mardi 31 juillet 2012

جمال صفری : زندگینامه دکتر محمد مصدق، قسمت بیست و پنجم


به روایت جان فوران: «ریشه‌های کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ (۱۹۲۱) که سرانجام دودمان پهلوی را در۱۳۰۴ ش/ ۱۹۲۵ م به قدرت رساند را باید در خرابی‌های ناشی از جنگ جهانی اول و سامان نیافتن نظام جهانی پس از این جنگ و سرخورده شدن جبهه مخالف استبداد در ایران به دلیل روند معکوس انقلاب مشروطیت جستجو کرد. از سال ۱۲۹۰ تا ۱۲۹۳ مناطق شمالی ایران زیر سلطه روسیه و مناطق جنوبی تحت سیطره انگلستان بود. روسیه نفوذ عظیمی بر کابینه داشت و تجارت خود را با ایران به طور گسترده‌ای افزایش داده بود؛ آن چنان که حجم داد و ستد ایران- روسیه در سال۱۲۹۳ سه برابر آن در سال ۱۲۷۹ بود.»
«ایران در جنگ جهانی اول اعلام بی‌طرفی کرد اما به رغم این بی‌طرفی صحنه درگیری‌های قوای روسیه، عثمانی و بریتانیا شد. جنگ تاثیر مستقیم و مخربی بر اقتصاد ایران داشت، ارتش‌های مهاجم، محصولات کشاورزی و دامی را مصادره کردند، طی نقل و انتقال آنان شبکه آبیاری ویران شد، دهقانان به زور به جاده‌سازی و سایر بیگاری‌های نظامی واداشته شدند و روستاها خالی از سکنه شد، به طوری که ایران حتی تا سال ۱۳۰۴ به سطح تولید کشاورزی ما قبل جنگ بازنگشت. اثرات ناشی از اشغال ایران توسط نیروهای متخاصم در جنگ جهانی اول تنها محدود به حوزه کشاورزی نبود، داد و ستد و پیشه ‌وری در سطح محلی باقی ماند و گسترش نیافت. واردات بر صادرات پیشی گرفت و در شمال کشور نیز رکود تجارت وضعیت بدی به وجود آورد. اوج مشکلات زمستان ۱۲۹۷ بود که قحطی شدیدی به علت پایان یافتن مازاد محصولات و ذخیره مواد غذایی بروز کرد.»
در دوره ما بین ویرانگری های جنگ جهانی اول تا کودتای ۱۲۹۹ کشمکش فزاینده‌ای میان دولت مرکزی و جنبش‌های داخلی و قدرت‌های بیگانه به وجود آمد. هیچ یک از این قدرت ها نمی‌توانستند در ایران تفوق کامل پیدا کنند اما هر یک می‌توانستند دیگری را از مقاصد خود باز دارد. در این وضعیت گویی همه طرف‌های کشمکش در صحنه شطرنج قدرت، ایران و ملت ایران را مات کرده بودند. روسیه تزاری و دولت انگلستان در مسابقه استعماری و تجاوز به حقوق مردم ایران به همکاری و همزیستی مسالمت‌آمیزی دست یافته بودند، ولی این همکاری در اواخر جنگ جهانی اول خاتمه یافت. در سال ۱۹۱۷(۱۲۹۶) انقلاب بلشویکی روسیه رخ داد و آن کشور را با مشکلات داخلی فراوانی مواجه کرد. به همین دلیل روسیه با کناره‌گیری از جنگ، نیروهای خود را از ایران فراخواند. انگلستان که دیگر رقیبی در صحنه سیاسی ایران برای خود نمی دید فرصت را غنیمت شمرد و یکه تاز میدان شد. بدین منظور قرارداد ۱۹۱۹ را تنظیم کرد. در این قرارداد کلیه امور نظامی، اقتصادی، اداری و طرق حمل و نقل ایران در اختیار متخصصان انگلیسی قرار می‌گرفت. موارد مندرج در این قرارداد به نوعی ایران را تحت الحمایه انگلیس می‌کرد و در صدد بود سرنوشت مردم ایران را یک سره به دست انگلیس بسپارد.» (۱ )
«ولی این قرارداد ننگین به دنبال اعتراضات و تنفر ملت ایران عملی نشد و سیاست انگلیس با ناکامی مواجه شد. انگلیسی‌ها دیدند قراردادی که با وثوق الدوله بسته‌اند به آن صورت اجرا شدنی نیست. لذا نقشه دیگری را طرح کردند، زیرا ایران اهمیت سوق الجیشی برای انگلیس داشت. بر این اساس آن دولت به اجرای سیاست نوینی همت گماشت که برخلاف روش مالوف آن دولت، دایر به تضعیف حکومت مرکزی در ایران نبود. این سیاست به استقرار حکومت مرکزی مقتدری که در عین حال خدمتگزار انگلستان باشد، مبتنی بود. لذا امپراتوری بریتانیای کبیر درصدد انجام کودتا و تغییر سلطنت برآمد.»
 جان فوران ادامه می دهد: از طرف دیگر، جنبشها و شورشها« در چند منطقه  و بخش دیگر کشور نیز دولت مرکزی در معرض  تهدید بود. جنبشهای خود مختاری در آذربایجان به رهبری شیخ محمد خیابانی، در خراسان به رهبری کلنل محمد تقی خان پسیان و دمکراتهای محلی، در کرمانشاه به رهبری امیر افشار دموکرات که با زمینداران محلی متحد شده بود و نیز  در چند ایالت جنوبی خاصه در خوزستان به رهبری شیخ  خزعل، شیخ محمره آغاز شد. شورشهای شهری و یا ایلی در کردستان دهۀ ۱۹۲۰ / ۱۳۰۰ نیز فعال بود و تقریباً می توان گفت خود مختاری قبیله ای در همه جای ایران رواج داشت. در مناطق شهری،  جنبش اتحادیه های کارگری در ۱۹۱۷ – ۱۹۱۸ / ۱۲۹۶- ۱۲۹۷از سرگرفته شد و اعتصابها و تظاهراتی از سوی نانوایان و کارگران چاپخانه برگزار گردید. یک شورای  متحد مرکزی  با پیوندهای  غیر رسمی  که با حزب کمونیست ایران و اتحاد شوروی داشت در ۱۹۲۱ /۱۳۰۰ تشکیل شد. این شورا ۱۶ اتحادیه را در بر می گرفت و روزنامۀ حقیقت ارگان آن حساب  می شد. در مجموع در سال ۱۹۲۱ / ۱۳۰۰ همۀ این جنبشها – جنگلی، آذربایجان، خراسان، مناطق عشایری و اتحادیه ها – تا حد زیادی موجودیت دولت را تهدید می کردند. عامل خنثی کنندۀ این جنبشهای اجتماعی – بیش از آن که دولت ایران باشد – حکومت بریتانیا بود که به منظور حفظ موقعیت برتر  نسبت به اتحاد شوروی  و تغییر حکومت در  ایران، تلاش گسترده ای را آغاز  کرد. سیاست بریتانیا در ایران بعد از  سال ۱۹۱۸ / ۱۲۹۷ دوهدف را دنبال می کرد. بریتانیا می خواست از میزان تعهدات نظامی در خارومیانه بکاهد اما لرد کرزن معاون وزارت امور خارجۀ کشور که اطلاعات زیادی در مورد ایران داشت و به قول نیکلسون« در رؤیای  ایجاد یک رشته دولت های دست نشانده از کناره های دریای مدیترانه تا  فلات پامیر بود، تا بدین وسیله نه تنها مرزهای هندوستان را مورد محافظت قرار دهد بلکه ارتباطات ما با امپراطوری گسترده ترمان را برقرار سازد و توسعه دهد...(برآن بودکه بود) در این زنجیرۀ « دولتهای حایل» ایران ضمن آنکه ضعیفترین حلقه محسوب می شد حیاتی ترین حلقه نیز بود، ابزار  ادغام ایران در این زنجیره، قرار داد ۱۹۱۹ / ۱۲۹۸بود که بموجب آن بریتانیا به هزینۀ دولت ایران « مشاوران متخصص... برای چند بخش از دستگاه« اداری ایران » و خاصه افسر مهمات برای ارتش کشور فراهم می نمود. در قرار داد، اعطای وامی به مبلغ دو میلیون پوند استرلینگ به دولت پیش بینی  شده بود و مقرر بود گمرک جنوب و در صورت لزوم تمامی گمرکات کشور به عنوان تضمین وام به دولت بریتانیا واگذار شود. مفاد قرار داد بطور محرمانه با وزیران کابینه مورد بحث  قرارگرفت و  بخشی از وام به عنوان « پیش  پرداخت»
( یعنی رشوه) به آنان داده شد اما به محض افشای مفاد آن در ایران با مخالفت گسترده مردمی روبرو  گردید. به رغم اعتراض مطبوعات ایران و تظاهرات عمومی علیه آن و به رغم اعتراضهای دولتهای  فرانسه، ایالات متحده آمریکا و شوروی، دولت بریتانیا منتظر تصویب آن از سوی مجلس شورای ملی (مجلس چهارم که هنوز انتخابات آن برگزار نشده بود) نشد و هیئتی را برای تحویل گرفتن مسئولیتهای  اداری، مالی و نظامی به ایران گسیل داشت. دولت بریتانیا در ۱۹۲۰ / ۱۲۹۹ یک پیمان تعرفه ای جدید را به ایران تحمیل کرد که به موجب آن کالا های انگلیسی ارزانتر وارد کشور شوند، در آمدهای وارداتی  ایران بدین  ترتیب کاهش می یافت و  در عوض کالاهای روسی با توجه به تعرفه های سنگین تر در بازار ایران گرانتر عرضه می گردید. وثوق الدوله نخست وزیر و عاقد قرار داد ۱۹۱۹ / ۱۲۹۸در ژوئن ۱۹۲۰ (  خرداد – تیر ۱۲۹۹ ) ناچار به کنارگیری شد. جانشین او مشیر الدوله اعلام کرد تا زمانی که قوای  روسیه و بریتاینا از کشور خارج نشوند قرار داد  ۱۹۱۹ / ۱۲۹۸به حالت تعلیق در می آید اما او نیز در پائیز ۱۹۲۰ / ۱۲۹۹از نخست وزیری کنار گذاشته شد و سپهدار که گرایشهای انگلیسی بیشتری داشت جای وی را گرفت. سپهدار، افسران انگلیسی را به فرماندهی فوج قزاق منصوب کرد اما او هم به رغم  میلش نتوانست قرار داد را به تصویب مجلس برساند. دولت بریتاینا با ۲۲۵۰۰۰ پوند استرلینگ به یاری دولت ایران شتافت در حالی که امید به تصویب قرار داد را از دست داده بود و در صدد تخلیۀ ایران از قوای نظامی خویش برآمد هرچند نگران بود که میدانهای نفتی جنوب ایران بود که با چه تعهدی از خطر  شوروی حفظ کند و چگونه راه نفوذ شوروی  به خارج را ببندد.
 در اواخر  سال ۱۹۲۰ / ۱۲۹۹ و اوایل سال ۱۹۲۱ / ۱۳۰۰ وضعیتی بحرانی و رکود سیاسی بر تهران حکمفرما بود. جنبش گیلان به صورت یک تهدید نظامی احتمالی علیه تهران ادامه داشت. شاه قادر به تشکیل کابینه نبود، انگلستان نتوانست قرار داد خود را به تصویب مجلس شورای ملی برساند، هنوز  مجلس جدید تشکیل نشده بود، ایالات و عشایر در همه جا خود مختار بودند و  فوج قزاق در حال عقب نشینی از سواحل دریای ایران بود. اقتصاد از قرضۀ خارجی، کسری تراز  بازرگانی  و سایر  بیماریها و نا بسامانیها رنج می برد. حالت مات بر عرصۀ شطرنج میان بریتانیا، دولت  ایران،( تا حد کمتری  آمریکا و شوروی ) و چند جنبش مخالف داخلی حکمفرما بود که وضعیت بسیار  بی ثباتی را پدید می آورد. در یک چنان  اوضاع دشواری  یک  افسر نظامی که تنها آن زمان نسبتاً گمنام مانده بود به نام رضا خان در فوریۀ ۱۹۲۱  ( بهمن – اسفند ۱۲۹۹ ) فوج قزاق را از قزوین به تهران آورد و قدرت را به دست گرفت. جالبترین سئوال ( که پاسخی بمراتب دشوارتر دارد) در مورد کودتا و حد و حدود نقش  بریتانیا در آن است. اما بی آنکه به راه  افراط و تفریط برویم باید بگوییم بریتانیا نقش  مهمی  در کودتا  داشت. شواهد موجود مؤید آنند که وزارت خارجۀ بریتانیا نقش چندانی در کودتا نداشت ( و در واقع در این مقطع حساس سیاست بریتانیا در مورد ایران روشن نبود) اما مقامهای برجسته نظامی  و پرسنل سفارتخانۀ بریتانیا در ایران، در تدارک کودتا نقش تعیین کننده ای داشته اند.
 حالا به حقایقی که در این مورد روشن و بدیهی اند می پردازیم. رضاخان که مدارج  نظامی را در  فوج قزاق طی کرده بود از میر پنجی در ۱۹۱۲  / ۱۲۹۱به درجۀ سرتیپی در ۱۹۲۰ / ۱۲۹۹ رسید و هنگامی  که افسران روسی فوج قزاق از کار برکنار شدند، افسران انگلیسی به فرماندهی سرلشکر ادموند آیرونساید جای  آنها را گرفتند. در  فاصلۀ نوامبر ۱۹۲۰ ( آبان – آذر ۱۲۹۹ ) و فوریه ۱۹۲۱ ( بهمن – اسفند ۱۲۹۹ )  رضا خان با حمایت آیرونساید به مقام فرماندهی  فوج قزاق  رسید و در زمستان آن سال آیرونساید و سرهنگ هنری اسمایس مهمات و آذوقۀ فوج قزاق را تأمین کردند و حقوق آنها را پرداخت نمودند. قزاقها بدین ترتیب روحیه ای کسب کردند. در ژانویۀ ۱۹۲۱ ( دی – بهمن ۱۲۹۹ ) آیرونساید در خاطراتش می نویسد « یک  دیکتاتوری نظامی می تواند مشکلات ایران را حل کند و ما امکان پیدا  می کنیم بی هیچ دردسری قوایمان را از ایران بیرون ببریم.» روز  ۱۴ فوریۀ ۱۹۲۱ ( ۲۵ بهمن ۱۲۹۹ ) آیرونساید به بغداد  فراخوانده شد و به رضا خان یادآور شد که از آن پس او فرمانده قوای  قزاق  است و می تواند هر طور مناسب می داند عمل کند و تنها از رضا خان قول گرفت که احمد شاه را از سلطنت خلع نکند. در این اثنا اسمایس با  دو تن از افسران رضا خان و سید ضیاء الدین طباطبائی روزنامه نگار ۳۴ سالۀ تهرانی و تحصیل کردۀ فرانسه در تماس  بود سید ضیاء مردی  هوادار اصلاحات و تاحدز یادی  طرفدار بریتانیا بود. اسمایس به رضا شاه توصیه  می کرد که کودتا را رهبری  کند. هرمن نورمن وزیر مختار بریتانیا در تهران ظاهراً یک هفته پیش  از وقوع کودتا از طریق آیرونساید اطلاع پیدا کرده(۱۴ یا ۱۵ فوریه / ۲۵ یا ۲۶ بهمن) و به قرار معلوم نگران حال شاه بوده است. والتر اسمارت کاردار سفارت بریتانیا دقیقاً در جریان اقدامهای آیرونساید و اسمایس بود. عصر روزی که کودتا به وقوع پیوست سرتیپ هیگ از سفارت بریتانیا به فرماندۀ سوئدی ژاندارمری تهران گوشزد کرد مقاومت در برابر قزاقان بی فایده است و روز  بعد نورمن به احمد شاه توصیه کرد  به خواست کودتاگران تن  در دهد.  بعد از  وقوع کودتا، نورمن به دولت متبوع خود توصیه کرد از رژیم جدید حمایت کند، زیرا «  برای  منافع بریتانیا مناسبترین دولتی است که می توانست پدید آید .» چرا افسران انگلیسی مقیم ایران با کودتا موافق بودند؟ در این مرحله دولت کودتا بهترین گزینه در برابر قرار داد غیر قابل عملی ۱۹۱۹ / ۱۲۹۸  بود، کودتایی که دولت مقتدر را به عرضۀ قدرت رهنمون می کرد و این دولت می توانست هم با  جنبشهای رادیکال داخلی مقابله کند و هم جلوی پیشروی احتمالی قوای شوروی را بعد از تخلیۀ کشور  از نیروهای انگلیسی بگیرد. آیرونساید در خاطراتش می گوید:« کودتا  از هر چیز دیگر برای ما بهتر  است.» رضا خان در ۱۹۲۴ / ۱۳۰۲ گفت: « انگلستان مرا به قدرت رسانید تنها به آن سبب که نمی  دانست با چه کسی معامله می کند.»
 بدین ترتیب روز ۱۸فوریۀ ۱۹۲۱( ۲۸  بهمن ۱۲۹۹ ) دوهزار قزاق از قزوین در ۱۴۰ کیلو متری  پایتخت به فرماندهی رضا خان رهسپار  تهران شدند. آنها روز  ۲۱  فوریه ( سوم اسفند  ۱۲۹۹ ) وارد تهران شدند. رضاخان در ۲۰ فوریۀ ۱۹۲۱ ( ۲ اسفند ۱۲۹۹ ) به هیگ  یکی از افسران انگلیسی  گفت:
« درحال پیشروی به سوی پایتخت و استقرار حکومتی است که پیش  از دل  مشغولی  به مجلس، مشروطه و قانون اساسی و موضوعهای بی ربطی از این قبیل، قدری، به نظم و ترتیب خانۀ خود بپردازد.» .(۲)

نظر هوشنگ صباحی بر اینستکه: «  وزارت جنگ ( انگلیس ) خواهان  آن بود  که در اسرع  وقت شمال ایران را تخلیه کند. پس از عقب نشینی قوای انگلیس از قفقاز در تابستان ۱۹۱۹  (۱۲۹۸) ، ادامۀ اشغال شمال غربی ایران به بهانۀ محافظت از مسیر  تدارکاتی  به روسیه،  دیگر  از لحاظ  نظامی  توجیه پذیر نبود. لیکن  وزارت جنگ بدواً موافقت کرده بود که نیروی شما ل ایران را به منظور احتراز از تضعیف سیاست ایران کرزن و سعی در جلوگیری از تجاوز  بلشویکها« با بلوف زدن»، نگه دارد.  دیری  نپائید که کمبود پول و نفرات وزارت جنگ را بر آن داشت تا تعهدات نظامی در ایران را دوباره ارزیابی کند. لوید جرج و آستن چمبرلن، وزیر خزانه داری، دائماً چرچیل را تحت فشار قرار  می دادند تا هزینه های نظامی را تقلیل دهد. لغو سریع بسیج عمومی تعداد سرباز در اختیار  ویلسون را به شدت کاهش داده بود. او نوشت، سربازان انگلیسی، « در سرتا سر  دنیا پراکنده اند، همه جا ضعیف، همه جا  بی قدرت، و ذخیره ای هم در کار نیست.» او می خواست منابع رو به کاهش وزارت جنگ را در مناطقی که برای دفاع از بریتانیا و امپراتوری حیاتی می انگاشت، متمرکز  سازد. ایران در رأس این فهرست الویتها قرار نداشت.«من صحنه های عملیاتی مان را به ترتیب اهمیت قرار می دهم، که عبارت اند از: انگلستان، ایرلند، مصر، بین النهرین، راین، فلسطین، ایران، قسطنطنیه.» او می خواست که نیروها از « مناطقی که قرار است به آرای عمومی مراجعه شود، قسطنطنیه، فلسطین و سرتاسرایران، و بخش اعظم بین النهرین بیرون بیایند.» به عقیدۀ او:« فکر حفظ قوا در بین النهرین یا ایران برای دفاع از هند، به کلی  نا معقول است.»
 از این گذشته، در اوایل مه (  اردیبهشت)  وزارت جنگ از حملۀ گستردۀ شوروی به ایران هراس  افتاد.  ویلسون به چرچیل نوشت،« چنانچه دولت اعلیحضرت آمادگی جنگ با روسیه را نداشته باشد، شانسی  برای باز داشتن آنان از این کار نداریم.» چرچیل قبلاً  به صراحت  اظهار  داشته بود که منابع نظامی به من اجازه نمی دهد« مقاومت مؤثری در برابر پیشروی بلشویکها نشان دهیم مگر در مرزهای اصلی هند.» او مؤکداً گفته بود که دولت ( بریتانیا)« نباید خود را در برابر  دولت ایران  متعهد سازد، یا مردم  ایران را امیدوار به حمایتی سازد که در صورت بروز خطر واقعی عملاً از قدرتش خارج است.» بنابراین ویلسون قویاً خواست که قوای  انگلیس  ایران را تخلیه کند تا  به دست  روسها  خوار نشود.
 پیاده شدن  قوای شوروی در انزلی در ۱۸ مه ۱۹۲۰( ۲۸ خرداد ۱۲۹۹) استدلال وزارت جنگ را برای  فراخواندن نیروی شمال ایران تقویت کرد.
چرچیل به کرزن نوشت، پادگان انگلیس در بندر ( انزلی )« ابتدا جمع آوری شد و سپس  اجازه یافت با وضعی بسیار خفت بار برای ارتش انگلیس، عقب نشینی کند.» ویلسون که پنج روز پیش از پیاده شدن قوای شوروی قویاً خواهان تخلیه فوری شده بود، « نمی توانست خود را از نوشتن نامه ای خصوصی از نوع – من که به شما عرض کردم- »، به کرزن باز دارد. او  به کرزن نوشت، « شاید  این رویداد قابل  تاسف در انزلی، که اینک رخ داده است و رویدادهای دیگری را متعاقبا در پی خواهد داشت سبب شود که شما تغییر عقیده بدهید و حتی، کمی به توصیه های مستشاران مسئول نظامی اعتماد کنید.» کرزن در پاسخ زننده اش « مستشاران مسئول نظامی » را به گمراه کردن وزارت  خارجه  با بی اهمیت شمردن خطر نظامی  شوروی متهم کرد.
وارد کردن اتهمات متقابل و محکوم کردن دوجانبه صحنه را برای رویارویی های  متعدد در کابینه در تابستان ۱۹۲۰ ( ۱۲۹۹ ) بین کرزن و میلنر، وزیر مستعمرات، که محافظت از ایران را در برابر  بلشویکها برای امنیت امپراتوری ضروری می انگاشت، از یک سو، و چرچیل و ویلسون ( که غالباً در جلسات در مقام کارشناس نظامی شرکت میکرد) از سوی دیگر، آماده کرد. ویلسون نوشت،« ماههاست که از کابینه خواهش کرده ام اجازه دهند ( قوا) را از ایران بیرون بکشانم.» اینک او معتقد بود که وزارت خارجه « باید برای احتراز از فاجعه های دیگر پافشاری کند.» در ۲۱ مه ( ۳۱ خرداد )، که  کابینه برای بحث در بارۀ پیاده شدن قوای شوروی در انزلی، تشکیل جلسه داد،چرچیل و ویلسون بر تخلیۀ ایران پافشار کردند. لیکن در نتیجۀ مخالفت سرسختانه کرزن و میلنر، کابینه فقط تصمیم گرفت که نیرو را در قزوین، ۲۰۰ کیلو متری جنوب انزلی، متمرکز  کند. در ۱۸ ژوئن ( ۲۸ خرداد) ویلسون مجددا از کابینه خواست که دستور فراخواندن نیروی شمال ایران را صادر کند. پیشنهاد ویلسون« مخالفت شدید کرزن و میلز را برانگیخت. به وضوح آشکار بود که  در صورت تحقق چنین عملی آنها استعفا می دادند. بنابراین لوید جرج به دفع الوقت پرداخت و گفت که او منتظر ورود پرسی  کاکس از بغداد می شود.» بیش از یک ماه طول کشید تا کاکس وارد لندن شود و کابینه را در جریان اوضاع  ایران قراردهد. در این ضمن وزارت جنگ فعالیت خود را برای فراخواندن قوا از ایران تشدید کرد، مباحثات کابینه به (روزنامۀ) دیلی اکسپرس متعلق به لرد بیوربروک درزکرد و این روزنامه کابینه را به سبب تصمیم به حمایت نظامی از ایران مورد انتقاد قرار داد، آن هم نه« برای مقاومت در برابر تهاجم خارجی یا تضمین امنیت ایران در برابر تجاوز خارجی، زیرا بلشویکهای روسی که به انزلی  آمده  بودند آنجا را ترک کرده اند، بلکه به خاطر حفظ دولت شاه در برابر عناصر انقلابی کشور خودش.»( این) روزنامه نوشت، این تصمیم یک پیروزی برای کرزن محسوب می شود که « مظهرامپریالیسم گستردۀ پالمرسون است، بدون در اختیار داشتن منابعی که پالمرسون تدارک دیده بود.» سیاستهای کرزن با ندیده گرفتن « محدودیتهای خزانه و نیروی انسانی بریتاینا این خطر را در بر دارد که « امپراتوری را به نابودی کشاند.» این روزنامه افزود « موجب کمال تأسف است که نخست وزیرهم باید به طرفداری ازاین ماجراجوییهای بلند پروازانه بپردازد.« درعین حال، چرچیل ویلسون به لوید جورج متوسل شدند تا از تخلیۀ ایران حمایت کند.
با فرا رسیدن اوت ( شهریور) کاکس  به لندن آمد.  در ۶ اوت( ۱۵ مرداد) کابینه مذاکره در بارۀ نیروی  شمال ایران را از سرگرفت. کرزن و میلز یک بار دیگر « صراحتاً اظهار داشتند که اگر  از ایران  بیرون بیاییم استعفا خواهند کرد.» کاکس هم مخالف فراخواندن نیروی شمال ایران بیرون شمال ایران بود، و چنین استدلال می کرد که امر مشکلات نظامی در بین النهرین را افزایش  می دهد و « هیچ چیز   بیشتر از ترک ناگهانی سیاستمان در ایران و تخلیۀ آن کشور از  قوای  انگلیس وجهۀ ما را خدشه دار نمی کند.» از سوی دیگر، چرچیل و ویلسون سعی کردند« با شدت هرچه تمامتر خطرات ناشی از پراکندگی نیروها در صحنه های  مختلف را» به کابینه بقبولانند. استدلال آنها این بود که « اگر چه این نیروها در ایران و سایر جاها کافی نیستند، لیکن در جمع کل نیروی  ما را جذب  می کنند، و نیروی ذخیره ای باقی نمی گذارند.» در  ۱۲ اوت ( ۲۱ مرداد )  کابینه سرانجام به تصمیم دست یافت. به رغم « مخالفت شدید با حفظ نیروهای انگلیس در ایران از لحاظ  نظامی ،» لوید جورج به این نتیجه رسید  که آنها « باید  به میزان فعلی شان حفظ  شوند تا  نتیجۀ مذاکرات مجلس  ایران در بارۀ تصویب  قرار داد ایران و انگلیس  معلوم شود.» کرزن با حمایت نخست وزیر حرف خود را به کرسی نشاند.  واقعیت این است که لوید جورج مصر بود. مسائل مهم اروپایی را شخصاً با استفاده از « دیپلماسی از طریق مشورت» اداره کند، و بدین ترتیب وزیر خارجه اش  را نادیده بگیرد. لیکن  او دست  کرزن  را در ادارۀ مسائل شرق که بیش از همه چیز مورد علاقه اش بود باز می گشت. او بخصوص مایل نبود کرزن را با  تضعیف طرح دست پرورده اش  - یعنی سیاست ایران، به کلی کنار بگذارد. هنگامی که ویلسون از او خواست از فراخوانی ( قوا) از ایران حمایت کند پاسخ داد « کرزن تحمل آن را نخواهد داشت.» بنابراین او، به رغم مخالفت شخصی با تعهدات نظامی در ایران، جانب کرزن را  گرفت. در پایان جلسۀ کابینه به کرزن نوشت، « اگر احساس نکرده بودم که فراخواندن ( نیرو) از ایران موقعیت شما را متزلزل نمی سازد، با توجه به ( مشکلات) شدید مالی مان، یقیناً به نفع فراخواندن رأی می دادم.» تصمیم کابینه بدین معنا بود که فراخوانی نیروی شمال ایران پیش از بهار  آینده، به دلیل شرایط  جوی  در شمال ایران امکانپذیر نیست. در ایران، ژنرال چمپلین، پس از دو سال فرماندهی نیروی شمال ایران، و بخصوص پس از مشکلاتش در انزلی، احساس « فرسودگی » کرد، و تصمیم به باز نشستگی  گرفت. ادموند « تاینی » آیرونساید در اوایل اکتبر ( مهر) جانشین او شد. او که  در ۱۸۸۰ متولد شده بود، جوانترین سرلشکر در ارتش انگلیس بود. ویلسون او را چنین توصیف کرد:« بدون شک یکی از افسران جوان درخشان ارتش، یا شاید درخشانترین افسر ارتش، فردی با هوش، زبان دانی خارق العاده، با قدرت بدنی عالی، و شجاعت و ابتکاری بی همتا.» با وجود این موقعیت شغلی ژنرال آیرونساید از زمان پایان جنگ اول رو به افول نهاده بود، که بازتاب شکاف روز افزون بین  اهداف سیاسی بریتانیا و منابع نظامی اش بود. اتفاقاً او در مناطقی خدمت کرده بود که این شکاف بارزتر  بود. او فرماندهی  قوا  را در روسیه ( آرخانگل، اکتبر ۱۹۱۸ –سپتامبر ۱۹۱۹ ) و ترکیه ( ازمیر، ژوئیه -  اوت ۱۹۲۰ )، که کابینه بیهوده امیدوار بود به ترتیب بلشویکها را عقب بزند و ملی گرایان را سرجای خود بنشاند، به عهده داشت. در آن زمان او خود را در موقعیت مشابهی می یافت. وزارت جنگ دیگر نه تمایل و نه توانایی حمایت از سیاست ایران کرزن را داشت. او خاطرات خود نوشت،« پس از ترک مخاصمه، این سومین بار بود که خود را در رأس نیروهای نامحبوب نظامی در قسمتهای بسیار جدا افتادۀ دنیا می یافتم ، به سرعت تبدیل به پرونده ای  بد یمن می شدم.»
 انتخاب آیرونساید نشاندهنده اهداف وزارت جنگ در ایران بود. پس از فرماندهی  تخلیۀ شمال روسیه تحت شرایط خطرناک، آیرونساید به عنوان « فرماندهی متبحر در عقب نشینهای خطرناک » معروف  می شد. او می بایست تا زمان تصمیم گیری کابینه به فراخواندن نیرو از ایران مواظب  اوضاع باشد و از درگیر کردن نیروهایش در این کشور احتراز کند. در این ضمن، « می بایست نفوذ شخصی خود را براستاروسلسکی و دیگر نیروهای ایرانی تحکیم  کند، به طوری که بتوان قوای آنها را به نحو احسن به کار  گرفت تا  خواستهای  مقامات سیاسی  را در تهران بر آورد سازند.» به  عبارت دیگر، قرار  بود  او مساعی خود را به کار برد تا نیروهای نظامی  محلی  را به جای  نیروی  شمال ایران به صورت آلت دست  سفارت در آورد. (۳)

نامزدهای کودتا
حسین مکی می نویسد: "فکر، کودتا در ذهن سیاستمداران بریتانیا قطعی و پخته شده بود. دیدۀ کارکنان سفارت بازیگر این کمدی  را جستجو می کرد. از روزی که این تصمیم قطعی شد  تا روزی  که انتخاب عملی گردید و پرده بالا رفت، چند نفری نامزد این نقش شدندکه نامزدی هریک مواجه با مشکلاتی گردید. سید ضیاءالدین شاید آخرین کسی بود که نامزد این بازیگری شد، ولی ظاهراً استعداد و صلاحیت کامل او این جامه را به قامت او برازنده تر از دیگران ساخته است. شاید هم ( این حدس ضعیف است) دلالان و مأمورین سفارت می خواسته اند چند نفر را به این امید و آرزو  آرام نگاهدارند و از روز  اول نظرشان قطعاً متوجه سید ضیاء بوده است".
اینک  در بارۀ هرکدام  از نامزدان و داوطلبان کودتا، مختصری  می نگاریم.
اولین کسی را که نامزد کودتا کرده بودند (طبق یادداشتهائی که نویسنده نزدیکی از دانشمندان و محترمین معاصر بختیاری دیده است) سردار اسعد بختیاری بود که جریان تاریخی آن بدین شرح بوده است:
از چند نفر مطلعین شنیده که تقریباً اواخر کابینۀ وثوق الدوله موقعی که بختیار یها بعنوان کمک با اردوی دولتی برای رفع غائله و تعقیب رضای جوزدانی برخاسته بودند، با آنکه تقریباً دوسه ماه هم از  واقعۀ قتل رضای جوزدانی گذشته بود، معهذا بنام اینکه در تعقیب رضای جوزدانی خواهند رفت، دسته دسته وارد اصفهان شده در آنجا متمرکز گشتند. تا آنکه شبی در عمارت چهل ستون اصفهان مجلس مشاوره ای بین تمام سران بختیاری تشکیل یافت و موضوع فرماندهی این اردوی چریک بختیاری مطرح گردید؛بالاخره سردار اسعد نامزد فرماندهی اردو شد، ولی رأی بتصویب نرسید.
 برای تعیین سرکردگی این اردوی چندین هزاری، بین آنها اختلاف نظر پیدا شد، حتی کار به نزاع و مناقشه کشید؛ در اثر این اختلاف، صبح هر یک از سران بختیاری قسمتهای خود را برداشته روانۀ خاک بختیاری گردیدند و بالنتجه نتوانستند به ایجاد اتحاد موفق گردند تا بر اثر آن بتوانند مقدمات حملۀ به تهران و کودتا را  فراهم سازند( شاید این موضوع هم مقرون  بصحت نباشد).
گویا بر اثر همین نامزد بودن سردار اسعد بود که وی پس از آنکه  سالها از این مقدمه گذشته و سردار  اسعد نهایت درجه خود را به شاه سابق نزدیک و بی اندازه اعتماد به او پیدا کرده بود، ناگهان گرفتار دژخیمان مرگ گشته با فجیع ترین وضعی در زندان قصر شربت شهادت را نوشید. یکی دیگر از نامزدهای کودتا، سالار جنگ پسر بانو عظمی می باشد، که خودش هم داوطلب بود، یک ماه پیش از کودتای سید ضیاء دست بکار شد، با قوای مسلح چریک که از یک عده ارمنی و مقداری  سوار بختیاری  و عده ای از نفرات جنگجوی روز مزد تشکیل یافته بود، از اصفهان حرکت کرده در حدود سیاه کوه ورامین به یاغیگری برخاسته بود و چنین تصمیم داشت که با عدۀ خود تهران را تصرف نماید، ولی  پایداری سخت عده ای از نیروی ژندارم، مانع از پیشرفت وی بطرف تهران گردید. برای  دفع شر او بود که در تاریخ ۶ برج دلو  ۱۲۹۹ کلنل گلروپ رئیس تشکیلات ژاندارمری شخصاً برای  سرکشی پستها و بازدید و دادن دستورات به اردوی ژاندارم و دفع غائله از تهران بطرف ورامین حرکت کرده و سالار  جنگ را در سیاه کوه شکست داد. خودش به کاشان فرار کرد و چهار نفر از همرانش  دستگیر شدند.
 یکی  دیگر از کودتاچیها استاروسلسکی فرمانده روسی قزاقخانه بود که می خواست پیشدستی نماید و قبل از انگلیسها رسیده و به بهانۀ سستی و اختلاس اموال دولت برای عزل او اقدام کرده اند.(۴)

 اینک جریان این داستان را از زبان فرمند ( آقای ضیاء الملک قراگوزلو) که در دورۀ چهاردهم مجلس  شورای  ملی موقع طرح اعتبارنامۀ  سید ضیاءالدین گفته است، بشنوید:
« در اواخر پائیز ۱۲۹۹بنده بامیرزا اسماعیل نوبری(۵)که یکی از انقلابیون دورۀ مشروطه بود و همیشه یک شخص انقلابی بود؛ آقایان تبریزیها مخصوصاً آقای دکترشفق آن مرحوم را می شناسند، ایشان یک نفر وطن پرست حقیقی بود؛ مخصوصاً از آن وطن پرستهائی که بنده به ایشان کاملاً معتقد بودم؛ در رشت متجاسرین بقول مرحوم مشیرالدوله آمده بودند به بندر پهلوی؛ از آنجا هم جاده ها را قطع کرده بودند وسعی کرده بودند تا به شش فرسخی قزوین برسند؛ درآنوقت نیروی ارتش انگلیس در قزوین بود و اجازه مبارزه نداشت؛ به آنها امربعقب  نشینی از قزوین داده شده بود. 
 بنده و مرحوم میرزا اسماعیل نوبری  وارد قزوین شدیم؛ تمام مأمورین دولت از ترس  متجاسرین شش فرسخی  قزوین فرار  کرده بودند و متجاسرین منتظر بودند وارد شهر شوند.
وقتی  ما وارد تهران شدیم، قزوین بکلی از مأمورین دولت و قشون انگلیس  تخلیه شده بود. در این ضمن کابینۀ مشیرالدوله در تهران تشکیل یافته بود و یک عده قزاق فرستاده بود به آنجا. وقتی ما به تهران می آمدیم، آنها را در راه می دیدیم که به قزوین برای دفع متجاسرین می رفتند، آنها به قزوین رفتند و جلو متجاسرین راهم گرفتند و البته یک امر سیاسی که مرحوم مشیرالدوله اعمال کردند، این بود که میان میرزا کوچک خان و متجاسرین را بهم زدند و میرزا کوچک خان را بطرف خود کشیدند و  متجاسرین را هم نگذاشتند از قزوین جلوتر  بیایند.
 مرحوم میرزا اسماعیل نوبری و بنده وارد تهران شدیم؛ در این  وقت سه جریان کودتائی در تهران بود  که شاید آقایان اطلاع داشته باشند.
 یکی همان مرحوم مدرس بود که در تهران یک جریان داشت و دیگری مربوط به نوبری بود که به اقدامات مجددانۀ خود « استاروسلسکی » را از مقام خودش  خلع کرد.
 و جریان آن این بود که روزی در منزل بنده آقای میرز ا اسماعیل نوبری تشریف داشتند؛ کسی آمد با ایشان صحبت کرد که در اثر آن رنگ رویشان پرید و بعد فرمودند دو ساعت دیگر می آیم؛ وقتی که برگشتند خیلی گرفته و پکر بنظر  می رسیدند و بعد  اشخاصی که آنجا بودند، رفتند.
مرحوم میرزا اسماعیل نوبری فرمودند که «استاروسلسکی» به من می گفت که راجع به سیاست خارجی، انگلیسها مشغول و در فکر کودتائی هستند؛ شما بیائید من قزاقخانه را در تحت نظر شما قرار  می دهم و شما یکنفر  انقلابی هستید، بیائید کودتا کنید.
مرحوم میرزا اسماعیل نوبری جواب داده بود که من به دست خارجی مخصوصاً به دست نظامی، انقلاب نمی کنم و اگر بخواهم انقلاب کنم، بدست افرادی انقلاب می کنم که وطن پرست و انقلابی باشند. چون خودش وطن پرست بود، به وطن پرستها اهمیت می داد و می گفت با کارد و طپانچه انقلاب نمی کنم. من به دست یکنفر خارجی و یک میسیونی که بعداً معلوم نیست، در تحت اختیار من باشد یا نه و مطیع من بشود یا نه، انقلاب نمی کنم؛ و قبول نکرده بود که کودتا  بکند.
بعد آمده بودند و صحبت کرده بودند که ممکن است بروند یکی دیگر را پیدا کنند، که به مقام ریاست علاقه داشته باشد و این کار را بکند و او گفته بود، من باید بروم به مرحوم مشیر الدوله اطلاع دهم و او از این امر آگاه سازم.مرحوم مشیر الدوله در این وقت نخست وزیر بود؛ وقت گرفته، رفت منزل او،  آقای نوبری که خدا رحمتشان کند، به مرحوم مشیر الدوله چگونگی را گفت. مرحوم مشیر الدوله فرمودند که ما با  انگلیسیها در مذاکره هستیم که یک ماده از قرار داد را لغو کنیم و آنهم ماده ایست که مربوط به صاحب منصبان قشونی و نظمیه است و از یک مملکت خارجی  برای ایران مستشار می آوریم؛ ولی هنوز  مذاکرات ما تمام نشده است؛ مرحوم مشیر الدوله فرموده بودند که من خیلی خوشوقت هستم که شما  مرا مستحضر کردید و بهمین جهت فوراً اقدام کردند و گویا سردار همایون را در قزاقخانه گذاشتند و دست آنها را از آنجا کوتاه کردند و یکعده زیادی را هم به جاهای دیگر  گذاردند و از آن خیالی که استاروسلسکی در سرش پخته بود؛ جلو گیری کرد.مرحوم مدرس راهم که البته شنیدید که وارد  بودند و یک کمیته ای بود در ایران، به نام کمیتۀ آهن که آنها هم مشغول بودند؛ در صدد کودتا بودند و  البته آقایانی که آن زمان بودند، اطلاع دارند که کودتا بدست کمیتۀ آهن اجرا شد مکرر این لقب را شنیده اند، آنهائی که سنشان اقتضا دارد، آن موقع در سیاست وارد بودند، می دانند ) عمادالسلطنه فاطمی - همه سنشان اقتضاد دارد.(۶)
مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران در فروردین ماه سال ١٣٧٥با آقای حسین آقای مکی  گفت و گویی داشته است که در اینجا آن بخش که در رابطه  با کودتا ۱۲۹۹ است در دسترس  خوانندگان قرار می دهم:
•"آقای مکی! جنابعالی از پیشکسوتان تاریخنگاری معاصر در کشور ما هستید و سهم بزرگی به عنوان مورخ دارید. اگر تاریخ بیست ساله و مدرس قهرمان آزادی شما نبود نسل امروز ما شناخت کافی از دوران بیست ساله اول پهلوی پیدا نمی کرد. با توجه به اینکه شما در جلدهای نخستین تاریخ بیست ساله خود سنگ بنای معرفی کودتای ١٢٩٩ را گذاشته اید، نظرتان درباره خاطرات اردشیرجی ریپورتر، که اخیراً منتشر شده چیست؟ ظاهراً اردشیرجی تا سالهای اخیر چندان شناخته شده نبود و اسمی از او مطرح نبود.
 اولین مرتبه رائین اسم او را در کتاب فراماسونری خود آورد.
•فقط اسم او را جزو اسامی کسانی که عضو لژ بیداری ایران بوده‌اند خیلی مختصر در کنار بقیه آورد نه به گونه‌ای که ایجاد حساسیت کند.
چند نکته به نظرم می‌رسد که عرض میکنم: یک نکته این که آیرونساید هم یک چنین چیزی نوشته و تاکید کرده تا زمانی که سلسله پهلوی حکومت می‌کند، این مطالب منتشر نشود و گویا محمدرضا پهلوی آن یادداشت‌ها را می‌گیرد. قبل از آیرونساید، ژنرال دنسترویل بود که پدر بزرگ کودتا محسوب می‌شد و اساس کودتا را او چیده بود. وقتی از ایران می‌خواست خارج شود منصب او به آیرونساید واگذار می‌شود. کتابی هم ادوارد گری، وزیرخارجه انگلیس، دارد که به زبان انگلیسی است و بعد به فرانسه ترجمه شد. مطلب مهمی که در این کتاب دیدم این بود که بر طبق نظر دولت انگلستان چون نفوذ روسیه در ایران بر اساس قرارداد ترکمانچای زیاد شده بود، و دربار محمدعلی شاه را می‌بینیم که تقریبا به روس‌ها خیلی نزدیک شده بودند، انگلستان متوسل به «نفوذ غیرمرئی» می‌شود. نویسنده در این کتاب این عبارت را به کار برده و می‌گوید به این جهت ما مشروطیت را در ایران ترویج کردیم. مشروطیت را در اصل ما به ایران دادیم. مرحوم مدرس هم در یکی از نطق‌های خود به این مطلب اشاره دارد که وقتی مشروطیت می‌خواست پا بگیرد ما هنوز استعداد آن را نداشتیم ولی خیر از هر کسی برسد خیر است، چون چیز خوبی بود ما هم قبول کردیم.
یک مطلب دیگر این که انگلیسی‌ها با استاروسلسکی خیلی مخالف بودند و در مورد او به دولت ایران خیلی اعتراض می‌کنند و مشیرالدوله هم در نتیجه قضیه استاروسلسکی از کار کناره گرفت. مشیرالدوله یادداشت‌هایی در این مورد از خود به جا گذاشته که پیش همسرش بود و داود پیرنیا این یادداشتها را ازمادرش گرفت و به من نشان داد. مطلب خیلی جالبی که در یادداشت‌ها دیدم این بود که مشیرالدوله نوشته بود من می‌خواستم با روس‌ها ارتباط برقرار کنم و ضمن ملاقاتی با سفیر انگلیس، این مطلب را با اودرمیان گذاشتم. او نه رد کرد و نه قبول؛ گفت: راجع به این مساله من دستوری ندارم. من هم فوری ۶۰۰ تومان به یحیی ریحان، مدیر روزنامه گل زرد، دادم که تو برو در روزنامه‌ات به من اعتراض کن که چرا با روس‌ها تجدید رابطه نمی‌کنید؟ شب که منزل آمدم همسرم اوقاتش تلخ بود؛ روزنامه را جلوی من انداخت و گفت: ببینید این مرد بی همه چیز چه نسبت‌هایی به ما داده؟ اول خیال کردم همان انتقاداتی است که من به او گفته بودم بکند، ولی وقتی نگاه کردم دیدم خیلی هتاکی هم به من کرده؛ در صورتی که من پول داده بودم تا قدری انتقاد کند. به خانم گفتم: اینها جزو مسائل سیاسی است؛ شما اینقدر ناراحت نباشید، بگذارید ما فعلا روابط سیاسی را برقرار کنیم.
•در مورد لیاخوف و استاروسلسکی گفتنی است که وقتی از ایران می‌روند هر دو بعد از مدتی کشته می‌شوند. لیاخوف به مسکو نرسیده در قفقاز کشته می‌شود، استاروسلسکی هم از راه عراق می‌رود و گم می‌شود.
احمدشاه قبل از حرکت استاروسلسکی یک شمشیر مرصع به او می‌دهد؛ انگلیسی‌ها هم اعتراض می‌کنند. آنها قرار بود طبق قرارداد ۱۹۱۹دو میلیون لیره به ایران کمک بدهند و آرمیتاژ اسمیت و سایکس و چند نفر دیگر هم در ارتش ایران باشند. مشیرالدوله این میسیون را به رسمیت نمی‌شناسد و چون اسمیت استخدام شده بود او را به لندن می‌فرستد تا در مورد مسائل نفتی که بین ما و انگلستان اختلاف وجود داشت موضوع را حل کند، و او هم گزارشی به نفع ایران می‌‌دهد. مطلب دیگر در مورد رابطه رضاخان با انگلیسی‌ها قبل از وقوع کودتاست. سرهنگ مویان معروف به سرهنگ باقرخان بمبی برای من تعریف کرد و گفت به هنگام عقب‌نشینی از رشت به قزوین، رضاخان به من گفت بیا مقداری راه برویم. در ضمن راه با من صحبت می‌کرد که اوضاع خراب است و باید این وضع را آباد کرد. همین‌طور که راه می‌رفتیم به گراند هتل سابق رسیدیم. در آنجا رضاخان به من گفت شما در خیابان بایستید تا من برگردم. من هم مدت سه ربع ساعت ایستادم. چون هوای آن موقع قزوین سرد بود و پاهایم سرد شده بود ناچار وارد ساختمان هتل شدم و دیدم در طبقه دوم رضاخان با چند افسر انگلیسی مشغول صحبت است.
•محمود محمود راجع به واقعه کودتا چیزی نگفته، چون یادداشت‌های ایشان سرنوشت فجیعی پیدا کرد ظاهرا به این جهت که همسر ایشان آلمانی بود و خیلی شوهرش را به خاطر مسائل مالی اذیت می‌کرد، تمام اسناد و مدارک محمود محمود را بر می‌دارد و با خود به آلمان می‌برد. دوستان محمود تلاش زیادی برای گرفتن اسناد می‌کنند، ولی این خانم آنها را پس نمی‌دهد و محمود ناچار مطالبی با تکیه به حافظه خود می‌نویسد وگرنه یادداشت‌هایش در اصل بسیار هم محققانه بوده است.
مرحوم محمود هیچ چیز در مورد کودتا ننوشته ولی مطالب زیادی در مورد روابط خارجی ایران نوشته و من در کتاب تاریخ بیست ساله از مطالب او خیلی نقل قول کرده‌ام. ایشان مهندس وزارت پست و تلگراف بود. نکته دیگری را ارسلان خلعتبری برایم تعریف کرد و آن این که هاوارد یاترات در دوران سردارسپهی و قبل از به سلطنت رسیدن رضاشاه در خانه‌ای در خیابان آب مقصودبک با رضاخان ملاقات می‌‌‌کند. ارسلان خلعتبری، که منزلش پایین‌تر بود، از این مطلب اطلاع داشت. این که او خود دیده بود یا به نقل از کسی دیگر می‌گفت؟ نمی‌دانم.
در مورد حافظه بسیار قوی رضاخان، که اردشیرجی به آن اشاره می‌کند، مطلب درست است. شما اگر یادداشت‌های سلیمان بهبودی را بخوانید در آنجا مطلبی هست راجع به چای و سیگار. به این ترتیب که وقتی در سوم اسفند قوطی سیگار او را می‌آورند یک نخ از آنها کم بود و می‌گوید من یک سیگار فلان جا کشیدم چرا یکی از آنها کم است؟ این نشان می‌دهد که حافظه‌ای قوی داشته است. بعد بهبودی در جواب می‌گوید چون قوطی سیگار روی میز بوده ممکن است یکی از افسران برای یادگاری و افتخار یکی از آنها را برداشته باشد.
پسر او محمدرضا هم حافظه خوبی داشت. زمانی که من مسئول تشکیلات غرب ایران در حزب دمکرات بودم محمدرضا شاه می‌خواست به خوزستان برود که هوا خراب شد و هواپیما در اراک نشست. چون من در غرب ایران تشکیلات حزب توده را نابود کرده بودم، شاه در فرودگاه سراغ مرا گرفته و پرسیده بود: مکی کجاست؟ از فرودگاه فرستادند سراغ من که شاه تو را خواسته. وقتی رفتم، دیدم روی بال طیاره، سه قابلمه کوچک قرار دارد که یکی، خوراک کبک و یکی خوراک مرغ و دیگری نان و پنیر و سبزی بود و داشت غذا می‌خورد، او در همان حال با من صحبت‌هایی کرد. بعد از واقعه ۲۸مرداد، من با این که جزو غیرمستعفی‌ها بودم ولی هیچ ‌وقت در سلام‌ها شرکت نمی‌کردم. در بند سر بودم که آمدند و گفتند اعلیحضرت می‌گویند مکی حتما بیاید. وقتی رفتم، خطاب شاه به من بود. گفت یادتان هست در فرودگاه اراک به شما چی گفتم؟ تمام مطالبی را که آنجا به من گفته بود اینجا تکرار کرد. لذا حافظه بسیار قوی داشت. در مورد آمدن بلشویک‌ها به ایران و تشکیل محافل مخفی بلشویکی در پایتخت، که در وصیت‌نامه اردشیرجی آمده، باید بگویم که کالامیتسف هنگامی که به عنوان اولین سفر لنین در ساری پیاده می‌شود، استاروسلسکی به آنجا می‌رود و در یک محاکمه صحرایی هر ۱۷ نفر را تیرباران می‌کند که اینک قبر آنها در ساری است. او جواهراتی با خود آورده بود که به رجال این مملکت اهدا کند و قسمتی از جواهرات را هم بفروشد و خرج خودشان را در آورند و سفارتخانه دایر کنند. باقرخان بمبی به من گفت که وقتی جواهرات را روی میز گذاشتند از تلالو جواهرات، اتاق روشن شد.
•از دورانی که سیدضیاء در فلسطین بود چه اطلاعاتی دارید؟ مشهور است زمانی که موج ضد یهود در فلسطین ایجاد شد، ایشان به عنوان مسلمانی موجه، زمین‌ها را از اعراب مستقر در فلسطین می‌خرید و با کمک عین‌الملک، پدر امیر عباس هویدا، اسناد زمین‌ها را به یهودی‌ها منتقل می‌کرد. می‌گویند منبع ثروت سرشار او همین معامله‌ها بوده است.
 این را می‌دانم که وقتی از ایران رفت پولی نداشت و مبلغی در حدود ۲۵۰ تومان پول به او می‌دهند.
•سندی موجود است که انگلیسی‌ها بیست هزار تومان به او پول می‌دهند تا خرجی راه داشته باشد.
در فلسطین هم می‌دانم مدت‌ها بوده و باغات مرکباتی در آنجا داشته. بعد هم که به اینجا آمد در نهر کرج، بالاتر از بیمارستان یوسف‌آباد، در همین جاده پهلوی یک زمین وسیعی را خرید و در آن مرغداری درست کرد. بعدها به سعادت‌آباد رفت.
•نکته جالبی درباره سیدضیاء وجود دارد. او در زمان محمدعلی‌ شاه که سن و سالی نداشته به جرم بمب‌گذاری دستگیر می‌شود و شارژدافر اتریشی در بازجویی او شخصا حاضر می‌شود و نظارت می‌کند که سیدضیاء اقاریری نداشته باشد و بعد هم او را به خارج می‌فرستند.
سیدعلی آقایزدی، پدر سیدضیاء، از طرفداران محمدعلی شاه بود.
این قضیه قدری مشکوک است چون مدتی با آنها بود، بعدا جزو مخالفان قرار می‌گیرد.
به هر حال استبعادی ندارد که سیدضیاء در خارج هم به نحوی ارتزاق می‌شده است. اما در باره احمدشاه مطلبی را نصرت‌السلطنه، که عمو و همبازی و همشاگردی احمد شاه بود، برای من نقل کرد. او می‌گفت وقتی فهمیدم انگلیسی‌ها می‌خواهند احمد شاه را از سلطنت خلع کنند، ما، سران قاجار، جمع شدیم. قرار شد دو نفر بروند و با وزیر خارجه انگلیس صحبت کنند. من و عضدالسلطان رفتیم. وزیر خارجه انگلیس به ما گفت پرونده این کار نزد مدیرکل وزارت خارجه است که فعلا مرخصی است، من یادداشتی برای او می‌نویسم، شما بروید با او صحبت کنید. ما به اسکاتلند رفتیم و سراغ منزل آن شخص مدیرکل را گرفتیم. وقتی در منزل او را زدیم، با حوله حمام آمد در را باز کرد. ما یادداشت وزیر خارجه را به او نشان دادیم. یک دفعه دیدیم برگه یادداشت را به طرف ما سر داد و گفت ما دیگر این خانواده [قاجار] را که در طول ۱۵۰ سال ما را در یک قدمی جنگ با روس‌ها قرار داده نمی‌توانیم تحمل کنیم. ما این ماجرا را برای ناصرالملک نقل کردیم. وقتی ناصرالملک شنید گفت: انالله و انا الیه راجعون. نصرت‌السلطنه در ادامه صحبت خود گفت: وقتی هم از راه بندر پهلوی به ایران برگشتیم بین رشت و قزوین ما را سخت لخت کردند و ما به همان وضع به کنسولگری انگلیس رفتیم. فردای آن روز همه آن چیزهایی را که غارت کرده بودند آوردند و به ما پس دادند.
- در مجلس ششم، مرحوم مدرس می‌فرمایند: خدا شاهد است من یک لفظ توهین‌آمیز نسبت به موافقین قرارداد [۱۹۱۹] نگفتم زیرا این یک اختلاف نظر سیاسی بود و باز در همان نطق می‌گوید من یک دفعه اسم وثوق‌الدوله را به بدی نبردم. بعضی‌ها شبهه‌ای را درباره مرحوم مدرس عنوان می‌کنند که چرا مدرس با جمهوری رضاخانی مخالفت کرد، در صورتی که اگر بپذیریم رضاخان انگلیسی بود حداقل در ایران مثل ترکیه نهاد جمهوری تاسیس می‌شد. مدرس می‌گفت من با جمهوری مخالف نیستم، حکومت صدر اسلام هم جمهوری بوده، ولی با جمهوری‌ای که خارجی‌ها بخواهند برای ما تعیین کنند مخالفم. ایشان پس از این که مدتی بیمار شد رضاخان [به ظاهر] خیلی سعی کرد دکتر امیراعلم و دیگران در معالجه‌اش تسریع کنند ولی او با همه محبت‌هایی که رضاخان بظاهر به او کرد، تسلیم نشد.
•به نظر شما اگر قرارداد ۱۹۱۹ اجرا می‌شد بهتر از کودتای ۱۲۹۹رضاخان نبود؟
به هر حال هر دو شق بد بود، ولی با اجرای قرارداد ۱۹۱۹ جامعه ما گرفتار یک حکومت دیکتاتوری به آن صورت که پیش آمد نمی‌شد. هند مستعمره انگلیس بود، ولی هیچگاه دیکتاتوری خشنی که رضاخان ایجاد کرد در هند پیدا نشد.
در کتاب بنده [زندگانی احمدشاه] دو سند وجود دارد: یکی نامه‌ای که نورمن به وزیر خارجه انگلیس نوشته و به نایب‌السلطنه انگلیس در هند رونوشت آن را داده و یک نامه دیگر که به نایب‌السلطنه هند نوشته و به لرد کرزن رونوشت داده. در آنجا گزارش می‌دهد و می‌گوید تاکنون اگر ما نتوانستیم مواد قرارداد ۱۹۱۹ را عملی کنیم رضاخان همان کارهایی را می‌کند که ما در قرارداد ۱۹۱۹ می‌خواستیم انجام دهیم منتها آن موقع قرار بود با پول ما صورت گیرد و حالا با پول ایران این خواسته تحقق پیدا می‌کند.
•یعنی در واقع جوهر قرارداد ۱۹۱۹به شکل کودتای ۱۲۹۹ عملی شد. اگر آن قرارداد عملی می‌شد فقط ظاهرش فرق می‌کرد. چندی پیش در یکی از نشریات آمده بود که ورثه سر پرسی لورن می‌خواهند اسناد خانوادگی خود را در لندن بفروشند.
هیچ وقت به اسناد سیاسی وزارتخانه‌های خارجی اعتماد نکنید. در جلد سیزدهم یا چهاردهم اسناد وزارت خارجه انگلیس، که مختارالملک صبا مقداری از آن را ترجمه کرد، تلگراف‌های زیادی است که در آن می‌گوید «به عرض رسیده» یا «به اطلاع رسیده» و اصل تلگراف در کتاب نیست؛ بعد هم شش هفت سطر نقطه‌چین کرده و می‌گوید: عجالتا مصلحت نیست که منتشر شود. در یک تلگرافی از این اسناد، وزیر مختار به وزیر خارجه انگلیس نوشته مشاورالممالک با ما خیلی مخالف است و به روس‌ها هم تمایل دارد. خوب است شما ]مطلبی به[ روزنامه‌های انگلیس بدهید [تا] از او تجلیل کنند تا ایرانی ها بدانند او مورد توجه ماست و از او تنفر پیدا کنند.(۷)
توضیحات و مآخذ:
۱ -  جان فوران، مقاومت شکننده (تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سالهای پس از انقلاب اسلامی)، ترجمه: احمد تدین، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۷۸ ص ۲۹۷  - ۲۹۵  
۲- پیشین – ۳۰۲ - ۲۹۹
۳ - سیاست انگلیس و پادشاهی رضاشاه، نوشتۀدکتر هوشنگ صباحی، ترجمۀ پروانه ستاری -  نشر گفتار – ۱۳۷۹ )  صص   ۸۴ – ۷۹ )
۴ - حسین  مکی – تاریخ  بیست سالۀ ایران – انتشارات امیر کبیر – ۱۳۵۸  -  ص   ۱۴۷ – ۱۴۳ )
۵ -   میرزا اسماعیل نوبری، فرزند حاج محسن، تاجر تبریزی، چون از محله نوبر تبریز بود معروف به نوبری شد. به سال ۱۲۹۰ ه.ق در تبریز متولد شد.
پس از انجام تحصیلات مقدماتی به تحصیل علوم حوزوی پرداخت، صرف و نحو، منطق و معنای بیان، کلام و قواعد و اصول را فرا گرفت . احمد کسروی او را همراه با ستارخان ، باقرخان ، خیابانی و... که در دو ره مشروطه  «پایداری نمود  »  یاد می کند  .
پس از خلع محمد علی شاه از حکومت، انتخابات دوره دوم مجلس ‍ شورای ملی آغاز شد. میرزا اسماعیل نوبری به همراه خیابانی، نماینده دیگر مردم تبریز، راهی مجلس شورا شد.
در قیام شیخ محمد خیابانی بر علیه خودکامکی‌های وثوق‌الدوله آنگلوفیل و به ویژه قرارداد ننگین ۱۹۱۹  شرکت داشت. میرزا اسماعیل نوبری در این جنبش فعالانه شرکت می‌کند و بعد از خیابانی شخص دوم به حساب می‌آید.
از جمله قدمهای موثری که توسط میرزا اسماعیل نوبری و چند نفر شخص خیر دیگر برداشته شد کمک‌کردن به مردم بی چیز در مورد تأمین آذوقه و ایستادگی در مقابل سرمایه دارانی بود که می‌خواستند با ایجاد قحطی مصنوعی گندم و جو را به قیمت گرانتر بفروشند. این مبارز آزادیخواه و سازش ناپذیر، پس از به قدرت رسیدن رضاخان میرپنج و آشکار شدن ماهیت ضد مردمی وی مبارزه با او را آغاز می‌کند و بالاخره به دست وی به شهادت می‌رسد. رضاشاه او را به همدان تبعید می‌کند و در سال ۱۳۰۱ شمسی مأموران نظمیه به خانه‌اش ریخته و او را  به زندان می‌برند. سه روز پس از آزاد شدن حالش به هم می‌خورد  و جهان را بدرود می گوید.

۶ -  حسین کی استوان، سیاست موازنه منفی در مجلس چهاردهم (جلد اول ) ، تهران، مصدق، ۱۳۲۷، صص ۶۵ – ۶۴
۷-  تاریخ معاصر  ایران- سال اول . شماره اول بهار ۱۳۷۶ – مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران – صص ۸۶ – ۷۷

ادامه دارد

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire