنقدر در این خوش خدمتی پیشرفت كه سالها بعد رفقایش مجبور شدند شرح حالهای قلابی از او بنویسند. كامبخش در همان بازجویی اول كل گروه 53 نفر را به پلیس معرفی كرد. یك خاطره هم بگویم و به سئوال بعدی بپردازیم. كامبخش در عین حال آدم بسیار خونسرد و خودداری بود. حتی اگر بد و بیراه به او میگفتند عكس العملی نشان نمیداد. واقعاً خونسرد بود. فقط یادم است یك بار كامبخش از خونسردی خارج شد و سخت دستپاچه شد. عكس العملهای عجیب و غریب نشان داد. داستان مربوط به روزی بود كه برای اولین بار در دادگاه پروندههای ما را میخواندند و همه فهمیدیم برخلاف آنچه او میگفت مسبب گرفتاریهای ما خودش بودهاست. من به صورت مستند عرض میكنم كه دقیقاً روز دوشنبه 20 اردیبهشت 1316كامبخش دراولین بازجویی یك گزارش كامل از كل جریان داد و ما را به این فاجعه كشاند. خوشبختانه متن بازجوییها هست و معلوم است كه هر كدام از ماها چه گفته و نوشتهایم. مقاوم ترین ماها بد نیست یادی از او بكنم «مهدی رسائی» بود. او با این كه چند هفته بود كه قضایا لو رفته بود مقاومت میکرد و اتهامات وارده را رد میکرد. درست یادم هست كه یك بار برای بازجویی مرا میبردند به اداره سیاسی. یكی ازهمین شكنجه گران از مقاومت مهدی رسایی میگفت و با افتخار داد میزد كه دیروز آن چنان توی گوش مهدی رسایی زدم كه خون از دماغش پرید بیرون. خلاصه بگویم كه براساس اسنادی كه الان موجود است قسمت اعظم ماها را یك روز بعد از اعترافات كامبخش دستگیر كردند. بیست سال بعد آقای كامبخش در شوروی برای توجیه خیانتش گفت كه ما یك شاخه نظامی داشتیم و برای این كه توجه حكومت و پلیس به طرف دیگری برود این اعترافات را كردم. این ماجرای خیانت كامبخش همیشه در حزب مطرح بودهاست. حتی پس از كودتای 28 مرداد كه جریان در داخل حزب به طرف محاكمه كامبخش پیش میرفت و دسته رضا روستا تقاضای محاكمه كامبخش را كرد، كامبخش به صراحت گفت كه كمیته مركزی حق محاكمه مرا ندارد و «رفقای شوروی» باید در این باره نظر بدهند. و رفقای شوروی كه تكلیفشان با كامبخش معلوم بود.
منبع: گفتگو علی دهباشی سردبیر مجله بخارا با دكتر انور خامه ای -17 اردیبهشت 1388
◀ مصاحبه با خسرو شاکری
ﻓﺮﺷﺎد ﻗﺮﺑﺎﻧﭙﻮر: «اراﻧﯽ درﺁ ﻳﻨﻪ ﺗﺎریخ» از جمله ﻧﺎدر کتابهـﺎیی اﺳـﺖ که پیرامون زﻧﺪﮔﯽ و اﻧﺪﻳﺸﻪ های دکتر تقی ارانی که به نوعی میتوان او را از جمله پیشروﺗﺮین ﺳﻮﺳیاﻟﻴﺴﺖ های اﻳﺮان ﺑﻪ ﺣﺴﺎب ﺁورد، ﻧﻮﺷـﺘﻪ ﺷﺪﻩاﺳﺖ . اراﻧﯽ در دورانی وﻳﮋﻩ و ﺗﻜﺮار ﻧﺸﺪنی ﺳﺮدﻣﺪار ﺟﻨﺒﺶ ﻧـﻮﻳﻦ ﻓﻜﺮی ﺷﺪ که ﺑﻌﺪها اﺣﺰاب کمونیستی و ﻣﺎرکسیستی اﻳـﺮان همه ﺁن را ﺑﻪ ﻋﻨﻮان میراث ﺧﻮد ﻗﻠﻤﺪاد کردﻧﺪ. اﻣﺎ برخی از مورخان با واکاوی دوباره لایههای تاریخی سعی دارند ﺗﺎ ﭼﻬـﺮﻩهـﺎی واقعی را از میان پیرایه و خیال بیرون بکشند. از همین دﺳﺖ اﺳﺖ ﺗﻼش دکتر خسرو شاکری ﺑﺮای ﻧﻮشتن کتاب «ارانی در آینه تاریخ » ﺁﻧﭽﻪ در پی میآید متن گفتگو ﺑﺎ ﺷﺎکری پیرامون این کتاب است .
- ﻣﺮام و ﻣﺴﻠﻚ اراﻧﯽ ﺑﻪ راﺳﺘﯽ ﭼﻪ ﺑﻮد؟ ﺑﺴﻴﺎری نمیتوانند ﻗﺎﻃﻌﺎﻧﻪ چنین پاسخ بدهند اﻣﺎ شما اﺷﺎرﻩای به این ﻣﺴﺌﻠﻪ کردهاید. او ﻧﺎﺳﻴﻮﻧﺎﻟﻴﺴﺖ، ﺳﻮﺳﻴﺎﻟﻴﺴﺖ، ﻳﺎ ﺗﻔﻜﺮ دﻳﮕﺮی داﺷﺖ؟
شاکری: ﺁﻧﭽﻪ می ﺗﻮان ﺑﻪ ﻗﺎﻃﻌﻴﺖ ﮔﻔﺖ اﻳﻦاﺳﺖ که او ﻣﺎرکسیست ﺑﻮد ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎی ﻋﻠﻤﯽ کلمه. ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ از ﮔﻔﺘﻪهای او ﺑﻪ هنگام دﺳﺘگیری بر میآید، او زﻣﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻮی کموﻧﻴﺴﻢ ﻣﺘﻤﺎﻳﻞ ﺷﺪﻩ ﺑﻮد وﻋﻼﻗﻪﻣﻨﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮد در بارۀ آن با رهبران حزب کمونیست (ﺣﺴﺎﺑﯽ و ﻻدﺑﻦ) وارد مذاکره ﺷﻮد، اﻣﺎ این مذاکرات به نتیجه نرسیدند. هنگامی که کامران به ایران آمد کوﺷﻴﺪ دﺳﺖ او را در کمیته رهبری حزب کمونیست بند کند، اﻣﺎ ﺳﻔﺮ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ اراﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﺴﻜﻮ ﺑﺮای ﻣﻼﻗﺎت رفیق قدیمیاش ﻣﺮﺗﻀﯽ ﻋﻠﻮی، که ﻣﻌﻠﻮم ﺷﺪ ﺑﻪ آسیای مرکزی نفی بلد شده بود و مذاکراتش با کامران و شخص دیگری، که گویا نامش «روﺷﻦ» ﺑﻮد، ﺑﺎﻳﺴﺘﯽ او را ﻗﺎﻧﻊ کردﻩ ﺑﺎﺷﺪ که راﻩ ﺷﻮروی (استالینی) راﻩ او ﻧﻴﺴﺖ. از همین رو، ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﺧﻮد ﮔﻔﺘﻪاﺳﺖ، رواﺑﻂ ﺧﻮد را ﺑﺎ کامبخش آهسته آهسته تقلیل داد. همین بدبینی او را اردشیر آوانسیان که با او در زندان بود، درگفته خود منعکس کمیکند. او میگوید هنگامی که در زندان بر سراختلاف استالین و تروتسکی بحث میشد، ارانی اظهار میداشت که این موضوع شورویها بود و به ایرانیها ربط نداشت. روشن است که این راه ارانی برای پرهیز از مجادله با استالیسنستها در زندان بود. ﻧﻜﺘﻪ دﻳﮕﺮ که دوری او را از «ﻣﺎرکسیسم» روﺳﯽ ﻧﺸﺎن میدهد ﻋﻼﻗﻪ او ﺑﻪ روان ﺷﻨﺎﺳﯽ و ﻓﺮوید بود امری که در سالهای 1350 مورد انتقاد اسکندری قرار گرفت.
***
- ویژگی اﻧﺪﻳﺸﻪ ﭼﭗ آلمانی که طبق تأکید شما ارانی ازآن تأثیر پذیرفته بود چه بود؟
شاکری: در ﺟﺮﻳﺎن چپ آلمان گرایشهای متفاوت بود. یکی گرایش هواداران روزا لوکزامبورک بود که، در تقابل با لنین، از جمله، بیشتر به دموکراسی درون حزبی تأکید میورزید. گرایش دیگری هم بود که به خودگردانی کارگری معتقد بود. در میان هواداران حزب کمونیست شوروی هم در آلمان نظرات یکدست نبود. ارانی و رفقایش در برلن با یکی از رهبران حزب کمونیست آلمان تماس داشتند به نام ویلی موتسنبرگ (Muenzenberg)، که در جوانیاش کارگر بود. وی در عملیات خود در آلمان همواره مورد تأیید کمینترن نبود و سرانجام هم از دستگاه شوروی برید و با آمدن هیتلر به فرانسه گریخت. اما چند سال بعد جنازه او را دریکی از جنگلهای فرانسه یافتند. مورخان بر این عقیدهاند که قتل او، همانند قتل تروتسکی و بسیاری دیگر، کار دستگاه ترور استالین بود. آشنایی ارانی و مرتضی علوی با این کمونیست آلمانی باید تخم شک و تردید نسبت به کمونیسم روسی را در مغز آن دو کاشته بوده باشد.
- ﻧﮕﺎﻩ اﻳﻦ اﻧﺪیشه به دین و سیاست چگونه بود؟
شاکری: تردید کمی میتوان داشت که اراﻧﯽ ﺗﻔﻜﺮی ﻋﺮﻓﯽ (ﻻئیک ) ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﻮدﻩﺑﺎﺷﺪ. اﻣﺎ این بدان معنا نیست که اهل مبارزه ﺑﺎ ﻣﺬهب ﺑﻮد. او هوادار ارتقای سطح فرهنگی جامعه بود، ﭼﻪ ﺑﻪ نظراو حتی بیشتر منورالفکرهای آن زمان هم شعوراجتماعی متناسب با وضعیت ایران در جهان را نداشتند.
- در ﻧﻈﺮ اراﻧﯽ تجدد به چه مفهومی بکار برده میشد؟
شاکری: اراﻧﯽ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻪ ﻣﺪرﻧﻴﺰﻩ کردن ﺟﺎﻣﻌﻪ اﻳﺮان ﺑﻮد، اﻣﺎ ﺑﺪون ﺗﻘﻠﻴﺪ مکانیکی از فرنگستان، کاری که دو پادشاه پهلوی کردند. ارانی معتقد به این بود که نخست میبایستی جامعه ایران به شعور فرهنگیای که فرنگستان را فرنگستان کرده بود دست یابد. نه اینکه ایرانیانی که دستشان بدهنشان میرسید با تصاحب تجملات و ظواهر فرنگستان خود را فرنگی بنمایانند ، بدون آنکه کوچکترین فهمی از مبانی فلسفی، علمی و کلاً فرهنگی فرنگستان میداشتند.
- ﭼﺮا اراﻧﯽ ﺑﺎزداﺷﺖ ﺷﺪ. در واﻗﻊ اﻋترافی که کامبخش کرد و منجر به بازداشت ارانی و 53 نفر شد بر اساس چه گناهی بود؟
شاکری: اراﻧﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮاﻳﻨﻜﻪ کامبخش او را ﺑﻪ ﻋﻨﻮان یکی از رهبران حزب کمونیستی که در واقع وجود نداشت لو داده بود باز داشت شد. این کار با برنامه دستگاه ترور استالین انجام گرفته بود که در صدد از میان برداشتن تمام مارکسیست هاییبود که به نظام شوروی با خرد انتقادی مینگریستند. این ﻣﺴﺌﻠﻪ را در اراﻧﯽ در آینه ﺗﺎرﻳﺦ ﻧﺸﺎن دادﻩام.
- ﺧﻮاﺳﺖ ﺳﻴﺎﺳﯽ اراﻧﯽ ﺑﺮای ﺟﺎﻣﻌﻪ اﻳﺮان ﭼﻪ ﺑﻮد؟
شاکری: ارانی خواستار جامعهای عاری از استثمار وعاری از بیفرهنگی بود. به نظراو، هنگامی که جامعه با فرهنگ میشد افراد آن میتوانستند کاملاً بر سرنوشت خود حاکم شوند.
- آیا ارانی بدنبال مدل حکومتی خاصی بوده و شعارخاصی میداد؟
شاکری: او دراین مورد اظهارخاصی نکردهاست، اما میتوان از عقیده کلی او استنباط کرد که او هوادار نظامی بود که درآن استثمار و بیعدالتی وجود نداشته باشد، نظامی که معمولاً سوسیالیستی گفته میشود. اما با شناختی که از او دارم دراین تردید ندارم که وی هوادار« سوسیالیسم» نوع شوروی نبود. خواست های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ارانی را در ارانی در آینه تاریخ آوردهام.
- دیدﮔﺎﻩ اراﻧﯽ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺁذرﺑﺎﻳﺠﺎن ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﻮد؟
شاکری: ارانی یک ایراندوست معلم بود. برای اوکشورکهن ایران، که صاحب فرهنگ قدیمی مهمی بود، ربانش جز فارسی نبود، اما به نظر بعید میرسد که او هوادار حفظ زبان آذری و دیگر زبان های قومی رایج در ایران نبوده باشد، در عین اینکه نوشته است که ترکی را مغولان به مردم شمال غربی ایران تحمیل کردند.
- تأثیر ارانی بر جنبش چپ ﺑﻌﺪ از ﺧﻮد ﭼﻪ ﺑﻮد؟
شاکری: ﻧﮕﻮﻧﺒﺨﺘﺎﻧﻪ، اراﻧﯽ تأثیری درجنبش چپ ایران نداشتهاست، با اینکه مجلۀ دنیای او بعدها از طرف حزب توده چاپ شد، کمتر کسانی را میشناسیم که آن را خوانده باشند. از سوی دیگر، چنانکه در کتاب فوقالذکر نشان دادهام ، کامبخش به عنوان نمایندۀ دستگاه سرکوب و تبلیغاتی شوروی در ایران، همه کوشش خود را کرد تا ارانی تنها چون شهید پرچمی برای نشر کمونیسم شورویستی باشد. امری که ارانی ازآن در همان زندان دوری میجست. از همینرو، دﺳﺘﮕﺎﻩ ﺗﺮور ﺷﻮروی ﻗﺼﺪ ﺟﺎن او را کرد و ﻣﻮﻓﻖ همﺷﺪ. ﺑﻪ ﺟﺮأت میتوان ﮔﻔﺖ که حزب توده کمترین قرابتی با تفکرو منش اجتماعی ارانی نداشت. گروه های چپی که پس از 28 مرداد پدید آمدند نیز، به رغم مخالفتشان با حزب توده، نا آگاهانه منش فکری حزب توده را داشتند و نتوانستند خود را ازچنگ آن بیرون آورند. شاید بتوان گفت تنها کسی که در میان چپی ها به خرد انتقادی ارانی نزدیک شود مصطفی شعاعیان بود. که، چون یک مارکسیست، از همان آغاز سنگ های خود را با استالینیسم، لنیننیسم، مارکسیسم روسی و سیاست خارجی آن کشور واکند و روشن داشت که هیچکدام آنها ربطی به اندیشه مارکس نداشتند، مارکسی که خود به نظرات پیشین خویش با خرد انتقادی مینگریست. در یک کلام، ارانی در میان پرچمداران نامش نفوذی نداشت، از همین رو وی را باید از نو شناخت.
- دیدگاه اراﻧﯽ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻧﻈﺎم ﺳﻴﺎﺳﯽ ﺷﻮروی و ﺣﺰب کموﻧﻴﺴﺖ ﺷﻮروی ﭼﻪ ﺑﻮد؟
شاکری: ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﮔﻔﺘﻢ، ﺑﻪ ﻧﻈﺮمیرسد هنگامی که او هنوز به شوروی سفر نکردهبود، مانند هزاران روشنفکر برجستۀ اروپایی، به شوروی تمایل پیدا کردهبود، اما هنگامی که آن را مختصراً چشید، دانست که آن نظام سرکوب کننده منتقدان از گونه سوسیالیسمی نبود که او مد نظر داشت.
- آیا پژوهش شما در مورد ارانی ادامه خواهد یافت؟
شاکری: ﺁری ﺳﺎلهاست که دست اندر کار دستیابی به همه اسناد و مدارک مربوط به ارانی هستم و در همه بایگانیهایی که فکر میکردم درآنها مطلبی در مورد ارانی بیابم کار کردهام: شوروی، بریتانیا، آمریکا ، آذربایجان شوروی، آلمان فدرال و آلمان شرقی سابق و فرانسه. متأسفانه باید بگویم که در میهن خودم از سخاوت آرشیوهای خارجی بهره مند نشدهام و در خواستهای مکررم بیجواب ماندهاند. جای افسوس بسیاراست. روشن نیست که با زندانی کردن اسناد چه هدفی را تعقیب میکنند؟ کار من در مورد ارانی ادامه دارد و امیداوارم بتوانم کتابی را که سالها پیش در بارۀ ارانی به انگلیسی آغازکردم به اتمام برسانم، چون هدف من از شناخت ارانی تنها به خاطر مارکسیست بودن او و متمایز بودنش از « مارکسیسم» شوروی و حزب توده نیست، بل همچنین به خاطر شناخت تاریخ تفکر در میان چپیهای ایران است. گونه تاریحی که فریدون آدمیت عمرخود را برای شناخت مشروطه سازان و مشروطه خواهان وقف کرد.
منبع: فرشاد قربانپور «مغزی از شک و تردید: "ارانی در آینه تاریخ" » در گفت و گو با نویسندهاش خسرو شاکری - نشریه: کارگزاران
http://enghelabe-eslami.com/component/content/article/35-didgagha/nevisandegane-ma/8851-20140520-js-1.html