samedi 18 août 2012

جمال صفری : زندگینامه دکتر محمد مصدق، قسمت سی و پنجم

جمال صفری: حکومت سید ضیاء با اعلامیه «حکم می کنم» رضا خان،ضد مشروطیت بود


785_htmlSafari-Jamal1
«۲۶ خرداد، بمناسبت صدو بیست وهشتمین سالگرد تولد دکتر محمد مصدق »
به روایت ملک الشعرا بهار(۱ ) بطورواضح تمایل برخی ازسیاسیون، روشنفکران، تحصیل کردگان، گروههای سیاسی و...، تقدم امنیت و ترقی برآزادی و استقلال می باشد. ازکودتای سوم اسفند۱۲۹۹ تا روز۲۵ شهریور۱۳۲۰ که درآغازحکومت سه ماهه استبدادی سید ضیاء الدین طباطبائی با اعلامیه «حکم می کنم»(۲) رضاخان بردرودیوار تهران که ضد قانون اساسی مشروطیت بود، برمردم ایران تحمیل گردید. هنوزهم تمایل وارثان وپیروان این نظریه درتقدم بازی است که علیرغم تجارب تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در رابطه با استبداد داخلی و سلطه خارجی، هم با استبدادی داخلی مماشات می کنند و هم درخدمت سلطه گران خارجی خواب قدرت و مسند را می بینند. جان کلام اینکه این فرومایگان و تشنگان قدرت، به فضیلتهای انسانی اعتقادی ندارند، آزادی و استقلال و حقوق ملی را در جهت دستیابی به قدرت پایمال می کنند تا توجیهی برای حقارت و سرسپردگی خویش در جهت منافع قدرتهای مسلط داشته باشند .(۳ )
ارسلان خلعتبری، وکیل ورثه سرداراسعد، در دیوانعالی جنایی کشور، پس از شهریور ۱۳۲۰ در محاکمه پزشک احمدی گفت: از روزی که «حکم می کنم» از"دهان و قلم" آن شخص (رضا خان) جاری شد، همانطوری که عده ای ازآن حرف وآن مرد نفرت پیدا کردند، عده ای هم به استقبال آن حرف وآن مرد رفتند وگفتند این حرف آخرین دوا، و این مرد نجات دهنده است. این دسته خودشان می دانستندکه دردل سودای ترقی مملکت ندارند، بلکه قصد ترقی خود را مقدم برترقی مملکت درسر می پرورانند. لذا ازآنروز مملکت به دو دسته شد. دسته ای در زیرآن علم رفتند و دسته ای در خارج ماندند، یا مخالفت کردند یا زیر علم نرفتند. جنایات و اعمال زشتی که در این مملکت در این بیست سال واقع شده، از طرف آنهایی است که زیر علم آن رفته اند. این دسته عبارت بودند از امرا و رجال سیاسیون و وکلای مجلس و منورالفکرهای آن روز و رؤسای احزاب و قسمتی از صاحبان جراید. امروز که « آقای» آنها رفته است، می گویند ما اشتباه کردیم و راه غلط را انتخاب کردیم زیرا امیدوار بودیم مملکت به دست آن مرد نجات پیدا کند. اینها دروغ می گویند و اشتباه نکرده اند. یک دسته وزارت می خواستند، یک دسته ریاست، یک دسته سفارت، یک دسته وکالت مجلس، یک دسته پول و ملک و مال وهمۀ اینها عالماً و عامداً و قاصداً به آن شخص کمک کردند و نفع و مقام وموقعیت خود را برهمه چیز ترجیح دادند. زیرا اینها می دانستند کسی که کاریرحکومت ملی خود را با «حکم می کنم» وشلاق زدن مدیران و روزنامه ها، و حبس و تبعید بدون جهت آزادیخواهان، و ترور کردن نویسندگان آزاد، و توسل به ترور و طپانچه برای کشتن عقاید شروع کند، هرگز نخواهد توانست طبق قانون اساسی و مطابق قانون بر جامعه حکومت کند. پس آنهایی که از او حمایت کردند، اصل عدم رعایت قانون را استقبال کردند. زیرا دیدند وقتی قانون رعایت نشود، خود آنها زودتر از همه موفق به رسیدن به مقاصد خود می شوند. مراحل ترقی را در مدت کمی، و به ارادۀ یک نفر خواهند پیمود. آنها قانون و جامعه را به رأی شخصی خود تسلیم نمودند. یک دسته از اینها پول گرفتند، یک دسته مقام وزارت و کرسی وکالت، ودستۀ دیگر دیدند، جمع آوری مال و پول در زیرسایۀ قائد توانا ممکن است. این بود که قانون و مملکت را به او فروختند، یا تقدیم و تسلیم او گردیدند.» (۴ )
ملک الشعرا بهارمی نویسد: صبح یکشنبه سوم اسفند ماه ۱۲۹۹ مطابق ۱۱ جمادی الاخر ۱۳۳۹ هوای آفتابی و روشن تهران وصول فصل بهاررا ازیکماه قبل آگهی میداد. بعضی مردم بیشتراز سروصدای شب گذشته ترسیده بودند و بعضی کمتر، و جمعی نیز هیچ نترسیده ولی عواقب وخیمی را در نتیجۀ این پیشآمد انتظار می بردند وجماعتی نیزبودند که می دانستند چه خبراست و به زندگی بهتری امیدوار بودند.
قسمت بزرگ مردم شهر ازآنهائی بودند که هراسان ودلواپس از خانه ها بیرون شتافته و ازیکدیگرخبر می پرسیدند.
تنها روزنامه ایکه خبر ورود عده ای ازقزاق ها را به ریاست رضا خان میرپنج منتشرکرده بود، روزنامه من(ایران یومیه ) بودواین خبرچیزعمده ای در برنداشت که فقط معلوم می نمود که خبریست...
ازآغازصبح بفرمان بازیگران کودتا مطابق نقشۀ منظم بگیربگیر شروع شد، مأمورین امنیت (کارگاهی) باتفاق یک دهه قزاق بحال نظام براه افتاده بودند، مأمورپیشاپیش ودهۀ قزاق درقفای او، لباس قزاق آن پارچۀ پشمی بخور پررنگ و سازوبرگ آنها نونوارو قیافه هاشان مطمئن بود.
هردهه ازاین دستجات مأمورخانۀ یکنفراز رجال کشور بود، که وارد خانۀ او شده او را دستگیرو اثاث البیت اورا اگرازاعیان بزرگ بود وارسی ومهرو موم کرده خود او را به اسیری می بردند، واحدی نمی دانست او را کجا خواهند برد و چه بر سرش خواهند آورد!
هرکس که سرش بکلاهش می ارزید آنروز گرفتار شد، مگر کسی که امید همفکری باو می رفت و یا ازدستگیرکردن اوخائف بودند و نمیشد او را بعقیدۀ حضرات درعداد خائنان قرارداد واین قلیل اشخاص انگشت شماربوده اند ازقبیل صمصام السلطنه وخوانین بختیاری ومستوفی الممالک و مشیرالدوله ومؤتمن الملک وامثال آنها.. وبالجمله دریک هفته قریب هشتاد نفرناجوروازهردسته وهرطبقه وصنف بمحبس افتادند وغالب آنها را درعمارات قزاقخانه مشرف به میدان قدیم حبس کرده و ازتنگی مکان هردسته را دراطاقی جای داده بودند.
تلگرافخانه وتلفونخانه، شبانه مانند شهربانی به تصرف درآمد وبازارها بازنشد ومردم حیرت زده و مبهوت باهم صحبت می کردند.
غروب دوشنبه ملتفت شدند که تلفونخانۀ خط قم و ساوه عراق آزاد است واخبارمرکزبدان نواحی داده است و باشکال مبهم و گوناگون درآن ولایات شهرت یافته.
منجمله به قم خبرداده شدکه قزاقها بالشویک شده اند وتهران را گرفته وغارت کرده اند، مردم قم ازین خبروحشت اثراجناس مغازه ها ودکاکین را به خانه ها برده وپنهان کرده وخود درصحن حضرت معصومه اجتماع نموده بودند.
تاروزسه شنبه بعضی دوایردولتی بازبودومابقی به حال تعطیل باقی مانده بود. عصرسه شنبه پستخانه راهم تعطیل کردند وبسایردوایرنیزحکم تعطیل داده شد. ودرهمین روزشهرت یافت که سید ضیاءالدین رئیس الوزرا شده است، و مشارالیه لباس خود را تبدیل کرده با کلاه و سرداری بدربار فرح آباد رفته دستخط اشاره به « غفلت کاری ولاقیدی زمامداران دوره های گذشته کرده بود. غروب اینروز دستخط شاه راجع بریاست وزرائی سید ضیاءالدین به ولایات ایران مخابره گردید ودرهمان روزدو ورقه به امضای « رضا میرپنج رئیس دیویزیون قزاق » منتشرشد: یکی دارای دوصفحه مشتمل برتملق از شاه ودیگری که عنوانش «حکم می کنم » بود وپس ازانتشارچون بدعنوانی داشت بفوریت جمع آوری شد،قریب باین مضمون بودکه: حکم می کنم ادارات تعطیل شود حتی ادارۀ پست وتلگراف مگرادارۀ ارزاق، وازساعت هشت بعد ازظهراحدی نباید ازخانه بیرون بیاید وازسه نفرزیادترنبایستی اجتماع کنند وهرکس مخل آسایش باشد یا به نظامی وآژان(پاسبان) تیرخالی کند به بدترین مجازاتها گرفتارخواهد شد، اجتماعات سیاسی بکلی ممنوع است، تآتروسینما ،عرق فروشیها و قمارخانه ها هم ممنوع است.
چهارشنبه صورت دستخط شاه راجع به ریاست وزرائی سید ضیاءالدین طبع ودرشهرمنتشرگردید.
هشتاد هزارتومان ازخزانۀ دولتی وبانک شاهنشاهی دریافت شده بین افسران کودتا وقزاقان برسم انعام قسمت شد، و به پاسبانان شهربانی نیزنفری دوتومان ازین پول انعام داده شد.
شب چهار شنبه ۱۴جمادی الاخری مطابق ۶ حوت، مصادف با شب جشن اعطای مشروطیت بود، وهنوزقانون ماههای شمسی وجود نداشت وجشن مشروطه را بحساب ماههای قمری برپا می کردند.
دولت ازین معنی غفلت کرد. ودرصدد انعقاد جشن برنیامد و اسباب حرف و پاره ای توهمات گردید، ولی شب بعد جشن گرفته شد، وبه احترام آنشب حکومت نظامی که با کلنل کاظم خان بود یکساعت دیرترمتعرض مردم شد وازسه و نیم بعدازغروب مزاحم مردم شدند.
روزپنجشنبه ۱۵ مطابق ۷ حوت، ازدفتررئیس الوزرا بمن تلفون شد و مرا بعمارت « گالاری » احضارکردند. رئیس الوزرا با کلاه پوست ترکی مانند، وسرداری درآخرین اطاق جنوبی مرا پذیرفت، هنوز دولتی انتخاب نکرده بود.
درملاقات با ایشان « دست خوش !» گفته شد، رئیس دولت اظهارداشت: « اگرمن کودتا نکرده بودم، مطمئن باشید که « مدرس» کودتا کرده همۀ ما را بدار می آویخت!»
سپس بیانیۀ طولانی خود را که روزشنبه منتشرساخت، برای من ازاول تا آخرخواند و درین بیانیه فقط یک نوبت اشاره به قانون ورژیم کشور شده بود و آن در مورد « بلدیه» بود که نوشته بود « بلدیۀ قانونی » ولی در نسخۀ چاپی بجای لفظ « قانونی» لفظ « معاصر» نوشت!
پس ازقرائت بیانیه اشاره به جشن مشروطیت کرد و گفت مخصوصاً اول کاری که کردم ارباب کیخسرو را خواستم و قرارانعقاد جشن مشروطیت دادم، بعد ازآن گفت: ازفردای ورود ما به تهران همۀ مأمورین خارجه مرا ملاقات کردند وهمه حاضرند که هرچه پول بخواهم بمن بدهند و همه قسم وعدۀ مساعدت بمن دادند.
(سه روز بکودتا مانده روزی مستر اسمارت انگلیسی مستشار سفارت، نزد من آمد و پس از این که شرحی دروخامت اوضاع صحبت کرد، از من پرسید که: بعقیده تو چه حکومتی در ایران ضرورت دارد؟
گفته شد: حکومت مقتدرو توانائیکه از عمر و وزید اندیشه نکند واصلاحات را از ریشه شروع کند، و ازمداخلات شما و روسها علی السویه جلوگیری نماید و بزرگترازهرکاری به فکر امنیت و تجارت و امور اقتصادی باشد و قرار شد بار دیگر دراین باب صحبت کنیم.
عصرآنروز با آقای سید ضیاءالدین نیزنظیرهمین صحبتها بمیان آمد، و من بایشان اطمینان دادم که اگر شما نقشۀ منظم و پخته ای داشته باشید من با شما صد درصد موافقم. دو روز دیگر کودتا شد!)
سپس گفت خیال دارم همۀ روزنامه ها حتی روزنامۀ رعد را توقیف کنم و تنها روزنامۀ ایران را دایر نگاه دارم وماهی هزار تومان بعنوان کمک خرج به این روزنامه خواهم داد، و تو باید با من همدست و همکار شوی و بر طبق قولی که باهم داده ایم با هم همکاری کنیم.
من ازایشان گله کردم و گفتم: بنا بود قبلاً در نقشۀ کارها با من صحبت کنید و مرا از اصل نقشه و مراد حقیقی خود مستحضرفرمائید. شما بدون سابقه کاری کرده اید و من کورکورانه نمی توانم با شما همکاری کنم، بعلاوه می دانید چند سال است علی التوالی کار میکنم و بسیار خسته و فرسوده شده ام واحتیاج به استراحت دارم، اجازه بدهید حالا که شما مسئولیت اصلاحات را شخصاً وبدون شور دوستانتان بعهده گرفته اید من هم استفاده کرده قدری استراحت کنم و به امور شخصی وجمع آوری آثار ادبی خود وکارهای علمی بپردازم و امیدوارم در پیشرفت کارهایتان احتیاج مبرمی بمساعدت من و امثال من نداشته باشید.....
من ازروی واقع و کمال خلوص نیت این صحبت را طرح کردم و یک احساس قلبی و نکتۀ روحی نیز بالبداهه مؤید این گفتاربود و پیشنهاد ایشان ازاینراه ازطرف من رد شد، وخود من میرزا علی اکبرخان خراسانی را که سردبیرروزنامۀ « ایران» بود بمدیریت آن روزنامه بآقای رئیس الوزرا معرفی کردم و رئیس الوزرا نیز بیدرنگ و بدون اینکه چانه بزند نظرمرا پذیرفت...
از فردا جمعیت زیادی هرروز در خانۀ من گرد می آمدند، و از آنجا برخی بیرون آمده دردفترخانۀ ریاست وزرا رفته و وقت ملاقات از رئیس الوزرا خواسته داستانهائی ازخانۀ من وصحبتهای آنجا نقل می نمودند!
این قضایا را رئیس کابینۀ ایشان «سلطان محمد خان نائینی » به من اظهار داشت» و گفت: خوبست کسی را نپذیرید، گفته شد ممکن نیست، مگر دولت قزاق بگذارد و مانع ورود مردم شود، و حقیقت این بود وسوء قصدی نسبت بدولت سید ضیاءالدین دراندیشه من خطورنکرده بود وباصلاحاتی که وعده داده شده بود امیدوار بودم، اما فساد اخلاق همگنان برکسی پوشیده نیست، و بهمین علت مرا هم توقیف کردند وپس ازده روز توقیف درشهربانی به دزاشیب فرستادند، و تا رفتن سید درآنجا بودم و از انزوائی که دیری بود طالب آن بودم استفاده کردم و تصدیق دارم که سید نسبت بمن بد نمی خواست و منظوربدی نداشت ولی پیش آمد چنین پیش آورد...
حاق مطلب این بود من با رژیمی که اودرنظرداشت نمی توانستم همکاری کنم، از بین بردن همۀ رجال تربیت شدۀ ایران از خوب و بد، یعنی همان کاری که بعدها با صبر و حوصله طبق نقشه محافظه کارانه تری صورت گرفت وآنروز با شیوۀ انقلابی می رفت صورت گیرد اگرهم عملی و مفید موافق سلیقۀ اجتماعی من نبود، و نیزنکتۀ قلبی واحساس روحی که شرحش دشواراست، مرا از پیشنهادهای دوستانۀ ایشان منصرف داشت.
785_htmlSafari-Jamal2
روزدوشنبه ۱۹ جمادی الاخر مطابق دهم حوت، رئیس الوزرا هیئت دولت را بطریق ذیل بحضور شاه معرفی کرد:
سید ضیا ءالدین: رئیس الوزرا ووزیر داخلی.
ماژور مسعود خان ( کیهان): وزیر جنگ (۵)
نیرالملک ( هدایت): معارف و اوقات و صنایع مستظرفه.
مدیرالملک(جم): وزیرخارجه؟ (۶ )
میرزا عیسی خان: وزیر مالیه.
دکترمؤدب الدوله ( نفیسی ): صحت و خیرات عمومی.
مشیرمعظم ( خواجوی ): پست و تلگراف .
موقرالدوله: تجارت و فواید عامه.
عدل الملک( دادگر): کفیل وزارت داخله.
منصورالسلطنه عدل: کفیل وزارت عدلیه.
سید ضیاءالدین عضوحزب وجمعیت نبود که افراد علاقه مند داشته باشد وخود اوبعد از گله ایکه ازو کردم و گفتم: چرا قبلا از نقشۀ خود مسبوقم نکرده اید بمن گفت و قسم خورد. که تا آن ساعتی که بطرف قزوین حرکت کردم ازین نقشه خبرنداشتم. مستر اسمارت مستشار سفارت انگلیس روزی با من درخصوص خرابی اوضاع تهران و چگونگی حکومتی که باید درایران بروی کارآید صحبت کرده بود ومعلوم می شود سایرافراد سفارت نیز با سید از این قبیل مذاکرات کرده، اما نقشه را با او در میان نگذاشته بودند، (۷) والا بایستی تدارکات بیشتردیده باشد و در باب وزرا و جراید و دسته بندیهای دیگرکه بی اندازه درپیرامون دولتی انقلابی ضرورت دارد قبلا فکرها کرده و به اصطلاح دارو دسته را طوری جور کند که یکروزقبل از تشکیل دولت آنطور با حال تردید یا بیخبری با من مذاکره نکرده باشد و ازآن قبیل وزرائی تهیه کند که بتوانند از توطئه ای بدان سادگی برضد رئیس خود مانع شوند، و درباره محبوسان آن اندازه تردید ننماید که گاهی ازآنها پول بخواهد، گاهی تهدید بقتل کند وگاهی اجازه دهد رضا خان رئیس دیویزیون، خانمان پسر بانوی عظمی و غیر ه را آنطور غارت کند!
سید ضیاء الدین دوستانی برای خود انتخاب کرده بود که هیچکدام ازحیث شهامت درعرض او نبودند و درکارهای اجتماعی زیردستی وتجربه و شهامت لازمه را که خود او دارا بود نداشتند، بنابراین همینکه سید در چنگال« کار » آنهم « عمل قرطاس » دچار شد و در بین کاغذها مستغرق گردید، کسی را نداشت که اولاً ازحیث صلاحیت ملی و ثانیاً ازلحاظ تجربه و شهامت بقدرخود مشارالیه قدرت داشته لایق اداره کردن افکارعمومی باشد و بدین سبب بعد ازسه ماه از میان رفت!
سید ضیاءالدین طبعاً مردی انقلابی و با شهامت بود، اما باصول ثابت انقلاب و اقسام تشکیلات از سوسیالیزم و کمونیزم، یا فاشیزم طبق رویۀ علمی و از روی منطق وکتاب احاطه نداشت. وچنانکه بدیدم درحزب و دسته بندیها هم کار نکرده بود، دراموراجتماعی( طبق قاعدۀ هرمنصف و نویسنده ای ) بیشتربامورنظری متوجه بود نه امورعملی و باصول و رفیق بازی بیش از اصول فرقه بازی وکمیته چیگری اعتقاد داشت!
لذا پس ازآنکه با عده ای قزاق پایتخت را تصرف کرد زیادترخیالات دیرینه در دماغش خلجان می کرد، وازقزوین تا تهران نیزصاحبمنصبان قزاق را که تا آنروزسخنان جدی و مهیج نشنیده بودند، بسخنان هیجان آمیزآماده کارکرد وآنها را برای انتقام جوئی از رجال تهران خواه اعیان و خواه تهیدست وفقیرحاضرساخت، و بعد حکم کرد همه را بگیرندوگرفتند، تا اینجا دردنبال« خیالات» وورزشهای فکری دیرینۀ خود عمل کرد. آنوقت ماند معطل که چه بکند؟!
چه اصل معینی نداشت، کمونیستها را خاموش سازد ونه حزبی داشت که هم مسلکان را کار بدهد و باقی را بیکارسازد، نه ایل وعشیره ای داشت که اقوام خود را که طبعاً بستۀ او باشند برمردم دیگر مسلط کند، ونه هم قبلا طبق اظهارخود مشارالیه تدارک دیده شده بود که لااقل صد نفردوست مناسب اوضاع با خود همدست سازد که بعد ازسه ماه سردارسپه نتواند زیرپایش را جاروب نماید!
اولا اشخاصی را بدون تناسب توقیف کرد، مدرس وشیخ حسین یزدی، حاج مجدالدوله، فرمانفرما، تیمورتاش، رهنما، دشتی، فرخی، فدائی ومن وسید هاشم وکیل وجماعتی کثیراً ازاین قبیل همه حبس شدند، من درمحبس نمرۀ دوکه شبانه به آنجا وارد شدم هنگامۀ عجیب وغوغای تماشائی دیدم، از پیرهشتاد ساله تا پسربچۀ چهارده ساله که اورا با زیرشلواری ازخانه کشیده وآورده بودند درآنجا یافتم ومشغول سخنرانی برای آنها شدم، چه بقدری جمعیت درآنجا زیاد بود که بصحن مسجدی شبیه تربود تا محبسی وپلیس کافی نبود که مراقبت ومواظبت کندوفقط نجابت ایرانی مانع بود که پاسبانان وآقای پاشاخان را که آمد ورفت داشتند گرفته همه را خفه کنند وبیرون بیایند!...
بالجمله رئیس دولت نظریاتی داشت، ولی جرئت نمی کرد آن نظریات را بصورت عمل درآورد، می گویند چون اعتماد قوی بخود نداشت ولااقل باصلی ومسلکی ثابت ایمان نیآورده بود کاری نتوانست بکند وجرئت نکرد مردمی را که درواقع و نفس الامردرچشم خلق معلوم نبود ازوبدترباشند بقتل برساند وازبین ببرد!
جوازخروج ازشهرکه تا این اواخردوام کرد وسانسوروتلگرافخانه وفرمان موقوف شدن عرق فروشی وفرمان تعطیل جمعه ها واذان گفتن و هزاران فرامین دیگر کاری صورت داد. اما ریشۀ کار دولت را نتوانست ثابت واستوار سازد.
سید ضیاءالدین برای ضدیت با کمونیزم بوجود آمده بود و طبق مد و مرسوم عمومی دنیا سید یکنفر فاشیست بود، لکن دوستانی که برای اینکار ذخیره کرده باشد نداشت یا از انتخاب آنان غفلت کرد، بنابراین درکارخویش فرو ماند، و اتفاقاً خود مشارالیه در مصاحبه ای که پس از بیرون شدنش از ایران در فرنگستان با یک نفرکرد و درمطبوعات همان وقت منتشرگردید باین معنی اعتراف کرده و گفته است که: رفیق و همکار نداشته. احمد شهر یور در اینمورد چنین می نویسد:
« بعد از ده روز تلگراف خانه و پستخانه بکار افتاد با سانسور و گماشته قزاق ومأمورین خاص که مخابرات مضر نشود.» درین ده روز رئیس دولت درقصرابیض مشغول نظم مهام ولایات و مخابره با مأمورین خارج بود و دستورالعمل میداد. حکومتهای قم و کاشان و سمنان و دامغان و شاهرود و قزوین و زنجان وعراق را منفصل کرد، حکومت نظامی تحت امرادارات ژاندارمری برقرارکرد وهمۀ عدلیه های ایران را منفصل کرد و مردم مانند عهد قدیم بحکام مراجعه می کردند.»
بتدریج مردم شروع بزمزمه کردند و نفرت عمومی برضد سید آغازشد.
مردم آهسته آهسته از بهت زدگی وحیرانی خارج شدند و بعلت مزاحمت حکومت نظامی از ساعت دو و نیم از شب ( هشت و نیم ) درکمال سختی بسر می بردند، مخصوصاً کسبه لاسیما قهوه چی و خیاط وارسی دوز و اشخاصیکه درین شب عیدی با صنایع و دست رنج خود تا ساعت چهار و پنج از شب در کارخانه و دکاکین خود برای فروش باید جنس تهیه نمایند. شبی نیست که درپست سیصد نفردر کمیساریاها ازکسبه و بازاری بسر نبرند درحالیکه ثلث آنها بیکدست دیزی آبگوشت و زیر بغل نان برای زن و بچۀ خود تهیه نموده اند. اینها تا صبح درسرما در اطاق های کمیساریاها بیخوابی می کشند وصبح ازبیست و پنج قران تا سه تومان برحسب ظاهرحال از اشخاص جریمه دریافت می شود و سید روزنامه چی روی تخت خواب در اطاق ابیض عمارت سلطنتی براحتی غنوده بود.»
ولی ما اطلاع داریم که آقای سید ضیاءالدین هم شبها براحتی نغنوده بود و شب و روز درآشیانه خود بین اوراق تلگراف دوسیه و مراسلات لول میزد وکار میکرد و بقدری گرفتار بود که از دسایس اطرافیان بی خبرماند و بزودی او را از رصد خانه و آشیانه اش صدا زده گفتند بروید بیرون...
 شمه ای ازکارهای سید ضیاءالدین
الکساندر خان مدیرتجارتخانه تومانیاس مأمورشد بانک استقراضی را بموجب معادۀ دولتین ایران و روس تحویل بگیرد.
در همین ماه ۲۱ حوت ۱۲۹۹ غره رجب ۱۳۳۹ – ۱۱ مارس ۱۹۲۱ تصویب نامه ای از هیئت دولت گذشت که اصلاحاتی در اصول محاکمات شده بود.
روزدوشنبه ۱۱ رجب – اول فروردین، شاه درشهربه سلام عام نشست، درین سلام غیرازافراد نظامی و پلیس ودولت کسی از رجال و اعیان وجود نداشت و مستوفی الممالک ومشیر الدوله و سپهدار و موتمن الملک وغیره که آزاد بودند هیچکدام به سلام حاضر نشدند .
سردارمعظم خراسانی با وزیرمختار انگلیس مسترنرمان در باب کودتا و سید صحبتی کرده بود و ظاهراً به سید خبربردند و او را توقیف کرد.
احمد شهریور می گوید: « ازفرمانفرما هشت کرور تومان پول نقد خواستند وچون نداد تضییقاتی در حق او کردند و در غذا و فرش و اسباب خواب سخت گرفتند و بازهم نم پس نداد، بنا براین در صدد بر آمدند که دوسیۀ خیانت برایش مرتب کرده محاکمه اش کنند، ولی قبل از اینها سید رفتنی شد!..»
درآغازسال جدید بعد ازآنکه قرار داد ۱۳۳۸ – ۱۹۱۹ از طرف دولت ایران و انگلیس هردو لغو شد قرارشد مستشاراز دول متفرقه برای وزارتخانه ها بیاورند و انگلستان پلیس جنوب را بدولت ایران واگذارکند وقوای قزوین را هم مراجعت بدهد وقوای خراسان نیزدیری بود بازگشته بود وروز۱۹ رجب مطابق ۹ فروردین ۱۳۰۰ شمسی ماژورمسعود خان وزیرجنگ بسوی قزوین حرکت کرد برای اینکه قزاقانی که درتحت سرپرستی انگلیسها بودند تحویل بگیرند وبعضی مهمات هم قراربود ازطرف نیروی جنگی انگلستان به وزیرجنک تحویل داده شود وگفته شد که روز۲۲دیماه اوایل آوریل نیروی انگلیس ایران را تخلیه خواهند کرد وبعد قرار شد تا نیمۀ ماه آوریل حرکت کنند وقرارشد ۲۵ هزار قبضه تفنگ وقدری توپ در بین النهرین بدولت بفروشند ولی این معامله صورت نگرفت.
دراین ماه آقای مصدق السلطنه والی فارس مورد سوءظن دولت قرارگرفته تلگرافاتی میان او و رئیس دولت مخابره شده بود واحتمال می داد که نسبت به او سوء قصدی شود استعفا داد واز فارس عزیمت کرده وارد خاک بختیاری شد و در آنجا پناه گرفت و دست دولت باو نرسید.
اما قوام السلطنه والی خراسان تلگرافی به سید مخابره کرده بود که ازمفاد بیانیۀ رئیس الوزرا معلوم نمی شود که دولت ایران دارای چه اصول و رژیمی است. و راست هم گفته بود، بعلاوه چند روز قبل ازاینکه اورا توقیف کنند جمعی از معاریف شهررا جمع کرده گفته بود که محتمل است بلشویکها مانند گیلان باردیگربه خراسان روی آورند وخدا وردی درخاک روسیه آرام ننشسته است و قوای موجودۀ خراسان کافی نیست و لازم است قوائی ملی تهیه شود و درآن مجلس صورتی تهیه شد که پولی برای تهیۀ ذخیره وتفنگ ولباس سربازجمع آوری گردد وبدولت پیشنهاد کرد که قوای موجود کافی نیست و اگردولت اجازه دهداهالی حاضرند درحدود۱۰۰۰ سرباز به خرج خود آماده نمایند.
روز۱۳ نوروزوالی وجمعی ازرجال بقریۀ ملک آباد سه کیلومتری شهرمهمان بودند، عصرکه در کالسگه ای به شهربرمی گشتند حسب الامررئیس الوزرا مرحوم کلنل محمد تقی خان رئیس ژاندارم خراسان( که قبلا با قوام السلطنه عهد و پیمان یگانگی بسته بودند و قوام السلطنه کمال اعتماد را بمشارالیه داشت) مصمم بدستگیری والی شد و اسمعیل بهادرصاحبمنصب ژاندارم را مأمورکرد که والی را دستگیر کند.
همین که کالسگۀ والی ازدروازه ارک داخل ومحاذات سربازخانه یعنی کاروانسرائی که ژاندارم ها در آنجا منزل داشتند رسید، جمعی ژاندارم را امر داد جلو کالسکه را گرفتند وخود جلورفته مطلب را بوالی حالی کرد و او را پیاده کرده بداخل کاروانسرا برده در اطاقی توقیف نمود، و بلافاصله خانۀ او را محاصره کرد و اسبها وفرشها ی اووسایراسبابهایش را ضبط کردند، وهرکس ازاعیان که همراه او بود وازدنبال اووارد شهرشدند گرفتار گشتند و درظرف یک هفته جماعتی ازرجال شهر را دستگیر کردند و روزنامۀ تازه بهار که تحت مدیریت آقای ملک زاده برادر مؤلف دایر بود نیز توقیف وخود او حبس شد، و گروهی از تجار و آزادیخواهان و دموکراتها را هم حبس کردند و بعینه همان نقشه ای که رئیس دولت درمرکزپیش گرفته بود او نیزدرخراسان اجرا کرد و الحق که این رویه خلاف سیاست و خلاف منطق بود.چه کلنل محمد تقی خان غیراز سید ضیاءالدین بود و سوابق و لواحق ساده و وجهۀ روشن محمد تقی خان و ایمانی که او داشت ضرورت اجرای این نقشه را برای او و سیاست شخصی او مدلل نمی داشت، و لازم بود که محمد تقیخان ازساعت اول بعد از توقیف والی برنجانیدن سایر طبقات مشهد طبق نقشۀ تهران دست نزند، این حرکت او موجب شد که سیاست او بعدها در مشهد با افکارعمومی ملایم نیفتاد و نتوانست افکارخراسان را متوجه خود نماید و در قیامی که به خلاف حکومت و مجلس چهارم کرد تنها ماند و موفق به اداره کردن خراسان نگردید.
باری والی حبس شد و بزودی او را تحت الحفظ به تهران فرستادند و درتهران به امر شاه و دولت حبس شد، و بعد از رفتن سید ضیاءالدین حکم ریاست وزرائی او را در مجلس باو دادند!
روابط خارجی سید بعد ازتصمیم (خواستن مستشار از دول اروپا وآمریکا ) خوب شده بود و در مجلس شاه شب شنبه سلخ شعبان در وزارت خارجه که از سفرای دول متحابه ( سفارتخانه های ساکن در تهران (بعمل آمد و بجای مشروب «دوغ» سرسفره آورده بودند نطقهای خوبی ازطرف سفرا بعمل آمد مخصوصاً مسیو کالدول سفیرآمریکا که شیخ السفرا بود نطق مهم و عارفانه ای کرد و وعده های خوب داد.
روز شنبه سلخ رجب رضا خان درقصرقاجارمانوری داد و شاه و سفرا و درباریان حضورداشتند و شاه از رضا خان که سردارسپه لقب گرفته بود اظهار رضایت کرد.
۲۳ حمل اکبرمیرزا صارم الدوله والی غرب دستگیرشد و در حین دستگیری زد و خوردی از روی اشتباه بین سواران کلهرکه در دستگیری والی با ژاندارم متحد بودند درعمارت حکومتی رویداد و معلوم نشد علت فرمان شلیک کردن ژاندارم به کلهرها مبنی بر چه بوده است، و خلاصه چند نفر از خانزادگان و افراد کلهردر شلیک ژاندارم به قتل رسیدند و شهرت کرد که کلهرها به حمایت صارم الدوله با ژاندارم طرف شده اند ولی حقیقت غیر ازین است وآنها با رئیس خود به حمایت ژاندارم و برای دستگیری والی بعمارت حکومتی آمده بودند و والی را رئیس کلهردستگیرکرده و یخۀ او را از پشت گرفته وکشیده بود معذالک ژاندارم در صحن عمارت بطرف سواران کلهر که دردالانی گرد آمده بودند شلیک کرد و آنها خواستند از درب دیگر بیرون بروند ازآنطرف هم یکدسته ژاندارم حمله کرده وکلهرها هشت نفرکشته پانزده نفر مجروح شدند!
صارم الدوله هم توقیف وبمرکزاعزام گردید.
روز۸ شعبان اعلامیۀ دولت دایربرتخلیه قزوین ازوقوای انگلیس منتشرگردید. و جای آنها را ژاندارم و قزاق گرفته و منجیل را سنگر بستند.
سردارمعزز حاکم بجنورد خدا وردی کرد را با ۲۸ تن اتباعش که امان داده و ازکلنل محمد تقی خان برای آنها امان گرفته بود خلع اسلحه کرد و به قوچان به پست ژاندارم تحویل داد.
روز۱۵ شعبان درسلام عید میلاد صاحب الزمان رضا خان سردار سپه بسمت وزارت جنگ معرفی شد.
سه شنبه ۱۶خبرانفصال رئیس دولت معلوم و فرصت برای اشخاص ناراضی که مترصد قیام بودند رسید، من هم که در دزاشیب متوقف بودم این خبررا شنیدم و خبررفتن سید وریاست وزرائی قوام السطنه محقق گردید.
صبح ۱۶جمعی کثیری ازحبس شدگان درمسجد شاه وصحن بهارستان متینگ ها برضد سید دادند، وعاظ و پیشنمازها نطق کردند.
سید یعقوب شیرازی و شکوه السادات ( حضرتی ) و حسین زاده سردستۀ ناطقین بودند، مردم در شهر به سید بد می گفتند و برضد ارامنه که سید به هوادارایشان معرفی شده بود گفتگوها میشد، جمعی هم بسوی خانۀ سید رفتند و نسبت بدو سوء قصد داشتند قوای دولتی آنها را متفرق کرد، فردای آنروز هم بازجماعتی از جمله آقای تدین در صحن بهارستان گرد آمدند و نطق ها کردند، انقلابی نیمه طبیعی و نیمه عمومی برضد سید بوجود آمد که تحریکات شاه ووزیر جنگ ومحبوسین و قسمتی از مردم موجد آن بود، عوام فریبهای دولت فایده نبخشید!
سید ضیاءالدین روزچهارشنبه ۱۷ رمضان مطابق ۴ جوزا ۱۳۰۰ چهارساعت به ظهربه اتفاق اپیکیان ارمنی که مردی نویسنده وهوشمند و از دوستان سید بود و ریاست تشکیلات بلدیه را بعهده داشت و ما ژورمسعود خان وزیرمشاور و وزیرجنگ سابق وکلنل کاظم خان که حاکم نظامی تهران بود و اخیراً رئیس ارکان حرب شده بود با عده ای مستحفظ قزاق درسه اتومبیل بسوی قزوین حرکت کردند که از راه بغداد به اروپا بروند.
دستخط شاه روز ۴ جوزا ۱۳۰۰ دایر بعزل سید ضیاء الدین به عموم ایالات وحکام مخابره گردید:
« نظر به مصالح مملکتی میرزا سید ضیاءالدین از ریاست وزرا منفصل فرمودیم و مشغول تشکیل هیئت وزرا جدید هستیم، باید کمال مراقبت را درحفظ انتظامات بعمل آورید و مطالب مهمه را مستقیماً بعرض برسانید». « شاه»
 علت سقوط سید ضیاء الدین از تاریخ احمد شهریور:
۱ - نداشتن حزب وجمعیتی که فوراً وزارتخانه ها و دوایر را در دست بگیرد ومجلس را راه بیندازد.
۲- نداشتن سابقۀ وجاهت ملی که لااقل هواداران قوی درمیان صلحا ازو حمایت کنند( من درین قسمت تردید دارم که وجاهت ملی عامل واقعی پیشرفت قاثدی تواند شد- چه بمحض ریاست وجاهت متزلزل می شود پس نمی توان این معنی را اصل کلی پنداشت – مؤلف)
۳ – سوء انتخاب، جماعتی را انتخاب کرد وبتجربه معلوم شد که چندان پای بند باخلاق نبودند وباز درمیان آنها کسی را برگزید که درسیاست وپیشرفت مقصد خود به هیچ مانع و رادعی پا بند نمیکرد. معلوم است چگونه مرد فاضل می تواند با این قبیل دوستان کار کند؟
۴ – حبس کردن همۀ معاریف و زنده گذاشتن آنها.. که اگر آنها را کشته بود بازامید ماندن و بقاء برایش نبود زیرا سایرقسمتهای کارش خراب بود وبرای قتل اینهمه مردم که نه عموماً سرمایه دارونه عموماً کمونیست و نه عموماً دموکرات و نه عموماً آخوند بودند ومطابق هیچ مسلک ومرامی ممکن نبود آنها را یکدفعه ازبین برد عذری نداشت.
۵ - رنجانیدن رضا خان، فی المثل چنانکه احمد شهریور می نویسد:
سید گاهگاهی ازدرسمت شمس العماره وارد دربارشهری میشد و درمخصوص را برای خود انتخاب کرده بود برای دخول ... وقدغن کرده بود بدربان که کسی را از این در راه ندهد، اتفاقاً روزی رضا خان میل می کند از همان دروارد شود دربان در را باز نمیکند وعذرخود را می گوید، این کاربه رضا خان برمیخورد وامرمیکند ازدردیگرجماعتی رفته دربان را کتک مفصلی زده در را باز میکند وفحش زیادی به سید میدهد.
رضا خان بعد ازآنکه وزیرجنگ شد، وزارت جنگ اوهم زورکی بود ودرهیئت وزرا بماژورمسعود خان تندی کرده وحتی می گویند صندلی اورا تصاحب کرده بود»( آقای کیهان این اخباررا تکذیب می کند) وپس ازوزارت جنگ دیگربه هیئت وزرا حاضر نشد و همواره درقصرقاجار میان سربازان زندگی میکرد، فرمانفرما را مرخص کرد که برود بفرمانیه و ملک شمیران خودش» و روزیکه در قصرقاجارمانوری داده و شاه را مهمان کرده بود، قزاق ها به سید احترام نکردند و من خود ( مؤلف این کتاب ) از یک تن از شاهزادگان شنیدم گفت : شاه که رد شد قزاق ها ما را هم که نوکر شاه بودیم راه دادند ولی سید و وزرایش عقب ماندند و از لای صف قزاق ها خود را بدنبال شاه انداختند و ابداً کسی به آنها اعتنائی نکرد!
معلوم می شود که رضا خان خود را به شاه چسبانیده بود و به سید اعتنائی نمی کرد، بدیهی است مردم وکسان محبوسین و سیاسیون همه به سید بد می گفتند، درباریان هم به سید بدگوئی می کردند واودر دربارمدافعی نداشت، و این بدگوئیها دردماغ سادۀ رضا خان که ذاتاً خود خواه و ساده لوح و زود باور بود چه تأ ثیری می بخشیده است ؟
 شاه از سید رنجیده و از او می ترسید
یکی ازاصلاحاتی که سید دست زد تعدیل بودجۀ مملکتی بود، چنانکه حقوق شهریه بگیرها تا آنوقت بالغ برچهل وسه هزارتومان درماه بود، وسید آنرا به بیست هزارو ششصد تومان تنزل داد، همچنین حقوق ماهیانۀ دربار مصوبه مجلس سوم، سی هزار تومان بود و ناصر الملک درغیاب مجلس آنرا چهل هزارتومان کرده بود، سید ده هزارتومان اضافی را کسر کرد و شاه بدش آمد و اصرار کرد که همان مبلغ چهل هزار تومان را دریافت دارد. سید حاضر شد اما درعوض حقوق شاهزادگان را به بودجۀ دربار احاله داد ازین عمل که بسیاروطن خواهانه بود هم شاه رنجید وهم شاهزادگان وهم درباریان، دیگرشاهزاده خانم ها و سایرشاهزادگان که برای استخلاص فرمانفرما وعین الدوله نزد شاه می رفتند، طبعاً ازسید بدگوئی می کردند واین بدگوئیها دردماغ شاه تأثیرمی بخشید، شاه راجع باستخلاص بعضی وآسودگی بعضی دیگربه سید توصیه کرد وسید زیربار نرفت و شاه رنجید.
نقشه کودتای دیگر:
سید ازشاه نمی توانست راضی باشد، زیرا قبلاً گفته ایم که طرزفکروعمل شاه طرزی جدی و سریع و فعالیت اثرنبود و بهمین سبب با دولتهای فعال نمی ساخت بلکه با هیچ دولتی نمی ساخت، خاصه با دولتی انقلاب چون دولت سید ضیاءالدین، بنابراین بعد ازدو ماه شکرآب درمیانه حاصل شد، اینجا احمد شهریوراطلاعی داده است که ما به اعتماد آن مرحوم که مردی مدقق و با اطلاع بوده و قضایا را درموقع خود یادداشت کرده است به اختصار مینویسیم:
« سید ازحرکات رضا خان جاهل، وبی میلی شاه، از دوام حیات سیاسی خود مأیوس و چون میل نداشت استعفا کند درفکرچاره برآمد که شاه را بردارد، درین باب محمد حسن میرزای ولیعهد را انتخاب کرد و با او وارد این تدبیرشد، ملاقاتهائی با ولیعهد کرد. راپورت این ملاقاتها به شاه ورضا خان رسید. شاه به سید امرکرد که استعفا کند، سید از قبول استعفا سرباز زد و تمارض کرد، وزیر مختارانگلیس با شاه ملاقات کرد ولی نتوانست شاه را راضی به بقای سید سازد، حتی به اشارت حالی کرده بود که اگر سید برود از برای سلطنت شاه مخاطراتی خواهد بود، معهذا شاه ایستادگی کرد.» انتهای یادداشت شهریور.
مؤلف گوید: درهمان اوقات شنیدم که روابط سید با ولیعهد بشکل غیرعادی پیش آمده است. ونیز شنیدم که شاه بولیعهد تغیرکرده و حتی گفته شد که احمد شاه سیلی بصورت ولیعهد زده است، که راست یا دروغ میرساند که دردربار کشاکش ومعارضه ای بین دو برادر پیدا شده بود که دراطراف آن معارضه این اخبار تراوش می کرد وهمان اوقات شهرت کرد که ولیعهد را می خواهند تبعید کنند، واتفاقاً پس ازسقوط سید چیزی نگذشت که ولیعهد عازم فرنگستان شد و ازطریق بغداد و بصره عزیمت کرد و در محمره(خرمشهر) مهمان سرداراقدس (خزعل) گردید. درهمین وقت سید ضیاءالدین نیز دربصره در مهمانخانه ای منزل داشت.
شاهزادۀ یمین الدوله داستانی نقل می کند(۸):
ولیعهد به قصرخزعل درفیلیه وارد شد وهوا بسیارگرم بود، ولیعهد ازگرما بیتابی می نمود، شبی شیخ را درباغ قصرملاقات کردم. شیخ نسبت به ولیعهد و بیتابی و عدم متانت وصبر او قیافۀ مأیوسانه نشان داد، گفت می خواهم با ایشان درموضوع مهمی صحبت کنم و از من خواست که وسیلۀ این ملاقات شوم، من با ولیعهد درین باب گفتگو کردم، ولیعهد می ترسید که با شیخ محرمانه ملاقات کند، بهرقسم بود شبی را دریکی از حیاط خلوتها بدون آوردن چراغ میعاد نهادند، ولیعهد آنجا رفت منهم درخدمت اورفتم. چیزی نگذشت شیخ با عبا وقبای درازدرتاریکی نمودارگردید، خلاصه مذاکرات این بود که:«والاحضرت اینقدر ازگرما متألم نباشند، وسیلۀ دفع گرما فراهم میآید وهوا خوب می شود، بهتراینست به فکراوضاع مملکت باشند، من چشمم از سردار سپه آب نمی خورد، شاه خوب نکرد سید ضیاءالدین را بیرون کرد. اگر والاحضرت حاضر باشند من حاضرم از عرب و لر و پشتکوه قوۀ معتبر فراهم آورم، سید ضیاءالدین هم دربصره است، بفرستید بیاید و قوای خود را حاضرساخته میرویم تهران را تصرف می کنیم، آنوقت میل میل مبارکست خواستید شاه را بقا می کنید و نخواستید خودت شاه میشوی».
آنشب دراین مهم گفتگو شد و بالاخره مرا مأمور کردند که باتفاق دیگری ازاجزای دربار برویم ومن دربصره با سید گفتگو کنم و او را با این خیال همراه سازم... من به بصره رفتم، سید دراطاقی ساده و محقرمرا پذیرائی کرد درحالیکه هندوانه ای پاره کرده وبخوردن آن مشغول بود. صحبت کردیم و نقشه را باو گفتیم، سید سری تکان داد وگفت: شیخ راست می گوید ومیتواند کاری صورت بدهد، اما من به رفیق شما یعنی (ولیعهد) ابداً اعتماد ندارم. او مرد کار نیست، و نخواهد آمد، و اگر بماند و بیاید کارما را خراب خواهد کرد، او همۀ خیالاتش متوجه خانمهای پاریس است وعجله دارد که هرچه زودترخود را ازایران و مشرق به فرنگ برساند، من او را آزموده ام بدرد اینکارها نمی خورد، و ازین قبیل خیلی صحبت کرد، من دفاع کردم. اما سید اقناع نشد.
ظاهراً سید ضیاءالدین درمختصرسازشی که دربالا اشاره کردیم که با ولیعهد برای کودتای دیگر کرده بود اورا به محک امتحان زده وعیاراین شاهزاده جوان را سنجیده بود و ازقضا بزودی شیخ خزعل هم ازولیعهد مأیوس شد وعجله ای که ولیعهد درحرکت داشت وحرارت هوا را بهانه می کرد می فهماند که کمال مطلوب اوچیزدیگراست!
بالجمله سیاستمداران تهران نتوانستند شاه سرسخت را نسبت به سید نرم کنند واطلاع داریم که رقبای شمالی آنها هم با شاه درطرد سید همدست بوده اند و یادداشتهائی درین باب دیده شده است که مناسبات سید ضیاءالدین با رفیق « روتشتین» وزیرمختارجدید الورود دولت ساویت خوب نبوده است، ازجمله دریاد داشت« انصاری» چنین نوشته است:
« پس ازورود « روتشتین» به تهران مشارالیه ازرئیس الوزرا خواهش می کند که « نادر میرزا » (کار گذار عشق آباد ومهماندار وزیر مختار که ازسرحد خراسان تا تهران همراه مشارالیه بوده است) چند روز دیگردرمعیت او باشد، ولی آقای سید ضیاءالدین درپاسخ می گوید که: شما منشیان خوبی در سفارتخانه دارید، خوبست کارهایتان را به آنها مراجعه کنید، این اظهارموجب سوءظن وزیردولت شوروی شده دستورمی دهد که فوراً عذردومنشیان ایرانی را بخواهند» ( نقل ازتاریخ کودتای حسین مکی در روزنامه مهر ایران.)
این رنجش بعد ها بیشتر می گردد ( سید ضیاء، مصادف ورود وزیرمختار شوروی درتهران من و جماعتی ازدموکراتها وآزادیخواهان را دستگیرکرد و گفته می شد که این جماعت را از خوف آنکه مبادا باستقبال وزیرمختارشوروی بروند و یا با او روز ورود ملاقات کنند دستگیر کرده است!...) و درهمان یادداشتها ثبت است که ازطرف سفارت شوروی روزی ازدولت سئوال شد که: رژیم مملکت ایران مبتنی برچه اساسی است؟ و نیزمی گوید که وزیرمختارمذکور نزد شاه نیزرفته ازرئیس الوزرا اظهارنگرانی وعدم رضایت کرده بود.
دراین صورت ممکن است که تهدید های وزیرمختارانگلستان ( اگر چنانکه احمد شهریورمی نویسد اساس حقیقی داشته باشد) به شاه بی اثرمانده وعدم رضایت روس ها از سید با تمایل انگلیسها نسبت به مشارالیه تکافو کرده باشد، و میل باطنی شاه درین میانه برمیل وزیر مختارانگلیس چربیده باشد. بنابراین چنانکه گفتیم شاه دراواخراردیبهشت ( ثور۱۳۰۰ ) به سید تکلیف استعفا نمود.
سید ضیاءالدین مردی نبود که به سهولت دست ازکاربردارد، وجزوزیرجنگ باقی اعضاء دولت از هرحیث با اووفاداربودند.
چنانکه گفتیم ( یعنی احمد شهریورنوشت) سید از مجرای سیاست خارجی نیزموفق باسترضای شاه نشد وغیرممکن بود که بتوانند شاه را با هرنوع تهدیدی ازسید مطمئن کنند، وچنانکه دیدیم شاه به سید تکلیف کرد که استعفا کند.
روز ۲۸ ثورسید از دوام زندگانی سیاسی خود درایران نومید گردید و مطابق اطلاعاتی که یافته ایم دست بکارشد تا بوسایل دیگرمگرکودتائی از نو راه بیندازد و ازجمله می گویند که با ارامنۀ داشناکسیون کنار آمد که جمعی مسلح شوند و همچنین با بعضی صاحب منصبان ایرانی ژاندارم داخل مذاکره می شود وببرخی ازپستهای ژاندارم نیزتلگرافاتی مخابره می نماید که بطرف تهران حرکت کنند،اما همۀ این فعالیتها درنتیجۀ مقاومت شاه ووفا داری سردار سپه وصاحب منصبان قزاقخانه با احمد شاه بی اثرماند وسید سقوط کرد ( رجوع شود بمراسلۀ آقای ارداقی - تاریخ حسین مکی).
بدیهی است اسناد مربوط باین قسمت ازتاریخ تاریخ تا آندرجه زیاد وطرف اعتماد کامل نمی تواند باشد واگرروزی این اسناد ازطرف دول همجوارما انتشاریابد یا تاریخی صحیح به قلم خود آقا سید ضیاءالدین نوشته شود می توان به کم و کیف جزئیات پی برد ..
بالجمله بعد از سه ماه وچند روز در۴ جوزا ۱۳۰۰ دولت سید ضیاءالدین ساقط گردید وبشرحی که اشاره کردیم تا سرحد مشایعت شد وازآنجا ازراه بصره به اروپا رفت و در« مترو» ازشهرهای سویس متوقف گشت.
 توضیحات و مآخذ:
۱ - ملک‌الشعرا بهار، «تاریخ مختصر احزاب سیاسی؛ انقراض قاجاریه» جلد اول - چاپ رنگین، تهران، ۱۳۲۳ - صص ۱۰۶ – ۸۶
۲- « اعلامیه رضا میر پنج به تاریخ ۲۲ فوریه ۱۹۲۱ » که توسط اربابانش تهیه شده است. در این اعلامیه میخوانیم:
حکم می‌کنم :
ماده‌ اول ـ تمام اهالی شهر تهران باید ساکت و مطیع احکام نظامی باشند.
ماده‌ دوم ـ حکومت نظامی در شهر برقرار و از ساعت ۸ بعدازظهر غیر از افراد نظامی و پلیس مأمور انتظامات شهر، کسی نباید در معابر عبور نماید.
ماده‌ سوم ـ کسانی که از طرف قوای نظامی و پلیس مظنون به اخلال آسایش و انتظامات واقع شوند، فوراً جلب و مجازات سخت خواهند شد.
ماده‌ی چهارم ـ تمام روزنامه‌جات و اوراق مطبوعه تا موقع تشکیل دولت به کلی موقوف و برحسب حکم و اجازه که بعد داده خواهد شد، باید منتشر شوند.
ماده‌ پنجم ـ اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه به کلی موقوف و در معابر هم اگر بیش از سه نفر گرد هم باشند، با قوه‌ی قهریه متفرق خواهند شد.
ماده‌ی ششم ـ درب تمام مغازه های شراب‌فروشی و عرق‌فروشی، تئاتر و سینما و فتوگرافی‌ها و کلوپ های قمار باید بسته شود و هر مست که دیده شود، به محکمه‌ نظامی جلب خواهد شد.
ماده‌ هفتم ـ تا زمان تشکیل دولت، تمام ادارات و دوائر دولتی، غیر از اداره‌ ارزاق تعطیل خواهند بود. پست‌خانه، تلفن خانه، تلگراف خانه هم مطیع این حکم خواهند بود.
ماده‌ی هشتم ـ کسانی که در اطاعت از مواد فوق خودداری نمایند به محکمه‌ نظامی جلب و به سخت ترین مجازات‌ها خواهند رسید.
ماده‌ی نهم ـ کاظم خان به سمت کماندانی شهر انتخاب و معین می‌شود و مأمور اجرای مواد فوق خواهد بود.
۱۴جمادی الثانی ۱۳۳۹
رئیس دیویزیون قزاق اعلیحضرت
اقدس شهریاری و فرمانده کل قوا ـ
رضا
۳ - منوچهر صالحی در مقالۀ « دیالکتیک استقلال و آزادی» خود می نویسد: کسانی که برای «واقع‌بینی سیاسی» جایگاهی فراتر از «استقلال» قائلند و از ما می‌خواهند در روابط بیرونی خود نباید روی استقلال پافشاری کنیم، زیرا می‌توانیم توسط دولت‌های نیرومند مورد تحریم اقتصادی، نظامی، فرهنگی و ... قرار گیریم و یا آن که آن دولت‌ها می‌توانند برای تحقق منافع ملی خود به سرزمین ما تجاوز نظامی کنند، در رابطه با تناسب قدرت کنونی در جهان سیاست تسلیم در برابر زیاده‌خواهی‌های کشورهای امپریالیستی را توصیه می‌کنند. اما می‌دانیم بدون مبارزه خلق‌هائی که در سده‌های ۱۹ و ۲۰ در کشورهای مستعمره می‌زیستند، هزینه نگاه‌داری مستعمرات آن‌چنان گران نمی‌شد تا امپریالیست‌ها مجبور به ترک مستعمرات و پذیرش دولت‌های خودفرمان ملی در این سرزمین‌ها ‌شوند. امروز نیز بنا بر ادعای متخصصان آمریکائی جنگ و اشغال افغانستان و عراق توسط ارتش ایالات متحده آمریکا طی ده سال گذشته موجب بیش از ۲۰۰۰ میلیارد دلار هزینه شده است. به‌همین دلیل نیز آمریکا و متحدینش مایلند هر چه زودتر این سرزمین‌ها را ترک کنند. اما آن‌ها برای حفط منافع ملی خود در منطقه خاورمیانه از یک‌سو خواهان به‌قدرت رسیدن حکومت‌های دست‌نشانده و از سوی دیگر خواهان حفظ پایگاه‌های نظامی در این دو کشورند تا بتوانند دولت‌های وابسته به‌خود را بهتر از گذشته کنترل کنند. به‌عبارت دیگر، این دولت‌ها برای استقلال و حاکمیت ملی این سرزمین‌ها پشیزی ارزش قائل نیستند. نمونه دیگر دولت خودمختار فلسطین است. امپریالیست‌ها که خواهان تحقق دمکراسی در خاورمیانه‌اند، پس از پیروزی حماس در انتخابات آزاد مجلس ملی فلسطین، از به رسمیت شناختن حکومت خودمختار فلسطین به رهبری حماس خودداری کردند و با محاصره زمینی، دریائی و هوائی غزه کوشیدند چنین جلوه دهند که حماس مسئول بدبختی مردم فلسطین است و چون از این سیاست سود چندانی نبردند، دست ارتش اسرائیل را در تجاوز وحشیانه به غزه باز گذاشتند.
از همین قماش «روشنفکرانی» هستند که به دکتر مصدق در رابطه با نپذیرفتن پیشنهاد بانک جهانی برای تولید و فروش نفت ایران و تقسیم درآمد آن میان دولت ایران و شرکت نفت انگلیس ایراد میگیرند و «یک دندگی» مصدق را مخالف «منافع ملی» آن زمان ایران ارزیابی می‌کنند. اما حقیقت آن است که پیشنهاد بانک جهانی «راه حل» نبود و بلکه ادامه سیاست استعماری انگلستان در شکل دیگری بود، زیرا بخش اعظم پولی که از فروش نفت به‌دست می‌آمد، باید به عنوان «غرامت» به شرکت نفت انگلیس پرداخت می‌شد. بنا بر آن پیشنهاد ایران باید نفت خود را ۵۶ سنت ارزان‌تر از قیمت نفت در بازار جهانی به بهای ۷۵/۱ دلار روشن است که پذیرفتن آن پیشنهاد به معنی چشم‌پوشی ایران از بخشی از استقلال، حاکمیت و ثروت ملی خود بود.برای هر بشکه به انگلیس می‌فروخت و بابت فروش هر بشکه نفت نیز فقط ۳۷ سنت دریافت می‌کرد.
منبع: منوچهر صالحی «دیالکتیک استقلال وآزادی» ۱۰ سپتامبر ۲۰۱۱-
www.manouchehr-salehi.de
۴ - خسرو معتضد – پلیس سیاسی – نشر البرز – ۱۳۸۸ ، جلد ۱ – صص ۳۴۶ – ۳۴۳
۵- ( مسعود خان کیهان درهفتم برج حمل بواسطۀ اشکالاتی که در کار وزارتی خود با وجود قدرت ومداخلات بیحد سردارسپه درامورنظام میدید مستعفی گردید ولی استعفای اوپذیرفته نشد وسپس گفتگوهائی و فعل و انفعالاتی پیش آمد که باردیگر ناچارباستعفا شد وعاقبت در ۷ برج ثور( اردبیهشت ۱۳۰۰ ) از کار کناره جست و سردار سپه که تا آنروز رئیس دیویزیون قزاق بود بعد از انجام جشن سلام نیمۀ شعبان بسمت وزرات جنگ حضور شاه معرفی گردید» و مسعود خان بسمت وزیر مشاور درکابینه باقی ماند.
۶ - روز۲۳ ثور بمناسبت اینکه میرزا عیسی خان کسالت داشته به فرنگ رهسپار شده بود» مدیر الملک وزیر مالیه شد و معزز الدوله ( نبوی ) بوزارت امور خارجه بحضور شاه معرفی گردید.
۷ - سید ضیاء به ملک الشعراء بهار دروغ می گوید. از مدتها قبل طرح کودتا را خبر داشته است زیرا وی در « یادداشتهای محمد علی جمال زاده که سید ضیاء در باره چگونگی کودتا۱۲۹۹ به او تقریر کرده است» می گوید: «اسمارت انگلیسی که مترجم اول سفارت انگلیس بود، فردی بسیار ایران دوست و با من درتهران رفیق بود. یک شب کاظم که با مسعود اغلب شبها از قزوین به تهران می آمدند، و با هم بودیم و باز بر می گشتند به من گفت آیا یادتان هست که می گفتید با پانصد نفر اوضاع را به هم می زنید حالا چهار هزار قزاق در قزوین است. من پرسیدم آیا می توان از آنها استفاده کرد؟. گفت بله. از دوهزار نفر آنها می توان خوب استفاده کرد. بنا شد دست به کار شویم.»
* نگاه کنید به « خاطرات سیاسی رجال ایران - به اهتمام علی جانزاده – جلد اول »– صص ۲۰۲ – ۱۸۹ )
۷ - شاهزادۀ یمین الدوله(حسنعلی میرزا، کوچکترین پسران ناصرالدین شاه است، وی در اتریش تحصیل کرده است و ازهمراهان ولیعهد بود.
ادامه دارد

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire