mercredi 29 août 2012

جمال صفری : زندگینامه دکتر محمد مصدق، قسمت چهل و چهارم

جمال صفری :
حکومت قوام و تصدی پست وزارت مالیه از طرف دکتر مصدق
26 خرداد، بمناسبت صد و بیست ونهمین سالگرد تولد دکتر محمد مصدق



795 1 Safari-Jamal
«چند روزی ازتوقف مصدق در«دهکرد» (چهارمحال وبختياري) نگذشته بود که کابینه سید ضیاءالدین سقوط کرد و قوام السلطنه مأمور تشکیل کابینه شد و مصدق را به عنوان وزیر مالیه(1) به شاه معرفی کرد. مصدق پس از ورود به تهران به علت وجود «آرمیتاژ اسمیت» مستشارانگلیسی مالیه در آن وزارتخانه، از قبول خدمت امتناع کرد. پس ازرفتن اسمیت، درآبان 1300با گرفتن اختیاراتی از مجلس شورای ملی به منظور اصلاح آن وزارتخانه، قبول خدمت کرد .» (2 )
 هیئت دولت آقای قوام السلطنه
   
ملک الشعراء بهاردرکتاب «تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران» درباره حکومت قوام می نویسد: بعد ازظهرروزجوزا ( خرداد 1300) شمسی مطابق 27 رمضان 1339 ده روز بعد از سقوط  دولت نود روزه  سید ضیاء، قوام السلطنه هیئت دولت خود را به قصر فرح آباد  برده بشاه معرفی کرد.  
قوام السلطنه: رئیس الوزرا و وزیر داخله. 
- میرزا اسدالله خان مشارالسلطنه (وزیر خارجه )
ـ رضاخان سردارسپه (وزیر جنگ)
ـ دکترمحمد خان مصدق السلطنه (وزیرمالیه) 
- سید ابراهیم خان عمیدالسلطنه (وزیرعدلیه)
ـ شاهزاده اسدالله میرزا شهاب‌الدوله (وزیر پست و تلگراف)
ـ دکترامیرخان امیراعلم (وزیر معارف)
ـ مصطفی نیرالسلطان ( وزیرفواید عامه).
دولت روز بعد ازمعرفی بیانیه ای که حاوی یک قسمت از برنامۀ او بود انتشار داد (3 )، و مقدمتاً به سرعت افتتاح مجلس و لزوم توسعۀ  قوای نظامی اشاره  کرد و روح برنامه چنین بود: 
1- توجه به رفاه طبقۀ سوم و رفع بیکاری و اصلاح حال زارع و توجه به بهبود امر فلاحت.
2- براه انداختن بانک استقراضی ( بانکی که دولت شوروی آنرا با کلیۀ محاسباتش به ایران واگذار کرده بود، بموجب معاهده) و کلیۀ شعب آن در مرکز و ایالات بعنوان بانک دولتی ایران تهیۀ  سرمایه  از منابع داخلی.
3- بکار انداختن معادن وسایر منابع ثروت بوسیلۀ تأسیس شرکتها وتحصیل کار برای کارگران و سایر بیکاران.
4– تهیۀ منابع واعتباراتی برای استقراض داخلی وتحصیل سرمایه های کافی برای تأسیسات  ضروریۀ مملکت.
5 – حذف مخارج غیر ضروری برای افزایش مصارف جدید، تکمیل قوای نظامی و ایجاد موازنه تعادل در بودجۀ جمع و مملکتی، که حتی الامکان کسر بودجۀ مملکت را از منابع و استقراضات داخلی تأمین نماید.
6 – توسعۀ معارف بوسیلۀ دولت وتوانگران که به معارف کمک کنند.
7 – اصلاح عدلیه و نسخ کاپیتولاسیون.
8 – ایجاد تأسیسات صحی در ایالات و ولایات که فواید آن به طبقۀ زارعین برسد.
  
 هجوم به سید ضیاءالدین
 بعد از سقوط سید ضیاءالدین محبوسین آزاد شدند. و چنانکه گفتیم در مسجد شاه و مجلس متینگ ها دادند، و یکی ازین متینگ ها روزی بود که هنوز سند عزل او منتشر نشده بود، من در«دزاشوب » بودم که شنیدم حضرات در مجلس جمع شده اند، و یکی دو نفر را هم نزد من فرستادند که به شهر بیایم، لیکن دل و دماغ حضور در آن مجمع برایم نبود و نیامدم، شب شنیدم که قوام السلطنه از حبس آزاد شده و فرمان ریاست وزرائی او نشر می شود (4)، و فرمانفرما از فرمانیه فرستاد که نزد او بروم، او هم خبر قوام السلطنه را تائید کرد و اصرار کرد که به شهر بروم و با آقای قوام السلطنه ملاقات کنم، در شهر آقای نخست وزیر را در عمارت شخصی ایشان دیدار کردم، و حرکت سریع و عجیبی از فردا در شهر پدیدار گردید، و احساسات عمومی شدیداً بر ضد سید همه جا دیده می شد، خاصه در خانواده های محبوسین که خود اکثریتی را بوجود می آورد و حاجت به تبلیغات تازه نبود.
مردم از آزادی و رهائی سید ناراضی بودند، و معتقد بودند که باید شاه و دولت مسببین کودتا را و سید را محاکمه کند، و وجوهی را که به حوالۀ سید در اینمدت از بانک اخذ شده و خرج گردیده (مبالغی ازین بابت صورت می دادند که اغراق به نظرمی آمد!) تحت دقت و رسیدگی قرار گیرد و سند خرج ازو مطالبه شود، و بیحد عصبانی بودند که چرا در حین رفتن مشارالیه بیست و پنج هزار تومان پول دستی از محل عایدات بلدیه به او داده شده است!
ولی ظاهرآً شاه نمی توانسته است این خواهشهای عمومی را صورت بدهد. و در جواب جمعی از رجال گفته بود که: آقایان بگذارید برود و تا همین حد هم راضی باشید که او رفت! مستر بلفور نام انگلیسی که کتابی در اوضاع سیاسی آن ایام تألیف کرده بود در این باره چنین گفته است:« فاتح این جنگ چون چنان دید حکم داد او( سید) را در قزوین نگهدارند، ولی پس از مطالعۀ اطراف قضیه راضی شد حکم  مزبور را الغا سازد».
 در تاریخ سه شنبۀ 14 شهر شوال  1339 مطابق با اول سرطان ( خرداد) بیانیه ای به امضای جمعی از رجال و اعیان و علما و از نمایندگان مجلس چهارم تحت عنوان ( بیان حقیقت) انتشار یافت که مستقماً به سیاست  آنروز دولت انگلیس حمله می کرد و من برای تکمیل تاریخ، قسمتی از آنرا نقل می کنم؟
  بیان حقیقت
« وقایع غیرمترقبۀ نود روزۀ اخیر ایران، یعنی دورۀ حکومت نامشروع سید ضیاء بدرجه ای غیر مکشوف و مورد اشتباه واقع شده و به اندازه ای سیاست خارجی ذینفع درین وقایع، افکار و جراید را مشوب نموده است که کشف حقایق برای اعادۀ حیثیات و حفظ شرافت ملی ایران لازم آمده و رفع شبهه و موکول کردن حکمیت وقایع به افکارعمومی دنیا و جمهور ملل متمدنه از وظایف اولیۀ ایرانیان شمرده می شود!
 به ملاحظۀ اینکه مبادا بوسیلۀ نیرنگ دیگری باز آزادی شکایت از دست ایرانیان برود(چنانکه رفت و آزادی طول نکشید! مؤلف) اعلام می داریم....که ایران در چه حال تأسف آوری واقع شده و با نهایت نفرتی که از مداخلات اجنبی در کارهای داخلی خود دارد بواسطه ابراز همین نفرت چگونه مورد تضییقات و سختیهای گوناگون واقع می گردد!
درک حقیقت و پی بردن بعلل اصلی فجایع حکومت سید ضیاء محتاج بذکر تاریخچۀ مختصری است.
چندی از سقوط کابینۀ آقای مشیرالدوله که بواسطه درخواست سفارت انگلیس راجع به خارج کردن صاحبمنصبان روسی از دیویزیون قزاق اعلیحضرت همایونی واقع شد و تعیین آقای سپهدار اعظم بریاست وزراء که این مقصود سفارت انگلیس را انجام داد. 
سفارت مزبور در شهر ربیع الاول 1339هجری درین یادداشت مشروحی که به دولت ایران داد، رفتن قشون خود را از ایران در بهار وعده کرد، ضمناً تکلیف نمود که دولت ایران از حضور قشون انگلیس استفاده کرده یک دیویزیون قشون ایرانی در تحت ریاست صاحبمنصبان انگلیس در حدود قزوین که مرکز توقف قشون دولت بریتانیا بود تشکیل دهد. در صورت تخلف از این تکلیف، ایران را مخاطرات انقلابی و زوال ملیت تهدید می نماید. 
حکومت وقت حل قضیه را به جمعی مرکب از وجوه علما و محترمین و وکلاء و سایر سیاسیون مملکت محول نمود.
مجلس مزبور در تاریخ 16 ربیع الاول در عمارت سلطنتی منعقد گردید و همانطوری که قبلاً هم پیش بینی می شد حضار رد و قبول تقاضای سفارت انگلیس را از حد صلاحیت خود خارج دیده و موکول به ارادۀ مجلس شورای ملی نمودند.
در این موقع اکثریت نمایندگان حاضر در مرکز در ضمن پروگرام آتیۀ خود الغای قرارداد انگلیس و ایران را گنجانده و آن پروگرام را طبع و منتشر نمودند و بالنتیجه قراردادی که اعتبار آن فقط منوط به تصویب مجلس بود و زمامداران ایران و انگلستان بالسویه حاضر در تهران ملغا شده و خالی ازهر نوع اعتباری گردید. از همین اوقات یعنی پس از یأس از اسارت ایران بوسیلۀ دسایس عادیه نقشۀ کودتای سید ضیاء و توسل به جبر و مشت قطعی شد. این بود که درشب دوازدهم جمادی الثانی (20 فوریۀ 1921 ) در تحت حمایت تاریکی و مسامحه کاری عمدی و یا سهوی حکومت وقت، دست جنایتکار فرزند ناخلف ایران سید ضیاء مدیر«روزنامه رعد» برای سرقت دراز گردید، یک عده از دیویزیون قزاق شاهنشاهی را که در قزوین متوقف و موقتاً در تحت ادارۀ یکنفر صاحبمنصب انگلیسی(اسمایس) بودند بعنوان احضار از طرف اعلیحضرت مشتبه نموده بطرف تهران حرکت، در نزدیکی پایتخت روزنامه نویس مزبور که معروف به مزدوری .... است. به این قوه الحاق، و اداره کردن سیاست آنرا عهده دار گردید.
فرمانده ایرانی این قوه(رضا خان) - قوۀ خود را برای اجرای اوامر سید ضیاء حاضر نمود و سید ضیاء بوسیله دسیسه و فشار موفق به تحصیل فرمان ریاست وزرائی خود گردید. در پایتخت و سایر نقاط حکومت نظامی را با نهایت شدت برقرار نمود، مخابرات تلگرافی و پستی بین پایتخت و سایر ولایات مدتی مقطوع و بعلاوه تحت سانسور شدید واقع گردید.
عدۀ کثیری از محترمین و روحانیون و وکلاء و آزادیخواهان که گناه آنها هواخواهی استقلال ایران و تنفر از سلطۀ اجنبی و مزاحمت در پیشرفت نقشۀ نامشروع او بود توقیف و در پایتخت و ولایات در زوایای تاریک محبس افتادند، قوانین اساسی مملکتی پایمال و مجلس شورای ملی که باید مفتوح می شد، تعطیل گردید، خیانتکاران داخلی به همدستی عده ای ارمنی و غیره و دستیاران خارجی آنها طوری گلوی ایران را فشردند که حتی قدرت بلند کردن صدای پروتست از ایرانیان سلب گردید و در هر موقعی هم که صدای ضعیف مخالفتی در گوشه ای بلند می شد فوراً عدۀ دیگری بر محبوسین و تبعید شدگان اضافه می شدند. 
بدینرو در ایران سکوت قبرستان، خاموشی مرگ و بهت عمومی برقرار گردید و مسببین خارجی این قضایا این سکوت و خاموشی ایران را در اروپا  بعنوان رضایت از استقرار حکومت مزدور اجنبی جلوه دادند و جرائد را پر از اشتباه کاریهای گوناگون نمودند!.
برای مزید اغفال افکارعامه و پوشانیدن عقاید باطنی خود و تقلیل سوءظن وعدم اعتماد ملت ایران که از دیرگاهی وی را اجیر و خریده شدۀ اجنبی می دانست، سید ضیاء شروع به انتشار بیانیه های دروغین خود نموده، در صدد برآمد که به حکومت خود رنگ حکومت اصلاح طلب، حکومت انقلابی ملی، حکومت حامی رعایا بدهد، در بیانیه های خود می نوشت که ایران را از شر مداخلات اجانب خلاص خواهد کرد، دشمنان خارجی و داخلی را به حساب دعوت خواهد کرد.
قرارداد انگلیس و ایران را که عملاً از درجه اعتبار ساقط  شده بود صورۀ الغاء نمود ولی دیری نگذشت که حقایق عمل غالب بر تلفیق عبارات و الفاظ گردیده، نیات سوء باطنی و تصمیمات خیانتکارانۀ او هویدا و مواد مضرۀ قرارداد مزبور عملاً اجرا گردید.
(795 2 Safari-Jamalاینجا شرحی انتقادی از حکومت سید و اشاراتی به سردارسپه و شاه دارد) اینست حالت ایران در قرن بیستم که ملل عالم برای حفظ آزادی و حقوق نوع بشر تاریخ مدنیت دنیا لکۀ بدنامی است که باقی و برقرار خواهد بود، ما می خواهیم که در سایه عدالت دنیا حق حیات خود را حفظ  کنیم، ما می خواهیم که زیر بار مداخلات اجنبی نرفته در وطن خودمان بمیل خود زندگانی بکنیم، ما منافع کسی را تهدید نمی کنیم و با کسی کاری نداریم، ولی می خواهیم که ما را خفه نکنند و برای سلب آزادی ما ترویج خیانت وحمایت از خیانتکاران ننمایند، ما می خواهیم سید ضیاء و همدستان او را در تأسیس این خیانت ایران برباد ده محاکمه و مجازات بنمائیم و فقط می خواهیم که نسبت به قضایای داخلی ما بیطرفی محفوط مانده حمایت های غیر مشروع   از میان برود....» (5 ) 
    بهار می نویسد: در پایان این فصل عیب ندارد اشاره کنیم که هجوم به سید و به کودتا دوام یافت تا آنکه سردار سپه از بهت خارج شد و جای پای خود را بعد از افتتاح مجلس در وزارت جنگ مستحکم ساخت، سپس معاملاتی با جراید کرد که به چوب بستن و دندان شکستن و حبس و دشنام، سلام و تعارف مقدماتی بود. از طرف وزیر جنگ اعلام شد که: «عجب است با بودن من مردم درصددند که مسبب کودتا را بدست آورند، مسبب کودتا منم...» و بالاخره حالی کرد که کسی منبعد حق ندارد در باب کودتا و اسباب و موجبات آن هرزه درائی کند! و رفته رفته چنانکه بباید فریادها خاموش گردید و خصمان حرون] سرکش و متمرد [رام شدند!..  (6 )  

 حزب سوسیالیست
درین بین حزب جدید از موتلفین قصرشیرین یعنی دموکرات و اعتدال قدیم در تهران چنانکه گفتیم موجود شد و نام خود را«سوسیالیست» نهاد، انقلابیهای قدیم و اعتدالیهای پیشین با هم گرد آمدند و جوانانی متجدد نیز با آنها یکی شدند و این حزب تقریباً جای دموکراتهای قدیم را گرفت زیرا دموکرات قدیم بدست خودش خفه شده و دفن گردیده بود و این آقایان  روی آن خاک ریخته بودند!
اینجا دو حزب طبعاً پیدا شد:1- سوسیالیزم متمایل بمسلک و سیاست کمونیزم روسیه، 2- باقی افرادی که بعنوان نمایندگی مجلس چهارم در تهران گرد آمده بودند و به سیاست خارجی و شمول در طرفداری روس یا انگلیس به نظر احتیاط نگاه می کردند، و غالب رجال سیاسی و بسیاری از نویسندگان و دموکراتها و اعتدالیهای قدیم درین دسته بودند و اکثریت مجلس را چنانکه دیدیم بنام « اصلاح طلبان، بوجود آورده و در خارج مجلس هم نفوذ حقیقی و کاملی پیدا کرده بودند.
اقلیت مجلس را عناصری از حزب تازۀ سوسیالیست و عده ای از رفقای قدیم من بوجود آورده، و اکثریت مجلس را اصلاح طلبان در دست گرفته بودند. و این اکثریت و اقلیت هم چون پایه اش بر مسلک و مرام نبود بعد از یک سال گاهی بهم می خورد، یعنی اقلیت با دستۀ دیگری سازش می کرد و به آنها قر می زد و از ناراضیان استفاده کرده، دولت را می انداخت، باز افراد اکثریت قدیم دست و پا کرده رفقای قر زدۀ سابق را جلب کرده و از افراد موتلف با اقلیت هم چند تائی ربوده، دولت افتاده را بروی کار می آورد. تشنجی عظیم پس از یکسال در مجلس چهارم از این راه پیدا شد، نامزد اصلاح طلبان آقای قوام السلطنه و مرحوم حسن پیرنیا بود و نامزد سوسیالیستها مرحوم مستوفی الممالک یعنی لیدر حقیقی و دموکراتهای قدیم و رقیب ناصر الملک بود. خلاصه در مجلس چهارم سال 1301- 1300حزبی بنام « سوسیالیست» از جمعی لیدرهای دو حزب دموکرات و اعتدال بوجود آمد، ائتلافی که در مهاجرت(با کمال عداوتی که ایندو حزب باهم داشتند) بین آنها منعقد گردید، در این تاریخ منجر به ایجاد این حزب شد. اما چنان نبود که تمام آزادیخواهان شامل این حزب شوند، چه در آنوقت بعضی از عناصر عاقل و درس خواندۀ ملی، طالب اصلاحات فوری اداری از قبیل قشون و مالیه و معارف شده بودند و اصول حزب سازی و فرقه بازی و جار و جنجال لیدرها و پادوها و هتاکی جراید که ببدترین وضعی به اشارۀ حزب سوسیالیست به راه افتاد همه را خسته کرده بود، ایجاد مرکز ثقل برای مملکت و بوجود آوردن حکومت نافذ الکلمۀ مقتدر و بسط امنیت و رونق تجارت و کشاورزی منتهای آمال و مرام وطنخواهان قرار داشت.
 بنابراین آزادیخواهان بطور عموم توجهی به حزب جدید بروز ندادند وحتی سزاوار ندانستند که در قبال آن حزب یک حزب دیگری بسازند، چه اکثریت مجلس و اکثریت مردم از تجار و کسبه و طلاب و معلمان مدارس و حتی رنجبران متمایل برجالی بودند که برای اصلاحات مذکور آماده  می شدند و مردم از حرکتها و ظاهرسازیهای مرامی خسته شده بودند.
اما این حقایق مانع از آن نیامد  که حزب سوسیالیست تشکیل شود، جمعی از رفقا نشسته آن حزب را ساختند و سیاست خارجی خود را هم برطبق مرامنامۀ مزبور تعیین کردند و به روسها نزدیک شدند و جرایدی هم راه  انداختند و در مجلس نظر به اینکه در اقلیت بودند شروع به انتقاد نمودند و بدیهی است که پایۀ انتقاداتشان به مناسبت حزبی که ساخته بودند بر خلاف «اشرافیت» بود و بدین نغمه به مخالفان خود حمله می کردند و بار دیگر این روال بازار جنجال و هجوم جراید گرم گردید!
در واقع دوباره دو حزب قدیم دموکرات و اعتدال پیدا شد، ولی ایندفعه طبیعی نبود، زیرا انقلاب این دو حزب را بوجود نیاورده بود بلکه انقلاب روسیه موجب تغییرعقیدۀ عده ای از حزب بازان قدیم شده بود و از طرف دیگر سایر ملیون از اعتدال و دموکرات هم دست از خصومت قدیم برداشته و چنانکه گفتیم بنام اصلاحات فوری که خیلی هم دیر شده بود گرد هم جمع گردیده همکاری می کردند، بهمین سبب حزب مزبور تنها ماند و در قبال او حزبی درست نشد، فقط سوسیالیست مؤسس دعوائی گشته بود که مدعی علیه واقعی نداشت، زیرا هم خود آن حزب و هم دیگران می دانستند که مطلب از چه قرار است و چه کسی گلوی مملکت را گرفته است، شاید اگر این آقایان آن روزهائی که دموکراتها را نگذاشتند کاری صورت بدهند.(1336– 1335) در تهران این حزب را تشکیل داده بودند، بجائی می رسید و همۀ احرار با آنها همدست می شدند، اما قدری دیر بود و در واقع اسباب و ابزار کاری برای سردار سپه درست می شد.
روابط علمای روحانی وطبقۀ بازاری باحزب « سوسیالیست» بهم خورد و دودستگی بزرگی در شهر بوجود آمد و پیداست که « اصلاح طلبان» از این موضع به نفع خودشان و بر زیان « سوسیالیستها» استفاده می کردند.
 اینجا باید اقرار کرد که فاصلۀ بین یک نهضت مرتجعانه(روحانی) و«اصلاح طلبی » بسیار قلیل می نمود، استعداد قسمتی از افراد اکثریت برای قبول حلیه واستعمال این سلاح قدیمی برضد حریف خیلی شدت داشت و سهلترین وسیله ای برای خرد کردن حریف بود، اما مرحوم مدرس اعلی الله مقامه که جزء سردستگان حزب « اصلاح طلب» قرارداشت، اهل این حرف ها نبود، وسعت مشرب او در سیاست او را از طبقۀ «فناتیک» بکلی جدا ساخته بود، مدرس خود را مرد سیاسی و عالم برموز تمدن می دانست، بنابراین یکبار هم اجازه نداد که رفقای اواین اسلحۀ کهنه را بکار بزنند، نطقهای مدرس در آرشیو مجلس ملی موجود است، او هیچوقت متوسل بحربۀ دین و سلاح مذهب نگردید، وکمال ملاحظه را در این باره مبذول می داشت، خاصه که اعتماد او در مجلس چهارم و در میان افراد اکثریت باکسانی بود که با انفکاک قوۀ سیاسی از روحانی موافق بودند و نمی توانستند به خلاف عقیده آنها سیاستی بدست گیرند و خودش هم چنان که گذشت اینکاره نبود، یعنی از مجلس سوم مزۀ مضار این سیاست را درک کرده بود...
معهذا رفقایی « سوسیالیستها، مضایقه نداشتند که با حربۀ « آزادی » بر ضد «ارتجاع» مبارزه کنند و جراید آنها هم به بهانۀ هجوم به« آخوند بازی» و «کهنه پرستی» به اکثریت نیش بزنند، یا آنها را انگلوفیل به خوانند.
باری دو حزب «سوسیالیست» و «اصلاح طلب» که نخستین، ترکیبی از لیدرهای دموکرات قدیم و اعتدال، و ثانی هم از دموکراتها و باقی ماندۀ اعتدالی ها و بی طرفها بودند، در مجلس چهارم مشغول کار شدند و اکثریت مجلس با «اصلاح طلبان» بود که اشخاص فعال و مهمی که بعدها دیدم مانند مرحوم «مدرس» و «آشتیانی» و«بهبهانی» و«تیمورتاش» و«فیروز» و«داور» و غیره در میانشان یافت می شد.

 مرام این دو حزب چه بود؟
چنانکه گفته شد« اصلاح طلبان» نظرشان روشن ساختن روابط ایران با روسیۀ شوروی و سایر دول متحابه و آوردن مستشار برای وزارت دارائی از امریکا و حفظ بیت المال از دستبردهای احتمالی و وضع قانون استخدام و نظام اجباری بود و بدین مسائل نیز موفق شدند.
این جمعیت بدون تشکیلات منظم حزبی و بدون تناسب مسلکی از افراد متفرق و بقایای احزاب قدیم بوچود آمده بود، در مرکز و ایالات تشکیلاتی نداشت، ولی در مجلس و در تهران با کمال عقل خود را اداره کرده بود. (7)  

    فکر قشون  متحدالشکل
 در کتاب قابوسنامه تألیف کیکاوس عنصرالمعالی نبیرۀ شمس المعالی قابوس وشمگیر در باب چهل و دوم در آئین پادشاهی چنین آمده است:
«لشکر همه از یک جنس مدار که هر پادشاه که لشکر همه از یک جنس دارد همیشه اسیر لشکر خویش بود و دایم زبون بود. از آنکه یک جنس مشفق یکدیگر باشند، ایشان را بیکدیگر نتوان مالیدن، و چون از هر جنسی بود این جنس را بدان جنس مالیده توان داشت و آن قوم از بیم این قوم و این قوم از بیم آن قوم نافرمانی نکنند، و فرمان تو بر لشکر تو روان باشد و جد تو سلطان محمود (مراد سلطان محمود بن سبکتگین است که دخترش  در حکم عنصر المعالی بود.)، چهار هزار غلام ترک داشتی سرائی، و چهار هزار هندو ورأی سرائی داشتی، و دایم هندوان را به ترکان ترسانیدی و ترکان را به هندوان، تا از بیم یکدیگر هر دو جنس اطاعت کردندی....»
 این فکر فکریست قدیمی و در ایران همه وقت لشکریان به اقسام بوده اند. در عهد هخامنشی لشکر جاویدان از سایر سپاهیان مجزا بوده است، در عهد اشکانیان هفت خانوادۀ قدیمی، هفت قسم لشکر داشته اند و در تحت فرمان هفت خانواده اداره می شدند و در زمان ساسانیان نیز علاوه بر خانواده ها چهار سپهبد (عهد خسرو اول) در چهار ایالت ایران، چهار صنف لشکر داشته اند عند الحاجه یکی یا دو تا از آن سپهبدان و لشکریان ابوابجمع ایشان در پایتخت حاضر می شده اند، و رقابت شدیدی بین آنان  وجود داشته است، منجمله رقابت فارسیان و پهلویان در عهد « بوران» را « طبری » نقل کرده است. (قابوسنامه طبع تهران صفحه 209 – 208 ) 
صفویه نیز وقتیکه دیدند طوایف و ایلات ممکن است با یکدیگر گامی بر ضد شاه اتفاق کنند، در عهد شاه عباس اول، بار نخست عشیرۀ یا به عبارت صحیح تر لشکری بنام « شاهسون» از اهالی و افراد متفرق تشکیل گردید و بتدریج به آنهم اکتفا نکرده قشون منظم و مشق دیده ای مطابق اصول جدید آن عصر بوجود آورد.
همچنین نادر شاه در سالهای اخیر به این خیال افتاد و قشون خاصی از افغانان تحت ریاست احمد خان ابدائی تمشیت داد و سعی داشت که بین ایرانیان و افغانان رقابتی ایجاد کند، معروفست که روزی به صاحبمنصبان بزرگ ایرانی گفت: افغانها مثل شمشیرهای خود راستند و شما مانند شمشیرهای خود کجید!
یکی از صاحبمنصبان در جواب عرض کرد: قربان شمشیرهای کج ما افغانها را راست کرد! و ظاهراً نادر دیر به این خیال افتاده بود، چه در همان شبی که روزش چنان گفته بود، بدست همان صاحبمنصبان شمشیرکج، به قتل رسید!
قاجاریه نیز دو صنف لشکر داشتند: یکی قشون «بنیچه» و مشق دیده و منظم، دیگر قوای چریک و سواران پایتختی و پا رکابی و سواران صاحب تیول در ایالات ولایات و سرحدات، بعلاوه قوای ایلیاتی که در نقاط مختلف با رعایت احتیاطات لازمه جایگزین بودند، و هر ایلی را به ایل دیگر که در جوار او بود می ترسانیدند!
بعد از مشروطیت نیز احمد شاه مرحوم، قزاق را مقابل ژاندارم نگاهداشته بود، و علاوه بر این سواران چریک از عشایر بختیاری و غیره نیز در پایتخت نگاه می داشت، و از زمان مهاجرت به بعد تا وقتیکه محبوبیت او پس از سال قحطی چنانکه اشاره کردیم روی بفتور نهاد از ژاندارم بد گمان شد و به ترتیب بریگاد قزاق همت گماشت و نیز دستور داد سربازان تازه ای بنام بریگاد مرکزی، در دولت سپهسالار تنکابنی بوجود آورند، و تقریباً خیال کرد ژاندارمری را که محبوبیت ملی داشت از میان ببرد، و عاقبت هم به این خبط بزرگ کامیاب گردید، و بریگاد مرکزی نیز پا نگرفت، و ژاندارمری هم از بین رفت!
قوام السلطنه درحکومت خود ملتفت این نکته بود، زیرا زمزمۀ «قشون متحد الشکل» بعداز قرار داد  1919ورد زبانها شده بود، و حتی در این باره از طرف کمیسیون مربوطه چنانکه دیدم عمل شده بود، و در جراید و افکار عمومی نیز بدون آنکه ملتفت عیب کار باشند این فکر نفوذ یافته بود، و سید ضیاءالدین هم بر آن سر بود که همین کار را انجام دهد و مجال نیافت.
 بعد از افتتاح مجلس نخستین قدمی که  سردار سپه برداشت این قدم بود.
 او میدانست که تا قوای مسلحۀ کشوریک کاسه ویکدست نشود ودرزیرفرمان او متمرکز نگردد مقاصد عالیۀ او انجام پذیرنخواهد بود.بنا براین شروع  به اقدام کرد.
 ولی قوام السلطنه که خود تقویت کننده ژندارمری بود در دولت خود بنای تقویت از این اداره را گذارد. اما مثل همه کارها بی نقشه و با کندی، در عوض حریف که همه کارهایش متکی به نقشه و با جدیت پیش می رفت درکار هم از قوام جلو افتاد، بازیهائی که فرمانده قوی برای جلب صاحبمنصبان ایرانی ژاندارم کرده زیاد است، و از قضا سرکردگان مذکور هم از بازی آگاه بودند و تا ممکن بود خود داری می نمودند، اما عاقبت ضعف دولتها و غفلت شاه و رجال و قدرت سردارسپه موجب آن گردید که بتدریج ژاندارم که یک قوۀ وفادارایرانی وتربیت شده صاحبمنصبان سوئدی بود جزء قزاقخانه شد و بتدریج ازلحاظ بدبینی ورشکی که صاحبمنصبان ارشد قزاق ژاندارمها داشتند، آنها را نفله کردند؛ و پرورش ملی اجتماعی این جوانهای رشید آرام آرام در ضمن پرورش جدید ضعیف گردید؛ و هرکس که توانست  خود را زودتر برنگ محیط درآورد توانست زیادتر دوام بیاورد و خودش را حفظ کند.
بالجمله با تحلیل رفتن ژاندارم در قزاق، فکر قشون « متحدالشکل » و ایجاد « سپاه یک دست » به جامعه رفت، و بتدریج اسم ژاندارم هم که لغتی اجنبی بود از میان رفته « امنیه» جای آنرا گرفت.
 نابود شدن این قوه که قزاقها تا همه جا ازو چشم میزدند، کار فرمانده قوی را آسان کرد، و هنوز دورۀ چهارم مجلس شورای ملی به نیمه نرسیده بود که اقتدار سردارسپه فوق تمام اقتدارها شناخته شد و با از بین رفتن فتنۀ گیلان و آشوب خراسان و انحلال اسپیار( پلیس جنوب) و تدابیر که عبدالله خان امیر طهماسبی در آذربایجان بکار برد و قدرت دولت و فرمانده کل قوا را در شمال غرب و کردستان تا صفحۀ مغرب ایران بسط داد، سردارسپه معنأ و حقیقتاً فرمانروای مملکت ایران معرفی گردید، معهذا هنوز نسبت به شاه وفادار است و شاه و ولیعهد هم لباس نظام پوشیده و رتبه نظامی گرفته و ظاهرأ با سردارسپه می جوشند و گرم می گیرند.
 تشنجات درمجلس چهارم
  اکثریت مجلس از دموکراتها و غیرهم که بنام « جمعیت اصلاح طلبان» گرد هم آمده بودند، دارای قیافۀ جدی و ثابت بود و بکابینۀ قوام السلطنه رأی اعتماد داد، و در موقع گذشتن پروگرام دولت از او دفاع کرد.
وزیر مالیه، دکتر« محمد مصدق السلطنه» مادۀ واحده ای به مجلس  آورد و اختیاراتی خواست، و با مخالفت شدید « سوسیالیست ها » مواجه گردید، و او اولین و آخرین وزیریست که در برابر هجوم شدید سلیمان میرزا لیدر سوسیالیست و نمایندۀ نطاق و زبر دست مجلس، بشدت بر ناطق حمله کرد و از خود و عقیدۀ خود و دولت دفاع نمود و کاری را که باید وکیل مجلس انجام  دهد و از وزیری دفاع کند با کمال شهامت خود انجام داد ولی از فرط تأثر در پشت  تربیون غش کرد!
 و نیز مدتی عده ای از وکلای اکثریت با رئیس دولت شبها در خانۀ ییلاقی قوام السلطنه اجلاس میکردند و نخستین چهار دیواری بودجۀ مملکتی را که بعدها دکتر«میلیسپو» آنرا بصورت عمارت ساخته درآورد ترتیب دادند و بنام«چهاردیوارهای اعتباری برای تطبیق دخل و خرج» به مجلس بردند و باز با هجوم اقلیت برابر افتاده از آن دفاع کردند، و نطقهای معجز آثار ناطقین اکثریت بر اقلیت در آن تاریخ از جنبۀ دفاع ملیت و هجوم منفی جزء شاهکارهای خطایی و فنی بشمار می آید! باری بعللی که خواهد آمد، قوام السلطنه بدون دخالت مجلس افتاد و مشیرالدوله آمد و او هم افتاد و باز قوام السلطنه آمد. و فعالیت سردارسپه و دسیسۀ بعضی از وکلا که بعدها از عمال سردارسپه بودند عامل این بازیها گردید.( 8 )  

 آغاز  ضعف  دولت قوام
 دولت قوام در مجلس چهارم نقش های بزرگی بازی می کند که از آن جمله واگذاری امتیاز نفت شمال ایران به کمپانی « استاراویل » امریکائی است، که یکی از شاهکارهای بزرگ دولت بشمار می رفت و ممکن بود باب سعادت بروی ایران باز شود، و شکی نبود که این عمل در دل دو همسایه تأثیر خوشی نخواهد بخشید!
هرچند در ازاء آن معاهدۀ روس و ایران را هم از مجلس ملی گذرانیده بود، لیکن از مراسلات و اعتراضات حضرات شمالیها عدم رضایت آنها آشکار می گردید و جنوبیان نیز باطناً از این عمل خوششان نیامد.
مسائل پیاپی دیگری نیز روی می داد که دلالت بر وجود برودت و عدم رضایت در مناسبات خارجی قوام می نمود.
بعد از واقعۀ خراسان، قضایای انحلال پلیس جنوب پیش آمد و ادعای دولت بریتانیا دایر به مطالبۀ مبلغی از بابت وجوهیکه بتناوب بمصرف امنیت جنوب رسید و بدولتها متناوباً داده شد مثل صد وسی هزار لیره ای که در موقع انعقاد قرارداد 1919 توسط وزیر مالیه «صارم الدوله» اخذ و بین وثوق الدوله و صارم الدوله و نصرت الدوله تقسیم شده بود و پولهای دیگر کلا بمبلغ دومیلیون وکسری لیره از دولت ایران مطرح گردید و دولت این مراسله را نپذیرفت و نیز نتوانست طوری با حضرات کنار آید که مطابق وعده ایکه کرده بودند مهمات پلیس جنوب را به ایران واگذارنمایند و یا از وجوهی که در حین جنگ به مصارف سیاسی رسانده بودند صرف نظرکنند، و خلاصه این بود که دولت بریتانیا به دولت قوام السلطنه به نظر صمیمانه نگاه نمی کرد و علت آنهم بعقیدۀ ما عدم دقت کامل و خبطهای مربوط به احساسات شخصی مأمورین انگلیس در ایران بود و شاید احساسات شخصی مستر نرمان و مستر هاوارد بانی این سوء مناسبات محسوب شود و گویا آقایان از تحت تأثیر شکستی که بیرون رفتن آقا سید ضیاءالدین بر آنها وارد آمده بود بیرون نرفته بودند و پاره ای انتقادات که در جراید انگلستان و محافل سیاسی در این مسائل از آنها می شد مزید انگیزۀ روحی ایشان شمرده می شد...البته عین این اعتراض به رئیس الوزرای ایران و بعضی از نمایندگان اکثریت وارد است، و می توان باورکرد که آنها هم هنوز از تحت تأثیر حبس و بخاطر اینکه بزعم خود مربوط بنمایندگان سیاسی مزبور می دانستند بیرون نرفته و به حضرات با دیدۀ خصومت نگاه می کردند... در نتیجۀ این دو تأثیر و تحریک مختلف بود که دولت نتوانست از مهمات و ساز وبرگ پلیس جنوب استفاده کند - نه آنها را طبق پیشنهاد دولت انگلیس خود یاری کرد و نه هم آنها حاضر شدند بما واگذار نمایند و همه چیز حتی چهارواهای مزبور را نابود کردند ویک قبضه تفنگ و یک قاطر به ایران ندادند! از طرف دیگر رفیق « روتشین« نمایندۀ شوروی هم در زیر  نفوذ حزب سوسیالیست و روزنامه ای تند شهری و رجالی مانند مرحوم مستوفی و سلیمان میرزا و طباطبائی و غیرهم کاملا مستهلک شده بود، و مقالات با حرارت جراید سوسیالیست را که همه بر ضد قوام السلطنه و طرفداران او انتشار می یافت و تهمت« نوکر انگلیس » و« خائن!» بیت القصیدۀ نوشته های ایشان بود خوانده و ترجمه کرده به مسکو می فرستاد و هرچه ممکن بود از سخت گیری و اشکال تراشی در بارۀ دولت مضایقه نمی کرد و این مقدمات مورد ضعف قوام و رفقای او گردید!
  سردار سپه  چه می کند؟
سردارسپه درین بینها به جلب دوستان تازه مشغول بود، اما هنوز کسی از سر زندگان حاضر نشده بود به مشارالیه نزدیک شود ولی او کار خود را می کرد و تفنگ و توپ دست و پا می نمود و جای پایش  را در جلو رفتن محکم  و محکم تر می نمود و گاهی هم طاق و طرمی راه انداخت!
پیش ازهمه کار مشغول تکمیل قوای نظامی واستقرارامرای لشکردرایالات و بسط قوۀ شخصی خود بود – وادارۀ ژندارمری را نیزرفته رفته تحلیل برده وجزء قوای متحد الشکل خود درآورده بود- واقعۀ محمد تقیخان درخراسان وواقعۀ لاهوتی درآذربایجان نیزاین داستان یعنی انقراض ژاندارم ایران را تکمیل نمود. ( 9)  

      توضیحات و مآخذ:    
1 - دکتر مصدق در خاطراتش می نویسد: «از این نظر که قوام السلطنه در رأس دولت قرار گرفته بود و من والی فارس بودم و می بایست گزارش حوزه  مأموریت خود را به او بدهم از من دیدن نکرد. در صورتیکه من سه ماه قبل از تشکیل دولت او استعفا داده بودم و در آن دولت هم که مرا برای پست وزارت مالیه به شاه معرفی کرده بود نمی خواستم شرکت کنم و از این سوء تفاهمی که به او دست داده بود استفاده نمودم و ملاقاتی بین ما دست نداد.
 یکی از علل عدم قبول کار این بود که « آرمیتاژ اسمیت » مستشار مالی قرارداد تحت الحمایکی ایران در وزارت مالیه کار می کرد. دیگر اینکه سلیقه ما در طرز کاربا هم فرق داشت. تا اینکه چندی بعد از ورودم به طهران نامه ای از او رسید ومرا برای حضوردریکی از جلسات هیئت وزیران دعوت کرد و چون موضوع مذاکرات معلوم نبود می خواستم قبلاً استحضارحاصل کنم تا اگرمقتضی نبود معذرت بطلبم. ولی ازنظرحفظ نزاکت تصمیم گرفتم درجلسه حاضرشوم، چنانچه موضوع  مذاکرات با نظریاتم تطبیق ننمود خارج گردم که بر حسب اتفاق همینطور پیش آمد.
  جلسه تشکیل شده بود از نخست وزیر و سردارسپه وزیرجنگ وسایر وزرای آن دولت که قوام شروع به صحبت نمود وگفت گمان نمی کنم کسی باشد که با نظریات آقای وزیرجنگ راجع به اصلاحات آن وزارت موافق نباشد، ولی با نهایت تأسف باید گفت که اجرای نظریاتشان تصادف با زمانی کرده است که درخزانه وجهی نیست وتهی است وبا فقدان وجه هم نمی توان کاری کرد وتنها راهی که به نظر رسید این است که علی الحساب با کمک و مساعدت شما وجهی برای وزارت جنگ تهیه کنیم تا بتوانند وظایف عادی خود را انجام دهند وبعد ببینم چطورمی شود وسایل کارایشان را برای انجام نظریات کلی فراهم کرد. وزیرجنگ هم که تا آنوقت مرا ندیده بود تمام نگاهش متوجه من شده بود، برای اینکه بیانات نخست وزیردرمن تأثیرکند وشانه ازکارخالی نکنم. تا اینکه پس ازیک سلسله بیانات قوام گفت انتظار ما ازشما فوق العاده نیست. نظربه اینکه می خواهیم بوسیله طبع ونشراوراق خزانه ( بون دوترزور) وجهی بدست آوریم و دارندگان وجه هم وقتی برای خرید اوراق حاضر می شوند که بدانند روز وعده می توانند طلب خود را از خزانۀ دولت وصول کنند، این است که  تصور کرده ایم از نظر تأمین داخلی امضای شما و نظر سیاست  بین المللی امضای «آرمیتاژ اسمیت» ما را به انجام مقصود موفق بدارد و یقین داریم تا آنجا که بتوانید از این کمک و همراهی دریغ نخواهید نمود و بعضی از وزراء هم که اکنون خاطرم نیست در این زمینه بیاناتی کردند.
نظربه اینکه شهرت یافته بود با مستشار قرارداد نمی خواهم همکاری کنم این نقشه که صورتآ برای تهیه پول و معناً برای تکذیب آن اشتهارات ترسیم شده بود آن چنان در من تأثیرنمود که با نهایت شدت و عصبانیت گفتم این کار از من ساخته نیست و از جا برخاستم و موضوع بدین طریق خاتمه یافت.آرمیتاژ هم که یقین کرد تا در آن  وزارت کار می کند من کار قبول  نخواهم کرد و افکار(عامه) هم با دخالت او در امور مخالف است، تدریجاً از کار خود داری نمود تا اینکه دیگر بوزارت مالیه نرفت و چون موقع ورود من از شیراز بدیدنم آمده بود از او برای بازدید وقت خواستم که درباغ مخبرالدوله محل کنونی بیمارستان شماره 2 آرتش منزل داشت و ناخوش روی زمین خوابیده بود و از من با همان حال پذیرائی کرد و در ضمن صحبت گفت چه خوب کردید کاری قبول نکردید، چونکه وضع طوری خواهد شد که کارها بیشتر دوام کند و آنوقت است که شما می توانید بهتربه مملکت خود خدمت کنید که از این بیانات چیزی درک ننمودم و بعد که دکتر «میلسپو» آمد و متصدی کار شد فهمیدم که مقصود آرمیتاژ این بیانات چه بود.
 با اینکه مستشار مالی قرارداد رفته بود چون قوام می دانست علت دیگری هم هست که نمی خواهم در آن دولت شرکت کنم وزیر جنگ بخانه من آمد و گفت من می خواهم در وزارت جنگ اصلاحاتی بکنم و آن را توسعه بدهم، شما نمی خواهید مالیه را بصورتی درآورید که من از کار و عمل شما بنفع مملکت استفاده  نمایم؟ این بیانات و همچنین اصرار بعضی از دوستان و خیرخواهان که می گفتند آرمیتاژ اسمیت ها وقتی نخواهند توانست در مالیه مملکت دخالت کنند که مالیه اصلاح شود سبب شد که خود را برای قبول کار حاضر کنم وچون پست وزارت فوائد عامه هم متصدی نداشت آن را برای نوائی نیرالسلطان که یکی ازمبارزین با قرارداد بود پیشنهاد نمایم که به این سمت منصوب گردید و دیگر کاری نبود مگر اینکه مجلس شورای ملی بمن اختیاراتی دهد و شروع باصلاحات کنم که برای اینکار لایحه ای پیشنهاد کردم و ضمن بحث در لایحه از مذاکرات بعضی از نمایندگان حس کردم  که مقصود از آن همه اصرار این نبود که من وارد کار بشوم و اصلاحاتی بکنم بلکه می خواستند با من مخالفت کنند و کاری انجام نشود تا زمینه برای ورود مستشاران خارجی فراهم گردد. این بود که قبل از تصویب لایحه می خواستم خود را از دامی که برایم گسترده شده بود خلاص کنم که گردانندگان سیاست خارجی مساعی خود را بکار بردند و با تصویب ماده واحده راه کناره گیری از کاروعدم شروع باصلاحات را به رویم بستند و دیگر چاره نبود جز اینکه بکار شروع نمایم و نتیجه کارم این بشود که خویش و بیگانه همه را با خود دشمن کنم.
1 -  موازنه بودجه  
2 – رسیدگی بسوابق کارمندان وزارت مالیه
 3 - تنظیم لایحه تشکیلات و بعد از آزمایش پیشنهاد آن به مجلس  شورای ملی که شرح وقایع آن ایام بواسطه فقدان مدارک ویا یادداشت هایم که در28مرداد ازبین رفته متعسراست وبا مراجعه به جراید می توانند درک کنند که رفتاراکثریت وبعضی ازنمایندگان اقلیت درآن مجلس چقدرناجوانمردانه بود و بهترین دلیل اینکه مادۀ واحده مربوط به اختیارات سه ماه بمن وقت میداد که لوایح خود را به مجلس پیشنهاد کنم که پس از65 روزدست ازپشتبانی دولت کشیدند، که ناچار شد استعفا دهد وبعد هم نگذاشتند دردولت بعد من پست وزارت مالیه را تصدی کنم و کارناتمام خود را تمام نمایم.
 مجلس به شادروان مشیرالدوله اظهار تمایل نمود و راجع به شرکت من در دولت در جلسه خصوصی مجلس مذاکراتی کرد که بعضی از نمایندگان مخالفت کردند و گفتند چنانچه من در پست سابق خود ابقاء شوم، به برنامۀ دولت رأی نخواهند دادرئیس دولت با من مذاکره نمود، پست دیگری را قبول کنم که چون مخالف با حیثیتم و در حکم این بود از عهده گفته های خود برنمی آیم از شرکت در دولت خود داری کردم
منبع- خاطرات وتألمات مصدق‌: با یادداشت غلامحسین مصدق وتوضیح ایرج افشار، تهران، انتشارات علمی، چاپ اول ۱۳۶۴، صص 141 –   139  
**  دریادداشتهای جلیل بزرگمهر، مصدق بخشی ازخاطرات خود را برای او شرح کرده است، مصدق می گوید: «روزی رئیس الوزراء ( قوام السلطنه) مرا به هیئت وزرا برای مذاکره در مطلب مهمی دعوت  نمود. من هم ناچار پذیرفتم و رفتم. پس از ورود، که آقای سردار سپه وزیر جنگ هم حضور داشت، آقای قوام السلطنه اظهار نمود که « مملکت دچار بی پولی شدید شده است. این بحران را به هیچ وجه نمی توان رفع نمود، مگر با کمک و همراهی شما. مخصوصاً متذکر می شوم که این همراهی شما نه تنها نسبت به من، بلکه نسبت به شخص وزیرجنگ هم هست، که انتظار دارند شما به هیچ وجه مضایقه نکنید» این اظهارات تقریباً ازنظر وزیر جنگ، یک جنبۀ تهدید هم داشت.
گفتم بفرمائید ببینم که از من چه خدمتی ساخته است تا آن را انجام دهم.
گفتند نظر این است که اوراق قرضۀ خزانه منتشر کنیم، و این اوراق را دو نفر امضا کنند که مردم به اطمینان امضای آن دو، وجهی به مالیۀ دولت برسانند. یکی خود شما هستید، نظر به اینکه مردم به شما اطمینان کاملی دارند. ودیگری آرمیتاژاسمیت که از نظربین المللی هم امضای ایشان موجب تأمین خیال مردم و افکار جامعه است.
من بلاتأمل ازجا برخاستم وگفتم من به هیچ وجه نمی توانم این پیشنهاد را قبول نمایم. مخصوصاً توجه داشتم که آقای وزیر جنگ، با یک نگاه غضب آلودی متوجه من بود.
 مدتی بعد، شبی ازشبها که من درمنزل سردارسپه بودم و مذاکره ازهرطرف درمیان بود، ایشان به من گفتند« من آن روز می خواستم برخیزم و با شما کتک کاری کنم» گفتم پس چرا برنخاستید؟ خندید و جوابی نداد.
بالاخره مادام که آرمیتاژ اسمیت درمالیه بود ونتوانستند به وسیلۀ من او را درمملکت تثبیت کنند، به هیچ وجه حاضر برای قبول وزارت مالیه نشدم. و چون دیدند که از وجود آرمیتاژ اسمیت نمی توانند دیگر در مملکت  ایران استفاده کنند، نقشه دیگری کشیدند. آن این بود که یک مستشاری از امریکا برای مالیه بیاورند. من از این نقشه به هیچ وجه اطلاع نداشتم.  برای اجرای این نقشه، اول لازم بود که به مردم ثابت کنند ایرانی  نمی تواند مالیۀ مملکت را اداره کند. مثل اینکه می گفتند ایرانیان  نمی توانند نفت را اداره کنند، و فقط می توانند یک لولهنگ بسازند. پس از آنکه عدم لیاقت ایرانیان به اثبات رسید، آنوقت نقشۀ خود را اجرا نمایند.
آرمیتاژ اسمیت درپائیر1301از ایران رفت. قوام السلطنه هم برای اینکه مرا متقاعد کند، کابینه خود را ترمیم نمود و عده ای از کابینۀ او رفتند. بعد به من پیغام دادکه «اشکال شما به کلی رفع شده و دیگر آرمیتاژ اسمیت درمالیه نیستبنابراین انتظار دارم که با من مساعدت و همراهی کنید، و از قبول پس وزارت مالیه خوداری ننمائید»  
* « رنجهای سیاسی دکتر مصدق » یادداشتهای جلیل بزرگمهر به کوشش عبدالله برهان- نشر ثالث – 1377 – صص 83 – 82 
2 - غلامرضا نجاتی «مصدق سالهای مبارزه و مقاومت» جلد اول ) – مؤسسه خدمات فرهنگی رسا – 1378 ص -  8   
3 - احمد قوام در برنامه حکومت خود در باره اصلاحات مالیه در مجلس شورای ملی در ۲ آبان ۱۳۰۰به هنگام معرفی کابینه خود می گوید
«در این ‌جا لازم می‌دانم خاطر نمایندگان محترم را به فقر و پریشانی عمومی متوجه نمایم که علاوه بر این‌که کمی کار و زیادی روز افزون عده بیکاراززمان متمادی به این طرف از جمله دردهای صعب‌العلاج مملکت بوده بر اثر جنگ بین‌المللی تجاوز عساکر اجنبی و توالی امراض مسریه و قحطی و مسدود شدن طرف و ابواب تجارت و بالجمله نقصان زراعت و فلاحت این درد مهلک را به اقصی درجه تصور و تحمل رسانده است.
علاج این وضعیت ازدیاد محصولات مملکتی و توسعه و استخراج منابع ثروت است و امروز موقعی که دولت اقدام جدی در این موضوع نموده برای توسعه فلاحت و ثروت‌های ارضی و مملکت نقشه‌های مفیده طرح و به مجلس شورای ملی تقدیم نماید لیکن بدیهی است برای مقاصد فوق تهیه پول و سرمایه لازم است و تهیه آن کاملاً مقدور نخواهد شد مگر به‌وسیله اصلاحات مالیه و جلب سرمایه‌های خارجی زیرا بدون این دو ایجاد و اصلاح راه‌ها و توسعه فلاحت و استخراج منابع ثروت و بستن سدها و مزروع نمودن اراضی لم یزرع که به توسط متخصصین فنی در نظراست مقدورنخواهد بود اینک باید دید مقصود از اصلاحات مالیه چیست و تهیه سرمایه‌های خارجی برای چه مقصود است؟ آقایان نمایندگان محترم شاید مثل من به وخامت وضعیات مالیه مسبوق نباشند در سنوات اخیر دولت همه ساله مبالغی علاوه بر عایدات خود خرج نموده و کسر عایدات را به‌وسیله مساعدت‌های خارجی جبران کرده است البته این ترتیب را بیش از این نمی‌توان مداومت داد باید مخارج زاید حذف و تخفیفات کلی در مخارج مملکتی داده شود و منظور ما باید موفقیت به تعادل جمع و خرج در اسرع اوقات باشد به این معنی که از یک طرف در تقلیل مخارج سعی کنیم و تا حدی که جریان چرخ‌های اداره دولت اجازه دهد از مخارج زاید کسرنماییم وازطرف دیگردر تکثیرعایدات اقدام کنیم ودر این باب امید است قریبا لوایح مفیده به مجلس شورای ملی پیشنهاد شود که بعون‌ا... تحصیل این موفقیت ممکن گردد بدیهی است ازدیاد عایدات را تنها به ‌وسیله وضع مالیات‌های جدیده انتظار ندارم بلکه یکی از مقاصد عمده دولت اصلاح ادارات مالیه در مرکز و ولایات است که در نتیجه حسن اداره آنچه از مالیات‌دهندگان دریافت می‌شود از حیف و میل مصون بوده کلاً به خزانه دولت عاید گردد و برای تکمیل اصلاحات تجدید نظر در قانون تشکیلات مالیه لازم خواهد شد.
برای اصلاحات مالیه دولت لازم می‌داند که به وزیر مالیه از طرف مجلس شورای ملی موقتاً اختیاراتی مطابق پیشنهادی که خود وزیر مالیه خواهد کرد داده شود تا بتواند در مدتی که برای مطالعه و آزمایش پیشنهادهای اصلاحات وزارت مالیه لازم است از حدود عادی و ترتیب فعلی وزارت مالیه تجاوز نماید و نیز یکی ازاهم و الزام احتیاجات فعلی تسویه و تصحیح عدم مساواتی است که نسبت به مالیات‌ دهندگان مجری و معمول است و یقین است چنانچه تحمیلات مالیاتی اعم از قدیم و جدید با احتراز از تحمیل بر فقرا و ضعفاً بیش‌تر از روی عدالت مجری گردد و مالیات اراضی که مبنای مالیات ما است تعدیل شود و بر املاک جدیدالنسق که مالیات بسته نشده است مالیات وضع شود عایدات به مراتب زیادتر خواهد شد و همچنین وقتی که طرق و شوارع اصلاح و امنیت کامل در راه‌ها استقرار یابد و مسافرین و تجار به راحت و سهولت مراوده و حمل مال‌التجاره نمایند عایدات گمرکی و پستی نیز محسوساً اضافه خواهد گشت به علاوه در وصول بقایا و سایر مطالبات دولت نیز سعی وافی به عمل خواهد آمد و از این راه کمی نسبت به مصارف دولت خواهد شد.....» 
منبع: مجلس شورای ملی مجموعه قوانین دوره قانونگذاری چهارم - ۱ تیر ۱۳۰۰تا ۳۰ خرداد ۱۳۰۲- چاپخانه مجلس - ص. ۳۷۹-۳۸۶
حمید رضا مسیبیان درمقالۀ « دکتر مصدق قبل وبعد از نخست وزیری» به دوران وزارت مالیه مصدق اشاره می کند که: « ازجمله وی درآن سمت به سوابق افراد وزارت مالیه رسیدگی کرده و برخی افراد متخلف وزارت مالیه را به دیوان محاکمات فرستاده بود وهمچنین اقدامات فراوانی هم در جهت تعدیل بودجه کشورانجام داده بود چنانکه 10 هزار تومان از 40 هزارتومان بودجه دربارو همچنین 4 هزار تومان از حقوق 14 هزارتومانی ولیعهد هم کم کرده وبا این اقدامات بودجه را تنظیم کرده بود. (رنجهاي سياسي دكتر مصدق ص84) و در آن سمت حتی به توصيه مرحوم مدرس و قوام السلطنه هم براي نگرفتن بدهی سردارمنصوررشتي به وزارت مالیه گوش نداده که به این لحاظ مدرس حتی قهر کرده و قوام هم به منزل او آمده وگفته بود آنجا خواهد نشست تا مصدق این کاررا بپذیرد اما مصدق گفته بود تشریف داشته باشید!( تقریرات مصدق درزندان/ ص77او دراین مورد در خاطرات خود اشاره دارد که تا مدت‌ها بعد از سقوط دولت از ترس حتي از منزل خارج نشده و تنها يكبار براي شركت در مراسم ترحيم برادروزير فرهنگ دولت قبلي،كه با اوهمكار بود به مجلس ترحيم رفته بود که آن هم به این شرح بوده: « درپيچ هر پله يكي ازاخوان او ايستاده واز واردين پذيرائي مي‌كرد وهركدام كه مرا مي‌ديد روي خود را به طرف ديگرمي‌كرد وعلت اين بود كه يكي ازاين برادران دررياست ماليه‌ يك محلي متهم به سؤ استفاده شده بود و در انتخابات دوره چهارم تقنينيه هم كه در زمان نخست وزيري وثوق‌الدوله صورت گرفت به عنوان نمايندگي مردم وارد مجلس گرديده بود كه براي اولين بار در عصر مشروطه سلب مصونيت او را از مجلس خواستم. از پيچ و خم پله ها كه گذشتم وارد مجلس شدم و در محلي كه بين صمصام‌السلطنه و حاج فخرالملك اردلان خالي بود قرار گرفتم كه آنها نيز روي خود را به طرف ديگر نمودند و علت اين بود كه صمصام مالك ملكي بود در دهستان غار تهران موسوم به «ايرين چيچكلو»كه مي‌خواست گندم آن را به نرخ روز در بازار آزاد معامله كند ولي «مولي تور» رئيس اداره غله آن را براي مصرف نان شهر گرفت و قيمت آن را به نرخ رسمي دولت پرداخت. حاج فخرالملك هم كه يكي از دوستان من بود مثل بعضي اشخاص از دو محل حقوق مي‌گرفت، يعني دويست تومان در هر ماه از دربار و دويست تومان از دولت كه چون هر دو از خزانه مملكت داده مي‌شد يكي از آن دو حقوق از بين رفته بود.» (خاطرات و تالمات مصدق / ص142) و آقای «علی رضا قلی» در کتاب ارزشمند «جامعه شناسی نخبه کشی» چه زیبا در این مورد نوشته که: «اي كاش ذره‌اي از شرافت و غيرت اين مرد را بين تمام سياستمداران ايران پخش كرده بودند...»

منبع: وبلاک نقد دکتر مصدق
 4-  خسروشاکری پژوهشگر تاریخ معاصرایران درنوشتۀ تحقیقی خود « «جناب اشرف،» احمد قوام السطنه،گَرده اي ازسرگذشت» درباره قوام می نویسد: نخست وزيري قوام: مخالفت والي خراسان قوام با رئيس دولت كودتا، سيد ضياء (دولت آبادي، ج 4، ص 239)، كه منجر به دستگيري او توسط كلنل پسيان شد از روي مخالفت او با سيد ضياء به عنوان دست نشانده بريتانيا نبود، بلكه همانند مخالفت همه صاحبان مكنت در ايران بود كه ازو در هراس بودند، چه اعلام كرده بود كه مي خواست بر اموال بادآورده آنان چنگ اندازد (دولت آبادي، ج 4، ص 247). از همين رو، هم بريتانيا و هم رضا خان خواستار آزادي دستگير شدگان بودند. تنها كسي كه از روي ميهن دوستي و دمكراتيسم با سيد ضياء در افتاد دكتر مصدق بود، كه تاريخش بسيار شناخته شده است و نيازي به تشريح ندارد. پس از دستگيري او توسط كلنل محمد تقي خان پسيان و اعزامش به زندان در تهران، قوام با مداد نامه اي به روي كاغذي كاهي خطاب به وزير مختار بريتانيا نوشت، و از وي طلب كمك كرد. متن اين نامه كه در زير به چاپ مي رسد در خدمت او به منافع بريتانيا آنقدر گوياست كه نيازي به تشريح ندارد.
پس از اينكه رضاخان شريك نا برابر خود سيد ضياء طباطبايي را مرخص كرد، با مأمور اطلاعاتي بريتانيا سرگـرد گْــْرِي (Grey) مشورت كرد و ازو پرسيد: «چه كسي بايستي نخست وزير آينده شود؟» گري برادر وثوق، احمد قوام، را پيشنهاد كرد، كه گري گفت «بسيار خوب مي شناسم» و «مطمئن» بود كه، اگر كسي مي توانست ادامه كار مشاور مالي بريتانيا در ايران، آرميتاژ اسميت (Armitage-Smith)، را تأمين كند، قوام مي بود. اما گري به رضاخان گفت كه قوام در زندان تهران بود. ديكتاتور نظامي جديد رضاخان اظهار داشت كه او را بلافاصله آزاد خواهد كرد، و سپس او را به مقام نخست وزيري منصوب كرد.[8] نامه عاجزانه قوام به وزيرمختار بريتانيا در تهران اثر «مثبت» خود را گذاشت و او را به صدرات اعظم رساند.
نامهء قوام السلطنه به وزير مختار بريتانيا در تهران
پس از دستگيري و زنداني شدنش توسط كلنل محمد تقي خان پسيان*
فدايت شوم، پس از عرض ارادت و تأسف از اينكه از سعادت ملاقات محروم هستم، زحمت افزا مي شوم. قريب 50 روز است كه بدون هيچ گونه تقصير و گناه خودم را در حبس، و كسان و بستگانم قسمتي در مشهد محبوس و قسمتي متفرق، تمام اموال و علاقه، حتي اثاثيهء منزل كه همراه بوده است ضبط و غارت شده. يقين دارم كلنل پريدكس شرح حال و گزارشات مرا در ايام حبس كاملاً به عرض نرساند، زيرا ازداخل محبس وطرزفشاروسختي مأمورين البته بي اطلاع بوده است. اجمالاً از بيشرفي و بي احترامي آنچه ممكن بود نسبت به من و خانواده من فروگذار نشد و فعلاً بعد از تحمل صدمات و مشقات يك هفته است وارد طهران و در عشرت آباد محبوس هستم و با كمال حيرتي كه از اين پيشآمد دارم اين مختصررا به جناب مستطاب عالي عرض مي كنم هر چند ممكن است بفرماييد مداخله در امور داخلي ايران نخواهيد فرمود ليكن نظر به درستي و روابط صادقانه و صميمانه كه در اين سه سال با مأمورين دولت فخيمه داشته و درهيچ موقع از حفظ منافع آن دولت كوتاهي نكرده ام وازطرف ديگر هم تصور نمي كنم اقدام جناب مستطاب عالي در اين مورد حمل بر مداخله شود زيرا آن چه بدون جهت و دليل بر من وارد شده است جز بر اشتباه و عدم تحقيق محلي [حمل] نمي تواند كرد و در اين صورت اقدام جناب عالي براي رفع اشتباه است نه براي مداخله. اين است [كه] با كمال اميدواري ازمراتب شفقت وخيرخواهي جناب مستطاب عالي مسئلت مي كنم اقدام مؤثري درجبران و اصلاح اين احوال كه اساس زندگي مرا به كلي پاشيده است بفرمائيد كه زودتربه منزل خود رفته باتوجه و مساعدت عالي ترتيبي در زندگاني من داده تا بلكه بتوانم با خانواده و بستگانم از ايران مهاجرت نمايم و از اين احسان و شفقت جناب مستطاب عالي مادام العمر رهين امتنان و تشكر باشم.
خواهشمندم اين مكتوب در خدمت عالي محرمانه بماند و هر اقدامي مي فرمائيد مستقيماً از طرف خودتان باشد زيرا در صورتي كه معلوم شود در اين حال با جناب عالي مكاتبه كرده ام بيشتر بر فشار مأمورين و گرفتاري من افزوده خواهد شد.
با ارادت سرشار احترامات فائقه را تقديم مي دارم.
احمد قوام
[اواسط مه 1921]
*) منبع: اصل خط قوام با مداد در آرشيو وزارت خارجه بريتانيا: (FO 248/1346)
براي تشكيل كابينه خود، قوام السلطنه يكي از شخصيت هاي خوشنام دكتر محمد مصدق را، كه با كودتاي سيد ضياء الدين مخالفت كرده بود، به همكاري دعوت كرد. بايد توجه داشت كه پيش از آن مشيرالدوله در تابستان 1299از مصدق خواسته بود وزارت عدليه را در كابينه او بپذيرد، اما وزير مختار بريتانيا با انتصاب او مخالفت ورزيده بود. مصدق، نظر به حضور مشاوران مالي بريتانيا در آن وزارتخانه(يعني آرميتاژ-سميت [Armitage-Smith] و همكارانش، كه از زمان دولت وثوق در آن وزارت خانه مشغول بودند)، از قبول سِمَت پيشنهادي سرباز زد و پذيرش خود را به بركناري مشاوران انگليسي منوط ساخت، يعني درست مخالفت با دليلي كه موجب شده بود افسر اطلاعاتي بريتانيا گري قوام را به جانشيني سيد ضياء به رضا خان توصيه كند.
بنابراين، به هنگام معرفي كابينهء جديد به احمد شاه درنهم خرداد ونيزبه مجلس چهارم دراول تيرماه1300، مصدق حضورنداشت. اين كابينه كه طي كارش بين رضاخان سردارسپه ونخست وزيرش قوام اختلاف افتاد، درشهريور 1300استعفا داد. اما قوام مجدداً مأمور تشكيل كابينه شد و دولت جديد خود را در16 مهرماه به مجلس معرفي كرد، و اكنون كه آرميتاژاسميت كنارگذاشته شده بود، مصدق سرانجام سمت وزير ماليه را پذيرفت. در اينجا نيز بايد ياد آورشد كه پذيرش اين سمت از سوي وي به دنبال ديداررضاخان سردارسپه ازو و اصرار بسيار سردار سپه به مصدق داير بر لزوم قبول وزارت ماليه در جهت فراهم آوردن اصلاحات در وزارت جنگ و بخاطر «استفاده از كار و عمل [مصدق] به نفع مملكت» صورت پذيرفت، آنهم به شرط اعطاي اختيارات سه ماهه براي اجراي اصلاحات مالي پيشنهادي وي به مجلس چهارم. اعطاي اختيارات اصلاحگرانه به او با مخالفت برخي از نمايندگان محافظه كار و «مترقي» رو به رو شد، و اين عقيده را در ذهن او ايجاد كرد كه مخالفت با او به اين لحاظ صورت مي گرفت كه نگذارند او به رفرم در ماليه دست زند.
يكي از مخالفان سرسخت مصدق سليمان ميرزا اسكندري «سوسياليست» بود. او در جلسهء آبانماه 1300 مجلس شوراي ملي اظهارداشت كه نمي بايستي اختيارات دايربرتعليق مقررات حاكم بر وزارت ماليه به مصدق اعطا مي شد. اوعوامفريبانه افزود كه درچنين صورتي وزير عدليه عميد السلطنه نيزخواهان اختيارات مشابهي خواهدشد ودرنتيجه مجلس بايستي درمدت زمان اختيارات تعطيل مي شد. روشن است كه اين بحث جزبهانه اي ظاهري درمخالفت با مصدق واصلاحات پيشنهادي او نبودمصدق، كه با استخدام مستشاران خارجي مخالف بود، گفت كه به عقيدهء او نبايستي روي استخدام آنان اصرار مي ورزيدند، «چه ملتي كه نمي تواند خانه خود را بدون كمك ديگران اداره كند، شايسته زندگي نيست. درحالي كه موفقيت مستشاران بستگي به مدت قراردادشان دارد، بايد اعتراف كنيم كه مستشاران هنگامي به سود ما كار خواهند كرد كه ما خود وزارتخانه ومجلس خوب و هم چنين افكار عمومي هوشمندي داشته باشيم. من عقيده دارم كه يك متخصص ايراني، درصورتي كه از حمايت كافي برخوردارباشد، خواهد توانست به همان خوبي از عهدهء كاربرآيد. اما چون حمايتي دركارنيست (چه اگروجود داشت، آن ايراني هايي كه براي اصلاحات تلاش مي كنند با اين همه مخالفت روبرونمي شدند)، مستشاران مجبورمي شوند ازكشورهاي خارجي حمايت بطلبند، و لذا بر ضد منافع كشورما كار كنند. من براين عقيده ام كه مادامي كه اين وضع ادامه دارد، نه يك مستشار خارجي و نه هيچكس ديگري نخواهد توانست در امراصلاحات توفيق حاصل كند
دراين زمان رهبراپوزيسيون سليمان ميرزا اظهارداشت كه اعطاي اين اختيارات«خلاف قانون اساسي است.» اواين اختيارات را«ديكتاتوري» خواند. در11 آبان 1299، هنگامي كه مصدق دريافت كه مخالفت رو به شدت مي رفت، ازسمت خود استعفا داداستعفاي او پذيرفته نشد، و سرانجام در 22 آبان اختيارات به وي تفويض شد. پس ازكسب اين اختيارات مصدق دو كميسيون سه نفره تعيين كرد تا هركدام به درآمدها و مخارج دولت نظارت كنند. او سپس همه حقوق هاي (مواجب) غير ضروري (درباريان و شاهزادگان) را قطع كرد. آنگاه به كارمندان ماليه اخطار كرد كه، در صورتي كه تقلا كنند با تكيه به دوستان «با نفوذ» مقام خود را حفظ كنند يا ترفيع بگيرند، بلافاصله از كار بركنار خواهند شد. او كه خود شخص پركاري بود و مي ديد كه كارمندان ماليه وقتي براي كاركردن نمي يافتند، ده نفر از فعال ترين كارمندان را انتخاب كرد و، با ترتيب دادن وسايل تغذيه وخواب آنان درساختمان وزارتخانه، آنان را به كار مداوم براي اصلاحات دعوت كرد. اين اقدامات به محبوبيت او در ميان كارمندان وحاميان با نفوذ آنان نيفزودازهمين رو، حملات شاهزاده سليمان اسكندري تشديد شد و مناسبات اين دو روبه وخامت گذاشت، تا اينكه در8 ديماه به اوج خود رسيد. بنابرگزارش سفارت آمريكا، درآن روز مصدق، دربرابرتوهينات سليمان ميرزا درمجلس واينكه اورا ديكتاتورخواند، سليمان ميرزا را «عوامفريب و بيشرف» (demagogue and dishonorable) خواند. سليمان ميرزا با حمله به مصدق در سرسراي مجلس چنان كشيده اي به گوش وي نواخت كه مصدق نقش بر زمين شد و از حال برفت و با كمك طبيب وضع او به حال عادي بازگشت.
پس از اينكه سر انجام، برغم مخالفت هاي سرسختانه محافل وابسته به بريتانيا، مجلس چهارم ناگزير از موافقت با اختيارات پيشنهادي او شد، اصلاحات سه گانه مصدق در ماليه (يعني موازنهء بودجه، رسيدگي به سوابق كارمندان آن، و تنظيم لايحه تشكيلات)، نه تنها موجبات دشمني خودي ها (سليمان ميرزا) را، كه بويژه بيگانگان (انگليسيان) را با او فراهم آورد. با اينكه سفارت آمريكا در تهران از «بهبود» وضع وزارت ماليه گزارش مي داد، دشمني بريتانيا با او آنقدر شديد بود كه پس از گذشت سال ها سفارت بريتانيا در ايران نتوانست از اظهار نظر زير خودداري كند:
مصدق، [پس از] انتصابش به وزارت ماليه درژوئن [كذا] 1921 وطي شش [كذا] ماه وزارتش،كوشيد اجازه تصفيه و اصلاح وزارتخانه خود را به دست آورد و چنين نيز كرد. او به اخراج دستجمعي برخي [از كارمندان] دست زد، اما در باز سازي آنچه ويران كرده بود كاملاً ناتوان بود.
شبيه همين اظهارنظرها سال ها بعد نيزتكرارشد، كه نشانه ايست ازكينه سيراب ناشدني مأموران بريتانيا نسبت به مصدق. با اين همه، وزيرمختاربريتانيا درآن زمان نتوانست ازذكردرستكاري مصدق در مقام وزارت ماليه خودداري كند.
بدين سان، ديده مي شود كه اعطاي وزارت به مصدق بخاطراستفاده ازنام نيك او بود، وهنگامي كه او براصلاحات خود پافشرد، قوام حاضرنشد حمايت خود را تا به ثمررساندن پيشنهادهاي اصلاحي او ادامه دهد.
خسروشاکری(زند)-« «جناب اشرف،» احمد قوام السلطنه گَرده اي ازسرگذشت»- 28 مرداد 1386
*منبع: سايت سازمان سوسياليستهای ايران
 5 -  ملک الشعرای بهار. تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران. چاپ چهارم. تهران: امیرکبیر، ۱۳۵۷ تا ۱۳۷۱. ۸. ص 129  - 125
6 -   همانجا- ص 130  
7 -   همانجا - صص 135 –130
8 -   همانجا  - ص 140
9 -   همانجا- ص 169

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire