lundi 26 septembre 2011

ارزیابی جنبش سبز.خط استقلال و آزادی روشی که به جامعهٔ ایرانی در طول این سی سال و قبل از آن پیشنهاد کردند،جنبش همگانی بوده است. جنبش همگانی یا جنبش کاوه ای رنگ ندارد

http://www.youtube.com/watch?v=19pa9IxuZSo&feature=player_embedded
آقای بنی صدر : نخست ببینیم در طول این سی سال، چه گرایشی این شیوه از مبارزه را تبلیغ کرده است. این یک سوأل مهمی است که شما در مقام روزنامه نگار می باید که دنبال کنید، بیابید. چرا؟ به لحاظ اینکه وقتی یک کاری شدنی بوده، اگر همه همین روش را از آغاز  تبلیغ کرده بودند، مشخصات این جنبش شناسایی می شد، و لوازمی که برای موفقیت لازم داشت تدارک می شد، و ایران خیلی زود آزاد می شد. متأسفانه در طول این سی سال، یک گرایش های زورمداری، راه حل را در این می دیدند که از طریق قدرت خارجی عمل کنند. می دانید که گرایش هایی هستند، تبلیغ این را می کردند که آقای بوش بیاید روی ایران بمب بریزد. و یک گرایش های دیگری روش مسلحانه با حمایت قدرت خارجی را شیوه کرده بودند. اصلاح طلب ها هم عمل در درون رژیم را[شیوه کردند]. و حداکثر تفاوتی را که با آن اقتدارگرا ها پیدا کردند این بود که مردم بیایید در انتخابات شرکت کنید و آن امور را به دستور معروف فشار از پایین و معامله در بالا [عملی سازیم]. از این بالاتر نرفتند. از دید من آنهایی که در خط استقلال و آزادی بودند، و می خواستند ولایت یا حاکمیت جمهور مردم برقرار بشود، اینها روشی که به جامعهٔ ایرانی در طول این سی سال، همانطوری که قبل از این سی سال در دورهٔ شاه هم پیشنهاد کردند، روش جنبش همگانی بوده، چون به ضرورت غیر خشونت آمیز، بلکه خشونت زدا می شود. خوب، حالا این جنبش رخ داد، معلوم شد که این دیدگاه درست تر وضعیت را دیده است. به این دلیل که بین این چه باید کرد ها که در طول این سی سال به جامعهٔ ایرانی عرضه شده اند، آن چه باید کردی راه بجایی می تواند ببرد که هدف را حاکمیت جمهور مردم، و روش را جنبش همگانی می کند. و معنای رخداد جنبش همگانی اینست که این شدنی بود. آنهایی که می گفتند نه، این شدنی نیست و چه و چه و چه، مردم ایران دیگر تکان نمی خورند، و اینها ... آقای لیمونادی: همینطور است، قبل از ٢٢ خرداد[١٣٨٨] احساس خمودگی در مردم دیده می شد. آقای بنی صدر: ببینید،  احساس خمودگی در مردم دیده می شد، تصوری است که از بیرون به آن مردم وجود داشت. و خود این وجود خمودگی گویای این است که آن جامعه چشم انداز آن هدفی که حرکت را می طلبد، نمی دیدند. خود جنبش می گوید بمقداری که دیدند، به حرکت آمدند. یک توضیحی من راجع به تاریخ ایران داده ام. تاریخ جنبش های موفق در ایران. آن جنبشی که در شاهنامه به اسم جنبش کاوه توصیف می شود، چه عوامل داشته است؟ چون شاهنامه در عین اینکه یک بررسی کاملی است از قدرت، قوانینی که قدرت از آنها در ایجاد و انحلال پیروی می کند، آنچه را که بیان می کند، تحول تاریخ ایران را بازگو می کند، از دوران اساطیری تا امروز. یعنی الان هم اگر شما بخواهید جنبش کاوه را با جنبش امروزی بسنجید، می بینید آن عواملی که در آن بوده، آیا در این جنبش هم هست یا نه؟ می توانید بفهمید که الان این جنبش امروز موفق می شود یا نمی شود. البته این جنبش امروز یک عامل مهم دیگر هم پیدا کرده که آن زمان این عامل، آن نقشه را نداشته است. خوب، در آن جنبش، یکی محل عمل بوده است. اگر کاوه می آمد و به ضحاک می گفت که من در محدودهٔ تو یک اصلاحاتی می خواهم بفرمایید، یک مقدار از مغز سر جوانان که مارهای شما می خورند، تخفیف بدهید، شکست خورده بود. چرا؟ به دلیل اینکه قدرت زیادت طلب است. قدرت نمی تواند از آنچه که دارد، کم کند. بمحض اینکه شروع به کم کردن بکند، انحلال خود را پذیرفته، از بین می رود. پس چون زیادت طلب است و شما هم در محدودهٔ او هستید، و آن قدرت بر شما حاکم هست، یک پس کردنی به تو می زند، می گوید برو کشکت را بساب. من سر سوزنی کوتاه نمی آیم. همین حرفی که آقای خامنه ای زد. پس این جنبش کاوه پیروز شد، یک دلیلش اینکه بیرون حاکمیت استبدادی ضحاک این جنبش محل پیدا کرد، و برداشتن این حاکمیت را هدف قرار داد. این یک عامل است. عامل دوم...، اینکه حالا این را برداشتی، چه می خواهی جایش بگذاری؟ بسیاری می گویند در انقلاب ایران، مردم می دانستند چه نمی خواهند، و نمی دانستند چه می خواهند. دروغ است. ممکن نیست یک جنبشی به پیروزی برسد، بداند که چه را نمی خواهد و نداند که چه چیزی را می خواهد. خوب، اگر نداند که یک خلائی هست، جنبش آنجا می ماند، تا وقتی که بداند که چه را می خواهد. اگر نداند چه را می خواهد، آن وضعیتی که بر ضدش قیام کرده سر جای خودش می ماند، جنبش هم فرو می خوابد. آقای لیمونادی: بر این مبنا است که می گفتند هدف این بود که شاه برود، حالا هرچه شد، شد. آقای ابوالحسن بنی صدر: نه، نه، همچنین چیزی محال است. نخیر، آن بار می گفتند شاه برود، و فکر می کردند که مصدقی ها کشور را اداره می کنند، آقای خمینی هم به قول خودش وفا می کند، می رود قم به کار خودش می پردازد. خوب، این آقا به عهد خودش وفا نکرد، و در واقع کودتا بعد از کودتا، شد این رژیم. نه اینکه مردم نمی دانستند چه می خواهند. نه، می دانستند چه می خواهند. چه جوری ٧٦ در صد به من رأی دادند؟ پس می دانستند که چه می خواهند؟ به هر حال، آن جنبش کاوه ضحاک را می خواست بردارد، که را بجایش بگذارد؟ فریدون را، با آن توصیفاتی که شاهنامه می کند از رهبری که او داشت، شاهی که او بود. این دومین عامل. جانشین تکلیفش معین نباشد، جنبش تا یک جائی به حالت اعتراض می آید، از آن نمی تواند عبور کند. برای اینکه برای آنکه می خواهد بردارد، جانشین ندارد. این دو تا. در آن جنبش، در شاهنامه می بینیم ضحاک نه، فریدون آری، پس محل عمل هم بیرون رژیم. خوب، چه روشی بکار بردند؟ آیا کاوه رفت مثلاً، یک سازمان نظامی تشکیل داد؟ آمد جنگ مسلحانه کرد؟ نه، یک جنبش همگانی کرد. پیشبند آهنگری اش را پرچم کرد، و مردم را به جنبش همگانی فرا خواند، و مردم هم به جنبش همگانی آمدند و کاخ آقای ضحاک را در میان گرفتند، یعنی قلمرو حاکمیت ضحاک را از آن خود کردند. مثل انقلاب ایران که همینطور شد. کردند،کردند، تا رسید به کاخ آقای ضحاک. واردش شدند. آن قلمرو را از او گرفتند، خودش هم ماند تک و تنها، چاره ای نداشت جز اینکه تسلیم شد، زندانی بردند. اول خواستند بکشند، بعد بقول شاهنامه این پند را به فریدون داد که او را در کوه، در دماوند زندانی کن. چون او وقتی هست، جامعه می داند که از چه خلاص شده است. وقتی او را حذف کردی، مردم نمی دانند...، بعد از مدتی یادشان می رود که در چه مصیبتی بودند. خوب، اینهم چه شد؟ روش. درست؟ این سه تا عامل. خوب، همهٔ اینها ناچار در یک بیانی، در یک اندیشهٔ راهنمایی، اظهار می شدند. و اینطور که در شاهنامه می خوانیم، این جنبش، ضحاک را بیگانه می دانسته است، و جنبش بر ضد او را در واقع بازیافت استقلال و بنابراین آزادی خود بعنوان ایرانی تلقی می کرده است. و این عامل مهم چهارم بود. این چهار تا عامل در آن جنبش بوده است. در زمان ما، در این زمان، حاکمیت مردم، مسئلهٔ روز است. این مردم اند که باید حاکمیت پیدا کنند. نه اینکه حاکمیت با مردم، ضحاک نباشد، فریدون باشد. نه، خود مردم اند که الان می خواهند حاکمیت خویش را تصدی کنند . برای اینکه می خواهند وارد دوران استقلال و آزادی و دموکراسی و رشد بشوند. پس یک عامل پنجمی هم اضافه شده است. خوب، حالا ببینیم در جنبش ما، در جنبش مردم ایران، از این پنج تا عامل، کدام ها، به چه مقدار وجود داشته است؟ عامل اول که محل مبارزه و جنبش باشد، دچار یک ابهام بزرگ است. یعنی یک سرش درون رژیم است، می خواهد هم همانجا بماند. می گوید قانون اساسی بدون تنازل. یک بدنهٔ اجتماعی هم دارد که بیشتر جوانها هستند، از آن محدوده بیرون آمده اند، صریح و راست می گویند ولایت فقیه نمی خواهیم. خوب، پس یک گیر عمده اش این است. گیر دوم دارد، تکلیف رهبری که جانشین این رژیم بشود هم، معلوم نیست. چون شما وقتی می گویید که جنبش سبز، اولاً به آن رنگی می دهید. درست؟ خوب، مردم ایران یک رنگ اند؟ اولاً که همهٔ این رنگ ها را در تاریخ ایران، ایرانیان امتحان کرده اند. سبز جامه داشته اند، سیاه جامه داشته اند، سفید جامه داشته اند، سرخ جامه داشته اند، رنگ های دیگر هم داشته اند. درست شد؟ اینها یعنی یک گروه معینی از جامعه، نه جمهور مردم. جمهور مردم همه رنگ است. رنگ های گوناگون. در دموکراسی اصل بر کثرت گرائی است. همهٔ رنگ ها آنجا است. اینها روز اول گفتند سبز، و تصریح هم کردند آنهایی که با اصل نظام مسئله دارند، بیرون. آنهایی که با این اصلاح طلبان ناسازگاری دارند هم، بیرون. یواش یواش دیدند که گویا کسی دیگر باقی نمی ماند. اینجوری خودشان می مانند و خودشان. پس آمدند گفتند که نه، همه می توانند درون جنبش باشند. اگر همه می توانند درون جنبش باشند، پس این رنگ چیست تو به آن داده ای؟ اشتباه کردی. روز اول باید می گفتی که این جنبش مال جمهور مردم است، هدفش هم استقرار حاکمیت یا ولایت جمهور مردم است. خیلی راحت می شدی.
قسمت دوم این مصاحبه:
http://www.youtube.com/watch?v=-ZtbtYQJYrg&feature=related

mardi 20 septembre 2011

سید محمود طالقانی: به همین منوال پیش برود، مستبدین، مستبد هایی، بر ما و بر همهٔ ما مسلط خواهند شد

آقای محمود طالقانی: ... به همین منوال پیش برود، مستبدین، مستبد هایی، بر ما و بر همهٔ ما مسلط خواهند شد. این محیط سِلم، این محیط آزادی را اگر قدردانی نکردیم، محیط عُقده گشائی، محیط عناد، بهم ریختگی، موضع گیری قرار دادیم، همانطوری که قرآن در این آیات اشاره می کند، نتیجه اش پیدا شدن مستبدینی است. همانطوری که در تاریخ گذشتهٔ ما بوده است، و در تمام ادوار تاریخی، دیگر رحم به صغیر و کبیر ما نخواهند کرد. در چنین محیطی است که یک انسان خودخواهی، و در عین حال باهوش و زرنگی سر بیرون می آورد. از چه راه مردم را می فریبد؟ از طریق وعدهٔ آب و نان. وَمِنَ النَّاسِ [مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ]{بقرة، آیهٔ ٢٠٤: و از مردم كسى است كه گفتار او در بارهٔ زندگى دنيا مايهٔ اعجاب توست[مايهٔ شیفتگی توست] و خدا را بدانچه كه در دل دارد[به درستی اعتقاد خويش] گواه مى‏گيرد، و حال آن كه او لجوج‏ترين دشمنان است}، خوب دقت کنید، بعضی از مردم اند که وقتی با شما مواجه می شوند، سخنرانی می کنند، شعار می دهند، گفتهٔ آنها شما توده های مردم را فریفتهٔ خود می کند. وعدهٔ آب و نان، وعدهٔ مسکن، وعدهٔ آسایش، در چنین محیطی. این انسان برای رسیدن به هدف، همه جور وسیله را توجیه می کند. دین را به استخدام می گیرد. شرف و انسانیت را به استخدام خود می گیرد. دروغ می گوید. فریب می دهد. خدا را شاهد می گیرد که من دلسوزترین مردم در حق شما ملت هستم. خدا را شاهد می گیرد بر اینکه من می خواهم این مملکت را نجات بدهم. یک رضا خانی، یک آریامهری، و امثال اینها. ولی روحیه اش، لجوج ترین، کینه ورز ترین مردم است نسبت به خلق.تا وقتی سوار کار نشده، وعده می دهد. همین که سوار شد، دیگر به هیچ چیز رحم نمی کند.

vendredi 9 septembre 2011

حق ثبت در حافظه تاریخی و حق شناخت گذشته، از بزرگترین حقوق است.اگر گذشته را نشناخته و به تجربه اهمیت ندهیم، باز هم اشتباه خواهیم کرد

خانم عذرا حسینی(بنی صدر)، ١٥تا ٢٨ مارس ٢٠١٠ :
میشود گذشته را فراموش کرد ؟میشود بر آن خطی سیاه کشید و بخاکش سپرد؟

این روزها زمزمه ای همه جا گیر بگوش می خورد: گذشته را باید فراموش کرد. گذشته مربوط به گذشته است، هرچه بوده تمام شده، حال را باید چسبید، آینده را نباید فدای گذشته کرد. تفحص در گذشته، دردی را دوا نمیکند و جز ضربه زدن به حرکت مردم و آینده، نفعی در بر نخواهد داشت .

با خود گفتم راستی گذشته از چه زمان شروع میشود؟ مرز آن کجاست، آن مرز را چه کسی تعیین میکند؟ آیا گذشته از دیروز شروع میشود، از ماه پیش از سال پیش، از ده سال پیش از کودتای خرداد شصت، از انقـلاب 57 از ملی شدن صنعت نفت، از مشروطیت؟ آخر گذشته ملت ایران بسیار طولانی و دراز است. چند هزار سال قدمت تاریخی دارد. از چه زمان باید با آن وداع کرد؟ نادیده اش گرفت؟ به خاکش سپرد؟ و گفت که اصلا وجود نداشته است؟!. مثلا می شود مرگ دلخراش و فجیع ندا آقا سلطان که صفحه تمام تلویزیون های جهان آن را پوشش داد و دنیایی را تکان داد و گریان کرد و سمبل جنایات رژیم جمهوری اسلامی گشت را گفت که مربوط به گذشته است و باید آن را از یاد برد؟! سرکوب وحشیانه و ددمنشانه مردم بیگناه را در روز عاشورای حسینی چطور؟ میشود آن را از خاطره ها زدود و چشم ها را بر آن بست؟

هجوم به خوابگاه دانشجویان و ضرب و شتم و دستگیری و زندانی کردن آنها و یا قتلهای دلخراش و جراحت بار زنجیره ای را چطور؟ کشتار سال67 را چطور؟ جنایات و محاکمات و اعدامهای 30 خرداد 60 را چطور؟ نمایشات تلویزیونی آن دوره را ،شکنجه کردن ها، اعتراف گرفتن های زیر شکنجه،گروگان گیری را،که نتیجه اش این شد که مدت 30 سال مردم ایران به گروگان امریکا در آیند و از بابت این عمل نا بخردانه، میلیاردها دلار ضرر عاید مردم ایران شود را چطور؟و جنگ هشت ساله را ؟ اعدامهای بدون محاکمه سران رژیم شاه و هویدا را در اوائل انقلاب چطور؟ و قس علٍیهذا...

متاسفانه این فهرست بسیار طولانی است. آخر چطور میشود گفت گذشته ای وجود نداشته و اهمیت ندارد؟. آخر مرز این گذشته را چه کسی تعیین میکند که تاکجا میشود به عقب باز گشت و از کجا باید آن را پاک کرد؟ آیا میشود از گناهان مسئولان نا بسامانیها،کشت و کشتار ها، جنایات وحشی گری ها، ارعاب و اعدامها، سرکوب ها وقتل وغارت ها ودزدی ها، به هر زمانی که مربوط شوند بسادگی گذشت و چشم پوشید؟

اگر این استدلال را پذیرا شویم، لابد به فرض آنکه آقای خلخالی هم حیات میداشت و زنده بود ایرادی نبود. اگر ایشان هم پرچم آزادی و استقلال و کرامت انسانی را در دستهای خون آلودش باهتزاز در می آورد و در صف اول مبارزه قدم به میدان میگذاشت و از طرف کسی هم نمی باید اعتراضی میشد ! به این عنوان که گذشته گذشته است !

همچنان که بقرار مسموع، این روزها آقای هادی غفاری نیز با وقاحت تمام پا بعرصه مبارزه با استبداد گذاشته و نغمه آزادی سر میدهد. انگار که همین شخص نبودکه روز 30 خرداد 60 وقتی مردم به اعتراض علیه کودتا بر علیه رئیس جمهوری قانونی کشور به خیابانها ریختند و خیابانها را مملو از جمعیت کردند، با ده ها تن موتور سوار مسلح و چماقدار، به جان مردم نیفتاد و خیابان ها را قرق نکرد و نفس کش نطلبید و هر کس را که فریاد آزادی سر داد، سرکوب و روانه زندانهای مختلف نکرد!. آیا مردم معترض آنروز، جز در پی حمایت از رائی که داده بودند، بودند؟.

آیا حسین نواب صفوی، تحلیل گر و از سرمقاله نویسان روزنامه انقلاب اسلامی را که به جوخه اعدام سپردند، جرمش جز این بود که دست به قلم زده، به نقد از اوضاع روز، دزدی ها، جنایات و خیانت ها پرداخته بود؟ او هم در چهارچوب قانون اساسی به اعتراض پرداخته و از حق آزادی بیان و آزادی مطبوعات شناخته شده در قانون اساسی استفاده کرده بود و به افشای زد و بندهای مخفیانه برخی از دست اندرکاران رژیم با خارجی ها پرداخته بود. آیا او را جز بخاطر افشاگری هایش و حمایتش از رئیس جمهوری قانونی کشور، به جوخه اعدام سپردند؟ آیا هزاران نفر دیگر از مردم بیگناه را فقط بخاطر دگر اندیشی تفاوت های دینی ومرامی و قومی جانشان رانگرفتند و در قبرستانهای بی نام و نشان بخاک نسپردند؟ آیا رفتار آنهایی که این ها و هزاران زجر و درد و جراحات وناکامی های ناشی از این کشتارها را بوجود آوردند و خانواده های زیاد و مادران بیشماری را داغ دار و بی سرپرست کردند و روانشان را پریشان ساختند، می شود گفت مربوط به گذشته است؟ می شود درد این خواهران و پدران و فرزندان ستم دیده را فراموش کرد؟ اگر بنا بر فراموشی است، چرا جنایات شاه سابق را فراموش نکنیم؟و طرفداران او را از این حق محروم سازیم که آنها نیز علم آزادی را بدست گیرند و بگویند، گذشته گذشته است!. خصوصا که پسر شاه سابق، در زمان وقوع جنایات پدر کودکی بیش نبوده و شخصا نمی توانسته در جنایات پدر شریک باشد. اگر این فراموشی را به دوران سلطنت پهلوی تسری ندهیم مثل اینست که قبول کنیم جنایاتی که بدست رژیم شاه شده، با جنایاتی که در زمان خمینی بوقوع پیوسته، در نوع خود متفاوتند!. جنایات رژیم شاه، بد بوده چون به اسم مدرنیسم انجام میشده و جنایات خمینی مبارک بوده چون به اسم اسلام انجام میشده است. خونی که رژیم شاه ریخته خون بوده، ولی خونی که خمینی بزمین ریخته، خون نبوده است. اگر رژیم شاه ثروت های کشور را به تاراج داده، مطبوعات را سانسور کرده، اقتصاد ایران را وابسته به صدور نفت کرده، مذموم بوده، ولی انجام همین کارها از سوی خمینی، محبوب بوده است!.

این یک بام و دو هوائی از باب چیست؟ آیا این ناشی از تقسیم به خودی و غیر خودی نیست؟ چرا باید تسلیم آن شد؟ مسئولیت ها به هر دوره ای و زمانی و به هر فردی که مربوط شوند، نمیتوان آنها را نا دیده گرفت و گفت گذشته گذشته است .هر کس متعلق به هر زمان باشد، باید مسئول و جوابگوی اعمال و کردار خود باشد.

درست است که مردم ایران، مردمانی با گذشت، با فرهنگ، خوش قلب هستند و می توانند ببخشند و از انتقام چشم بپوشند. ولی قبل از چشم پوشی و بخشیدن مردم، مسولان جنایات، ندانم کاری ها، وابستگی ها و تجاوز ها، باید از گذشته خود شرمنده باشند. و باید از ملت ایران بخاطر این ندانم کاری ها، زیاده روی ها، رنجها و دردهائی که به مردم تحمیل کردند و چشمهائی را که گریان ساختند و وحشتی را که در دلها پدیدار و پایدار کردند و جنگی را که طولانی کردند و هزاران ضایعات ناشی از آن را، مرگ، نقص عضو، ورشکستگی، بیکاری، خسارت ها و خرابی ها، طلب عفو کنند وعذر بخواهند. آن وقت شاید جنایاتشان و اعمال نا پسندیده و ویرانگری هایشان توسط ملت بخشیده شود.

آنها باید بگویند گذشته خود را نفی میکنند و با آن چهار چوب فکر و عمل وداع کرده، آن را بوسیده و بکناری گذاشته اند. نه اینکه هنوز آرمانشان بازگشت به «ارزشهای دوران خمینی»، یعنی ویرانگریها و خانمان براندازی ها و قتل و کشتارهای او و همکارانش باشد. انگار «ارزش ها»ی دوران خمینی، جز این «ارزشها» است که امروزه از طرف رژیم خامنه ای و احمدی نژاد، بکار می روند که در واقع همگی ضد ارزش هستند.

چون نیک نظر کنیم، می بینیم اینان همان جانشینان خلف آقای خمینی هستند و در همان راهی قدم گذاشته اند که "حضرت امام " معمار آن بود. یعنی همان خشونت ها، همان جنایت ها، همان ظلم ها، همان تقلبات، همان زورگوئی ها و اجحاف ها، همان ولایت فقیه مطلقه، همان اراده یک فرد در مقابل کل مردم ایران.

نسل عصیان زده انقلاب 57، یکبار اشتباه کرد. اشتباهش این بود که به گذشته خمینی مراجعه نکرد. در زندگی او تفحص ننمود. یا گذشته او را نادیده گرفت. نخواست بداند او چگونه می اندیشید. او چگونه عمل می کرد و اطرافیان و دوستانش چه کسان بودند؟ نخواست بداند که او با فدائیان اسلام هم فکر بوده و آنها کسانی بودند که بر ضد مصدق که می رفت با اراده ای شگرف و پاکی و دانائی و هشیاری و زیرکی و علم و مقاومت خود، سرنوشت ملت ایران را تغییر دهد و ابواب آزادی و استقلال را به روی آنها بگشاید، دشمنی و ستیز کردند و تا سرنگونی اش پیش رفتند.کتاب حکومت اسلامی آقای خمینی را نخواند و یا اگر خواند، بر آن چشم پوشید. شاید بخود گفت: گذشته گذشته است و خمینی اکنون از آزادی، از استقلال و از کرامت انسانی حرف میزند .

هدف سرنگونی رژیم شاه، آنقدر قوی بود که مصلحت را در آن دید که چشم ها را بر واقعیت ببندد. نخواست بداند که تز خمینی، ولایت فقیه است. او تنها روحانیت را صاحب حق ولایت میداند و همه باید از ولی فقیه که به زعم او حقانیت خود را نه از رای مردم، بلکه از جانشینی امام و پیامبر می گیرد، اطاعت بی چون و چرا کنند. و نخواست بداند که خمینی وقتی در کتاب حکومت اسلامی، اختیاراتش را بر می شمرد و آن را با اختیارات علی علیه السلام مقایسه می کرد و خود را صاحب همان اختیارات می دانست، برای خود اختیارات مطلق می خواست: «آن امام مثلا "در روز00 5 نفر را از دم تیغ شمشیر خود می گذراند”. (این نقل تا کجا صحت دارد اثباتش بعهده خود آقای خمینی!) یعنی من خمینی نیز، همان اختیار را دارا هستم. و آن نسل نخواست خشونت را در بین سطور کتاب ولایت فقیه ببیند. و یا در همین کتاب ندید که دید آقای خمینی از اقتصاد چقدر پیش پا افتاده و ابتدائی است. یا اگر خواند یا دید، به روی خود نیاورد و مصلحت را در آن دید که سکوت کند و مدت 30 سال خود را گرفتار کرد و آن به روز مردم آمد که آمد.

حق ثبت در حافظه تاریخی و حق شناخت گذشته، از بزرگترین حقوق است و از اهمیت ویژه ای بر خور دار است. سانسور تاریخ گذشته، خود آگاه و نا خود آگاه، سلب حق خود بدست خود است. علم به گذشته و تجربه تاریخی، ما را از خطا ها به مقدار زیادی مصون می گرداند. اگر گذشته را به درستی نشناسیم، اگر تجربه گذشته را ندانیم، باز هم اشتباه خواهیم کرد. باز هم قدم در بیراهه خواهیم گذاشت. شاید بخاطر همین عدم شناخت گذشته بود که ملت ایران سه بار انقلاب کرده، انقلاب مشروطیت، ملی کردن صنعت نفت، انقلاب 57 و باز هم اندر خم یک کوچه است. چون نخواسته گذشته را چراغ راه آینده خود کند. اشتباهات و عاملان اشتباهات را بشناسد و درس بیاموزد.

بیائید حال از تجربه 100 ساله مبارزات خود و کم و کاستی هایش درس گرفته و حق حفظ و یادآوری گذشته را محترم شماریم. نگذاریم گرد و خاک و سکوت، گذشته را بپوشاند و حقایق را در دل خود دفن کند. به آنهائی که گذشته را فراموش کرده اند و به آنهائی که از گذشته بخاطر سانسور حاکم بی خبرند، گذشته را بیاموزیم و یاد آور شویم. تا بار دیگر در دامی دیگر نیفتیم و نیفتند. کسانی از تاباندن نور بگذشته وحشت دارند که می ترسند افشا و تحلیل واقع گرایانه و روشن گذشته و یاد آوری آن، سبب انتقاد و قضاوت کارکردها و در نتیجه، رسوائی آنها شود و آنها را مورد سوال قرار بدهیم. اینها کسانی هستند که از هر دری که بیرون می شوند باز هم می خواهند با چهره ای جدید از دری دیگر وارد شوند. و بهمین دلیل هیچوقت نمی خواهند گذشته روشن شود. چون رویشان در پیشگاه ملت و تاریخ سیاه است و ملت از آنها سوال خواهد کرد که آخر چرا؟ به چه اسم؟، بنا بر کدام قانون به ملت خود، به چند نسل، اینهمه جنایت، خیانت و ظلم روا داشتید؟!