۲۹,۰۹,۱۳۹۰
- شما در سرمقاله شماره ۷۸۳ تلویحا پذیرفتید که گاهی نسبت به دفاع از حقوق انسانی افراد غفلت کردید (نظیر آن چه در مورد آقای حسن آیت رخ داد که گفته اید: "اگر نوبتی از اعتراض غفلت کرده باشم، نوبت دیگر غفلت را با دادن تذکر جبران کرده ام." این پذیرش غفلت می تواند نشان خوبی از نقد نمودن خود باشد که پیشتر در خیانت به امید هم شرح دادید.اما در این سال ها هر گاه کسی از شما خواسته اشتباهات خود را بشمارید، او را به خیانت به امید ارجاع دادید. گویی در این سال ها هیچ اشتباه و یا نقد دیگری را بر نقدهای «خیانت به امید» نیفزودید و آن را کافی دانستید. آیا وقت آن نرسیده تا بیشتر به این موضوع بپردازید؟. به نظرم از جمله اشتباهات شما که هنوز ادامه دارد «کوچک انگاری دیگران در مقابل خود» بوده و هست. این کوچک انگاری از گذشته تا حال حتی در روایت شما از گذشته در حال حاضر مشاهده می شود. این که گمان می کنید (و یا حداقل طوری برخورد می کنید که این گونه استنباط می شود) که گویی جناح مقابل شما (به عبارتی طرفداران اسلام فیضیه یا اسلام فقاهتی نظیر آقای هاشمی یا خامنه ای) هیچ نقشی در انقلاب نداشته اند. به نظر همین کوچک انگاری دیگران و ضعیف دانستن آنها در تدارک اسباب حوادث خرداد۶۰ بسیار موثر بود، آنجا که خود را محبوب تر از آیت الله خمینی دانستید و گمان بردید که مردم به خیابانها خواهند ریخت و صحنه را خالی نخواهند کرد.
- اما گویی حرف آیت الله درست تر از آب درآمد، آن جا که به اذعان خود شما گفته بود: «آقای بنی صدر خیلی به ۱۱ میلیون رأیش می نازد. از این ۱۱ میلیون اگر ۵۰۰ هزار تا مسلمان نباشند، بقیه مسلمانند. تکلیف شرعی می کنم حجت برایشان تمام می شود!» این«تصور» انبوه پنداری هواداران خود و کوچک انگاری طرف مقابل هنوز هم در شما دیده می شود؛ چرا که به تازگی در مستندی که بی بی سی در باره آقای خامنه ای تهیه کرده بود، شما وی را فاقد نقش مهم در انقلاب می دانید و می گویید آن ها کاری نکردند جز تبعید و زندان؟! آیا حکومت جبار پهلوی کسی را بی بهانه تبعید و زندانی می کرد؟ آیا همین تبعید و زندانی نمودن خود دلیلی بر مبارزه نبود؟ اصولا اگر شما این ها را مبارزه نمی دانید پس مبارزه در چیست؟! آیا این نشان از غروری نیست که مخالفان شما را به آن متهم ساختند و شما آن را با «انعطاف ناپذیری بر اصول» خود یکسان می دانید؟!
تأکیدم از آن روست که به گمان، اگر متهم به «منطق صوری» نشوم، تصور می کنم یکی از علل ناکامی جنبش های کشور (چه مبتنی بر استقلال و آزادی و چه سایر اصول) عدم شناخت دقیق رقبا و دشمنان به علت خود بزرگ بینی خود است: «بنی صدر» و اطرافیانش چنان در بزرگ انگاری خویش و عدم شناخت طرف مقابل غرق می شوند که خود او می گوید گمان نمی برده آیت الله خمینی نقض عهد کند و بعد به روی مردم اسلحه هم بکشد! اما گویی این برایش « درس تجربه» نشده و هنوز بر مبنای کوچک انگاری دیگران آقای خامنه ای را «روضه خوانی» می نامد که نقشی در انقلاب هم نداشته است!. بر اساس همین دیدگاه است که رژیم اساساً بی پشتوانه و بی هیچ جایگاه مردمی انگاشته می شود و البته در سراشیب سقوط. به پیام های نوروزی شما در اوایل دهه ۷۰ که می نگرم، برایم روشن می شود آن زمان نیز مانند امروز چنان از سقوط حکومت می گفتید که گویی رژیم آن قدر ضعیف شده که اگر امروز سقوط نکند فردا کارش تمام است!!.
عجیب آن که آقای میرحسین موسوی که «مدعی» آزادی خواهی و استقلال و اصلاحات است نیز با تکیه بر همین کوچک انگاری طرف مقابل گمان می کرد روند حضور مردم در خیابانها حداقل تا مدتها به صورت مستمر تداوم خواهد داشت و طرف مقابل به نوعی چنان آچمز میشود که با تکیه بر همین امر به خواسته های خود خواهد رسید. طرفه آنکه امروز نه از او و نه از همراهانش خبری نیست و عامه مردم به زندگی خود مشغولند و می توان برای او هم سرنوشتی چون آیت الله منتظری متصور بود: حصر خانگی تا پایان عمر!
در مجموع آن که: آیا گمان نمی کنید بیش از حد به توان خود و کوچک انگاری دیگران تکیه می کنید؟ آیا بیش از حد طرف مقابل را ضعیف نمی پندارید؟!
• پاسخ بنی صدر: باردیگر تأکید می کنم که تاریخ باید همانطور که روی داده است، نوشته شود. مسئله نه مسئله خود بزرگ و غیر خود را کوچک دیدن که واقعیت را آن سان که روی داده است دیدن است. دو اندیشه راهنما و دو روش رویاروی بودند. موضوع رویاروئی نیز، تحقق بخشیدن به هدفهای انقلاب و جلوگیری از باز سازی استبداد بود. این عظیم را با ناچیزی که خود بزرگ بینی یکی و دیگران را حقیر انگاری او باشد، نباید پوشاند. این عظیم که دانش می باید در مدیریت بکار رود و «مکتب» را نباید دست آویز سپردن مقام های بزرگ به عقلهای خالی از علم و پر از زور سپرد را نباید با ادعای نادرستی که خود بزرگ یکی و حقیر شمردن دیگران از سوی او، پوشاند. دو اندیشه راهنما و دو روش تجربه شده و پیش روی مردم ایرانند. مقایسه این دو تجربه یک مقایسه واقعی است. برای مثال، اسلامی در انقلاب اندیشه راهنما و روش شده است. اسلام دیگری در بازسازی استبداد بکار رفته است. این دو اسلام یکی نیستند. آسان می شود گفت: اسلام آزمایش خود را داده است و همین است که روحانیون بکار می برند. اما مدعی دروغگو است. و ملتی که منطق صوری را روش می کند و می گذارد با ناحق، حق را بپوشانند، بدیهی است که تسلیم زور می ماند. و بالاخره، دانش آموختن و از آموخته خود سخن گفتن، حسن است و جرم نیست.اگر جامعه های دیگر پیش می روند و جامعه ما واپس می ماند، یکی به این دلیل است که در آن جامعه ها به دارنده دانشی که دانش خود را اظهار می کند، جایزه می دهند و در جامعه ما ناسزا. از اهل دانش می خواهند علم خود را اظهار نکنند و در شمار بی دانشان قرارگیرند تا متهم به خود بزرگ بینی نشوند.
۱ – انقلاب اندیشه راهنما می خواهد. این اندیشه از کیست؟ پاسخ پرسش اینست: هرگاه موازنه عدمی و «بیان پاریس»، پیش از انقلاب، بر زبان و قلم آقای خمینی و دستیاران «روحانی» او آمده باشد و بعد از انقلاب هم بازگو شده و به آن عمل کرده باشند، بیان انقلاب از آنها و هر مدعی دیگری است. اگر نه، در مهمترین عامل، نقشی جز بر زبان و قلم آوردن بیانی که خود آن را تدوین نکرده بودند، نداشته اند.
۲ – جنبش همگانی بمثابه روش: اگر پیش از انقلاب، آقای خمینی مردم را به جنبش همگانی خوانده باشد و یا کسانی که شما از آنها اسم برده اید، این کار را کرده باشند، پیشنهاد روش از آنها است. تلگراف آقای خمینی به شاه که، در آن، دعا می کند خداوند ایران را از شر انقلاب حفظ کند و نیز خود داری او از عمل، بعد از برخاستن مردم به جنبش تا جنبش مردم تبریز و همراهی کسانی چون آقایان بهشتی و هاشمی رفسنجانی با قیام مسلحانه مجاهدین خلق و... به فریاد می گویند جنبش همگانی از خاطر اینان خطور نیز نمی کرده است. پس روش نیز از آنها نیست.
۳ – اما روش را هدف معین می کند. هدف را نیز اندیشه راهنما معین می کند. می دانیم که در خرداد ۴۲، شعار آقای خمینی، اسلام مقدم است بود. بعد ها، بر اصل موازنه عدمی بود که استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، تعریفهای سازگار یافتند و یکدیگر را ایجاب کردند. چنین اندیشه راهنمائی نه از آقای خمینی و نه از دستیاران «روحانی» و غیر روحانی او بود. گرایشهای سیاسی به تقدم این اصل بر آن اصل سرگرم بودند.
امروز که اثر خلاء بیان استقلال و آزادی بمثابه اندیشه راهنما را در تونس و مصر مشاهده می کنید، بهتر می توانید دریابید اهمیت آن اندیشه راهنما را که انقلاب ایران را میسر کرد و در نخستین انتخابات ریاست جمهوری، به دارنده این اندیشه امکان داد ۷۶ درصد آراء را بدست آورد.در آن انتخابات، نامزد طرز فکری که هنوز از طرز فکر اخوان المسلمین مصر و النهضه تونس عقب تر بود، ۴ درصد بیشتر رأی نیاورد. آنچه در تونس و مصر می گذرد می باید ضربه بیدار کننده ای باشد و عقلهای ایرانیان را بیدار کند و قدر اندیشه راهنمائی را در یابند که زادگاهش ایران است.
۴ – و در آغاز، آقای خمینی بنی صدر را معین کرد برای این که سازمانهای سیاسی و صاحب نظران با او به بحث آزاد نشینند. هم او بود که از من خواست به روحانیان فلسفه و روش بیاموزم.
۵ – در ۲۵ اسفند، در اقامتگاه آقای خمینی، آقای بهشتی گفت: ما نمی توانیم با آقای بنی صدر کار کنیم. او خودرا اندیشه قرن و ما را بی سواد می داند. گفتم: و بی دین.
بدین قرار، آنچه شما امروز می نویسید، آن روز آقای بهشتی می گفت و روزنامه ارگان حزبشان تبلیغ می کرد. نادرست می گفت. چرا که آنچه بنی صدر گفته بود و می گوید نه مقایسه که بیان یک واقعیت بود و هست: آقای خمینی کسانی را دور خود جمع کرده بود که فکر می کرد از خود مایه ندارند. وابسته به او هستند و مطیع او می مانند. از بخت بد، در ایران، سنت بر این است که هر رئیسی مادون خود را بی مایه و مطیع بر می گزیند. با آنکه اینطور اشخاص کمتر اطاعت می کنند و بیشتر «رهبر» را وسیله می سازند، اما هیچ قدرتمداری این رویه را تغییر نداده است. بدین خاطر که مطمئن است تا زنده است جای او را نمی گیرند. اینک ۳۲ سال از بر کارها گمارده شدن اینان توسط آقای خمینی می گذرد. بهتر است شما بروید بینید آیا مرتبه ای از مراتب علمی را یافته اند یا خیر؟ آیا از ویرانگری به آباد کردن باز آمده اند یا خیر؟ آیا بیشتر بنده زور شده اند یا خیر؟
برمن مباد که در صدد تحقیر انسانی برآیم. آن کس که زومدار می شود، خود خویشتن را حقیر می گرداند. بنا بر قاعده، هر عزیزی حق را رها کند، ذلیل می شود و هر ذلیلی حق را بجوید، عزیز می گردد. تا توانسته اما آدمهای حقارت گزیده را به ترک زورمداری و بازیافتن حق و حق مداری و بدین کار، عزت و بزرگی جستن خوانده ام. اینک شما برآن شوید واقعیت را آن سان که هست ببینید. یعنی از دید وطن خود بنگرید، تا واقعیت را همان سان که هست بینید. ببینید که بنی صدر در صدد کوچک کردن هیچکس نیست. اما سخت نگران سرنوشت وطن خویش است که در دست مشتی زورمدار است که چنان معتاد حقارت شده اند که عزت انسانی خویش را یکسره از یاد برده اند. سخن او از دلسوختگی است و نه از خود را بزرگ و دیگری را کوچک دیدن. از این دید که بنگرید می بینید اینان نماد حقارت هستند چرا که قول و فعلشان زور است و یک روز بدون زور گفتن بسر نمی برند.
از یاد هم نبرید که آقای خامنه ای در دوره شاه، منبری بود. از آن پس، اعتیاد به زور، فرصت آموختن راه را یکسره از او گرفت. روش بزرگی را نیاموخته از یاد برده است. او هدفی جز قدرت ندارد و بنده ذلیل قدرت گشته است.
۶ - در انتخابات ریاست جمهوری اول که نامزد شدن آزاد و تصدی انتخابات با حزب جمهوری اسلامی بود، نامزد این حزب و بسیاری از روحانیان و گروه های دیگر که آقای حسن حبیبی بود ۴ درصد رأی آورد. از آن زمان تا این زمان، زورمداران حاکم، همواره اقلیت بوده اند. فرصت های اکثریت شدن را بعمد می سوزانند زیرا میان ولایت مطلقه فقیه و اکثریت شدن در جامعه (ترجمان ولایت جمهور مردم) تضاد مطلق، بنا بر این، آشتی ناممکن است.
۷ – در خرداد ۶۰، آیا من به رأی مردم ایران خود را توانا و استبدادیان را ناتوان می دیدم؟ یک امر واقع اینست که من، بر طبق قانون اساسی، همه پرسی را پیشنهاد کردم. پس نگران آن نبودم که مردم به رفتن من از ریاست جمهوری رأی بدهند. آقای خمینی بود که گفت (سه نوبت و در سه عبارت) اگر ۳۵ میلیون نفر بگویند بله من می گویم نه.
هرگاه توانائی را حق مداری بشماریم، واقعیت اینست که منتخب مردم ایران توانا و استبدادیان ناتوان بودند. اما هرگاه قدرت (= زور) را تعیین کننده به حساب آوریم، نه من خود را فریب داده ام و نه آقای خمینی را از دست زدن به کودتا ناتوان دانسته ام. به کتاب نامه ها مراجعه کنید، مشاهده خواهید کرد که آقای خمینی را بر حذف بنی صدر توانا دیده ام. اما
۸ – هم بهنگام کودتای خرداد ۶۰ گفته ام: ما می رویم که بمانیم و شما می مانید که بروید. راست بخواهید، همان روز که آقای خمینی گفت ملت موافقت کند من مخالفت می کنم، او و رژیم او سقوط کرده اند. راست است، چندین نوبت علائم احتضار رژیم را شناسائی و با مردم در میان گذاشته ام. دولتهای تک پایه، که رژیم ملاتاریای دیروز و مافیاهای نظامی – مالی امروز یکی از آنها است، یا باید به جامعه متکی شود(دموکراسی) و ثبات بجوید و یا محکوم به سقوط است. الا اینکه تا ملتی برنخیزد و حق خود را نطلبد، البته برجا می ماند. این واقعیت را نیز هربار، بازگو کرده ام. و
۹ – عواملی که باید جمع شوند تا یک جنبش همگانی تا پیروزی ادامه یابد را بارها توضیح داده ام. در پی تقلب بزرگ که ایرانیان به جنبش آمدند، مکرر هشدار دادم که ماندن در محدوده رژیم و به جای حق من کو، رأی من کو را شعار کردن و گریختن از بیان آزادی به مثابه اندیشه راهنما و استقلال و آزادی انسان و جامعه ملی بمثابه هدف، جنبش را ناکام می کند. تا جامعه ملی از شدت خشونتی که در آنست آگاه نشود و درنیابد که انقلاب خشونت گرائی نیست، خشونت زدائی است و همواره به او دروغ گفته اند که انقلاب خشونت گرائی است، جنبش همگانی توانا به ادامه تا پیروزی، روی نمی دهد. افزون بر این، اندیشه راهنما و هدف و نیز بدیل درخور و نیروی محرکه سیاسی بایسته را می طلبد. بازیافت حقوق انسان و حقوق ملی و کرامت و حقوق زن و این و آن قوم و این و آن قشر جامعه نیز می باید هدف و روش شوند. میزان عدالت می باید از آغاز، میزان سنجش پندار ها و گفتارها و کردارها باشد و...
بر شما بود که چندین نوشته مرا پیش از گرفتن قلم به دست می خواندید. اگر این کار را می کردید، در می یافتید که هدف نخست آنچه نوشته ام و گفته ام، این بوده است که انسانها بر استقلال (خودانگیختگی در گرفتن تصمیم) و آزادی (خود انگیختگی در انتخاب نوع تصمیم)و دیگر حقوق ذاتی خویش وجدان یابند و بدین وجدان، از ناتوان پنداری خویش بازایستند. خویشتن را توانا بیابند و برخیزند.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire