samedi 25 août 2012

جمال صفری : زندگینامه دکتر محمد مصدق، قسمت چهلم

جمال صفری
 مخالفت دکتر مصدق با اعتبار نامۀ سید ضیاء، عامل کودتای انگلیسی ۱۲۹۹
«۲۶ خرداد، بمناسبت صدو بیست ونهمین سالگرد تولد دکتر محمد مصدق »
شادروان حسین کی استوان در مقدمۀ آغاز دورۀ چهاردهم مجلس شورای ملی و « انتخاب سید ضیاء ازیزد و مخالفت دکتر مصدق با اعتبار نامۀ وی »(۱) می نویسد: وقایع شهریور۱۳۲۰ موجب شد که برای تجدید فعالیت رجال سابق کشور، رجالی که دربیست سال دوره دیکتاتوری اجباراً یا اختیارآً تن به عزلت وانزوا درداده ودرکارهای سیاسی واجتماعی مداخله نداشتند- میدان تازه پیدا شود.
این بقیهُ السیف رجال را که هنگام ظهور وقایع شهریورهنوزباقی بودند، بدودسته می توان تقسیم نمود: یک عده آنهائی که درجزر و مد حوادث سیاسی امتحان لیاقت ومیهن پرستی داده بودند، و دسته دیگرکسانی که خاطرات ناگوار اعمال گذشته آنان از صفحات قلوب واذهان عمومی محو نشده ومردم میدانستند که رفتار و حرکات زشت وناپسند همین اشخاص بنیان کاخ دیکتاتوری بیست ساله ایران را بر پا کرده بود. بهرتقدیرچون بعد ازشهریور، راه فعالیتهای سیاسی برای هرکسی بازشد وهر دو دسته توانستند ازانزوا خارج و در امورسیاسی و اجتماعی دخالت کنند، آقای سید ضیاءالدین طباطبائی نیزکه ازهنگام سقوط « کابینه سیاه» یعنی خرداد ۱۳۰۰ ایران را ترک نموده ومدتی به اروپا وبعد درفلسطین به مشاغل آزاد پرداخته بود، موقع را مغتنم شمرده مجدداً به ایران، ایرانی که بیست سال تمام یاد از آن نکرده و در مصائب ومحرومیتهای مردم آن شرکتی نداشته بود، بازگشت نماید.
نخست وزیرکودتا، نقشه خود را بدین ترتیب آغازکرد که بدواً با آقای « مظفرفیروز» (همان که بعد ازشهریور۱۳۲۰درتعقیب مأمورین شهربانی دوره دیکتاتوری و از بین بردن بعضی ازعوامل حکومت ۲۰ ساله سعی وافرداشت) درفلسطین مصاحبه وعلاقه خود را ببازگشت به ایران و قبول زمامداری اعلام کرد و چون این مصاحبه و تبلیغاتی که از طرف دوستان « سید» در ایران می شد، حسن اثرنبخشید و افکارعمومی از او استقبال نکرد، طرفدارانش از فکر زمامداری اوموقتاً منصرف شده و ویرا به کمک «سهیلی » نخست وزیر وقت از صندوق انتخابات یزد بیرون آوردند تا عامل نقشه کودتا بتواند وظائفی را که برعهده گرفته است درمجلس چهاردهم انجام بدهد!... – انتخاب سید ضیاء از یزد نه تنها بین طرفداران سیاست همسایه شمالی بلکه در بین کلیه طبقات وعناصر اصلاح طلب و آزادیخواه سوء اثر نمود و اینطور به نظررسید که برای مردم مملکت خطراتی در پیش است وهمان عاملی که مسبب اصلی ایجاد کودتا وتحمیل حکومت بیست ساله در ایران بوده ممکن است که بازنقشه دیگری برای محو این دمکراسی ناقص ترسیم کرده و بخواهد مملکت را ازاین آزادی مختصرکه درنتیجه جنگ جهانی نصیب آن شده است محروم کند، از این نظر و برای اینکه مشروطیت سوم حفظ شود و این بساط آزادی ظاهری از بین نرود تنها وسیلۀ مؤثر همان « رد اعتبار نامه» سید ضیاءالدین و جلوگیری از ورود و فعالیت او در مجلس بود و چون طرفداران و راهنمایان « سید» می دانستند که مردم تمایل خود را بوسیله نمایندگان تهران اجراء خواهند نمود، قبل از خاتمه انتخابات تهران در زمینه افتتاح مجلس ۱۴سعی و مجاهدات زیاد بکار بردند، بطوریکه مقدمات کار ازهر حیث فراهم و برنامه تشریف فرمائی اعلیحضرت همایونی برای پانزدهم بهمن تهیه و منتشرگردید تا بدون حضور نمایندگان تهران و بدون مواجهه با مخالفت آنان، اعتبار نامه ایشان تصویب شود. ولی چون افکار عمومی ومطبوعات به این کاراعتراض نمود. افتتاح مجلس به تأخیر افتاد ومردم توانستند از« دکتر مصدق» نماینده اول تهران بخواهند که با تبعیت ازافکار عمومی وتعقیب نظر جامعه برای رد اعتبارنامۀ « سید ضیاءالدین » کوشش وفعالیت نماید تا مشارالیه نتواند بنام نمایندگی ملت همان عمل ۱۲۹۹ را به صورت دیگری تکرارنماید.(۲)
فخرالدین عظیمی دربارۀ پس ازبازگشت سید ضیاء دراوایل مهر۱۳۲۲ از تبعید می نویسد:« سید ضیاء ازیزد به نمایندگی مجلس انتخاب شده بود. به هنگام آغازکارخود درمجلس با مخالفت شدید مصدق، نمایندۀ اول تهران، روبروگردید که وی را به تدارک کودتای ۱۲۹۹ و تبانی با انگلیسیها متهم می کرد. اگراین اتهام با رد اعتبارنامۀ سید ضیاء تأیید می شد، مشروعیت سلسلۀ پهلوی در اصل متزلزل می گردید. طبیعتاً سید ضیاء اتهام را تکذیب کرد، هرچند که اظهاراتش تغییرچندانی درعقیدۀ آنان که اتهامات را قبول داشتند، پدید نیاورد. هیچ نماینده ای جرأت نکرد دردفاع ازسید ضیاء سخن گوید.» (۳)
دراین بخش می خوانید که زنده یاد دکتر مصدق دربارۀ وظایف وکیل مردم در مجلس می گوید : «معروف است که در استبداد صغیر مشیر السلطنه، صدر اعظم محمدعلی شاه، به مردم گفت:« شاه مجلس را مرحمت می کنند، با این شرط که وکلا در سیاست دخالت ننمایند!» اگر غرض از مجلس آن است که وکیل مانع جریانات نشود و با هرچه پیش آید بسازد و دم فرو بندد، نه من تصور میکنم که تمام آقایان همچو وکالتی را نخواهند و قبول ننمایند و اگر وکیل آزاد است ومی تواند در مصالح عمومی نظریات خود را اظهار کند، وقتی که مصالح عمومی درپیش است، ازهیچ چیز نباید ملاحظه نماید و باید همه چیز خود را برای خیر و صلاح وطن بخواهد. اگر وطن پرستی بد است، چرا دول بزرگ هر چه خوب است، برای وطن خود می خواهند؟ و اگر دموکراسی خوب نیست، چرا این رژیم را به تمام معنا در ممالک خود اجرا مینمایند؟! اگر آزادی جرائد مضر است، چرا در آن ممالک متعرض جرائد نمی شوند؟ اگراخلاق خوب مستحسن نیست، چرا درهر کجا که نفوذ دارند، برای توسعه نفوذ خود مشوق مردمان بد اخلاقند؟ مردمان با اخلاق کسانی نیستند که برخلاف مصالح جامعه قیام کنند، آنها کسانی نیستند که نیک و بد را با هم بسوزانند وازحیثیات هموطنان خود بکاهند، با کسی غرضی ندارند، میگویند آنچه را که باید در نفع جامعه بگویند. »
دکتر مصدق «نماینده اول تهران با آنکه به اکثریت نمایندگان خوشبین نبود درجلسه شانزده اسفند ۱۳۲۲ با اعتبارنامه سید مخالفت ونخستین نطق تاریخی را( بعد از شهریور۱۳۲۰) ایراد نمود.» (۴)
 صورت مشروح مجلس چهاردهم شورای ملی در جلسه روز سه شنبه ۱۶ اسفندماه ۱۳۲۲
فهرست مطالب: ۱- تصویب صورت مجلس ۲- مذاکره راجع به استوارنامه آقای سید ضیاءالدین طباطبائی ۳- موقع و دستور جلسه- ختم جلسه (مجلس یک ساعت و سه ربع قبل از ظهر بریاست آقای اسعد تشکیل گردید) صورت مجلس روز یکشنبه ۱۴ اسفند ماه را آقای جواد مسعودی منشی قرائت نمودند.۱- تصویب صورت مجلس رئیس- در صورت مجلس نظری نیست؟ (گفته شد خیر) ۲- مذاکره راجع به استوارنامه آقای سید ضیاءالدین طباطبائی .
رئیس- اعتبارنامه آقای سیدضیاءالدین مطرح است: آقای دکتر مصدق.
دکتر مصدق- من بیست سال است ملت ایران را ندیده ام، به ملت ایران تعظیم میکنم و امیدوارم رشد ملی اینقدر باشد که نظم را در جلسه رعایت کنند. من خیلی میل دارم که مطالب را سربسته بگویم و این نطقی را که من تهیه کرده ام، دال برحمت مدعی است: تلفن هائی که به من رسید، ملاقاتهایی که با من شد و هر کس هم که مرا ملاقات کرد، مرا مجبور کرد که قبل از خواندن این نطق، یک عرایضی بکنم. اینطور شهرت داده بودند که من در حزب توده هستم و با حزب توده بستگی دارم و به جهت بستگی با حزب توده، با آقا سید ضیاءالدین مخالفت میکنم. من بیست و دو سال است که با ایشان مخالفم، مخالفت امروز من چه دخلی با حزب توده دارد. از آقایان مخالفین حزب توده خواهش می کنم که مخالفت خود را پس بگیرند، اگر پس نگیرند، من در اینجا هیچ صحبت نخواهم کرد…
دکتر رادمنش- پس میگیرم.
دکتر مصدق- یکی بود؟
فداکار- بنده هم پس میگیرم.
دکتر مصدق- دفاع از وطن واجب عینی نیست، واجب کفائی است. اگر یک نفر حاضر شد که دفاع از وطن بکند از گردن دیگران ساقط می شود، من میخواهم در راه وطن شربت شهادت را بچشم. من میخواهم در راه وطن بمیرم، من میخواهم در قبرستان شهدای آزادی دفن بشوم، من تا آخر عمر برای دفاع ازوطن حاضر میباشم. در روزنامه« رعد امروز» دیدم که اقدامات آقای سید ضیاءالدین طباطبائی را به مدرک فرمان شاه قرارداده بودند که چون شاه فرمانی به ایشان دادند، ایشان هم اقداماتی نموده اند. خواستم عرض کنم که کودتا درشب سوم حوت شد و فرمان شاه درششم حوت بولایات مخابره شد. پس فرمان شاه بعد ازکودتا بوده ودرنتیجه کودتا بوده. اگرفرمان شاه دراثرکودتا نبود، چطورمدیرروزنامه رعد، رئیس الوزراء میشد! دیگرآدم با سابقه و یا قبول عامه ای نبود که ایشان بیایند و رئیس الوزراء بشوند؟! درآن فرمان بایشان مأموریت انجام ریاست وزرائی دادند. کدام سابقه حکم میکرد که رئیس الوزراء، مردم را حبس بکند! مردم را گرفتار بکند! نیک و بد را با هم بسوزاند؟. آقا یک روزنامه نویس بودند و فرمانده قوا نبودند، با چه وسیله قشونی که درتحت سرپرستی «کلنل اسمایس »انگلیسی بوده، درتحت اختیارآوردند؟ اگر قشونی که درتحت اختیار داشتند بامر آقا بوده که آقا قرارداد را ملغی فرمودند، وقتی که تلگراف آقا به شیرازرسید. قنسول انگلیس گفت که: «مردۀ گربه را کسی چوب نمیزند.» قرارداد مرده بود محتاج بموت نبود، قرارداد را کی بسته بود؟ وثوق الدوله و «سرپرسی کاکس» که نظر استعمار داشت، ولی همۀ مأمورین انگلیسی صاحب این نظرنیستند. بنده مأمورین خوب از انگلستان دیده ام، من مأمورین بسیار شریف و وطن دوست از انگلستان دیده ام، من مذاکراتی درشیراز و درتهران با اینها دارم، یک روزی «ماژورهوور» قنسول انگلیس آمد و به من گفت: «ما حکم داده ایم تنگستانی ها را تنبیه بکنند.» من حالم بهم خورد - گفت شما چرا حالتان بهم خورد؟. گفتم چون این صحبتی که کردید نه در نفع شما بود، نه درنفع ما. گفت: «توضیح بدهید.» گفتم شما ازپلیس جنوب شکایت دارید و میگوئید که پلیس جنوب در شیراز منفور است. پس وقتی که شما پلیس جنوب را مأمور تنبیه تنگستان بکنید، بر منفوریت آنها افزوده میشود. تنگستانی ها اگرشرارت میکنند من تصدیق میکنم، اگر بعضی از آنها راهزنی میکنند من تصدیق دارم، اگرآنها را پلیس جنوب تنبیه کند، آنها جزء شهدا و وطن پرست ها میشوند و من راضی نیستم. ولی اگر من که والی هستم و آنها را تنبیه کنم بوظیفه خودم عمل کرده ام و کار صحیحی کرده ام. گفت: «توضیحات شما مرا قانع کرد. شما کار خودتان را بکنید، من از شما تشکر میکنم .» بعد از چند روز من تنگستان را امن کردم و ماژورهود» آمد ازمن تشکر کرد. این سابقۀ ایست که من با «ماژورهود» قنسول انگلیسی دارم. با کلنل فریزر هم که امروز ما ژور، ژنرال فریزر شده سابقه دارم. آقای مؤید الشریعه که یکی ازملاکین شیراز است، روزی که من استعفا داده بودم وهنوز شاه استعفای مرا قبول نکرده بود، آمد به من شکایت کرد و گفت از پلیس جنوب شکایت دارم. گفتم شکایت خودتان را بگویید. گفت:« شب عید است و محصول من در اطراف شهر بلند است و آنجا میخواهند پلیس جنوب اسب دوانی بکنند، من با پلیس جنوب هیچ مکاتبه رسمی نمی کردم. ماژور ادریس میرزا که پسر وکیل السلطنه، وکیل دوره اول بود، او پلیس جنوب بود، به «کلنل فریزر» پیغام دادم که آقای مؤیدالشریعه شکایت دارند که اراضی او بواسطه اسب دوانی از میان میرود و زراعت او خراب میشود. کلنل به من پیغام داد، بعد از اینکه اسب دوانی در آنجا تمام شد، مقوم میفرستیم، هر چه خسارت میشود میپردازیم. من خیال کردم که کار بزرگی برای مؤید الشریعه انجام داده ام، او را خواستم و باو گفتم. او گفت :«مقصود من انجام نشد، مقصود من این است که در این زمین اسب دوانی نشود، اگر اسب دوانی بشود، این عادت جاری خواهد شد و ملک من همیشه دچار این خسارت خواهد بود. گفتم والله بیش از این از من کاری ساخته نیست. روز بعد دعوتی از پلیس جنوب رسید که مرا دعوت به اسب دوانی کرده بودند. من روی کاغذ خصوصی برای پلیس جنوب نوشتم، در جائی که صاحبش راضی نیست اسب دوانی بشود و شما هم اجباری ندارید در زمین مردم که راضی نیست اسب دوانی بکنید، من حاضر نمی شوم. کلنل فریزر مرا پای تلفن خواست و گفت:« کاغذ شما یک درس بزرگی برای من بود و فردا می آیم پیش شما و آنچه را که نظر دارید، انجام میدهم.» فردا آمد، یکنفر را هم آورد و گفت این کیست؟ گفتم این میرزا محمد خان زند، نماینده قوام الملک است. گفت: دیگر نمایندۀ کیست؟ گفتم نمایندۀ فرمانفرما هم هست. گفت اگر این نماینده فرمانفرما بگوید که در سلطان آباد ملک فرمانفرما، اسب دوانی بکنیم، ضرری برای مالک نیست، شما به اسب دوانی می آئید؟ گفتم البته. با اینکه تمام دعوتها برای فردا منتشر شده بود و تمام چادرها زده شده بود، جار زدند، تمام دعوتها را جمع کردند و برای سه روز دیگر اسب دوانی را در سلطان آباد قرار دادند و از من دعوت کردند و بنده حاضر شدم، اینهم یک سابقۀ کلنل شریف انگلیسی است که در شیراز دیدم. دیگر از اشخاصی که من هرگز او را فراموش نمیکنم و هیچوقت مراحم او را و محبت های او را از نظر دور نمیکنم، «سرپرسی لرن» رئیس الوزرای انگلیس است که حقیقتاً مرد بزرگی و وطن پرستی است که هر وقت مرا میدید و من راجع به مملکت خودم با او صحبت میکردم و درمصالح ایران با او نظریاتی میگفتم، میگفت من شما را تحسین میکنم که شما وطن خودت را دوست داری، حالا اینکه از انگلیسها من تمجید میکنم، دول اتحاد جماهیر شوروی نگویند که من از جنبه بیطرفی خارج شده ام. من یک کاری هم با «رتشتن» وزیر مختار دولت اتحاد جماهیر شوروی داشتم، از شیراز که آمده بودم، من وزارت مالیه را قبول نمیکردم، چهار پنج ماه کار وزارت مالیه با کفالت میگذشت، روزی که من بوزارت مالیه رفتم، دیدم کسی کاغذی آورد، گفت این را « رتشتن» داده که این را امضا کنید. دیدم اجاره نامه بانک استقراضی است، کابینۀ قوام السلطنه تصویبنامه ای صادر کرده بود که بانک استقراضی برای مدت سی سال به اجاره تجارتخانه شوروی داده شود و نظر دولت شوروی این بود که چون انبار نداشتند، این بانک را برای انبار اجاره بکنند، این اجاره نامه را تنظیم کرده بودند، آوردند که من امضا کنم. من به «مسیو رتشتن» پیغام دادم که میخواهم شما را ملاقات کنم. گفت من فردا نهار منتظر شما هستم. فردا رفتم در سفارت نهار که خوردیم، گفت اجاره نامه را چرا امضا نکردید؟ گفتم والله حقیقتش این است که من استنکاف از امضای اجاره نامه ندارم، ولی این اجاره را برای خود شما صلاح نمی دانم. گفت چرا؟ گفتم مردم اینطور تصور میکنند که شما آنچه در نتیجه معاهده داده اید، میخواهید ازما پس بگیرید، شما در این معاهده از قرض گذشته، خیلی چیزها به ایران دادید، بناهای خودتان را به ایران واگذار کردید، ولی این اجاره نامه که شما از ما می خواهید بگیرید، وقتی عده ای از اتباع شما در آنجا مسکن کردند، مردم ایران بشما خوش بین نخواهند بود و خواهند گفت که دولت شوروی آنچه را بما داده است، تدریجاً میخواهند از ما پس بگیرد. گفت حقیقتاً من هم با شما موافقم و من هیچ متوجه نبودم. گفت اجاره نامه را پاره کنند وپس بگیرند. من آمدم تصویب نامه را هم پاره کردم و امضا نکردم. پس حقیقتاً مأمورین متفقین ما، حقیقتاً بعضی هاشان بقدری خوب هستند که هر قدربخواهیم اظهار تشکر کنیم، کم است. ولی البته مأمورین بدی هم داشتند که آنها مأمورین استعماری بودند، مثل «کاکس» که آمد در ایران قرار داد وثوق الدوله را با انگلیس گذاشت. نمی شود همه را پای هم گذاشت، هردولتی خوب دارد، بد دارد. البته نظریات آنها نظر دولتهای متفقین ما نیست، نظریات متفقین ما، جز خوبی و احسان چیزی نیست. مأمورین آنها فرق میکند، سیاست آنها فرق دارد، یک مأموری شاید تصور کند که اگر ایران را بطور استعمار اداره بکنند، برای دولت خودش خوب باشد. یک مأموری هم شاید این نظر را داشته باشد که باید ایران روی پای خودش باشد و آزاد باشد و مملکت مستقلی باشد و در کار او هیچکس دخالت نکند. البته ما کدام مأمور را میخواهیم و موافقت میکنیم با آن مأموری که آزادی و استقلال ما را محترم بدارد (صحیح است). قرارداد وثوق الدوله در یک موقع بدی گذشت، در چه وقت بود؟ وقتی که جامعۀ ملل درست شده بود، نظر جامعۀ ملل آیا این بود که بیایند دول را تحت الحمایه قرار بدهند و با آنها قرارداد ببندند؟! نه. نظر جامعه ملل این بود که دول آزاد باشند، مستقل باشند، دول اختیارات خود را از دست ندهند و خودشان در هر کاری که میخواهند دخالت بکنند. این نظر جامه ملل بود بود، چه جهت داشت که قرارداد ملغی شد؟
یکی اینکه قرارداد را«سرپرسی کاکس» با نظر دولت انگلیس نبسته بود و البته خود دولت انگلیس هم بعد متوجه شد که این کار خوبی نیست و بعد عدم رضایت ملت ایران. ملت ایران راضی نبود، پس از آن بیانیه ای که دولت آمریکا داد که ما باید همیشه مرهون آن بیانیه باشیم و این بیانیه را من باید یکمرتبه دیگر برای اظهار سپاسگزاری در این مجلس بخوانم:
«تهران، سفارت امریکا- دولت ممالک متحد امریکا به شما دستور میدهد که نزد زمامداران ایران و اشخاص علاقه مند، این موضوع را که دولت اتازونی از مساعدت نسبت به ایران امتناع ورزیده است تکذیب نمائید. آمریکا همواره علاقه خود را برای سعادت ایران بطرق بسیار ابراز و اظهار داشته، نمایندگانی که از طرف دولت امریکا در کمیسیون صلح پاریس عضویت داشته اند، مکرر کوشش و مجاهدت کرده اند که سخنان نمایندگان ایران را در کنفرانس صلح مورد استماع قرار دهند. نمایندگان امریکا متعجب بودند که چرا مجاهدت آنها بیش از این به تقویت و مساعدت تلقی نمیشود، لکن اکنون معاهده جدید (منظور معاهده ۱۹۱۹) معلوم داشت که به چه علت امریکائی ها قادر نبودند سخنان نمایندگان ایران را باصغاء برسانند و نیز معلوم میگردد که دولت ایران در تهران با مساعی نمایندگان خود در پاریس، مساعدت و تقویت کافی ننمود. دولت امریکا معاهده جدید ایران و انگلستان را با تعجب تلقی مینماید.»
این هم بیانیه ای بود که در آن وقت دولت امریکا داده است، پس وضع قرارداد این بود. آنوقت آقا در بیانیۀ خود اینطورمرقوم فرموده اند که قرارداد را، من ملغی کردم!. بنده از آقا سئوال میکنم، اگر آقا قبل از الغاء با نمایندگان انگلیس داخل در مذاکره شده بودند و الغاء کردند! پس البته در یک کلیاتی مذاکره کردند که کودتا جزء آن بوده است. اگر خیر، با نمایندگان انگلیس داخل مذاکره نشده بودند، به چه ترتیب قرارداد را ملغی کردند؟ قرارداد یک عقد دو طرفی است، یعنی یک عمل دو طرفی است، عقد است، عقد محتاج بایجاب و قبول است. اگر یکی از طرفین موافقت نکند، فسخ قرارداد ممکن نیست. از آقا تعجب میکنم که میگویند، مذاکراتی نفرمودند! چطور قرارداد را ملغی فرمودند؟ چطور تصور فرمودند که دولت انگلیس ضعف پیدا کرده باشد و با الغاء قرارداد مخالفت بکند؟ حالا موضوع قرارداد چیست:
ماده اولش مینویسد: « دولت انگلستان با قطعیت هر چه تمامتر، تعهداتی را که مکرر در سابق برای احترام مطلق استقلال و تمامیت ایران نموده است تکرار میکند.
ماده دوم: دولت انگلستان خدمات هر عده مستشار متخصصی را که برای لزوم استخدام آنها در ادارات مختلفه بین دولتین توافق حاصل گردد، بخرج دولت ایران تهیه خواهد کرد. ایران مستشارها را با کنترات اجیر و به آنها اختیارات متناسبه داده خواهد شد. کیفیت این اختیار بسته به توافق بین دولت ایران و مستشارها خواهد بود.
ماده سوم: دولت انگلیس به خرج دولت ایران صاحبمنصبان و ذخایر و مهمات سیستم جدید را برای تشکیل قوه متحدالشکلی که دولت ایران ایجاد آن را در نظر دارد، تهیه خواهد کرد، عده و مقدار ضرورت صاحب منصبان و ذخایر و مهمات مزبور بتوسط کمیسیونی که از متخصصین انگلیسی و ایرانی تشکیل خواهد گردید و احتیاجات دولت را برای تشکیل قوه مزبور تشخیص خواهد داد، معین خواهد شد.
در واقع دو ماده مهم در این قرار داد است. یک راجع به مستشاران است، یکی راجع بقشون. اینهم موضوع قرارداد است. اگر آقا قرارداد را ملغی کرده بودند، چرا بعد از اینکه رئیس الوزراء شدند قشون جنوب را به رسمیت شناخته ؟ و چرا اهمیت مستشار مالیه را که مرحوم مشیرالدوله، پس از اینکه رئیس الوزراء شدند، بعد از کابینه وثوق الدوله، برای تفتیش نفت در کمیسیون انگلیس و ایران به لندن فرستادند، ایشان به ایران رجعت دادند؟! همان قشونی که آقا در تلگراف ورودشان مرقوم فرموده اند که در تحت امر ایشان بوده، آقا را از این مملکت بیرون کرد و اگر در موقع تشریف بردن احتیاج بوجه نداشتند، چرا از مالیه ایران وجه گرفته؟ و اگر محتاج وجه بودند، آقا بفرمایند در این بیست و دو سال با چه سرمایه تحصیل علوم کردند؟ و با چه سرمایه املاکی جمع آوری کردند؟ اهالی یزد که کاغذ و تلگراف تا آنجا چند روز لااقل میرسد از ورود آقا چطور مستحضر شدند؟ و آقا را که بعد از بیست و دو سال، « نسیاً منسیاً» بودند، از روی چه نظر انتخاب نمودند؟ فقط یزدی بودن که برای مدرک انتخاب کافی نیست. من اهل آشتیان هستم و از آشتیان یک رأی هم ندارم. از خواص آقا شنیده شد که دو میلیون تومان اهالی یزد، برای تشکیلات حزبی آقا داده اند!. یزدی ها این تمول را از کجا آورده اند؟ و این سخاوت محیرالعقول را برای چه بخرج داده اند؟! ما زیر بار این حرف نمیرویم، ملت ایران بیدار است، ملت ایران باین حرفها فریب نمی خورد، ملت ایران از زمامداران سیاست، درخواست تجدید نظر دارد. در این سال که محصول ایران چند برابر سالهای قبل است، در این سال که علامت خشکسالی آشکار است و باید آذوقه سال آتی تأمین بشود، سیلوی ما دو ماه هم ذخیره ندارد. ایرانی باید خانه خودش را اداره نماید. ایرانی حاضر نیست که رؤسای خودش را خارج کند و بجای آنها رؤسای خارجی بگمارد. این است موضوع نطق من که چون جنبه تاریخی هم دارد نطقی را که تهیه کرده ام، آنرا هم میخوانم:
از دوره هفتم تقنینیه که من از سیاست دور شدم، قریب ۱۶ سال می گذرد که اغلب در احمد آباد از دهستان ساوجبلاغ بفلاحت مشغول و خیالم ناراحت و از آتیه خود بی نهایت نگران بودم و گاه می خواستم که با پای خود به زندان قصر بروم و در آنجا روحاً و جسماً هر دو مقید بمانم، تا اینکه در پنجم تیرماه ۱۳۱۹ بدون جهت و دلیل مرا چند روز در زندان موقت تهران محبوس و از آنجا به زندان بیرجند انتقالم دادند. درعرض راه و در زندان دو مرتبه اقدام به خودکشی نمودم و پس از ۶ ماه تحمل سختی و مشقت از آنجا، مرا به احمد آباد آوردند و تحت نظر مأمور شهربانی بودم تا شهریور ۱۳۲۰ ، که تمام مقصرین سیاسی خلاص شدند، حکم آزادی منهم رسید و تصمیم گرفتم که در همانجا بمانم و درسیاست مداخله ننمایم. انتخابات این دوره که شروع شد، بمن نوشتند که دوری از اوضاع صلاح نیست، اگر اهل طهران درهفت دوره اخیر نتوانستند بمن رأی بدهند، در عقیده خود باقی هستند و چون میگویند، انتخاب دوره ۱۴ تقنینیه آزاد است، میتوانند اعتماد خود را بمن اظهار نمایند. درد اینست که از خدمت سرباز زنم وبازدرکنج عزلت وانزوا بمانم، اگر امور اجتماعی خوب نباشد، امور انفرادی هم بد میشود، پس لازم است که اول هر کس در اصلاح جامعه بکوشد و بعد امور انفرادی را اصلاح نماید. در مقابل این منطق نتوانستم جوابی بدهم و مردد بودم که چه تصمیمی اتخاذ کنم؟ چنانچه قبول نمی کردم، می گفتند همه چیز این اشخاص از این مملکت و از این مردم است و امروز که موقع خدمت است، خودخواهی مانع است که قبول خدمت کنند. حالا هم که قبول کرده ام، نمیدانم که با این اوضاع چه خدمتی میتوانم بکنم؟! اگر حرف حساب در این مجلس اثر نکند و اگر ما در سیاست عالیه مملکت آزاد نباشیم، چون من عرض خود را ببرم و زحمت آقایان را فراهم نمایم.
معروف است که در استبداد صغیر مشیر السلطنه، صدر اعظم محمدعلی شاه، به مردم گفت:« شاه مجلس را مرحمت می کنند، با این شرط که وکلا در سیاست دخالت ننمایند!» اگر غرض از مجلس آن است که وکیل مانع جریانات نشود و با هر چه پیش آید بسازد و دم فرو بندد، نه من تصور میکنم که تمام آقایان همچو وکالتی را نخواهند و قبول ننمایند و اگر وکیل آزاد است ومی تواند در مصالح عمومی نظریات خود را اظهار کند، وقتی که مصالح عمومی درپیش است، ازهیچ چیز نباید ملاحظه نماید و باید همه چیز خود را برای خیر و صلاح وطن بخواهد. اگر وطن پرستی بد است، چرا دول بزرگ هر چه خوب است، برای وطن خود می خواهند؟ و اگر دموکراسی خوب نیست، چرا این رژیم را به تمام معنا در ممالک خود اجرا مینمایند؟! اگر آزادی جرائد مضر است، چرا در آن ممالک متعرض جرائد نمی شوند؟ اگراخلاق خوب مستحسن نیست، چرا درهر کجا که نفوذ دارند، برای توسعه نفوذ خود مشوق مردمان بد اخلاقند؟ مردمان با اخلاق کسانی نیستند که برخلاف مصالح جامعه قیام کنند، آنها کسانی نیستند که نیک و بد را با هم بسوزانند وازحیثیات هموطنان خود بکاهند، با کسی غرضی ندارند، میگویند آنچه را که باید در نفع جامعه بگویند.
امیدوارم که ما نمایندگان دوره ۱۴پیرو این اصل باشیم وثابت کنیم که ملت ایران طالب استقلال است، و آن را به هیچ قیمتی ازدست نمیدهد. ملت میخواهد که خارجی ازاین مملکت برود ودرامورمطلقاً دخالت نکنند وانتظاردارد که لفظاً ومعناً استقلال او را محترم شمارند. وچون ازمطلب نباید دورشد، از مقدمه میگذرم و داخل موضوع میشوم.
شب سیم حوت ۱۲۹۹سیم تلگراف شیراز و طهران قطع شد وقریب سه روزکرسی یکی ازایالات مهم ازمرکز بی خبربود وهرکسی این پیش آمد را بنوعی تعبیرمیکرد، تا اینکه پرده ازروی کاربرداشته شد و تلگراف سلطان احمد شاه باین شرح رسید: « ازطهران به شیراز- شب ششم حوت حکام ایالات و ولایات در نتیجه غفلت کاری ولاقیدی زمامداران دوره های گذشته که بی تکلیفی عمومی و تزلزل وامنیت و آسایش را درمملکت فراهم نموده، ما و تمام اهالی را از فقدان یک دولت متأثرساخته بود، مصمم شدیم که به تعیین شخص لایق خدمتگذاری که موجب سعادت مملکت را فراهم نماید، به بحرانهای متوالی خاتمه دهیم. بنابراین باقتضای استعداد و لیاقتی که درجناب میرزا سید ضیاءالدین طباطبائی سراغ داشتیم، اعتماد خاطرخود را متوجه بمعزی الیه دیده، ایشان را به مقام ریاست وزراء انتخاب واختیارات تامه برای انجام وظایف، خدمت ریاست وزرائی بمعزی الیه مرحمت فرمودیم. شهرجمادی الاخر۱۳۳۹
چون روز گذشته روزنامه «رعد امروز» درشماره ۱۰۶ دستخط شاه را منتشر نموده و آن را دلیل برائت مرتکب کودتا دانسته است. تذکرمیدهم که کودتا شب ۳ حوت واقع و دستخط شاه شب ششم حوت بولایات مخابره شده است و این دستخط در اثرکودتاست و الا سابقه نداشت که یک مدیر روزنامه که نه طی مراحل اداری نموده و نه مقبولیت عامه داشته است، یکمرتبه رئیس الوزارء بشود و دیگر اینکه در این دستخط اختیارات تامه برای انجام وظایف خدمت ریاست وزراء صادر شده و به آقا مأموریت نداده بود که مردم را حبس کند و نیک و بد را با هم بسوزاند. چون من مردد بودم که شخص طرف اعتماد مدیر «روزنامه رعد» است یا دیگری، تصمیم گرفتم که در صورت اول تسلیم نشوم و خود را برای هر گونه پیش آمدی حاضر نمایم و پس از آنکه بوسیله رئیس تلگرافخانه تحقیق و معلوم شد که مدیر «روزنامه رعد» است، تصمیم غیر قابل تردید خود را اجراء نموده و تلگراف زیر را به شاه مخابره نمودم.
۶ حوت ۱۲۹۹ از شیراز بعد از عنوان:
دستخط جهانمطاع، تلگرافی بواسطه تلگرافخانه مرکزی زیارت شده، در مقام دولتخواهی آنچه میداند بعرض خاکپای مبارک میرساند که این تلگراف اگر در فارس انتشار یابد، اسباب بسی انقلاب و اغتشاش خواهد شد و اصلاح آن خیلی مشکل خواهد بود. چاکر نخواست در دولتخواهی موجب این انقلاب شود و تاکنون آن را مکتوم داشته، هرگاه تلگراف مزبور بر حسب امر ملوکانه و انتشارش لازم است، امر جهانمطاع مبارک صادر شود که تلگرافخانه انتشار دهد. بلافاصله بعد از مخابره این تلگراف، بیانیه رئیس دولت و رئیس کل قواء رسید و مردم بیشتر بعدم صداقت گفته های آنها پی برده و عموم اهل شهر بر علیه حکومت جدید قیام نمودند. بطوریکه فتح الدوله اهل طهران که در شیراز بود و تلگراف تبریکی به رئیس دولت مخابره نموده بود، در خطر جانی واقع شده و قونسول انگلیس او را با خود نزد اینجانب آورد و تقاضای تأمین نمود و آقای سید ضیاء الدین طباطبائی هم چون از اوضاع شیراز، مستحضر شد، شب ۱۰ حوت این تلگراف را به من مخابره نمود.
«بعد ازعنوان- آگاهی یافته ام که تلگراف تصدی مرا به شغل ریاست وزراء انتشار نداده و گفته اید که از حدوث اشکالات احتراز نموده اید، این خبربه اینجانب معلوم داشت که حضرتعالی از وضعیات بی اطلاع وافق طهران را همانطورتصور کرده اید که قبلاً دیده وعیناً مشاهده کرده اید؛ نه چنین نیست، دوری مسافت و بی اطلاعی از جریان حضرتعالی را از اطلاعات مفید محروم داشته است. این حکومت جدیدالتشکیل که به اسلحه و آتش یک سر کرده و نماینده اقتدار قشونی است، به کسانی که در معبر او ایجاد اشکالات نمایند، جز مشت، چیزی نشان نمیدهد و در لحظه واحد جان و مال و عائله اشکال کنندگان، بعنوان رهینه صداقت آنها در معرض تهدید گذارده میشود و این زبری و خشونت نه برای مصالح شخصی است بلکه برای مصالح وطنی است که هر اقدامی را مجوز و مشروع میسازد. بنابراین تصوراینکه، قرائت دستخط اعلیحضرت اقدس همایون شاهنشاهی ارواحنا فداه، محتمل است حدوث اشکالی را تولید کند، بالمره فکری نارسا بوده است، با کمال اقتدار و با نهایت نیرومندی لازم است وظیفه خود را ایفاء نمائید. تشکیل این دولت وطنی و اصلاح کننده را هیچکس جز خیانت کار نمیتواند تردید کند، آنهم فوراً تنبیه میشود. من در اینجا تمام رجال پوسیده دروغین را توقیف کردم، ندای اصلاحات داده و با تهور و جسارت قشونی که در تحت امر دارم، هر مانع و مشکلی را بهیچ میشمارم، حضرتعالی نیز اگر میخواهید نماینده چنین دولتی باشید، با جسارت قدم برداشته اصلاحات را در خطه مأموریت خودتان شروع کنید و از تقویت بی نهایت اینجانب استفاده نمائید و باور کنید که اشخاص دانشمند و بیغرض را مجالی شایسته بدست آمده است و بی پرده همانطور که عادت من است بحضرتعالی سابقه میدهم که نسبت به شخص شما خوش بین و خیلی مایلم که از حضرتعالی شخص شایسته در اصلاحات فارس استفاده کنم، بطور متقابل لازم است از صداقت و صمیمیت حضرتعالی آگاه گردم. بنابراین منتظرم که خودتان برای خودتان تعیین تکلیف نمائید ولی در همین حال هم خود را از ذکراین نکته که باز یک شمه از صمیمیت و صداقت من است، ناچار می بینم و آن است که انتخاب طریق جز صداقت و راست گفتاری برای اشخاصی که مرجع این سؤالات من میشوند، مصلت نیست و موجب زیان خودشان میشود. امیدوارم بنام وطن و بنام اصلاحات حضرتعالی از آن فاصله بعدی آغوش گشوده، مرا برادرانه در بغل گرفته، کمک و مظاهرت خودتان را به احترام منافع ملی بمن اهداء نمائید. روش و منشور خودم در بیانیه ای که امر داده ام، بولایات مخابره کنند، لامحاله ملاحظه و از عقاید اینجانب آگاهی یافته اید، ریاست وزراء.»
به این تلگراف جوابی ندادم و چون در بیانیه خود نوشته اید که قرارداد را ملغا نمودم، عرض میکنم که در ۱۹ میزان ۱۲۹۹ که به ایالت فارس منصوب شدم و قرارداد انگلیس و ایران ملغا نشده بود نه خواستم بقشون جنوب رسمیت بدهم و با رمزکارگذاری کل بنادر این تلگراف را بمرکز مخابره نمودم: اداره پلیس جنوب که از قرار مذکور سه هزار نفر است کتباً و شفاهاً با ایالات رجوعاتی داشته و دارند و در مواقع رسمی و اعیاد هم حاضر میشدند. مستدعی است تکلیف معین فرمائید که روابط آنها از چه قرار باید باشد ۱۹/۲۶۳۰ میزان کابینه مرحوم مشیرالدوله تلگراف مرا بلاجواب گذارد و چون سابقه را تائید نکرد اینطورصلاح دیدم که بقشون جنوب رسمیت ندهم و با آنها رسماً مکاتبه نکنم و سلام رسمی را که آنوقت بیکی دو دفعه محدود نبود و در تمام اعیاد مذهبی انعقاد می یافت، ترک کنم و آنها را نپذیرم. ولی آقا که قرارداد را ملغا نموده بود، معلوم نشد به چه دلیل قشون جنوب را به رسمیت شناخت و آنها را به موجب تلگرافی که قرائت میشود، به طهران احضار نمود.
تلگراف رمز شب ۱۲ حوت از طهران به شیراز ایالت جلیله فارس-
برای اطلاع حضرتعالی اعلام میدارد به فرمانده قشون جنوب امر شده است که یک ستون قشون با توپخانه به طهران اعزام دارند.
۱۱ حوت ۱۴۰۱
سید ضیاءالدین طباطبائی ریاست وزراء.
وصول این تلگراف بر تأثرات عمومی افزود و هرکس که روزنامه های گلستان، هفتم رجب ۱۳۳۹ و استخر، ۲۴ حوت و سایر شورای مطبوعات، ۲۵ حوت و عصر آزادی ، ۲۰ حمل ۱۳۰۰ را بخواند، میتواند به وطن پرستی اهالی فارس و حقیقت افکار عمومی متوجه گردد. اهالی روز به روز بر مقاومت خود افزودند و من به هیچ یک از تلگرافات آقا جواب ندادم، در نتیجه مذاکرات با آقای« کلنل فریزر» فرمانده کل قشون جنوب، این تلگراف را به شاه مخابره نمودم:
از شیراز به طهران، بعد از عنوان:
«نظر به آثار پیش آمدهای محتمل الوقوع و کسالت مزاجی که بغتتاً عارض شده، چاکر را از تحمل زحمت فوق العاده ومقاومت ممنوع مینماید وتا ورود آقای قوام الملک ازمحال ابوابجمعی خودشان بهرزحمت باشد، حوزه ایالتی را مراقبت مینماید و بعد ازورود ایشان امر امرمبارک خواهد بود.
۱۶حوت ۱۲۹۹شمسی.
غرض ازآثار پیش آمدهای محتمل الوقوع که دراین تلگراف نوشته شده، همان خلع سلطان احمد شاه از سلطنت ایران است که برای من مثل روز روشن بود. زیرا موقعی که شاه درلندن حاضرنشد در دعوت رسمی دولت انگلیس ازقرارداد اسمی ببرد وآن را بشناسد، به اینکه ناصرالملک به او گفته بود:« اگر مقاومت کند ازسلطنت خلع میشود» شاه وطن پرست برمقاومت خود افزود و از قرارداد اسمی نبرد، برای شاه چه بالاترازاینکه امروزنامش به نیکی برده شود، حوادثی که موجب بلندی نام میشود، کم است و شاید درعمر کسی به این حوادث تصادف نکند. خوشبخت کسانی که ازاین حوادث استفاده کنند و بدبخت کسانی که خود را مطیع پیش آمد نموده وبا هر ناملایمی بسازند.
درسلسله سلاطین قاجار، هفت نفرسلطنت نموده که ازآن ها فقط دو نفر پادشاه نامی شده اند: اول مظفرالدین شاه است که درسلطنت او آزادی نصیب ملت شد و بعد احمد شاه است که تن به اسارت نداد. و از سلطنت گذشت. ایکاش که این پادشاه جوان بخت به کودتا تسلیم نمیشد و زودتر مقام سلطنت را ترک میکرد. ازشاه جوابی نرسید ومعلوم نیست که با نظریات من موافقت میکند ومرا به ایالت فارس باقی میگذارد یا اینکه منتظر است، قوام الملک از فسا بیاید و افکار عمومی را ساکت کند وبعد استعفای مرا قبول نماید. چون احساسات روز بروز بیشتر و مردم آشوب طلب میخواستند از اوضاع سوء استفاده کنند و مقاصد خود را انجام دهند. برای جلوگیری ازاغتشاش درحوزه ایالتی وتحریکات متنفذین در۲۴حوت ازاعیان شهراین پیشنهاد رسید:
شیراز۴ رجب ۱۳۳۹ مطابق حوت ۱۲۹۹- بعد از عنوان-
چون پاره ای بی نظمی ها دراطراف این ایالت شروع شده، سارقین دست به کار هرزگی و شرارت زده، درظرف این چند روزچندین اتفاق غیرمنتظرافتاده وناامنی دارد انتشارپیدا مینماید ودر این موقع بعضی هنگامه طلب ها ممکن است برای تأیید بی نظمی وبهم خوردگی، به بعضی عملیات بپردازند، لازم است تلگرافاتی که به تلگرافخانه فرستاده میشود، درتحت نظرایالت باشد. استدعا میشود به ریاست تلگرافخانه مرکزی، امر و مقررفرمایید، تلگرافاتیکه به نقاط گفته میشود، قبل ازاینکه به نظر کارگذاران حضرت اشرف عالی برسد، مخابره ننمایند وتلگرافات مخل نظم اصلاح مملکت را توقیف فرمایند.
ابوالقاسم نصیرالملک – مؤید الملک- محمد باقرلطفعلی نوری- فضلعلی رئیس نظمیه وسه امضای دیگر.
پس ازاینکه پیشنهاد مزبور اجرا شد، آقای «ماژرمید » قونسول انگلیس مرا ملاقات و اظهار نمود که آقایان سردار فاخر و مشارالدوله، تلگرافی از طهران به شیراز مخابره نموده اند که به مقصد نرسیده. من جواب دادم، نظارت رئیس تلگرافخانه راجع به تلگرافاتی است که از شیراز به خارج مخابره میشود و در تلگرافاتی که از خارج به شیراز میرسد، حق تفتیش ندارد و باید بلا درنگ آنها را به مقصد برساند. معلوم شد که اظهارات من ایشان را متقاعد نکرد و بعد این مراسله را به من نوشتند.
« فدایت شوم، واقعاً از زحمت دادن به حضرت اشرف خجالت میکشم، اما چاره ندارم عرض شود که چند روز قبل خدمتتان عرض کردم که از قراریکه جناب وزیر مختار فرموده بودند، بنا بود که آقای سردار فاخر و مشارالدوله یک تلگرافی کنند، به جناب آقای حشمت الممالک، آن وقت از ایشان پرسیدم که همچو تلگرافی رسیده است یا خیر؟ چند روز که گذشت از جائی شنیدم که واقعاً رسیده بود. ولی به آقای مزبور ندادندش! حالا هم وزیر مختار سئوال میکند که تلگراف رسید یا خیر؟ خدمت ایشان چه جواب بدهم؟ اگر از جائی جلوگیری از دادن این بصاحبش شده باشد تا یک اندازه برای این جانب جواب دادن بوزیر مختار مشکل است، چه کنیم دوستدار «ماژرمید» من یقین دارم که آقایان مخابره کنندگان تلگراف با تقاضای آقای وزیر مختار انگلیس موافقت ننموده و تلگرافی به شیراز مخابره نکرده اند، والا سهل بود که با سیم کمپانی که آنوقت دائر بود و تحت تفتیش ایالت هم نبود، تلگراف دیگری مخابره کنند و قونسول انگلیس را ازمن مکدرننمایند.
دو روز بیشتر به عید نمانده بود که چند نفرازاعیان، من جمله مرحوم نصیرالملک که قبل ازایالت این جانب بعلت تقصیرسیاسی درحبس بود، بملاقات من آمدند و پیشنهاد نمودند که روز اول سال سلام منعقد شود و نظریه خود را اینطور بیان نمودند که چون قشون جنوب را رسماً دولت شناخته است، اگر سلام منعقد نشود، مخالفتی است که با قشون جنوب و دولت هر دو میشود و ممکن است که دولت بقشون نامبرده دستوراتی دهد و بدبختیهای سابق ما باز تجدید شود. اگر شاه استعفای شما را قبول کرد، همه باید از قشون جنوب که قشون ایران شده اطاعت کنند و اگر ننمود، شما میتوانید باز نظریات خود را تعقیب کنید. این بود که روز اول حمل، سلام منعقد شد و دویم حمل هم شاه، استعفای مرا بموجب این تلگراف قبول کرد…
«از طهران به شیراز- بعد ازعنوان- استعفای شما ازایالت فارس بتصویب جناب رئیس الوزراء قبول شد، لازم است کفایت امور ایالتی را بقوام الملک تفویض نموده، فوراً حرکت نمائید. چون شاه مرا بفوریت احضارنمود، و ظن قوی بود که آقای سید ضیاءالدین طباطبائی مرا توقیف کند، متجاوزاز چهل روز درقریه سیدان که تا شیراز دوازده فرسخ است، ماندم و دراین اثناء از آقای «آرمتیاژ اسمیت» کارتی رسید. مشارالیه پس ازانعقاد قرارداد وثوق الدوله بسمت مستشاری در مالیه ایران دخالت داشت. کابینه مشیرالدوله که بعد از کابینه وثوق الدوله تشکیل شد، از نظر اینکه قرارداد اجرا نشود، او را بلندن فرستاد که شرکت نفت جنوب را تفتییش کند و آقای سید ضیاءالدین طباطبائی با اینکه قرارداد را الغا نموده بود، آقای« آرمتیاژ» را برای تصدی شغل سابق بطهران احضار نمود و باز در وزارت مالیه دخالت داد. مقصود« آرمتیاژ» از فرستادن کارت این بود که مرا ملاقات کند و منهم برای اینکه زمامداران وقت، باین ملاقات محملی نبندند و آنرا پیراهن عثمان نکنند و بمن زحمت نرسانند، امتناع نمودم. چون برای ورود آقای نصرت السلطنه قائم مقام من، زمینه تهیه شده بود و در ۱۸ ثور ایشان وارد شیراز شدند. دیگر صلاح ندانستم که در خاک فارس بمانم، به قصد طهران حرکت نمودم و در «مهیار» که تا اصفهان هشت فرسخ است، امنیه ناشناسی را دیدم که مرا از دستور دولت مطلع میکند و چنانچه ازشهر خارج شوم، بمرکز اطلاع میدهد که بواسطه عدم توقف من در اصفهان دستور بلا اجرا ماند. این بود که از شهر گذشتم و در قریه گز دو سه فرسخ است تا اصفهان چند روز ماندم و از آنجا با بلدی که آقای غلامحسین بختیار( سردار محتشم) فرستاده بودند وارد چهارمحال شدم و چند روز بعد کابینه سیاه سقوط کرد. در۱۴ جوزای ۱۳۰۰ تلگرافی از قوام السلطنه رسید که مرا برای پست وزارت مالیه به شاه معرفی کرد. پس از ورود بطهران آقای «آرمتیاژ» که خود را عضو وزارتخانه من میدانست، بدیدن من آمد، قیافه ایشان بقدری شریف و جذاب بود که میگفتم ایکاش منافع متعارضه بین ما نبود ومیتوانستم با ایشان همکاری کنم، نه ایشان میخواستند که از مالیه ایران دورشوند و نه حب وطن بمن اجازه میداد که ورود ایشان را در مالیه تصدیق کنم و قرارداد از بین رفته را تجدید نمایم.
کابینه قوام السلطنه هم که خواست ما را دست بدست دهد، نتوانست. شرح قضیه این است که میخواست اوراقی بامضای «آرمتیاژ» و من منتشر شود که سرمایه داران خارجی و داخلی بامضای ما دو نفر اعتماد کنند و آنها را خریداری نمایند و گره از کار وزارت جنگ که احتیاج مبرمی بوجه داشت ،بگشایند. مرا به هیئت دولت دعوت نمود و با اینکه سردارسپه مایل بود اینکار بشود و درهیئت دولت هم بود که من از ایشان ملاحظه کنم، امتناع نمودم و مدتی بعد که با ایشان در امور مملکتی مذاکره میشد، به من گفت که از جواب شما در آن جلسه طوری عصبانی شدم که میخواستم همانجا با شما گلاویز شوم!. گفتم اگر میشدید، در من اثری نمی کرد. زیرا به هیچ قیمتی حاضر نمیشدم که مستشار انگلیسی در امور مالیه دخالت کند و قرارداد را تجدید نمایند. چند ماهی کار وزارت مالیه بدون وزیر میگذشت و« آرمتیاژ» هم برای اینکه میخش محکم شود، کار جدی نمیکرد و امور بکام دوستان میگشت. بعد از آنکه «آرمتیاژ» مأیوس شد، قصد حرکت نمود و روزیکه به بازدید او رفتم، از من طوری پذیرائی کرد که هیچوقت فراموش نمی کنم و یقین دارم که اگر با او موافقت میکردم، عشری از اعشار آن احترامات را به من نمیکرد. اینجاست که باید به عظمت اخلاقی ملت انگلیس پی برد. از آنچه گذشت، معلوم شد که آقا در بیانیه خود قرارداد را الغا نمود و بعد آن را عمداً اجرا کرد.
آقا در تلگراف ۶ حوت مینویسد: « با قشونی که تحت امر دارم، هر مانع ومشکلی را به هیچ میشمارم.» معلوم نیست این قشون به چه ترتیب تحت امر او در آمد؟! بسیار مشکل است که کسی صاحب منصب نظامی نباشد و مرکز اتکائی هم نداشته باشد و قشونی که تحت سرپرستی «اسمایس» انگلیسی است، مطیع خود کند! و موقعی که وارد طهران شد، قشون مرکزی مقاومت نکند و ساکت بماند و شاه هم تسلیم شود. اگر این قشون تحت امر آقا بود، چرا رئیس آن خود را در عرض آقا گذاشت؟ و بیانیه ای مثل بیانیه خود آقا داد؟ آیا میشود گفت که بکمک دسته قزاقی که تحت امر خارجی است، انقلاب کنند وملت را براه راست دلالت نمایند؟! آیا بوسیله یک بیانیه پوک میتوان انقلابی شد و یا اینکه دعوی اصلاحات کرد؟ کدام آدم بی بصیرتی است که باین حرفها گول بخورد؟. اگر فرمایشات آقا اساس داشت و اگر نظریاتشان در خیر مملکت بود، چرا رجال وطن پرست را توقیف و حبس نمود؟ اشخاص وطن پرست ملت را حقیر نمیکنند و به افکار عمومی احترام میگذارند تا در بروز حوادث آنها را پشتیبان خود کنند و هر کس که بملت خود احترام نکرد، پشتیبان او جای دیگر است. باتکاء قواء خارجی قیام نمودن و بروی هموطنان تیغ کشیدن و آنان را توهین کردن و حبس نمودن کار وطن پرستان و آزاد مردان نیست.
آقا را چه واداشت که پیرامون این عملیات برود و چه باعث شده بود که صالح و طالح را حبس کند؟ در اصلاحات باید اشخاص بد را از کار خارج نمود و محاکمه و محکوم کرد. اگر مقصود انقلاب بود، خوب است آقا توضیح دهد که درایران زمینه برای چه انقلابی حاضر بود و با چه اشخاصی میخواست هادی انقلاب شود؟ روزگار ثابت کرد که نه مصلح بود و نه انقلابی و مأمور بود کابینه محللی تشکیل دهد، تا از ترس او مردم به سردار سپه ملتجی شوند و به او اهمیت بدهند، تا او به مقصود خود برسد. هرگاه قانون مجازات عمومی در آن زمان بود، آقا را من روانه دادگاه مینمودم. چون قانون نبود و عقاب بلا بیان هم بیمورد است، آقا مشمول فقره دهم از ماده ۱۲ قانون انتخابات است که « مقصرین سیاسی که بر ضد اساس حکومت ملی و استقلال قیام و اقدام کرده اند، حق انتخاب شدن ندارند.» در آخردورۀ‌ ششم که انتخابات دوره ای ‌شروع شده بود ودولت مداخله میکرد، توسط مرحوم تیمورتاش از شاه وقت ملاقات خواستم و اظهار نمودم که اگر دولت میخواهد برخلاف مصالح مملکت اقدام کند و قراردادی منعقد نماید، مثل اینکه وثوق الدوله ازنظر گذشتن قرارداد، در انتخابات دورۀ چهارم مداخله کرد. البته انتخابات دورۀ هفتم هم باید آزاد نباشد، ولی اگر شاه مقصودی غیر از صلاح مملکت ندارند، خوب است که در انتخابات مداخله کنند، تا نمایندگان حقیقی مملکت به مجلس وارد شوند و از مصالح عمومی دفاع نمایند. شاه، تیمورتاش را خواست و از او سئوال کرد که مگر در انتخابات مداخله نمی کند؟ جواب داد نه. پس از آن گفت، دکتر مصدق را قانع کنید که جعلیات را تکذیب کند! در اطاق تیمورتاش از انتخابات طهران که دخالت دولت اظهرمن الشمس بود، مذاکره شد. چنین اظهار نمود که درحضور اعلیحضرت، غیر از آنچه گفتم، چیز دیگری نمیتوانستم بگویم. بیائید با هم صلح کنیم و پست مشترکی که شش نفراز دولت و شش نفراز ملت باشند! (مدرس- مشیرالدوله- مستوفی الممالک مؤتمن الملک- تقی زاده- دکتر مصدق) ترتیب دهیم و قضیه را باین طریق حل نمائیم. چون راه حلی که مرحوم تیمورتاش پیشنهاد نمود، بانظرمن که آزادی انتخابات بود تطبیق نمیکرد، انتخابات به همانطوریکه دولت میخواست، جریان خود را طی کرد. معروف است که بعد از خاتمه انتخابات مرحوم مدرس از رئیس شهربانی وقت پرسید که، در دورۀ ششم من قریب۱۴ هزار رأی داشتم، در این دوره اگر از ترس شما کسی به من رأی نداد، پس آن رأیی که من به خودم دادم کجا رفت؟!
این است مختصری از تفصیل انتخابات آن دوره و ادوار. بعد طرز ورود آقا بعد از ۲۲ سال به ایران و اینکه فوراً از یزد انتخاب شدند، ثابت میکند که آقا برای کاری مأمورهستند. بسیار جای تأسف است که وعده های سهیلی و تدین راجع بعدم دخالت در انتخابات لباس عمل نپوشید! درهرکجا هم که تحت نفوذ واقع نشدند، انتقادات بسیار نمودند و ناموس مملکت را به باد دادند. ای کاش این قبیل اشخاص یک روز، اگرمیشد شاگرد دبستان سید یزدی بودند. شخص متوفی نقل میکرد که در زمان صدارت حاج میرزا حسین خان سپهسالار، بامرناصرالدین شاه کسی را میبردند بکشند. در جواب سؤال سپهسالار، گفتند که سید یزدی سارق است که از خانه ظهیرالدوله اشیاء مهمی سرقت کرده است. سپهسالار او را خواست و گفت که چون تو اولاد رسولی، توبه کن تا نزد شاه از تو شفاعت کنم. سید یزدی گفت، من دزدم ولی راستگو و صدیقم و تاکنون با کسی عهدی ننموده ام که از آن تخلف نمایم. من از مرگ هراسی ندارم، من میخواهم کشته شوم و کسی را بدروغ امیدوار نکنم، من بدرستی و راستی ایمان دارم و خود را فدای عقیده مینمایم. من نمیتوانم عهدی ببندم که بعهد وفا ننمایم، هرقدر سپهسالار اصرار نمود، اظهار ندامت نکرد. ای کاش میگفت، گوش دروغگو را باید برید تا مصداق حقیقتی« و من یشابه ابه فما ظلم» باشد.
نظریات من درعدم صلاحیت آقا و طرزانتخابشان معلوم شد. ولی ممکن است کسانی که ازدورۀ ‌دیکتاتوری انتقادات کلی نموده و بازخواهان آنند، اینطور اظهار کنند که مملکت محتاج باصلاح است که ازخود گذشته هم کسی نیست، پس باید با آقا موافقت نمود که ما را به شاه راه ترقی هدایت کند. جواب آنها این است که جامعه ‌را با دو قوه میشود اصلاح کرد. قوه اخلاقی که مخصوص پیغمبران و خوبان است و قوه مادی ما که از نیکان نیستیم. پس آقا باید بگوید که با کدام قوه میتواند خود را بمقصود رساند؟ آیا کسی هست بگوید مرکزاتکاء آقا ملت ایران است؟ خاطر دارم، سرداد سپه رئیس الوزراء وقت، درمنزل من با حضور مرحوم مشیرالدوله ومستوفی الممالک ودولت آبادی ومخبرالسلطنه و تقی زاده و علا، اظهار کرد که مرا انگلیس آورد و ندانست با کی سرو کار پیدا کرد. آنوقت نمیشد در این باب حرفی زد، ولی روزگار آن را تکذیب کرد و بخوبی معلوم شد، همان کسی که او را آورد، چون دیگر مفید نبود او را برد.
دیکتاتور با پول ما و بضرر ما راه آهن کشید و بیست سال برای متفقین امروز تدارک مهمان دید، عقیده و ایمان و رجال مملکت را از بین برد، املاک مردم را ضبط و فساد اخلاق را ترویج و اصل ۸۲ قانون اساسی را تغییر داد و قضاوت دادگستری را متزلزل کرد. برای بقاء خود قوانین ظالمانه وضع نمود، چون به کمیت اهمیت میداد، بر عده مدارس افزود و به کیفیت عقیده نداشت. سطح معلومات تنزل کرد، کاروان معرفت باروپا فرستاد، نخبه آنها را ناتوان و معدوم کرد. اگر بتدریج که دختران از مدارس خارج میشدند، حجاب رفع میشد، چه میشد رفع حجاب از زنان پیر و بی تدبیر، چه نفعی برای ماداشت؟! اگر خیابانها اسفالت نمی بود، چه میشد؟ و اگر عمارتها و مهمانخانه ها ساخته نشده بود، بکجا ضرر میرسید؟ من میخواستم روی خاک راه بروم و وطن را در تصرف دیگران نبینم. خانه ای در اختیار داشتن به از شهریست که دست دیگران است؟ این است کار سیاستمداران وطن پرست که کسی را آلت اجراء مقصود قرار می دهند و پس از اخذ نتیجه از بردن او بمردم منت میگذارند و بر فرض که با هواخواهان این رژیم موافقت کنیم و بگوئیم دیکتاتور به مملکت خدمت کرد، در مقابل آزادی که از ما سلب نمود، چه برای ما کرد؟!
اگر موجب ارتقاء ملل حکومت استبدادیست، دولت انگلیس و آمریکا روی چه اصلی حائز این مقام شده اند و اگر رژیم دیکتاتوری سبب ترقی ملل بود، چرا دول محور از بین میروند؟! هیچ ملتی در سایه استبداد بجائی نرسید. آنها که دورۀ بیست ساله را با این دوره که از آزادی فقط اسمی شنیده ایم، مقایسه میکنند و نتیجه منفی میگیرند، در اشتباهند. زیرا سالها لازم است که بعکس العمل دورۀ ۲۰ ساله خاتمه داده شود. دیکتاتور شبیه به پدریست که اولاد خود را از محیط عمل و کار دور کند و پس از مرگ خود، اولادی بی تجربه و بی عمل بگذارد. پس مدتی لازم است که اولاد او، مجرب و مستعد کار شوند. یا باید گفت که در جامعه افراد در حکم هیچند و باید آنها را یکنفر اداره کند! این همان سلطنت استبدادیست که بود، مجلس برای چه خواستند؟ و قانون اساسی برای چه نوشتند؟ و یا باید گفت که حکومت ملی است وتمام مردم باید غمخوار جامعه و در مقدرات آن شرکت نمایند. در اینصورت منجی و پیشوا مورد ندارد.!
گر ناخدا یکی است، هر وقت که ناخوش شود، کشتی در خطر است و وقتی که مُرد، کشتی به قعر دریا میرود. ولی اگر ناخدا متعدد شد، ناخوشی و مرگ یک نفر در سر کشتی مؤثر نیست. آقا اگر غمخوار این ملتند به ترقی و تعالی وطن معتقدند و نمیخواهند بعناوین هیچ و پوچ به آتش نفاق دامن بزنند، باید خود را فوق دیگران بدانند و بگذارند که در سایه آزادی، جامعه خودش کشتی متلاطم را بساحل نجات رساند. ما نمایندگان قبل از هر چیز باید، به ایران نظر کنیم و منافع عموم را بر منافع شخصی خود ترجیح دهیم. ما همه اهل یک مملکت و زاده یک وطنیم، ما باید کاری کنیم که قوای مملکت صرف خیر و صلاح شود، ما باید بدانیم که نفاق برای ما بسیار مضر و گران است. یکوقتی از فرط نادانی و جهل در شیخی ومتشرعی اختلاف داشتیم، زمان دیگر در استبداد ومشروطه مباحثه نمودیم، پس از آن اختلاف در آزادی و دیکتاتوری و بعد تغییر فرم بود. اکنون باز برای اصلاح معنویات، دچار تغییر کلاه شده ایم. آقا وقتی میتوانند کار کنند که در مجلس را ببندند و یا آنرا قرق کنند و مثل ایام کابینه سیاه، خرابه را تعطیل کنند. با این مجلس که میخواهد ثابت کند، طلیعه آزادیست کار آقا بسیار دشوار است. به عقیده من باید از خود رفع زحمت کند و ازمجلس برود و غیرازاین راه دیگری ندارد. آنهایی که میگویند، درنهم آبان ۱۳۰۴ من توانستم اوضاع وخیم بیست ساله را پیش بینی کنم و دیگران نتوانستند بیان واقع نیست. من از جان خود گذشتم وهمقطارانم از دادن یک رای نخواستند امتناع کنند. بازمن آتیه را میگویم، خدا کند که این دفعه با من همراه باشند. آقا مثل نهرکوچکی است که برود«تیمسن» متصل شده باشد، هرقدر که آب از نهر بیشتر برود، برتوسعه نهر می افزاید و آب زیاد مساحت زیادی را فرا میگیرد. اگرامروزبا خاک میشود ازعبورآب جلوگیری نمود، اعتبارنامه ایشان که تصویب شد وحزب حلقه که بر شعبات خود افزود و قوت گرفت با توپ جدید الاختراع این جنگ هم، نمی شود مقاومت کرد. اما امروز ازآزادی مطبوعات صحبت میکند و از اصلاح معنویات که نمیدانم مقصودشان چیست سخن میراند. ولی میخ خود را که محکم نمود، زمینه دوره شوم دیگری را تهیه و جامعه را گرفتار خواهد کرد. چه ضرورت دارد که ما امروز خود را گرفتار کنیم و چه لزومی دارد که هموطنان را نگران نمائیم؟. آقایان نمایندگان بیائید دورۀ‌ بدبختی را تکرار نکنید، بیائید به جامعه ترحم نمائید، بیائید جوانان روشن فکرمملکت را دچار شکنجه و عذاب ننمائید، بیائید علمداران آزادی را بدست میرغضبان ارتجاع نسپارید، بیائید ثابت کنید که این مجلس خواهان عظمت و بزرگی ایران است. (۴ )
790_Safari-Jama_2 توضیحات و مآخذ:
۱ - هادی حکیمیان دربارۀ «چگونه نام سید ضیاء از صندوق رأی بیرون آمد» در پژوهشی که در مورد او در انتخابات دورۀ چهاردهم یزد کرده است، چکیده آنرا در اینجا در اختیار خوانندگان قرار می دهم: آنچه که انتخابات دوره چهاردهم یزد را پرهیاهو ساخت، بیرون آمدن نام سیدضیاءالدین طباطبایی ازصندوق یزد بود. هرچند که انتخاب سیدضیاء از یزد با اعمال نفوذ مستقیم دولت وقت ونیزعوامل انگلیسی صورت گرفت اما انتخاب وی چندان هم بی‌مقدمه نبود.»
...سیدضیاء در مجموع بیست سال را به دور از تحولات ایران گذراند اما با وقوع جنگ جهانی دوم و به خطر افتادن منافع متفقین در ایران، دوباره یاد سیدضیاء به عنوان کسی که زمانی حامی و بعد رقیب و دشمن رضاشاه شده بود، در اذهان زنده شد. در اوایل اوت ۱۹۴۱/مرداد ۱۳۲۰ طبق دستورالعمل دولت انگلیس کلنل جان تیگ رئیس شعبه «اینتلیجنس سرویس» در فلسطین با سیدضیاء در مزرعه‌اش، در نزدیکی غزه ملاقات کرد و با قول حمایت از نخست‌وزیری وی نظرش را برای بازگشت به ایران جلب کرد. (ذوقی، ۱۳۶۷، ص ۹۲.)
آدریان هولمن، کاردارسفارت انگلیس درتهران در ۳۰ ژوئن ۱۹۴۲/۹ تیر ۱۳۲۱ طی نامه‌ای خطاب به هاپکینسون، رئیس دفتر وزیرکشوربریتانیا مقیم قاهره نوشت: «من احساس می‌کنم که ما باید نزدیک‌ترین تماس ممکن را درمورد مسئله سیدضیاء با هم داشته باشیم، زیرا ممکن است که او در آینده‌ای نزدیک ارزش زیادی برای ما پیدا کند.» (همان، ص ۹۳) در۲۴ سپتامبر۱۹۴۲/۲ مهر ۱۳۲۱ ‌آلن چارلز ترات، دبیر قسمت شرقی سفارت و نیزرئیس سرویس اطلاعاتی انگلیس (۶-M۱ ) درایران برای مذاکره باسیدضیاء وشنیدن نظرات وی تهران را به مقصد بیت‌المقدس ترک کرد.(همان، ص ۹۴.)
سر ریدر ویلیام بولارد سفیر کبیر انگلستان در ایران پس از دریافت گزارش ترات درباره ملاقاتش با سیدضیاء در۶ اکتبر ۱۹۴۲/۱۴ مهر ۱۳۲۱ طی گزارشی به آنتونی ایدن، وزیر امورخارجه انگلستان نوشت: «این ملاقات برای مقصود ما بسیار مفید و قابل استفاده بوده و باعث شده است تا درباره استفاده از وجود سید ضیاء در صورتی که موقعیت ایجاب نماید تصمیم روشن و قاطعی بگیریم.» (همان، ص ۹۵.)
بعد ازوقایع شهریور ۱۳۲۰ علاوه بر انگلیسی‌ها گروهی از رجال سیاسی ایران هم به سیدضیاء نامه نوشته و او را تشویق به بازگشت نمودند که از آن میان مظفر فیروز در آذر ۱۳۲۱ به غزه رفت و دو هفته مهمان سید ضیاء بود. وی درآنجا با سیدضیاء مصاحبه‌ای ترتیب داد. بعد از بازگشتش به تهران، مدیران جراید برای چاپ این مصاحبه جنجالی به سوی او هجوم آوردند، اما مظفر فیروزبه سفارش خود سید ضیاء متن مصاحبه را در اختیار عباس خلیلی، مدیر «روزنامه اقدام» گذاشت چرا که پیش از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ عباس خلیلی از همکاران سیدضیاء در «روزنامه رعد» بود. (صفایی، ۱۳۷۱، ص ۱۲۹) مصاحبه سیدضیاء روز پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۲۱ با تیراژی وسیع در روزنامه اقدام چاپ شد.
بولارد در۱۴فوریه ۱۹۴۳/۲۵ بهمن ۱۳۲۱طی گزارش خود به وزارت امورخارجه انگلیس می‌نویسد: «به نظرم می‌رسد جنبشی به طرفداری از سیدضیاء در حال قد برافراشتن است که در آغاز قابل توجه نبود.» (بولارد، ۱۳۷۸، ص ۲۴۸.)»
...در اول تیر۱۳۲۲ فرمان انتخابات مجلس ۱۴ توسط شاه صادرشد و بلافاصله بعد ازاین بودکه گروه‌های مختلف وارد کارزار انتخاباتی شدند. در این زمان سیدعلی‌اکبر موسوی‌زاده هم بعد ازسالها دوری از تحولات سیاسی یزد به میدان آمد. موسوی‌زاده از اواخر دوره قاجار و در جریان انتخابات دوره چهارم (۱۲۹۶خ) به عنوان یکی از لیدرهای آزادیخواهان در برابر جناح موسوم به مرتجعین که سردسته آنها دکترهادی طاهری و سید کاظم جلیلی‌ بودند، وارد رقابت‌های سیاسی یزد شده بود. (تشکری، ۱۳۷۷، ص ۱۲۸.) همکاری موسوی‌ زاده با فرخی یزدی در انتشار روزنامه‌های «قیام»، «طوفان» و «پیکار» وی را در یزد به چهره‌ای وجیه‌المله تبدیل ساخته بود. به ویژه که از مرداد ۱۳۲۱وی با بر عهده گرفتن ریاست دادگاه محاکمه متهمان شهربانی دوره رضاشاه شهرت و محبوبیتی زایدالوصف یافته بود. تحت این شرایط بود که جمعیت آزادیخواهان یزد به وسیله محمد گلشن، از تجار مطرح و با محوریت شخص سیدعلی‌اکبر موسوی ‌زاده (قاضی ارشد وزارت دادگستری و رئیس دیوان کیفر) دوباره احیاء شد. (آرشیو شفاهی سازمان اسناد ملی یزد، مصاحبه با بمانعلی حُسنی.) جمعیت آزادیخواهان یزد که از همان ابتدا در مقابل گروه موسوم به مرتجعین، یعنی باند دکتر طاهری و جلیلی (سردستگان انگلوفیلهای مجلس شورای ملی) صف‌آرایی کرده بود، با شعار آزادی و رفاه برای جامعه به میدان آمد. (مجموعه اسناد یزد، ج ۳، سند شماره ۸.)
«....در ۸ شهریور ۱۳۲۲ موسوی‌ زاده که در این زمان در کانون توجهات مردم یزد بود و بی‌شک یکی از برندگان انتخابات به حساب می‌آمد به اتهام حمایت از آلمان‌ها توسط نیروهای انگلیسی دستگیر و به بازداشتگاه متفقین دراراک منتقل شد. بدین ترتیب، زمینه برای انتخاب سیدضیاء فراهم آمد. (موسوی‌ زاده، ۱۳۸۰، ج ۲، ص ۱۱۹۱.)
با ورود نیروهای ارتش به معرکه، فرمانداری در صدد ارعاب و تهدید مخالفان برآمد، به نحوی که عده‌ای از ایشان یزد را به سوی تهران ترک کردند. عده‌ای هم انتخابات را تحریم کردند و از سویی با توجه به وضع پیش آمده و نیز جریان دستگیری و بازداشت موسوی‌زاده – که ۲۲ ماه طول کشید – اکثر سران جمعیت آزادیخواهان یزد به جز چند نفر معدود، همگی به سوی باند طاهری، جلیلی و سید ضیاء که چند روز بعد وارد بازی شد، رفتند و با ایشان نه تنها سازش که همراهی و همکاری هم کردند. (روزنامه رهبر یزد، ش ۱۰، ص ۷.) تحت این شرایط بود که از شنبه ۲ مهر دادن تعرفه و اخذ رأی در حوزه‌های مرکزی و فرعی آغاز شد و ظاهراً در همین روزها بود که سید ضیاء هم روانه کشور شد. در روز رأی‌گیری عده‌ای سرباز با مسلسل بر پشت‌بام مصلای یزد (محل رأی‌گیری) مستقر شده و عده‌ای هم مسلح در اطراف حوزه رأی‌گیری پاس می‌دادند و انتخابات در شرایط امنیتی و پلیسی برگزار شد. (مکی، ۱۳۲۲، ص ۲)علاوه بر این، آرای یزد از ۳۰ تا ۵۰ ریال خرید و فروش شد. (روزنامه رهبر، ش ۱۴۲، ص ۲.)
زمانی که سید ضیاء در آستانه ورود به کشور بود، انتخابات یزد تمام شده بود و آرا در حال شمارش بود که البته طبق سنت نانوشته دوره‌های قبل، دکتر طاهری و سیدکاظم جلیلی در صدر بودند و همچنین قاسم هراتی، تاجر و ملاک معروف یزدی به مدد و پشتوانه هزینه کردن مبلغ ۲ میلیون ریال در رده سوم بود و مقدار زیادی از آرای وی نیز خوانده شده بود. (میرحسینی، ۱۳۸۳، صص ۲۵ و ۲۶.) در این هنگام بود که سفارت انگلیس در تهران دست به کار شد. چنان که بولارد بعداً در ۲۶ فوریه ۱۹۴۴/۶ اسفند ۱۳۲۲ طی گزارشی به وزارت امور خارجه انگلیس نوشت: «شیوه ما در طول انتخابات هرگز آن نبوده است که با فهرستی از پیش‌ تعیین شده از نمایندگان، با دولت ایران روبه‌رو شویم، ولی ما همیشه از طریق نخست‌وزیر و وزیر کشور طرف مشورت قرار گرفته‌ایم و نظر خودمان را به آنها و کاندیداهایی که مایلند حداکثر سعی خود را برای منافع ایران انجام دهند، گفته‌ایم. ما همچنین به مأموران کنسولگری‌های خودمان دستور داده‌ایم که اهالی محلی را به حمایت از کاندیداهای مناسب مترقی و بیشتر محلی تشویق و ترغیب کنند.» (بولارد، ۱۳۷۸، ص ۳۴۲.)
دراین هنگام، سفارت انگلیس به کنسولگری کرمان که مرکز فعالیت انگلیسی‌ها درجنوب بود، دستور داد تا به کنسولگری یزد که تابع کرمان بود، بگوید که به نفع سید ضیاء واردعمل شوند. از سویی، تلگراف رمز وزارت کشور (دولت سهیلی) مبنی بر بیرون آوردن نام سید ضیاء از صندوق انتخابات به فرمانداری یزد رسید. (میرحسینی، ۱۳۸۳، ص ۲۶.) سپس مقبول‌الرحمن، نایب کنسول انگلیس در یزد به دنبال قاسم هراتی فرستاد و گفت چون سید ضیاء تازه از فلسطین آمده و بناست به زودی نخست‌وزیر شود، فعلاً لازم است که پایگاه و جاپایی داشته باشد، و بدین ترتیب، او را راضی کرد که اجازه بدهد سید ضیاء در انتخابات سوم شود. ضمن اینکه مقبول‌الرحمن قول داد که سیدضیاء نمایندگی را قبول نمی‌کند و به محض آماده شدن شرایط برای نخست‌وزیری او از نمایندگی استعفا خواهد داد و بعد از این قاسم هراتی که چهارم شده، می‌تواند به جای سید ضیاء وارد مجلس شود. بدین ترتیب، با جلب نظر قاسم هراتی رأیهای او را به نام سیدضیاء خواندند. در نتیجه سیدضیاء سوم و قاسم هراتی چهارم شد. (مصاحبه با حسین بشارت) و اما زمانی که این جریانات در یزد در حال شکل‌گیری بود سیدضیاء از طریق مرز کرمانشاهان و احتمالاً روز ۴ یا ۵ مهروارد کشورشد. سید ضیاء به سفارش مظفرفیروز درطول زمان برگزاری انتخابات کرمانشاه – که در آن هنگام تحت اشغال نیروهای انگلیسی بود – وارد این منطقه شد تا هوادارانش که توسط برخی از افراد خانواده بزرگ فرمانفرمائیان سازماندهی شده بودند، بتوانند ورود پیروزمندانه نخست‌وزیر آینده کشوررا جشن بگیرند. ازتهران هم نصرالله واسدالله رشیدیان برای حمایت مالی ونیزمحافظت وهمراهی سیدضیاء به کرمانشاه آمده بودند. منوچهر فرمانفرمائیان که خود جزء سردستگان مستقبلین بود، می‌گوید: «آن شب سر میز شام (در منزل علیرضا خان اعتضادالسلطان دایی خود) سیدضیاء را مردی بی‌نهایت جذب‌کننده و سخنرانی چنان چیره ‌دست یافتم که با وجود لکنت زبان آشکارش، همه ما را واداشته بود به دقت به سخنانش گوش دهیم... هنوز دور میز شام ننشسته بودیم که در زدند. خدمتکار وارد شد و تلگرامی را آورد که از نتایج انتخابات آن روز در یزد خبر می‌داد. با وجود آنکه سید ضیاء بیشتر از بیست سال بود که به شهر خودش پانگذاشته بود و حتی اصلاً در کشور حضور نداشت، در صدر فهرست نتایج انتخابات قرار گرفته بود.» (فرمانفرمائیان، ۱۳۷۷، صص ۱۸۵-۱۸۴)
با توجه به اینکه شمارش آرا در یزد روز ۹ مهر به پایان رسید و با در نظر گرفتن خاطرات منوچهر فرمانفرمائیان، باید گفت حتی پس از پایان شمارش آرا یعنی در همان روزهای ۴ یا ۵ مهر بود که پیشاپیش خبر پیروزی سیدضیاء را به وی دادند تا با خاطری مطمئن وارد تهران شود.»
** منبع: هادی حکیمیان - «سید ضیاءالدین طباطبائی و انتخابات دوره چهاردهم یزد» - پیام بهارستان/د ۲، س ۱، ش ۱ و ۲/ پائیز و زمستان ۱۳۸۷، ص ۳۹۷ تا ۴۰۴.
۲ - حسین کی استوان - « سیاست موازنۀ منفی در مجلس چهاردهم » - جلد اول - بهمن ۱۳۲۷ - تجدید چاپ انتشارات مصدق - بهمن ۱۳۵۵ – صص۲۲ – ۲۱
۳ - فخرالدین عظیمی – «بحران دمکراسی درایران» ترجمۀ عبدالرضا هوشنگ مهدوی – بیژن نوذری نشرالبرز– ۱۳۷۲- صص ۱۳۷ – ۱۳۶
۴ - حسین کی استوان - « سیاست موازنۀ منفی در مجلس چهاردهم » - جلد اول– صص۲۲
۵ - پیشین - صص۳۵ – ۲۲
* نگاه کنید به گزارش صورت مشروح مجلس چهاردهم شورای ملی در روز سه شنبه ۱۶ اسفندماه ۱۳۲۲

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire